پاورپوینت کامل وداع با پیامبر(ص) ۶۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وداع با پیامبر(ص) ۶۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وداع با پیامبر(ص) ۶۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وداع با پیامبر(ص) ۶۲ اسلاید در PowerPoint :

دو روایت اصلی درباره سالروز ارتحال جانسوز پیامبر اکرم(ص) وجود دارد: بیست و هشتم صفر (که عمدتا شیعیان به آن باور دارند) و دوازدهم ربیع‌الاول (که عمدتا برادران اهل سنت آن را اصیل می‌شمارند). آنچه در پی می‌آید، بخش از کتاب مفصلی است که استاد رسولی محلاتی درباره پیامبر خاتم(ص) نگاشته‌اند و در زیر، بخش مربوط به روزهای پایانی حیات مبارک ایشان مرور خواهد شد که از آغاز بیماری آن حضرت و حوادث آن ایام به موضوع پرداخته می‌شود؛ همچون احتمال حمله روم شرقی به سرحدات قلمرو اسلامی و اعزام سپاه اسامه به آن منطقه

اشاره: دو روایت اصلی درباره سالروز ارتحال جانسوز پیامبر اکرم(ص) وجود دارد: بیست و هشتم صفر (که عمدتا شیعیان به آن باور دارند) و دوازدهم ربیع‌الاول (که عمدتا برادران اهل سنت آن را اصیل می‌شمارند). آنچه در پی می‌آید، بخش از کتاب مفصلی است که استاد رسولی محلاتی درباره پیامبر خاتم(ص) نگاشته‌اند و در زیر، بخش مربوط به روزهای پایانی حیات مبارک ایشان مرور خواهد شد که از آغاز بیماری آن حضرت و حوادث آن ایام به موضوع پرداخته می‌شود؛ همچون احتمال حمله روم شرقی به سرحدات قلمرو اسلامی و اعزام سپاه اسامه به آن منطقه

.

بیمارى پیامبر(ص)

اسامه فرزند زید بن حارثه بود که پدرش زید در جنگ موته به شهادت رسید. رسول خدا(ص) پس از مراجعت از سفر حجه الوداع، که خیالش از دشمنان داخلى عربستان تا حدود زیادى آسوده شده بود و پیوسته در اندیشه رومیان بود که از ناحیه شمال، کشور عربستان را تهدید مى‏کردند و براى اسلام و مسلمین خطر بزرگى به شمار مى‏رفتند

.

در اواسط ماه صفر بود که درصدد تهیه لشکرى عظیم برآمد تا روانه روم کند و فرماندهى لشکر مزبور را به اسامه واگذار کرد و پرچم جنگ را به دست خود، به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را که از آن جمله ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، طلحه، زبیر، سعد بن وقاص و دیگران نیز در میان آنها بودند، مأمور کرد تا تحت فرماندهى اسامه در این جنگ شرکت کنند

.

اسامه در آن روز حدود بیست سال بیشتر نداشت و بلکه برخى سن او را هیجده سال نوشته‏اند و همین موضوع براى برخى از پیرمردان و کار آزمودگانى که مأمور شده بودند تحت فرماندهى او به جنگ بروند، گران مى‏آمد و از این رو، در کار رفتن به دنبال لشکر تعلل مى‏کردند و تدریجا آنچه را در دل داشتند به زبان آورده، گفتند: «پسربچه خردسالى را بر عموم بزرگان صحابه و مهاجر و انصار فرمانده ساخته

اسامه منطقه «جرف» را که در یک فرسنگى مدینه قرار داشت، لشکرگاه خود قرار داد و منتظر بود تا کسانى که مأمور بودند همراه لشکریان بروند، به «جرف» رفته و از نظر وسایل مجهز شده و به سوى محل مأموریت خود حرکت کنند. اما پیرمردان صحابه به همان دلیل که گفتیم، از رفتن به «جرف» خوددارى کرده، امروز و فردا مى‏کردند

.

در این میان، رسول خدا(ص) بیمار شد و در بستر افتاد؛ همان بیمارى که منجر به رحلت آن بزرگوار گردید، اما با این حال وقتى مطلع شد که مردم از رفتن به دنبال لشکر تعلل مى‏کنند، با همان حال بیمارى و تب و سردرد شدید، دستمالى به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته، فرمود: «اى مردم، فرماندهى اسامه را بپذیرید که سوگند به جان خودم اگر (اکنون) درباره فرماندهى او مناقشه مى‏کنید، پیش از این نیز درباره فرماندهى پدرش حرفها زدید، ولى او شایسته و لایق فرماندهى است چنان‌که پدرش نیز لایق این مقام بود

این جملات را بر منبر ایراد کرد و به خانه آمد و پس از آن نیز به افرادى که به عیادتش مى‏آمدند، با جملاتى نظیر «جهّزوا جیش اسامه» سفارش مى‏کرد که هرچه زودتر به لشکر اسامه ملحق شده و سپاه را حرکت دهند و حتى گاهى مى‏فرمود: «لعن الله من تخلف عن جیش اسامه: هر کس از لشکر اسامه تخلف کند، لعنت خدا بر او!»۱

اما چون روز به روز حال پیغمبر سخت‏تر مى‏شد، بهانه دیگرى به دست برخى افتاده بود و مى‏گفتند با این وضع حال پیغمبر، دلمان راضى نمى‏شود آن حضرت را بگذاریم و برویم، اکنون در مدینه بمانیم و ببینیم حال پیغمبر بهبود مى‏یابد یا نه. با تأکید و سفارش‌هاى پیغمبر، بیشتر سپاهیان به جرف رفتند و خود اسامه نیز براى آخرین بار که نزد رسول خدا(ص) آمد و اجازه خواست که چند روز حرکت خود را به تأخیر بیندازد تا وضع بیمارى پیغمبر روشن شود، آن حضرت با لعن تند و قاطعى فرمود: «به دنبال مأموریتى که به تو داده‏ام، برو و توقف مکن

اسامه به «جرف» آمد و در صدد حرکت بود که پیک ام‌ایمن آمد که: «حال پیغمبر سخت و مرگ آن حضرت نزدیک شده» و بدین ترتیب اسامه و همراهانش توقف کردند و افراد بهانه‌جویى که دنبال عذرى مى‏گشتند تا از این سفر سرباز زنند، همین خبر را دستاویز قرار داده به مدینه آمدند و سرانجام نگذاردند یکى از آرزوهاى پیغمبر اسلام با آن همه تأکید و سفارش در زمان حیات او جامه عمل بپوشد

.

آخرین روزهاى زندگانى پیغمبر اسلام(ص)

سخنان پیغمبر(ص) و رفتار آن حضرت در روزهاى آخر عمر همه حکایت از این داشت که مرگ خود را نزدیک مى‏دانست و با گفتار و کردار از مرگ خود خبر مى‏داد؛ از آن جمله در چند حدیث آمده است که در یکى از شبهایى که بیماری‌اش شروع شد، نیمه‏هاى شب با ابوالمویهبه ـ غلام خویش ـ از خانه خارج شد و به قبرستان بقیع آمد و براى مردگان آنجا طلب آمرزش کرد و سپس آنها را مخاطب ساخته، چنین گفت

:

«السلام علیکم یا اهل المقابر، لیهنئى لکم ما أصبحتم فیه مما اصبح الناس فیه، اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها اولها، الآخره شر من الاولى: درود بر شما اى ساکنان گورستان. گوارا باد بر شما روزگارى که در آن هستید؛ زیرا بهتر از روزگار این مردم است، فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب تیره پى در پى مى‏رسند و دنباله‏اش مخوف‏تر از آغازش مى‏باشد

!

»

ابوالمویهبه گوید: آنگاه به سمت من متوجه شده، فرمود: «اى ابا مویهبه، همانا کلید گنجهاى دنیا را براى من آوردند و مرا میان ماندن همیشگى در دنیا و بهشت مخیر ساختند و من رفتن به بهشت و دیدار پروردگارم را انتخاب کردم

.

»

ولى در حدیث اعلام‌الورى مرحوم طبرسى و ارشاد شیخ مفید(ره) است که این جریان در روز اتفاق افتاد و على(ع) را مخاطب ساخت و آن جملات را فرمود، سپس به على(ع) گفت: «همانا جبرئیل قرآن را در هر سال یک بار بر من عرضه مى‏کرد و امسال دو بار عرضه کرد و این نیست مگر براى آنکه زمان مرگ من رسیده است

.

»

قرآن و عترت

و از آن جمله شیخ مفید(ره) گوید: راویان شیعه و اهل سنت اتفاق دارند که رسول‏خدا(ص) در روزهاى آخر عمر خود فرمود: «اى مردم، من(در قیامت) پیشاپیش شما هستم و شما از دنبال، نزد حوض کوثر بر من درآیید. آگاه باشید که من درباره «ثقلین» (آن دو چیز گرانبها که در میان شما گذارده‏ام) از شما سؤال مى‏کنم و (رفتار شما را با آن دو) جویا مى‏شوم، پس بنگرید تا چگونه پس از من با آن دو رفتار مى‏کنید؛ زیرا خداى لطیف و خبیر مرا آگاه کرده که آن دو از یکدیگر جدا نشوند تا مرا دیدار کنند و من نیز همان را از خداى خود خواستم و آن را به من عطا فرمود

.

آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جاى نهادم: یکى کتاب خدا، و دیگر عترت من، خاندانم. بر ایشان پیشى مگیرید که پراکنده و متلاشى خواهید شد، و درباره آنان کوتاهى مکنید که هلاک مى‏شوید، به ایشان چیزى تعلیم مکنید که آنها از شما داناترند. اى گروه مردم چنان نباشد که پس از رفتن من، شما را ببینم که به کفر بازگشته و گردن همدیگر را بزنید… هان بدانید که على بن ابیطالب برادر و وصى من است، پس از من درباره تأویل قرآن بجنگد، چنان‌که من درباره تنزیل آن جنگیدم

»

مفید(ره) گوید: نظیر این گفتار را به طور مکرر و در مجالس متعدد مى‏فرمود

.

آخرین سخنان در مسجد

حال پیغمبر روز به روز بدتر مى‏شد و مطابق نقل ابن‌هشام و دیگران، حضرت براى اینکه تب و حرارت بدنش تخفیف یابد و بتواند براى وداع با مردم به مسجد برود، دستور داد هفت مشک آب از چاههاى مختلف مدینه بکشند و بر بدنش بریزند، سپس دستمالى بر سر بسته و در حالى که یک دست روى شانه امیرالمؤمنین على(ع) و دست دیگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود، به مسجد آمد و بر منبر رفته و نشست، آنگاه مطابق نقل مفید و طبرسى(ره) فرمود

:

«اى گروه مردم، نزدیک است که من از میان شما بروم، پس هر کس امانتى پیش من دارد، بیاید تا به او بپردازم و هر کس به من وام و قرضى داده، مرا آگاه کند

.

اى مردم، ‏میان خدا و بندگان چیزى نیست که سبب وصول خیر یا دفع شرى شود جز عمل و کردار، سوگند بدان که مرا به حق به نبوت برانگیخته، رهایى ندهد کسى را جز عمل نیک و رحمت پروردگار و من که پیغمبر اویم اگر نافرمانى او را بکنم هرآینه به دوزخ مى‏افتم! بارخدایا، آیا ابلاغ کردم!؟»

آنگاه از منبر فرود آمده نماز کوتاهى با مردم خواند سپس به خانه ام‌سلمه رفت و یک روز یا دو روز در اتاق ام‌سلمه بود، سپس عایشه پیش ام‌سلمه آمد و از او درخواست کرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستارى آن حضرت را خود به عهده گیرد و همسران دیگر آن حضرت نیز با این پیشنهاد موافقت کرده و حضرت را به اتاق عایشه بردند

.

هنگام صبح بود و بلال مطابق معمول اذان گفت و مردم را به نماز دعوت کرد، پیغمبر فرمود: امروز دیگرى با مردم نماز بخواند

.

زنیی گفت: به فلانی بگویید برود و زن دیگری گفت: به فلانی بگویید برود. رسول خدا(ص) که سخن آن دو را شنید و حرص آن دو را براى این کار دید که هر یک مى‏خواهد پدر خود را به مسجد بفرستد؛ با اینکه رسول خدا هنوز زنده است، بدانها فرمود: «آرام باشید که شما همانند زنانى هستید که همدم یوسف بودند!»۲

سپس با کمال ضعف و نقاهتى که داشت و نمى‏توانست روى پاى خود بایستد، مانند روز قبل به شانه على(ع) و فضل بن عباس تکیه کرد و در حالى که پاهایش به زمین کشیده مى‏شد، به مسجد رفت و کسی را مشاهده کرد که خود را به محراب رسانده است. رسول خدا(ص) با دست اشاره کرد و آنگاه در محراب ایستاده و نماز را از ابتدا شروع کرد و چون سلام داد، به خانه بازگشت و جمعى را که در مسجد بودند، خواسته و به آنها فرمود: «مگر به شما نگفتم با لشکر اسامه بیرون بروید؟» گفتند: «چرا اى رسول خدا.» فرمود: «پس چرا د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.