پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
کارل یاسپرس (۱۸۸۳-۱۹۶۹) از روانشناسی به فلسفه گام نهاد. زندگی در سالهای نخستین سده بیستم میلادی، زمانهای که فلسفه در آلمان چنان رونق داشت، وی را مسحور جریانهای عمده فلسفه از جمله پدیدارشناسی کرد. اقبال عمومی در ایران به فلسفه اگزیستانس با سارتر و ادبیات سیاسیاش رونق گرفت و به ساحل گسترده و تمامنشدنی هیدگر ختم شد. در این میان از دیگر اصحاب این نحله فکری(اگر اصلا بتوان آنها را در یک مجموعه دستهبندی کرد چنان که مککواری در کتاب روشنگر فلسفه وجودی میکند) و چهرههایی چون یاسپرس و مارسل کمتر نامی به میان آمد و فلسفه و تفکرشان در معرفیهای مختصر خلاصه شد.
متن سخنرانی دربارهی «پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint»
درآمد: کارل یاسپرس (۱۸۸۳-۱۹۶۹) از روانشناسی به فلسفه گام نهاد. زندگی در سالهای نخستین سده بیستم میلادی، زمانهای که فلسفه در آلمان چنان رونق داشت، وی را مسحور جریانهای عمده فلسفه از جمله پدیدارشناسی کرد. اقبال عمومی در ایران به فلسفه اگزیستانس با سارتر و ادبیات سیاسیاش رونق گرفت و به ساحل گسترده و تمامنشدنی هیدگر ختم شد. در این میان از دیگر اصحاب این نحله فکری(اگر اصلا بتوان آنها را در یک مجموعه دستهبندی کرد چنان که مککواری در کتاب روشنگر فلسفه وجودی میکند) و چهرههایی چون یاسپرس و مارسل کمتر نامی به میان آمد و فلسفه و تفکرشان در معرفیهای مختصر خلاصه شد. از یاسپرس البته چندین اثر از جمله «افلاطون»، «سقراط»، «کنفوسیوس»، «فلوطین»، «آگوستین»، «کانت»، «بودا»، «مسیح» و «نیچه» در معرفی سایر فیلسوفان و اندیشمندان به فارسی ترجمه شده است. ضمن آن که این آثار به خوبی نشانگر چهرههای تاثیرگذار بر یاسپرس هستند، سیاق معرفی او نیز روشنگر طریق خاص تفکر اوست. همچنان که هر فیلسوف اصیلی در پرداختن به اندیشههای دیگری راهی برای تفکر خودش باز میکند. با این همه ضروریست که به متن اندیشه یاسپرس وارد شویم و از روبرو با خودش مواجه. این مهم بر عهده کسانیست که متخصص تفکر قارهای هستند. دکتر بهمن پازوکی دانشآموخته فلسفه در فرایبورگ، دانشگاهی که هوسرل و هیدگر در آن تدریس میکردند، به روشنگری پیرامون یکی از مهمترین مباحث تفکر یاسپرس یعنی نسبت میان اگزیستانس و عقل پرداخت. وی بحث را با مقدمه مفیدی پیرامون خاستگاه تفکر اگزیستانس و شرح مختصر مواقف تفکر یاسپرس آغاز کرد. سخنرانی دکتر پازوکی از روی متن مقالهشان صورت گرفت. ایشان این مقاله را در اختیار ما گذاشتند تا در تنظیم گزارش از آن استفاده کنیم. در تنظیم گزارش، آن قدر که جملهها به جا و به دور از حشو و زوائد بود، دلمان نیامد حذفی صورت گیرد و بر این اساس تنظیم گزارش با وفاداری کامل به متن سخنرانی صورت گرفت. با سپاس بیکران از ایشان
:
بهمن پازوکی دکتر پازوکی پیش از پرداختن به بحث از رابطه پاورپوینت کامل اگزیستانس و عقل نزد یاسپرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint، به عمدهترین مسائل مطرح در فلسفه اگزیستانس در سرآغاز آن یعنی فلسفه کیرکگارد در تقابل با ایدهآلیسم هگلی اشاره کرد، او در توضیح چرخش یا گشت تفکر از وضعیتی صوری-مفهومی به تفکری مضمونی-اگزیستانسیل گفت:در تاریخ فلسفه معمولاً کیرکگارد را بنیانگذار فلسفه اگزیستانس میدانند. بعد از پایان ایدهآلیسم آلمانی در قرن نوزدهم چرخشی اساسی در فلسفه غرب بهوجود آمد که نمایندگان عمده آن کیرکگارد، نیچه و مارکس هستند. تبدیل دیالکتیکِ مفهوم هگل که در آن وجود به شکلهای فکر درمیآید به دیالکتیک اگزیستانس در کیرکگارد که در آن فکر، شکلهای گوناگون اگزیستانس بهخود میگیرد یکی از نقاط عطف در سیر تحول فلسفه جدید است. این گشت، به معنای چرخش
(Umschwung)
از اندیشهای عینی
(objektiv)
که صوری ـ مفهومی است به تفکر ِوجود که مضمونی ـ اگزیستنسیل است. فلسفه اگزیستانس که موضوعش، انسان نه در کلیت ذاتاش بلکه بهعنوان خودِ منفرد است، یکی از َاشکال عکسالعمل به مفهوم (اندیشه) سیستم در ایدهآلیسم آلمانی است. معنائی که کیرکگارد از اگزیستانس مراد میکند با ایدهآلیسم آلمانی که در هگل به تمامیت خود میرسد پیوندی تنگاتنگ دارد. در تاریخ فلسفه جدید تفاسیر گوناگونی از این پیوند میتوان یافت. بعضی فلسفه اگزیستانس کیرکگارد را تصحیح نقادانه ایدهآلیسم هگل میدانند و بعضی دیگر آنرا شکل ریشهدارتر سوبژکتیویته گرفتهاند. نسبت کیرکگارد به هگل از ابتدا دوپهلو
(ambivalent)
است. از یکطرف اندیشه او به شدت متاثر از فلسفه هگل است، از سوی دیگر اما روحیه دینیاش همواره در برابر یک چنین تاثیری مقاومت میکند و مانع قبول آن میشود
.
او نخستین مسئله اساسی فلسفه اگزیستانس را توجه به تناهی انسان خواند و گفت: اصل اساسی ایدهآلیسم آلمانی این است که واقعیت (بالفعل بودن) قابل تعیین به عقل و ساختارآن نیز بهنحو مناسب فهم شدنی است، زیرا این ساختار از اصلی بیقید و شرط (بلاشرط) یعنی منِ مطلق یا روحِ مطلق استنتاج
((deduzierbar
میشود. در روح مطلق که هگل آنرا تعین سوبژکتیویته میداند، اندیشه و وجود در هم میافتند و یکی میشوند. در برابر یک چنین سوبژکتویته مطلق کیرکگارد اگزیستانس را قرار میدهد تا فلسفه را بر آن بنیان نهد. با اینکار فلسفه که به قول کیرکگارد در سیستم هگل تفکری انتزاعی بود به تفکری انضمامی مبدل میشود. با طرح سوبژکتیویته اگزیستنسیل، کیرکگارد از در مخالفت با سنت متافیزیکی در میآید. او معتقد است که متافیزیک از آنجا که در پی صعود به وجودی مطلق و فراانسانی است، به بیراهه رفته است چرا که در آن تاکید بر آنچه در انسان ابدی است بیش از حد است و تناهی انسان به فراموشی سپرده شده است. این تاکید تا بدانجا میرسد که انسان در امر نامتناهی به تمامه منحل و در مقام موجود اندیشنده با امر مطلق یکی میشود. کیرکگارد میگوید: انسان که موجودی متناهی است با ورود به متافیزیک از حد و حدود خود فراتر رفته و به بیش از آنچه در توان داشته، دست زده است. پس لازم است او را متوجه توانائیهایش ساخت تا حد و مرز خود را بیاید. یکی از این توانائی ها امکان آزادی است
.
دکتر پازوکی انتقاد دیگر کیرکگارد به هگل را در اهمیتی خواند که هگل برای شناخت هماهنگی ذاتی نظام عالم قائل است. وی گفت: در چنین شناختی امکان آزادی به نفع ضرورتِ مفهوم نفی و انکار میشود. کیرکگارد بر خلاف هگل، نظام جهان را عقلانی نمی داند. شرط آزادی انسان برای او دقیقاً غیرعقلانی بودن یا لااقل غیرقابل فهم بودن عالم است، زیرا کشف آزادی به معنای امکان شکلدهی صرف به خود
(reine Selbstgestaltung)
است که با برداشتن نسبتی که خود با عالم دارد، شکل میگیرد. آنجا که خود را انتخاب میکنیم در واقع اداره آگاهانه و ارادی زندگی فردی را در دست میگیریم. برتری انسان نیز در همین آزادی است. آزادی حرکت اگزیستانس است که قادر است به خود فعلیت بخشد. حرکت اگزیستانس نیز به صورت مستمر نیست، بلکه در آنِ (لحظه) اتخاذ تصمیم جریان دارد. در این آنِ (لحظه) تصمیم گیری، اگزیستانس به هنگام رویارویی با “یا این یا آن” به آزادی خود تحقق میبخشد
.
به عقیده دکتر پازوکی کیرکگارد با طرح مفهوم “حرکت” کیرکگارد قصد انتقاد از منطق هگل را دارد. وی در توضیح این مطلب گفت: منطق هگل با بحث از وجود و عدم شروع میشود. هگل حقیقت وجود و عدم را شدن یا صیرورت
(das Werden)
آنها میداند. شدن یعنی حرکتِ گمگشتن یکی در دیگری. وجود، در عدم که نفی وجود است، به حقیقت خود پیمیبرد و چون عدم آن دیگری (غیرِ) وجود است، پس میتوان گفت حرکت با واسطه انجام میگیرد. کیرکگارد میپرسد که این حرکت که همچون وساطت آشکار (ظاهر) میشود چگونه ممکن میشود؟ سیستم هگل به طور مطلق و بدون هرگونه پیشفرضی آغاز میکند. اما به چنین آغازی تنها به مدد تامل
(Reflexion)
که خود بینهایت است میتوان رسید. بنابراین برای اینکه به آغازی بی پیششرط دست یابیم، باید تصمیم بگیریم تا در جائی سیر این اندیشه را متوقف کنیم. پس میتوان نتیجه گرفت که آغازِ هرگونه سیستم فکری را نمیتوان با خودِ فراشد فکر پدیدآورد. این قضیه در مورد حرکت نیز صادق است. حرکت نمیتواند حاصل حرکتِ خودبهخودی آغازگری ذهنی باشد. نه تصمیم در منطق جایی دارد و نه حرکت. پس کیست که آغازگر حرکت است؟ حرکت با اگزیستانس آغاز میشود زیرا اگزیستانس داشتن، اتخاذ تصمیم است و شدن
.
دکتر پازوکی پس از این مقدمه نسبتا طولانی به طرح نسبت اگزیستانس و عقل در فلسفه کارل یاسپرس، فیلسوف و روانشناس آلمانی سده بیستم پرداخت. وی از دو مرحله فلسفه اگزیستانس و فلسفه عقل نزد یاسپرس یاد کرد که در اولی متاثر از کیرکگارد و در دومی متاثر از کانت است و گفت: میتوان فلسفه او را تلفیق اندیشه های کیرکگارد و کانت دانست. تفاسیر گوناگونی از چگونگی این تلفیق و نسبت اگزیستانس و عقل با یکدیگر وجود دارد، که خود موضوع تحقیق جداگانهای است
.
وی در ادامه به طرح فلسفه اگزیستانس نزد یاسپرس در کتاب سه جلدی اش بنام “فلسفه” که برای نخستین بار در سال ۱۹۳۱ منتشر شد، پرداخت و گفت: البته نشانههایی پراکنده و غیر نظاممند از آنچه او در این کتاب “اگزیستانس” میخواند در نوشتههاِ قبلی نیز بهچشم میخورد. در این نوشتهها یاسپرس که هنوز روانشناس بود و به کار درمان بیماران روانی مشغول، اصطلاح اگزیستانس را هممعنای “زندگی” به کارمیبَرد، اصطلاحی که در آن زمان هم اشاره به وجه تجربی هستی
((Dasein
داشت و هم معنای خود یا نفس
(Selbst)
میداد. در کتاب “فلسفه” اما مفهوم اگزیستانس موضوع اصلی فلسفه یاسپرس قرار میگیرد. عنوانهای هر یک از این سه جلد چنیناند: “جهتیابی فلسفی در عالم”، “روشنگری اگزیستانس” و “متافیزیک” که هر سه یادآور سه بخشِ متافیزیک خاص
(metaphysica specialis)
در تاریخ فلسفه است، یعنی جهانشناسی، روانشناسی و خداشناسی. با استناد به این عناوین روشن میشود که اگزیستانس تنها واقعیت موجود نیست بلکه ساختارش چنان است که از یک طرف روی به سوی عالم و موجودات در آن دارد و از طرف دیگر معطوف به وجود متعالی است. در این رویکرد اما عالم و وجود متعالی به معنایی خاص گرفتهمیشوند
.
دکتر پازوکی سپس در تشریح هر یک از این سه موقف برآمد و در شرح جلد نخست با عنوان جهتیابی فلسفی در عالم گفت: منظور فلسفه اگزیستانس از نگاه به عالم، جهتیابی فلسفی در آن است. کار آن اماّ تلخیص آخرین نتایج بدست آمده در علوم طبیعی در قالب تصویری یکدست از عالم نیست، بلکه بر عکس میخواهد عدم امکان ارائه یک چنین تصویری مطلق و یکدست از عالم را نشان دهد. جهتیابی در عالم تفکری است که تمامی فراشدهای آگاهی را که معطوف به شناخت کلی (به اعتبار کلی) است، در برمیگیرد. یاسپرس در اینجا از دو نوع جهتیابی سخن میگوید یکی جهتیابی علمی و دیگری جهتیابی فلسفی. این آخری سعی بر این دارد تا نشان دهد که جهتیابی علمی نمیتواند به مدد مقولات عینی در اندیشه خود، وجود اصیل را بیابد. آنچه برای ما قابل شناخت است و ما به آن علم داریم وجود فینفسه نیست. این اندیشه بنیادین مطابق فلسفه نظری کانت است اما در اجرا به راه دیگری غیر از راه کانت میرود. در حالیکه کانت با استدلال عقلانی سعی میکند نشان دهد که ما از عالم اشیاء فینفسه نمی توانیم دانش کلی (به اعتبار کلی) داشته باشیم، یاسپرس برعکس اعتقاد دارد که ما حتی دلیل قابل شناخت نبودن عالم فینفسه را نیز نمیدانیم و با ادعا به دانستن دلیل قابل شناخت نبودن اشیاء فینفسه از نو ادعای داشتن علم به وجود کردهایم
.
وی تشریح کرد: بنابراین جهتیابی فلسفی در عالم در پی نشان دادن حد و مرز علوم آن هم نه برای حل مسائل بنیادین معرفت شناسی است بلکه از ناهماهنگی، ازهم گسیختگی، و پرسش برانگیز بودن عالمی پرده برمیدارد که در آن، آنکه میاندیشد خود را در وضعیتی غیر قابل روشن شدن مییابد بدون اینکه در علوم کلی و عام (دارای اعتبار عام) آرامش پیدا کند. یاسپرس، همانندِ انتقاد کیرکگارد از هگل، میگوید فردیت فرد که منحصر به فرد است در شناخت علمی از بین میرود، چرا که مخاطَب این شناخت نه فرد منفرد بلکه منی است قابل جایگزینی، آن قشر از فاهمه است که انسان در آن با دیگران اشتراک دارد و در نسبت با آن انسانها به دلخواه با یکدیگر قابل تعویض اند
.
دکتر پازوکی در توضیح اصالت این نگاه به فرد انسانی از دید یاسپرس چنین گفت: نه آنچه کلی، ابدی، قانونمند و با ثَبات است موجود اصیل است. بلکه اصالت با آنچیزی است که به لحاظ تاریخی یگانه و مقید به وضعیت است و با تصمیمی غیر عقلانی اما آزادانه بروز یافته است. برای اینکه نگاهی آزاد به تنها امر محصَل اگزیستانس در ویژگی غیر قابل تکرارش بدست آوریم، باید ابتدا توهمِ انسجام تمام و کمال داشتنِ وجود عالم را از بین ببریم. برای انسانی که بر آن فعلیت اگزیستنسیل چیره شده است، نه فهم جامعی از عالم وجود دارد، نه تقسیم بندی مطلقا معتبری از وجود و نه سلسله مراتب ارزشها. باید به ناهماهنگی عالم بدون توهم پی برد تا از ناکافی بودن آن به اگزیستانس جهید. منظور از جهش، فراتر رفتن (تعالی جستن) از منِ تجربی و قابل تحقیق از راه علم به سمت ساحت دیگری از من است که مستقیم بدست نمی آید. جهت یابی فلسفی در عالم، انسان را، که در او اعتقاد به قابل درک بودن تمام موجودات غلبه دارد، تا به مرز شناخت عینی
(gegenständlich)
میبرد، مرزی که نسبی بودن هرگونه شناخت کلی و نامناسب بودنش را برای درک آنچه در نهایت امر اهمیت دارد، محسوس میسازد. بهدنبال چنین روش سلبی در جداسازی هر آنچه گمان میرفت علم باشد، مرحله ایجابی فلسفه آغاز میشود که همان روشنگری اگزیستانس است
.
در اینجاست که به تعبیر دکتر پازوکی به قلمرو آنچه یاسپرس روشنگری اگزیستانس میخواند گام مینهیم: وظیفه فلسفه در روشنگری اگزیستانس این است که انسان را به یقینِ به خود برساند، یقینی که نه به او عالمی خیالی و اغواکننده القاء کند و نه او را، بعد از رهایی از هر گونه توهم، بدست شک و تردیدی نیست انگارانه بسِپارد، بلکه کنه ذات او را وارد عمل به کاری به غایت شخصی کند. از آنجا که علمی عینی به اگزیستانس نداریم پس به این یقینِ فلسفی نیز نمیتوان بهوساطت ِشناخت کلی و عام دست یافت بلکه روشی خاص در فلسفهورزی لازم است که با روشهای اندیشه علمی وجه اشتراکی ندارد. روشنگری غیر از توضیح علی است. اگزیستانس را نمی توان عقلانی اثبات کرد بلکه باید آنرا نشان داد. در روشنگری اگزیستانس انسان فراخواندهمیشود تا به خودبودنِ اصیل خود دستزند، بدون آنکه او از اینراه به شناختای از وجوداش دست یابد و یا اینکه با ارائهی قواعد عملی که کاربردی کلی دارند، مسؤولیت در قبال هستیاش
(Dasein)
از او گرفته شود. اگر در جهتیابی فلسفی در عالم حد و مرز آنچه قابل شناخت است، نشان داده میشود، روشنگری اگزیستانس سعی بر آن دارد تا به فردیت فرد نزدیک شود و او را بیدار کند. در این کار اما تفکر علمی ملغی نمیشود و اعتبار خود را از دست نمیدهد، بر عکس فراشد ورود به حیطه روشنگری اگزیستانس باید همواره از میان جهتیابی در عالم انجامگیرد. اراده بیحد و مرز به کسب دانش، اصل ذاتی فلسفهورزی است و نمیتوان از آن گذشت. پس میتوان گفت که دو مؤلفه به قوام تفکری که به روشنگری اگزیستانس میپردازد، در آنِ واحد کمک میرسانند: یکی نظام مفاهیم کلی است که از لوازم ذاتی تفکر از آن حیث که تفکر است، میباشد و دیگری آگاهی اگزیستنسیال به وجود که همراه آن اولی ایجاد میشود ولی دسترسی به مفاهیم کلی ندارد
.
متافیزیک نزد یاسپرس آخرین موقفی است که فلسفه بدان گام مینهد. دکتر پازوکی در تشریح رسیدن به این دقیقه از تفکر نزد یاسپرس گفت: اما با روشنگری اگزیستانس هنوز سخن آخر گفته نشدهاست زیرا به نظر یاسپرس حتی این هسته بیقید و شرط در انسان، قادر به رسیدن به آن معنای غائی نیست. از اینرو فلسفه میبایست یکبار دیگر از وجود عالم، به نحوی اساسی تر از آنچه در روشنگری اگزیستانس گذشت، فراتر رود تا از وجود مطلق، یقین
(Seinsvergewissern)
حاصل نماید، وجودی که اندیشه دینی خدا مینامندش و یاسپرس وجود متعالی. فلسفه اگزیستانس در هیئت متافیزیک اما نه خداشناسی است و نه دین و نه جایگزینی برای دین. در متافیزیک ما نه با وحی و کلیسا سروکار داریم و نه با شعائر و آیین های دینی. در اینجا مساله بر سر امری ناشناخته و آن واحدی است که هرگز متعَلق شناخت نمیشود. متافیزیک نمیپرسد که وجود متعالی چیست، همینکه هست برای آن کفایت میکند. آنچه در متافیزیک بهپرسش در میاید اهمیت و معنای وجود متعالی برای اگزیستانس است و اینکه چگونه اگزیستانس از آن یقین حاصل میکند بدون آنکه به آن علم داشتهباشد
.
دکتر پازوکی پس از توصیف مختصر ساحات سهگانه فلسفه یاسپرس به شرح معنای اگزیستانس نزد او پرداخت. وی در ابتدا بر عدم امکان تعریف منطقی اگزیستانس از دید یاسپرس گفت: اگزیستانس چیزی عام نیست که بتوان خاصی را در زمره آن به حساب آورد. علاوه بر این چون اگزیستانس نمیتواند موضوعِ (عین مُدرَک) آگاهی علمی قرار گیرد، درباره آن نمیتوان همانگونه سخن گفت که درباره شیای عام و کلی سخن گفته میشود. از همینرو گزارههای آمده در روشنگری اگزیستانس را دیگر نمیتوان گزارههائی کلی درباره موجود دانست. پس وقتی گفته میشود اگزیستانس چنین است و چنان است، این سخن را نباید کلی گرفت، آنچنانکه گوئی اگزیستانس جوهری است ثابت که بتوان بر آن عوارضی گوناگون حمل کرد
.
اما با این نگاه سلبی چگونه میتوان از امکان فلسفهورزی با اگزیستانس سخن راند. به گفته دکتر پازوکی: آنچنان که گفته شد، در روشنگری اگزیستانس، اگزیستانس بالقوه (ممکن) در انسان فراخوانده میشود. مساله ای که در اینجا پیش میآید و نیچه و کیرکگارد نیز هر کدام به نحوی با آن درگیر بودن، مسالهی چگونگی در میان گذاشتن تجربه «فراخواندهشدن» است. یقین به اگزیستانس اصیل را، چون فردی است، نمیتوان با مقولات عینی به بیان در آورد. با دیگران تنها میتوان بهمدد سمبلهای کلی زبانی و مفاهیم عام صحبت کرد. پس، از فراشد عقلانی و روحیی مخاطبقراردادنِ (تخاطب) دیگران باید معنای دیگری بدست آورد. بهبیان درآوردنِ خودِ اگزیستانس غیرممکن است، زیرا اگزیستانسِ فعلیت یافته فینفسه بیزبان (لال) است. صحبتکردن صرف آنهم به کمک مقولات کلی از جایگاه اگزیستانسیال، غیرحقیقی است، زیرا با اینکار اگزیستانسِ بالقوه به چنگ نمیآید بلکه منجر به ادراکی علمی ـ روانشناختی از آن میشود. مخاطب این ادراک نیز نه «منحصربهفرد» و «یگانهبودن» دیگری بلکه آگاهی کلی (عالم) است (اصطلاحی که یاسپرس از کانت عاریت گرفته و همان فاهمه است) که وجهی قابل جایگزینی از فاهمه انسان است. درست به همین دلیل است که زبان یاسپرس در آثارش عجیب و غریب مینماید، بهطوریکه برای انس گرفتن به آن و شفاف شدنش، زمان لازم است، کاری که ناشدنی نیست
.
بهمن پازوکی
دکتر پازوکی از سه نحوه سخن گفتن از اگزیستانس نزد یاسپرس یاد کرد که به وسیله آنها میتوان را از راه تفکر عام/ کلی به گزارههائی دست یافت که به روشنگری اگزیستانس کمک میرسانند. وی گفت: اولین نحوه سخنگفتن شبیه به گزارههای آمده در جهتیابی فلسفی در عالم است. در اینجا، همان گونه که گفته شد، نزدیکسازی به مرزهای شناخت انجام میگیرد و فراخوانی (توسل
Appell)
اگزیستانس بالقوه آغاز میشود. روش دوم، سخنگفتن به مدد مفاهیم عینی
(objective, gegenständliche)
بهکارگرفته شده در روانشناسی، منطق و حتی متافیزیک است. خطری که در این روش نهفته است، اتکاء به مقولات کلی است که باید با استفاده از دور باطل، تناقضگوئی منطقی و اقوال خِلافْآمدِ عادت
(paradox)
دوباره از دستشان خلاصشد. سومین روش، استفاده از آن چیزی است که یاسپرس نشانههای اگزیستانسیال
(Signa)
میخواند. او معتقد است که اگرچه واقعیت اگزیستانس را نمیتوان همچون وجود تجربی مستدل ساخت اما به آن میتوان اشاره کرد. برای اینکار باید از نشانی
(Zeiger, Signa)
استفاده کرد. هیچ چیز از آنچه در این نشانیها، نشانداده میشود (نشان به این نشانیها دارد) برای آگاهی کلی عینیت ندارد. آنها حتی در قالب نشانی همچنان برای آگاهی کلی نامفهوم باقی میمانند. میزان در رد و قبولی نشانیها و صحت و کذب آنها «خودْبودن» فرد است. یاسپرس الفاظی همچون “اگزیستانس”، “خودبودن”، “آزادی” و سایر اصطلاحات خاصی را که در فلسفهاش بهکار میبرد، نشانههایی میداند که فینفسه معنایی مستقل ندارند، زیرا اگر علوم کلی ( عام/ عمومی) را ملاک قرار دهیم چیزی چون اگزیستانس، آزادی و یا خودبودن بهطور کل نخواهیم داشت. آزادی و اگزیستانس همواره آزادی و اگزیستانس فردی است. بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت خطر کژفهمی گزارههای آمده در روشنگری اگزیستانس بسیار بیشتر از گزارههای شناخت علمی است. زیرا در شناخت علمی کژفهمی وقتی پیدا میشود که مفاهیم در معنائی غیر از آنچه تعریف شدهاند، گرفتهشوند، و این در حالی است که کژفهمی در روشنگری اگزیستانس حاصل تحقق نیافتن یا انگونه که یاسپرس میگوید به طنین درنیامدنِ وجود اگزیستنسیل در انسان است
.
با این تمهیدات دکتر پازوکی به بیان معنای اگزیستانس نزد یاسپرس پرداخت و گفت: اگزیستانس هسته (کانون، کُنه
) (Kern)
بیقید و شرط و مطلق و فردی در انسان است که غیرقابل دریافت به مفاهیم عقلانی
(rational)
و از اینرو غیرقابل درمیانگذاری با دیگران است. اگزیستانس، زندگی صرف را همچون امکانی بالقوه همراهی میکند، امکانی که انسان یا میتواند بدان دست زند یا از آن سر باززند. اگزیستانس خودبودنِ اصیل انسان است که با تصمیمی (عزمی) آزاد و بیقید و شرط، به خود فعلیت میبخشد. در اینجا تأکید بر روی بلاشرط (بیقید و شرط) بودن
(Unbedingtheit)
و ممکن (بالقوه) بودن است. بیقید و شرط بودن یعنی اینکه اگزیستانس تنها در آن آنی (لحظه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 