پاورپوینت کامل گفت‌وگوهای رئیس شیخیه با شاهزادگان و علمای تهران در سال ???? ق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفت‌وگوهای رئیس شیخیه با شاهزادگان و علمای تهران در سال ???? ق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت‌وگوهای رئیس شیخیه با شاهزادگان و علمای تهران در سال ???? ق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت‌وگوهای رئیس شیخیه با شاهزادگان و علمای تهران در سال ???? ق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

گزارشی از جلسات مباحثات مذهبی میان حاج محمد کریم خان قاجاری رپیس شیخیه مقیم کرمان با شاهزادگانی چون اعتضاد السلطنه و فرهاد میرزا و دیگران در جلساتی است که در تهران در سال ۱۲۷۵ ق برگزار شده است.

رسول جعفریان

گزارشی از جلسات مباحثات مذهبی میان حاج محمد کریم خان قاجاری رپیس شیخیه مقیم کرمان با شاهزادگانی چون اعتضاد السلطنه و فرهاد میرزا و دیگران در جلساتی است که در تهران در سال ۱۲۷۵ ق برگزار شده است. محتوای آنها ما را از نوع مباحثات جاری آن رورگار و به خصوص دیدگاه های شیخیه آشنا می کند. بخشی از این مباحثات در باره مرکزیت زمین و نیز امر قبله نما و تلگراف و مسایل دیگر از این دست است.

مباحثات علمی میان حاج محمد کریم خان قاجاری رئیس مذهب شیخیه با برخی از شاهزادگان و علمای تهران در سال ۱۲۷۵ ق

نوشته پسر عموی حاجی محمد کریم خان

مقدمه

۱. یکی از موضوعات مورد علاقه بنده، تاریخ اندیشه و تطور آن است. در این میان، بخش های منازعه ای و گفتگویی میان اندیشه ها، شیرین تر از بخش های دیگر مثلا بررسی متون است. این که نویسنده ای، سوال و موضوعی را طرح کند، و دیگران به نقد و نظر در باره آن بپردازند، لحظه ای جالب در تاریخ اندیشه است. به عبارت دیگر، پدید آمدن یک مسأله و بعد طرح بحث و سپس نوشته ها و ردیه ها و مجادلات دنبال آن، از جهت روشن کردن مسیر تاریخ اندیشه بسیار اهمیت دارد. رساله حاضر که به نوعی در این قالب می گنجد، و در شمار میراث شیخیه و ردیه های آن است، به همین دلیل مورد توجه بنده قرار گرفته و دوست داشتم شما را هم با آن شریک کنم. بدین ترتیب باید عرض کنم، هیچ نوع هدف مذهبی در نشر این متن نداشته و صرفا نگاه تاریخی به آن دارم.

۲. اصولا قرن سیزدهم هجری، قرن جالبی است، نه این که قرن های دیگر از لحاظ تفکر و اندیشه و تاریخ آن بی اهمیت باشد، هر زمانی و دوره ای، دیدگاه ها و مباحث و گفتمان خاص خود را دارد. اما قرن سیزدهم، از نظر زایش چندین مکتب در شیعه اهمیت دارد. مهم ترین آنها جریان های اخباری و اصولی و بعدها شیخی و بابی است که از نظر تقسیم بندی کلی در فهم دین به صورت اخباری ـ اصولی، یا عرفانی ـ ظاهری، و اخیرا پدیده ای ترکیبی میان اینها اهمیت دارد. در واقع، افکار ملاصدرا و سپس فیض، راه را برای مدلی از تفکر باز کرد که جنبه ترکیبی میان حدیث، و فلسفه و عرفان دارد. البته عرفان در اینجا به عنوان یک روش مهم است، و ویژگی عمده آن، سخن گفتن بر اساس نوعی نگاه خاص در عرفان است که نه استدلالی است و نه حدیثی و حتی لزوما دینی. طبعا مقصودم از عرفانی، انطباق افکار قرن سیزدهم بر عرفان کهن دنیای اسلام نیست بلکه نگره هایی است که اغلب آنها عرفان های تازه و ساختگی است. مذهب شیخی در میان اخباری گری و عرفان گرایی از نوع آنچه شیخ احمد احسایی باب کرد، در گردش است. هدف اصلی تفسیر فلسفی عرفانی احادیث و معین کردن جایگاه امامان در مرتبه ای بالا ـ چیزی که برخی آن را غلو می دانستند ـ بود که رهبران این مکتب باب کردند، مکتبی که وقتی به شیخیه رسید، بسط زیادی یافته و برداشت های نامتعارف از آن بسیار زیاد شده بود. به هر حال قرن سیزدهم از این جهت مهم است، و شما بخشی از این تصویر را در این رساله که مرور بر دیدگاه های حاجی محمد کریمخان قاجاری، رئیس شیخیه است، می توانید ملاحظه کنید.

۳. داستان شیخیه، از رهبر نخستین آن، شیخ احمد احسایی آغاز شد. وی به سال ۱۱۶۶ در احسا متولد شده و در سال ۱۲۴۲ در مدینه درگذشت. علائق وی بسیار خاص و علاوه بر علوم دینی، به علوم غریبه، عرفان و داشتن دیدگاه های خاص در باره امامان بر می گشت. همان زمان، بر سر عقاید وی، اختلاف بالا گرفت و مجتهدان چندی، باورهای او را نادرست شمردند. با این حال، وی در دستگاه قاجاری نفوذ خاص خود را داشت و در نهایت، با برجای نهادن میراثی شگفت، و هوادارانی چند از دنیا رفت. این مسیر با رهبری مشهورترین شاگرد وی سید کاظم رشتی (متولد ۱۲۱۲) ادامه یافت و او توانست، بر اساس مبانی شیخ، بسط زیادی به اندیشه های وی بدهد. کربلا مرکز این فعالیت ها بود، چنان که همین شهر، مرکز فعالیت های شیخ محمد اخباری هم همکه مدل دیگری از این افکار را داشت. سید کاظم، با نوشتن آثار فراوانی، به تدریج مسیر خود را از مجتهدان بیش از پیش جدا کرد. داستان رکن رابع در این دوره به طور جدی پدید آمد، و انگیزه رهبری سیاسی را هم در این گرایش فراهم کرد. با درگذشت وی در سال ۱۲۵۹ ق تعدادی از جانشینان وی، مدعی شدند که دو نفر آنها کارشان جدی تر بود. یکی سید علی محمد باب که بابیه را درست کرد و بر اساس وعده های ظهور قریب الوقوعی که سید کاظم رشتی داده بود، مدعی مهدویت شد، و دیگری حاجی محمد کریمخان قاجاری (م ۱۲۸۸ق) فرزند میرزا ابراهیم خان ظهیر الدوله قاجاری که شیخیه را تأسیس کرد. این دو گروه، بشدت ضد هم بودند، هرچند اساس فکر آنها ریشه در افکار سید کاظم داشت. طبیعی است که بابیه از مسیر اسلام بیرون رفتند، اما شیخیه در مسیر اسلام و تشیع باقی مانده، در کنار آن باورها و برداشت های تازه ای را که برخی از شیخ احمد یا سید کاظم بود و بسیاری هم زاییده فکر حاجی محمد کریم خان بود، بر میراث قبلی افزود. بخشی از اندیشه های شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی را می توان در کتاب بهائیان مرحوم نجفی (صص ۱۷ ـ ۱۴۱) ملاحظه کرد.

۴. اما حاجی محمد کریم خان قاجاری که از شاهزاده های قاجاری بود، سعی کرد در مقایسه با بابیه، مشی معتدل تری را که در کل حرکت در مسیر تشیع بود دنبال کرد، اما این اعتدال، سبب نشد تا مسیر شیخیه، از امامیه رسمی، جدا نشود. وی که در کرمان مستقر بود، آثار فراوانی نوشت که یکی از معروف ترین آنها، ارشاد العوام است. آثار دیگر وی در کلام، فقه، ادیان، تاریخ امامان و غیره هر کدام به نوعی مشتمل بر نظرات ویژه ای است که متفاوت با نگره های طبیعی و عادی و جاری امامیه است. ضمن آن که، معمولا با حمله به علمای ظاهر، که مقصود همین مجتهدان است، سعی می کند اندیشه های آن را زیر سوال ببرد. این رفتارها، سبب شد تا مجتهدان او را طرد کرده و مذهب شیخیه را دارای اعتبار رسمی ندانند. به دنبال آن، رد و ایرادهای فراوانی هم میان دو طرف نوشته شد و حاجی محمد کریم خان که دستی در نگارش داشت، با انواع و اقسام نوشته ها، زمینه توسعه این مباحث را فراهم کرد. نگاه شیخیه به رهبری حاجی محمد کریم خان و تلقی وی به عنوان رکن رابع، این انتظار را ایجاد کرده بود که هر آنچه او می گوید، درست است و طبعا این امر، او را متفاوت با سایر مراجع دینی رسمی تشیع می کرد که کسی راجع به آنها چنین نمی اندیشید.

۵. و اما حکایت این رساله آن است که حاجی در سال ۱۲۷۵ ق به تهران آمد. در این سفر، ضمن آن که وی با ناصرالدین شاه دیدار کرد، در جلسات مختلفی که شاهزاده های فرهیخته قاجاری تشکیل می دادند شرکت نمود. در این جلسات، گفتگوهای فراوانی میان وی و برخی از رجال برجسته دربار مانند اعتضاد السلطنه و یا فرهاد میرزا و حتی برخی از فلسفه درجه اول پایتخت مانند آقا علی مدرس (م ۱۳۰۷ق) صورت گرفت. این در حالی است که علما حاضر به دیدار از وی نشده و یک جا مولف گفته است که آنها او را «ضالّ مُضل» می دانند. به نظر می رسد، کسانی این گفتگوها را یادداشت می کرده اند، زیرا به هر حال، دو طرف در بحث جدی بوده اند. آنچه در اینجا ملاحظه می کنید، بخشی از مطالبی است که میان حاجی محمد کریم خان با دیگران طرح شده است. نویسنده یا به عبارتی گردآورنده که خود اهل فضل است، پسر عموی حاجی محمد کریمخان بوده و همه جا با احترام و بکار بردن تعبیر «ابن عم بزرگوار» از وی یاد کرده است. این مطالب را در سال ۱۲۸۱ زمانی که در قزوین بوده فراهم آورده و همه آنها را تبدیل به یک رساله کرده است. رساله حاضر، همان مجموعه است که به صورت خطی باقی مانده و یا اگر چاپ شده من بی خبرم. طبعا اهمیتی نداشت و فکر کردم همین متن خطی را آماده کرده در اختیار خوانندگان عزیز و علاقه مند به این مباحث قرار دهم. (اگر کوتاهی در خواندن متن خطی شده، پیشاپیش عذرخواهم) دقیقا نمی دانیم که آیا خود او در همه این جلسات بوده یا از نوشته های دیگران استفاده کرده است. البته به صورت اجمالی می توان دریافت که وی در برخی از آن جلسات بوده و حال و هوای آنها را هم گزارش کرده است. در بخش پایانی که در باره نظریه اصحاب عدد در باره رمضان است، صریحا می گوید که خودش به گفتگو با حاجی پرداخته است. بدین ترتیب باید به اصل این گفتگوها اطمینان داشت.

۶. تنوّع موضوعاتی که در این رساله آمده، یا به عبارت بهتر پرسش ها و جوابهایی که طرح شده، تقریبا و از نظر بنده، در دو محور است، یک محور، مسائل مربوط به تجدد است که کمتر اما به هر حال دارای اهمیت است، دیگری در باره مسائل شرعی و کلامی. در بخش تجدد، بحث هایی که طرح می شود، در باره مرکزیت زمین یا خورشید، قبله نما، تلگراف، هیپنوتیزم، و مباحثی از این دست است. اما بخش دوم، تنوع بیشتری داشته، شامل چندین مبحث فقهی و کلامی و قرآنی است. گرایش در همین اینها، بر اساس علائق مولف، آن است که نشان دهد حاجی محمد کریم خان اشتباهات زیادی داشته، فتاوای بی اصل فراوان داده، دانش کافی نداشته، و اصولا دارای روشی نامتعارف از روش های شناخته شده در مباحثی است که به صورت رسمی جزو علم جاری بوده است. طبعا در بخش تجدد، نکات جالبی بیان شده و مخصوصا آنچه در تأکید حاجی محمد کریم خان در باره مرکزیت زمین گفته شده جالب است. آن زمان، کسانی مانند اعتضاد السلطنه، کاملا به هئیت جدید آشنا بودند و می دانستند که حاجی، هنوز به همان هیئت قدیم باور دارد، لذا در این باره با وی گفتگو کردند و او مدعی شد که «اگر از مهندسین و منجّمین فرنگستان در دارالخلافه باشند، من ایشان را در پنج دقیقه در باب حرکت ارض ملزم نمایم». در باره تلگراف و هیپنوتیزم هم نکات جالبی آمده، به خصوص مورد دوم که گفتگو با میرزا ملکم خان بوده است. بحثی هم در باره آئینه های ساخت اروپا به میان می آید که البته به صورت نامعلوم به اتمام می رسد، اما پیداست که در ذهن حاجی مسائل خاصی در این باره بوده است، این که وقتی به آئینه های آنها نگاه می کنند، هم صورت خودشان را می بییند هم تصویر سگ و غیره را. این مباحث تجدد، و اما مباحث دینی آن هم جالب است. به خصوص بحث اخیر آن که حاجی محمد کریم خان، فتوایش در باره پایان رمضان، سی روزه بودن و به معنای دقیق تر ، پیروی از اصحاب عدد بود که هوادارانی در میان قدمای از فقهای شیعه هم داشت. این که همه رمضانها سی روزه است و این باید مبنا باشد و ارتباطی با رؤویت هلال ندارد. در آن بخش، مولف این رساله، خود بحث مستوفایی را در پایان رساله آورده که نشان می دهد اهل فن است. گفتنی است که در کل، برخی از مباحث رساله، در بخش مسائل فلسفی و گاه فقهی، جدی و تخصصی است که می تواند برای دوستداران آن، سودمند باشد.

۷. نکته پایانی در این باره این است که این رساله، جدای از موضوع اصلی، اولا فوائد حاشیه ای فراوانی دارد، چرا که اطلاعاتی در باره اعتضاد السلطنه یا فرهاد میرزا یا آقا علی مدرس و شماری دیگر دارد که سودمند است. همین طور اسامی کسانی در این رساله آمده که لابد در باره آن، اطلاعات تازه ای باید باشد. این که صنعت قبله نما سازی، کار اعتضاد السلطنه بوده، یکی از آن موارد است. اما ثانیا، فضای علمی آن دوره، یعنی سال ۱۲۷۵ق را نشان می دهد. این که دانشمندان پایتخت به چه مباحثی علاقه مند بوده اند، چه دیدگاه هایی داشته اند و اصولا چه نظریاتی در باب مسائل مختلف و چه روشی برای گفتگو بوده است. جایگاه فلسفه، فقه، علم لغت، و نیز دانش تفسیر در چه سطحی بوده، و به خصوص این که چطور شاهزادگان درگیر مباحث علمی و رسمی شده بودند، از این رساله بدست می آید. در یک مورد هم از گفتگوی ملالاله زار عالم یهودی با حاجی محمد کریم خان یاد شده که جالب است. به نظرم، فارغ از اصل دانش های جاری، دقت نظر برخی از کسانی که طرف بحث بوده اند و نیز اراده قطعی حاجی در باره مرام خود و باور به آن و اظهار نظر در غالب مسائل در مقام یک رهبر مذهبی، از این رساله بدست می آید. (قم دی ماه ۱۳۹۵)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی جعلنا من الّذین اتّبعوا الحقّ، و نصروه، واجتنبوا الباطل و انکروه، و الصّلوه والسّلام علی خیر خلقه محمّد و آله الّذین بیّنوا لنا الدّین، و اظهروه، ثمّ الحمد له علی ما جعلنا فی زمن ملک الملوک ناصرالدین، اسماً و حسباً و اسوه السّلاطین نفسا و ادباً، و افضل من لبس التاج أصلاً و نسباً، و أکرم من جلس علی السریر اُمّاً و أباً ـ مدّ الله أیّام دولته و جعلنا من المتقلّبین فی برّه و نعمته.

اما بعد: من که مسوّد این اوراقم، نظر بکلام معجز نظام حضرت خیرالانام که می فرمایند: «قُولوا الحقّ ولو علی انفسکم أو الوالدین والاقربین»، حقیقت احوال جناب حاج محمّد کریم خان ابن ظهیر الدّوله ابراهیم خان قاجار را می نگارم، تا بعضی از عوام کالانعام که ایشان را رکن رابع می دانند که به اصطلاح و عقیده او این شخص رابع خدا و رسول و امام است، از این خیال منصرف شده، و از این طریقه منحرف گشته، او را مانند سایر خلق تصوّر کنند؛ و اگر کلمه کفرآمیزی از عباراتش برآید و قابل تأویل است، تأویل نمایند، والّا تکفیر کنند.

و مرا در این رساله مقصودی نیست که بگویم فلان کلام را در ارشاد العوام بر خلاف ظاهر شرع گفته، یا فلان بیان را در هدایه الصّبیان مخالف شرع انور رانده. و وجه عدم تعرّض دو چیز است: اوّل آنکه ردّ و قبول آن کلامی مبسوط و کتابی مشروح می خواهد، و ثانی آنکه مرا چندان [۷] با علمای ظاهر الفتی نیست، و با شیخیّه کلفتی؛ غرض بیان حقّ است بدون مقصود و منظوری؛ و آنچه در مجالس دارالخلافه سؤال و جواب با وی شده یا محرّر حضور داشته، یا آنکه از ثقات شنیده می نگارد، و ظاهراً اگر این مطالب و وقایع مجالس را به ایشان عرض کنند، با آنکه به کمال انصاف اتصّاف دارند، و از مطالب بعد این مرحله نیز بر می آید، انکاری نکنند، و اگر مریدان احمق مائق او را بر تمام علمای سابق و لاحق ترجیح بدهند و بگویند اذعان آن جناب از بابت شکسته نفسی است، جرمی بر وی نیست. گاو را باور کنند اندر خدائی عامیان /نوح را باور ندارند از پی پیغمبری

در ذیل این مطلب، حکایت مضحکی به نظر آمد. وقتی مریدی مدّعی شد که مرشد من هر شب به معراج می رود و به اعلی علیّین عروج می نماید، شخص سامع از مرشد جویا شد. مرشد با اَیمان مغلّظه و سوگندهای مؤکّده گفت: من به بام خانه خود نمی توانم بروم، مرا با فلک و ملک چه کار؛ مرید حضور داشت. زبان به دشنام و شتم گشاد که این شکسته نفسی ها چیست. نه هر شب به معراج می روی و همدم ملایک می شوی.

[سال تألیف رساله ۱۲۷۵]

علی ایّ حال، در این سال که یک هزار و دویست و هفتاد و پنج هجری است، جناب حاجی محمد کریم خان به دارالخلافه باهره آمد، و شرف حضور مبارک اعلی حضرت قدر قدرت شاهنشاه زمان ناصرالدین شاه قاجار ـ خلّد الله ملکه ـ را ادراک نموده، علمای شرع [۸] دارالخلافه ـ کثّرالله امثالهم ـ به جهت فساد عقاید که از عبارات و تصانیف او که به اعتقاد خود استنباط نموده بودند، ملاقات وی را حرام دانسته، از دیدن او دوری جستند. ولی جمعی از ملک زادگان عظام که به حلیه فضل و کمال آراسته بودند، به جهت قرابتی که از بنی اعمام بود، و ملاحظه رسوم و عادات با وی ملاقات کرده، و ایشان مانند نوّاب اشرف والا ایلخانی ایل جلیل قاجار ابوالملوک کیومرث میرزا و نوّاب اشرف والا اعتضاد السلطنه علی قلی میرزا، و نوّاب اشرف والا نایب الایاله فرهاد میرزا، و سایر بودند.

[سوال حاج محمد کریم خان در باره مغناطیس وتعیین قبله از اعتضاد السلطنه]

و در مجلس اوّل که اعتضاد السلطنه دیدن از ایشان کردند، به اعتضاد السلطنه گفت که، شبهه ای در انحراف مغناطیس کرده ام که حلّ او مشکل است. مغناطیس موافق آنچه نایب الایاله در جام جم نوشته اند، در دارالخلافه طهران، چهار درجه انحراف از قطب دارد، و ما در صنعت قبله نما سازی، بهر انحرافی که بلد باشد، مرغک را آب توانیم داد. در این صورت می توانیم طوری مرغک را آب بدهیم که رو به قطب بایستد. پس این مطلب صحیح نخواهد بود. اعتضاد السلطنه در جواب گفت مقصود از این انحراف این نیست که نمی توان مرغک را قسمی آب داد که رو به قطب بایستد، بلکه مقصود این است که آنجائی را که شما قطب فرض می کنید، قطب نیست؛ بلکه در هر بلدی مختلف است، و جدول این اختلافات در صفحه نقشه بلاد هست. بلکه می توان در هر بلدی انحراف مغناطیس را مشخص کرده، قسمی [۹] آب داد که رو به قطب در آن بلد بایستد و در تمام بلدان مساوی نیست؛ چنانکه تصوّر کرده اید. و آن وقت حالت قطب نما مثل قبله نما اختصاص به همان بلد خواهد داشت.

[دیدار فرهاد میرزا با حاج محمد کریم خان و بحث در باره هیئت اروپایی]

روزی نایب الایاله فرهاد میرزا به دیدن وی رفت و سخن از هیئت اهل اروپا در میان آمد. آن جناب به نوّاب معزی الیه گفت که، اگر از مهندسین و منجّمین فرنگستان در دارالخلافه باشند، من ایشان را در پنج دقیقه در باب حرکت ارض ملزم نمایم. نایب الایاله در جواب گفت که، اگر برادر روحانی و عمّ جسمانی من نوّاب اعتضاد السلطنه در این مجلس حضور داشتند، آن جناب تفوّه به این کلمات نمی فرمودند. کلام به اینجا ختم شد تا آنکه روزی در منزل نوّاب حشمهالدوله وقتی که به ایالت خراسان مأمور بود، اعتضاد السلطنه و نایب الایاله و جناب حاج معظم الیه حضور بهم رسانیدند. اعتضاد السلطنه ابتدا به سخن نموده، گفت که شنیدم که شما چنین ادّعا کرده اید! اینک من برای سؤال و جواب حاضرم. از اعتضاد السلطنه برهان خواست. ایشان اوّل آیات و اخباری که دلالت به حرکت ارض داشت، از قبیل آیه مبارکه«وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»» (نمل: ۸۸) «کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ‏ یَسْبَحُون‏» (انبیاء: ۳۳) و آیات و اخبار دیگر بیان کرده، و برهان طبیعی و ریاضی که دفع مشکلات فن بکلّی می شود، جاری نمودند.

آن جناب چون در جواب عاجز شده، اوّلا گفت که، من خود از زیج الغ بیگ و زیج هندی استخراج کرده ام. آنها به سکون ارض و حرکت افلاک قائلند، و تقاویم سیّارات [۱۰] درست می آید؛ و اگر حرکت افلاک غلط بود، نبایست درست بیاید.

اعتضاد السلطنه در جواب گفت که، اوّلا هیئه فرنگی و ایرانی در لوازم متشابهند. اهل ایران محض ضبط اختلاف حرکات سیّارات لابد به این افلاک عدیده قائل شدند، و از حرف شما چنین برمی آید که ربطی از استخراج نداشته باشید؛ به جهت آنکه اگرچه زیج اُلُغ بیگ به هیئت اهل ایران است که خاصّه کواکب در دستورات ثبت می شود، امّا زیج هندی به هیئت اهل اروپا است. گذشته از اینکه راچه جینَک و شیخ عابد مهندس و میرزا خیرالله که این رصد را بسته اند، در زیج تصریح به این کرده اند که بنای ما در این رصد، به هیئت اهل اروپاست. زمین را متحرّک و خورشید را مرکز فرض کرده ایم. در عمل استخراج معلوم می شود که زاویه الارض اخذ می کنند، و نظیر درجه شمس می گیرند.

چون از ادّعای اوّل انفعال پیدا کرده و جمعی از مریدانش هم حاضر بودند، گفت من زیج هندی را به اشتباه گفتم، همان از زیج الغ بیگ استخراج کرده ام.

از اعتضاد السلطنه شنیدم که می گفت خجالت مرا مانع شد که از زیج الغ بیگ از وی سؤال کنم؛ زیرا که می دانستم که از وی نیز ربطی ندارد، و چون مایه انفعال او می شد، یک نوع از هتّاکی بود و از فتوّت دور؛ ساکت شدم.و آن جناب ثانیاً به اعتضاد السلطنه گفت که شما می توانید سوگند یاد کنید که ارض متحرّک و خورشید مرکز است. اعتضاد السلطنه گفت: قسم بر من نیست؛ زیرا که من منکر نیستم. والیمین علی من انکر.

[ سوال از حاج محمد کریم خانه در منزل ایلخانی در باره رابطه رسول خدا و حمزه]

و شبی [۱۱] در خانه نوّاب ایلخانی که ملکزادگان مزبور حضور داشتند، ایلخانی از آن جناب سؤال کرد که شما در ارشاد العوام نوشته اید که سیّد الشهدا پدر پیغمبر است، و به این جهت آن حضرت را ابوعبدالله گویند و این تأویلی است به غایت رکیک! آن جناب بعد از تمهید مقدّمات به سبک شیخیّه که کرسی در ظاهر کسب نور از عرش و عرش در باطن کسب نور از کرسی می کند، گفت چون پیغمبر و ائمه اطهار نور واحد هستند، ابوّت و نبوّت در هر یک نسبت به دیگری صادق آید، و کنیه رسول، ابوالقاسم، از این جهت است که پدر امیرالمؤمنین علی است. آن حضرت قسیم النّار و الجنّه است، و امام حسن علیه السلام را ابومحمّد گویند؛ یعنی پدر پیغمبر است. و امام حسین علیه السلام را ابوعبدالله از این جهت گویند که در کلام الله از پیغمبر تعبیر به عبدالله شده. اعتضاد السلطنه که در آن مجلس حاضر بود، گفت که، در کلام الله از روح الله حضرت عیسی ـ علی نبیّنا و علیه السلام ـ نیز به عبدالله تعبیر شده؛ در جائی که می فرماید: «قالَ إِنِّی‏ عَبْدُ اللَّهِ‏ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی‏ نَبِیًّا» (مریم ۳۰) آن جناب در جواب گفت: باکی نیست که به این معنی پدر او هم باشند.

اعتضاد السلطنه تبسّم نموده، به طریق مزاح گفت که از ملاقات سرکار مشکلی حلّ شد که حضرت روح الله را پدری بوده، و اصناف امَم در این باب در شبهه بودند.

اهل مجلس به خنده افتادند، و آن جناب تقطیب وجه کرده، پس از آن اعتضاد السلطنه گفت که این مطالب که در کُنات گفتید، اگر چه واضح البطلان است، زیرا که عرب قبل از وجود ابن، کنیه [۱۲] برای خود قرار می دادند، و این معنی از مفاخرات ایشان بود؛ چنانکه گفتگوئی که میانه لیلی اخیلیّه و شعبی اتفاق افتاد، بر آن دلالت می کند و آن چنان بود که وقتی شعبی داخل شد در مجلس عبدالملک، و لیلی حضور داشت، و عبدالملک به شعبی گفت این است آن زنی که هیچکس او را در مکالمه خجل نساخته. شعبی گفت: «انّ قومها یسمّون و لا یَکتَنُون». لیلی گفت «لِمَ لا نِکتنی». شعبی گفت «ان فعلت ذالک لزمنی الغسل» لیلی منفعل شد. چون قبیله لیلی حرف مضارع را مکسور استعمال می کردند، این خجالت از لحن در کلام پیدا شد. و مقصود ما این است که شعبی کنیه نداشتن را سبب توبیخ و سرزنش شمرده؛ چنانکه اگر کسی در مجلس خلفا خود را به کنیه می خواند، از آن جهت که دلالت بر مفاخرت و بزرگی او می نمود، این از ادب و محاوره دور بود و مورد بحث و ملامت می شد. چنانکه در کتب ادب مذکور است که وقتی هرون الرّشید، کسائی نحوی و ابومحمّد یزیدی را در مجلس خود به جهت مباحثه جمع کرده، یزیدی از کسائی از اعراب قول شاعر سؤال کرد: ما رأینا خربا / نقر عنه البیض صقر /لا یکون العیر مهراً / لا یکون المهر مهرٌ

کسائی در جواب گفت: لازم بود که شاعر، مهر را منصوب بگوید؛ زیرا که خبر کان است، و چون مرفوع گفته، در این بیت إقوا است. یزیدی گفت در این بیت، نه إقواء و نه إکفاء است؛ به علّت اینکه کلام تمام می شود به لا یکون، و جمله المهر، مهر مستأنفه است. پس از آن عمّامه خود را بر زمین زد و از بابت مفاخرت [۱۳] گفت: انا ابومحمّد، انا ابومحمّد. یحیی ابن خالد از این حرکت متغیر شده، گفت: در مجلس امیرالمؤمنین، کنیه خود را ذکر می کنی، پس تو سفیهی ای شیخ! هرون الرشید گفت: کسائی با وجود کمال مهارت در ادب خطا کرد، امّا این خطا پیش من پسندیده تر است از صواب تو، به واسطه بی ادبی که نمودی و حکم به اخراج یزیدی فرمود. با وصف این مرا در این باب سخنی نیست، مشروط به اینکه یکی دیگر از کنیه های ائمه اطهار علیهم السلام را به این قاعده درست نمائید. آن جناب گفتند: سؤال کنید شاید توانم از عهده برآمد. اعتضاد السلطنه گفت ابوجعفر چه معنی دارد. آن جناب بعد از تامّل بسیار گفتند: اگر از برای این کنیه تعبیری نتوانم، خدشه در تأویلات سابقه لازم نمی آید.

چون اعتضاد السلطنه با کمال فضیلت شه زاده مزّاح بُود، گفت: عجب دارم که شما تأویل این را نمی دانید، و من می دانم. ابوجعفر که کنیه امام محمد باقر است، به واسطه آن است که پدر جعفر طیّار است. حاضران در تبسّم آمده! و جناب حاجی در تغیّر شد.

[نقد سخنی از حاجی در ارشاد العوام در باره امامان، توسط ایلخانی و پاسخ حاجی]

و در همان مجلس نوّاب ایلخانی سؤال کرد که شما در کتاب ارشاد العوام نوشته اید که هر یک از ائمه اطهار علیهم السلام در یک مقامی از مقامات بر سایرین ترجیح دارند، حتّی بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ارتضا، و امام حسن در اجتبا و امام حسین در شهادت. و این مخالف ظاهر شرع است که جناب امیر می فرمودند: «انا عبدٌ من عبید محمّد». بعد از آنکه مقدّمات [۱۴] بسیار در این باب ترتیب دادند، چون بر تفضیل امام حسین بر پیغمبر رسید، گفتند که، آن حضرت بر جناب ختمی مآب و حضرت امیر و امام حسن در شهادت ترجیح داشتند؛ زیرا که آن جناب را سیّد الشهدا نامند و پیغمبر و جمیع ائمه اطهار به درجه شهادت رسیده اند.

نوّاب اشرف والا بهاء الدّوله بهمن میرزا که در آن مجلس حاضر بود، گفت که پس حمزه نیز باید بر پیغمبر و سایر ائمه اطهار ترجیح داشته باشد؛ زیرا که اوّل او را سید الشهدا می گفتند. حاجی فرمودند که او سید الشهدا اُحُد است. بهاء الدوله گفت امام حسین نیز سیّد شهدای کربلاست. این نیز مایه تبسّم اهل مجلس گشت!

ثانیاً نوّاب ایلخانی ایشان را مخاطب ساخته، گفتند عبارات شما در ارشاد العوام زیاده مایه وحشت قلوب است! در جواب گفت که مطالب غامض است، و هر کس فهم آن را نتواند، از این جهت وحشت می آورد.

ایلخانی در جواب گفت با این تقریر عجب دارم که آن را ارشاد العوام نامیده اید، میبایست ارشاد الخواص آن را نام نهید!

[نظر حاجی کریم خان در باره فیض کاشانی]

باز ایلخانی سؤال کرد که ملا محسن فیض را چنانکه جناب شیخ المشایخ شیخ احمد الاحسائی بد می دانست، شما هم بد می دانید یا نه؟

گفت من در اوایل متابعت ایشان را کرده، ولی شبی او را در خواب دیدم که از رؤیای صادقه بود، و از وی سؤال کردم که این عقاید تو چیست؟ گفت عقاید من به خلاف نوشته جات من است. نتوانستم عقیده خود را به عبارت [۱۵] در بیاورم. بدین جهت از طعن وی گذشتم.

ایلخانی گفت ما در بیداری عرض می کنیم که شما آنچه می فرمائید، نتوانستید به عبارت درآورید. جرمی بر مردم نیست که از عبارات شما چیزها می فهمند.

[ چرا اکثر آرای حاجی با شیخ احمد احسایی مخالف است]

و نوّاب اشرف والا شاهزاده محمّد ولی میرزا وقتی از وی سؤال کرد که بنای شما در مسائل فرعیّه بر، ظنِّ متآخم به علم است یا علم؟ گفت به علم است. نوّاب معزی الیه گفت که اگر به علم است، چرا شما در اغلب مسائل با جناب شیخ احمد الاحسائی مخالفت دارید؟ در ظن مخالفت ممکن است؛ چه ممکن است که یک طرف در نظر شخصی مظنون شود و طرف مقابل آن در نظر شخص دیگر رجحان یابد، امّا علم تغییر پذیر نیست، سبب اختلاف را نمی دانم.

در جواب گفت که یک وقت در قلب شیخ احمد آنطور الهام شد، و اینک در قلب من اینطور، و آن جناب به جهت اخفاء راز این جواب را در پرده گفت، و به لفظ مصطلح خودشان ادا نکرد، و لفظ صریح مصطلح آن است که ما به نسخ معنوی قائلیم؛ یعنی حرکات و سکنات و اوضاع و اوقات و افکار ما، آناً فآناً یوماً فیوماً موضوعیّت احکام بهم می رساند، و احکام این موضوعات بر قلب ما الهام می شود، و اختلاف احکام با اختلاف موضوعات باعث اختلاف و تعارض و تضادّ و تناقض نیست. چنانکه قصر و اتمام و افطار و صیام در حق مسافر و حاضر با هم اختلاف ندارند، و جوهر و عرض بودن یک شئ به اعتبار خارج و ذهن ضرر ندارد و هکذا. پس بنابر قول ایشان [۱۶] چه ایراد بر علما دارند، و ایضا لازمه این قول آن است که می شود واجبات شرعیّه، همه محرمّات شوند و بالعکس و هکذا سایر احکام تکلیفیّه و وضعیّه، بلکه اعتقادیّه نیز. و مخفی نیست که این اعتقاد، با اعتقاد مصوبه یکی است یا اشنع، و بعد از تامّل معلوم می شود که کدام یکی است.

و قریب به همین مضمون شنیدم که در خانه جناب آقا علی مدرّس مدرسه فخریّه مهد علیا ـ دامت شوکتها ـ یکی از شاگردان جناب شریعت مدار شیخ مرتضی ـ سلّمه الله ـ که اسم شریفش نظر علی که مطابق معنی است، چه به التفات آن حضرت علیه السلام در نجف اشرف حفظ جمیع قرآن نموده و در علم منقول کامل شده و در خدمت نتیجه الحکماء، جناب آقا علی مدرّس سلمه الله، در مقام تکمیل معقول بود، و در خارج شنیده بود که این طایفه می گویند ما به نسخ معنوی قائلیم، و به غیر علم عمل نمی کنیم، و به جهت شناعت، این قول باور نداشت، تا روزی که جناب حاجی قصد منزل جناب آقا علی نمود. آن جناب به جهت تحقیق این مطلب نشست، و قبل از ورود جناب حاجی جمعی که خاصان و ترجمان لسان و محرم راز نهان بودند، وارد شدند، و از جمله ایشان سرکار شاهرخ میرزا و میرزا جواد ولیانی بودند، و چون معلوم است که افشای راز از تلامذه بهتر می شود، لهذا آن جناب به سخن درآمدند که ما فرض می کنیم که همه اخبار قطعی السّند و قطعی الدلاله اند؛ لکن تعارض بعضی با بعضی قابل انکار نیست و از ائمه هدی علیهم السلام به جهت علاج تعارض، اخبار بسیاری [۱۷] وارد شده که آنها را اخبار علاجیّه می گویند، و عیان است که خود اخبار علاجیّه با هم نهایت تعارض و اختلاف دارند، و علاج اینها به طریق علم ممکن نیست؛ چه از ادلّه شرعیّه خبری در این باب به ما نرسیده.هر چه بگندد نمکش می زنند /چاره چه باشد که بگندد نمک

گفتند که ما به نسخ معنوی قائلیم، می شود که جلوس تو در آن مکان و جلوس من در این مکان منشاء اختلاف حکم گردد. پس می شود که حالت امام علیه السلام و حالت راوی باعث بیان حکمی گردد، و حالت راوی دیگر باعث حکم دیگر، و همچنین در همه اخبار و احکام؛ پس هر یکی را موضوع دیگری است. فرمودند که راوی در اخبار علاجیّه چنین سؤال کرده «یأتی عنکم خبران متعارضان … مختلفان، احدهما یأمر و الآخر ینهی و نحو ذالک» و بدیهی است که تعارض و اختلاف بی اتّحاد موضوع صورت نبندد. و ایضا حضرت در جواب فرمودند که خبر موافق کذب را، یا مخالف عامّه را مثلاً بگیر و خبر دیگر را طرح کن. اگر هر خبر را موضوع دیگر بودی، طرح یکی از ایشان غلط و لغو بودی. مثل آنکه کسی سؤال کند که در یک خبر دارد، مسافر قصر کند، و در خبر دیگر دارد که حاضر تمام کند. چه باید کرد، و تو در جواب بگوئی هر یک که موافق کتاب است، بگیر و دیگری را طرح کن. «فبهتوا عن الجواب حتی یلج الجمل فی سم الخیاط».

[سوال از حاجی در باره اشکال معروف در باره المسملون عند شروطهم]

پس رو به سرکار حاجی نمودند که در اخبار شرط دارد «المسلمون عند شروطهم الّا ما احلّ حراماً او حرّم حلالاً». پس اگر کسی شرط کند، [۱۸] در ضمن عقدی هزار بیت کتابت را، یا فروختن کتابی را مثلا، لازم آید که این شرط باطل باشد؛ زیرا که ترک کتابت و ترک بیع کتاب قبل از این شرط جایز و حلال بود و بعد از این شرط حرام شد و هکذا جمیع شروط جایزه. پس به مقتضای این استثناء، همه شروط باطل است؛ مگر دو شرط، یکی شرط فعل واجبات و یکی شرط ترک محرّمات. با اینکه این دو شرط محلّ خلاف است و شروط جایزه لا تعدّ و لا تحصی داریم که اجماع عامّه و خاصّه بر جواز آنها منعقد است و این خبر در میان علما معروف به اشکال است، شما را در دفع اشکال چه خیال است.

جناب حاجی بعد از تأمل بسیاری فرمودند ما چون از خارج می دانیم که شروط جایزه هست، پس معنی حدیث آن است که هر که شرط کند، مثل خوردن شراب را و ترک نماز را، چنین شرطی باطل است. خواصّ آن جناب به جهت قطع کلام و اخفاء این جواب بی حاصل و تلبیس دیگران گفتند، مرحبا آفرین از جواب آقا که نیکو حلّ مشکل فرمودند. آن جناب فرمودند: بلی بسیار خوب جوابی بود، چه فایده بی ربط بود و بی فایده و دخلی به حدیث شریف نداشت.

[سوال از حاجی در باره این که به ظن عمل نمی کنند بلکه فقط به علم]

چون جناب حاجی دیدند که آن جناب سخن را کوتاه نمی کند، و هرگاه بخواهد سخن در میان آرد، احکام شرعیّه و قواعد فقهیّه به فهم عوام و خواص نزدیک است و نیک و بد را در این مقام زود تمیز می دهند، به تعجیل تمام یک پیاله چایی میل فرمودند، و هنوز اوّل مجلس بود [۱۹] که بی تامّل برخواستند و این عادت ایشان بود که هر مجلسی که از اهل علم بود به اختصار می کوشیدند، و هر جائی که خالی بود، در ماندن اصرار می نمودند.

از آن جناب سؤال کرد که شما در جمیع تصانیف خود قدح علما نموده، عمل به ظن را خطا می دانید. اگر استناد شما به علم است، چرا در غالب مسائل فرعیه مخالفت با اصحاب دارید، و جناب شیخ احمد در یک مسئله یا دو مسئله مخالفت با اصحاب کرده. آن جناب ساکت شده، نوّاب شاهرخ میرزا که از مریدان خاص ایشان بود، غافل از قبح این کلام گفت: ما به نسخ باطنی قائلیم. آن شخص عالم، به عربده برخواست که معنی این کلام این است که دین پیغمبر منسوخ شده، اینک شیخ احمد و نوّاب او صاحب مذهبند. چون آن جناب دید که راز از پرده بیرون فتاد، به زودی از جای برخواسته، نماز مغرب را بهانه ساخت، گفت: آن یار کز او گشت سر دار بلند /جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

[سوال از حاجی در باره حد ترخص در قصر نماز]

و روزی در منزل نوّاب حشمت الدّوله، شخصی از جناب حاجی سؤال نمود که مسافر در چه وقت می تواند روزه را افطار کند و نماز را قصر نماید. جناب حاجی فرمودند هنگام خروج از منزل مسافر است، و تکلیف وی افطار صوم و قصر صلوه است. جناب سیّد سند آقا سید زین العابدین اخوی که در مجلس حضور داشتند، گفتند: این حکم شما خلاف ما انزل الله است، و مخالف سیره قوم و اجماع، زیرا که علما حدّی برای ترخّص معیّن کرده اند. [۲۰] جناب حاجی گفتند اجتهاد من این است «الاعمال بالنیّات» و آن شخص با نیّت مسافر است.

[حاجی در اکثر فتاوا با علمای ظاهر مخالفت داشت]

وقتی اعتضاد السلطنه از ایشان سؤال کرد که شما فرموده اید مطلق اغسال از واجب و سنّت مغنی از وضو است، فرمودند بلی؛ الّا غسل استحاضه که نصّ در وضوی وی وارد است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ملّت خود را سهله و سمحه فرموده، ما چرا کار را بر خود مشکل کنیم.

وقتی نوّاب ایلخانی از ایشان سؤال کردند که این عجله شما در درک اوّل وقت نماز از بابت استحباب است یا جهت دیگر دارد؟ فرمودند به مذهب من تأخیر صلات از هنگام دخول وقت، بدون عذری از معاذیر شرعیّه، از معاصی کبیره است، و از این فتوی و سایر فتاوی ایشان ظاهر می شود که در تمام یا اکثر مسائل شرعیّه با علمای ظاهر مخالفت کرده، ایشان را اصحاب حساب نکرده که عمل به حدیث ماثور «خذ بما اشتهر بین اصحابک» کند، بلکه لفظ عامّه را از این حدیث ماثور از امام علیه السلام که «خذ ما خالف العامّه» عامّه خلق و علمای شیعه یافته اند، نه اهل سنّت و جماعت را.

[بحثی در باره ماده لغت تلمیذ]شبی در خانه نوّاب اشرف والا بهاء الدّوله که جمعی از شاهزادگان و علما تشریف داشتند، سخن از لفظ تلمیذ در میان آمد. نوّاب شاهزاده نایب الایاله از نوّاب امان الله میرزا جویا شدند و گفتن،د اگر این لغت را در کتاب قاموس یافتی و این مادّه را پیدا کردی، من تصدیق می کنم که تو نحوی [۲۱] و لغوی این سلسله هستی. او هر قدر تفحّص کرد، نیافت. جناب حاجی محمد کریم خان به نوّاب امان الله میرزا فرمودند، معلوم است که تفاریح را در فرح باید جست، و تلامیذ را در لمذ. آن بیچاره خود که نمی دانست و اغراء به جهل نیز شد، از مطلب دور افتاد. نوّاب نایب الایاله به نوّاب ایلخانی عرض کردند معلوم است که بر جناب آقا نیز مشتبه است. جناب حاجی فرمودند که میرزا تقی نامی در کرمان هست که لغوی خوبی است و کتابی در لغت بهتر از قاموس نوشته، او نیز متعرض شده که این لغت در قاموس نیست.

نایب الایاله فرمودند که معلوم شد که میرزا تقی هیچ تتبّع کتب در لغت نکرده، اگر بهتر از قاموس می نوشت، می دانست که این لغت در کجای قاموس مذکور است. بالاخره نوّاب نایب الایاله در ماده تلم پیدا کرده، نشان دادند که جوهری نیز در صحاح در همین ماده ذکر کرده، و بعد که برای جناب حاجی خجلت دست داد، فرمودند شما که اینقدر حمایت از قاموس می کنید، بسیار مواد در قاموس ترک شده است.

نوّاب نایب الایاله گفتند ترک ماده را گمان ندارم، ولی ترک معانی بسیار شده است. اگر جناب شما یک ماده پیدا کردید که در قاموس نباشد، بیان فرمائید.

[بحث در باره ریشه لغت عزلج]

باز مستند به قول میرزا تقی کرمانی شده، فرمودند که لغت عزلج در قاموس نیست، و حال آنکه معصوم در دعای شب جمعه فرموده «عزلج الموج». نوّاب نایب الایاله گفتند که این کلمه با زاء است یا با ذال، فرمودند [۲۲] با زاء است. نوّاب نایب الایاله در حضور ایشان به لغت قاموس و نهایه و صحاح و مجمع البحرین رجوع کرده، نیافتند و بعد فکر کردند شاید بر جناب آقا یا بر لغوی کرمانی مشتبه شده باشد. به ماده ذال رجوع کردند، دیدند که عبارت قاموس این است «عَذلَجَ السَّقاءَ مَلَاءَهُ».

نوّاب نایب الایاله گفتند معلوم شد که میرزا تقی کرمانی هیچ سواد ندارد که بر قاموس بحث کرده است. عذلج را با ذال بگیرید و معنی را درست بفرمائید. جناب حاجی فرمودند کلام امام است، چگونه می توان تغییر داد؟

نوّاب نایب الایاله گفتند این حرف از آدم فاضل قبیح است؛ نه زمان معصوم است که خود معصوم بفرمایند که این کلمه با زاء است که ما متابعت ایشان کرده، کلام لغوییّن را عاطل و باطل انگاریم و نه خطّ صحیح صریح معصوم در دست است که کسی را مجال انکار نباشد که به خطّ مبارک با زاء مرقوم شده باشد. وانگهی کلام امام لغت عرب است؛ البته لفظی استعمال نمی فرمایند که شاذّ و نادر باشد. پس غلط بر کاتب بوده، و میرزا تقی نفهمیده، غلط کاتب را غلط قاموس تصور کرده است. و اگر اسم کتابی را که این دعا در آن مذکور است، بیان فرمائید، من انشاء الله پیدا می کنم که در آن کتاب با ذال باشد.

چون جناب حاجی دیدند که مجال جواب نیست، فرمودند از شب خیلی گذشته است، مرا معاف فرمائید. برخواسته تشریف بردند. بعد نوّاب نایب الایاله در کتاب های [۲۳] معروف مثل مصباح کفعمی و وسیله النجاه و سفینه النجاه و اقبال چند نفر را گماشت و این دعا را پیدا نکردند. تا در همدان روزی در منزل آقا محمدتقی پسر مرحوم آقا عبدالحسین ابن مرحوم آقا باقر بهبهانی که علمای اعلام کرمانشاهان نیز آنجا تشریف داشتند، این صحبت در میان آمد.

نوّاب نایب الایاله که این صحبت را مذکور داشتند، آقا محمدتقی گفتند که من کتاب منتخب ذریعه الضّراعه دارم که این دعا در آنجا ثبت است. فوراً فرستاد از کتابخانه خود کتاب را آورده، در حضور علمای کرمانشاهان جناب آقا عبدالله و آقا محمدصالح و آقا محمد ابراهیم ـ حفظهم الله تعالی ـ دعا را پیدا کردند. عذلج با ذال بود که عبارت آن این است «بعذلج الموج فسیح ما فیه لعظمتک» که با عبارت قاموس که مذکور شد، معنی آن مطابق می آید.

و در همان مجلس آن دعا را به شخص مجهول دادند که او را خدمت جناب آخوند ملا عبدالصمد همدانی که مشهور به خلیفه جناب حاجی محمدکریم خان است، برد. در حاشیه آن دعا نوشت که عذلج به ذال است، نه به زاء، که اکنون نوشته در دست است.و بعد را از جمعی از اهالی کرمان جویا شدند، گفتند که میرزا تقی نامی در کرمان نیست که کتاب لغت نوشته باشد، ولکن خود آقا کتابی در لغت نوشته اند. گویا مقصود ایشان از میرزا محمدتقی، میرزا محمد تقی معنوی باشد، و کنایه از ذات شریف خودشان باشد.

[بحث در باره مطلب حاجی رد ارشاد العوام که در رد پادری نوشته است]

و در همان مجلس قبل از آنکه صحبت عذلج در میان آید، [۲۴] نوّاب نایب الایاله خدمت جناب حاجی عرض کرده بودند، چون شما فرمودید که ارشاد العوام چاپ بمبئی کلام من است، لهذا در ارشاد العوام به نظر من مشکلی آمد، خواستم عرض کنم. فرمودند بفرمائید. نوّاب نایب الایاله گفت در قسمت رابع در صفحه ثانی مرقوم است، بر ورق ورق تورات و انجیل و زبور و سایر کتب انبیا مطّلعم و جمیع مسائل آن، پا دری را از کتب خودشان ردّ کرده ام، و نبوّت حضرت پیغمبر و ولایت ائمه طاهرین اثنی عشر را با سایر مسائل از کتب خود ایشان استخراج کرده ام که احبار و پادری های خود ایشان، آنطور اطّلاع بر آن کتب ندارند.

نوّاب نایب الایاله گفتند: اوّلاً منظور سرکار از مُطّلعم چیست. فرمودند: یعنی خوانده ام. فرمودند خواندن با اطّلاع داشتن تفاوت دارد؛ چنانچه من دو سه بار ترجمه تورات فارسی را خوانده ام، ولی هیچ ادّعای آن ندارم که اطّلاع داشته باشم.

سلّمنا که اطلاع کامل داشته باشید، چگونه نبوّت پیغمبر و ولایت ائمه طاهرین اثنا عشر را می توان استخراج کرد. قرآن را که لفظ عرب است و معجزه باقیه پیغمبر است، هنوز در آن آیه صریح که فریقین قبول کنند، در امامت امیرالمؤمنین نیست، و آنچه را که خاصّه مدّعی تصریحند، فرقه عامّه منکر آنند. چگونه از تورات و انجیل و زبور ولایت ائمه اثنی عشر را می توان استنباط کرد؟

و اگر به عمل زبر و بیّنه و علم عدد و حساب جمل است، اوّلا در حروف عبری [۲۵] زبر و بیّنه و حساب جمل معتبر نیست؛ ثانیا اگر باشد، دلیلی نخواهد شد که بتوان با او الزام خصم کرد، و ثالثا اگر به توجیه و تأویل دلالت خواهد داشت تأویل قرآنی را با احادیث مجمعٌ علیها هنوز فرقه عامه قبول ندارند تا به اهل کتاب چه رسد.

جناب حاجی فرمودند اگر کتاب نصرهالدین من به نظر سرکار برسد، رفع شبهات خواهد شد؛ چنانچه همین جواب را به یکی از احبار یهود داده اند که بعد از این مذکور می شود.

[باز هم مباحثه حاجی با اعتضاد السلطنه در باره قبله: معلوم شد حاجی تا حالا به بیت المقدس نماز می خوانده]

روزی در منزل اعتضاد السلطنه آن جناب از نوّاب معزی الیه سؤال کرد که انحراف قبله در دارالخلافه طهران از نقطه جنوب چند درجه است؟

اعتضاد السلطنه گفت: سی و هفت درجه و چند دقیقه. گفت: بر شما مشتبه شده است، بیست و هفت درجه است. اعتضاد السلطنه استبعاد کرده، گفت اگر خواهید این مطلب را تخمیناً با کره ارضی و نقشه معیّن نمایم، اینک معلوم کنم. و اگر به تحقیق عمل هندسی خواهید، موقوف به عمل است.

جناب حاجی نقشه و کره را قبول نکرده، گفتند مرا قاعده ای است، به طریق جیب قبله را معین کرده ام.

از اعتضاد السلطنه شنیدم که چون طریق جیب را بیان کرد، مرا وحشت گرفت که با کمال تبحّر که از ایشان در علوم روایت کرده اند، البته به قاعده شکل قطاع مغنی و ظلّی که مبنی بر جیب و ظلّ است، به تحقیق انحراف هر بلد را گرفته و تعیین قبله را نموده. از ایشان خواهش کرده که مجملاً آن قاعده پر فایده را بیان نمایند، تا آنکه چیزی معلوم شود. اسباب هندسه خواسته، شکلی کشید [۲۶] و در بیان مطلب آمده، خط سهم و جیب را فرق نکرده، سهم را مکرر جیب گفت. اعتضاد السلطنه گفت این خط سهم است نه جیب؛ چونکه تعریف جیب اصلا گوش زد ایشان نشده بود، گفتند تعریف جیب چیست. اعتضاد السلطنه گفت نصف وتر ضِعف قوس است. چون به دقت تعریف جیب را یافت، گفت سهو کردم، در باقی حرف بزنید.

بعضی مقدّمات چیده، اعتضاد السلطنه در تصدیق و تکذیب ساکت بود تا آنکه دائره معدل النهار را در افق طهران خط مستقیم فرض کرد. اعتضاد السلطنه گفت این غلط است؛ زیرا که دوائر عظیمه اگر بر سمت الرأس بلد بگذرد، در افق آن بلد خط مستقیم تسطیح می شود؛ والا قوس خواهد بود.

در این سؤال و جواب بودند که غیاث الدین جمشید ثانی ملا علی محمد اصفهانی که استاد اعتضاد السلطنه است، وارد شد. نوّاب معزی الیه به جهت احترام ایشان گفت: تفاصیل مطالب را خدمت استاد کل تقریر کنید. آنچه بفرمایند همان سند هر کس است. آن جناب اعاده مطلب نموده، تقریر کردند. جناب ملا علی محمد گفتند تمام این مقدّمات غلط است، و این قاعده به کلّی از درجه اعتبار ساقط. بیان اغلاط و اشتباهات او را کرده.

آن جناب چند مطلب را قبول و باقی را ردّ کرده، باز به جهت درک وقت نماز به تعجیل رفت.

ملا علی محمد علی الصباح به منزل او رفته و آنچه روز قبول نکرده بود، به حاجی عبدالرحیم خان برادرش که از علوم ریاضی خالی از استحضار نبود، حالی کرده، و او کیفیت را به آن جناب گفته.

آن جناب اذعان [۲۷] کرده، مراسله ای به نوّاب اعتضاد السلطنه نوشته، به این مضمون که دیروز جناب ملا علی محمد تشریف آوردند، من نبودم. کمال انفعال را دارم، و آنچه بیان فرمودند از اغلاط قاعده قبلی، تمامی صحیح بود؛ اما این قاعده از من نبود. اصل این قاعده از شاهمیر است که در کتاب تنقیه المقاله که شرح بر فارسی هیئه است، بیان کرده، و تا حال من او را صحیح می دانستم و بدان عمل می نمودم، اکنون بطلان آن بر من معلوم گشت. از نوّاب والا استدعا دارم خود یا جناب استادی قاعده ای بنویسید که قبله به تحقیق از او معلوم شود.

نوّاب معزی الیه دو قاعده برای تعیین قبله، یکی از ابوریحان بیرونی که در قانون مسعودی نقل کرده و یکی قاعده مستنبطه از جناب ملا علی محمد، هر دو را نوشته، فرستادند. بعد از یک روز یا دو روز به خانه جناب ملا علی محمد تشریف بردند. گفتگو از همان دو قاعده در میان آمد. در حین ادای مطلب که جناب ملا علی محمد طریق تعیین قبله را برای ایشان تقریر می کرد، صحبت از نقطه تقاطع معدل النهار با افق بلد که مشرق و مغرب حقیقی است، در میان آمد. جناب حاجی گفتند این نقطه همه روزه مبّدل می شود، و متمسّک به آیات مبارکه که دلالت بر تعدّد مشارق و مغارب دارند شده.

میرزا عبدالغفار [نجم الدوله] پسر جناب ملا علی محمد که طفلی دانا و عالم است، از کناره مجلس گفت: این شبهه را احدی نمی کند که نقطه تقاطع دو دایره عظیمه بر کره در حالت سکون اقطاب آنها تغییر پذیر باشد. مشارق و مغارب شمس مختلف می شود، و در سالی دو مرتبه در وقت نزول [۲۸] آفتاب به احد الاعتدالین این دو نقطه مشرق و مغرب او است. زیاده مایه انفعال آن جناب شد. علی ایّ حال مطالب آن دو قاعده را شفاهاً ملا علی محمد به جناب ایشان بیان نمودند، به طوری که ایشان نتوانستند خدشه در آن نمایند و قبول صحّت آن دو قاعده را نمودند. پس از آن از بابت اسکات مریدان یا خجلت اذعان گفت بالفرض تمام اینها را دانستم، اینها جواب نکیر و منکر هرگز نخواهند داد. ملا علی محمد ساکت شده، هیچ نگفت.

چون که جناب حاجی در آن اوقات مشغول مباحثه علم طب بودند، از ملا علی محمد شنیدم که می گفت خواستم از حاجی سؤال کنم که اگر مسئله قبله جواب نکیرین را ندهد، چگونه مسائل طب جواب ایشان را خواهد داد؛ لیکن حیا مرا مانع شد. باری پس از این حکایت جناب حاجی قبله را تغییر داده، به انحراف سی و هفت درجه نماز کرد و معلوم گشت که این رکن رابع رکن اصلی نماز را نمی دانست و در این مدت به سمت بیت المقدس نماز می کرد!

[قبله مسجد سپهدار زیاده از حد به طرف مشرق]

چنانکه در مجلسی بهاء الدوله بدون اینکه از این حکایت با خبر باشد، بطور تعجب می گفت که چند شب قبل به مسجد سپهدار [پامنار، کوچه بهاءالدوله] که حاجی محمد کریمخان امام آن مسجد است، رفتم بوی اقتدا کنم، زیاده از حد بطرف مشرق ایستاده بود، استبعاد کردم. از مریدان سؤال نمودم. ایشان گفتند: آقا خود تعیین قبله را به قاعده ای که مخصوص ایشان است نموده، معلوم ایشان شده که اینقدر انحراف قبله است. ناچار ساکت شدم. و بعد از چند شب دیگر باز در صف جماعت او حاضر شده، [۲۹] دیدم قبله او مانند سایر مسلمین است، سبب تغییر را از مریدان سؤال کرده، گفتند آن وقت بر آقا چنان معلوم بود و اکنون چنین معلوم شده.

[اعتضاد السلطنه و صنعت قبله نما سازی]

اعتضاد السلطنه تفصیل سهو ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.