پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

یادگار زریران از آثار حماسی باارزش ایرانی است که در اوستا (آبان‌یشت، بند۱۰۹؛ گوش‌یشت، بندهای ۲۹–۳۱) اشاره‌هایی گذرا به آن شده است.

۱- مقدمه

یادگار زریران از آثار حماسی باارزش ایرانی است که در اوستا (آبان‌یشت، بند۱۰۹؛ گوش‌یشت، بندهای ۲۹–۳۱) اشاره‌هایی گذرا به آن شده است. بنیاد شکل‌گیری این داستان به دوران اشکانی بازمی‌گردد، اما نوشتار نهایی آن در روزگار ساسانی به زبان پهلوی (فارسی میانه) همراه با تأثیراتی از زبان پارتی شکل گرفته است. این متن به صورت نمایشنامه و با نثری آمیخته به شعر بوده است. متن پهلوی این داستان در متون پهلوی جاماسپ آسانا به چاپ رسیده، بارها به زبان‌های اروپایی و فارسی ترجمه شده‌است.

داستان به شرح جنگ گشتاسپ، پادشاه ایران، با ارجاسپ، پادشاه خیونان، می‌پردازد. هنگامی‌که ارجاسپ از پذیرش دین زرتشت از سوی گشتاسپ آگاه می‌شود، نامه‌ای می‌نویسد و ویدرفش جادو و نامخواست هزاران را با دو بیور (ده‌هزار) سپاه به ایران می‌فرستد. آن دو به نزد گشتاسپ بار می‌یابند. اَبَرسام، مهتر دبیران، نامه را با صدای بلند می‌خواند. ارجاسپ در نامه‌اش از گشتاسپ می‌خواهد دین ویژ مزداپرستی را رها کند و هم‌کیش وی باشد، وگرنه آماد جنگ شود. گشتاسپ با شنیدن نامه پریشان می‌شود. زریر با اجاز گشتاسپ در پاسخ نامه می‌نویسد که ما دین نو را فرو نمی‌گذاریم و یک ماه دیگر شربت مرگ را به شما می‌چشانیم، پس برای نبرد به دشت هامون بیایید. ابرسام نامه را مهر کرده و به پیک‌ها می‌دهد. گشتاسپ به برادرش زریر فرمان می‌دهد بر فراز کوه‌ها آتش برافروزد و مردم را از ده ساله تا هشتاد ساله به نبرد فرا بخواند. مردم دسته‌دسته به درگاه گشتاسپ می‌آیند. کاروان سپاه ایران به راه می‌افتد، آن‌گونه که گرد و خاک سپاه خورشید و ماه و ستارگان را می‌پوشاند و روز از شب پیدا نیست. در میان راه، سپاه ایران اردو می‌زند. گشتاسپ بر تخت می‌نشیند و آیند جنگ را از جاماسپ می‌پرسد. جاماسپ نیز آیند جنگ و رویدادهای آن را برایش بازگو می‌کند. روز بعد، گشتاسپ و جاماسپ هر یک بر سر کوهی به تماشای میدان جنگ می‌نشینند. زریر چون آتش در نیستان به میدان می‌رود و خیونان بسیاری را می‌کشد. ارجاسپ، با وعد وزیری و دامادی، ویدرفش جادو را به میدان می‌فرستد. ویدرفش از پشت زریر را با خنجر می‌کشد. پس از آن بستور، کودک هفت ساله، برای کین‌خواهی پدرش، زریر، به میدان می‌رود و ویدرفش را با تیر می‌زند. با رشادت‌های گرامی‌کرد و اسفندیار در میدان هم خیونان کشته می‌شوند. ارجاسپ گرفتار می‌شود. اسفندیار یک دست، پا و گوش وی را می‌برد، یک چشمش را به آتش می‌سوزاند و او را سوار بر خر دُم‌بریده‌ای به کشور خویش باز می‌فرستد.

چکیده‌ای از این داستان در دینکرد، کتاب چهارم، کتاب پنجم و کتاب هفتم آمده است. در بندهش و زند بهمن‌یسن نیز به این نبردها اشاره شده است. تاریخ نگاران پس از اسلام نیز از جمله طبری، بلعمی و مسکویه رازی به این داستان اشاره کرده‌اند. این داستان را دقیقی به شعر درآورده و فردوسی آن را در شاهنامه آورده است. ثعالبی نیز به تفصیل و با کمی اختلاف از این داستان یاد می‌کند. روایت ثعالبی در مقایسه با روایت شاهنامه از بسیاری نظرها به متن پهلوی و روایت فردوسی به روایت طبری نزدیک‌تر است. گذشته از این دو اثر، یادگار زریران بیشترین تأثیر را بر حماسه‌های زبان گورانی به‌طور عام و “رزمنام کنیزک” به‌طور خاص گذاشته است.

رزمنام کنیزک از داستان‌های حماسی مشهور در غرب ایران به زبان گورانی است. این داستان با بن‌مایه‌های نمایشی نفوذ گسترده‌ای در بین مردم داشته و روایت‌های گفتاری و نوشتاری چندی از آن در بین مردم رایج است. کامل‌ترین روایت از این داستان روایتی است منسوب به الفت که در دستنویس هفت‌لشکر گورانی به تاریخ ۱۳۴۹ق/ ۱۳۰۹ش به کتابت “ملاعزیز ولد الفت از طایف کلهر” آمده است. این منظومه از برگ ۸ ب تا برگ ۴۵ الف هفت‌لشکر را دربردارد؛ در ساختار مثنوی و وزن ده هجایی با یک تکیه در میان هجای پنجم و ششم و شامل ۱۱۲۴ بیت است که آن را “روایت الف” نامیده‌ایم. روایت دیگری از این داستان وجود دارد که داستان کنیزک و آغاز داستان برزونامه را در بر دارد که آن را “روایت ب” می‌نامیم. ایزدپناه “روایت ب” را همراه با عکس نسخ دستنویس چاپ و نیمی از آن را آوانگاری و ترجمه کرده ‌است. شریفی روایتی از این داستان (کتابت ۱۳۲۷ق) را معرفی کرده، لطفی‌نیا خلاصه‌ای از این داستان را آورده و چمن‌آرا نیز به روایتی از آن اشاره کرده است.

در متون اوستایی، پهلوی، فارسی زرتشتی و حماسه‌های ملی درحد بررسی‌های من از این داستان سخنی به میان نیامده و همچنین در طومارهای نقالی (طومار نقالی شاهنامه ۱۱۳۵ق، هفت‌لشکر فارسی ۱۲۹۲ق و طومار شاهنام فردوسی) و رستم‌نامه‌ها (دستنویس‌های ۱۲۴۵ق مجلس، ۱۲۴۵ق ملک، ۱۳۲۱ق مجلس) داستانی با نام “کنیزک” یا داستانی که دربردارند محتوای رزمنام کنیزک باشد وجود ندارد. البته پیوند کمرنگی بین این داستان و آغاز داستان سیاوش پیداشدن مادر سیاوش در بیشه و همچنین رویدادهای پس از مرگ فرود که در آن فریبرز از هومان شکست می‌خورد، وجود دارد.

رزمنام کنیزک با تاخت و تازهای افراسیاب با دو نُه‌صدهزار سپاهی به شهر ری و ورامین پس از به پادشاهی نشستن کیخسرو آغاز می‌شود. افراسیاب پس از هجوم به ری و ویرانی آنجا و شکست دادن سپاهیان ایرانی، بسیاری از زنان و دختران را به اسیری می‌برد. یکی از این اسیران کنیز ویژ کیخسرو است که از دست سربازان تورانی گریخته و در بیشه‌ای به گریه و زاری نشسته است. در این گیرودار، فرامرز و جهانگیر و سام، فرزند فرامرز، به شکار می‌آیند. سام و جهانگیر به دختری برخورد می‌کنند که در حال گریه و زاری است و از ویرانی ایران به دست افراسیاب و نبودن کیخسرو و رستم می‌نالد. کنیزک با دیدن سام و جهانگیر وحشت می‌کند و گمان می‌برد که سربازان تورانی هستند، اما سام و جهانگیر به مردانگی با وی رفتار می‌کنند. کنیزک ماجرای هجوم افراسیاب به ایران را برای آنها بازگو می‌کند. آنها کنیزک را به نزد فرامرز می‌برند و کنیزک هم ماجرا را برای وی بیان می‌کند. جهانگیر، سام و فرامرز تصمیم می‌گیرند برای رهایی اسیران ایرانی به اردوگاه افراسیاب هجوم برند. آنها یارانی فراهم می‌کنند و هر یک به سهم خود تلاش می‌کنند. جهانگیر به اردوگاه افراسیاب می‌رود، صدای زاری و شیون اسیران و همچنین صدای شادی و باده‌نوشی تورانیان را به گوش می‌شنود. کرشیوز (گرسیوز) شبانه جهانگیر را می‌بیند و گمان می‌برد که او رستم است. این خبر به گوش افراسیاب می‌رسد و مجلس شادی آنان را بر هم می‌زند. افراسیاب برای مبارزه با جهانگیر، پلنگ‌پوش را به میدان می‌فرستد. پس از جنگ‌های شبانه‌ای که بین او و جهانگیر درمی‌گیرد، جهانگیر پلنگ‌پوش را به اسارت درآورده، به سام‌ می‌سپارد و سام او را می‌کشد. سام و جهانگیر به تنهایی با سپاهیان افراسیاب مبارزه می‌کنند تا اینکه فرامرز با سیصد نفر به یاری آنان می‌شتابد. اما فرامرز از سپاه خود که توانایی رویارویی با افراسیاب را ندارند، می‌خواهد تا پای جان مقاومت کنند و نگریزند. اما در این نبردها تمامی سربازان ایرانی کشته می‌شوند. در این بین کوزیب، پهلوان تورانی، به میدان می‌آید و فرامرز سام نوجوان را به مبارز با وی می‌فرستد. در این نبرد، سام وی را در حضور افراسیاب و پیران می‌کشد. خبر هجوم افراسیاب به ایران را پیکی برای کیخسرو می‌آورد. کیخسرو خشمگین می‌شود، اما زال از وی می‌خواهد نامه‌ای برای رستم در سیستان بفرستد و او را با سپاهیان، فرزندان و کودکان شش ساله تا مردان کهنسال فرابخواند. رستم به سوی ایران به راه می‌افتد، به سپاه توران می‌تازد و سپاه را در هم می‌شکند، اما دیگر ایرانیان شکست‌های سنگینی می‌خورند. زال نامه‌ای به کیخسرو می‌نویسد و او را از شکست آگاه می‌کند. کیخسرو سپاهی فراهم می‌کند و به جنگ افراسیاب می‌آید. رستم همراه با فرامرز و جهانگیر به یاری زال می‌شتابد. افراسیاب و پیران فرار می‌کنند و بیژن افراسیاب را دنبال می‌کند، اما او با قدرت جادویی خود می‌گریزد. رزمنام کنیزک با پادشاهی طوس بر توران‌زمین، آزادی اسیران ایرانی، بازگشت فرزندان رستم به شهر خود، غارت توران به دست فرامرز، بازگشت کیخسرو به ایران و شهر ری و آمدن مردم به پیشواز وی به پایان می‌رسد.

اکنون به بررسی همسانی‌های یادگار زریران و حماسه‌های گورانی در دو بخش رزمنام کنیزک و نمونه‌هایی از دیگر حماسه‌های گورانی، به شیو توصیفی می‌پردازیم.

۲- پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint

۱- آمدن پیک و پاسخ شاه

۲-۱

پاورپوینت کامل یادگار زریران و رزمنام? کنیزک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint هردو با شمار سپاهیان ارجاسپ و افراسیاب آغاز می‌شوند:

u-šn wdrafsh jdg ud nmxwst hazrn abg d bwar sph wizdag . . . (4

).

پس ویدرفش جادو و نامخواست هزاران را با دو بیور سپاه گزیده . . .

دو نُه‌صد+ هزار، جَم‌آرا نه جَم (روایت الف، برگ ۸ الف)

do: no:h-sad hazâr, jam-ârâ na jam

(افراسیاب) دو نه‌صد هزار (سپاهی) را در انجمنی گرد آورد.

۲-۲

pad bayaspnh rn šahr frstd (4

).

. . . به رسالت به ایرانشهر فرستاد.

ژ کُو+ بشنوه، قاصد ژ ری

خبر برد پری، کَیانانِ کَی

نه کوی سابلان، خبر دان پیشان

روزِ قیامت، ظاهر بی لی‌شان (روایت الف، برگ ۲۶ الف)

a ku: bε-šnawa, qâsεda a Ray

xabar bεrd pεry, kayânan-e kay

na ko:y Sâbalân, xabar dân pe:-šân

rüz-e qe:âmat, zâhεr bi le:-šân

از آنجا بشنو که قاصدی از شهر ری، برای کیانانِ کی خبری برد،

در کوی سبلان به آنان خبر داد (که) روزِ رستاخیز بر آنان آشکار شده است.

۲-۳

گشتاسپ‌شاه گفت: ایشان را به پیش اندرهلید.

wištsp šh guft k-šn andar pš hild (7

)

بردشان و پای، درفشِ خسرو (روایت الف، برگ ۲۶ الف)

bεrd-εšân wa pây, dεrafš-e Xusra:w

آنان قاصد را به پای درفش خسرو بردند،

۲-۴

ud andar šud hnd ud wištsp šh namz burd hnd ud frawardag be dd hnd (8

).

آنان اندرشدند و به گشتاسپ‌شاه نمازبردند و نامه بدادند.

ــــــــــــــــــــــــ

سجد زمین برد، قاصد بو ادَو+

شاه فرما قاصد، ژ کو آمانی

بَواچه پریم، رازِ نهانی

ار داری نامه، برآور نه بر

معلوم کَر وَنِم، سرانسر خبر

قاصد عریضه، گردش نهروی دس

ــــــــــــــــــــــــــ (روایت الف، برگ ۲۶ الف– ب)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

sa

da-y zame:n bεrd, qâsεd baw ada:w

šâh farmâ qâsεd, a ku: âmâni

ba-wâa pεry-m, râz-e nahâni

ar dâri nâma, bar-âwar na barma’lüm kar wan-εm, sarânsar xabar

qâsεd ‘ari:za, gεrd-εš na rüy das

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قاصد از روی ادب سجد زمین کرد.

شاه فرمود: قاصد! از کجا آمده‌ای؟

راز نهانی را برایم بگو،

اگرنامه‌ایداریازگریبانبیرونبیاور

(و) سراسر خبرها را برایم آشکار کن.

قاصد نامه را در روی دست گرفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲-۵

abarsm dibrn mahist abar py stad ud frawardag pad buland xwnd (9

).

اَبَرسام مهتر دبیران به پای برایستاد و نامه را بلند بخواند

ـــــــــــــــــــــــــ

شاه طلب کردش، منشی کیومرس

مضمون نامه، وانا پری شاه

گوش دا وَنِش، شاهْ حشمت‌پناه (روایت الف، برگ ۲۶ ب)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

šâh talab kεrd-εš, munši Kayu:mars

mazmün-e nâma, wânâ pεry šâh

gu:š dâ wan-εš, šâh hεšmat-panâh

شاه، کیومرثِ منشی را فرا خواند.

(کیومرتِ منشی) مضمون نامه را برای شاه خواند (و) شاه شکوهمند به وی گوش داد،

۲-۶

pas wištsp šh ka-šn n saxwan šnud grn dušxwrh bd (13

).

گشتاسپ‌شاه که آن سخن شنود او را دشواری گران پدید آمد.

شاه چی و غضب (روایت الف، برگ ۱۷ الف)

šâh i wa qazab

شاه (با شنیدن نامه) خشمگین شد.

۲-۷

ud pas n tahm sphbad nw zarr iyn-š dd k wištsp šh wišg bd zd andarn šud (14

).

سپاه‌بد تهمتن زریر دلاور چون که گشتاسپ‌شاه را آشفته‌حال دید به پای برایستاد.

زال زر شنفت، پا نِیا و پیش (روایت الف، برگ ۲۷ الف)

Zâl-e zar šεnaft, pâ n

yâ wa pe:š

زال زر شنید، پا درپیش گذاشت.

۲-۸

u-š wištsp šh guft k agar ašm bayn sahd man n frawardag passox framym kardan(15

).

و گفت اگر شما بغان صلاح بینید من این نامه را پاسخ فرمایم کردن.

ـــــــــــــــــــــــــــــ/ عرض کرد: شهنشا! خاطر مکر ریش // بفرما . . . (روایت الف، برگ ۲۷ الف)

ــــــــــــــــــــــــ /

arz kεrd šahanšâh!, xâtεr ma-kar re:š // bε-farmâ

ــــــــــــــــــــــــ عرض کرد: ای شهنشاه! خاطر خود را آزرده مَکن، // فرمان بده . . . (نامه‌ای بنویسند).

۲-۹

wištsp šh framn dd k frawardag passox kun (16

).

گشتاسپ‌شاه فرمان داد که نامه را پاسخ کن.

ساکه اید شنفت، شاهِ کیخسرو

طلب کرد و پیش، منشی و اَدَو+

شاه منشیْ وزیر، دردم طلب کرد

فرما بنویسه، گفت زالِ مرد (روایت الف، برگ ۲۷ ب)

sâ-kε e:d šεnaft, šâh-e Kay-xusra:w

talab kεrd wa pe:š, munši wa ada:w

šâh munši-waze:r, dar-dam talab kεrd

farmâ bε-nüysa, gufta-y Zâl-e zar

همین که شاه‌کیخسرو این سخنان زال را شنید، (زال) مؤدبانه منشی را به پیش فرا خواند.

شاه وزیرْ منشی را در دم فرا خواند (و) فرمود: گفت زال زر را بنویس،

۲-۱۰

در هر دو متن دشمنان ایران “دیو” خوانده می‌شوند:

u-tn nimym k iyn zad bawd dw az dast yazdn (21

).

و نمایی‌متان که چگونه زده بود دیو از دست یزدان.

نوبت کفت به دست، دیو کینه‌جو (روایت ب، ص ۲۱۲)

na:wbat kaft ba dast, dw-e kina-

u

:

نوبت به دست دیو کینه‌جو افتاد.

۲-۱۱

پس از خوانده‌شدن نام ارجاسپ، گشتاسپ به زریر فرمانی می‌دهد. در رزمنام کنیزک زال به کیخسرو پیشنهادی می‌کند و کیخسرو پس از آن فرمانی می‌دهد:

pas wištsp šh zarr brd framn dd k pad garn bašn kf borz taxš framy kardan(23

).

پس گشتاسپ‌شاه به زریر برادرش فرمان داد که بر فراز کوه‌ها آتش فرمای کردن.

پیشنهاد زال:

بفرما بَدَن، نه گبرَگه [و] ْکوس

بیو و پیشرو، سپهدارِ طوس

. . . بفرما سپاه، راهی بو و راه

بساط شکار، بِمانو و جاه

چپر بو راهی، پری سیسِتان

خبردار بکی، نبیر دستان (روایت الف، برگ ۲۷ الف)

bε-farmâ ba-dan, na gabraga w ku:s

ba-yo: wa pe:š-ra:w, sεpahdâr-e Tu:s

bε-farmâ sεpâh, râhi bu: wa râh

basât-e šεkâr, bε-mâno: wa jâh

apar bu: râhi, pεry Sis

tân

xabar-dâr bε-kay, nabira-y Dastân

فرمان بده (تا) بر کوس بزرگ بزنند (و) طوسِ سپهدار پیشرو (سپاه) باشد،

. . . فرمان بده، سپاه راهی شود و به راه (بیفتد و) بساط شکار برجای بماند،

چاپار به سوی سیستان راهی شود (و) نبیر دستان را خبردار کند،

نام کیخسرو:

بو طور بو مضمون، فرمانِ شاهی

و نام یزدان، بَدَر گواهی

بنویسه و لای، تاج‌بخشِ شاهان

رواج‌نمایْ حکم، حشمت‌پناهان

بورِ سرافراز، سیسِتان‌زمین

دایم جویای رزم، شیر روی کمین (روایت الف، برگ ۲۷ الف)

baw-to:r bu: mazmün, farmân-e šâhi

wa nâm-e Yazdân, ba-dar guwâhi

bε-nüsa wa lây, taj-baxš-e šâhân

rawâj-namâ-y hukm, hεšmat-panâhân

bawr-e sarafrâz, Sis

tân-zame:n

dâyεm ju:yâ-y razm, še:r-e rüy kame:n

مضمون نام شاهی آن‌گونه باشد (که) به نام یزدان گواهی بدهد.

به‌نزد تاج‌بخش شاهان، رواج‌دهند فرمان شکوه‌مندان (نامه‌ای) بنویس،

(به نزد آن) ببر سرافراز سیستان‌زمین، (آن) دایمْ جویای رزم و شیرِ عرص کمین (= رستم).

۲-۱۲

šahr azd kun ud bayaspn azd kun k b moγmard k b u taxš wahrm yaznd ud parhznd ny az dah sl t haštd slag mard pad xnag xwš b ma pyd (24

).

شهر آگاه کن و پیک‌ها آگاه کن که به جز مغ‌مردان که آب و آتش بهرام ستایند و پاس دارند، از ده ساله تا هشتاد ساله هیچ مرد به خان خویش به‌مپاید.

پیشنهاد زال:

نبیرْ نبیران، اولاد دستان

یک‌تن نمانو، خسروپرستان

فارس بن دَ رات، هرچه هن دسترس

نمانو به‌جا، یک‌تن و هیچ‌کس (روایت الف، برگ ۲۷ الف)

nabir-nabirân, a:wlâd-e Dastân

yak tan na-mâno:, xusra:w-parastân

fârεs bεn da râ-t, har-ε han dast-ras

na-mâno: ba jâ , yak tan u hüy kas

(از) نبیر نبیره‌های اولاد دستان، از خسروپرستان، یک تن برجای نماند،

سواری در راه بفرست (تا بگوید:) هرچه در دسترس است، برجای نماند، (حتی) یک‌تن و هیچ‌کس.

هوریزان بیان، واد نبردن

تورانی ایران، و غارت بردن

طفل ده ساله، سرحد کابل

نمانو و جا، شش سال زابل (روایت ب، ص ۲۳۳)

hure:zân bayân , wâda-y nabard-

n

Tu:râni E:rân, wa qârat b

rd

n

t

fl-e dah-sâla-y, sar-hadd-e Kâbul

na-mâno: wa

â, šaš-sâla-y Zâbul

به پا خیزید، هنگام نبرد است، تورانیان ایران را به غارت بردند،

کودک ده سال مرز کابل و کودک شش سال زابلی (هیچ‌کس) برجای نماند.

نام کیخسرو:

تورانی کردن، هفت‌اقلیم غارت

نیِن وقتِ بزم، عیش و بشارت

دِلیرانِ کار، سیسَتان‌زمین

نبیرْ نبیران، زالِ سهمَگین

یک‌تن نمانو، نه خاک زابُل

شش ساله باور، نه ملک کابُل (روایت الف، برگ ۲۷ ب)

Tu:râni kεrdεn, haft-εqli:m qârat

niyεn waqt-e bazm, ‘ayš u bašârat

dεe:rân-e kâr, Sis

tân-zame:n

nabir-nabirân, Zâl-e sahmage:n

yak tan na-mâno:, na xâk-e Zâbul

šaš-sâla bâwar, na mulk-e Kâbul

تورانیان هفت‌اقلیم را غارت کردند (و اکنون) وقت بزم و عیش و بشارت نیست،

دلیران کارزار سیستان‌زمین (و) نوادگان زال سهمگین،

یک‌تن در خاک زابل نماند (و) شش ساله را از سرزمین کابل بیاور.

ونت معلوم بو، ایران بی خراب

به مکر و افسون، شای افراسیاب

دلیران بور، سیستان‌زمین

دایم هر جویای، رزمن نه کمین

یک‌تن نمانو، نه خاک زابل

صغیر و کبیر، نه ملک کابل (روایت ب، ص ۲۳۴)

wan-

t ma’lüm bu:, E:rân bi x

râb

ba makr u afsün, šâ-y Afrâs

yâb

d

e:rân-e bawr, Sis

tân-zame:n

dây

m har

uyâ-y, razm-

n na kame:n

yaktan na-mâno:, na xâk-e Zâbul

saqi:r u kabi:r, na m

lk-e kâbul

بر تو آشکار باد: ایران به مکر و افسون شاه‌افراسیاب ویران شد،

ببران دلیر سیستان‌زمین (که) همیشه جویایِ رزم در کمین‌اند،

یک‌تن در خاک زابل (و همچنین) خُرد و بزرگ در سرزمین کابل نماند (= همه را بیاور).

۲-۱۳

dn kund k dudgar mh dar wištsp šh yd ud agar n ka yd ud n abg xwš tan be n ward nh pad dr abar farmym kardan (25

).

چنین کند که دیگر ماه به درگاه گشتاسپ‌شاه آید؛ اگر نیاید و (؟) با خویشتن به‌نیاورد همانجا که هست او را بر دار فرمایم کردن.

نیبرگ نویس پهلوی را

gl [g’l

] خوانده و به “گله، رعایا، بندگان” معنی کرده است. مهرداد بهار با توجه به نظر صادق کیا آن را به “دار و دسته” معنی کرده است. تفضلی این واژه را

dr [d’l

] خوانده و به معنی “تیغ و شمشیر (= سلاح)” آورده است، ماهیار نوابی و آموزگار نیز به پیروی از تفضلی همین معنی را آورده‌اند. غیبی به پیروی از نولدکه واژه را

kâr

خوانده و و یک

afzâr

نیز بدان افزوده و به “ابزار کار” معنی کرده‌است. شاکری با توجه به معنی نیبرگ، بازتاب آن را در ترجم دقیقی در واژ “مرزداران” می‌بیند. بنونیست، هُرن، بویس و عریان این واژه را معنی نکرده‌اند یا همان “دار” را آورده‌اند. گَل (گال

gal / gâl

) در زبان‌های کردی و گورانی نیز به معنای دسته و ملت به کار می‌رود. در زبان لری، گَل “به معنای گروه‌های کار است. این گروه‌های کار و یاری که مرکب از عده‌ای مرد و زن می‌شوند (از کودک ۶ ساله تا پیرزن و پیرمرد ۹۰ ساله) به یاری برمی‌خیزند. حتی در جنگ‌های طایفه‌ای و کمک‌های دیگر نیز این اتحاد و حمایت دیده می‌شود.” معنی نیبرگ و بهار به روایت گورانی بسیار نزدیک است:

پیشنهاد زال:

و وعد ده روز، “سپاه” نه کلات

تمام سرداران، شاه بدی خِلات

هرکس نیاوُو+، او فتنه ساختن

ژ لای کیخسرو، سرِ ویش باختِن

ژ لای کیخسرو، مبو خطاکار

منمانو عتاب، نه روی روزگار (روایت الف، برگ ۲۸ ب).

wa wa’da-y dah rüz, sεpâh na Kaât

tamâm sardârân, šâh ba-day xεlât

har-kas na-yâwo:, a:w fεtna sâxtε

a lây Kay-xusra:w, sar-e we:š bâxt

n

a lây Kay-xusra:w, ma-bu: xatâ-kâr

ma-nmâno: ‘atâb, na rüy rüz

gâr

به وعد ده روزه، سپاه در کلات (باشد و) شاه به تمام سرداران خلعت بدهد،

هرکس نیاید، او فتنه‌ای ساخته (و) درپیش کیخسرو سرِ خود را باخته است،

(او) در پیش کیخسرو خطاکار می‌شود و (کیخسرو) در هم روزگار بر او عتاب می‌کند.

نام کیخسرو:

اَژدَهادرفش، بکیشه پی رزم

شاه چی و کلات، ونت بیو جزم

ده‌روزه نوجا، اتراخِ شاهن

بخشش [و] انعام، حشمتْ پناهن

سام [و] جهانگیر، چنی فرامرز

بکیانه و جخت، پری زال زر (روایت الف، برگ ۲۷ ب).

adahâ-dεrafš, bε-kiša pe: razm

šâh i wa Kaât, wan-εt ba-yo: jazm

dah rüz-a na:w jâ, o:trâx-e šâh-εn

baxšεš u an’âm, hεšmat-panâh-εn

Sâm u Jahângi:r, ani Fεrâmarz

bε-kyâna wa jaxt, pεry Zâl-e zar

اژدهادرفش را برای رزم بکش، شاه به کلات رفته است، این نکته بر تو روشن باشد،

ده روز در آنجا اتراق شاهی است (و زمان) بخشش و انعام (شاه) شکوهمند است،

سام و فرامرز را به همراهی جهانگیر، به شتاب به سوی زال زر روانه کن.

۲-۱۴

pas har mardm az bayaspn azd mad ud dar wištâsp šh mad hnd pad ham-sphh ud tumbag zannd ud ny pazdnd ud gwdumb wng kund (26

).

به هم مردم از پیک‌ها خبر رسید و ایشان دسته‌دسته به درگاه گشتاسپ‌شاه آمدند، تنبک زدند و نای دمیدند و بانگ گاودُم برآوردند.

نامه دا و دست، چپر بی راهی

ــــــــــــــــــــــــــــــ

شصت‌هزار نفر، نوجا بی حاضر

گشت صاحب‌منصب، وزیر [و] ناظر

طوس نوذر بی، پیشرو و تعجیل

دبدب دهول، دنگ رزازیل(؟)

گودرزی تمام، روان بی راهی

میلادی جوشا، و خاطرخواهی (روایت الف، برگ ۲۷ ب– ۲۸ الف)

nâma dâ wa dast, apar bi râhi

ــــــــــــــــــــــــــــــ

šast-hazâr nafar, na:w jâ bi hâzεr

gεšt sâhεb-mansab, waze:r u nâzεr

Tu:s-e Na:wzar bi, pe:š-ra:w wa ta’ji:l

dabdaba-y duhül, da-e razâzi:l

()

Gu:darzi tamâm, rawân bi râhi

Mi:lâdi ju:šâ, wa xâtεr-xwâhi

(کیخسرو) نامه را به دست چاپار داد و وی به‌راه افتاد . . .

شصت هزار نفر، همگی صاحب‌منصب، وزیر و ناظر، در آنجا حاضر شدند.

طوس نوذر پیشرو بود و به شتاب (به راه افتاد).‌ــ دبدب دُهل و دنگ رزازیل (؟) (به پا خاست).‌ــ هم گودرزیان روان (شدند و) به راه افتادند، میلادیان به خاطرخواهی جوشان شدند.

II

. به راه افتادن کاروان

۲-۱۵

سپس کاروان به راه افتاد.

u-š krawn warz kunnd… (

۲۷)

راهی بی درفش، کیخسروشاهی (روایت الف، برگ ۲۷ ب)

râhi bi dεrafš, Kay-xusra:w šâhi

درفش کیخسروشاهی به راه افتاد.

۲-۱۶

ud krawn rn šahr dn std ka wng be asmn šawd ud pattn be dušax šawd (29

).

کاروان ایرانشهر چنان راه می سپرد که بانگش به آسمان می شد و طنین پای گرفتنش به دوزخ.

شرار گرزش، نه موج میدان

شرر مکیشو، پری آسمان

وقتی مشانو، گاوَسر و قین

ناله‌اش میاوو، و پرد زمین (روایت الف، برگ ۱۷ ب).

šarâra-y gurz-

š, na ma:w

-e maydân

šarar ma-kišu:, p

ry âs

mân

waqt-e: ma-šâno:, gâwasar wa qin

nâla-š ma-yâwo:, wa parda-y zame:n

(که) شرار گرزش از موج میدان به سوی آسمان شراره می‌کشید،

وقتی گرز گاوسر را به کین می‌کشید، ناله‌اش به پرد زمین می‌آمد،

دیش صدای گرزن، هیاهوی نبرد

مویرو نه اوج، چرخ لاجورد (روایت الف، برگ ۳۴ الف).

diš sεdâ-y gurz-εn, hayâ-hu:y nabard

ma-we:ro: na a:w

, arx-e lâ

award

دید صدای گرز (و) هیاهوی نبرد است (که) از اوج چرخ لاجورد می‌گذرد،

۲-۱۷

murw-iz nišm n windd b ka aspn bašn ud nzagn tx ayb kf sar borz nišnd(31

).

. . . مرغان نشیم نمی‌یافتند. مگر بر یال اسبان و نوک نیزگان یا بر سر کوه بلند.

ملایک مَوات: حذر الحذر

عنقا هیچ نداشت، نَو دمدا گذر

نه هامون نَمند، نه وحش [و] نه طیر

نه غرنده‌شیر، نه ببر [و] نه جیر

رای

گذر نداشت، نه روی بیشه [و] خاک

پرند طیران، لوا نه افلاک (روایت الف، برگ ۸ الف)

malâyεk ma-wât, hazar al-hazar

anqâ hüyc na-dâšt, naw dam-dâ guzar

na hâmün na-mand, na wahš u na te:r

na quranda-še:r, na babr u na je:r

rây-guzar na-dâst, na rüy be:ša u xâk

paranda-y te:rân, lawâ na aflâk

فرشتگان می‌گفتند: حذرالحذر! عنقا در آن دم هیچ راه گذری نداشت.

در هامون نماند، نه وحش و نه پرنده، نه غرنده شیر ، نه ببر و نه آهو.

پرند پروازی در روی بیشه و خاک راه گذری نداشت (از این رو) به آسمان‌ها رفت.

۲-۱۸

از گرد و دود شب و روز پیدا نبود.

az gard ud dd šab ud rz n paydg (31

)

انجم نابدید، نه غبار [و] تَم، (روایت الف، برگ ۸ الف)

anjum nâ-badid, na γubâr u tam

ستارگان از غبار و گرد و خاک ناپیدا بودند.

تراق تروق، شق شصتَ‌چنگ

هوا نابدید، خورشید نَمندْ رنگ

طوس [و] مغربی، مداشان و هم

انجم نابدید، نه تارندهْ تم (روایت الف، برگ ۴۰ الف)

tarâqa-y toru:q, šεqa-y šasta-a

hawâ nâ-badid, xwarše:d na-mand ra

Tu:s u Maγrεbi, ma-dâšân wa ham

an

um nâ-badid, na târanda-tam

(صدای) تراق‌تروق و خروش شصت‌چنگ (بلند بود)، آسمان ناپدید (شد و برای) خورشید رنگی نماند. طوس و مغربی بر هم می‌زدند (و) ستارگان از تارندهْ تم ناپدید بودند.

III

. نبرد یکم (نبرد زریر و ویدرفش= نبرد جهانگیر و پلنگ‌پوش)

۲-۱۹

. . . ارجاسپ خدای خیون‌ها بر سر کوه نشست.

arjsp xynn xwady kf sar nišnd (69

نی گفتگو بین، شاه چنی پیران

ناگاه رستاخیز، خیزا ژ میدان

. . . شاه فرما: پیران! ای غوغا چیشِن

پنم واچه راست، خاطرم ریشِن

فره خندیا، پیران پرهوش

واتش: شهنشاه! شنفتی و گوش؟ (روایت الف، برگ ۱۷ الف).

ne: guftugu: bin, šâh ani Pirân

nâgâh rastâxe:z, xe:zâ a me:dân

šâh farmâ Pirân!, i qüqâ e:-š-εn

pan-εm wâa râst, xâtεr-εm re:š-εn

fεra xandεyâ, Pirân-e po:r-hu:š

wât-εš šahanšâh!, šεnafti wa gu:š

شاه و پیران در این گفت‌وگو بودند که ناگاه از میدان، رستاخیزی به پا شد،

. . . شاه به پیران فرمود: این غوغا چیست؟ به من راست بگو که آزرده‌خاطرم.

پیران پرهوش فراوان خندید و گفت: ای شهنشاه! به گوش (خود) شنیدی،

۲-۲۰

ud n tahm sphbed nw zarr krzr wn nw kund … (

۷۰)

سپاه‌بد تهمتن زریر دلاور کارزار چنان دلیرانه می‌کرد . . .

جهانگیر و جخت، در دم بی سُوار

یک‌صد ژ مردان، پری کارَزار

نه او جاگ بزم، پا نیا نه ور

جوشا خروشا، دست و گاوَسر (روایت الف، برگ ۱۷ ب)

Jahângi:r wa jaxt, dar-dam bi su:wâr

yak-sad a mardân, pεry kârazâr

na a:w jâga-y bazm, pâ n

yâ na war

ju:šâ xoru:šâ, dast wa gâwasar

جهانگیر در دم به‌تندی سوار شد (و) یک صد تن از مردان را برای کارزار (با خود برد)،

جهانگیر در آن جایگاه بزم پا درپیش نهاد (و) دست به گاوسر، جوشان و خروشان بود،

۲-۲۱

ud pas arjsp xaynn az kf sar nigh kund… (

۷۱)

ارجاسپ خدای خیون‌ها که از سر کوه نگاه می‌کرد . . .

چون افراسیاب، نظاره کردش

شاه کینه‌جو، ارواح سپردش (روایت ب، ص ۲۱۸)

co:n Afrâs

yâb, nazâra kεrd-εš

šâh-e kina-

u:, arwâh s

p

rd-

š

هنگامی که افراسیاب نظاره می‌کرد، (گویی آن) شاه کینه‌جو جان می‌سپرد،

۲-۲۲

gwd k az ašm xaynn k šawd abg zarr kxšd n tahm sphbed nw zarr…(

۷۱)

گفت: از شما خیون‌ها کیست که شود با زریر کوشد و او را کشد، آن سپاهبد تهمتن و دلاور را . . .

شای‌افراسیاب، پلنگ طلب کرد

در دم حاضر بی، سجده و شاه برد (روایت الف، برگ ۱۸ الف)

šây-Afrâsεyâb, Pala talab kεrd

dar-dam hâzεr bi, sujda wa šâh bεrd

شای‌افراسیاب پلنگ را فرا خواند، او در دم حاضر شد و به شاه سجده برد.

۲-۲۳

t zarrstan man duxt pad zanh awiš dahm k andar hamg šahr xynn zan-w az y huihrtar nst (71) u-š andar hamg šahr xynn bidaxš kunm … (

۷۲).

تا زرستان دخترم را به زنی به او دهم که در هم شهر خیون‌ها زن از او خوب‌چهرتر نیست، او را در هم شهر خیون‌ها بیدخش کنم.

فرماجهانگیر،باوریودست

مدروم نه پیت، توران هرچه هست (روایت الف، برگ ۱۸ الف)

farmâ Jahângi:r, bâ-wari wa dast

ma-daru:m na pe:-t, Tu:rân har-ε hast

(افراسیاب) فرمود اگر جهانگیر را به دست بیاوری، هر چه را در توران هست به تو می‌دهم.

۲-۲۴

pas n widrafš jdg abar py std ud gwd k man ry asp zn szd t man šawm (73

).

پس ویدرفش جادو به پای برایستاد و گفت: مرا اسب زین سازید تا شوم.

عرض کرد: شهنشاه! بند فرمانم

هرچه بفرمای، قوچِ قربانم (روایت الف، برگ ۱۸ الف)

arz kεrd šahanšâh!, banda-y farmân-εm

har-ε bε-farmây, qu:-e qurbân-εm

(پلنگ) عرض کرد: ای شهنشاه! بند فرمانم، هر چه بفرمایی، من مانند قوچ قربانی‌ام،

۲-۲۵

ud asp zn sznd u-š wdrafš jdug abar nišnd … ud andar razm dwrd … (

۷۴).

و اسب زین ساختند و ویدرفش جادو برنشست . . . و اندر رزمگاه شتافت . . .

سجود برد و شاه، رو نه میدان کرد

مابینِ میدان، بی و توز [و] گرد (روایت الف، برگ ۱۸ الف)

sujüd bεrd wa šâh, rü na me:dân kεrd

mâ-bεyn-e me:dân, bi wa tu:z u gard

به شاه سجده برد و رو به میدان نهاد، میان میدان را گرد و خاک فراگرفت.

در یادگار زریران، زریر به دست ویدرفش که از پشت به او حمله می‌کند کشته می‌شود و در پایان ویدرفش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.