پاورپوینت کامل آینهای برای ایران دوره زندیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آینهای برای ایران دوره زندیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آینهای برای ایران دوره زندیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آینهای برای ایران دوره زندیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
کتاب فوائد علیه اثری است از سال ۱۱۷۱، متنی از یک عالم هوشیار و منتقد در مسائل فرهنگی و اجتماعی و دینی. کتاب، اثری کشکولی است، اما در لابلای آن اطلاعات ذی قیمتی در باره مسائل مختلف این دوره روایت شده است. این دوره، شامل سی و پنج سال پس از سقوط صفوی، دوران پرحادثه نادر شاه، و تحولات یک دهه بعد از آن است. زبان نویسنده تند و تیز، و اثر او از حیث ادبی بسیار ارزشمند و حاوی نکات بسیار بدیعی است.
مروری بر یک اثر مهم فرهنگی- انتقادی
خلاصه: کتاب فوائد علیه اثری است از سال ۱۱۷۱، متنی از یک عالم هوشیار و منتقد در مسائل فرهنگی و اجتماعی و دینی. کتاب، اثری کشکولی است، اما در لابلای آن اطلاعات ذی قیمتی در باره مسائل مختلف این دوره روایت شده است. این دوره، شامل سی و پنج سال پس از سقوط صفوی، دوران پرحادثه نادر شاه، و تحولات یک دهه بعد از آن است. زبان نویسنده تند و تیز، و اثر او از حیث ادبی بسیار ارزشمند و حاوی نکات بسیار بدیعی است.
کتاب فوائد علیه اثری است از سال ۱۱۷۱، متنی از یک عالم هوشیار و منتقد در مسائل فرهنگی و اجتماعی و دینی. کتاب، اثری کشکولی است، اما در لابلای آن اطلاعات ذی قیمتی در باره مسائل مختلف این دوره روایت شده است. این دوره، شامل سی و پنج سال پس از سقوط صفوی، دوران پرحادثه نادر شاه، و تحولات یک دهه بعد از آن است. زبان نویسنده تند و تیز، و اثر او از حیث ادبی بسیار ارزشمند و حاوی نکات بسیار بدیعی است.
درباره فوائد علیه
اطلاعات ما از دوره پس از سقوط صفویه تا اوائل قاجار، اندک است، و هر آنچه که بتواند اوضاع این دوره را، به خصوص از دید انتقادی برای ما روشن کند، بسیار با ارزش خواهد بود.
کتاب فوائد علیّه که به صراحت نویسنده (ص ۱۰۲) در سال ۱۱۷۱ نوشته شده، اثری کشکولی و سرشار از حکایات شیرین از این دوره است که هر کدام به نوبه خود، در روشن کردن تاریخ فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی ما جالب خواهد بود. بسیاری از این نکات، مانند غالب آثار مشابه، مطالب کهنه و قدیمی است که از دیگر آثار برداشته شده است. اما در میان آنها، داستانها و اخباری هم وجود دارد که مربوط به روزگار خود مؤلف و زمان نزدیک به اوست. طبعاً این نکات ثانوی است که اثر یاد شده را بسیار ارزشمند میکند.
وی میتوانسته اواخر صفویه را درک کرده باشد، اما روشن است که از دوران نادرشاه کاملاً آگاه و منتقد آن دوره است. در این کتاب، چندین بار، نام نادرشاه به میان آمده و همواره از وی، بدگویی و انتقاد شده و گویی مانند یک عذاب برای مردم، تصویر شده است، مردمی که کارهای زشتی کرده و گرفتار افغانها و نادر شاه شدهاند.
یک بخش قابل توجه این کتاب، بخشی است که به رساله تعریفات عبید زاکانی شبیه است. میدانیم که عبید در آن رساله، تعریف معکوس از کلمات دارد. مثلاً: الحلال: آنچه نخورند، چشم قاضی: آن که هرگز پر نشود و مانند اینها که به عنوان یک رساله مستقل در «کلیات عبید زاکانی، به کوشش پرویز اتابکی، تهران، ۱۳۴۳» صص ۳۱۳ ـ ۳۲۰ منتشر شده است. نهاوندی، در این زمینه، هم به نثر و هم نظم، مجموعهای از اصطلاحات رایج روزگار را با تعریف معکوس، فراهم آورده و زمینه این ژانر ادبی را که در حوزه نقد اجتماعی و اخلاقی از جامعه است، توسعه داده است.
نویسنده فواید علیه، یعنی علی بن عبدالله بن هدایت الله نهاوندی، اغلب سعی کرده است با ترکیب برخی از رویدادهای معاصر خود با قصههای قدیمی، نوعی تطبیق ذهنی فراهم آورد، اغلب برای ترجیح گذشته، و این که نشان دهد روزگار او به شدت بد و شرایط دشواری دارد. بدین ترتیب نگاه انتقادی او بسیار جالب توجه است. نسخه منحصر این کتاب، به شماره ۳۸۰۹ در کتابخانه مرکزی دانشگاه نگهداری میشود. خداوند مرحوم باستانی راد را رحمت کناد که در آغاز نسخه، شرحی یک صفحهای در باره اهمیت این نسخه داده است.
درباره مؤلف
هر اطلاعی که در باره مؤلف داریم بر اساس همین نسخه است که در چند مورد اشاراتی دارد. وی عالم دینی درجه دوم و متوسط، شاعر، و اهل نهاوند است که خودش را علی بن عبدالله بن هدایت الله نهاوندی نامیده است.
یک جا هم از استاد خود سید محمد طباطبا یاد کرده که وقت نوشتن این کتاب، به رحمت خدا رفته بود (ص ۱۶). نظر وی را هم در باره عینی بودن نماز جمعه نقل کرده است.
جایی هم میگوید: «مشافههً از مرحوم میرصدرالدین قمی که مجتهد عصر خود بود شنیدم که حضرت موسی علیه السلام…». (ص ۳۰)
نویسنده در شهر نهاوند میزیسته و دست کم یک بار تصریح کرده است که «در همین قصبه نهاوند آن قدر مالهای ذخیره نصیب اهل ظلم شد…» (ص ۴۲). به دنبال آن حکایتی از پدرش نقل کرده که ضمن آن اشاره به نام برخی از خویشانش هم کرده است: «چنانچه والد مرحوم حقیر فرمود در اصفهان به حکاکی گفتم، اسم من عبدالله است. مهری برای من بکن. علی الصباح مهر را گرفتم. سجع آن مهر این بود که «ز نور هدایت عزیز عبدالله». و اتفاقاً میرزا نورای واقعه نویس عموی پدرم بود، و میر هدایت الله اسم جدم بود، و میر عزیز اسم عموم بود» (ص ۴۲)
ازهمین کتاب بدست میآید که او ذوق شعر و شاعری هم داشته و از جمله در جایی از اشعار خود آورده است: لمؤلفه: (ص ۸)
به قربان دستت شوم ای امام
علیک الصلاه و علیک السلام
بشو دستگیرم بدنیا و دین
تو میسید و بنده باشم غلام
بدست تو دارم دو چشم امید
براور امیدوم تویی یا امام
مبر دست ما را از دامان خود
به حق پیمبر رسول انام
و برای شعری دیگر بنگرید: ص ۱۵۲. یک مورد هم ابیاتی از سرودههای خود آورده است (ص ۱۴۹). همانجا حاشیه ای نوشته شده که گویی مؤلف را سید معرفی کرده است. و باز از سرودههای خود با تعبیر لراقم الحروف (صص ۱۵۴ـ ۱۵۵، ۱۵۶). و این شعر او با تعبیر لراقمه: (ص ۱۵۸)
قاصد به سگش سلام ما را برسان
هر چند ز حال ما نباشد پرسان
از شوق وصال مینگنجم در پوست
از هجر دلم همیشه باشد پرسان
و این شعر او: (ص ۱۵۹)
در منطق و فقه و هندسه عمرم صرف
این نحو بسررفت و ندانم یک حرف
مکسور دل و عمل نگردد مرفوع
مجرور بشد آه و نشد خالی ظرف
فِعلم همه ناقص و از او اسمی ماند
مفتوح نشد در به من از یک طرف
آتش به دل و خاک بسـر آب بچشم
گشتم ز هوای سرد طالع چون برف
و نمونه دیگر از شعر او (ص ۱۶۰). در جای دیگری از رسالهای که با نام «سنگ محک» نوشته و در باره نوشتن کلمات و تصحیف و مسائل دیگر مربوط به این موضوع است، یاد کرده است (صص ۲۵۸، ۲۶۰)
اغلب منابع حکایات خود را نقل نمیکند، هرچند گهگاه اشاراتی دارد و مثلاً در ص ۱۴۹ حکایتی از ابن خلکان دارد. در موردی هم گوید که اشعاری را سید عبدالله شوشتری عالم معروف این دوره، به خودش و از افاضات خودش برای وی فرستاده است. (ص ۱۵۴)
عنوان کتاب و فهرست ابواب آن
عنوان کتاب، فوائد علیه، در چند نوبت آمده است. از جمله در جایی از کتاب مینویسد: «بخاطر قاصر رسید که چند کلمه از باب مطایبه در این کتاب فوائد علیه بنویسم. اگر بیان واقع است و راست یافتهام، فمن الله، و اگر برخلاف واقع است و بهم بافتهام، فمن نفسی» ( ص ۲۱۹). وی در صفحه ۱۵۲ باز از نام کتاب که فوائد علیه است، یاد کرده است.
نسخه کتاب از ابتدا، گویا به قدر چند صفحه [؟] ناقص است، و بر اساس شماره گذاری که روی این کتاب صورت گرفته، جمعاً ۲۷۱ صفحه است که البته انجامهای در کار نیست. صفحات آغازین از باب اول کتاب است، و عنوان باب دوم در صفحه ۷ آمده و بنابرین نباید از ابتدای کتاب، بخش قابل توجهی سقط داشته باشد.
نسخه موجود از کتاب سیزده فصل دارد بدین شرح:
باب دویم: در مناقب باب مدینه العلم (ص ۷)
باب سیم: در ذکر بعضی از اقوال و افعال عوام الناس که اکثر بیبنا و گرگ میش نماست (ص ۱۰)
باب چهارم: در ذکر روایات غریبه و حکایات عجیبه (ص ۲۵)
باب پنجم: در ذکر بعضی از جوابهای الزامی (ص ۱۱۰)
باب ششم: در ذکر بعضی از اشعار عربی و فارسی (ص ۱۴۶)
باب هفتم: در بیان بعضی از آیات مشکله (ص ۱۶۱)
باب هشتم: در ذکر بعضی از احادیث مشکله (ص ۱۷۱)
باب نهم: در ذکر بعضی از عبارات علما و مسائل و فقرات ادعیه و غیرها به عربی و فارسی (ص ۱۸۳)
باب دهم: در ذکر بعضی از حرفهای احمقانه و افعال ابلهانه (ص ۲۰۴).
باب دوازدهم: در بیان بعضی از سؤالات و مجهولات حقیر (ص ۲۲۴)
باب سیزدهم: مطالب پراکنده هر کدام با عنوان فائده (ص ۲۶۱)
نسخه کتاب اصل و به احتمال زیاد به خط مؤلف است و گاهی تصحیحاتی هم در حاشیه کرد که با تعبیر «منه» از خودش یاد کرده است (برای نمونه: ص ۹).
نمونهای از آداب و عادات بد مذهبی و اخلاقی
مرور ما بر این کتاب، انتخاب برخی از اخبار و اطلاعات او از اوضاع اجتماعی و فرهنگی جاری در روزگار اوست. بنابرین، به باقی مطالب وجود از جمله آنچه در باب اول و دوم آمده است نداریم. عنوان باب سوم کتاب در باره اقوال و افعالی از عامه است که به گفته وی، هیچ وجه شرعی نداشته و نوعی میش گرگنماست، یعنی ظاهرش به اسم مذهب و دین است اما اصلی ندارد، یا از اصل، مردم انجام میدهند اما در دین به عنوان امری مکروه و نادرست از آن یاد شده است. فهرستی از این موارد شامل آداب و عادات که به نظر وی نادرست است، چنین است: «یکی این که اختیار خانه را به زنان وا میگذارند، و ایشان را مطلق العنان که کردی و جلو از دستت گرفتند، بسا باشد که بسر در افتند، و مرکب و سوار هر دو را تبه روزگار نمایند». «دیگر متوجه اصلاح ریش و دراز نشدن… هرچند مدعی گوید که مگر ما اختیار ریش خود را نداریم… یا میتراشند یا مثل دنب روباه دراز میکنند». «دیگر میگویند که زن هر که مُرد، به شوهرش نامحرم میشود.. و اگر این عطیّه عظمی مرا نصیب شود، غسل و کفن و دفنش را هم علاج میتوانم کرد». «دیگر در مساجد، گم شده را فریاد میکنند و به آن بخت برگشته، گم شدهاش نخواهد برگردید، و به غیر از این چه بیحرمتیها که به خانههای خدا میکنند که تا آخر به اینجا کشید که خانههای خدا همه خراب گردید» «دیگر بدون ضرورت در خانه سگ نگاه داشتن، و در و دیوار را نقاشی کردن، و خانه را بلند پوشیدن، یا ظرف بول را در آنجا نگاه داشتن» (ص ۱۱). «دیگر در وقت ماه نو، اشاره به ماه کردن … یا در وقت تحویل سال چه رنگ بپوشند» (ص ۱۲). «از جمله اطوار ناهموار عوام، لعن کردن است به جنس خود یا به حیوانات دیگر… همچنین لعن که میکنی به مستحق آن بکن نه به رأی صوفیه شومیه باشید که میگویند به هیچ کس را لعن نباید کرد»… «از این افعال قبیح در میان عوام کالانعام بسیار است، مثل بازی کردن به ریش خود، و نظر کردن به خانه مردم، و منّت به مردم گذاشتن، و در مزارستان خندیدن، و با پدر و مادر به حمام رفتن، و نظر به عورت خود، یا غیر کردن، به خصوص وقت جماع نظر کردن، و به زیر آسمان و تنها خوابیدن، و دیر خوابیدن مگر مطالعه علوم نماید، و برهنه داخل نهر آب شدن، و به پشت بام بیمحجّر [معجر!] خوابیدن، و تنها به راه رفتن و خوابیدن و تنها چیزی خوردن، و در حیض جماع کردن، و بعد از احتلام نیز بدون وضو ساختن، و به مجذوم متکلم شدن، و خلا کردن پای درختهای میوه دار و کنار آب ها، و ایستاده زیر جامه و نعلین پوشیدن، و بدون چراغ به خانه تاریخ رفتن، و پف کردن به نان و آش گرم، و چراغ، و جای سجود در وقت نماز، و شرم نکردن زنان از زنان یهود و نصارا بخصوص از مردان ایشان، و به دندان ناخن گرفتن و مسواک کردن در حمام و نیم خورده موش در راه به مساجد انداختن، و بدست چپ چیزی خوردن و گچ کاری قبور، و نماز در مزارستان مطلقا الا روضات مشرّفه و آب خوردن در شب ایستاده، به خصوص از پیش دسته کوزه، و بول در آب کردن و یک تای کفش پوشیدن، و بول کردن مقابل قرص ماه و آفتاب و باد، و در بلندی و گوش دادن به صدای نوحه گر، و رفتن زنان در عقب جنازه. بلی اگر ان شاءالله تعالی خودشان باشند! به آن جنازه، دل و روح میشود تازه، بیحد و بیاندازه [نوعی شوخی برای ابراز خوشحالی از مرگ زنان]، و به زین سوار شدن ایشان تا آن که ایشان را به زیر زین باید کشید، و جماع کردن بدون دست بازی، و به پهلو و رو و پشت به قبله، و در جایی که کسی صدای نفس ایشان را بشنود، … و مجامعت در حمام، و بیلنگ رفتن، و طپانچه به صورت خود یا غیر زدن، و مبایعه خرمای خشک به تر، و انگور به مویز، و بزرک به روغن، و مویز به شیره، و گندم به نان، و امثال اینها… و مصافحه با یهود و نصارا، و شعر در مسجد … خواندن به خصوص هجو و عاشقانه، و شمشیر در مسجد کشیدن، و نماز کردن در میان راهها و رودخانهها و آسیا و شترخوابها، و داغ و تمغا به صورت حیوانات، و قسم خوردن بغیر ذات الله … ». (ص ۱۴) «دیگر گرو بستن و برد باخت، همه حرام است، مثل قاب بازی، و گردو بازی، و انگشتر بازی، و سایر قمار بازیها به انواعها مگر در اسب و شتر دوانیدن و تیرو کمان، و خوردن تخمههایی که در برد و باخت شکسته باشند» «دیگر زیاده به سه چوب یا پنج چوب زدن ملامکتبیها شاگردان خود» «دیگر نشستن در جایی که مردم تو را ببینند در بول کردن یا غیر، و درین بیحیایی مردم اصفهان در بول کردن به مَبرز مسجد شاه به حدّ اجتهاد رسیده بودند، آخر چنان شد که دیدند، و بشومی قبایل اعمال شنیعه شایعه چه عذابها که نکشیدند» [اشاره به این که وقایع افغان به خاطر این مطلب بوده است!] «دیگر نرینه که حق تعالی کرامت میکند، در مقابل این عطاساز و سرنا مینوازند و شکر آن را به کفران مبدّل میکنند» «دیگر متعارفات عید نوروز همه خود تراش، الا حدیث معلّی بن خنیس» (ص ۱۵) «هریسه پختن و خوردن در روز عاشورا، و کله پاچه خوردن در شب بیست و یک ماه مبارک رمضان، و حلوا پختن در عید نوروز، و آتش روشن کردن در شب نوروز، و چراغ بر سر گورها بردن شب عید فطر و اضحی، و سرنتراشیدن در دهه عاشورا، و روز عاشورا تراشیدن» «گردو بدون پنیر مضرّ است، و هر دو با هم شفاست، دیگر از جمله متعارفات عموم خلق شده که خیار را از سر میخورند، تا آن که عکس آن حدیث را بوَد، بلی در میان مردم میگویند فلانی بیسره خور است… خوردن خیار و غیر خیار اختیار خلق خدا باید داد… دیگر آب میآورند که دست ایشان را بشویند، میگویند، وضو ساختهام، نمیدانم پیغمبر و آل علیهم السلام وضو نمیساختند یا تا وقت چیز خوردن وضو را نگاه نداشته بودند!… هرگاه آن مأکول و مشروب قاشقی باشد که مطلقاً دست به او آلوده نشود، آیا باز دست شستن به استحباب خود باقی است یا نه؟» «دیگر هیچ میوه را از آب نمیکشند، بخصوص انگور بیات را، و استاد علامه حقیر سید محمد طباطبا ـ رحمه الله ـ اصرار زیاد داشت در آب نکشیدن انگو و غیره، مثل اصراری که در وجوب عینی نماز جمعه و روزه نگرفتن دوشنبه و نخواندن سیر و شیره مویز قبل از ذهاب دو ثلث داشت» (ص ۱۶) «در چند جا نباید سلام کرد مگر به سبیل تقیه، به شارب الخمر، و یهود و نصارا و قماربازها، و سازندهها، و کسانی که به مادر خود دشنام میدهند، و قصّه خوانها، و هاجیها (هجوگران)»، (ص ۱۷) «دیگر بعضی ملامکتبیها در نکاح کردن و طلاق دادن مطلقاً مضایقه ندارند. نمیدانم به محض اجرای صیغه که مطلقاً خبری از مبتدا ندارند و فاعل و مفعول را به عکس پندارند، درست است یا نه» (ص ۱۷) «دیگر برای مفت خوردن در وقت مردن بیچارهای، به خانه او به بهانه فاتحه خواندن میروند و مینشینند تا چاشت یا شام را میل نماید، و برود هرجا آش مفتی و دیگی در بار و شهادتی در کار، بدون احضار میرود». «دیگر در وقت زیارت اهل قبور بنای خلق، به خواندن سوره فاتحه است که مطلق حدیثی ندارد». (ص ۱۸)
«دیگر شام خوردن پیش از نماز شام، طریقه اهل مصر و شام است، و مخالف روایت ائمه انام علیهم السلام است»، «دیگر بعضی از اکابر و مترفین در وقت خوابیدن، باز چراغی را میسوزانند، شاید اسراف باشد، بلکه در چراغ شب مهتاب باز سخن میرود، چه جای آن که روغنش از پهلوی لاغر بیچارگان باشد»، «دیگر سیلی به روی کسی زدن یا چوب و تازیانه بر روی حیوانات زدن بیوجه است، نمیدانم انگشتی که حق تعالی برای حل مشکل آفریده، چرا همه را جمع کرده به صورت کسی بزنی!». (ص ۱۹)
«دیگری به خانه قرض دار نزول کردن، و بروات و اسناد را نسیه خریدن» «و در محرم صورت امام حسین را ساختن، بلی صورت یزید را ساختن، صورتی دارد، چرا که در این عصر شبیه او بسیار هست، نمیدانم متموّلین و اغنیا که مبلغهای خطیر خمس در گردن ایشان است، و میبینند که سادات به تنگی زندگی میکنند، و حق ایشان را نمیدهند، خود را به چه چیز حساب میکنند، به ظالم یا مظلوم» «وکیل شدن از طرف روستائیان و صحرانشینان بر اهل شهر». (ص ۲۰)
«استقبال قافله طعام کردن، و عبث عبث به سر کوچه نشستن و به بازارها رفتن و … دستها را در عقب داشته راه رفتن، به خصوص آن که انگشتر منقوش یا تسبیح هم در دست داشته باشی» «و با عدم اشتها چیزی خوردن مگر برای ملاها و صوفیها و ارباب عمایم، هرچند که ایشان همیشه اشتها را احتیاطا دارند، و چنین احتیاطی را از لوازم دین خود میشمارند». (ص ۲۱)
«دیگر پارهای از ملاها برای تحصیل معاش، به خیال دعا نویسی افتاده، برای زنان یا مردان یا امردان مینویسند به کاغذ و میگویند این را نزدیک آتش بگذار، یا بسوزان، چنین ملاها سوختی اند نه دعای ایشان». «دیگر ترک عمامه و تختم به یمین و پوشیدن طالب علمان قباهای متعارف عوام را و ملبس شدن به لباس ایشان شدن، یا از زی خود بیرون گذاشتن» «دیگر عیبی که مختص خواص است ترک نماز جمعه و جماعت و به مساجد نماز نکردن، نمیدانم در این امر خیر چه ضرر دیدهاند و حال آن که میدانند که اگر ایشان به مساجد بیایند مسجد خراب نخواهد شد». (ص ۲۲)
«و از این قبیل خلاف امر شارع از خواص هم به عمل آمده و میآید، مثل تعطیل درس، در روز دوشنبه، و تعظیم نکردن مومن، … و تکفیر و تفسیق یکدیگر کردن، و بدون اجتهاد فتوا دادن، و به حیل شرعیه بدون نص صریحی مستند شدن، و متعه کردن در هر جا و هر کس و او را واگذاشتن هرچند حامله شود، و صوفی منکر ملاّ شدن، و به عکس، و برادر وار با یکدیگر مباحثه نکردن تا حق معلوم شود، نمیدانم چه مانع دارد! اتفاقا شبی با استاد علامهام و یکی از اعاظم صوفیه در جایی مهمان بودیم و با یکدیگر بسیار گفتگو کردند تا آخر بحث به اینجا رسید که بحث ملا و صوفی نزاع لفظی است. حقیر گفتم: لا نسلّم، گفتند چه نحو؟ گفتم: ملاها حسن بصری را بد میگویند، به دلیل چند که اظهر از همه آن که حضرت امیر المومنین علیه السلام به او تأمل داشت و میگفت لا قتال، … و صوفیها این را رئیس بزرگ خود میدانند و طعن بر طاعن آن میکنند و چیزهای دیگر در ما بین شما هست که به آن جهت تکفیر یکدیگر میکنید، و کجا رأی شما موافق یکدیگر میشود، و هر دو ساکت شدند و جوابی نگفتند».
نهی از کفریات زبانی
در اینجا، نمونههایی از کفریات زبانی رایج را هم مانند آنچه حنفیان دارند [بنگرید: مقالات و رسالات تاریخی، دفتر سوم، ص ۵۸۳]، آورده است: «دیگر از حرفهای عوام که بوی کفر از آن میآید، منها، اگر خدا دلش بخواهد و من نه، خر خدایم و نه رعیت پادشاه، و پیغمبر دعا به جان خودش کرده الاّ یک پیغمبر، و گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است، و ای خدا عدالتی بکن، و ای خدا بر سرت افتد، و ای تو کلاهت بر سر جبرئیلت بگذار، ای خدا من چه بد کرده ام، … به قمار خانه رفته بودم همه پاک باز بودند / چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی، ظلمی که به من شده، به کربلا نشده، و پدر و مادرم از گور درآید، حجاج از آن زودتر رود که این سیدها را به جا گذاشته، (ص ۲۳).
و به روباه گفتند شاهدت کو، گفت: دنبم، … و به قاضی میگوید: بر سر قالیچه پیغمبر نشستهای، و تو نایب امامی، و عجب آن که آن قاضی هر چند مثل من جاهل مسأله باشد، مَنعش نمیکند، و بلکه خوشش میآید، و کربلایی که رفتهام یا کعبهام از تو باشد، و سر امام حسین را بریده باشم، و از این قبیل حرفهای عامیانه در میان خواص هم متداول بودن کمال تعجب است و الاّ در میان عوام عبارتها و حرفها هست که در پالان هیچ خری نمیرود، چه عبارتهای غلیظ و نستعلیق که به گردن صد علیق نمیتوان بست…
غلطهای زبانی رایج در میان عوام و خواص
اتفاقاً در ایام سابق با مدرّس اوّلم به خانه شیخی به دیدن رفتیم که اکثر اوقات ضیافت میکرد و هرچند عام بود الا به صحبت ملاها کمال خواهش داشت. بعد از برخاستن گفت: آقا امشب اینجا وعده کنید، هوس آش حدثی کرده ایم. مدرّسم جوابی نگفت. من گفتم: من آش حدث نمیخورم. گفت: چرا آقا میخورد، شما نمیخورید؟ گفتم: ظاهراً آقا هم هرگز نخواهد و نخواهد خورد. در آن وقت مدرّسم تبسّمی کرد. شیخ بوی برداشت. گفتم ای شیخ! تو مرد عام بازاری هستی، اگر بگویی آش نجوی هوس کرده ایم کسی به تو بحث نمیکند که چرا نجو گفتی و عدس نگفتی؟ حدث معنی بدی دارد و آش آن را خودتان هم نخواهید خورد، چرا به خورد ما باید بکنی. غرض از این کلمات نامأنوس در میان عوام زیاد از حد و حصر است».
در اینجا چندین نمونه از غلطهای زبانی مردم را از جمله این که «حی علی الصلاه» را به کسر یاء میخوانند، یا کعب الاحبار را الاخبار میگویند آورده است: «یکی از ائمه نماز جماعت را گفتم کعب الاحبار را به خاء معجمه گفتن، مردم مهمل گویند، با حقیر بسیار چون عشقه پیچید، و هر کتابی که میآورد همه به خا نوشته بودند حتی در کتاب مجمع البحرین آخر به جهد تمام قائل شد!» (ص ۲۴). نویسنده می گوید: «چنین اراده کردهام که اگر حق تعالی عمر بدهد یک فقره ای از این اغلاط الناس را به عربی و فارسی در طبع آزماییها، ان شاءالله بنویسم».
حکایات شگفت امّا واقعی
باب چهارم کتاب در باره روایات و اخبار و حکایات عجیبه و غریبه است که غالب آنها از منابع حدیثی و روایی و مذهبی است. وی پس از نقل برخی از روایات، تعلیقاتی هم دارد که نشانگر تمایلات اوست. از جمله در مجموعه این کتاب، موضع ضد زن دارد و همین جا پس از نقل خبری مینویسد: «مؤلف گوید که حدیث شاوِروهنّ و خالفوهن بر شما مخفی نماند که این عاجزان شیر شکار و روباه بازان مکار، چه کارها که نکردهاند و چه سوار را که با مرکبش از پا نینداختهاند، فلاتغفل من کیدهنّ». (ص ۲۸)
حکایت عجیبی را در باره خراب کردن آتشکدهای در هرات توسط مسلمانان نقل کرده و این که شبانه جایش مسجد ساختند و بعد هم عدهای شهادت دادند که اصلاً آتشکدهای اینجا نبوده، و آن را نشان دینداری گرفته و نوشته است: «حمیت و دینداری آن عصر چنان، و خرابی مساجد این عصر و تدیّن اهل آن را همچنین که میبینی!». (ص ۳۰)
حکم غنا از سوی آقا جمال برای شاه سلیمان: تا که بخواند، و چه بخواند و برای که بخواند
حکایاتی که نقل میکند، معمولاً داستانهایی است که از منابع گرفته، اما برخی کمتر شنیده شده است. از جمله میگوید: «نقل است که شیخ محمّد حر عاملی رحمه الله که مجتهد علمای اخباری بود فرموده بود که من هجده هزار حکم در علم فقه دیدم که در نهصد مسأله او اختلافی نبود و تتمه دیگر همه خلافی بود». (ص ۳۶)
و این حکایت شگفت: «از آقا جمال خوانساری، شاه سلیمان رحمهما الله میپرسد که آقا! آیا غنا حلال است یا حرام؟ آقا میگوید که تا که بخواند و چه بخواند و برای که بخواند. و ظاهراً این قیود احترازی باشد فتأمل». (ص ۴۰)
«اولاد نادر شاه قطع صله رحم کردند دولت از ایشان بدر رفت، اگر مثل اولاد چنگیز میکردند، به ایشان دولت میماند». (ص ۴۱)
خلعتهای سلطنتی در خاندان مجلسی
«ذخیره کردن [مال] کار لئام و عوام است، و از خواص، ظاهراً بد یُمنتر است. عالی جناب علامی میر ابوطالب اصفهانی که امروز از ورثه آخوند مولا محمد باقر مجلسی او مانده، خود مشافههً به فقیر نقل کرد که در وقتی که افغان به خانه ما آمد، در یک صندوقی را وا کرد، بیست دست خلعت شاهی درآنجا بود. همه را برداشت و یک قبای سفیدی برای من گذاشت، و به من گفت سید شما این را بپوشید».
«شخص دیگر گفت که در کرمانشاه بود، افغانی تاچه تنباکوی به سهل البیعی به عجمی میفروخت، و آن عجم باز سماجت میکرد. افغان شمشیری کشید، و به تاچه تنباکو زد، و این را پاره کرد، و دشنام داد که عجم بیمروت است، ناگاه در میان آن تاچه تنباکو، کیسه زری پیدا شد، سی تومان در او بود». (ص ۴۲)
درباره نهاوند، شهر مؤلف
نویسنده در اینجا تعلیقهای دارد که مربوط به شهر خود او نهاوند است: «در همین قصبه نهاوند، آن قدر مالهای ذخیره نصیب اهل ظلم شد که خدای جبار ارضین و سموات مقدار آنها را بداند. نمیدانم اینها همه به قضا و قدر الهی است حتماً مقضیاً، یا آن که از اتفاقات است و قضا را در آن مدخلی نیست. چنانچه والد مرحوم حقیر فرمود در اصفهان به حکاکی گفتم، اسم من عبدالله است. مُهری برای من بکَن. علی الصباح مهر را گرفتم. سجع آن مهر این بود که «ز نور هدایت عزیز عبدالله». و اتفاقا میرزا نورای واقعه نویس عموی پدرم بود، و میر هدایت الله اسم جدم بود، و میر عزیز اسم عموم بود»، سپس مینویسد: «شنیدم شاه سلیمان استخاره سر به مهری به خدمت یکی از فضلای اصفهان میفرستد، و میگوید آیه استخاره را بنویسید. استخاره این آیه میآید: «و لا تسرفوا فی القتل انه کان منصورا» و مراد شاه، کشتن منصور خان سپسهالار بود و … از این قبیل اتفاقات بسیار است». (ص ۴۲)
در جایی در باره مالوجهات مینویسد: «معلوم حقیر نشد که آیا این مالوجهات که میگیرند بر رعیت ظلمی است که میکنند یا نه، و چگونه بر علما این وجه حلال بود که به وظایف از پادشاهان میگرفتهاند و شنیده بحث شیخ علی را با شاه که اگر دشمنی بر سر بیضه اسلام بیاید، اگر مسلمانان خود نیایند و به شما مال بدهند، آن وقت میتوانید گرفت و الاّ فلا، و الاّ به ما همه واجب است جهاد کنیم. شاه میگوید، پشه چه یکی و چه هزار. شیخ بدش میآید و به حرم میفرستد که پیش شاه نروید که کافر شده و چنان میکنند». (ص ۴۵)
وظیفه طلاب هرات زمان سلاطین غور تا وظیفه طلاب زمان نویسنده
«شهر هرات در زمان سلاطین غور به مرتبه ای معمور بود که دوازده هزار دکان و شش هزار حمام و کاروانسرا و طاحونه و سیصد و پنجاه و نه مدرسه و خانقاه و آش خانه داشت، و چهار صد و چهل هزار خانه سکنه داشت. و در ایام سلطان حسین میرزای بایقرا، خبازی بود که هر روز بیست و یک خروار تخمه بر روی نان میگذاشت، و یازده هزار طالب علم موظف در آن شهر قلمی بود. در محل سکنای حقیر همین فقیر، به ده خروار موظفم که هر به دو سال نصف آن را هم نمیدهند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا، و شاید که توان گفت که طالب علم هم، منحصر به یک دو سه نفر است که احوال آنها از حقیر بدتر است». (ص ۴۶)
در باره صاحب بن عباد نوشته است: «مدفن او نزدیک دروازه طوقچی اصفهان است در مقابل مسجد بایرک بیک و حقیر در جایی دیدم که مدفن او در جوار کاظمین علیهما السلام است و در سنگ مزارش نقش است که کلبهم باسط ذراعیه بالوسیط». (ص ۴۸)
شیخ علی خان زنگنه
«مرحوم جنت مکان شیخ علی خان زنگنه که علی بن یقطین ثانی بود، در وقتی که سوار میشده که به در دولتخانه پادشاه میرفته، زری به جیب خود میریخته، برای مستحقین که بر سر راه او مینشسته، از آخر که حساب همان را میکنند، دوازده هزار تومان میشده است، و از کاروانسرها و مدارس و ابواب الخیر که از آن خان رضوان پاسبان باز بحمد الله بجا مانده است معلوم میشود.و ایمانش به مرتبه ای بود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به یکی از زوار خود در خواب میفرماید که اصفهان برو که ما به شیخ علی فرموده یم به توی چیزی بدهد. آن شخص از خواب بیدار میشود، و به اصفهان مراجعت نمود، در سر راه دروازه حسن آباد میایستد. خان نظرش به او میافتد به ربکای میگوید که آن شخص را به خلوت بیار، بعد از آن خان به او میگوید که چرا دیر آمدی ما انتظار تو را میکشیدیم و بعده آرزوی او را کما امر به جای آورد، رحمه الله». (ص ۵۰)
ایران بعد از نادر شاه
«حدیثی به خاطر دارم که شخصی به یکی از ائمه پرسید از حصه شطان در بنی آدم … که حصه شیطان چه قدر است؟ حضرت فرمود که از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر حصّه شیطان است و یک نفر حصه خداست، به خصوص این عصر ما که بعد از نادر شاه احوال عامه مردم چنان منقلب شده، علانیه روزه میخورند، و خون ناحق به مرتبه ای کردند که امروز از هر شهری، عُشری بجا نمانده است، چه همگی به شومی بدی اعمال، پامال حوادث شدند از شریف و وضیع… اگر سلاطین زمان و خوانین دوران به فریاد مظلومان میرسیدند، چرا زن و بچه ایشان همه اسیر و کشته میگردیدند، و دولت چندین ساله ایشان به دست دشمنان میرسید. امرای اصفهان به داد اسرای خراسان اگر میرسیدند، خود گرفتار گروه افغان نمیگردیدند، و پیش نمازان اگر نظرشان به پس باشد، کارشان از پیش نمیرود، و واعظان اگر خود متّعظ نباشند به بلای «کبر مقتا عند الله» مبتلا نمیشوند. علما از حسد چه سودی خواهند برد، و حال آن که در کمال شدّت به یکدیگر حسد دارند. ایشان که میبایست ثانی اثنین آب حیوان باشند، آبشان گل آلود باشد، دیگر از عوام چه توقّع، و اگر بغیر حسد، بلاهای دیگر نیز داشته باشند، دیگر چه امید به ایشان میتوان داشت، مثل حبّ دنیا و حیل شرعیه در کار خود کردن و توریه در قسم خوردن العیاذ بالله منهم. (ص ۵۰)
مشاغل رایج و مشکلات هر یک از آنها
در اینجا به مناسبت، اشاره به شمار زیادی از مشاغل دارد و نقاط ضعف هر کدام را بیان میکند. این قسمت، از نظر تنوع مشاغل و ارائه فهرستی از آنها در آن عصر جالب است:
«اگر مؤذنان که امینان خلقاند، غنا نکنند، ریسمان مکافات به گلوی ایشان نمیافتد، بزّاز قسم ناحقّش جامهاش را بر تنش کفن کنند، و تجّار را خیانت به خسارت خواهد انداخت، و طلبه علوم را بحثهای کج از راه راستش به در خواهد برد. خیاط از برداشتن دم مقراض و اضافه خیاطه و پنبه، گریبانش در قیامت بدست چندین مرغی خواهد پاره شد. جولا آخر کارش از آخر کارش نابخیر خواهد گردید، بقّال ترازوی کمش در میزان حساب به چه حساب خواهد کرد. ندّاف پنبه کهنه اش در میان پنبه نو، پنبه قبایش را به باد فنا خواهد داد. قصّاب گوشت بز و میش را به شیشک [گوسفند شش ماهه] و یکبر [گوسفندی که یک بار پشمش را چیدهاند] به قلم دادن، ریش را بر سر سبیل خواهد باخت. خباز گندم منقّی نکرده و نان خمیر به مردم دادنش، خمیر مایه ایمانش را خواهد سوخت، عطّار مشک و زعفران عملی او بوی از ایمانش بجا نخواهد گذاشت. نمد مال به بدی باطن نمدش یک سر موی از مروّتش نمیماند. کلاه دوز، پنبه کهنه را بجای نو هرگاه بفروشد چه خیری در کلاه او خواهد بود؛ نقاش با وجود مصوّری ایمانش بچه صورت خواهد بود؛ صحاف خِیاطه اضافه را که واپس ندهد، شیرازه عملش گسسته خواهد گردید. حمامی از برگردانیدن آب به خزانه، چه آبی بروی کارش خواهد آمد؛ در آب هم مضایقه دارند که خاکشان بر سر، دلاک نظر کردنش به زنان در وقت فصد، اگر رگش حرکت کند دعوی تقیدش رگ گردن است؛ کوزه گر گل رو اندودش خاک بسرش خواهد کرد؛ رشوه گرفتن اهل شرع حقش را ناحق خواهد نمود، بخصوص گرفتن کفاره قسَم که بهیچ قسم حلّیتی ندارد. شیر فروش آب به شیر کردنش، کلیه اعمالش را به سیلاب فنا خواهد داد؛ مغنّی صدای بدنامی و زشتی عملش آخر خواهد برخاست، میوه فروش به جهت بیمروّتی، ثمره ای از عمرش نخواهد برد. سلّاخ به آن قبای نجس نماز کردنش، چه قدر مقبول شود. پالان دوز زخم پشت حیوانات، کمرش را خواهد شکست. سرّاج تبدیل چرم و تیماج، درِ مرحمت خدا به روی او خواهد بست. روغن فروش داخل کردن دنبه روغن او تبه کرده، اسلامش خواهد گداخت. یرر فروش [کذا] به جهت کم دادنش، چراغ ایمانش کور خواهد گردید. حدّاد خیانت کردنش در آهن مردم، در کوره آتش جهنّم خواهدش بُرد. سفیدگر از زیاد گرفتن حق خود، روسیاه خواهد گردید. ریسمان تاب از پشم کهنه تابیدنش ریسمان مکافات به گلویش خواهد پیچید. شعرباف مثل نسّاج نیز آخر کار نابخیر خواهد گردید. کباب فروش گوشت و پیاز و آرد مخلوط کردنش، دلش کباب خواهد شد. سکّاک آهن را بجای فولاد فروختن او دستش را از آن جهت خواهند برید. صرّاف تقلبش در زر، قلب رُو اندود نمک گیر، و قلب منقلب ایمانش ظاهر خواهد ساخت. صباغ تعمّدا بجای روغنی فروختن ایمانش را خواهد باخت، و از صبغه الله بجز رنگ زردی برای او نخواهد ماند؛ به خصوص آنکه هرگاه موشی در خم نیل او بمیرد، البته پیش فسقه و نامقیدان رنگی ندارد، بلکه در میان اهل ایمان خائن خواهد گردید. نجّار بغیر مزدش چوب تراشه آن را برداشتن، به تیشه مکافات از پا خواهد افتاد. دبّاغ قیمت جلود را کم دادنش پوست کنی خواهند کرد. نعاله، آهن کهنه را بکار بردنش نعل کنی خواهد کرد. برنج فروش، خورده برنج را داخل نمودن به خورده گیریهای قیامت مبتلا خواهد شد. زرگر نیز خود میدانی که ریزهای نقدین را چون شیر مادر خود حلال میداند، و ذرّه و مثقالی از آن را به صاحبانش پس نخواهد داد. بنّا، بنای کارش را اگر به چابک دستی بگذارد، به طاق ایمانش شکستی نخواهد رسید. باغبان اگر شریک بزرگ باغ صاحب نباشد، میوه ای از عمر خود خواهد برد. قنّاد اگر شیره، مویز را با شکر بکار نبرد، تلخ کام نخواهد گردید. حجّام اگر مزدش را مشخص نکند خونش به جوی خواهد رفت. اسبار کن [اسبار کردن، بیل زدن باغ] اگر خاک به سر نکند، خاک بر سرش نخواهند ریخت. طباخ روغن گوشت را اگر از روی آش نگیرد، آبروی او نخواهد رفت. حکاک اگر غایبانه مهر به اسم دیگران نکند، ایمانش حک نخواهد شد. دلال اگر پیری حیوانات را به جوانی به قلم مشتری ندهد، به سر نخواهد غلطید. تنباکو فروش اگر چوب را داخل نکند، سرش کوفته نخواهد گردید. تریاق فروش اگر آرد جو داخل نکند، یک جو به ایمانش نقص نخواهد رسید. حاجیها را متعارف شود که یک اشرفی زر را میفروشند به یکدیگر در چنان سفری به دو مقابل زر سفید نسیه، و دو نامشروع را در یک سودا اگر نکنند سود آخرت را در سر دنیا نخواهند باخت، میبازند و نمیدانند که چگونه باختهاند. [۵۲] حافظ قرآن اگر غرضش اظهار حسن صوت باشد، گلوگیر خواهد شد. عمله موتی، اگر مرگی را دوست دارند، البته دشمن رسول الله خواهند بود. ارباب قلم در بیش و کم، اگر قلمشان زبان درازی نکند، قلم عفو شاید بر گناهانشان کشیده شود. اطبّا خود میدانی که در کشتن مرضی چه قدر حذاقت دارند، مگر ملک الموت علیه السلام از ایشان راضی باشد، وای بر ایشان در روزی که دردشان را دوایی نباشد. غسّال با کمال! اگر لباس آن میت را مع شئ زاید بردارد، خاک بر سرش، و نقیب که طاس و فوته را از میان ببرد، چه ایمانی به گور برد!
وقتی که به ایشان گفته شود که چرا چنین میکنید، میگویند در میان ما چنین دستور است از ایام قدیم، و متمسّکاند به این آیه کریمه که «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ» و نمیدانند که اکثر نامشروعات به استمراری بودن، حلال نمیشوند.
در اصفهان بیت اللُّطَف را به اجاره میگیرند، چه فرق است میان عمل اینها و آنها؟ و کذلک صبّاغی و دبّاغی و تریاک فروشی و تنباکو فروشی و راه داری و عشور گرفتن و امثال اینها همه اختراع در دین است، و هر که دلیل بر اباحت اینها دارد، اضلّ ضالّین است، و مثل این است کفّاره قسم گرفتن اهل شرع، کما ذکر، مکاری و باروَزن، آنقدر بار به حیوان میکنند که داد آن زبان بسته به فلک میرود، به خصوص آنکه به کرایه بگیرند. آه از دست ظلمه دست کوتاه آخر که به زیر بار مظلمه آن حیوان کمر را خواهد باخت.
دلاّل اگر دروغ نگوید، چرا دلاّل مظلمه خواهد گردید. کلاف فروش اگر نگوید همه یکدست است، سر کلافه اش گم نخواهد شد. کاغذ فروش اگر دفتری را به استنبولی وا ننماید، و کاغذ بیآهار بکار مردم ندهد، هرگز روسیاه نخواهد شد. اغنیا اگر خمس و زکات را جدا میکردند، به صورت فقرا نمیشدند. فقرا نیز اگر صبر و قناعت میداشتند و شکوه خدا را به خلق نمیکردند، خسر الدنیا و الاخره نمیگردیدند. سبدباف اگر ترکه را از باغات غیر ببرد، و سبد ببافد، آخر زنبیل گدایی بدست نخواهد گرفت.ترکه سبد ایشان، حکم ترکههایی دارد که نساجان به زمین میکوبند، و کار میدوانند، همه از باغات مردم بیاذن میبرند، و امثال این چیزها را به هیچ گناهی حساب نمیکنند. آسیابان اگر پای آسیاب را برندارد، و موشک مصطلح خود را از عمل باز دارد، و زیاده بر مزد خود نگیرد، و با صاحب آسیا خیانت نکند، دستش در زیر سنگ حوادث نخواهد ماند، و این طبقه ضالّه خائنه، خاین ترین خلق عالمند، و از این جماعت بدتر در عمر خود ندیده ام، و از ایشان بیانصاف تر از هیچ احدی نشنیده ام، مع هذا هرگز نماز اول وقت نخواهند کرد، چه جای نماز جماعت ـ قاتَلَهُم الله و خیّبهم.
فالیزکار آنقدر آب به بوستان میدهد که میوه در ترازو سنگین شود، نمیدانم ترازوی عملش را چه قدر سنگین خواهد کرد. زرنیخ ساوان اگر آجر پخته به زرنیخ نسایند، پخته ایشان خام نخواهد شد. شریک المضاربه اگر ابتداء از سرمایه نخواهد سود را، با سرمایه از کیسه خود بیرون نخواهد دید. آن است که آخر همه نابخیر و خاسر و زیان کار خواهند شد؛ مع هذا که مالک به او اذن نداده باشد اگر بسیار از خدا بترسد، آخر حلالی از صاحب مال میخواهد.
برده فروش اگر خود با غلام و کنیز دخلی نکرده بفروشد، اسیر گناهان خود نخواهد شد؛ هر چند که عمل او موافق حدیث، عمل خوبی نیست. ملاهای مکتبی بسی خلاف شرعها را مرتکب میشوند که در مکتب خانه شرع شریف یکی از آنها موافق قول خدا و رسول نیست، و اکثر ایشان خفیف العقل میباشند، و جاهل مسئله؛ با وجود این، مجتهد عصر خود را میدانند و بس، و شاید بعضی از حکایات ایشان مذکور بشود ان شاء الله. و خطر این طبقه عظیم است «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا».
میراب اگر به مسئله الاعلی فالاعلی عمل نکند، خاکش بر سر؛ محتسب اگر رسم الاحتساب را از جمله گناهان کبیره حساب نکند، وای بحالش. رؤسای دهات، ده را به اجاره میدهند که شخصی در آنجا میوه بفروشد، نمیدانم چه حقی از آن میوه فروش میخواهند، و قبح این عمل را استمراری پوشیده، مثل وجه اجاره دباغی و صباغی و تنباکو فروشی وباج گرفتن کاروانسرایان، و به اجاره گرفتن مزارع خالصه و امثال اینها، و گمرک که یادگاری آل عثمان است و نیز شایع در میان مسلمانان است.
کاروانسرایان بروجرد
جمعی صلحا، تعریف کاروانسرایان بروجرد را کردند، به مرتبهای که حقیر گمان میکردم که البته ثانی اثنین اباذر و سلمان است، و به شوق تمام به دیدن او رفتم. پرسیدم که، ای فلانی! هرگاه سوداگری به اینجا منزل کند، و شبی دو غاز حق السکنا را به تو بدهد، و متاع خود را بفروشد، تو دیگر چیزی از او حسب الشرع میخواهی؟ گفت: بلی آنچه در اینجا میفروشد، باید بهره ای به من بدهد. گفتم معلوم شد آنچه مجهول من بود، تو به غیر کرایه حجرات چه حقی داری؟ گفت: چنین استمرار یافته. گفتم مال میّتی که عثمانلوها میگیرند، از زمان فرعون تا حال مستمرّ بود؛ پس آن هم به دلیل استمرار حلال است!
خلاصه هر کی از مردم که ملاحظه میشود، در کار خود، اگر خیانت نکنند، عالم گلستان میشود. مرد فاضل عزیزی گفت، من به خواب دیدم که فلان مجتهد نماز جماعت رو به شمال میکرد. حقیر از این خواب هر چند حجت نشود که بسیار مأیوس شدم، به جهت آن که چون پیشنماز به کثرت مریدان البته خوشدل میشود و روی ظاهرش به قبله و روی باطنش به عقب است اغلب اوقات، بلکه این خواب مصداق آن حال باشد، اَعاذنا الله من سوء النیات. (ص۵۴)
ارتباط شفیعای ابرو صوفی با سیاستمداران
حکایتی در نقد صوفیه میگوید که البته این قبیل مطالب علیه آنها در این اثر، یعنی فوائد علیه زیاد است. از جمله مینویسد: «هرگاه شفیعای ابرو که یک خیک شیره را میخورد، و دهن که بر لب حوض میگذاشته، در وقت آب خوردن یک وجب آب فرو مینشسته، دعوی ولایت کند و مریدان دست از دامن او بر ندارند، چه استبعاد دارد، یکی از طالب علمان متصوفه اینها را که میگفت در فخریات آن طبقه میگفت که این مقام را سالکان، مقام نهنگیه مینامند و با ولایت و درویشی منافات ندارد» (ص ۵۶). در باره این شفیعای ابرو در تاریخ جهانگشای نادری (ص ۴۲۹) مطلبی آمده، و این که در اصفهان اظهار کشف و کرامت میکرد، و همو بود که به ابراهیم خان، «وعده چهل سال سلطنت به او داد و آن سخیف العقل سخنان زرق آمیز او را قبول کرد» در بستان السیاحه هم آمده است: درویش صفا علی محمد آبادی از بلوک جرقویه برای فقیر حکایت نمود که در شهر اصفهان، وقتی از اوقات، آن مظهر کرمات به طریق استعلام خدمت وی عرض کردم که در زمان شاه سلطان حسین صفوی، درویش شفیعای ابرو یک خیک خرما تناول کرده و بعضی گویند با هسته خورده، حقیقت این روایت چگونه است، آن جناب جواب مرا نداد و بر رد و قبول آن زبان نگشاد» (بستان السیاحه، ص ۹۲).
نویسنده فوائد علیه پس از داستان شفیعای ابرو این اشعار را میآورد: (ص ۵۶)
شکم از خوشدلی و خوشحالی
گاه پر میکنند و گه خالی
فارغ از خلد و ایمن از دوزخ
جای او مزبله است یا مطبخ
کارشان جمله نفس پروردن
روز و شب خوردن است یا ر..دن
صوفیانند اولیاءالله
بلکه باشند جملگی الله
حاش لله از این عقاید و دین
چشم دل واکن و درست ببین
در ادامه حکایتی از بخشندگی صاحب بن عباد دارد و آنگاه میافزاید: «مؤلف گوید که در این عصر نکبت توأمان ندیدم امیری که دوای دل فقیری را چنان بدهد که به جای دیگر محتاج نشود، ناخن گره گشا گویا وجود عنقا دارد و اگر از این بدتر روزگار باز خواهد شد، پس پناه میبرم به ساحت مرحمت پروردگان مهربان از کم همتی امرا و بیطاقتی فقرا» (ص ۵۷).
مقایسه امیری که همه خروسها را کشت با نادرشاه
در جای دیگر (ص۶۱) مینویسد: «امیری به دهی فرود آمد. ابتدایش خروسی صدا داد. امیر به فال، آن را بد دانست، مقرّر کرد که همه خروسها را کشتند. بعد از آن خوابید، و گفت: هر وقت که خروس میخواند، مرا بیدار کنید که کوچ کنیم. هوشمندی گفت: مگر تو خروسی بجا گذاشتی که وقتی که بخواند تو را بیدار کنند! و بعینه حکایت آنها موافق است با پادشاهی نادر شاه و بعد از او؛ هر که بود در آدم کشتن به شمشیر یا به گرسنگی، آنچه بالقوه داشتند، بال
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 