پاورپوینت کامل عشق به‌مثاب? دوستی کامل ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عشق به‌مثاب? دوستی کامل ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عشق به‌مثاب? دوستی کامل ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل عشق به‌مثاب? دوستی کامل ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint :

ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ قبل از میلاد) عشق را برای این جهان احیا می‌کند: برای طبیعت، زمان، و شخصیت انسان.

ارسطو عشق را پیوندی بین افراد برای شکوفایی۱ آنها می‌داند، نه آن‌گونه که در سمپوزیوم افلاطون می‌خوانیم، شیوه‌ای برای نگاه به فراتر از فرد و به واقعیت بی‌انتهای زیبایی محض.

ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ قبل از میلاد) عشق را برای این جهان احیا می‌کند: برای طبیعت، زمان، و شخصیت انسان.

ارسطو عشق را پیوندی بین افراد برای شکوفایی۱ آنها می‌داند، نه آن‌گونه که در سمپوزیوم افلاطون می‌خوانیم، شیوه‌ای برای نگاه به فراتر از فرد و به واقعیت بی‌انتهای زیبایی محض. ارسطو اعتقاد دارد که انسان‌ها ماهیتاً حیواناتی اجتماعی هستند و زندگی ما در صمیمیت با منتخبی از دیگران، بخشی از شکوفایی کامل ماست – خلاف‌نظر دیوتیما۲ که پیوندهای انسانی را در بهترین حالت پله‌ای می‌داند به‌سوی عشقی که به آسمان می‌رسد. ارسطو نیاز ما را به گرامی‌ داشتن عزیزان و گرامی‌ داشته‌ شدن توسط آنان بازمی‌شناسد و ارج‌ می‌نهد.

ارسطو ضرورتاً دوستی، و نه روابط جنسی یا تأمل در باب خوبی، را بالاترین نوع عشق می‌داند. در واقع، او آن چنان جایگاه بهترین نوع دوستی-عشق۳ – آنچه خود فیلیای کامل۴ می‌نامد- را بالا می‌برد که دیگر اَشکال رابطه، چه با همسر، چه با خواهر و برادر، چه با فرزند، چه با والدین، و چه با شریک جنسی، از نظر او فقط تا زمانی ارزشمندند که ویژگی‌های فیلیای کامل را نشان دهند. از نظر او، فیلیای کامل خیرخواهی خواستن برای دیگران و خوبی کردن به آنان به‌خاطر خودشان، و همذات‏پنداری۵ عمیق با آنان برای دست یافتن به هماهنگی۷ عمیق متقابل است؛ به گونه‌ای که انگار آنها “خود دوم ” فردند.

فیلیا نوعی دلبستگی۸ است که بهترین ترجمه برای آن “دوستی-عشق” است. فیلیا نه‌تنها بین آن افرادی که ما معمولاً دوست می‌دانیم، بلکه در بهترین نوعِ همه روابط این چنینی نیز شکوفا می‌شود. و بنابراین، برای مثال، صمیمیت۹ جنسی ماهیتاً متضاد دوستی-عشق نیست؛ اما ازآنجاکه انگیز آن بیشتر امید به لذت است، ارسطو آن را چیزی در حد زندگی مرفه، مانند شوخ‌طبعی و درآمد مناسب می‌داند.

این ارتقاء جایگاه فیلیا یکی از طولانی ترین و جنجالی‌ترین بحث‌ها در تاریخ عشق غربی را موجب شد. سؤال این است: آیا این گفت ارسطو درست است که دوستی-عشق از عشق جنسی مهم‌تر و برای شکوفایی ما، پایدارتر، هماهنگ‌تر، دوسویه‌تر، و در نهایت اخلاقی۱۰‌ تر است؟ در این اردوگاه، ما افرادی را می‌بینیم مانند سیسرو، پلوتارک، دو مونتنی، و از منظری نیچه. یا، در مقابل، دوستی نسخ ضعیفی از عشق است که فاقد شیدایی۱۱ و شهوتِ۱۲ عطش اروتیک و بی‌تفاوتی آن نسبت به عرف، و همچنین هرگونه تعهد قوی به یک ایدئال متعالی۱۳ (مانند خدا، وحدت رو۱۴ ، هنر، یا هر چیز مشابه) است؟ کسانی که پاسخ مثبت می‌دهند، گروه ناموزونی را تشکیل می‌دهند: رمانتیست‌هایی مانند روسو که دوستی را پایین‌تر از عشق جنسی می‌بیند؛ مسیحیان، از آگوستین مقدس گرفته تا کیرکگارد۱۵، که از نظر آنها دوستی، فرد را از عشق معنوی باز می‌دارد و درنهایت خودخواهانه است؛ و بدبین‌هایی مانند راوی پروست۱۶ که دوستی را به‌عنوان “کناره‌گیری از خود… بدون فضیلت۱۷” لعنت می‌کند. این تفرقه‌ها بر سر ارزش و نقش دوستی دو هزار سال است که وجود دارد و هنوز حل نشده است.

در اینجا، برای ارسطو چیزهای زیادی در معرض خطر قرار دارند. از نظر او، پاک‌ترین عشق – عشقی که بر پای خیرخواهی خواستن برای دیگران و خوبی کردن به آنها به خاطر خودشان، و نه فقط برای لذت یا تملک۱۸ برای خود قرار دارد– ماهیتاً اخلاقی است. فقط بین دو نفر که خوب باشند، و در واقع به صورت‌های مشابهی خوب باشند، این عشق ممکن است به‌وجود بیاید. آنچه ارسطو “خوب” می‌داند، بسیار بیشتر از توافق درخصوص قوانینی مانند راست گفتن، دزدی نکردن، و وفای به عهد است. منظور او این است که دیدگاه آنها در باب بهترین روش زندگی، اهداف درست زندگی، و افرادی که باید الگوی انتخاب‌ها و اعمال ما باشند، باید مشترک باشد. از نظر او، فقط دوستی-عشق می‌تواند این نوع رابط اخلاقی را نشان دهد. پیوندهای اروتیک را میل به لذت و تملک کنترل می‌کند، پس بنابراین، بر پایه چنین عشقی بنا نشده‌اند و ذاتاً پیوندهای اخلاقی نیستند، هر چند این پیوندها می‌توانند با دوستی-عشق همراه و یا حتی تبدیل به دوستی-عشق شوند.

***

این اندیشه که دوستی-عشق لزوماً رابطه‌ای اخلاقی است، و عشقِ اروتیک این گونه نیست، با برخی از شهودهای کنونی همخوانی دارد. مثلاً شما ممکن است عاشق یک قاتل شوید، اما احتمالاً نمی‌خواهید با او دوست باشید. عشق اروتیک، مانند حرص قدرت، می‌تواند کسی را که بر سر راه آن قرار می‌گیرد از سر راه بردارد. به ‌نظر می‌رسد نوعی خشونت تصاحبی۱۹ که به اخلاقیات، یا دست‏کم به شعایر۲۰ عرف، اهمیتی نمی‌دهد، به ماهیت عشق اروتیک تعلق‌ دارد و معمولاً آن را شاهدی بر اصالت و استحکام عشق اروتیک نیز می‌دانند. معمولاً تعجب‌ نمی‌کنیم وقتی می‌شنویم عاشقی به معشوقی که به وی پاسخ مثبت نداده، حمله ‌کرده ‌است، هر چند این عمل را محکوم ‌می‌کنیم.

درحالی‌که اگر دوستی به این دلیل که به دوستی ما با دیگران حسادت‌ می‌کند، یا قصد تصاحب ما را دارد، یا می‌ترسد از اینکه به ‌خوبی پاسخ احساسات وی را ندهیم، به ما حمله کند، ما نه تحت تأثیر قدرت احساسات دوستان او، بلکه تحت تأثیر فرومایگی وی قرار می‌گیریم.

این به این دلیل نیست که دوستی در مقایسه با عشق اروتیک یا رومانتیک پیوندی ضعیف است. در واقع، این عشق، نوع بسیار متفاوتی از عشق است. این عشق، ذاتاً رابطه‌ای دوسویه است. “دوستی یک‌سویه” نمی‌تواند وجود داشته ‌باشد؛ و اگر هم وجود داشته ‌باشد، ما آن را شریف و سودمند نمی‌دانیم. (خلاف اروس۲۱ افلاطونی، که در آن من زیبا را دوست دارم، اما او مرا دوست ندارد.) و لازمه دوسویگی در دوستی، تصاحب یا “ادغام”۲۲ با دیگری نیست. دست‏کم نه به ‌صورتی که استقلال معشوق از بین برود. هر چند در فیلیای کامل، فرد دوست را “خود” دیگر خود می‌داند، و به همان اندازه هم وی را تداومی از خود و یا حتی همسان خود می‌بیند، اما این کار را به گونه‌ای انجام می‌دهد که به شرافت۲۳ و استقلال و زندگی مجزای دوست احترام گذاشته می‌شود، و خود را وقف یافتن، پرورش، و لذت بردن از خوبی درون او می‌کند.

چرا دوستی-عشق مشروط۲۴ است

تأکید ارسطو بر اینکه فیلیا به یک رابطه اخلاقی وابسته است –و حتی خود ضرورتاً رابطه‌ای اخلاقی است– به این معنا است که وی به‌شدت مخالف دو افسانه دربار عشق ایدئال است: اول اینکه عشقِ ایدئال، نامشروط۲۵ است (عاشق، معشوق را دوست دارد، صرف نظر از ویژگی‌ها و تغییرات در ویژگی‌های او)؛ و دوم اینکه عاشق کاملاً معشوق را تأیید می‌کند، هم “بدی‌ها” و هم “خوبی‌های” او را.

فیلیا ضرورتاً مشروط است بر ایدئال‌های شخصیتی‌ای که ما در فرد مقابل می‌بینیم. از آنجا که شخصیت در اعمال عینی فرد و امیال او در طول زندگی بروز می‌یابد، ما فرد را نه فقط به خاطر خصلت‌هایی که در وی می‌بینیم، بلکه به‌خاطر چگونگی بروز این خصلت‌ها در زندگی واقعی وی در طول زمان دوست داریم. این خصلت‌ها هم در رفتارهای قهرمانانه یا بحران‌های شخصی، هم در رفتارهایی مانند اندیشیدن، خلق آثار هنری و رهبریت سیاسی آشکار می‌شوند، و هم در زندگی عادی روزمره، مانند خوردن، آشامیدن، روابط جنسی، مهمانی دادن، و حتی لطیفه تعریف کردن. همه این رفتارها را می‌توان با درجات مختلفی از برتری یا حقارت انجام‌داد. بنابراین، از نظر ارسطو، عشق ایدئال، “اشتراک کامل و نامحدود در همه فعالیت‌هایی است که افراد برای زندگی خوب انسانی‌شان مناسب می‌دانند” – همه فعالیت‌ها، “بر مبنای ایدئال‌های شناخته‌شد شخصیت”.

اما اگر عشق تا این اندازه مشروط است، پس، خلاف افسانه دیگر در باب عشق، لزوماً پایدار نیست، چه برسد به اینکه جاودانه باشد. عشق با توجه به تغییرات افراد، تغییر می‌کند. ارسطو از این نظر با شکسپیر موافق نیست که «عشق، عشق نیست/ وقتی تغییر کند وقتی او تغییر می‌کند». اگر معشوق بدتر شود، مثلاً اگر معشوق از نظر اخلاقی زوال یابد و دیگر اصلاح نشود، و یا اگر با بالا رفتن سن زوال یابد که می‌تواند «موجب فقدان حساسیت و لذتی شود که می‌تواند منجر به از هم پاشیدگی یا دست‏کم تقلیل عشق شود»، عشق هم به همان اندازه ضعیف‌تر می‌شود. اگر معشوق عزیمت کند هم عشق کاهش می‌یابد، به همین دلیل است که جدایی و مرگ، بعد از گذشت زمان کافی، به ما کمک می‌کنند تا عشق به معشوق را فراموش کنیم. (زیاد هم دور از انتظار نیست: برخی از مردم وقتی معشوقشان آنان را ترک می‌کند، عشق‌های جدیدی می‌یابند یا وقتی همسرشان می‌میرد، دوباره ازدواج می‌کنند.) هر چیزی که واقعاً اعتماد را از بین ببرد، عشق را نیز نابود می‌کند: شک، حسادت، ترس، و خودحمایتی۲۶، همگی دشمنان فیلیا هستند.

اما مسئله فقط به اینجا ختم نمی‌شود که نمی‌توان انتظار داشت که اگر فرد مقابل به‌ صورت بازگشت‌ناپذیری بد بشود، فیلیا پایدار بماند. ارسطو از این هم فراتر می‌رود: در چنین شرایطی فرد باید رابطه‌اش را با دوست قطع کند. زیرا “آنچه بد است را نمی‌توان و نباید دوست داشت”. از نظر او، حتی وقتی یک طرف “بدون تغییر مانده است درحالی‌که دیگری بهتر شده و در خوبی از او بسیار پیشی گرفته است” دوستی باید قطع شود:

اگر یک دوست در خرد کودک بماند در حالی که دیگری به مردی کاملاً بالغ تبدیل شود، چگونه آنان دوست بمانند درحالی‌که آنها نه چیزهای یکسانی را تأیید می‌کنند، نه با چیزهای یکسانی شاد می‌شوند و نه چیزهای یکسانی آنان را می‌رنجاند؟ زیرا حتی سلایق آنها دربار یکدیگر نیز یکسان نیست، و بدون این… آنها نمی‌توانند دوست باشند…

البته طبیعتاً ما انتظار داریم که فیلیا باقی بماند، زیرا بر پای چیزی به محکمی کمالات شخصیتِ دوست قرار دارد (“دوستی آنان تا زمانی ادامه می‌یابد که آنها خوب باشند –و کمالات چیزهای ماندگاری‌اند”). این ویژگی‌ها آن‌قدر برای کسی که صاحب آنها است اساسی‌اند که دوست داشتنِ وی، در واقع دوست داشتن “به خاطر خودش” است. دوست داشتن وی است به‌خاطر شخصیتش، نه فقط به این دلیل که برای ما سودمند یا لذتبخش است. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، ما آن‌قدر با او –با فضیلت‌ها و انتخاب‌ها و امیال و ارزش‌های او – همذات‏پنداری می‌کنیم که او “خود دیگر” ما می‌شود.

همین احساسات -و حتی صحبت‌های مشابهی دربار دوست داشتن دیگری مانند جان خود– را در دوستی‌های متعالی عهد عتیق۲۷، نیز می‌بینیم. مانند دوستی جاناتان با داوود یا دوستی روت با نعومی، هر چند در آنها ریشه داشتن دوستی در کمالات شخصیتِ معشوق آشکار نیست.

***

دوستی-عشق شرط دیگری هم دارد: خوبی عاشق. فضیلت می‌خواهد تا فضیلت را بشناسیم، آن را بخواهیم، و با کس دیگری که صاحب آن است طلب یگانگی کنیم. فقط عاشقانی که خودشان بافضیلت‌اند می‌توانند، و انگیزه دارند تا خوبی درون فرد دیگری را دوست بدارند. فقط آنها می‌توانند کاری را انجام دهند که همه عشق‌های حقیقی انجام می‌دهند: شاهد زندگی دیگری و خصوصاً شاهد ویژگی‌های اخلاقی وی بودن.

چنین دوستی-عشق “کاملی” که فقط از دیگری برای لذت و سود استفاده نمی‌کند و بهترین را برای او به‌خاطر خود او می‌خواهد، فقط بین دو فرد بافضیلت یافت می‌شود.

البته نه هر دو فرد بافضیلتی، بلکه دو فرد با فضیلت‌های مشابه. مشابه به مشابه جذب می‌شود و برای آن مناسب است. ما از طریق عشقمان به ایدئال‌های مشابه، با داشتن فضیلت‌های مشابه، به دیگری پیوند می‌خوریم. “دوستی کامل دوستی بین مردانی۲۸است که خوب‌اند و در خوبی‌شان مشابه‌اند”.

شباهت، دوستی است. ادعای ارسطو در اینجا به‌طرز شگفت‌انگیزی افراطی است. در دوستی ایدئال ارسطو، شباهت دوستان، نه‌تنها فضیلت ایشان، بلکه وضعیت اجتماعی و همه لذت‌ها و مزایایی که آنها برای هم دارند را دربرمی‌گیرد.

این قاعده فقط چند نوع رابطه را دارای صلاحیت دوستی می‌داند. برای مثال، بین همسرها؛ یا در کل بین زنان و مردان نمی‌تواند فیلیا وجود داشته باشد، زیرا ارسطو عقیده دارد فضیلت زن ذاتاً پایین‌تر از فضیلت مرد است؛ بهترین حالتی که زن می‌تواند داشته باشد هرگز مساوی با بهترین حالتی که مرد می‌تواند داشته باشد نیست. بنابراین فیلیای کامل نمی‌تواند بین زن و مرد شکل بگیرد، مهم نیست که زن چقدر بافضیلت باشد.

این دوستی بین والدین و فرزندان نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد – زیرا آنان نیز برابر نیستند، دست‏کم تا زمانی که فرزندان به بلوغ اخلاقی برسند. و مطمئن بین اربابان و کسانی هم که ارسطو اعتقاد دارد ذاتاً برده هستند نمی‌تواند وجود داشته باشد. از نظر وی نمی‌توان با افرادی دوست بود که ذاتاً برده هستند.

اما اگر این عقاید که زنان از نظر اخلاقی پایین‌ترند و یا برخی افراد ذاتاً برده‌اند –که با منطق برابری‌خواه امروز ما ناپذیرفتنی و بی‌اساس‌اند – را کنار بگذاریم، در ادعای ارسطو این حقیقت باقی می‌ماند که عمیق‌ترین و پایدارترین عشق بر شباهت ذاتی بین دو فرد –و به‌خصوص در ماهیت اخلاقی‌شان- بروز پیدا می‌کند: آنچه آنان بالاترین خوبی‌ها و ارزش‌ها و اهداف خود می‌دانند.

البته ممکن است فردی متفاوت را دوست داشته باشیم –کسی که چیزی کاملاً جدید و ناشناخته برای ما بیاورد – و برای ما خوب و جذاب باشد، و همچنین ممکن است از فرار از خودمان و فرار از سختی‌های شخم زدن شیارهای زندگی خودمان استقبال کنیم؛ به‌خصوص، وقتی لذت یا سود انگیز علاقه ما به دیگری است، ممکن است به دنبال شادی‌ها و خوبی‌هایی باشیم که نداریم –خود ارسطو نیز اعتقاد دارد “به‌نظر می‌رسد دوستی به خاطر سود چیزی است که به آسانی بین اضداد به‌وجود می‌آید”. اما، درنهایت، ما بیشتر با کسانی که ذاتشان اساساً شبیه ما است احساس راحتی می‌کنیم و پیوند عمیق‌تری با آنان برقرار می‌کنیم.

***

بسیاری از دیگر فیلسوفان نیز با این عقیده موافق‌اند. از امپیدوکلیس (که تا آنجایی پیش رفت که گفت مشابه را هیچ چیزی غیر از مشابه نمی‌تواند بشناسد و کسی که ارسطو به نقل از او می‌گوید “هدف مشابه، مشابه است”) گرفته تا سیسرو، و از دو مونتنی گرفته تا نیچه. جالب است که مخالفین، مانند شوپنهاور و پروست که عشق –یا دست‏کم عشق رومانتیک-اروتیک– را بیشتر جستجو برای تفاوت می‌دانند تا شباهت، دربارکمک آن به‌دست یافتن زندگی غنی و رضایت‏بخش نگاه بدبینانه‌تری دارند.

البته نظر افراد در مورد “ماهیت ذاتی‌شان” و اینکه آیا اصلاً چنین ماهیتی وجود دارد یا نه از یک گروه سنی یا فرهنگی به گروه سنی یا فرهنگی دیگر و یا حتی از فردی به فرد دیگر متفاوت است. شاید ما دیگر فضیلت‌های شخصیت را عامل تعیین‌کنند ماهیتمان ندانیم، و درعوض دیگر مقوله‌ها، مانند سلیقه، شغل، ایدئال‌ها، علایق، قومیت، ملیت، یا مذهب را مهم و حیاتی بدانیم. باوجوداین، سعی می‌کنیم به دنبال شباهت برویم –همان‌گونه که بسیاری از پژوهش‌های روان‌شناختی در زمینه ازدواج، تولید مثل، و جدایی این مطلب را تأیید کرده‌اند. عشق به‌شدت محافظه‌کار است، چه در دوستی باشد، چه در ازدواج، چه در رابطه والد-فرزندی، یا چه در هر پیوند صمیمی دیگر. افرادی که عمر خود را وقف تساوی نژادی، اقتصادی، تحصیلی، و اجتماعی کرده‌اند، و واقعاً “تفاوت” را ستوده‌اند، اغلب با یکی از هم‌نوعانشان ازدواج کرده‌اند.

شاید دلیل خوبی هم داشته باشند. نه‌تنها وقتی فردی آینه ما باشد که اصولاً شبیه ماست، به ما این حس را می‌دهد که در جهان تصدیق می‌شویم و پایگاهی محکم داریم، بلکه می‌تواند بهترین اساس برای شناخت، درک، و لذت بردن از بی‌همتایی معشوقمان باشد. همان‌گونه که ما در صورتی که گویشور بومی یک زبان نباشیم، حتی اگر بیشترین اراده را از خود نشان می‌دهیم، باز نمی‌توانیم ریزه‌کاری‌های آن را درک کنیم، نمی‌توانیم ویژگی‌های خاص فرد دیگری را درک کنیم، اگر آن فرد در معنایی مشابه، بومی ما نباشد.

آیا می‌توانیم با عاشق خود دوست باشیم؟

فلسفه ارسطو پاسخی ساده به این سؤال قدیمی می‌دهد: دوستی-عشق و عشقِ اروتیک آن‌چنان انواع متفاوتی از دلبستگی هستند که فقط در شرایطی می‌توانند در یک رابطه واحد شکوفا شوند که به‌خاطر داشته باشیم نباید از عشق اروتیک انتظار چیزهایی داشته باشیم که با آن متناسب نیستند، همین مسئله درباب دوستی نیز صدق می‌کند.

خلاص ویژگی‌های دوستی-عشق: دوسویه است –دوستی نیت خیر متقابل است– و دو طرف نیز آن را دوسویه می‌دانند. در دوستی-عشق، خیر را به‌خاطر خودِ دیگری می‌خواهیم. در آن، هر دو دوست به استقلال یکدیگر احترام می‌گذارند: با اینکه یکدیگر را “خود دوم” خود می‌دانند، انتظار ندارند که با هم “ادغام” و یگانه شوند، خلاف آنچه در سنت اروتیک-عرفانی از اوایل نوافلاطونیان تا وحدت عرفان مسیحی تا رومانتیسم در قرن نوزدهم دیده می‌شود. برای اینکه دوستی شکوفا شود، به زمان نیاز است: دو زندگی و فعالیت‌های بی‌شمارشان باید برای مدت زمان مناسب در هم تنیده شوند تا هر دو طرف بتوانند به خوبی شخصیت یکدیگر را بشناسند و دوست بدارند و از فعالیت‌های مشترکشان سود ببرند. و این تا زمانی ادامه می‌یابد که ویژگی‌های خوب شخصیتی –موضوع این نو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.