پاورپوینت کامل ادبیات چه میتواند بکند؟ ۶۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ادبیات چه میتواند بکند؟ ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ادبیات چه میتواند بکند؟ ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ادبیات چه میتواند بکند؟ ۶۳ اسلاید در PowerPoint :
اونوره دو بالزاک در کتاب «خرده بدبختیهای زندگی زناشویی» مینویسد: «باید تمام زندگی اجتماعی را ورق بزنی تا یک رماننویس واقعی شوی، نظر به اینکه رمان تاریخِ خصوصیِ ملتهاست».
سخنرانی طاهر بن جلون در افتتاحیه جشنواره بینالمللی کتاب برلین ۲۰۱۱؛
اونوره دو بالزاک در کتاب «خرده بدبختیهای زندگی زناشویی» مینویسد: «باید تمام زندگی اجتماعی را ورق بزنی تا یک رماننویس واقعی شوی، نظر به اینکه رمان تاریخِ خصوصیِ ملتهاست». اخیرا، ناآرامیهای دنیا توجه نویسنده را به خود جلب کرده است، و [امیدهایی را برای نویسنده زنده کرده است] که توسط درد و رنج دنیا تکهپاره شدهاند. دیگر نیازی نیست نویسنده حتی زحمتِ جستجو در لایههای زیرین حافظهی فلان یا بهمان جامعه را به خود دهد. همه چیز به سطح رسیده است، احتیاجی به ژرفکاوی نیست. او باید گوش دهد، نظاره کند و بعد بنویسد. این ناآرامیها بر دنیای خیال او چیرهشدهاند؛ و او را با قلمِ در دستش برای همراهی فراخواندهاند. همراهی با آنچه کمی شتابزده «بهار عربی» خواندند، بهاری که با چیزی شروع شد که روزنامهنگاران برای اینکه شعاری دستوپا کرده باشند، آن را «انقلاب یاسمن» نامیدند. با توجه به اینکه در تونس، این گلِ محبوب نماد مهمان نوازی است. واژهی انقلاب را اینجا به نظرم، به غلط و نابجا استفاده کردند. در ادامه به این مفاهیم باز خواهم گشت.
نویسنده نمی تواند، در موقعیتهایی که همهی مردم بهپامیخیزند، بیتفاوت بماند، مگر اینکه آنقدر سرگرم بند نافاش باشد که نفهمد آتشی بیخ گوشش بهپا کردهاند تا دیکتاتورها را از کشور بیرون کنند، دیکتاتورهایی که عدم مشروعیتشان چیزی جز مصونیت قضایی و طولعمرشان نیست.
برخی نویسندهها به خود گوش میسپارند. وقتی مارسل پروست باشیم، این کار میتواند شاهکاری به جا گذارد؛ بسیار انگشتشمارند نویسندگانی که با جا زدن خود به جای شخصیت اصلی رمانشان، موفق شوند نظر ما را جلب کنند و حیرتمان را برانگیزند. اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآوردهاند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل مینماید؛ و تنها قطرهی آبی است در اقیانوس عظیم تراژدیهایی که نوع بشر میتواند آنها را محقق سازد. ما حق داریم از خودمان بنویسیم، اعتراف کنیم، همان طوری بنویسیم که به آن «قصهی زندگی خود»[۲] میگویند و به دنیایی پشت کنیم که در آن آدمها در هممیلولند و میزیند و میمیرند. این ادبیات جایگاهی در میان قفسههای کتابفروشیها دارد، اما آن ادبیاتی نیست که مدنظر من است، و همچنین آن ادبیاتی نیست که من مینویسم؛ حتی با اینکه میدانم همهچیز در عین برآمدن از خود نویسنده، دیگران را نیز در برمیگیرد. برای بلندپروازی ادبی، کمی تحقیر لازم و حتی مفید است.
برخی دیگر از نویسندگان، گوش به زنگ مردمشان هستند. این واژهی «مردم» خیلی کمتر از آنچه باید به کار میرود. همه از جمعیت حرف میزنند، از جامعه. اما به نظر میرسد، از آنجاکه ما از کشورهایِ جنوبی هستیم، هنوز کلمهی مردم اهمیتاش را از دست ندادهاست و در ما با قدرت طنینانداز میشود. گوش به زنگ بودن یعنی حاضر و آماده بودن برای بیان حرفها و ترجمهی سکوت مردان و زنانی که امیدوار و منتظرند که کسی از دل شب ظاهر شود تا از رنجها و آیندهشان بگوید.
روزی کاتب یاسین (۱۹۲۹-۱۹۸۹)، شاعر الجزایری، پس از سالها تبعید به روستای زادگاهش بازگشته بود. یکی از پیرمردان روستا او را شناخته بود و به او گفته بود: «میگویی نویسندهای؟ پس بنشین و به من گوش کن». نوشتن، در وهلهی اول گوش دادن است. نوشتن ترجمهی امر نامحسوس است، راز روحهایی است که گاهی تنها شاعر و خالق میتواند فراچنگ آورد. و صدافسوس اگر نویسنده اشتباه یا اغراق کند.
نویسنده شاهد است، شاهدی هشیار و گاهاً فعال. او به دنیا صرفاً نگاه نمیکند، بلکه آن را به دیدهی تامل مینگرد و حتی گاهی آن را به دقت میکاود تا با تکیه بر شهودش و با نفوذ به ژرفنای تخیل خویش بنویسد. نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا. میدانیم که هوش در وهلهی اول[مبتنی بر] عدم درک دنیاست. از هانری برگسون نقل میکنم: «هوش به واسطهی نوعی عدم درک طبیعی زندگی تشخص یافته است». باید به راز باور داشت و از عقل ترسید. همچنین باید از کسی ترسید که مدعی است همه چیز را فهمیده و برایتان توضیحاتی قاعدهمند بهجا میگذارد. چنین فردی متحجر و جزماندیش است، چراکه در نظرش تنها چیزهایی وجود دارند که قطعیاند. و کسانی که شک به دل راه نمیدهند برای سلامت جامعه خطرناکاند. برای ادبیات هم خطرناکاند. زیرا نوشتن، در عین حال شک کردن است، شکی مستمر؛ یعنی دانستن اینکه حقیقت مانند گوی است، از ما میگریزد و ما را به سوی اوهام هل میدهد. حقیقت اغلب صورتی شبحوار به خود میگیرد، بر فراز سرمان بال میگستراند و اگر بدرخشد، ما را با نورش نابود میسازد. هرمان ملویل در این باب مینویسد: «حقیقتی که بدون مصالحه بیانشده، همواره لبههای ناصاف و برندهای دارد». بدیهی است که مصالحه و حقیقت یکجا جمع نمیشوند. اما اغلب فرمانرواییِ مصالحه قدرتمندتر است و در روابط فیمابین انسانها مصالحه حی و حاضرتر است تا حقیقت. هر روزه چقدر دروغ، کلاهبرداری و فساد آشکار میشود و حتی جنایت به اندازهای متداول شده که دموکراسی به مثابهی نظام همزیستی نه تنها پشت سر گذاشته نشده، بلکه مورد خیانت واقع شده، بزکدوزک شده و منحرف شده است. نویسنده دست از کنکاش در این آسیبشناسی اجتماعی و سیاسی برنمیدارد. او دریافته است که ادبیات حدودی دارد و یک کتاب، هر چقدر هم عالی باشد، در مقابل مافیا، در مقابل فلاکت عظیم سیاسی هیچ قدرتی ندارد. بنابراین هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری میشود، تسلایمان میدهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمیشود.
شک راه نزدیک شدن به واقعیت است. شک و تخیل. شک و ابداع. رمان چیزی نیست جز فرایند ابداع که در آن شخصیتها با قلم رمان نویس به دنیا میآیند و میمیرند. باورپذیری درونی رمان، با باورپذیریِ واقعیت متفاوت است. بیآنکه بخواهم کاملا این سخن پل سلان را تایید کنم که: «من هرگز خطی ننوشتهام که هیچ سروکاری با وجودم نداشته باشد»، میتوانم این ایده را فراتر ببرم و بگویم ما از شبی مینویسیم که بر ما حکم میراند و نمایشی گاهاً ننگین و شرمآور را در پس خود پنهان کرده است. بنابراین نوشتار بدل به نوعی ماجراجویی میشود که از ما میخواهد میان اندوه و نیستی یکی را برگزینیم، همچون ویلیام فاکنر، من نیز اندوه را انتخاب میکنم؛ زیرا مطمئنام علیرغم تمام ملاحظاتی که به درستی دربارهی بشریت داریم، این تنها انسان است که بار اندوه را بر دوش خواهد کشید. من تعمدا خوشبین بودن را انتخاب میکنم، بیآنکه نسبت به آنچه بشر میتواند انجام دهد دچار توهم باشم، مخصوصا در تواناییهای بشر برای نابودی کرهی زمین و خفه کردنِ همسایهاش.
این بدان معناست که ما باید از جانب کسانی بنویسم و حرف بزنیم که ورای منظرگاه ما ایستادهاند. چیزی که فاکنر «زهدان زمان» مینامید و بدینسان توصیفاش میکرد: «زمانی که در احتضارم، رنج جانکاه و یاس حاصل از استخوان ترکاندن، همین حلقهی تنگی است که احشایِ غضبناک حوادث را در خود گرفته است».
انسان در وهلهی اول برای انسان موشی بیش نیست. اما قربانی واقعا نمیمیرد. همانطور که مونتنی میگوید «هر انسانی»، صرف نظر از اینکه چه بر سرش میآید، «نشانِ تمام وضعیت بشر را با خود دارد». یکی از اهداف نوشتار، استقرار آزادیمان است. نوشتن برای ما بیکیفر نیست. ما برای وقتگذراندن، برای لذت بخشیدن به قدرتمندان و شاهان و رئیسجمهورها نمینویسیم.
وقتی رمانی با صداقت و با قریحه نوشته شود، باید با نیتی بشری همراه باشد. باید حامل شواهد، احساسات و نیز حافظه باشد. هر کتابی به نوبهی خود حامل سنگی است برای برپایی عمارت حافظهی جهان. مشخصا منظورم رمانهای بزرگ است، رمانهایی که به ما کمک کردهاند زندگی کنیم و به ما اجازه دادهاند همچون «دُنکیشوت لامانچا»ی سروانتس بزرگ شویم، همچون «هزار و یک شب» نویسندگان گمنامی که در طی قرنها و در همهی قارهها نفوذ کرده است، همچون «اولیس» جیمز جویس، همچون «زمان از دست رفته» مارسل پروست، همچون «سفر به انتهای شب» سلین، همچون «یادداشتهای روزانهی یک دزد» ژان ژنه و بالاخره «کوه جادو»ی توماس مان. به این پانتئون[۳] شاعران بزرگی را اضافه کنیم که بشریتی را بصیرت بخشیدهاند که اغلب اوقات میانمایگی و بیرحمیاش آنقدر مشهود است که آدم نمیداند چه کند و به چه بیاندیشد.
نیازمان به عدالت تسکینناپذیر است.
برمیگردم به بهار و یاسمنی که به انقلاب چسبانده شده است. نویسنده نمیتواند به خود اجازه دهد تا به صرف نامیدن چیزها و امور فریب بخورد. نویسنده موظف است دقیق باشد و یک شورش را انقلاب ننامد.
آنچه در اواخر سال ۲۰۱۰ و آغاز ۲۰۱۱ در تونس و مصر گذشت، نه انقلاب، بلکه یک شورش بود. شورش در اینجا مترادف خشم است، مترادف عصبانیت، نفی بنیادین زندگی حقارتآمیز. برخی روزنامهنگاران دغدغهی دقت بر رویِ کلمات را ندارند. آنها شعارها را دوست دارند، یعنی سخنانی که راحت فهمیده شود. در مورد تونس از انقلاب یاسمن حرف زدند. یاسمن گل زیبایی است، اما انقلاب چیز دیگری است، انقلاب نه پیکنیکی در یک روز آفتابی است، و نه ناهاری روی چمنزار به رسم زیبای رمانتیک؛ نه اینکه بخواهم اهمیت تاریخی رویدادهایی که در مصر و تونس رخ داده را کوچک جلوه دهم. اما خشم نوعی ایدئولوژی نیست، یک واکنش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 