پاورپوینت کامل بررسی مقایسه‌ای مسئله کرامت انسان در قرآن و کتاب مقدس عبری (عهد عتیق) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بررسی مقایسه‌ای مسئله کرامت انسان در قرآن و کتاب مقدس عبری (عهد عتیق) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بررسی مقایسه‌ای مسئله کرامت انسان در قرآن و کتاب مقدس عبری (عهد عتیق) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بررسی مقایسه‌ای مسئله کرامت انسان در قرآن و کتاب مقدس عبری (عهد عتیق) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

مسئله کرامت انسان مبحثی از علم انسان‌شناسی است که انسان را هم از لحاظ تکوینی و هم از لحاظ تکاملی دارای شرافت معرفی می‌کند. این مقوله در نگاه دینی بر دو قسم ذاتی و اکتسابی است. کرامت ذاتی قوّه و استعداد نهفته در ذات انسانی است که با عمل خلاقانه خدا به انسان اعطا شده است. اما کرامت اکتسابی با سلوک علمی و عملی خاصّ حاصل می‌شود.

سودابه حسین زاده اصل؛ قربان علمی

چکیده: مسئله کرامت انسان مبحثی از علم انسان‌شناسی است که انسان را هم از لحاظ تکوینی و هم از لحاظ تکاملی دارای شرافت معرفی می‌کند. این مقوله در نگاه دینی بر دو قسم ذاتی و اکتسابی است. کرامت ذاتی قوّه و استعداد نهفته در ذات انسانی است که با عمل خلاقانه خدا به انسان اعطا شده است. اما کرامت اکتسابی با سلوک علمی و عملی خاصّ حاصل می‌شود. این مقاله به شیوه توصیفی‌تحلیلی، این مسئله را از منظر قرآن و کتاب مقدس عبری بررسی مقایسه‌ای می‌کند. این متون مقدّس انسان را از لحاظ ذاتی دارای کرامت معرفی می‌کنند، اما کرامت حقیقی و سعادت انسان را که تحقّق عینی کرامت ذاتی در هیئت کرامت بالفعل او است، در گرو کمالاتی همچون تقوا و پای‌بندی به عهد می‌دانند که او در نشئه دنیایی خویش کسب می‌کند. بنابراین، تفاوت این مسئله از منظر این دو متن مقدس «غیرساختاری» است؛ یعنی در نوع تبیین مسئله است نه در اصل آن.

*****

(اوایل قرن بیست‌ویکم، جامعه دینی مسیحی شاهد ظهور مسائلی جدید حول محور دین بود که به بحث‌های عموم مردم راه پیدا کرد. ظهور گونه‌ای فعال از خداناباوری به نام «خداناباوری جدید» (

new atheism

)، متفاوت با خداناباوری فلسفی میانه قرن بیستم با مدافعان شاخصی همچون فلو و مارتین که آشکارا باورها و عقاید دینی و الاهیاتی را نفی کرده و تنگنایی جدید برای دین‌ورزان و عالمان دینی به وجود آورده است. این جریان با پشتیبانی از پرفروش‌ترین آثار خود در دهه اول قرن بیست‌ویکم و نیز با تولید مستندهای گوناگون در جوامع مسیحی، به یکی از پدیده‌های مهم فرهنگی تبدیل ‌شده است. تحقیقات جزء‌نگر در باب این پدیده از جنبه‌های گوناگونی چون روان‌شناختی، جامعه‌شناختی، فلسفی، الاهیاتی و حتی سیاسی انجام پذیرفته است؛ اما به ‌طور کلی، بسیاری از آثاری که مستقیم به این جریان پرداخته، حاصل کوشش الاهی‌دانان مسیحی است.

مسئله بزرگ به وجودآمده در این حوزه هنوز حرف اول را در گفتمان‌های دینی، به‌خصوص در حوزه علم و دین، می‌زند. برهان‌های اثبات وجود خدا در الاهیات سنتی مسیحی و صفات خدای ادیان ابراهیمی، داستان پیدایش حیات و به‌ویژه آفرینش آدم و حوا، یکتا و منحصر به ‌فرد بودن خلقت بشر در نظام آفرینش و برهان‌های سودمندی دین، از جمله مسائلی است که این بار به دست خداناباوران جدید اما به شکلی جدی و نابردبارانه مطرح‌ شده است. ادعاهای این جریان غیر از دین، حوزه اخلاق را نیز در بر می‌گیرد. آنها اخلاق را بدون پشتوانه دین، مشتمل بر اصول اخلاقی می‌دانند و دین را ناقض اخلاق فردی و اجتماعی، و عمیقاً بی‌اخلاق قلمداد می‌کنند و جوامع سکولار را بهترین نمونه برای مدعای خود می‌دانند. بزرگ‌ترین مشکل بشر را دین می‌دانند و آن را عامل ایجاد خشونت، جنگ و ترور معرفی می‌کنند. یعنی دینداران برای دفاع از عقاید پوچ خود دست به قربانی‌کردن هزاران تن، از پیروان خود و از دشمنان، زده‌اند. احترام و قداستی که برای دین به وجود آمده را غیرعادلانه می‌دانند و درصدد شکستن قداست دین هستند (نک.: (

Dennet, 2007

.

بسیاری نیز از این جریان با عنوان «خداناباوری تبشیری» یاد می‌کنند؛ چراکه همانند مبلّغ دینی غیوری، مبانی الحادی خود را با شور و حرارت فراوان تبلیغ کرده‌اند و حتی برای حمایت مالی این مبانی، دست به تأسیس مؤسسه‌های خیریه و راه‌اندازی پویش‌های (

campaigns

) متعدد در سراسر جهان زده‌اند تا برای ادامه فعالیت‌های تبشیری خود، اعانه جمع کنند، حال ‌آنکه در خداناباوری فلسفی در دهه‌های گذشته، هیچ اثری از این ‌دست فعالیت‌ها به چشم نمی‌خورد. این جریان، پیش از آنکه با رویکرد فلسفی و برهانی در باب وجود‌نداشتن خدا بحث کند، ضمن عامه‌پسندکردن علوم، بر رفتار مؤمنان و عملکرد روحانیان و دستگاه‌های رسمی متولی دین در جامعه تأکید دارد و از این منظر دین را نقد می‌کند؛ و چون عامه مردم را مخاطب خود کرده، در توجیه آرا و اندیشه‌های خود مغالطات فراوانی مرتکب می‌شود. از همین‌روی توانسته است جمعی از مردم را در جوامع مسیحی به ‌طور گسترده با خود همراه کند.

اهمیت پرداختن به چنین موضوعی از آن‌رو است که فقدان شناخت علمی و سنجیده از این پدیدار در جوامع مسیحی، به ‌عنوان جامعه هدف اولیه، منجر به جهت‌گیری نامناسب و شتاب‌زده در مواجهه با آن در فردای ورود تفکر خداناباوری جدید در جامعه وطنی می‌شود. از این‌رو است که شناخت فعالیت‌ها و مواضع الاهی‌دانان مسیحی و آزمون و خطای آنها، ضروری و راه‌گشای پژوهش‌های بعدی است. این جستار پس از ذکر تعریف خداناباوری و انواع آن، بر آن است تا معرفی کوتاهی از این جریان به دست دهد و جبهه مسیحیت معاصر را در برابر این هجمه جدید رصد کند و بکاود.

۱. تعریف خداناباوری و انواع آن

الحاد یا خداناباوری[۱] از همان آغاز حیات فکری‌اجتماعی بشر همراه آدمی بوده و در کنار ادیان وحیانی تا به امروز وجود داشته است. خداناباوری با توجه به وضعیت دینی و فرهنگی و ساختار اجتماعی خویش در طول تاریخ معانی گوناگونی در بر داشته است. این مفهوم در بستر ادیان توحیدی بالیده و هنوز نیز در این قلمرو کاربرد دارد؛ لذا به‌کارگیری این مفهوم در سایر ادیان، مانند ادیان غیرسامی (هندوئیسم، بودیسم و …) می‌تواند گمراه‌کننده و نادرست باشد (

Martin, 2007: 2

). خداناباوری حتی در ظرف ادیان توحیدی معانی متنوعی به خود گرفته است. ممکن است شخص خداناباور از لحاظ تصورات گوناگونی که از مفهوم خدا دارد، مواضع خداناباورانه گوناگونی اتخاذ کند؛ به همین دلیل تعاریف متعددی از این مفهوم وجود دارد. گزاره «من به خدا ایمان ‌دارم» به ‌خودی ‌خود هیچ معنایی ندارد و باید در بافت خاص خود معنا شود. در پی این گزاره، گزاره «من به وجود خدا اعتقادی ندارم» نیز در هر دوره‌ای از تاریخ معنای متفاوتی به خود گرفته است. افراد بسیاری که در طول تاریخ خداناباور نامیده شده‌اند همواره نگرش خاصی راجع به ذات الوهیت را منکر شده‌اند؛ لذا درباره بهترین تعریف و طبقه‌بندی برای خداناباوری اختلاف‌ نظر فراوان وجود دارد که البته این گوناگونی به علت نگرش‌های متفاوت، از فلسفی گرفته تا جامعه‌شناختی، راجع به پدیدار خداناباوری است (

James, 2005

).

دائرهالمعارف فلسفه سه رویکرد اصلی مبتنی بر این تفاوت‌ها را ذیل مدخل «خداناباوری» برمی‌شمرد: الف. اصول و بیان نگرش وجودی انسان به وجودنداشتن خداوندی که کمال مطلق است، دارای وجودی متعالی و مستقل از جهان آفرینش است، وجودش ضروری و علهالعلل تمام حقایق هستی است، کسی است که ارتباط آگاهانه با انسان برقرار می‌کند؛ ب. اصول و آموزه اعتقاد به حقیقتی مطلق که فاقد دلایل کافی برای خدانامیدن این حقیقت هستیم (همه‌خداباوری (

pantheism

)، همه در خدایی (

panentheism

) و خداباوری طبیعی (

deism

))؛ و ج. آموزه‌ای که بر ناممکن‌بودن اثبات وجود خدا نظر دارد یا وجودش را ‌تعیین‌ناپذیر می‌داند (شک‌گرایی (

scepticism

)، لاادری‌گری (

agnosticism

)) ‏(

Borchert, 2006

).

بر همین اساس، خداناباوری را به طیف‌های گوناگونی چون سلبی‌- ایجابی، ضمنی- صریح، یا علمی- فلسفی تقسیم‌بندی کرده‌اند که هر کدام بیانگر نوع موضع در برابر مفهوم خدا است.

۲. واکنش جهان مسیحی در برابر خداناباوری جدید و مخالفت با آن

اعتراضات و نقدهای خداناباوری فلسفی قرن بیستم، با پرچمداری فیلسوفی چون فلو، عموماً معطوف به ‌نقد بر شیوه اقامه دلیلی بر اثبات وجود خدا بود که همه صفات تعالی خداوند را نیز بتواند اثبات کند و در مقابل تلاش الاهی‌دانان در اقامه برهانی قاطع و بی‌اشکال برای پاسخ؛ تا آنجا که بینه‌آوری گاهی به عهده طرف مقابل گذاشته می‌شد یا از اساس نادرست تلقی می‌شد و باور به وجودداشتن یا نداشتن خدا، خداباوری پایه قلمداد می‌شد که سهم سوئین‌برن، پلنتینگا، مارتین و سایرین در هر دو جبهه پررنگ بود؛ اما این انتقادها در اواخر قرن بیستم و شروع قرن جدید و با حادثه یازده سپتامبر در قالب جریانی موسوم به خداناباوری جدید شکل دیگری به خود گرفت که آشکارا هجمه‌ای تازه علیه دین را آغاز کرده است.

خداناباوران جدید استفاده چشمگیری از علوم طبیعی در هر دو زمینه نقادی و ریشه‌های تکاملی دین می‌کنند. علم را بهترین جایگزین برای دین می‌دانند. معتقدند علوم تجربی تنها یا حداقل بهترین راه برای حصول معرفت واقعی به جهان هستی است و مصرانه ایمان را صرفاً زمانی قابل ارزیابی می‌دانند که شواهد علمی کافی برای آن وجود داشته باشد. علم از اثبات وجود خدا ناتوان است و هر آنکه ادعایی بر وجود خدا یا چنین چیزهایی داشته باشد، صرفاً احتمال است. خداناباوری ایجابی، که خصیصه این پدیدار است، مداراکردن با دین را تحمل نکرده، علاوه بر اقامه دلایلی به سود خداناباوری، برهان‌های مختلفی بر وجودنداشتن خدا و ناسودمندی دین مطرح می‌کند. مطرح‌ترین شخصیت‌های خداناباوری جدید دنیل دنت، ریچارد داوکینز، سم هریس و ویکتور استنجر هستند. این نوع از خداناباوری را بنا بر مواضع تند و خصمانه‌شان می‌توان خداناباوری ایجابی، صریح و علمی دانست.

موج جدید ایجادشده در خداناباوران، زمینه‌های انتقادی فراوانی را در بین طبقات مختلف دیندار و حتی سایر خداناباوران به وجود آورده و در نوع دفاعیه‌پردازی‌های متکلمان مسیحی تأثیر بسزایی گذاشته است؛ به ‌نحوی‌ که صحنه نزاع بین دین و الحاد را پرالتهاب‌تر و جذاب‌تر کرده است. شاید این بار دفاعیه‌پردازان مسیحی رویارویی متفاوتی را با قبل تجربه می‌کنند؛ مواجهه با جریانی که بار فلسفی اندک خود را با گزاره‌های علمی و مغالطه در باب دین و دیانت و بهره‌مندی از ابزار رسانه‌ای در جهت همراه‌ساختن توده مردم جبران می‌کند. انتقادهایی که خداناباوران فلسفی به این جریان وارد کرده‌اند، خود گواه آن است که جامعه هدف این جریان فیلسوفان دین و الاهی‌دانان نیستند بلکه توده مردمی هستند که در برابر شواهد علمی تسلیم می‌شوند و از استدلال‌های فلسفی و الاهیاتی کم‌بهره‌اند.

استدلال بر مبنای روش علمی به‌کاررفته در نقدهای خداناباوران، همچون نظریه تکامل و اصول فیزیک مدرن، این نزاع را به صحنه درگیری میان علم و دین تبدیل کرده است. در وهله اول، استفاده بی‌حد و مرز و جانبدارانه خداناباوری جدید از علم برای دفاع از مواضع الحادی و در مرحله دوم، به نقد کشیدن عقلانیت باورهای دینی، دو موضعی است که مسیحیت معاصر با آن روبه‌رو است. برخی از الاهی‌دانان مسیحی، همچون مک‌گراث، در مواجهه کارآمد با این جریان، بر نیازمندی راه‌های جدید مقابله و به‌کارگیری دانش روز در این نوع از دفاعیه‌پردازی‌ها، و لزوم یادگیری علوم تجربی و پرداختن به آن در کنار دانش الاهیات تأکید می‌ورزند (

Mcgrath, 2014

).

دانشمندان متعهد به دیانت مسیحی، همچون مایکل بهی، استیفن مایر و ویلیام دمبسکی، به یاری عالمان دینی شتافته‌اند و با نقض پاره‌ای از استدلال‌های تکاملی خداناباورانی چون داوکینز که روند تکاملی را کاملاً کور و بی‌اراده و تصادفی می‌دانند، فرآیند خلقت را نه‌تنها هدایت‌شده بلکه مطابق با قوانین دقیق علمی می‌دانند که فقط هوشی برتر می‌تواند این قوانین را ایجاد و سپس رهبری کند. الاهی‌دانانی چون مک‌گراث، رووان ویلیامز، کیث وارد، ویلیام کریگ و فیلسوف دینی چون پلنتینگا نیز از موضع کلامی‌فلسفی، مخالفت خود را با این جریان در قالب برپایی مناظرات متعدد و تألیف کتاب و مقاله ابراز کرده‌اند. غالب این مناظره‌ها چاپ ‌شده و پیرامون آن بحث‌های داغ فراوانی شکل‌ گرفته است که به ‌صورت مقاله‌های انتقادی پیوست می‌شود (نک.:

Dennet & Plantinga, 2010

و نیز:

Stewart, 2008

).

به ‌طور کلی می‌توان مخالفان خداناباوری جدید را به دو دسته تقسیم کرد:

۱. کسانی که خود، الاهی‌دان یا صرفاً خداباور (دئیست) هستند، مانند آلیستر مک‌گراث، آلوین پلنتینگا، رووان ویلیامز، ویلیام لین کریگ، طارق رمضان و آنتونی فلو.

۲. کسانی که خداناباورند، اما با روش کار و نیز الحاد تبشیری این جریان مخالف‌اند، همانند مایکل روس و استیفن جَی گُلد.

نیز در تقسیم‌بندی دیگری، آثار تألیف‌شده در این حوزه را به چند گروه می‌توان تقسیم کرد:

آثاری که فقط پاسخ فلسفی و الاهیاتی داده‌اند.

آثاری که با رویکردی علمی در مقام پاسخ برآمده‌اند.

و آثاری که از هر دو روش استفاده کرده‌اند.

لذا باید در ابتدای توصیف و تبیین طیف مخالفان، این تفکیک را به‌روشنی بیان کرد. آثاری که در این زمینه تألیف شده‌اند، مستقیم یا غیرمستقیم به رد دیدگاه‌های الحادی خداناباوران جدید پرداخته‌اند که عمدتاً به دست الاهی‌دانان مسیحی یا دانشمندان متعهد به دیانت مسیحی نوشته ‌شده است. از آنجا که بار اصلی ادله الحادی جدید را نظریه تکامل به دوش می‌کشد، بسیاری از این تألیفات به نظریه تکامل داروین پرداخته و پیامدهای الاهیاتی و فلسفی آن را درباره وجود خدا و دین کاویده است. در ادامه دفاعیه‌های مسیحی در دو دسته بررسی خواهد شد.

۲. ۱. استدلال‌های مبتنی بر گزاره‌های علمی

خداناباوری حاضر پیوندی ناگسستنی با تکامل برقرار کرده و جزء اصول موضوعه الحاد قرار گرفته است. این مسئله در جامعه مؤمنان با واکنش‌های متعددی مواجه شده، به صورتی که عده‌ای پرداختن به موضوع تکامل را به‌ طور مستقیم برای مبارزه با خداناباوری، ضروری می‌دانند. لذا نقدهای اصلی مطرح‌شده بر این نوع استدلال، مربوط به نفی پیامدهای الحادی نظریه تکاملی داروینی، بیان وجود نقض در تفسیر تکاملی مبتنی بر انتخاب طبیعی بر اساس تصادف کور و بی‌هدف، و بیان شواهدی زیستی علیه استدلال ناتمام داروین از تفسیر درخت حیات است.

مباحث شکل‌گرفته در این راستا، حول دو مسئله اساسی یعنی «طراحی هوشمندانه» (

intelligent design

) و وجود ثوابت فیزیکی در جهان هستی تحت عنوان «جهان تنظیم‌یافته» (

Fine-tune universe

) و در نتیجه، بیان وجود ربطِ منطقی و علمی میان تکامل تدریجی با هدایت‌یافتگی خاص در نظام طبیعت به دست طراحی خردمند است. این نگرش با به دست دادن جزئیات علمی، وجود پیچیدگی در نظام جهان بر اثر روند طبیعی را بسیار نامحتمل و غیرموجه می‌داند و از طراحی مدبّر سخن می‌گوید که همان خدای مسیحی است. این حرکت تلاشی است برای احیای مجدد برهان نظم یا غایت‌شناختی (

teleogical argument

) به‌ عنوان بهترین تبیین از داده‌های تجربی انسان و نجات این برهان از غرقابی که خداناباوران جدید با تمسک به تکامل تدریجی و نقدهای هیوم به وجود آورده‌اند. این جریان بیشتر تحت عنوان «خلقت‌گرایی جدید» در میان طرفداران نظریه تکاملی مطرح است؛ عنوانی که سعی دارد استدلال‌های این گروه را ذیل آموزه «خلقت» در باورهای دینی خداباوران بگنجاند و از قلمرو علم خارج کند تا قدرت عرض‌ اندام در برابر جریان غالب در جهان بیولوژی را نداشته باشد. با این ‌حال، اصرار طرفداران طراحی هوشمند بر علم‌بودن این نظریه یک‌ سوی مبارزه با خداناباوری جدید را شکل داده است.

در زمره این دسته از منتقدان خداناباوری جدید،مایکلبِهی، بیوشیمی‌دان و زیست‌شناس آمریکایی، است که با طرح «پیچیدگی فروکاهش‌ناپذیر» (

irreducible complexity

) سعی در اثبات طراحِ خلاق و هوشمند برای نظام هستی کرده است. وی در کتاب جعبه سیاه داروین: چالش زیست‌شیمیایی علیه تکامل ‏(

Behe, 1996

) و تیغه تکامل: پژوهشی در محدودیت‌های داروینیسم (

Behe, 2008

) مدعی است که برخی دستگاه‌های زیست‌ْشیمیایی به ‌گونه‌ای فروکاهش‌ناپذیر، پیچیده هستند و نمی‌توان آنها را با حفظ حالت دستگاهی خود، به دستگاهی ساده‌تر فروکاست؛ و این مطلب با نظریه تکامل تدریجی داروینی و انتخاب طبیعی ناسازگار است. او در توضیح پیچیدگی فروکاهش‌ناپذیر می‌نویسد:

دستگاهی است که همه اجزای آن به‌خوبی در هم‌ تنیده شده و کارکرد روشن و مشخصی دارد و با حذف یا اضافه حتی یک جزء، کل کارکرد آن سیستم مختل می‌شود. به تعبیر دیگر، این سیستم تابع قاعده منطقی صفر یا یک است. وی با اشاره به نمونه‌هایی از این نوع سیستم در طبیعت، مقصود خود را با تمثیلی روشن می‌کند. تکامل تدریجی داروینی از تبیین وجود چنین دستگاه‌هایی ناتوان است و نمی‌توان طبق اصل انتخاب طبیعی، پدیدارشدن این سیستم را توجیه کرد. پس باید به وجود طراحی هوشمندانه در طبیعت ایمان بیاوریم ‏(اسلامی، ۱۳۸۷: ۴۰).

هرچند وی نظریه تکامل داروین را نظریه‌ای می‌داند که موفق به توضیح بسیاری از ابهامات در زمینه اصل پیدایش حیات بر گیتی شده است، اما منتج و کامل نمی‌داند و با استفاده از شواهد علمی اکتشاف‌شده در اواخر قرن بیستم نتیجه می‌گیرد که حیات حاصل انتخاب طبیعی نبوده بلکه «طراحی‌شده» است (

Behe, 2001

).

ویلیام دمبسکی، ریاضی‌دان، الاهی‌دان مسیحی و یکی از نظریه‌پردازان نظریه «طراحی هوشمندانه» با عنوان «پیچیدگی معین‌شده» (

specified complexity

) در دفاع از هدفداری آفرینش، بر وجود دو خصیصه هم‌زمان در ارگان‌های موجودات زنده، که یکی پیچیدگی و دیگری معین‌شدگی است، تأکید می‌کند؛ استدلالی که او آن را در مخالفت با نظریه تکاملی و در دفاع از هدفداری آفرینش و طراح‌داشتن آن مطرح کرده است. نظریه دیگری که دمبسکی مطرح می‌کند، نظریه اطلاعات در سطح ژنی است. او با استفاده از «نظریه اطلاعات» (

theory of information

) که شامل خصیصه‌هایی از جمله نبودن احتمال در فرآیند تولید، قانونمندی، ارتباط خاص و تفسیرپذیر در مجموعه مرتبط خود با یک رخداد است، اطلاعات موجود در ارگان‌های زنده حیات را نیز دارای پیچیدگی و معین‌شدگی می‌داند که ساختارمند و معنادارند؛ و این خصیصه معناداربودن و معین‌شدگی به دانشمندان اجازه می‌دهد قوانین طبیعی موجود در جهان را کشف کنند. او این ساختار اطلاعاتی را «اطلاعات پیچیده معین‌شده» (

complex specified information

) می‌نامد.

تنگنایی که دمبسکی در برابر خداناباوری جدید پیش می‌کشد، در توجیه خاستگاه این اطلاعات، عامل تولیدکننده آنها و ناتوانی در کاهش اطلاعات به عوامل پایه برای توجیه سیر تکامل از سادگی به پیچیدگی است.[۲] از آنجا که ارگان‌های زنده بر اساس این ساختار پیچیده اطلاعاتی بنا شده است، او مقدمه دوم استدلال خود را این‌گونه مطرح می‌کند که علت‌های طبیعی از تولید این نوع از اطلاعات معین پیچیده در ساختار دی.ان.ای. ناتوان هستند. لذا باید به دست هوشی فراطبیعی نوشته ‌شده باشد (

Dembski, 2001: 553-573

).

۲. ۲. استدلال‌های کلامی‌فلسفی

دسته دوم از ناقدان خداناباوری جدید سعی در ایجاد تعادل و سازگاری میان نظریه تکامل و خداباوری دارند. از جمله این افراد پلنتینگا، مک‌گراث، کیث وارد و کریگ هستند. در این باب بیان می‌شود که اعتقاد به تطور و تغییر در فرآیند حیات، خللی به اعتقاد به خدا وارد نمی‌کند و در واقع تعمیم نظریه تکامل به سایر حوزه‌ها خلط بحث و اشتباهی فاحش است. در ادامه و در قالب استدلال‌های کلامی به این نقدها اشاره خواهد شد.

به همراه کنکاش‌های علمی برای اثبات طراح هوشمند و غایتمندی نظام جهان، عده‌ای از متألهان مسیحی سعی بر اتخاذ موضعی الاهیاتی یا فلسفی در برابر خداناباوری جدید کرده‌اند. در این نوع از استدلال‌ها با انتقاد به روش‌شناسی علمی خداناباوری جدید، بر همخوانی علم و دین تأکید می‌شود. از آنجا که بیشتر استدلال‌ها را پلنتینگا و مک‌گراث اقامه کرده‌اند بنا بر رعایت اختصارِ مقاله، از ذکر سایر الاهی‌دانان مسیحی چون کریگ پرهیز می‌شود.

۲. ۲. ۱. مک‌گراث

مک‌گراث از جمله الاهی‌دانان پرکاری است که در دهه اخیر، مبارزه با خداناباوری جدید را سرلوحه کار خود قرار داده است.[۳] او در اولین قدم، به بازسازی رابطه علم و دین پرداخته و آن دو را همسو با یکدیگر می‌داند و با گام‌هایی سنجیده در صدد تبیین الاهیاتی سازگار با روند تکاملی علوم جدید و سازگارکردن روش علمی با باور توحیدی و مهم‌تر از همه با مبانی الاهیات مسیحی است. برخلاف مبنای خداناباوری جدید که یگانه تبیین حقیقی از عالم را تبیین علمی و بر مبنای تکامل تدریجی می‌داند، مک‌گراث معتقد است رابطه معناداری میان علوم جدید و الاهیات برقرار است. در این مدل، که الگوی الاهیات علمی (

sceintific theology

) او است، همه انواع حقیقت از جانب خدا است؛ در نتیجه هیچ تمایزی میان علوم طبیعی و الاهیات مسیحی وجود ندارد و باید از پیشرفت‌های علوم طبیعی استقبال، و آنها را با الاهیات مسیحی همساز کرد.

بر این مبنا او معتقد است خدا را می‌توان هم از طریق کتاب مقدس و هم از طریق کتاب طبیعت شناخت. مک‌گراث با رویکرد جدیدی از الاهیات طبیعی تحت عنوان «الاهیات علمی»، گامی علیه خداناباوری جدید برداشته و علوم جدید را نه‌تنها همسو با الاهیات بلکه توسعه‌دهنده گزاره‌های الاهیاتی دانسته است. الاهیات علمی مک‌گراث، اکتشافی جامع درباره تبیین رابطه روشمند میان الاهیات مسیحی و علوم طبیعی و ادغام نظام‌مند شیوه‌های فکری الاهیات و علوم جدید است. هدف از الاهیات علمی، نقد ارتباط میان علوم طبیعی و الحاد است؛ آن چیزی که داوکینز ادعای آن را دارد (

McGrath, 2003: xiv

). چنین رویکردی بر پایه این باور استوار است که الاهیات مسیحی در تکاپوی توصیف همان خدای ناظم طبیعت است که علوم طبیعی به دنبال توصیف او هستند. فرض بر آن است که کاوش‌های الاهیاتی از حقیقت جهان بیرونی می‌تواند با رویکردهای صورت‌گرفته در کاوش‌های علوم طبیعی از این جهان، بارور و غنی شود (

Ibid., 2001: 1/224

).

مک‌گراث با رویکرد الاهیات علمی خود، هیچ تعارضی میان نظریه تکامل با باور توحیدی نمی‌بیند. او ادعای اثبات وجودنداشتن خدا به‌ وسیله روش علمی و نظریه تکامل را به معنای استفاده فراتر از حدود قانونی علم می‌داند: «هم داروینیسم و هم مسیحیت طیف وسیعی از احتمالات را در بر می‌گیرند که تعیین‌کننده همپوشانی‌های مفهومی و تنش‌های مسئله‌انگیز آنها است و به ‌طور جدی بر مسائل تعریفی استوارند. شتاب‌زدگی در الحادی‌خواندن نظریه تکامل توسط داوکینز به همین علت است» (مک‌گراث، ۱۳۹۲: ۲/۷۲۶؛ و نیز نک.:

Ibid., 2006: 29

).

برخلاف داوکینز، مک‌گراث داروینیسم را راهی به‌ سوی لاادریگری می‌داند نه خداناباوری: «بسیاری از دانشمندان این‌گونه جزمی به داروینیسم نگاه نمی‌کنند و حداکثر آن را منتهی به لاادری‌گری می‌دانند؛ اما داوکینز راهی جز الحاد برای قبول داروین نمی‌پندارد … علم توان به دست دادن راه‌حلی قاطع برای پرسش از وجود خدا را ندارد» (

Ibid.: 29

). «علم صرفاً با تبیین‌های طبیعی و مادی سر و کار دارد و از انکار یا تأیید وجود خدا قاصر است» (

Ibid., 2005: 55

). او معتقد است از گزاره‌های علمی به‌تنهایی، نمی‌توان پیامدهای الحادی اقتباس کرد؛ چراکه طبیعت به ‌خودی ‌خود رام‌شدنی و تعیین‌ناشده است و بسیار مستعد دست‌کاری‌های مفهومی از طریق ذهن آدمی است. مک‌گراث اما تکامل تدریجی را در راستای غایتمندی جهان می‌داند. روند تکاملی جهان از سادگی به ‌سوی پیچیدگی در حال طی‌شدن است که این، روندی بازگشت‌ناپذیر است. این فرآیند از سادگی به پیچیدگی، اذعان می‌کند که جهان دارای غایت است (

Ibid., 2011:188

) و می‌تواند الاهیات طبیعی را غنا بخشد: «تکامل تدریجی مبتنی بر اصولی است که اکنون به ‌عنوان اصول تثبیت‌شده جهان شناخته می‌شود … تکامل داروینی به کمک اصل آنتروپیک گویای هدفمندی جهان و خلقت مبتنی بر روند تدریجی است. نظریه تکامل می‌تواند الاهیات طبیعی را غنا بخشد و به آن وسعت دهد» (

Ibid.: 194-198

).

مک‌گراث پس از مطرح کردن این مسئله که تکامل داروینی به‌تنهایی گرایشی نه به الحاد و نه به خداباوری دارد، در گام بعدی با پیوند الاهیات طبیعی و تکامل تدریجی سعی در خلع سلاح کردن داوکینز و دنت در استفاده از این نظریه برای اثبات بی‌هدف‌بودن جهان دارد. او در پاسخ به انتقادهای داوکینز از برهان‌های اثبات وجود خدا به این نکته اشاره می‌کند که ایمان مسیحی مبتنی بر اقامه برهان بر وجود خدا نیست. توجه به این نکته مهم است تا بدانیم مک‌گراث اقامه چنین برهان‌هایی را نه لزوماً برای ایمان‌آوردن غیرمؤمنان بلکه برای خود مسیحیان جهت بازتاب همخوانی ایمان خویش و جهان خارج می‌داند. او در کتاب درس‌نامه الاهیات مسیحی درباره اقامه برهان برای اثبات وجود خدا می‌گوید: «به نظر می‌رسد اجمال کلی در الاهیات مسیحی بر این است، با آنکه عقل نمی‌تواند افراد را به ایمان به خدا رهنمون شود ولی مؤمنان می‌توانند دلایلی عقلانی برای ایمان خود به خدا اقامه کنند» (مک‌گراث، ۱۳۹۲: ۱/۳۶۱). او به برهان‌های آکوئیناس و آنسلم اشاره ‌کرده و هدف این دو الاهی‌دان از اقامه این برهان‌ها را اثبات وجود خدا نمی‌داند، بلکه دلیل اصلی اعتقاد به وجود خدا همان خودانکشافی خدا (در شخص مسیح) است (همان).

مک‌گراث درباره آنسلم نیز همین دیدگاه را دارد. درباره برهان هستی‌شناختی آنسلم می‌گوید:

کتاب خطاب به غیر او در واقع کتابی ناظر به تأمل درونی است نه کتابی حاوی برهان منطقی. آنسلم در این کتاب به تأملی درباره بدیهی‌بودن اندیشه خدا برای او و پیامدهای احتمالی آن می‌پردازد … این برهان در زمان خود وی با انتقادهای فراوانی روبه‌رو شد … برهان آنسلم در واقع خارج از متن خود ایمان مسیحی، قوتی ندارد و آنسلم هرگز در صدد آن نبود که در این شکل عام فلسفی مورد استفاده قرار گیرد (همان: ۳۶۵).

مک‌گراث در کتاب پندار داوکینز انتقاد از برهان ساعت‌ساز پالی را روا، و نقد داوکینز را منصفانه می‌داند؛ اما همان‌طور که در بالا اشاره شد، اقامه برهان در الاهیات مسیحی نه برای اثبات وجود خدا بلکه برای تثبیت ایمان و نشان‌دادن انسجام باور ایمانی و جهان بیرونی است:

داوکینز ادعا دارد که وجودداشتن یا نداشتن خدا فرضیه‌ای علمی است که راه را برای تأملات عقلانی می‌گشاید. در ساعت‌ساز نابینا او انتقادی کارا و نافذ از برهان ساعت‌ساز پالی بر پایه پیش‌زمینه‌های زیستی به دست می‌دهد. این کتاب بهترین انتقاد از این برهان است که تا به ‌حال به چاپ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.