پاورپوینت کامل دوستان به مثاب? «منهای دیگر» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دوستان به مثاب? «منهای دیگر» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دوستان به مثاب? «منهای دیگر» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دوستان به مثاب? «منهای دیگر» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
تأمل درخصوص دوستی را بیش از هرکس می توان نزد ارسطو یافت. در این مقاله نویسنده میکوشد بحث خودخواهی و محبت به دوست را از نظر ارسطو واکاوی کند. گرچه ممکن است در تفکرات عامیانه خودگزینی دون پایه بهنظر برسد، پنگل نشان داده است که از نظر ارسطو این دو، هیچگونه منافاتی با هم ندارند؛ ارسطو خودگزینی را در سطحی ژرف تر از فضیلت انسان برمیشمارد
ارسطو و فلسفه دوستی
ترجمه: فاطمه سعیدی/ تأمل درخصوص دوستی را بیش از هرکس می توان نزد ارسطو یافت. در این مقاله نویسنده میکوشد بحث خودخواهی و محبت به دوست را از نظر ارسطو واکاوی کند. گرچه ممکن است در تفکرات عامیانه خودگزینی دون پایه بهنظر برسد، پنگل نشان داده است که از نظر ارسطو این دو، هیچگونه منافاتی با هم ندارند؛ ارسطو خودگزینی را در سطحی ژرف تر از فضیلت انسان برمیشمارد. او با برشمردن پنج مؤلفه بنیادین دوستی نشان میدهد هم این خصوصیات در ارتباط آدمی با خویش نیز یافت می شود. چرا که دوست بهعبارتی «منِ دیگر» ماست.
***
ارسطو در بحث های ژرفش دربار دوستی و برابری در بخش های ۸.۷ تا ۹.۳ اخلاق نیکوماخوس نشان داد که حتی در فضیلتمندانهترین دوستیها نیز نفع شخصی بهمیزان زیادی دخیل است. ولو اینکه هر کس «در درج اول» نیکی را برای خود آرزو دارد (۱۱۵۹
a
۱۲)، باز ارسطو در هیچ کجا از تأکید بر این دیدگاه دست نکشید که دوستان راستین نیز به یکدیگر بهخاطر خودشان محبت میورزند. چگونه این دو موضوع ناهمسان در یک نفر به هم ربط مییابد؟ حال ارسطو مطرح می کند که محبت به دوست بهخاطر خود، مصداق یا گسترش حب ذات۱ است.
مؤلفه های دوستی
ارسطو در بخش ۹.۴ دوباره تعریفی نو و کاملتر از دوستی پیش مینهد، و مؤلفه هایی را مشخص می کند که بهنحو فراگیر بهوجودآورند دوستی دانسته می شوند. معمولا عقید همگانی دوستی راستین و سود خویش جستن را سراسر ناهمسان میداند، بدین نحو که یکی برآمده از بخشندگی شرافتمندانه و دیگری در برگیرند ویژگی هایی فرومایه یا در بهترین حالت اخلاقاً خنثی است. بااینهمه، ارسطو با در پیش گرفتن این عقید همگانی بهمنزل سرآغاز بحث خود، نشان می دهد که مؤلفه های یکسان که همگان آنها را برای دوستی بنیادین می دانند، در آغاز و به کامل ترین نحو ممکن در نسبت انسانِ نیک با خویش یافت می شود: «چنین مینماید که رفتار دوستانه انسان با نزدیکانش، و علائم و نشانههایی که دوستی را با توجه به آنها تعریف میکنیم، از ارتباط آدمی با خودش نشأت میگیرند.» (۱۱۶۶
a
۱
–
۲) در این فرآیند، او دوباره اثبات می کند که انسان فضیلتمند فردی است که در دوستی ِ نیک با دیگران تواناترین فرد است. اما همزمان این پرسش را پیش می کشد که چرا با اینکه بهترین انسان به بهترین وجه میتواند دوستِ ایدئال خویش باشد، بسیار خواهان دوستی با دیگران است.
ارسطو می گوید دوست در وهل اول کسی انگاشته می شود که نیکی را، یا آنچه را نیک مینماید، برای شخص دوست بهجا میآورد یا برای او آرزو میکند. در وهل دوم، دوست کسی است که هستی و زندگی دوست را برای خودِ دوست آرزو میکند. با اینکه سود رساندن به دیگری، پرورش پویای دوستی است، گرامی داشتن یا گرامی بودن برای آنچه سرشت ژرف تر دوستی است، غایت بالاتری ندارد و تنها بهخودیخود نیک است. آرزوی وجود همیشگی محبوب بهنحو ژرف تری نزد مادران دیده میشود اما در هر دوستی نیز پیداست. حتی دوستی که قهر کرده و هیچ انتظار و درخواستی از رفیق دیرینش ندارد، می خواهد که او باشد و بههنگام خبر مرگ او غمی راستین را حس خواهد کرد. گرچه این نیکخواهی فوقالعاده است، حاکی از مؤلف بی غرضی راستین در دوستی است. سوم، دوست کسی است که از معاشرت با دوست لذت می برد، و چهارم، کسی است که همان چیزهایی را بر میگزیند که در نظر دوست شایان توجه است. پنجم و در پایان، دوست کسی است که در غم ها و شادی های دوستش شریک است (۱۱۶۶
a
۲
–
۱۰).
ارسطو معتقد است این پنج مؤلفه ویژگی انسانِ نیک را در ارتباط و رفتار با خودش و نیز انسانی که خود را نیک میداند یا از خود راضی است، ترسیم میکند. (۱۱۶۶
a
۱۰
–
۱۱)
از (۲۹–۳۰, ۶۶
b
۲
–
۶) معلوم خواهد شد که این ملاحظات واپسین گرچه مطابق با ظاهر و عقاید همگانیاند، واپسین گفتار ارسطو در این باره نیستند. بهراستی در ملاحظات سطحی بهنظر می رسد که دلبستگی مردم به خویش بیشتر به درج رضایت از خودشان۳ بستگی دارد تا ارزش واقعی شان. بااینهمه، ارسطو در سطح ژرفتر، استدلال می کند که تنها مردم فضیلتمند می توانند هماهنگی و یکپارچگی درونی داشته باشند که به آنها امکان می دهد با خود صمیمانه تر دوست باشند. باقی دیگران، حتی آنها که گویا از خود راضی ترند، حتی اگر در نظر اول به چشم نیاید کشمکش های درونی آنها را از هم می گسلاند. بااینهمه، در ژرف ترین سطح، پرداختن به نیکی خویش که در پرداختن به نیکی دوست بازتاب می شود نه به عقاید بستگی دارد نه به واقعیت نیکی در خویش، بلکه بی گمان در انسانها همگانی است. این ملاحظات، بر روی هم، پیامدهای مهمی در فهم ما از فضیلت خواهند داشت.
ارسطو بعد از برشمردن پنج مؤلفه یا ویژگی بنیادین دوستی، مؤلفه های همانندی را در بخش ۱۱۶۶
a
۱۰
–
۲۹ و باز در بخش ۱۱۶۶
b
۶
–
۲۵ می پذیرد و چنانکه پیداست بهدنبال اثبات این گفتار است که هم آنها در گرایش شخص نیک به خویش یافت می شود و شخص بدنهاد و شرور فاقد هم آنهاست. ارسطو در هر دو بحث همچون بخش ۱۱۶۶
a
۱
–
۱۰ با ترتیب تقریبا همانندی به این مؤلفه ها میپردازد، اما هر بار او با چهارمی یعنی وحدت انتخاب۴ می آغازد. اینجاست که ارسطو آشکارترین تمایز را بین انسان فضیلتمند و دیگران ترسیم می کند، و اینجاست که چهبسا بی هیچ تردیدی انسان فضیلتمند در نفع شخصی آشکارش برتری دارد. انسان نیک با خودش یگانه است، با همه وجودش خواهان یک چیز است، درحالیکه هر کس دیگری کموبیش چندپاره است، یعنی خواهان یک چیز است و چیز دیگری را آرزو دارد، ظاهرا آنچه برایش نیکوست را ادراک می کند اما در انجام آن ناکام می ماند و نیکبختی خود را در هم راهها تباه می کند. هماهنگی درونی، یکی از سترگ ترین پاداش های فضیلت است و کشمکش درونی یا بیزاری از خویش شاید بدترین نتیج منش بد باشد.
تأثیر کامل این تمایز بین انسان فضیلتمند و فرومایه هنگامی روشن تر می شود که همراه با مؤلف پنجم محل توجه قرار گیرد که نسبت انسان نیک با خویش و با دوستش را مشخص می کند، یعنی یکپارچگی و هماهنگی خوشی ها و دردها. انسان نیک «بیش از همه غم و شادی را در حال یگانگی با خودش احساس میکند، برای او همیشه همان چیزها مطبوعاند و همان چیزها نامطبوعاند و چنان نیست که گاهی یک چیز مطبوع یا نامطبوع باشد و گاهی دیگر چیزی دیگر. میتوان گفت او انسانی است بدون پشیمانی»، برخلاف انسان بدنهاد و شرور که «سرشار از پشیمانی است.» (۱۱۶۶
a
۲۷
–
۲۹
,b
۲۴
–
۲۵)
ارسطو با طرح رهایی از پشیمانی بهمنزل معیار فضیلت راستین و هماهنگی درونی مطرح می کند که چقدر چنین فضیلتی نادر است، زیرا حتی بیشتر انسان های بسیار ارجمند هم پشیمانی هایی دارند. برای گریز از اینها بهتمامی، باید دارای میزانی خودشناسی۵ باشند که برای بیشتر ما حتی تصورش نیز دشوار است. هم کشمکشهای درونی بالقوه باید با چنان شفافیتی دربار علایق راستین فرد پایان یابد که جایی برای تزلزل برآمده از اولویت های نامطمئن نباشد و هر تصمیمی باید با خردی بینقض گرفته شود. اگر کسی در بازنگری توانست گزینههای دیگری را انتخاب کند، هنوز دارای آرامش دانستن است، و در پرتو این دانستن، یا در پرتو آنچه بهنحو معقولی انتظار دارد که در آن لحظه بداند بهترین مسیر را برمیگزیند. بهطور خلاصه، فضیلت و آرامش درونی، عقل عملی را بهفرجام می رساند:
انسان نیک با خودش یگانه است، با تمامی روحش در طلب هدفهایی است که با یکدیگر موافقاند؛ و ازاینرو همیشه خیر یا آنچه را خیر مینماید برای خودش آرزو میکند و بهجا می آورد، زیرا این نشان انسان نیک است که برای امر نیک بهسختی تلاش می کند و هم آنها را برای خاطر خودش، برای جزء متفکرش انجام میدهد که بهنظر میآید هر کسی چنین است. (۱۱۶۶
a
۱۳
–
۱۷)
بنابراین، بهطورخاص انسان نیک از تعارضات درونی اجتناب میکند. تعارضاتی مثل کسی که چیزی را برمیگزیند که بهترین چیز برایش بهنظر میآید اما بعد افسوس میخورد که چرا خویش را فدای چیز والاتری نکرده است، یا شخصی که فداکاریهای بزرگی انجام میدهد و سپس به کسانی که از این فداکاریها ذینفع بودهاند و همچنان بهدنبال لذات و راحتی خود بودهاند، حسد میورزد و از دستشان عصبانی میشود. انسان خردمند بین ظاهرا شکوهمند و ظاهرا نیکو پاره پاره نمی شود، زیرا با تمام جانش این حقیقت را در می یابد که امر حقیقتاً شکوهمند و حقیقتاً نیک یکسان و همانند است.
ارسطو با توصیف کسی که خردمند و نیک نیست بهمثاب کسی که از پشیمانی ها و ناسازگاری درونی به ستوه درآمده، برای آموزه های نخستین اش دربار رذیلت۶ و ضعف اخلاقی۷ تعدیل مهمی انجام میدهد. او در کتاب ۷ بین رذیلت و ضعف اخلاقی تمایز قائل میشود، به این علت که شخص پلید از روی انتخاب خواسته و دانسته شرارت میکند، درحالیکه انسان ضعیفالنفس و سست عنصر عمل اخلاقیاش را از سر مخالفت با تمییز و تشخیص۸ بهتر انجام میدهد. (۱۱۴۶
b
۲۲
–
۲۴
,
۵۰
a
۱۹
–
۲۲
; cf.
۵۰
b
۲۹
–
۳۱) در کتاب ۷ ارسطو دیدگاه سقراطیِ «فضیلت شناخت است» را ارزیابی و موافقت مشروط خود با آن را تصدیق می کند. او نتیجه می گیرد که شناخت راستینِ نیک و بد یا عقل عملی راستین همیشه در کسی که مالک آن است کارساز و کارآمد است، و اینکه انسان اخلاقاً سست هنگامی که کار نادرست را انجام می دهد هرگز دارای شناخت راستین نمی شود، گرچه ممکن است او مَثَل های اخلاقی را از حفظ بخواند؛ به همان طریقی که شخص مست ممکن است ابیات شعری را طوطی وار و بدون فهم آن بخواند. (۱۱۴۷
b
۹
–
۱۷)اما ارسطو در کتاب ۷ هرگز گام نهایی را برنمیدارد و همچنان می پذیرد که تمام رذیلت ها نتیج نادانی است. ازاینرو او این باور همگانی را تا حد زیادی دستنخورده باقی میگذارد که گرچه افراد سست عنصر ممکن است در سستی شان سردرگم و ترحمانگیز شوند، انسان های حقیقتاً بدنهاد، (در سستی شان) جدی، آگاهانه و اخلاقاً سزاوار سرزنش اند: آنها می دانند که چه می خواهند انجام دهند و آنچه انجام می دهند انتخاب بدی بیش از نیکی است. بااینهمه، ارسطو در کتاب ۹ نشان می دهد که تفاوت اندکی بین انسان سستعنصر و انسان شرور وجود دارد. شرور بودن چنانکه فکر میکنیم، جستوجوی بدی بهجای نیکی یا راه کوتاهِ غیراخلاقی به نیکی خود شخص نیست بلکه درعوض، بهاشتباه به جستوجوی نیکی ظاهری رفتن است که بهعلت ناتوانی در درک روشنِ نیکی راستین شخص صورت میگیرد. بااینحال هیچکس آنچنان در اهدافش گمراه نیست که نشانی از نیکی راستین نداشته باشد یا چنان کممایه نیست که به هر چیز شکوهمند و با ارزشی بیاعتنا باشد و به زندگی کاهلانه رضایت بدهد. کسانی که به زندگی فضیلتمندانه آری نمی گویند بهعلت ناسازگاری و سردرگمی (حاصل از نادیده گرفتن فضیلت)، زندگی آسیبدیده ای دارند.
وقتی فضایل و رذایل را یکبهیک در نظر می گیریم و آنها را موشکافانه بررسی می کنیم، به عبارتی زیر ذرهبین می گذاریم، رذیلت بسیار متفاوت از ضعف اخلاقی بهنظر میرسد، زیرا انسان بدنهاد و شرور ظاهراً هیچ تردید و پشیمانی ندارد. بااینهمه، این سخن تنها در کوتاهمدت و در مقیاس کوچک صادق است. در مثال ارسطو در کتاب ۷، ظاهرا رذایل خاص بالاتر از همه، زیاده روی، با هم جان و دل و بدون پشیمانی دنبال میشود، زیرا بنا به تقسیمبندی اپیکوریان، لذت و نیک بختی بهشدت به هم مرتبط اند و بهراستی زندگی نیکبختانه به برخی لذت های والا وابسته است. تصور اینکه هرکسی می تواند زندگی همراه با ترس و بیعدالتی را با جان و دل و با روحی خوبِ راسخی دنبال کند، دشوارتر است-همچنانکه حتی فالستاف۹ دلربا عاقبت موفق به انجام آن نمیشود. بااینهمه کمتر ممکن است که زندگی احمقانه ای در چنان حالوهوایی داشته باشیم. ارسطو می گوید انسانها تنها هنگامی که از خویشتن راضی اند و خود را محترم می انگارند، می توانند در دل و جانشان سراسر یکپارچه و متحد باشند. (۱۱۶۶
b
۳
–
۴) هماهنگ ترین و بی پرواترین لذت گرا تنها تا حدی میتواند در دل و جانش یکپارچه باشد که به نیکی از خویش یاد کند و عقاید سنتی خویش را در پیِ نیکی طبیعی و راستین خردمندانه و دلیرانه بداند. اما تاجاییکه او خیرش را مبتنی بر لذایذ بدن بداند که در بیاعتنایی به سعادت نزدیکانش دنبال می شود، حفظ عقید نیک دربار خویش ناممکن است. حتی اگر بدون پشیمانی مرتکبِ اعمال افراطی بسیاری شود، دیر یا زود باید از داشتن چنین هیجانات آشوبگری پشیمان شود و دست کم، زمان هایی را صرفِ خوار شمردن یا اجتناب ناامیدانه از مواجهه با چیزی کند که با او عجین شده است. تنها زندگیِ دارای فضیلت تام، که منوط بر خردی اصیل است، دلیلی علیه بدترین بدبختی یعنی بیزاری از خویش است.
به همان سان، ممکن است بپرسیم که آیا در توصیف ارسطو از میزان یکپارچگی ای که حتی در دل و جانِ بهترین شخص ممکن است بهوجود آید، اندکی اغراق نیست؟ یکسره و پیوسته «با خود یگانه بودن» و «با تمامی روحش» در طلب هدف های موافق با یکدیگر بودن، (۱۱۶۶
a
۱۳
–
۱۴) بهنظر تنها درخصوص موجود بسیطی که تنها یک دلبستگی و پیشه دارد، بهکلی دست یافتنی است، همانند الوهیت ارسطویی که جسم ندارد و سعادتش را تنها در اندیشه می یابد. (۱۱۵۴
b
۲۰
–
۳۱) زیرا برای موجودات چندپاره ای همانند ما، با ناتوانی همیشگیِ یافتن لذت در چیزهای همانند و با دلبستگی های جدی گوناگون، پرهیز از لحظات حس سردرگمی ناممکن است. حتی اگر شخص خردمند بتواند هر تردیدی را بی درنگ و بهنحو شایسته حل کند، مادامکه غایات گوناگون ازجمله خیر دوستان خویش را دنبال میکند، همچنان در معرض آن تردیدها باقی خواهد ماند. با اینهمه همان بهترین فرد تا جایی از حس یکپارچگی درونی لذت میبرد که فقط کانون فعلی خواست هایش را تغییر دهد و نه احکامش راجع به نیک و بد یا درجهبندی اهدافش را بیگمان او بعد از داشتن چنین یکپارچگی یا هماهنگی درونی، می تواند دوستِ بهتری باشد تا کسی که دل و جانش را آشوب درونی۱۰ و بیزاری از خویشتن ازهمگسیخته کرده است. اما شاید مراد از دیدگاههای ارسطو دربار یکپارچگی بهترین افراد طرح چیز دیگری باشد. اگر یکپارچگی کامل مستلزم داشتن تنها یک دلبستگی جدی باشد، چهبسا یکپارچهترین انسان، با سلسلهمراتبی غیر منطقی تر از غایاتی که دیگران دارند، کسی باشد که مصممانه تر بر پیشه ای متمرکز است که بهترین دانسته می شود.
ارسطو با موضوع توجه قرار دادن آن مؤلف دوستی که مبتنی بر وحدت نظر بین انتخاب و خواست است، به محدودیت های دوستی اشاره می کند. زیرا حتی اگر ما با عقل سلیم بر این موضوع پافشاری کنیم که بهترین شخص دوستانی دارد و خود را وقف آنها می کند، باید بپذیریم که او هرگز نمی تواند همانقدر در انتخاب و خواست با آنها متحد باشد که با خودش متحد است، زیرا «هرکس در درج اول نیکی را برای خود آرزو دارد.» (۱۱۵۹
a
۱۲) اما به شیوهای دیگر، این مؤلفه یا معیار چهارم دوستی به رده ای اشاره دارد که در آن دوستی میتواند کامل ترین باشد. وقتی تمرکز روی دیگر مؤلفه های دوستی است؛ مانند تمرکز بر کار خیرخواهان یک دوست برای محفوظ داشتن منفعت دیگری، یا تمرکز بر مسئل نجات، یا بر شریک بودن در خوشیها و ناخوشیها، یا حتی روی این مسئله که چقدر با همدیگر وقت بگذرانند، خیر هر دوست جدا و متمایز است و گاهی منفعت یکی مستلزم از خودگذشتگی دیگری است. در اشتراک لذت ها و بهویژه غم ها، احساسات دو دوست هرگز نمی تواند کاملاً یکی باشد: از دست دادن پدر و دیدن دوستی که پدرش را از دست داده دو چیز بسیار متفاوت است و حتی از دست دادن دوستی مشترک برای هریک بهراستی متفاوت است، زیرا دو دوستیِ متفاوت است که از دست رفته است. اما وقتی دوستان با همدیگر بر آن می شوند که یک کار را دنبال کنند، و مثلاً هر دو جذب کوشش برای درک مسئله ای واحد می شوند، وحدت نظر آن دو میتواند کاملترین امکان باشد.
پس از آن ارسطو به ویژگی های اول و دوم می پردازد یعنی آرزو و ترویج نیکی و هستی و زندگی دوست. او استدلال می کند که هر دوی اینها در درج اول در رابط انسان نیک با خودش یافت می شود. (۱۱۶۶
a
۱۴
–
۲۳) اما تفاوت بین بهترین شخص و باقی ما در این موارد بی اهمیت تر شمرده میشود: اگر ارسطو می تواند استدلال کند که تنها شخصِ دارای فضیلتِ کامل، در روح خویش دارای یکپارچگی راستین است، به همین قیاس، نمی تواند استدلال کند که این شخص تنها آرزوی خیر خویش و حفظ زندگی خویش را دارد. ارسطو ادعا میکند «کسانی که کارهای بدی انجام دادهاند و بهسبب اعمال رذیلانهشان منفورند از زندگی خسته و سیر میشوند و خودکشی می کنند.» (۱۱۶۶
b
۱۱
–
۱۳) ، اما بی شک این سخن اغراقی اخلاقی است، اغراقی که مبتنی بر نمونههای استثنایی اندکی است و این نمونه ارائه شده تا آنهایی که کاملا چشم خود را بر زیبایی فضیلت بستهاند به تقویت فضیلت روی آورند. نگرش ارسطو دربار معیار نخست دوستی یعنی آرزوی و طلب نیکی برای محبوب موقعیت و شرایط واقعی چنین خودکشیهایی را نشان می دهد. ارسطو بدون هیچ قیدوشرطی می گوید که «هر کسی نیکی را برای خویش آرزو میکند» (۱۱۶۶
a
۱۹
–
۲۰)، این کلام به این معناست که حتی کسانیکه خودشان را می کشند، در جستوجوی مرگی هستند که بهنظر برایشان بهترین است یا بهسبب اینکه زندگی تحمل ناپذیر شده است یا به این سبب که همانند یهودای اسخریوطی۱۱ امید دارند چهبسا با تنبیه خود بهخاطر ظلمی که انجام دادهاند، تاحدی خطای خود را جبران کنند.
گفتن اینکه هرکسی برای مصلحت خویش بهدنبال خیر خویش است، برابر با انکار این است که هرکس می تواند بی نهایت وقف شر شود، و آن را بهخاطر خویش انتخاب کند حتی اگر در دراز مدت برایش بد باشد. بلکه برعکس بیان می دارد که شر گرچه بهنحو اشتباه و گرچه بهنحو فاجعهآمیز، تنها در تلاش هایی نافرجام برگزیده می شود تا خیر را مصون بدارد. درعینحال، استدلال ارسطو در این متن، فهم این مطلبش را روشن می کند که هیچکس صرفاً خود را وقف خودِ خیر هم نمی سازد. آنچه ما جویایش هستیم خیر برای خودمان و برای شخص خاصی است که عاشقش هستیم: «هیچکس میل ندارد که نخست، موجود دیگری (حتی خدا) شود و آنگاه، این موجود دیگر هم نیکها را مالک شود –به این علت که خدا اکنون هم هم نیک ها را مالک است- بلکه هرکسی نیک را برای خودش، بهعنوان خود او، بهعنوان کسی که او هم اکنون است- هر چه میخواهد باشد- میخواهد؛ و چنین مینماید که ماهیت و ذات هر کس جزء متفکر اوست، و یا این جزء بیش از هر جزء دیگر ماهیت و ذات اوست .» (۱۱۶۶
a
۲۰
–
۲۳) یعنی ما صرفاً به شیو بی طرفانه وجود خیر را طلب نمی کنیم زیرا خیر پیشتر در موجودات دیگر وجود دارد اما ما را شاد نمی سازد. حتی اگر درست فکر کنیم دلمان نمیخواهد جای خدایان را بگیریم و مانند آنها از هر چیز خیری که آنها لذت می برند، لذت ببریم، زیرا این به معنای آن است که آرزو داشته باشیم آنگونه موجودی که هستیم از بین برود و موجودات کاملاً متفاوتی جایمان را بگیرد: این رویداد ممکن است موجب شادی کسی بشود اما موجب شادی ما نخواهد شد. همچنانکه مونتنی بهدقت خاطر نشان می کند،
آرزوی نامنسجم فناناپذیری و الوهی شدن بهواقع این آرزوست که ما، با تفکرات، لذات، احکام، خواهش ها و حافظه مان، بتوانیم صفات جدیدی اخذ کنیم و ما این آرزو را بدون تأمل کافی بر چیزهایی داریم که تمام صفات فعلی ما بسته به آنهاست؛ یعنی جسمانیت، محدودیت و فناپذیری که آنها را همچون بار سنگینی ادراک می کنیم.
همچنان که استورات و برنت مشاهده کردهاند، این متن ۱۱۵۹
a
۵
–
۱۲ یادآوری میکند که ما آرزو نمی کنیم دوستانمان، خدایان بشوند و برای آنها تنها برترین خیرها (یا تقریبا برترین) را بهمنزل انسان آرزومندیم. بااینهمه، آنچه این شارحان در تذکرش ناکام می مانند این است که دلایلی که ما الوهیت را برای خودمان آرزو نداریم و همینطور آن را برای دوستانمان آرزو نداریم در گزارش ارسطو متفاوت است. ما آرزو نداریم تا دوستانمان، خدایان بشوند، حتی اگر این را برترین خیر بدانیم، زیرا در این صورت آنها را از دست میدهیم - نه بهخاطر اینکه آنها وجودشان را از دست می دهند. اما همچنین آرزو نداریم که خودمان به خدایان بدل شویم زیرا، الوهی شدن برترین خیر برای ما نیست بلکه یا شر نابودی است یا در برداشتی بهتر امتناعی منطقی است.
اما بهدرستی گوهر «خودمان» چیست که اگر قرار است «ما» هم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 