پاورپوینت کامل افق در تأویل و تفسیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل افق در تأویل و تفسیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل افق در تأویل و تفسیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل افق در تأویل و تفسیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

هر چیزی که مورد یک یا چندی از مدرکات (قوای) حسی و یا تفکر قرار می‌گیرد این امکان را دارد که برای ما با یک گشودگی آشکار شود و حضور یابد؛ نسبی بودن این موضوع منشأ اختلافاتی بر سر موضوع حق است. شیو آشکار شدن چیزها برای هر فرد منحصر به او و تابعی از چگونگی نحو دریافت و ویژگی‌های خود فرد است.

پیش درآمد

هر چیزی که مورد یک یا چندی از مدرکات (قوای) حسی و یا تفکر قرار می‌گیرد این امکان را دارد که برای ما با یک گشودگی آشکار شود و حضور یابد؛ نسبی بودن این موضوع منشأ اختلافاتی بر سر موضوع حق است. شیو آشکار شدن چیزها برای هر فرد منحصر به او و تابعی از چگونگی نحو دریافت و ویژگی‌های خود فرد است.

مناقشه‌ای‌ در اوایل قرن پنجم قبل از میلاد (هراکلیتوس و پارمیندس) در خصوص این گزاره بوده: «هستی یک چیز، خود را در نحوه‌های گوناگونی از آشکارگی نشان می‌دهد.» داوری‌های ما دربار هستی یک چیز وابسته به نحوه‌ای است که آن چیز آشکار می‌شود و این داوری از سویی به بسترهای فکری و عملی مشروط می‌شود. زمینه‌های فکری و عملی هر فرد افق‌هایی است که او به‌طور عادت‌واره به‌واسط آن‌ها جهت‌گیری می‌شود. بیدار شدن و کنار گذاشتن عوالم خصوصی فردی (آیدوس کاسموس) به معنی خارج شدن از افق‌های مشروطی است که فرد از آن می‌نگرد، فکر می‌کند، تصمیم می‌گیرد و … انسان‌ها از طریق فراتر رفتن از افق‌های فکری خود می‌توانند با همسو شدن و ارتباط یافتن افق‌ها، جهانی همسو را رقم بزنند؛ این همسویی به معنای اشتراک در یک‌سانی معانی نیست، هیچ افقی به‌تمامی بسته نیست. خروج و گشودگی از افق‌های مشروط که ما به‌صورت عادت‌واره در آن حرکت می‌کنیم با طرح «پرسش از» به‌مثابه نیاز و دغدغه محقق می‌گردد. در اشتراک و ارتباط میان افق‌ها بستر ارجاعی فراگیر جدیدی به دست می‌آید که نحوه‌های جدیدی برای زیستن در جهان را مهیا می‌سازد. از منظر پرتاگوراس، اعتبار یک چیز وابسته به خود فرد است؛ در این میان او جانب «بسیاران» را برگزید و در جمل انسان-معیار[۲] رأی خود را چنین بیان کرد: «موجود انسانی معیار همه‌چیز است، معیار هم چیزهایی که هستند که باشند و معیار هم چیزهایی که نیستند که نباشند.»[۳] در مقایس نظر پرتاگوراس و هراکلیتوس واژ موجودات انسانی به‌مثابه انسان‌های بسیار و گروه‌های انسانی با جهان‌های خاص مربوطه‌شان (همان «بسیاران» هراکلیتوس) هستند.

پاسخ سؤال چیزها چه و چگونه هستند به نحوه و چگونگی آشکارگی‌شان برای انسان‌ها در جهان‌های خصوصی که دارند وابسته است. حقیقت پنهان باقی نماندن هستی یک چیز است به-روشنا-آمدنِ[۴] خودِ چیز منطبق با نحو آشکارگی. پرتاگوراس حقیقت را برابر با نحوه‌های آشکارگی چیزی می‌داند که به افق‌ها مقیدند؛ آن‌ها هیچ هستی‌ای ورای این جهان‌های خصوصی ندارند. این نسبی‌انگاری[۵] مانیفست سوفیستی است. پارمیندس شروع فلسفه را تصمیمی برای ساختن و انتخاب یک راه می‌داند و معتقد است که آنچه موجود انسانی را قادر می‌کند راه فلسفی را پیش بگیرد توانایی و قابلیت‌های او در گشودن خود بر روی یک جهان مشترک به نام فکر (خرد)[۶] است. فکر در این بستر بیشتر به معنای توجه کردن و چیزی را درک کردن[۷] است. این نحوه از تفکر و خرد ورزیدن این قابلیت را دارد که به چیزی که حضور ندارد با توجه کردن، درک شود و فراتر از افق جهان خصوصی گام بگذارد. امر غایب[۸] و پنهان[۹] به این صورت خود را در فکر نمودار ساخته، بدین معنا که آن می‌تواند بر فکر ما آشکار شود. هر انسان اندیشمندی این توانایی را می‌یابد که با تفکر و توجه هر چیز ناحاضر را به‌مانند یک چیز حاضر بنگرد. مثالی از تئتتوس افلاطون که در زیر می‌آید را در نظر بگیرید:

برای دو انسان در معرض باد ممکن است دو احساس مختلف پیش بیاید، زیرا آن‌ها در جهان‌های خصوصی متفاوتی هستند؛ یکی سردش است و باد بر او به‌مثابه سرد آشکار می‌شود، دیگری احساس گرما می‌کند و باد منطبقاً بر او به‌مثابه گرم آشکار می‌شود. اینکه باد چه هست، متناسب است با حواس فردی که حساس است و فردی که خوش‌بنیه است. اینکه باد سرد است، منطبقاً برای کسی که حساس است درست است و اینکه باد گرم است برای فرد خوش‌بنیه درست است. زندگی بر مبنای تفکر فلسفی (زیست فلسفی) به این معناست که یک چیز در نحوه‌های آشکارگی‌اش همچون چیزی آشکار می‌شود. در نگرش طبیعی آشکارگی به معنای آشکار-شدن-چیزی[۱۰] به‌صورت چیزی است، این موضوع ما را به این گزاره رهنمود می‌سازد که هر آشکارگی‌ای مستلزم رابطه با هستی چیزی است، هستی‌ای که در زیرِ نحوه‌های آشکارگی می‌ایستد؛ این زیرایستایی یعنی موضوع.

از منظر هرمنوتیک کلاسیک، کلام گوینده برای شنونده مستقیماً و به‌وضوح قابل دریافت است، ازاین‌رو هرمنوتیک کلاسیک توجهی به کلام نداشت. هرمنوتیک سنتی در قلمرو شناخت‌شناسی جای می‌گیرد. هایدگر تأویل و فهم را در قلمرو هستی‌شناسی جای می‌دهد. هرمنوتیک رمانتیک (کهن) علت وجودی و توجیه هرگونه شرح و توضیح را ایجاد ادراک مشترک قلمداد می‌کند. در یک تقسیم‌بندی موضوعی می‌توان هرمنوتیک را به شاخه‌های هرمنوتیک رمانتیک به نمایندگی شلایر ماخر، تاریخی به نمایندگی دیلتای و امروزی تفسیری به نمایندگی گادامر و ریکور تفکیک کرد. میان نظریه‌پردازان هرمنوتیک موضوع شناخت مشترک است و آن را امری اجتماعی دانسته و از راه مقایس داده‌های آگاهی با دانسته‌های پیشین که وجهه‌ای‌ اجتماعی دارند امکان‌پذیر می‌شود.

اولین شرط هرمنوتیک بنا بر نظر شلایر ماخر، به فهم درآمدن چیزی پیچیده و یا غریب است. او برای بسط این موضوع افق‌های معنایی مشترک و گسترده را پیشنهاد می‌داد. روش پیشنهادی او این است که جمله را باید برحسب زمینه و خود زمینه بر اساس کل اثر، کل اثر را با در نظر داشتن سایر آثار و پیشینه مؤلف، مؤلف بر مبنای عصر حیاتش و عصر حیات را باید با توجه به کل روند تاریخ فهمید. برای تفسیر یک اثر باید فرهنگ، شرایط زیستی، ارزش‌ها و الویت‌های زمانه، نظام فکری حاکم و اجرایی و … را در نسبت و رابط مؤلف اثر با این متغییرها در نظر داشت. این روش دو منظر را پیش رو قرار می‌دهد: منظر عینی و منظر ذهنی. در منظر عینی می‌توان اثر را در وهل اول بر اساس گون ادبی فهمید که آن اثر جزء مجموع آن است. از منظر ذهنی، این مؤلف است که از طریق اثرش معرفی شده است، به‌طوری‌که این اثر قسمتی از کلیت زندگی اوست؛ دانستن سرگذشت مؤلف باید بتواند راه فهم اثر وی را روشن کند.

تاویل و تفسیر

شلایر ماخر هرمنوتیک را بازگشت به بنیان زبان که با شکل‌هایی از بیان و زبان سروکار داریم، می‌دانست و آن را تأویل نام‌گذاری می‌کرد؛ ازاین‌رو، می‌توان هرمنوتیک را فعالیتی ادراکی و ارتباطی دانست که به تجربه‌هایی همچون تأویل، توضیح، شرح و تفسیر پدیدارها می‌پردازد. کنشِ ادراک یا شناخت به‌طور معمول از پیش‌داشته‌ها، پیش‌فرض‌ها شروع شده و ما دریافت‌های جدیدمان را به چیزهایی که در تاریخچ دانسته‌هایمان داریم مرتبط می‌کنیم. موضوع تأویل باید به پیکربندی[۱۱] نشانه‌های زبانی تبدیل شود. در تأویل یک متن، موضوع تأویل به متن خلاصه نمی‌شود. مقصود گادامر از همانندی متن،[۱۲] موضوعات تأویل همچون سخن، رویداد، کنش، هنجارها و … می‌باشد. شلایر ماخر مهم‌ترین هدف فهم را پیدا کردن معنایی می‌داند که در بیان قرار دارد؛ وی معتقد بود که گفتار بر تفکر پیشینی باشد، ما در فکر همان چیزی را می‌جوییم که صاحب فکر در پی بیانش بوده است؛ بنابراین، هرمنوتیک در جهت عکس بلاغت عمل می‌کند، بدین منظور وظیف هرمنوتیک فهم معنای گفتار بر مبنای زبان است. از نظر او زبان تمام آن چیزی است که باید در هرمنوتیک پیش‌فرض گرفته شود، به دلیل آنکه هرمنوتیک ملازم زبان است به دو بخش تقسیم می‌گردد: تفسیر دستوری که امکان فهمیدن گفتار را بر اساس یک زبان خاص و قواعد نحوی مقدور می‌سازد و تفسیر روان‌شناختی (تفسیر فنی) که گفتار را تجلی درون فرد می‌داند. شلایر ماخر معتقد بود که هرمنوتیک به‌مثابه روش فهم هنوز به‌صورت عام وجود ندارد، بلکه هرچه هست تعدادی هرمنوتیک خاص است. تا پیش از شلایر ماخر -پیش از تأکید بر فهم- فن تفسیر بود، اما اکنون باید به فهم روی آورد. تأکید بر فهم یعنی کلیت بخشیدن به پدید بدفهمی احتمالی که امکان رخداد دارد. طبق دستورالعمل شلایر ماخر، وظیف هرمنوتیک عبارت است از درست فهمیدن گفتار، سپس فهمیدن آن بهتر از پدیدآورنده‌اش. از این پس فهمیدن به معنای بازسازی روند تکوین… است.

تفسیر

واژه‌شناسی تفسیر به معنای آشکار کردن، پیدا کردن، بیان معناهای ظاهری متن است. تفسیر دارای دو معنای کارکردی است که در هر دو حالت مسئل اساسی معناست:

۱- فن بیان شامل اظهار کردن، گفتن، تأکید کردن بر چیزی است.

۲- تفسیر به‌منزل ترجمه.

در هر دو مورد فوق به دست آوردن معنا در دو جهت صورت می‌گیرد:

۱- انتقال از تفکر به کلام.

۲- بازگشت از کلام به تفکر.

امروزه حرکت از کلام به تفکر در تفسیر مدنظر است.

یکی از قوانین هرمنوتیک بررسی نسبت جزء به کل است که عناصر (اجزاء) تشکیل‌دهنده و سازند متن باید برحسب کلیت گفتاری و نیت کلی موجود در آن درک شوند.

در تفسیر ادراک متن هدف بوده و شامل:

۱- شناخت معنای خاص واژگان از میان مجموعه‌ای‌ از معناهای موجود آن.

۲- ادراک نظم صرفی، نحوی، دستوری عبارت بر اساس نظام زبانی جاری.

۳- فهم اصول ادبی و قاعده‌های مرتبط با نظری بیان.[۱۳]

شناخت دلالت‌های فرامتنی.

در تفسیر متن باید توجه داشت که دامنه و مرز (حدود و امکان) چیست. شناخت زبان متن، بررسی سبک و شیو بیان و کشف معناهای ظاهری از نتایج و اهداف تفسیر متن می‌باشند. تفسیر و ترجمه گذر از یک دستگاه نشانه‌شناسی به دستگاه نشانه‌شناسی دیگر است که یک فعالیت ساده و تلاشی برای ادراک یک معنا است، ساده‌ترین ادراک حسی. در تفسیر با یک معنا (تک‌معنایی) روبه‌رو هستیم. نشانه‌هایی که فقط با یک معنا (تک‌معنایی هستند) دانسته می‌شوند راه تأویل را می‌بندند و اگر کسی از منشأ یا قراردادهای نشانه‌شناسی اطلاعی نداشته باشد در تفسیر اشتباه می‌کند و نتایج اشتباهی را ارائه می‌دهد؛ مانند چراغ‌قرمز، عکس پرستاری که انگشت خود را به روی بینی گذاشته و …

شروع تحلیل از نظر گادامر بازنگری دائمی پیش‌ساختارهای فهم است و این بازنگری ویژگی اصلی تفسیر است. در تفسیر درست باید از تحمیل و حضور باورهای نادرست و سنجش نشده دوری کرد و فقط خود چیزها را در نظر آورد. وی این موضوع را که فهم باید یک‌سره از پیش‌داوری‌ها مبرا باشد (از دوران روشنگری به‌عنوان یک حکم ارزشی باقی مانده) رد می‌کند. او استناد می‌کند که دشمنی ما با پیش‌داوری ناشی از یک پیش‌داوری ناسنجیده است. پیش‌داوری ارزیابی‌نشده این موضوع است که چیزی را نمی‌توان حقیقی دانست به‌جز اینکه در عقل ریشه داشته باشد و بر بنیان یک یقین اولیه بنا شده باشد. هنگامی‌ که مفسر موضوعی را مورد تفسیر قرار می‌دهد و می‌فهمد دانست او به موضوع فهم الحاق می‌شود و این دانسته‌ها که داشته‌های مفسر محسوب می‌شود حاصل عصر زندگی، زبان و پرسش‌هایی است که توسط مفسر مطرح شده است. فهم، انطباق یک معنا به زمان حال است، این تطابق مهارتی لازم دارد که موضوعات توسط مفسر با موقعیت امروزی و زمان‌هایی که در آن تفسیر انجام می‌شود، منطبق گردد.

تاویل

روشی با هدف رسیدن به معنا یا معناهای درونی یا ذاتی متن که پشت ظاهر آن نهان شده است، باور به وجود چنین معناهایی و اقدام به کشف یا شرح آن‌ها تأویل نام دارد. بر اساس هرمنوتیک امروزی مجاز هستیم و توانایی این را داریم که برای متن معناآفرینی کنیم؛ مبتنی بر این قاعده سه مسئله پیش می‌آید:

۱- آیا افراد معتقد به یک نحله خود می‌توانند به ساختن معناهای تازه راه یابند یا باید به کشف معناهای موجود و پنهان متن محدود باشند؟

۲- آیا تأویل‌کننده در جریان ساختن معناهای تازه می‌تواند در خود متن راهنمای درونی‌ای‌ را بیابد؟

۳- تأویل متن بر اساس انگیزه‌های آگاه و ناخودآگاه، پیش‌شناخت‌های تأویل‌کننده است یا متن همچون موجودی فعال این قابلیت و توانایی را دارد که با تأویل‌کننده وارد کنش و واکنش شود و او را محدود کند یا گشایشی فراروی او قرار دهد؟

هدف تأویل متن، کشف یا ساختن معناهایی تازه است. در جریان تأویل، تأویل‌کننده وارد حوز شکل‌های نمادین و کشف معناهای باطنی و درونی متن می‌شود. پل ریکور تأویل را به معنای کشف معنای باطنی متن می‌داند و

interpres

به کسی گفته می‌شود که میان دو مکان آمدوشد دارد؛ مانند دو عامل یا متن یا … دریدا تأویل را سرگردانی میان دو یا چندین متن می‌داند. متنی که به یک منبع یا مرجع واحد بازمی‌گردد، نمی‌تواند هیچ معنایی را متبادر کند و قابلیت تأویل ندارد. در تأویل با گشایش در افق‌ها، معنا و یا معناهای دیگر پدیدار می‌شوند و معناهای باطنی متن نمودار می‌گردد. درک سبک و معنا در متون ادبی و روش بیان شاعران متفاوت است. در درک معنا، نخست از طریق درک بی‌صورت امکان شناخت معنای دیگر مهیا می‌گردد. در درک معنا، معناهایی نهان هستند که با روش تأویل، افق معنایی جدیدی را با ارائ طرح مفاهیمی نو از روش‌های بیان پیش می‌آورند. در جریان تأویل، تأویل‌کننده از کنش داوری از ادراک حسی و بررسی زبانی فراتر رفته و ادام این جریان مسیرهای جدیدی را برای دریافت پیام‌ها و معناهای تازه مقدور می‌سازد. اگر پیام‌های تازه کشف‌شده و یا به دست داده -بهتر است گفته شود پدیدارشده در ذهن نویسنده- فرستنده (بنا بر نظری ارتباطی یاکوبسن) وجود نداشته باشد به آن کشف ناآگاهی متن گفته می‌شود. پیش‌داوری‌ها، پیش‌فرض‌ها و پیش‌دانسته‌های مخاطبان پیام یا تأویل‌کنندگان برحسب میزان دانایی، نظام باورهای فرهنگی و ناخودآگاه معنایی تازه برای هر متن ارائه می‌دهند. هیچ تأویلی بدون دانسته‌های پیشین و خواست تأویل‌کننده شکل نمی‌گیرد؛ البته وجه دیگر تأویل، امکانات موجود در متن است. امروزه هرمنوتیک در موضوع اثر هنری، رسالت تأویل‌کننده و یا مخاطب اثر هنری تنها کشف نیت‌های ذهنی مؤلف نیست، ازاین‌رو نیت مؤلف باید کنار گذاشته شود (به‌مانند اپوخه در پدیدارشناسی). مارتین هایدگر با کنار گذاشتن سوژه، راه را برای انکار نقش نیت مؤلف در تعیین معنای نهایی یکه و قطعی گشود. دو دلیل عمده برای کنار گذاشتن نیت مؤلف:

۱- ناخودآگاهی مؤلف در زمان آفرینش اثر هنری،

سلط زبان و ابزار بیان بر مؤلف.

هر اثری هنگام آفریده شدن از ضمیر ناخودآگاه مؤلف تأثیر می‌گیرد و به جنبه‌هایی از شخصیت مؤلف برمی‌گردد که بر خود او نیز آشکار نیست. هر اثر برخاسته از ناخودآگاه مؤلف، متون و آثار دیگر است. اگر مؤلف خود را دانای کامل به اثرش بداند، یعنی خود را وابسته به وجود سوژه‌ای‌ دانا و فعال کرده که هایدگر نشان داده فرض وجود چنین سوژه‌ای‌ متافیزیکی است نه واقعی. در وضعیتی از آفرینش اثر، زبان و یا ابزار بیان بر خالق اثر چیره می‌شوند. سلط زبان و ابزار بیان بر مؤلف ردکنند نیت مؤلف می‌باشد. هر تأویل جزئی از لحظه‌های شناخت از طریق افق در دلالت‌های اثر به این معنی که ملاک شناخت اثر نسبی است و تابعی از تاریخ و عوامل زمانی می‌شود، نتیجه آنکه معیار شناسایی برای هر فرد تأویلی است که او از متن ارائه می‌دهد. نباید این اصل را از نظر دور داشت که تمامی معیارهایی که تأویل‌کنندگان به کار می‌برند و وضع گردیده موقتی، نسبی و تاریخی است؛ پس شناخت، معنایی محدود و نسبی دارد که نباید آن را نهایی و قطعی دانست. در میان این تکثرات، هر تأویل همواره با تأویلی دیگر مورد آزمون و ارزیابی قرار می‌گیرد و در فرایند مکالمه و گفتمان فرهنگی و دموکراتیک جنبه‌ها و مواضعی از آن دستخوش تغییر، رد، اثبات و یا توسعه قرار می‌گیرد و نسبت به موقعیت قبلی وضع جدیدی پیدا می‌کند. در جریان تأویل، مکالمه‌ای‌ میان متن و تأویل‌کننده (تأویل‌کننده کاشف است) یا متن با متن! (تأویل‌کننده داور و خالق آن است) شکل می‌گیرد. گادامر معتقد است که قواعد بازی، بازیگر محقق می‌شوند و این بازی است که با بازیگر بازی می‌کند؛ بازی متن با مخاطبش، آفریننده‌اش، بازی زبان با گوینده‌اش و نویسنده‌اش.

تفاوت اساسی میان هرمنوتیک امروزی و ساختارگرایی در بحث از آفرینش معناهای جدید است. ساختارگرایان در قدم اول کشف قواعد بنیادین علم ادبی را در نظر دارند که آن را با کمک خود متن انجام داده تا بتوانند معنا را کشف کنند. آن‌ها به وجود از پیش تعیین‌شد معنا اعتقاد داشته و همچون دانشمندان پوزیتیویست با روش تحلیل متن قصد پیدا کردن معنا را دارند. آن‌ها همچون زبان‌شناسان یک الگو برای متن قائل هستند و مفاهیمی مانند تقابل‌های دوتایی و عناصر هم‌نشین را از پیش مفروض می‌گیرند. پل ریکور معتقد است که این روش متن را همچون جسدی می‌انگارد.

هایدگر با ارائ افق معنایی و راز متن، نادرستی این‌گونه تحلیل‌ها را بیان کرد؛ در هرمنوتیک امروزی که وام‌دار و منبعث از کار اوست از راز متن بسیار استفاده می‌شود. هرمنوتیک ادبی این راز را در افق دلالت‌های متن نهان می‌جوید، افقی که هیچ‌گاه مسدود نشده و پایانی ندارد و در حال گشودگی برای انکشاف است. وی معتقد است که این زبان است که حرف می‌زند، زبان با سرشت انسان رابطه دارد و موقعیت گشودگی هستی به روی آدمی است. فرهنگ‌های تاریخی در زبان از طریق آن امکان یافته‌اند که افق وجودی خود و جهان اختصاصی را بیافرینند و محقق کنند. در زبان و با زبان است که هستی-آنجا یا دازاین وجود دارد- و از هستی-در-جهان، جهانیتِ جهان و هستی با دیگران مورد سؤال قرار می‌گیرد. زبان، مکان یا فضای بودن دازاین است؛ لذا خان وجود ماست.

افق چیست؟

بخش اساسی هر تأویل و تفسیری، موقعیت[۱۴] افق تشکیل‌دهند آن است. افق نقطه‌ایست که امکان دید[۱۵] را محدود می‌کند، این محدودیت ناشی از قرار گرفتن ما در موقعیتی ویژه در جهان[۱۶] است؛ این نقطه ثابت و ایستا[۱۷] نیست بلکه نقط دیدی است که دائماً به‌سوی آن متحول می‌شویم و با ما حرکت می‌کند؛ این نقطه رابط نزدیکی با پیش‌داوری‌هایی[۱۸] دارد که نسبت به هر موقعیت داریم، زیرا این پیش‌داوری‌ها افقی را ایجاد می‌کنند که فراتر از آن را نمی‌توانیم ببینیم.

گادامر با ارائ طرح هرمنوتیک کلی زبان، درک کردن[۱۹] از طریق افق را چنین بیان می‌کند که ادغام[۲۰] افق دید خودمان با افق دیگری خواه دیگری متن، اثر هنری، شخص و یا هر نوع رویدادی باشد.

گادامر مسئل هرمنوتیک را توجیه تجرب فهم بر مبنای مفهوم مشارکتی فهمِ مقوم به چیزی عنوان می‌کند؛ بنابراین احیای این مسئله با دوباره اقامه کردن حیثیت مفهوم اومانیستی معرفت (شناخت) شروع می‌شود. انسان با گذر از فردیت خود به این امر کلی نزدیک می‌شود و به افق‌های دیگری می‌رسد و از پایانمندی خودش آگاه می‌شود.

گادامر با هدف یافتن الگویی برای شناخت به‌جز روش ارائه‌شده از سوی پوزیتیویست‌ها مسئل تجرب هنر را در نخستین بخش کتاب حقیقت و روش ارائه می‌کند. وی در آنجا موضوعات زیر را عنوان می‌کند (موضوعات آورده‌شده در این نوشتار تمامی موضوعات مطروحه در آنجا نیست بلکه به فراخور انتخاب شده‌اند):

۱- اثر هنری تنها مولد ذوق زیباشناختی نبوده بلکه در قدم اول مواجهه با تجرب حقیقت است.

۲- اثر هنری از حقیقت بهره‌مند است و فروکاستن اثر هنری به پدیده‌ای صرفاً زیباشناختی به معنای جا باز کردن برای عرض آگاهی روشی است که دعوی مالکیت انحصاری حقیقت را دارد و مدعی آن است که تنها چیزی به عرص شناخت درمی‌آید که به نحو علمی شناخت‌پذیر باشد که حقیقت است.

۳- فهمیدن اثر هنری زمانی ممکن می‌گردد که به بازی اثر وارد شویم. در این بازی مخاطب/خواننده نقش بازیکن را دارد و در حین بازی نسبت به اثر جذب شده و به حقیقت والاتری رسیده و مشارکت پیدا می‌کند.

۴- بازی برای گادامر صرفاً مفهومی سوبژکتیو نیست، کسی که وارد بازی می‌شود خودش را درون واقعیتی می‌بیند و خود را پیدا می‌کند که از او فراتر می‌رود. کسی که وارد بازی شده خودمختاری بازی را پذیرفته است.

۵- ارزش الگوی بازی به‌واسط درگیر شدن سوبژکتیویته در مواجهه با اثر هنری است، اما باید در نظر داشت که در برابر آنچه ابژکتیویت اثر بر او تحمیل می‌کند تسلیم شده؛ پس مواجه سوژه با اثر هنری به تحول منجر می‌شود.

۶- ماهیت اثر هنری عبارت است از تحقق نمودِ واقعیت که قابلیت و ظرفیت بیشتری در منکشف ‌کننده و بیانگرتر از واقعیتی است که اثر نمایش می‌دهد؛ واقعیت این مجال را فراهم می‌سازد تا نمود رخ دهد.

۷- مواجهه با حقیقت شامل مواجهه با خویشتن هم می‌شود؛ این همان حقیقتی است که در آن مشارکت کرده‌ایم، زیرا اثر همواره به شیوه‌ای یگانه و بی‌تکرار با ما ارتباط برقرار می‌کند و فهم رخ می‌دهد. این موضوع وجود شیوه‌های متفاوت تفسیر آثار هنری را به وجود آورده است.

۸- چندگانگی تفاسیر برای خودِ معنای اثر هنری نقشی تعیین‌کننده دارد و مقابله با این پلورالیسمِ تفسیری کاری باطل و بیهوده است.

۹- تجرب حقیقت با نگرش شخصی هریک از ما حاصل نمی‌شود بلکه این تجربه پیش از هر چیز از خودِ اثر هنری نشئت می‌گیرد و اثر است که نسبت به حقیقت مندرج و بازنمایی‌شده گشوده است.

۱۰- اثر هنری نباید از نگرش ما تبعیت کند، در حضور اثر هنری نگرش مخاطب است که باید توسعه، دگرگون و تکامل یابد.

۱۱- اثر هنری بازی جدی و همه‌جانبه بوده که در یک طرف آن نمود واقعیت است که منکشف شده و به روی ما گشوده می‌شود و خودش را بر ما می‌افکند و طرف دیگر واکنش ماست، به‌طوری‌که هیچ انسانی نمی‌تواند از حقیقت گشوده‌شده در اثر هنری تأثیر نپذیرد.

گادامر، حقیقت در علوم انسانی را به رویدادی مرتبط می‌داند که باعث می‌شود ما حقیقت را بهتر ببینیم تا به روش. از نظر گادامر زمانی که ما روشی را به‌منظور به دست آوردن و یا به عینیت بخشیدن تجرب عالی از حقیقت به اثر اعمال می‌کنیم (به‌نحوی می‌افکنیم) امکان دارد که حقیقت را از دست داده باشیم.

گادامر با تقابل میان سنت انتزاعی و عقل این رویارویی را بر سنتی بنا نهاده‌شده می‌بیند که دکارت معمار آن است؛ هر حقیقت بی‌بنیادی مردود است. گادامر تأثیر تاریخ را عامل پیش‌برند فهم دانسته و سنت را ارائه‌دهند تمامی آن چیزهایی می‌داند که در فرایند فهم عینیت‌پذیر نیستند، اما به‌نحوی فهم را اعیان و عینی می‌سازند. شالود فهم متعین‌شده انتظارات و مقاصدی است که از گذشته بر جای مانده و در اینجا و اکنون عمل می‌کند و همیشه نمی‌تواند از آن فاصله بگیرد. حیث تاریخی، امکان تحقق راهی برای پرسش‌های انتقادی هرمنوتیک را فراهم می‌آورد. مرور زمان و فاصل زمانی این موقعیت را به وجود آورده تا پیش‌داوری‌های خوب و بد را بشناسیم. مرور زمان این امکان را فراهم می‌کند که میان آثار ارزشمند و آثار بی‌ارزش تمایز قائل شویم. سنت و امر سنتی این امکان را دارد که در ذاتش عقلانی و مورد قبول باشد؛ اما باید در نظر داشت که سنت می‌تواند مستورکننده و سرکوبگر باشد و این موضوع را می‌توان با تعیین حدود و ثغور سنت کنترل کرد.

مفهوم بنیادی هرمنوتیک، تاریخ دریافت یا همان عقب (ریشه) یک اثر در تاریخ است. این مفهوم به تأثیر تاریخ دلالت دارد و رکن سازند هستی تاریخی به‌صورت کلی است و اشتباه نخواهد بود که آن را تاریخ تأثیرات بنامیم.

با در نظر گرفتن تاریخ تأثیرات در مطالعات، بنا به آگاهی تاریخی، ابتدا وقایع و پدیده‌ها مورد بررسی قرار گرفته سپس تأثیرات آن‌ها در طول زمان مورد مطالعه و کاوش قرار می‌گیرد. در بررسی و مطالعات باید تمامی پیشینه و پیش‌داوری‌های خود از موضوع را کنار بنهیم تا فرصتی برای تفسیری بی‌طرفانه به دست آید تا آنچه را که واقعاً آن‌چنان بوده به دست آوریم؛ یعنی به واقعه یا اثر مورد تفسیر به قبل از معنایی که در طول تاریخ به آن داده شده است نگریسته شود.

گادامر معتقد است که عینی‌سازی تاریخ تأثیرات غیرممکن است زیرا مفسر بر همه‌چیز احاطه ندارد و همه‌چیز بر او مکشوف نیست. آگاهی از نظر گادامر با در نظر گرفتن تاریخ تأثیرات موقعیت هرمنوتیکی خود را مشخص می‌کند. گادامر در چاپ دوم کتاب حقیقت و روش به بررسی معانی آگاهی تاریخ تأثیرات پرداخته است و برای آن دو معنا برمی‌شمرد:

۱- آگاهی‌ای که توسط تاریخ مورد پذیرش قرار گرفته است،

۲- آگاه شدن از متعین‌ها و محدودیت آن‌ها.

وی به این موضوع که فهم، رویداد تاریخ تأثیرات است و پایانمندی آگاهیِ تاریخ تأثیرات یقینی است تأکید دارد. فهمیدن از نظر گادامر یعنی ترجم گذشته به زبان حال به‌صورتی که افق‌های گذشته و اکنون امتزاج می‌یابند. از ادغام صحیح این افق‌ها فهم جدیدی حاصل می‌شود که تمییز بین اکنون و گذشته ممکن نیست. ادغام افق‌ها به معنای آمیزش مفسر و موضوع فهم است؛ در این مواجهه سوژه و ابژه در یکدیگر ادغام شده که گادامر از آن به مطابقت فکری و متعلق آن یاد می‌کند (تعریف رسمی حقیقت). اما «یاس» افق را به نظام بیناذهنی یا به ساختاری انتظاری اطلاق می‌کند که در مواجه مخاطب با اثر از طریق مخاطب به اثر داده می‌شود و این افق برای تفسیر و ارزیابی آثار (هنری، فلسفی و ادبی) ضرورت دارد. بنابراین، نظر هر منتقد باید این توانایی را داشته باشد که برای یک لحظ ویژ تاریخی افق را مشخص نماید و برای این کار در خصوص هر نوع اثر و یا متونی منتقد[۲۱] باید به ویژگی‌های درونی نوع اثر هنری[۲۲]/ادبی[۲۳] (ژانر[۲۴])، تاریخ آن اثر هنری/ادبی و زبان تکیه کند.

ارزش زیباشناختی اثر با اندازه‌گیری فاصل آن با افق قابل ارزیابی[۲۵] است. ارزیابی ارزش[۲۶] در حالتی امکان‌پذیر[۲۷] می‌شود که افق با روش بررسی ویژگی‌های درونی نوع اثر هنری/ادبی (ژانر)، تاریخ اثر هنری/ادبی و زبان عینیت یابد. آثاری که از انتظارها فراتر نروند از نوعی تلقی می‌شوند که ارزش زیبایی‌شناختی کمتری دارند و آن اثری که افق انتظارها را در هم می‌شکند و در هم می‌ریزد از لحاظ زیبایی‌شناختی از ارزش بیشتری برخوردار است. بنا به نظری مخاطب/خواننده‌مداری، معیار خوب برای مشخص کردن افق، پاسخ‌هایی است که در جریان نقدها و پژوهش‌ها دربار یک دور زمانی خاص در مورد یک اثر انجام می‌شود. امروزه همچنان افق، ابزاری برای بافتمند[۲۸] کردن و در جهت تفسیر تاریخی به کار می‌رود و تنها به‌عنوان معیار ارزشیابی از لحظات/لحاظ زیبایی‌شناختی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد.

تاویل و افق

گادامر با استفاده از استعار تقاطع افق‌ها بیان می‌کند که هر متن یا اثر همیشه تاریخی است که توسط فردی در زمانی مشخص و به زبانی مشخص خلق شده است؛ بنابراین توجه و پذیرش تاریخمندی آثار و متون جنب مهمی از بررسی آن‌ها را تشکیل می‌دهد. همچنین باید این نکته را در نظر داشت که هر مخاطب/خواننده‌ای که اثر و یا متنی را مورد تأویل قرار می‌دهد نیز دارای تاریخمندی خویش است. دیدگاه تاریخی که مخاطبان/خواننده‌ها از آن به متن می‌نگرند، بخش مهمی از کل تأویل است. هنگامی که مخاطب/خواننده به بررسی متن می‌پردازد در ابتدای کار تفاوت و فاصل بین دو تاریخمندی در بیشترین حد خود قرار می‌گیرد. تجرب خوانش درگیری دو قطب است. اثر هنری/متن که حاصل شخصی دیگر و منعکس‌کنند تاریخمندی اوست در مقابل تلاش‌های مخاطبان/خوانندگان برای م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.