پاورپوینت کامل خرد ِ پیشرفت و توسعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خرد ِ پیشرفت و توسعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خرد ِ پیشرفت و توسعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خرد ِ پیشرفت و توسعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
فهم توسعه فهم طراح است و میتواند نظام هماهنگ علم و کار و زندگی را دریابد و طراحی کند. جهان قدیم این کار را در شأن بشر نمیدانست و اصلاً به آن نمیاندیشید. جهان توسعهنیافته هم از عهده آن برنمیآید. اروپاییان با توجه به بحرانهایی که با آن مواجهند و مخصوصاً با نظر به آشفتگی در کار و بار کشورهای آسیایی و افریقایی از توسعه پایدار سخن گفتهاند.
فهم توسعه فهم طراح است و میتواند نظام هماهنگ علم و کار و زندگی را دریابد و طراحی کند. جهان قدیم این کار را در شأن بشر نمیدانست و اصلاً به آن نمیاندیشید. جهان توسعهنیافته هم از عهده آن برنمیآید. اروپاییان با توجه به بحرانهایی که با آن مواجهند و مخصوصاً با نظر به آشفتگی در کار و بار کشورهای آسیایی و افریقایی از توسعه پایدار سخن گفتهاند. البته مقصودشان این نبوده است که توسعه را به دو قسم پایدار و ناپایدار تقسیم کنند بلکه میخواستهاند بگویند که توسعه با نظر هماهنگ به امور صورت میگیرد و البته توجه هم داشتهاند راه توسعه در بعضی کشورها بسیار دشوار است. توسعه اگر باشد، توسعه پایدار است و همه شئون فرهنگ و تعلیم و تربیت و اقتصاد و مدیریت و سیاست و بهداشت و حفظ محیط از آلودگیها و … را در بر میگیرد ولی اهتمام به یک شأن و غفلت از شئون دیگر صرفنظر از اینکه به نتیجه پایدار نمیرسد، پریشانی و آشفتگی را نیز بیشتر میکند. توسعه نظم معینی است که باید آن را شناخت. این نظم و شناخت همان خرد توسعه است. این خرد به یک اعتبار موجود و به اعتبار دیگر علم است. با هوش و شعور انتزاعی فردی و شخصی هر چند که قوی باشد، کار توسعه را نمیتوان پیش برد زیرا هوش و درک شخصی اگر با درک و فهم جهان همخوان و هماهنگ نباشد، کارسازی ندارد. حتی اگر یک دیکتاتور (مثل دیکتاتور کره جنوبی) هم بخواهد راه توسعه را بپیماید باید تابع خرد توسعه باشد و در کار توسعه، تحکم را دخالت ندهد. جهان توسعهنیافته در یکصد سال اخیر در اقتباس علم و فرهنگ و تکنولوژی جدید، آموختن را کافی میدانسته و کم و بیش در کار آموزش اهتمام میکرده است بیآنکه فکر کند چگونه آنها را تحقق بخشد و توسعه دهد. شاید آموختن هر چیزی با هر عقلی ممکن باشد. اصلاً آموختن با قوهای که در روانشناسی هوش نامیده میشود، صورت میگیرد و ربط مستقیم با عقل ندارد. برای توسعه از آموزش نمیتوان صرفنظر کرد و از تجارب پیشروان باید بهره برد و علمشان را فرا گرفت اما این بهرهبردن و فراگرفتن کافی نیست. وقتی دانشگاه تأسیس میشود و علمهای فراگرفته و فراگرفتنی را میآموزد -که البته کار خوبی میکند- اگر میخواهد دانشگاه باشد باید بداند که چه چیزها را در کجا به چه کسانی بیاموزد و چون علم، پژوهش است وقتی در کار پژوهش وارد میشود در مسائلی که کشور و جامعه با آن مواجهند، پژوهش کند. دانشگاهی که درسهای کهنه و یا تازه نامناسب میآموزد و پژوهشهای رسمی اداری و صوری میکند، دانشگاه توسعهنیافته است. اینکه چه تعداد استاد و دانشجو داشته باشد و رقم و تعداد مقالات استادان و دانشجویانش چند باشد، اهمیت ندارد و چه بسا که بالا بودن این ارقام نشانه عدم تعادل و فقدان برنامه و محاسبه باشد. دانشگاهی که برای آینده کشور درس نمیآموزد و پژوهش نمیکند، هر تعداد دانشجو داشته باشد و استادانش هر چه مقاله بنویسند جسم بیجان یا کمجان دانشگاه است. مدرسه و سازمان و صنعت و کشاورزی و بهداشت و … هم اگر نتوانند به مسائل درونی و پیوندهای بیرونی راه ببرند و آنها را حل و مستحکم نکنند، ناکارآمد و توسعهنیافتهاند. از جمله نشانههای خرد توسعه، پرسش داشتن و اما و چرا گفتن و نقصها و ناتوانیها را دیدن و نقد کردن است. اما و چرا گفتن و مسئله داشتن هم دو صورت دارد. یکی اما و چرای بلفضول است و دیگر اما و چرا و پرسش برآمده از دعوت آینده. اما و چرای بلفضول گوشها را پر میکند تا دعوت آینده شنیده نشود. به این جهت در جهان توسعهنیافته هیاهو بسیار و پرسش و طلب کم است. پرسش که نباشد، علم هم که بیاموزند در جای خود قرار نمیگیرد زیرا علم پاسخ به پرسش است. علمی که پاسخ به پرسش نباشد، در جان دانشمند هم اثر نمیکند و مانند کتابی است که دانشمند با خود به هر جا میبرد. نبودن پرسش و طلب صفت سلبی دو شیوه زندگی است. یکی زندگی در عین بینیازی با وجود نظم درست و مقبول و به عبارت دیگر زندگی بهشتی و بهشتیان و دیگر زندگی در دیاری که هیچ چیز آن آشنا نیست و کسی هم درباره چیزها نمیپرسد. در جهان توسعهنیافته از قواعد و رسوم جهان متجدد سخن بسیار میگویند و معمولاً تغییرها هم با نظر به آن قواعد و رسوم و بر وفق آنها صورت میگیرد اما آن تغییرها نه برای کارآمد کردن و تواناسازی سازمان و نهاد بلکه به حکم تقلید و برای دوام و استمرار آنست. وقتی من وارد دانشگاه شدم، برنامه درسی دانشگاهها هنوز سالیانه بود. نمیدانم چرا و برای چه مصلحتی ناگهان تصمیم گرفتند که درسها در دو نیمسال تدریس شود. من این تغییر را به کلی بیوجه نمیدانم اما میدانم که دانشگاه با این تغییرها اصلاح نمیشود. به نظر میرسد که برنامه دانشگاه را به پیروی از رسم و رویّه متداول در بعضی کشورهای دیگر تغییر دادهاند و نپرسیدهاند که کشور مرجع چرا رسم خود را تغییر داده و از این تغییر انتظار چه نتایجی داشته و آیا به نتیجه مطلوب رسیده است یا نه. تقلید از کار خوب، بد نیست و حتی گاهی بعضی تقلیدها ضروری است اما چون دانشگاه و آموزش و پرورش و مدیریت و برنامهریزی خوب شرط توسعه است، باید به نیازها و امکانهای عمل و نتایج هم توجه کرد. راستی با دانشگاه عزلت گزیده از زندگی جامعه چه باید کرد؟ با مدرسه ای که به هر حال باید باشد تا نگویند که مدرسه نداریم و تعلیمات اجباری را اجرا نمیکنیم و بچههایمان به مدرسه نمیروند و با سازمانهای اداری ناکارآمد (صفات دیگرش را نمیگویم زیرا وقتی سازمان اداری ناکارآمد شد مستعد رفتن در هر راهی جز راه صلاح است) در راه توسعه به کجا میتوان رسید؟ وقتی هم که بحث از وضع آموزش و پرورش و درس و مدرسه و پژوهش و سازمان متناسب و کارآمد پیش میآید، متخصصان حرفهای تخصصی خود را که در کتابها خوانده و از استادان شنیدهاند تکرار میکنند و کمتر توجه دارند که اینجا و اکنون چه میگذرد و برای حل مسائل اینجا چه میتوان و باید کرد؟ یک تلقی ظاهراً درست اینست که چون کسانی از وضع آشفته سود میبرند مانع اصلاح میشوند و نمیگذارند طرحهای خوب و مناسب اجرا شود. این تلقی از آن جهت درست است که در سازمان ناتوان و ناکارآمد فرصتطلبها زمام امور را به دست میگیرند و از آشفتگی و پریشانی به نفع خود بهرهبرداری میکنند ولی در جایی که نظم و هماهنگی باشد و قانون به بازی گرفته نمیشود، فرصتطلبان کمتر مجال سوء استفاده مییابند. اگر قانون با جان جامعه درآمیخته باشد به کار ظاهرسازی و ظاهرسازان نمیآید ولی اگر حرف باشد به همه کار میآید و همه بهره خود را از آن میبرند. در مورد اصلاح دانشگاه و مدیریت و مدرسه بسیار گفتهاند و میگویند همه یا تقریباً همه این گفتهها تکراری و تقلیدی و در حدود عقل مشترک انتزاعی و بیان کلیات و مشهورات است. گفتن حرفهایی از این قبیل که آموزش و پرورش باید بچهها را خوب تربیت کند و دانشگاه خوب چنین و چنان است و … هنری نیست و با گفتن آنها مشکلی حل نمیشود. ولی گوش، این قبیل سخنها را بیشتر میپذیرد زیرا ما به فهم و علم متوسط و پرداختن به کارهای عادی و هرروزی خو کردهایم. اگر هم اتفاقاً کسی بیاید و وضع هر یک از این مؤسسات و سازمانها را چنانکه هستند، تحلیل کند و ناسازگاری و بیتناسب بودن آنها را نشان دهد و مثلاً بگوید در فلان شرایط جغرافیایی و فرهنگی این درسها و رشتههای درسی مناسب نیست به حرفش گوش نمیدهند و نمیتوانند گوش بدهند. کاش میتوانستیم مخصوصاً به این «نمیتوانندها» توجه کنیم. آیا این درد بزرگی نیست که کسانی با ادعاهای بسیار نمیتوانند فساد آشکار و ناکارآمدی و بی برنامگی کشور و پریشانی زندگی را ببینند؟ دانشگاه ما از ابتدا فارغ از نیاز و نیازمندی کشور دانشجو پذیرفته است. اکنون هم دانشجویانی به دانشگاه میروند و از دانشگاه بیرون میآیند (و بعضی از آنان با هزینه سنگین در رشتههای فنی و مهندسی درس میخوانند) که کشور به همه آنها نیاز ندارد و جز تعداد اندکی از آنان در کار مناسب و متناسب با درسی که خواندهاند وارد نمیشوند و بعضی از مستعدترینهاشان هم به خارج از کشور میروند. دانشگاه در این مورد چه میتواند بکند؟ پیداست که حل این مسئله یا رفع این مشکل آسان نیست یا لااقل دانشگاه به تنهایی از عهده حل آن برنمیآید. راستی چرا میگوییم دانشگاه ما از عهده برآوردن نیازهای کشور برنمیآید؟ مگر کشور نیازی به دانشگاه عرضه کرده است که دانشگاه برنیاورده باشد؟ میگویند دانشگاه نمیداند که کشور چه نیازی دارد. وقتی کشور نیاز ندارد، دانشگاه از چه نیازی با خبر باشد. مشکل تنها این نیست که ما از عهده ادای کارها برنمیآییم. بدتر اینست که نمیدانیم کدام کارها مهم و اولی است و کدام اهمیت کمتر دارد. روحیه متناسب با توسعهنیافتگی در برابر این وضع چه میگوید و چه میکند؟ این روحیه هر چه باشد، سختگیر و سهلانگار است و صاحب آن مدام از کلیات میگوید اما یکسره به جزئیات مشغول است زیرا در نظر او همه چیز معلوم است و هیچ مشکلی وجود ندارد و نقصی که هست ناشی از کمکاری است ولی چه کنیم که این مشکل کمکاری هرگز حل نمیشود. جهان توسعهنیافته توانایی عجیبی در بزرگ کردن و بزرگ جلوه دادن مسائل کوچک و بیاهمیت دارد و همه یا بیشتر وقتش مصروف همین کارهای بیاهمیت میشود و شاید برای انجام دادن هر کار بیاهمیتی بیشتر از آنچه که برای کارهای بزرگ لازم است، وقت و نیرو صرف کند. جهان توسعهنیافته جهان بیروح و پر آسیبی است که آسیبها را با سرگرم شدن در کارهای بیهوده و فرورفتن در اوهام غلط انداز از یاد میبرد. این جهان چه میتواند و باید بکند تا از وضعی که در آنست رهایی یابد؟ هیچ پاسخ آمادهای برای پرسش وجود ندارد و به نظر نمیرسد که این مشکل بزرگ تاریخی را بتوان با صدور و اجرای این یا آن دستورالعمل رفع کرد و چنین دستورالعملهایی هم اصلاً وجود ندارد. یعنی مشکل توسعه و توسعهنیافتگی چیزی نبوده است و نیست که با صدور دستورالعمل حل شود و چه بسا که صدور و اجرای بعضی دستورالعمل کارها را مشکلتر کند. برای قدم گذاشتن در راه توسعه و پیمودن آن آمادگی و همت و دانایی و توانایی لازم است. دستورالعمل را هم کسانی درمییابند و اجرا میکنند که آماده برای کار و دانا و توانا باشند. صاحبان دستورالعمل خود باید عزم رفتن در راه را داشته باشند و با این عزم مردم را به همکاری و همراهی بخوانند. هر دستورالعملی برای جایی و وقتی است. فرض کنیم که راه گشوده و معیّن است. چگونه میتوان آماده پیمودن راه شد؟ شرط اول آنست که عزم رفتن داشته باشیم و به اجمال بدانیم چه میخواهیم و چرا میخواهیم و آیا خواستمان با تواناییمان تناسب دارد یا نه. هر کس حقیقتاً چیزی را میتواند بخواهد که توانایی رسیدن به آن را داشته باشد وگرنه با هوس و بلهوسی هر چیزی را میتوان خواست یا آرزو کرد. شرط دوم کسب علم و اطلاعات و فراهم آوردن شرایط مادی و وسایل لازم است. شرط اول معمولاً مهم تلقی نمیشود و مورد اعتنا قرار نمیگیرد. کار را بیشتر از مرحله دوم آغاز میکنند و طبیعی است که از عهده برنیایند زیرا علم و اطلاعات و وسایل لازم برای پیمودن راه و انجام دادن کار باید متناسب با استعدادها و تواناییها باشد. درست بگویم شرایط اصلی در قدم اول و با برداشتن آن فراهم میشود و این قدم را جز به مدد خرد توسعه نمیتوان برداشت. خرد توسعه با خواندن فلسفه و منطق و فیزیک و مکانیک و هیچ علم رسمی دیگر حاصل نمیشود (هر چند که در همه این علوم نشانی از آن خرد وجود داشته باشد) از جنس هوش و درک اختصاصی افراد و اشخاص هم نیست. این خرد عقل نظری صرف هم نیست بلکه بیشتر به عمل و آینده نظر دارد. عقل توسعه از سنخ و جنس عقل جامعه جدید است و اعضاء جامعه در آن به نحوی اشتراک دارند. هرچند که ظهورش در فکر و زبان کسانی که میتوان آنان را مظهر زمان و جامعه دانست معینتر و روشنتر است. قبلاً به کره جنوبی اشاره شد. این کشور را یک دیکتاتور به راه توسعه نبرد بلکه دیکتاتور راهی را که داشت گشوده میشد، دریافت و دید و قدم در آن راه گذاشت و وقتی کره در راه توسعه اندکی پیش رفت و قدرت علم و توسعه تا حدودی محقق شد دیگر پیمودن راه با وجود دیکتاتور میسر نبود و از عجایب اینکه دیکتاتور آغاز کننده راه خروج از توسعهنیافتگی، خود به عمر دیکتاتوریش پایان داد. شاید این هم اقتضای اندکی بهره داشتن از خرد توسعه بود. مسأله مشکلی که در اینجا پیش میآید اینست که اگر خرد، مستقل از افراد و اشخاص در وقت خاص در جامعه پدید میآید مردم کاری نمیتوانند بکنند جز اینکه منتظر بمانند تا شاید مددی از غیب برسد و گشایشی پدید آید ولی اگر مردمان به وضع خود بیندیشند و چشم به راه و منتظر خرد باشند به استقبالش میروند و آن را مییابند. درست است که اکنون خرد توسعه قدری دشواریاب شده است اما این دشواری چندان بزرگ نیست که آن را نتوان طلب کرد. بخصوص که از گذشته و از تاریخ اروپا نیز درسهای بسیار میتوان آموخت. البته اگر نظر به آغاز تاریخ تجدد باشد پیداست که مردم قرون شانزدهم تا هجدهم طالب توسعه و خرد راهگشا و کارساز آن نبودهاند. رنسانس زمینهساز توسعه بود یعنی در رنسانس تحولی در تفکر و وجود انسان پدید آمد که تاریخ را تاریخ توسعه کرد اما وقتی توسعه محقق شد و جهان دو بخش توسعهیافته و توسعهنیافته پیدا کرد، توسعهنیافتهها دیگر نمیتوانستند نسبت به جهان توسعهیافته بیاعتنا بمانند و اگر هم میماندند جهان توسعهیافته دست از سر آنها برنمیداشت و چنانکه میدانیم هم جهان توسعه نیافته به جهان توسعهیافته توجه کرد و هم این جهان تا توانست از منابع انسانی و طبیعی جهان توسعهنیافته بهرهها برد. اکنون این تجربه در اختیار توسعهنیافتههاست و اگر بخواهند و بتوانند در آن بیندیشند میتوانند خرد توسعه را بیابند.
دشواری بزرگ اینست که ما خرد را در شکل اول قیاس صوری منطق ارسطو و در ضرورت علت و معلولی میشناسیم و نمیدانیم که تجدد با نفی ضرورت ذاتی آغاز شدهاست. خرد توسعه با آنچه ما معمولاً از لفظ خرد میفهمیم تفاوتها دارد. خرد توسعه خرد انتزاعی منطقی که از زمان ارسطو تا این زمان در کتابهای منطق صورتبندی شده است، نیست و اگر کسی تمام کتابهای منطق از ارگانون ارسطو تا آثار منطقیان معاصر را بخواند گرچه دانشمند میشود ضرورتاً به خرد توسعه راه نمییابد. متقدمان خرد را به نظری و عملی تقسیم میکردند. کانت هم اصطلاح متقدمان را نگاه داشت اما معانی دیگری از عقل محض و عقل عملی افاده کرد. خرد توسعه نه عقل نظری متقدمان است نه عقل عملی فیلسوفان قدیم و جدید. اگر با توجه به اشاره ارسطو به نسبت میان فضایل نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی (که فارابی نیز آنها را در بعضی آثار خود آورده است) در کتاب اخلاق نیکوماک، دایره عقل عملی را شامل سیاست و اخلاق و حرفهها بدانیم. درست است که عقل عملی دیگر محدود در فضایل خلقی و مشهورات اخلاقی نمیماند. اما باز هم جای خرد توسعه خالی است یعنی خرد توسعه را با هیچیک از سه صورت عقل سیاسی، عقل اخلاقی و عقل صنعتی نمیتوان مطابق دانست. خرد توسعه در قدیم نبوده است که نامی و صفتی داشته باشد پس به معنای عقلی هم نیست که در برابر نقل قرار دارد. پس این عقل را از کجا میتوانیم بخواهیم. آیا این را هم باید از اروپا عاریه کنیم؟ البته میتوان در تاریخ تجدد تأمل کرد و از این تاریخ درسها آموخت ولی عقل اگر عقل باشد تقلیدی و عاریهای نیست. خرد توسعه با شناخت زمان خود و امکانهای آن و با ساختن و پرداختن و سامان دادن و وحدت بخشیدن تأسیسات و سازمانها و کارها مناسبت دارد. اگر کسی جایگاه تکنولوژی و سازمانهای متناسب با آن را بشناسد، خردی را که لازمه وجود و بقاء آنهاست تا حدودی درک میکند و البته رجوع به تاریخ و تأمل در آن نیز اثر و اهمیت دارد اما به نظر نمیرسد که مدیران توسعه در چین و ژاپن و کره و برزیل و تایوان استادان فلسفه و تاریخ باشند. آنها بیشتر سیاستمدار و مدیرند. کاش میدانستیم آنها خانه خرد توسعه را چگونه یافته که آن را تا حدودی تصاحب کردهاند اگر وقتی چین و کره و … را صاحب خرد توسعه میخوانیم کسانی بگویند که ساختن اجناس نو و فروختنش به مصرفکنندگانی که منتظر نشستهاند تا هر روز چیز تازهای تولید شود و آنها مصرف کنند، هنری نیست و خردمندی محسوب نمیشود، گفتهشان به اعتباری درست است. من هم خرد لازم برای تولید اشیاء تکنیک را در عرض حکمت و معرفت و فرزانگی نمیگذارم بلکه از چیزی میگویم که برای نماندن در حاشیه تاریخ تجدد و آثار و عوارض وحشتناک و خطرناک آن و سر و سامان دادن به زندگی به آن نیاز داریم.وقتی به چیزی نیاز داریم، برآورنده نیاز را نباید حقیر بشماریم. خرد توسعه دانش و توانایی ساخت و پرداخت مناسب و متناسب و درست و بادوام است. بدون این دانش، توسعه صورت نمیگیرد. توسعهنیافتگی هم به معنی نداشتن صنعت و کشاورزی و دانشگاه و … نیست. اتفاقاً جهان توسعهنیافته تقریباً همه سازمانها و ترتیبات جهان جدید را دارد با این تفاوت که اینها در جهان توسعهنیافته در جای خود نیستند و با هم ارتباطی ندارند و کاری که باید انجام نمیدهند و بیشتر به اعضاء جدا شده یک ارگانیسم در سالن تشریح میمانند. در سالن تشریح مغز، مغز است اما کار مغز نمیکند. قلب و دست و چشم را هر کس ببیند به همین نامها میشناسد اما آنها دیگر از کار افتادهاند و سازواری ندارند. خرد توسعه درک و برقرار کردن سازواری و هماهنگی است. این درک و دریافت در بادی امر بسیار آسان و ساده مینماید اما در حقیقت مشکلترین کاری است که در یک جامعه توسعهنیافته میتواند و باید صورت گیرد. نه اینکه مردم این جهان قوه درک امری را که همه جا ظاهر است نداشته باشند. وقتی میبینیم که دانشمندان کشورهای آسیا و افریقا و امریکای لاتین سهم بزرگی در پیشبرد علم جهان دارند، چگونه بگوییم که از عهده فهم سادهترین امور برنمیآیند. فهم هر چیزی موکول و موقوف به التفات است. اگر به چیزی التفات نباشد، آن چیز فهمیده نمیشود. آیا میتوان گفت و پذیرفت که کشورهای توسعهنیافته به توسعه التفات ندارند؟ التفات داشتن به توسعه با آرزوی توسعه داشتن تفاوت دارد. مردم همه آرزوی توسعه دارند زیرا توسعهنیافتگی، جهان جهل و فقر و بیماری و مایه سرشکستگی است و حال آنکه توسعه با نظم و رفاه نسبی ملازمت دارد. جهان توسعهنیافته توسعه را میخواهد اما خود را برای رسیدن به آن به زحمت نمیاندازد یا شاید نمیداند که برای توسعه چه باید بکند. به عبارت دیگر پرسش و مسأله ندارد و محکمکاری تکنیک را برنمیتابد و در پی آن نمیرود. هر چند که شیفته و شیدای وسایل و اشیاء تکنیک و بازیهای تکنولوژیک است. بیشترین اعتنای این جهان به بایدها و نبایدها و اگرهای بیوجه و بینتیجه و آرزوهای غالباً برآورده نشدنی است. آرزو را با امید اشتباه نباید کرد. آرزو، خواستی است که با همت قرین نیست و اراده با آن به کار نمیافتد اما امید با التفات و اهتمام همراه است. التفات به توسعه موجب میشود که نظرها بیشتر به توسعه باشد و از ملاحظات و علایق شخصی و گروهی چشمپوشی شود. از سالها پیش این اختلاف در جهان و در کشور ما بوده است که آیا توسعه سیاسی تقدم دارد یا توسعه اقتصادی؟ این بحث در شرایطی پیش آمده است که هنوز معلوم نبوده است که توسعه چیست و چگونه ممکن میشود و آیا راه یا راههایش را یافتهایم که بتوانیم یکی را بر دیگری مقدم بداریم. راستی آیا مشکل ما اینست که هنوز میان توسعه سیاسی و اقتصادی انتخاب نکردهایم؟ در این قبیل بحثها گاهی نشان توجیه وضع توسعهنیافتگی پیداست. کسی که میگوید تا توسعه سیاسی نباشد، توسعه اقتصادی هم حاصل نمیشود، میخواهد بگوید سیاست قهر و استبداد مسئول توسعهنیافتگی است و آن که توسعه اقتصادی را مقدم میداند، باید فکر کرده باشد که این توسعه با کدام سیاست و حکومت تناسب دارد در اینکه سیاستها در جهان توسعهنیافته معمولاً سیاست توسعه نیست، تردید نمیتوان کرد اما باید اندیشید که سیاست توسعه کدامست و چه سیاستی راه به مقصد توسعه میبرد. تجربه یکصد سال اخیر نشان داده است که سیاست متکی به ایدئولوژی و حتی سیاستی که با عصای توسعه راه میرود در کار توسعه نمیتواند موفق باشد. اتحاد جماهیر شوروی با آن همه امکانات و با آنکه صاحب بزرگترین ارتش جهان و پیشرفتهترین سلاحهای زمان شد و در سالهای اولیه پس از اکتبر ۱۹۱۷ گامهایی در توسعه برداشت، خیلی زود متوقف شد و مخصوصاً سودای ابرقدرتی از راه دورش کرد. این کشور پس از آنکه هفتاد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 