پاورپوینت کامل حیرانی خیامی در قصیدههای ابو ماضی ۸۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل حیرانی خیامی در قصیدههای ابو ماضی ۸۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حیرانی خیامی در قصیدههای ابو ماضی ۸۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل حیرانی خیامی در قصیدههای ابو ماضی ۸۱ اسلاید در PowerPoint :
ایلیا ابوماضی شاعر معاصر لبنانی مهاجر به آمریکا، یکی از شعرای عرب است که بسیار تلاش کرده است تا قصیدههای خود را به شیوه افکار خیامی نزدیک سازد. ابوماضی در ترازوی منتقدان، به شاعر متفائل (خوشبین) مشهور است.
اشاره: ایلیا ابوماضی شاعر معاصر لبنانی مهاجر به آمریکا، یکی از شعرای عرب است که بسیار تلاش کرده است تا قصیدههای خود را به شیوه افکار خیامی نزدیک سازد. ابوماضی در ترازوی منتقدان، به شاعر متفائل (خوشبین) مشهور است. او همانند پیرفرزانهاش حکیم عمر خیام، بعداز آن که از معماهای ناگشوده هستی دچار حیرت میشود، برای کسب آرامش درونی، آدمی را به خوشه چینی از لحظه لحظههای زندگی سفارش میکند. نوشتارحاضر، به بررسی زندگی و شخصیت و تاثیرپذیری ایلیا ابوماضی از افکار خیام در رباعیاتش پرداخته است. دو قسمت از این مقاله را هفته های گذشته از نظر گذراندیم، و اینک بخش سوم و پایانی آن را ملاحظه می کنید.
***
شاعر میکوشدکه به (سلمی ) بفهماند که گذشته اش را فراموش کند. با تشویق او به رویکرد به طبیعت و هستی، احساس او را در مقابل مشکلات زندگی آرام و معقول نماید. ایلیا ابوماضی در قصیده(المساء) میگوید:
الحسب ترکض فی الفضاء الرحب رکض الخائفین
و الشمس تبدو خلفها صفراء عاصبه الجبین
و البحر ساج صامت فیه خشوع الزاهدین
لکنما عیناک با هتتان فی الافق البعید
سلمی… بماذا تفکرین؟
سلمی… بماذا تحلمین؟
مات النهار ابن الصباح فلا تقولی کیف مات
ان التامل فی الحیاه یزید اوجاع الحیاه
فدعی الکآ به والاسی واستر جعی مرح الفتاه
قد کان وجهک فی الضحی مثل الضحی متهللا
فیه البشاشته و البهاء
لیکن کذلک فی المساء
ابرها در فضای گسترده آسمان هراسان میگریزند و خورشید پشت آن ابرها، زرد طلایی با چهرهای برافروخته نمایان میشود. و دریا در سکون و آرامش است همانند فروتنی زاهدان، اما چشمهایت به افقهای دور دست دوخته شده است. سلمی!به چه چیزی فکر میکنی؟ سلمی! چه آرزویی در سر داری؟ روز از پس صبح سپری شد. نگو که روز چگونه به اتمام رسید. تفکر در مورد زندگی دردهای آن را بیشتر میکند. غم و اندوه را کنار بگذار و شور و نشاط دخترانه را از سر بگیر. چهره تو در روز همانند روز میدرخشید. در آن شادابی و درخشندگی موج میزد. در شب هم باید این گونه باشد.
اما حکیم شاعر فرموده است:
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
خود را به کم و بیش دژم کرد
کار من و تو چنانکه رای من و توست
از موم به دست خویش هم نتوان کرد
مونسالاحرار ـ نزهه المجالس ـ طربخانه۳۷۸ـ ذکاوتی ص۱۹۳
در جایی دیگر فرموده است:
هر روز که آفتاب بر میآید
یک شام زعمر ما به سر میآید
هر صبح که نقدِ عمر ما میدزدد
دزدی است که با مشعله در میآید
نسخه رائف: ذکاوتی ص۲۱۶
و نیز فرموده است:
زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پرکن قدحی بخور به من ده دگری
زان پیشتر ای پسر که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری
طربخانه۱۹۸ـ ذکاوتی ص۲۱۶
بخش عمدهای از دیوان ایلیا ابوماضی سرشار از قصائدی است که در آنها شاعر از سرنوشت محتوم آدمی صحبت میکند و در جای جای آنها سفارش میکند که بهترین راه کنار آمدن با آن، غنیمت شمردن لحظهها و زندگی در آنهاست تا اندوه از دست رفتهها و ناشناختههای نیامدهها آدمی را دچار سرگردانی نکند. این مفاهیم را میتوان در قصائد زیر مشاهده کرد. قصیده (تعالی)، قصیده (ابتسم)، قصیده (الغبطه فکره)، قصیده (ابسمی) و….۲۱
۳ـ حیرانی از گردش دوران
ایلیا ابوماضی در قصیده (العنقاء)۲۲ در پی خوشبختی است. دستهایش را به سوی ستارگان دراز میکند. دنبال خوشبختی در پاکی سپیده صبح و در امواج آرام یا طوفانی دریا است. آن را در کاخها و کوخها میجوید. اما هیچ نشانی از آن نمییابد. عالم بیداری را رها میکند و به دنیای رؤیاها گام نمینهد. تا شاید آن را در عوالم رؤیایی دریابد. اما با دست خالی باز میگردد. اندوهگین و حسرتزده به ماتم مینشیند و اشک میریزد، ناگهان از زلال اشک وی برقی میجهد. او خوشبختی را میبیند که در کنارش نشسته است و آن چیزی جز رضایت او از خود نیست.
انا لستُ بالحَسناء اولَ مولَعِ
هی مطمعُ الدنیا لَما هی مطمعی
فَتشّتُ جیبَ الفجر عنها و الدُجی
و مددتُ حتی للکواکب اصبعی
والبحرُ کم ساء لُتهُ فتضا حکت
امواجُه من صوتی المتقطع
قالوا: تورّع انها محجوبهُْ
اِلّا عن المتزهّد المتورّع
این تنها من نیستم که نسبت به چیزهای خوب تمایل زیاد نشان میدهم. همه دنیا آن را میخواهند. از سپیدی صبح و از تاریکی شب آن را خواستم و دستهایم را به سوی ستارگان دراز کردم از دریا پرسیدم اما امواج دریا از صدای لرزانم خندیدند. گفتند پارسایی پیشه کن زیرا آن در حجاب است و جز برای زاهد خویشتندار خود را آشکار نمیکند.
عَصَر الاَسی روحی فسالت اَدمعاً
فلمحتها و لمستها فی أدمعی
و علمتُ حینَ العلمُ لایجدی الفتی
اَن الّتی ضیّعتُها کانت معی
غم و اندوه روحم را در خود فشرد و اشکش را جاری کرد و من آن را در اشکهایم لمس کردم. و در این حال بود که فهمیدم این دانستن برای آزادهای چون من بیفایده است. آن چیزی را که از دست دادم به همراه من بوده است.
حکیم شاعر فرمود:
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
جُنگ خطی مورخ ۷۵۰ هجری قمریـ ذکاوتی ص۲۱۵
و نیز فرمود:
چون کار نه برمراد ما خواهد بود
اندیشه و جهد ما کجا دارد سود؟
پیوسته نشستهایم در حسرت آنک
دیر آمدهایم و رفت میباید زود
نخجوانی۱۳۳ـ طربخانه۴۸ـ ذکاوتی ص۲۱۴
و نیز درجایی دیگر فرمود:
زینگونه که من کار جهان میبینم
عالم همه را یکان یکان میبینم
سبحانالله به هر چه در مینگرم
ناکامی خویش را در آن میبینم
طربخانه ۳۳۲ـ ذکاوتی ص۲۱۲
در قصیده (الاسطوره الازلّیه)۲۳ خداوند به خواست مردم پای بر زمین مینهد و پای درد دلهای مردم مینشیند. مردم از خدای خود میخواهند که آنها را از رنجی که میکشند نجات دهد.
خداوند با قدرت خود به مشکلات آنها رسیدگی کرده و هرکدام را به آرزوی خود میرساند. پیر جوان، زشت زیبا، فقیر ثروتمند و نادان دانا میگردد اما دیری نمیگذرد که آنها در مییابند دچار همان یأس و اندوه و حیران و سرگشتگی شدهاند. آنها دیدند همان چیزی را که در سر آرزوی آن را داشتند خود دچار مشکلاتی بوده. ضمن این که در وجود خود آنها و داشتههای آنها نیز منابعی وجود داشت که قبلاً آن را نشناخته بودند.
فاستصر خوا خالقَهم و اشتهَوا
لو انهُ کوَّنهُم ثانیه
فقال انّی فاعلّ مااشتهوا
لعلّ فیه حکمهً خافیه
و شاهدوُه هابطا من عَلِ
فَاحتشدوا فی السَّهل و الرابیه
فقالَ ربُّ العرش ما خطبُکُم
ما با لُکم صرخاتکُم عالیه؟
آنها با صدای بلند پروردگارشان را صدا زدند و از او خواستند که یک بار دیگر آنها را خلق کند. فرمود شما آن چه خواستید من انجام میدهم و شاید در آن حکمتی نهفته باشد. مردم دیدند که ایشان از بالا فرود آمد و در دشت و صحرا جمع شدند. پس خدای آسمانها فرمود مشکل شما چیست؟ چه شده است که فریادتان بلند است.
قال الفتی: یا ربِّ انُّ الصبِّا
مصدرُ اَحزانی و آلامی
خُذُه و خُذ قلبی و احلامَه
فاننی اشقی بأ حلامی
و ازرُع نجومَ الشیبِ فی لُمّتی
فَیَنجَلی حِندسَ اوهامی
جوان گفت: پروردگارا. بچگی و جوانی سرچشمه غمها و دردهای من است. آن جوانی و قلب و رؤیاهایش را از من بگیر. زیرا من با این رؤیاهایم خود را بیچاره میکنم. مرا پیر گردان تا این تیرگی تصورات و اوهام من به روشنی گراید. تا این که شاعر سرانجام میگوید:
و لیسَ من نقص و لا من کمال
فالشّوکُ فیالتحقیق مثلُ الاقاح
و ذرَهُ الرّمِل ککل الجبال
و کالّذی عَزّ الّذی هَانا
تصورات هرکس از خود نمیتواند ملاکی برای نقص یا کمال باشد بلکه هر چیز با توجه به تفاوت خلقت آن چیز داوری میشود پس خار همانند گل است. همه موجودات در خلقت همانند دانههای شنی هستند که در کلیت خود کوهها را استوار میکنند. و هر کدام از آنها دارای مسائل و مشکلات ویژه خود هستند.
همانطور که حکیم شاعر فرموده است:
عالم اگر از بهر تو میآرایند
مگر ای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند
مونس الاحرار. جنگ خطی به تاریخ ۷۵۰ هجری قمری ـ طربخانه ۱۱۸ـ نخجوانی۲۸۸ـ ذکاوتی ص۱۹۳
و نیز فرمود:
هر کاو رقمی ز عقل بر دل بنگاشت
یک لحظه زعمر خویش ضایع نگذاشت
یا در طلب رضای یزدان کوشید
یا راحت تن گزید و ساغر برداشت
جنگ لالا اسماعیل. طربخانه۳۲۳ـ آکسفورد۴۲ـ نخجوانی۲۲ـ ذکاوتی ص۱۹۵ و نیز فرمود:
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغدان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او گردانیم
آکسفورد ۱۰۸ـ نخجوانی۱۴۹ـ طربخانه۳۸۰ـ ذکاوتی ص۲۰۴
و نیز فرمود:
قومی ز پی دنیا دین میسوزند
قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
و ایشان همه در حسرت این میسوزند
نخجوانی ۳۳۲ ـ ذکاوتی ص ۲۰۱
۴ـ حیرانی از راز آفرینش
نزدیکی ایلیا ابوماضی با اصحاب (الرابطه القلمیه) در نیویورک و آشنایی عمیق او با تفکرات رمانتیکی ادیبان و شاعران این گروه پرآوازه ادبی، باعث شد که قصائد وی که بر جان مایهای از خوشبختی استوار بود، کمکم رنگ و بوی دیگری بگیرد.
او در درون خود پیوسته یک درگیری عمیقی بین احساس دردها و مشکلات زندگی و چگونگی بهرهوری از دنیا و لذتهای زودگذر آن، داشته است. خوشبینی ایلیا ابوماضی از نگرانی و حیرت و احساس نوعی درد خالی نبود.
اشعار فلسفی ایلیا رنگ و لعاب تفکرات خیامی دارد و به قول محققان آثار وی ایلیا درباروری افکار خود در قصائد فلسفیاش توجه کافی به رباعیات حکیم عمر خیام داشته است.۲۴
به نظر میرسد ایلیا ابوماضی برای فرار از حالتی که سؤالهای بیجوابش در مورد رازهای ناگشوده هستی، در مقابل او نهاده بود، به عوالم ظاهربینیها و سرگرم کردن خود با خوشبینیهای زودگذر پناه میبرده است. گویا در همین عوالم خوشبینیها بود که احساسات و ادراک او در مقابل سؤالهای ناگشوده هستی، اندکی آرامش مییافت او چون برای سؤالهای خود پاسخ مناسبی نمییابد دچار یأس و حیرانی میشود. برای چیستی آسمان و زمین، برای شناخت دنیا و هستی، مرگ و نیستی، چگونه و چرایی آدمی پاسخی نمییابد. آیا اینها عوالمی حقیقی هستند یا ساخته و پرداخته ذهن آدمی؟!
ایلیا ابوماضی در قصیده (نارالقری)۲۵ تلاش میکند از نردبان این جهان بالا رود. اندکی پرواز میکند. اما طولی نمیکشد که سقوط میکند و حیرت و نگرانیاش بیشتر میشود. به عقل رجوع میکند. اما پاسخهایش او را قانع نمیکند. در نتیجه همه چیز را زیر پا میگذارد و میگوید همین دانستن من را نابود کرده است.
ایلیا ابوماضی در قصیده (نارالقری) میگوید:
کیفالوصول الیکِ یا نارَ القری
اَنا فی الحضیض وانتِ فی الجوزاء
و لمحتُ نارَ الوحی فی عینیکِ
و الوحیُ کان سُلافهَ الأرواح
قد کان حتفی فی الدنَّو إلیک
حتفُ الفراشته فی فم المصباح
فسقطتُ مرتعشاً علی قدمیکِ
النارُ مهدی و الدخانُ و شاحی
یا لیتَ نورکِ حین اَحرقنی انطوی
فعلی ضیائکِ قد لمستُ جراحی
درست همان زمانی که من به وسیله نور تو خواستم خودم را بهتر بشناسم اطرافم را بهتر ببینم، دنیایم را بهتر بشناسم و از این تاریکیها نجات یابم، زخمی شدم و این زخم من از تابش نور توست. من نمیتوانم به تو نزدیک شوم. چون تو را نمیشناسم و همین شناخت من و نزدیکتر شدن من به تو باعث مرگم خواهد شد. همانند بال و پر سوختن پروانهای که گرد شمع میچرخد. بنابراین من در اصل شناخت تو سودی نمیبینم. من کجا و شناخت این اسرار سر به مُهر کجا؟!
همانطور که حکیم شاعر فرمود:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
از دسته هر کوزه برآورده خروش
صد کوزهگر و کوزه خر و کوزه فروش
فروغی (به نقل از نقش کاشی به تاریخ ۶۳۳ هجری قمری ) ـ آکسفورد ۱۰۳ ـ نزهه
المجالس ـ طربخانه ۱۰۸ ـ نخجوانی ۵۸ ـ ذکاوتی ص ۱۹۲
و نیز فرمود:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاوردن و بردن من از بهر چه ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 