پاورپوینت کامل چیستی دانشگاه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل چیستی دانشگاه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چیستی دانشگاه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل چیستی دانشگاه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

در این نوشته، نخست به خاستگاه و سرشت‌های بنیادی دانشگاه خواهم پرداخت و سپس رویکرد سیاست‌گذاران و خواست‌ آنها از دانشگاه را بررسی خواهم کرد و به مفهوم پاسخ‌گوبودن دانشگاه می‌پردازم. در بخش پایانی، نقش دانشگاه در جامعه و چگونگی دستیابی به آن از راه آموزش و پژوهش دانشگاهی را بررسی خواهم کرد.

در این نوشته، نخست به خاستگاه و سرشت‌های بنیادی دانشگاه خواهم پرداخت و سپس رویکرد سیاست‌گذاران و خواست‌ آنها از دانشگاه را بررسی خواهم کرد و به مفهوم پاسخ‌گوبودن دانشگاه می‌پردازم. در بخش پایانی، نقش دانشگاه در جامعه و چگونگی دستیابی به آن از راه آموزش و پژوهش دانشگاهی را بررسی خواهم کرد.

پیش‌گفتار: طرح مسئله

در سال ۱۸۵۲ «جان هنری نیومن» در تعریف دانشگاه نوشت: «دانشگاه جایی است که دانشجوها را از هر طبقه اجتماعی برای هر نوع دانشی می‌پذیرد. مکانی است که با رودررویی آدم‌ها، اندیشه‌ها در آنجا پخش می‌شوند. جایی است که هزاران اندیشوارگی در رویارویی با یکدیگر در ساختنش سهم دارند. جایی است که خردورزی پیش برده می‌شود، یافته‌های نو تأیید و تکمیل و خطاها و ناراستی‌ها در برخورد اندیشه‌ها آشکار می‌شوند. این آموزش متقابل است، بزرگ‌ترین دستاورد جامعه انسانی». او می‌نویسد: «ما باید با انسان زنده گفت‌وگو و به حرف او گوش کنیم…، ادعاها و رابطه بین موضوع‌های مورد بررسی انسان‌های متفاوت را به یاری یکدیگر تنظیم کنیم. این‌گونه است که فضای پاکیزه برای اندیشیدن پدید می‌آید و دانشجوها در آن نفس می‌کشند و می‌بالند»۱. ۴۰ سال پیش‌تر از آن، در سال ۱۸۱۰ «ویلهلم فون هومبولت» در یادداشتی دانشگاه را بر پایه سه اصل تعریف کرد که به ساخته‌شدن دانشگاه برلین انجامید و الگوی دانشگاه‌های پژوهش‌بنیاد امروزی شد. این اصول عبارت بودند از: وحدت پژوهش و آموزش، آزادی تدریس و خودگردانی آکادمیک. نخستین این سه اصل، نکوهش جدابودن پژوهش از آموزش است. او بر این باور بود که پژوهش جدا از آموزش، دورافتادن آموزش دانشگاهی از پرسشگری است. دومی، لزوم آزادبودن استادهای دانشگاه در تدریس تخصص‌شان است. اصل سوم فون هومبولت به معنی حمایت از کار آکادمیک در برابر تحریف‌ها و کنترل حکومتی است.

دیدگاه‌های نیومن و فون هومبولت زیرساخت‌های کارکرد دانشگاه‌اند. اگرچه گاهی این دو دیدگاه در رویارویی باهم توصیف شده‌اند، اما به نظر نگارنده آنها مکمل هم‌ هستند. دانشگاه پیروزمند، از پاسداری و درهم‌آمیزی این دو برمی‌آید. گفتار نیومن: «یافته‌های نو، تأیید و تکمیل و خطاها و ناراستی‌ها در برخورد اندیشه‌ها و ذهن‌ها آشکار می‌شوند»، پایه استواری برای فون هومبولت در جست‌وجوی او برای آفرینش دانش نو به یاری پژوهش است. «گفت‌وگو با انسان زنده و شنیدن دیدگاه او»، پافشاری بر اهمیت آموزش دانشگاهی با پژوهشگرهایی است که دانش دست‌اول دارند. پژوهشگرها کسانی هستند که می‌توانند پیچیدگی‌هایی را که دانش واقعی در آنها نهفته است، با دانشجوها در میان بگذارند.

دانشگاه‌های پیروزمند دنیا از بنیادها و اصول نیومن و فون هومبولت پیروی کرده‌اند و دستاوردهایی گران به دست آورده‌اند. آنها الگوهای جهانی آموزش دانشگاهی‌اند. چیدمان اجتماعی این دانشگاه‌ها، بسیار تعاملی است. شور و آزادی عمل و اندیشه در این دانشگاه‌ها، محیط‌های بسیار زایایی را فراهم کرده است. این پویایی، ویژگی روشن دانشگاه است. دانشگاه‌ها یکی از پرارزش‌ترین مرکزهای زایش اندیشه‌های نو در دنیای مدرن‌اند؛ در واقع، به‌وجودآورندگان دنیای مدرن‌اند. دانشگاه‌هایی از این دست، چشمه‌های اندیشه‌ها و فرایندهای اجتماعی دگرگون‌کننده جوامع خودشان‌ هستند. دانشگاه‌هایی که از اصول بنیادی جان هنری نیومن و فون هومبولت پیروی کرده‌اند، نمادها و نمونه‌های آشکار از نهادهایی هستند که نه‌تنها درگیر فرایند دینامیکی تولید و توصیف دانش‌اند، بلکه نسبت به نیازهای زمان دنیا و مسئله‌های آن نیز حساس‌اند.

کارکرد دانشگاه بر مجموعه پیچیده‌ای از بنیادها استوار است که لازمه همدیگرند. دانشگاهیان در گستره‌هایی از دانش نظری، با نایقینی‌های پیش‌بینی‌ناپذیر به پژوهش می‌پردازند و در همان حال، به کاربردهای یافته‌های خود می‌اندیشند؛ دانش به‌جا‌مانده از گذشته را می‌آزمایند، آن را فراتر می‌برند؛ به جستن و یافتن اصول معنی‌دار برای استدلال و عمل برمی‌آیند و آن را به نسل بعدی دانشجوها آموزش می‌دهند. ازاین‌رو، عملکرد دانشگاه هر دو کران کوتاه‌مدت و بلندمدت را می‌پوشاند. از یک‌سو دانشجوهایی را با مهارت‌های عمومی و اختصاصی می‌پرورانند و به جامعه می‌فرستند تا با بهره‌گیری از دانش و فهمی که دانشگاه تولید کرده است، به حل مسئله‌های روز و نیازهای جامعه بپردازند. از سوی دیگر، دانشگاه‌ها در مرزهای انتزاع و در گستره‌های کاوشی در تلاش بازگشایی رازهایی برمی‌آیند که شاید اهمیت آنی آنها و ارتباط‌شان با دیگر پدیده‌ها هنوز آشکار نیستند، اما می‌توانند برای آینده سودمند باشند. ساده‌تر بگویم؛ توصیف هدف اصلی دانشگاه ساده است: دانشگاه مکانی برای «فهمیدن» و گستراندن آن است. هرچیز دیگر، مانند به‌دست‌آوردن مهارت و سهم‌داشتن در نوآوری، کارکردهای ثانوی دانشگاه‌اند.

نداشتن انگیزه بیرونی یکی از ویژگی‌های سرشتی دانشگاه است. دانشگاه نهادی مستقل و به‌دور از وابستگی به گروه‌بندی‌های اجتماعی است. افزون بر این، بدون نگرانی از سودمندی آنی یا نتیجه زودرس، دانشگاه‌ها در پیگیری پژوهش و آزمودن اندیشه‌ها استقلال و آزادی دارند، آنها نگران نیستند که پیگیری‌شان ممکن است به کجا بینجامد. این بدان معنی است که دانشگاه‌ها می‌توانند بدون ارزش‌گذاری و رها از محدودیت‌های ایدئولوژیکی و اقتصادی به تحلیل و بررسی موضوع‌های بحث‌انگیز بپردازند. این آزادی و بازبودن، وظیفه و حق انتشار یافته‌ها و شرکت در بحث‌های مربوطه را نیز می‌پوشاند. سودمندی مهم بازبودن فضای کاوشی دانشگاه، نه‌تنها به گستردگی پژوهش و آموزش در رشته‌های متفاوت، بلکه در رویش دیدگاه‌های گوناگون در درون یک رشته خاص می‌انجامد. این‌گونه فضاهای برخورد اندیشه‌ها به سبزانش کارهای میان‌‌رشته‌ای و چندرشته‌ای می‌انجامد و به دانشگاه یاری می‌کند تا گفتمان‌های منطقی را بر پایه استدلال و بازبودن بپروراند. این رویکرد به همکاری بین دو یا چند سازمان یا دانشکده می‌انجامد و باروری اندیشه‌ها و احترام‌گذاری به نگاه‌های جایگزین را فراهم می‌کند. فرهنگی که از آن برمی‌خیزد، دیدگاه‌های بدون پشتوانه را کنار می‌گذارد و رقابت آزاد اندیشه‌ها را بدون نگرانی از اینکه از کجا می‌آیند و چه کسانی آنها را مطرح می‌کنند یا در کجا پایان می‌گیرند، پاس می‌دارد. این فرهنگی است که گنگی‌ها، نایقینی‌ها و رویارویی ناگزیر بین ارزش‌های متفاوت را ارج می‌گذارد و در همان حال، بر این باور است که گفتمان باز و خردگرا تنها راه پیشرفت است.آزادی اندیشه و بازبودن فضای دانشگاهی، پذیرای دانشجوها و کارکنان از هر فرهنگ و کشور است. گوناگونی فرهنگ‌ها در سپهر دانشگاهی هرچه بیشتر باشد، شراره‌های نوآوری افزون‌تر و خردورزی، اندیشیدن و رویانش رویکردها و ایده‌های نو فزون‌تر می‌شود.

فضای باز دانشگاهی با فراهم‌کردن بستری امن برای نوآوری، پرسشگری و امکان آزادی آزمودن چیزهای تازه، بر پویایی جامعه و فرهنگی که دانشگاه در آن قرار دارد، می‌افزاید. این به نوبه خود امکان نقد مستقل جامعه را شدنی می‌کند و درنتیجه، محیطی برای بلوغ فناوری و اندیشه فراهم می‌کند. یک دلیل اینکه دانشگاه‌ها چنین نقش مرکزی‌ای در جامعه دارند، این است که دانشگاه‌ها با رویدادهای روز درگیرند، به پایش و بررسی آنها می‌پردازند، با همه بخش‌های جامعه برهم‌کنش دارند؛ کُنایی آنها در گستره‌ای است که پیوسته تغییر می‌کند. این درگیری یگانه است، به این معنی که دانشگاه‌ها به آینده می‌نگرند، در نگاره‌ای بزرگ‌تر، جهانی می‌اندیشند و در همان حال، اکنون و دشواری‌های موضعی را فراموش نمی‌کنند.آنچه را که در بالا آوردم، بخشی از سازوکار درونی کارکرد دانشگاه است که دسترسی به وظیفه بنیادی دانشگاه، یعنی «فهمیدن» و گستراندن آن را شدنی می‌کند. چالش جدی در این است که چگونه می‌توان از هدف اصلی دانشگاه پاسداری کرد و به هدف‌های ثانوی هم رسید. کوتاه‌بینی سیاست‌گذاران و درک سطحی آنان از عملکرد دانشگاه، ناتوانی مدیران دانشگاه‌ها در تدوین و شناخت خاستگاه دانشگاه و هیئت علمی دست‌چین‌شده بر اساس معیارهای غیردانشگاهی در سال‌های اخیر، امروز به جایی رسیده است که هدف اصلی دانشگاه در حال فراموشی است. اگر هدف اصلی دانشگاه بمیرد، همه کارکردهای ثانوی هم به همراه آن خواهند مرد. تضمین اینکه این پدیده روی ندهد، نیازمند گفتمانی دشوار بین دولت، سیاست‌گذارها و دانشگاه است. در این نوشته من بر آنم تا زاویه‌های تاریک یا ناشناخته فاجعه‌ای را بگشایم که به‌تندی می‌تازد و حاصلش ازبین‌بردن بنیاد دانشگاه است.

رویکرد سیاست‌گذارها به نهاد دانشگاه

دنیای ما تغییر کرده است. جهانی‌شدن، مشخصه آشکار دوران ماست. در این دنیا، دانشگاه‌ها نقش کلیدی سرمایه ملی را دارند. دولت‌ها، دانشگاه‌ها را چشمه‌های دانش نو و نواندیشه‌پردازانی می‌دانند که می‌توانند افراد چیره‌دست بپرورانند تا در نوآوری فناوری سهم داشته باشند. بنابراین جای شگفتی نیست که دانشگاه از حاشیه به مرکز توجه دولت‌ها جابه‌جا شده باشد. دولت‌ها در دانشگاه سرمایه‌گذاری می‌کنند و در برابر، خواسته‌هایی دارند و فرایندهایی را برای رسیدن به خواسته‌شان به دانشگاه پیشنهاد و حتی تحمیل می‌کنند. در دو دهه گذشته، دستگاه‌های دولتی به این باور رسیدند که پیش‌نیاز موفقیت درازمدت در اقتصاد دانش‌بنیاد، آموزش و پژوهش‌های پُراندرونه‌اند و بخش بزرگ هر دو، در دانشگاه جای گزیده است. اجرای این دیدگاه، پیشران‌های سیاست‌گذاری برای دوام و کارکرد دانشگاه شدند. رویارویی با چالش‌های آنی دنیای دگرنده، سیاست‌گذارها را وادار کرده است تا دانشگاه‌ها را مانند منابع سودآوری بدانند که در حل دشواری‌های روز، بسیار سودمندند. درنتیجه، دانشگاه را منبع پرسود تولید محصول‌های تجارتی پنداشتند. این محصول، دانشجو را نیز شامل است. در کشور ما دانشگاه‌ها زیر فشارند تا به تجاری‌سازی یافته‌های خود بپردازند. به بیان دیگر، سیاست‌گذارها از دانشگاه می‌خواهند تا به دشواری‌های روز و نیازمندی‌های آنی جامعه بپردازند. ما نیز این خواست را لازم می‌دانیم و به آن ارج می‌گذاریم. اما بر این هم پافشاری می‌کنیم که چنین سیاستی باید در چارچوب کارکرد گسترده سپهر دانشگاه فهمیده شود. من بر آنم که چنین نگاه‌های عمومی سیاست‌گذارها به دانشگاه بر کج‌فهمی‌های جدی استوار است. فهمیدن نقش واقعی دانشگاه‌ها در جامعه‌های مدرن و ارتباط بین هدف‌ها و ابزارهای رسیدن به آنها، باید پیش از اعمال سیاست‌ها به‌خوبی فهمیده شوند. آنچه امروز پیش‌روی ماست، بیم رویارویی رویکرد سیاست‌گذارها به دانشگاه، با همان فرایندهایی است که دانشگاه را سودمند می‌کنند. رویکردی را که سیاست‌گذارهای دولت در برابر دانشگاه برگزیده‌اند، توانایی‌های دانشگاه برای دیدن آینده، فرای دشواری‌ها و مسئله‌های امروز را نادیده می‌انگارد و دانشگاه را در آماده‌سازی برای خردورزی و ایده‌سازی‌های لازم فردا ناتوان می‌کند. در اقتصاد دانش‌بنیاد، دانش مهم‌ترین سرمایه است و پژوهش دانشگاهی یکی از برجسته‌ترین چشمه‌های تولید دانش نو است. سیاست‌گذارهای دولت این را می‌فهمند. شاید آنان بر اهمیت جامعه آموزش‌دیده هم آگاه باشند. به نظر می‌رسد که منظور آنها از جامعه آموزش‌دیده، افراد ماهری هستند که می‌توانند در برابر مجال‌ها و دشواری‌های امروز واکنش نشان دهند؛ این نگاهی کوتاه‌عمر و ابزاری به دانشگاه و دستاوردهای آن است.

درک دولت‌ها از دانشگاه این است که پژوهش، اساس اقتصاد دانش‌بنیاد است. پژوهش می‌تواند به نوآوری بینجامد و نوآوری فرارویش اقتصادی، کاهش بی‌کاری، شکوه ملی و آسایش اجتماعی را به‌همراه خواهد داشت. دولت و سیاست‌گذارها با بهره‌گیری از امکان‌های تبلیغی خود، توانسته‌اند این نگاه حداقلی از کارکرد دانشگاه را به جامعه بباورانند که دانشگاه‌ها آفرینندگان دانش و نوآوری‌های زودرس‌اند و باید به‌طور مستقیم و برجسته، به همین کار بپردازند.

پاسخ‌گوبودن دانشگاه

در پیشبرد این نگاه و قبولاندن آن به جامعه، سیاست‌گذارها به پاسخ‌گوبودن دانشگاه در برابر جامعه انگشت می‌گذارند. درهرحال، دانشگاه‌ها از منابع عمومی و بودجه‌های دولتی استفاده می‌کنند و پاسخ‌گوبودن آنها به جامعه بسیار مهم است، اما ارزشی را که دانشگاه‌ها برای جامعه پدید می‌آورند، در بسیاری از دایره‌های دولتی به‌خوبی فهمیده نمی‌شود. پرسش مهم این است که دانشگاه‌ها برای چه چیزی باید پاسخ‌گو باشند؟ تا هنگامی که تصویر روشنی از آنچه انجام می‌گیرد، وجود نداشته باشد، نمی‌توان فعالیت‌هایی را شناسایی کرد که قابل اندازه‌گیری و پایه‌های پاسخ‌گویی‌اند. یکی از دشواری‌های اصلی در پاسخ‌گوبودن دانشگاه‌ها در برابر جامعه، ارزش‌گذاری بیش از اندازه به سودبخشی آنی پژوهش است. متأسفانه، دانشگاه‌ها هم در این دام افتاده‌اند و آن را بیش از اندازه بزرگ کرده‌اند. دانشگاه‌ها در تلاش برای نشان‌دادن پاسخ‌گویی خود، به اشتباه فرضی را پذیرفته‌اند که برودن‌داد اصلی آنها (راه‌یابی نتایج پژوهش به گستره‌های عمومی و تولید ارزش) مقاله‌های پژوهشی، ثبت اختراع و تجاری‌سازی یافته‌هایشان است. فراموش نکنیم که بخش بزرگی از پژوهش دانشگاهی ارتباط ناچیزی با نیازهای روزانه دارد؛ پژوهش دانشگاهی را باید آماده‌سازی و تولید دانشی پنداشت که در آینده‌های دور اهمیت خواهد داشت؛ آینده‌ای که هنوز آن را نمی‌شناسیم و در نتیجه، نمی‌توانیم بگوییم چه دانشی باید برای آن آفرید. دانشگاه‌ها فراموش کرده‌اند که اصلی‌ترین روش انتقال دانشی که تولید می‌کنند، از راه فارغ‌التحصیل‌های آن به جامعه است. آنان بردارهای اصلی انتقال دانش‌اند. بنابراین، باید جدی‌تر به این بیندیشیم که با دانشجوهایمان چه باید بکنیم. تکیه‌کردن و پذیرفتن خواست‌های افراد عادی جامعه هم در قالب پاسخ‌گوبودن دانشگاه به جامعه نادرست است. اگر از افراد عادی بپرسید که از دانشگاه چه می‌خواهند، خواهند گفت که به فرزندان‌شان آموزشی داده شود که بتوانند پیشه خوبی پیدا کنند و آسایش زندگی داشته باشند. در واقع، افراد عادی جامعه بر این باورند که دانشگاه دروازه یافتن پیشه و فرار از بی‌کاری فرزندان‌شان است. این همان باوری است که بخش بزرگی از سیاست‌گذارها آن را به نادرستی به جامعه تلقین کرده‌اند. در جامعه ما، نادرستی این باور آشکارتر از آن است که نیاز به بازگشایی بیشتر باشد. انبوه فارغ‌التحصیل‌های دانشگاهی بی‌کار و آنهایی که سال‌ها در جست‌وجوی کار مناسب ناکام مانده‌اند، نادرستی این باور را به رخ می‌کشند. پیامدهای این باور عمومی به بی‌عدالتی‌های اجتماعی فراوان انجامیده است که مجال بازگشایی آنها در این نوشته نیست. می‌توان یک نکته را در این نوشته بیان کرد که باور نادرست افراد عادی جامعه از دانشگاه و برون‌داد پژوهشی آن، برآمده از هم‌زبانی بین سیاست‌گذارها و مدیران دانشگاه‌ها در تبلیغ وجود سنجه‌ای برای ارزش‌گذاری به سودمندی دانشگاه در آفرینش دانش است. به نظر می‌رسد که بسیاری از مدیرها و سیاست‌گذارها، بر این باورند که بین تولید پژوهشی دانشگاه و تولید ناخالص ملی یک رابطه خطی وجود دارد. اگر این باور را بپذیریم، باید در گام بعدی فرض کنیم که تنها با پروراندن رشته‌های مهندسی و پزشکی است که تولید ناخالص ملی افزایش می‌یابد. این دیدگاه را وزیر علوم و فناوری دولت آقای روحانی با زبانی روشن در بسته‌بندی «دانشگاه نسل سوم» بیان می‌کند و هیچ جای تردید هم باقی نمی‌گذارد. از گفته‌های وزیر علوم، معاون پژوهشی و مدیر کل دفتر برنامه‌ریزی امور فناوری وزارت علوم در روز تجلیل از پژوهشگران برتر سال ۱۳۹۳ چنین برمی‌آید که می‌خواهند دانشگاه‌ها و مؤسسه‌های هر استان را در یک دانشگاه ادغام کنند و رشته‌های مازاد را ببندند. تعریفی که از «رشته مازاد» ارائه می‌دهند آنهایی هستند که در امور صنعتی و کارآفرینی نیازی را برآورده نمی‌کنند. آنان از واژه «نسل سوم» دانشگاه، از دانشگاه «مهارت‌گرا»، نام می‌برند,۲ در تیرماه ۱۳۹۶، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در نامه شماره ۶۷۵۰۷ به تاریخ ۳۰/۴/۹۶ «برنامه اشتغال فراگیر» را که پرداخته وزیران امور اقتصادی و دارایی (علی طیب‌نیا)، تعاون، کار و رفاه اجتماعی (علی ربیعی)، رئیس سازمان اداری و استخدامی کشور (جمشید انصاری)، رئیس بانک مرکزی (ولی‌الله سیف)، رئیس سازمان برنامه و بودجه کشور (محمدباقر نوبخت)، رئیس هیئت عامل صندوق توسعه ملی (احمد دوست‌‌حسینی) و معاون هماهنگی و نظارت معاون اول رئیس‌جمهور (رضا ویسه) است و در هیئت وزیران به تاریخ ۳۱/۶/۱۳۹۶ به تصویب رسیده بود، به دانشگاه‌ها اعلام کرد. در ماده ۹ این ابلاغیه آمده است: به‌منظور متناسب‌سازی تحصیل و اشتغال، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری مکلف است با همکاری وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی تا ۱۵ تیرماه ۱۳۹۶ نسبت به تنظیم سازوکار اجرائی موارد ذیل اقدام کرده و گزارش اقدامات به‌عمل‌آمده و عملکرد آن را به دبیرخانه ستاد و کارگروه ملی تخصصی مدیریت و راهبردی توسعه اشتغال پایدار ارائه کند:

– توسعه دوره‌های کارآموزی و کارورزی در دوره‌های آموزش عالی.

– تعریف دوره‌های آموزش تکمیلی در چارچوب نظام صلاحیت حرفه‌ای و ارائه گواهی‌نامه‌های سطوح مهارتی و تخصصی.

– فراهم‌کردن شرایط برای اجرای آموزش‌های عملی و کاربردی در محیط‌های کار و کارگاهی.

– رتبه‌بندی دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی بر مبنای میزان اشتغال‌پذیری فارغ‌التحصیلان.

– جهت‌دهی به یارانه دانشگاه‌ها بر مبنای میزان اشتغال‌پذیری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی در دوره‌های کارورزی.

– نظارت بر دوره‌های آموزشی کاربردی برگزارشده در محیط‌های دانشگاهی با رویکرد افزایش اشتغال‌پذیری.

توجیهی که در پس این دستور نهفته است، واگذاری پیامدهای برآمده از ناتوانی‌ها و تدبیراندیشی‌های ناروا بر دوش دانشگاه است و بر باوری ساده‌انگار استوار است که دانشگاه می‌تواند دشواری آنی بی‌کاری را حل کند. گفتم این باور ساده‌انگاری است، زیرا پیچیدگی‌های فرایند نوآوری فناوری و آموزش آن را نمی‌شناسد و با اثرهای ژرف و برجسته‌تر دانشگاه آشنا نیست. این نگاه، دانشگاه را از اثرگذاری‌های ماندگار و بنیادی بر اقتصاد، رویانش فرهنگی و اجتماعی بازمی‌دارد و سرانجام به جامعه‌ای شکننده‌تر و ناتوان‌تر می‌انجامد. این دستور از دانشگاه‌ها می‌خواهد نوعی مهارت موجود را به دانشجو بیاموزند و امیدوار است که دانشجو پس از فارغ‌التحصیل‌شدن، با مهارت خود پیشه‌ای خواهد یافت. نویسندگان این دستور وضعیت پیش‌رو را نمی‌بینند که انبوه فارغ‌التحصیل‌های با مهارت‌های مهندسی بی‌کارند و از تحلیل پیش‌آمدن این شرایط ناتوان. دانشگاه‌ها اگرچه نقش بنیادی در پایداری جامعه و پیشرفت اقتصادی دارند، اما ابزارهای ساده مهندسی جامعه نیستند. دانشگاه‌ها همواره دانشجوهای توانمند پرورانده‌اند که می‌توانند از انجام پیشه خود برآیند. مشکل این نیست، بلکه دشواری در این است که مهارت‌های موردنظر بخشنامه یادشده هیئت وزیران، دانش و مهارت کهنه دیروز است و به یقین فردا وجود نخواهند داشت. آنها هنوز به سوددهی زودرس می‌اندیشند. آنان یا نمی‌دانند یا نمی‌پذیرند که وظیفه و پاسخ‌گوبودن دانشگاه در تولید اندیشه و پافشاری در آموزشی است که دانشجوهایی را می‌پروراند تا بتوانند در پیشه‌هایی بدرخشند که هنوز وجود ندارند. دانشجویانی که در آنها خلاقیت، اندیشیدن و عادت به ارزیابی منطقی نهادینه شده باشد تا بتوانند با پیشه‌ها و فناوری و صنعت‌های تازه کنار بیایند. پیامدهای زیان‌آور این اندیشه نادرست فراوان‌اند. برخی را برشمردم. اما ناگزیرم بر یکی دیگر از کاستی‌های آن پافشاری کنم: تصمیم به اولویت‌بندی پژوهش و مهارت‌گرایی، علوم انسانی و علوم پایه را به حاشیه می‌راند. هر دوی این شاخه‌های اصلی آکادمی، در تاریخ پیشرفت‌های انسانی نقشی برجسته داشته‌اند و امروز هر دو شاخه با کاهش نگران‌کننده دانشجو روبه‌رو هستند. به نظر می‌رسد برای سیاست‌گذاران، این شاخه‌ها در قرن ۲۱ چندان جایگاهی ندارند. چنین نگاه یک‌سویه و سطحی‌ای یا خردورزی و اندیشه‌پروری را تولید دانشگاهی نمی‌شمارد یا از آن بیزار است. همین رویکرد هم در چند سال اخیر ناکارآمدی خود را نشان داده است: تعداد داوطلب‌های شرکت در آزمون سراسری رشته‌های ریاضی در سال ۱۳۹۵ بیش از ۲۴۰ هزار نفر بود که از آن میان ۱۸۰ هزار نفر تعیین رشته کرده‌اند. در سال ۱۳۹۶ تعداد شرکت‌کننده‌های آزمون سراسری در شاخه ریاضی به حدود ۱۴۰ هزار نفر کاهش یافت. بنا بر گفته معاون سازمان سنجش و آموزش کشور، از این تعداد کاهش‌یافته تنها هشتادوچند هزار نفر رشته تحصیلی انتخاب کردند و از این تعداد بخش بزرگی به سراغ رشته‌های مهندسی رفتند. بدون علوم پایه، فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، زمین‌شناسی و… و فهمیدن سازوکارهای طبیعت، فناوری نو شکل نمی‌گیرد. بدون علوم انسانی پویا، بیماری‌های اجتماعی نه‌تنها بهبود نمی‌یابند، بلکه شناسایی هم نمی‌شوند.

از دانشگاه چه می‌خواهند؟

گفته می‌شود که وظیفه دانشگاه «تولید دانش سودمند است». اما سودمندی دانش امری نسبی است: بخشی از آن، سودمندی کاربردی است، بخش دیگرش، بهبودی‌بخشیدن به شرایط انسانی دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم و بخشی آماده‌سازی در برابر چیزهایی است که هنوز نمی‌دانیم آیا دانشی که می‌پرورانیم، برای آن سودمند خواهد بود یا نه. بی‌شک، دانشگاه‌هایی که بر اصول بنیادی نهاد دانشگاهی پایبند مانده‌اند، در این راه بسیار موفق بوده‌‌اند. اما شرایط موفقیت دانشگاه خیلی خاص است. دانشگاه کارخانه‌ای با تولید یا محصول مشخص نیست که با استانداردکردن فرایند تولیدش، محصول باصرفه به بازار بفرستد. برون‌دادهای دانشگاه طیفی گسترده است: با پژوهش، امکان‌های نو می‌آفریند. با آموزش، انسان‌های نو می‌سازد. تقابل و برهم‌کنش تنگاتنگ این دو، به فرارویش توانایی‌هایی می‌انجامد که پذیرش آنها نه‌تنها پاسخ‌گوی نیازهای آنی است، بلکه، با پروراندن اندیشه و نیز مردمانی خردورز، شکل‌دهنده آینده هنوز ناشناخته است و می‌تواند در این آینده ناشناخته تاب آورد و در برابر چالش‌های آن پاسخ‌گو باشد. نقش واقعی دانشگاه‌ها در جامعه‌های مدرن و رابطه آنها با رویکردها و پیامدها باید پیش از اجرای دستورالعمل‌های دولتی فهمیده شود. خطر در این است که رویکرد امروزی دولت به دانشگاه، درست همان فرایندها و کارکردهایی را به چالش می‌کشد و نادیده می‌گیرد که همواره جامعه به آنها بالیده است. نگاه دولت به دانشگاه، توانایی‌هایی را که دانشگاه به یاری آنها می‌تواند فراتر از نگرانی‌های روز را ببیند و جامعه را برای آینده آماده کند، محدود و نابود می‌کند و از دانشگاه به جز نام، چیز دیگری باقی نمی‌گذارد. بحث درباره سوگیری پژوهش و دانشگاه در راستایی رانده ‌شده است که چگونه به نیازهای اقتصادی امروزی پاسخ دهد. از گزاره‌ها، دستورها و نگاه وزارتخانه‌ها و مدیران دولتی برمی‌آید که نگاه آنها به دانشگاه در سه وظیفه خلاصه می‌شود:

۱- وظیفه دانشگاه فراهم‌کردن شرایط رشد اقتصادی است.

۲- رابطه مستقیمی بین پژوهش‌های کاربردی در دانشگاه و رشد اقتصادی وجود دارد که با تجاری‌سازی نوآوری علمی و فناوری شدنی است.

۳- همبستگی مستقیمی بین رشد اقتصادی، آسایش اجتماعی، کاستن از بی‌کاری و پژوهش‌های علمی و فناوری دانشگاهی وجود دارد.

اینها برآمده از سیاستی است که بر پایه‌های نااستوار بنا شده است. سیاست‌گذارها در برداشت خود از ارتباط بین جهانی‌شدن اقتصاد و دانشگاه، به الگوی ساده‌سازی پناه بردند. آنان نتوانستند بین کارکرد دانشگاه و ساختاری که به نوآوری فناوری می‌انجامد، رابطه منطقی برقرار کنند. در نتیجه، دولت در برابر پشتیبانی مالی جامعه، وظیفه اصلی دانشگاه را به درگیرشدن در فعالیت‌هایی محدود می‌کند که به سودمندی اقتصادی مربوط‌اند. بنابراین، تنها آن گروه از پژوهش‌هایی که در خدمت منافع آنی ملی باشند، قابل پشتیبانی‌اند.

یکی از پیامدهای مستقیم این نگاه، رویش قارچی بنگاه‌هایی به نام دانشگاه در ۲۰ سال گذشته شد. من به راستی نمی‌دانم کدام منطق در پس این تصمیم خوابیده بود. اگر ابزارهای اجرای آن بر اساس اصول بنیادی دانشگاه فراهم بود، این سیاست می‌توانست در پرورش جامعه آموزش‌دیده سودمند باشد. اما به نظر می‌رسد که دست‌کم در گام‌های بعدی، از آن برای به‌تأخیرانداختن موج بی‌کاری استفاده شد. امروز ناکارآمدبودن آن بر همگان، از جمله بر دولت، آشکار است. نه بی‌کاری کاهش یافت و نه جامعه دانش‌بنیاد شکل گرفت. ازاین‌روست که اینک وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بر آن است که بخش بزرگی از این «دانشگاه‌های» قارچی را برچیند. این در گفته‌های وزیر علوم وقت، آقای دکتر فرهادی و معاون‌هایش، به خوبی آشکار است.

افزایش فزاینده دشواری‌های اجتماعی که نتیجه تغییرهای تند در هدف‌های دنیای ماست، دولت را بر آن داشت که نگاه خود را بر پژوهش متمرکز کند. سیاست‌گذارها بدون اینکه درک روشنی از پژوهش و فرایند پیچیده آن داشته باشند، دانشگاهیان را به «تولید مقاله» واداشتند. آنها در «پژوهش» و برون‌داد آن، به دنبال یافتن پاسخ برای دشواری‌های اقتصادی و اجتماعی روز خود بودند. در نتیجه، حجم «پژوهش»های سطحی و بی‌اندرونه، رشد فزاینده‌ای یافت و افزون بر هزینه‌های مالی، هزینه‌های معنوی و اخلاقی را بر جامعه تحمیل کرد. هزینه‌های سنگین پژوهشی به نام «پروژه‌های ملی» به برخی دانشگاه‌ها سرازیر شد، بی‌آنکه بازدهی مشخصی داشته باشند. دولت درکی سطحی از راب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.