پاورپوینت کامل روان‌شناسی و فلسف? شانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روان‌شناسی و فلسف? شانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روان‌شناسی و فلسف? شانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روان‌شناسی و فلسف? شانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

مفهوم شانس در حوز مطالعات روان‌شناسی و فلسفی بیش از پیش برجسته شده و موضوع پژوهش قرار گرفته است. این مفهوم در فلسفه بیش از آنکه فی‌نفسه محل توجه باشد، از حیث نقشی که در مباحث اخلاقی و معرفت‌شناختی ایفا می‌کند، اهمیت پیدا کرده است. در مقابل، در روان‌شناسی برخی مطالعات به‌طور مشخص تلقی های روزمره از شانس و البته تأثیری که این تلقی ها روی زندگی ما می گذارند را کاویده اند.

مفهوم شانس در حوز مطالعات روان‌شناسی و فلسفی

مفهوم شانس در حوز مطالعات روان‌شناسی و فلسفی بیش از پیش برجسته شده و موضوع پژوهش قرار گرفته است. این مفهوم در فلسفه بیش از آنکه فی‌نفسه محل توجه باشد، از حیث نقشی که در مباحث اخلاقی و معرفت‌شناختی ایفا می‌کند، اهمیت پیدا کرده است. در مقابل، در روان‌شناسی برخی مطالعات به‌طور مشخص تلقی های روزمره از شانس و البته تأثیری که این تلقی ها روی زندگی ما می گذارند را کاویده  اند. نویسندگان مقاله حاضر به بررسی هر دو نوع از پژوهش‌های فلسفی و روان‌شناختی در باب شانس می پردازد و معتقدند که هر دو حوزه فلسفه و روان‌شناسی در باره این موضوع جذاب در اینکه واقعاً شانس مستلزم و ناظر به چه چیزی است ناکام مانده‌اند. همچنین، نویسندگان مقاله سعی در تشخیص هست اصلی مفهوم شانس داشته و نشان داده‌اند که چگونه تحلیلشان از این مفهوم می‌تواند مبنایی برای پژوهش‌های بعدی در خصوص این موضوع از سوی روان‌شناسان و فیلسوفان باشد.

***

مقدمه

مفهوم شانس بخش مهمی از شماری از مباحث در تحقیقات روان‌شناختی و فلسفی است. پژوهش‌های فلسفی این موضوع را در روشنانِ دو بحث مشابه در اخلاق و نظریه معرفت در خصوص وجود شانس اخلاقی و معرفتی، موضوع بررسی قرارداده‌اند. در مقابل، مباحث مربوط به شانس در روان‌شناسی بیشتر به ماهیت تجربی شانس پرداخته و به شیوه‌ای توجه کرده‌اند که شانس بر درک ما از حوادث و افراد تأثیر می‌گذارد. اما نکت جالب آن است که آنهایی که به هر دو دسته مباحث تعلق دارند، خودِ مفهوم شانس را تحلیل نکرده‌اند و تنها در مواردی به برخی شاخصه‌های عام این مفهوم اشاره کرده‌اند.در اینجا می‌توان گفت که عدم موفقیت در بررسی دقیق خود مفهوم شانس، سبب شده تا بررسی های روان‌شناختی و فلسفی در خصوص این مفهوم مخدوش و نامفهوم جلوه کنند. به‌طور خاص، گفته شده که تحلیلی این مفهوم در حال وجود دارد که بر اساس آن می‌توان عناصر اصلی و هسته این مفهوم را به نحوی بازشناسی کرد که زوایای جدیدی از شانس بر محققان مکشوف شود. در بخش اول، به نقد شاخصه های اصلی شانس در منابع فلسفی پرداخته می‌شود و به‌اختصار از مقاصد، اهداف وتوضیحاتی که دراین‌باره درمنابع آمده مطالبی خواهیم گفت. و در بخش دوم، به عمده مطالعات تجربی در باب شانس در منابع روان‌شناختی خواهیم پرداخت.

شانس از منظر فلسفه

عمده مباحث فلسفی در خصوص شانس بر نسبت این مفهوم با مسائل اخلاق و تا حدی نیز معرفت‌شناسی متمرکز بوده است. نمون بارز آن هم مباحثی است که بین نیگل (۱۹۷۹) و ویلیامز(۱۹۷۹) درگرفت؛ سخن این بود که چگونه شانس می‌تواند مسئولیت‌پذیری را تضعیف کرده و متعاقباً مسئولیت و تعهد اخلاقی را از میان بردارد. برای مثال، نیگل نمونه راننده مست را مطرح می‌کند. او از ما می‌خواهد که دو عامل اخلاقی را با هم مقایسه کنیم که هر دوی آنها مست به‌سمت خانه می‌رانند اما تنها یکی از آنهاست که از بخت بدش عابر بی گناهی را می‌کشد. نیگل می‌گوید تصدیق اخلاقی ما از رانند «بدشانس» بسی فربه‌تر از تصدیق اخلاقی ما از رانند «خوش‌شانس» است، ولو اینکه بخواهیم دست‌ِکم در مقام نظر، بپذیریم که تنها تفاوت بین پیامدهای این دو وضعیت در واقع تفاوتی برآمده از شانس است. پس، به‌قول نیگل به‌نظر می‌رسد که شانس بر قضاوت اخلاقی ما تأثیر می‌گذارد. حال، ممکن است کسی به این مثال این‌گونه پاسخ دهد که تمام آنچه این مثال نشان می‌دهد آن است که ما باید بیشتر مراقب قضاوت‌های اخلاقی‌مان باشیم به این نحو که پیامدهای این قضیه دیگر شانسی نیست. اما نیگل می‌گوید این‌گونه نیست چون شانس به هر حال بر پیامدهای تمام اعمال ما تأثیر می‌گذارد چه، بنابر تلقی‌های موجود، شانس بر پیامدهای تمام اعمال ما تأثیر می‌گذارد و فرقی هم نمی‌کند که فلان رویداد چگونه اتفاق افتاده است. در عین حال، همواره این امکان منطقی وجود دارد که رویدادها آنقدر می‌توانند متفاوت و متغیر باشند که به آسانی بتوانیم آنها را شانسی بدانیم. بنابراین، ما دو راه در پیش رو داریم، یکی اینکه کلاً پروژه یک سیستم فاقد شانس (که نیگل و ویلیامز آن را به کانت نسبت می‌دهند) در خصوص ارزیابی اخلاقی را کنار بگذاریم، یا اینکه در خصوص شهودهای اخلاقی‌مان حسابی تجدیدنظر کنیم.

البته دراینجا به آن روشنی و وضوحی که در این مقدمه کوتاه گفته شد، نیست. با وجوداین، می‌توان مسئل مربوط به ارزش‌داوری‌های اخلاقی مختلف بر مبنای شانس را به انحاء مختلف مطرح کرد. برای نمونه، می‌توان انتساب‌های مسئولیت اخلاقی روزمره را کاملاً برخطا دانست و بالطبع با این کار دیگر نمی‌توان به نمونه‌هایی از این دست اعتماد کرد. دیگر اینکه شاید بتوان گفت دست‌ِکم در مقام نظر، ارزیابی‌های اخلاقی ما در این موارد هم ارز است و آنها تنها به این دلیل متفاوت به‌نظر می‌رسند که نظام قضایی اقتضا می‌کند که نوعاً یک قربانی داشته باشد (بنابراین، بر اساس این دیدگاه، هر دو راننده در مثال فوق به یکسان به‌لحاظ اخلاقی مقصراند، در عین حال، آن رانند بدشانس باید در معرض تعزیر قانونی قرار بگیرد، چون در مثال قبل، به هر حال پای یک قربانی در میان است). با این همه، ما نباید در این موضوعات چندان عمیق شویم چون هدفمان در اینجا حل این مشکل نیست بلکه دستیابی به دیدگاهی بهتر در خصوص این مسئله است که چگونه فلسفه در این رابطه می‌تواند مفهوم شانس را به کار بگیرد.

به‌کارگیری مفهوم شانس در مباحث معرفت‌شناختی نیز به همین صورت است. در عین حال، این بحث فی‌نفسه در بحث از رابط شانس و معرفت به چند بخش تقسیم می‌شود. یعنی، تفکر عام موجود در بحث از شانس یا بخت اخلاقی، مشابهی در اینجا نیز دارد، چون دغدغ اصلی در خصوص شانس از منظر معرفت‌شناسی آن است که اساساً چگونه ارزیابی‌های معرفتی می‌توانند با اصل وجود شانس هم‌زیستی داشته باشد. اما جالب اینجاست که این موضوع کلی به‌مثاب موضوعی علی‌حده از خُرده‌پرسش‌های گوناگونی موضوع بررسی قرار می‌گیرد که در ارتباط با شاخصه‌های خاص ارتباط بین معرفت و شانس سربرآورده‌اند. دو نمونه از این خرده‌پرسش‌ها در اینجا ارزش مطرح کردن دارد: یکی مسئل جایگاه مثال‌های نقیض در قرائت سه‌گان کلاسیک از معرفت که گتیه (۱۹۶۳) مطرح کرد. و دیگری، مسئله شکاکیت افراطی است (به این معنا که آیا ما اساساً از جوهر و ذات اشیاء آگاه‌ایم).

در مورد پیشین در اغلب منابع آمده که مثال‌های نقیضِ (یا پادنمونه‌های) گتیه برای قرائت سه‌گانه به‌خوبی جواب می‌دهد چون آنها نشان می‌دهند که چگونه این تلقی از معرفت، به آن امکان می‌دهد که اساساً تحت‌تأثیر شانس باشد. به دیگر سخن، بدیهی است که شانس نتواند نقشی اساسی در کسب معرفت داشته باشد. برای مثال، دانسی این نکته را به شیوه‌ای واقع‌بینانه به این صورت بیان می‌کند که: «توجیه (

justification

) و معرفت نباید متکی و مبتنی بر تصادف یا شانس باشند. این دقیقاً نکته موجود در مثال‌های نقیض گتیه بود؛ در تعریف سه‌گانه، چیزی به اسم معرفتِ شانسی وجود ندارد.»

اما مسئل دیگری که در آن شانس و معرفت مقایسه‌کردنی نیستند، چندان محل توجه قرار نگرفته است. همین قضیه در باب شکاکیت افراطی صادق است. باز، غالباً گفته می‌شود که مبنای قضاوت استدلال‌های شکاکانه، حضور شانس در توصیفات روزمره ما ازمعرفت است. در عین حال، متأسفانه در خصوص ماهیت یا نقش شانس در باب این موضوع نیز تحقیقات چشمگیری صورت نگرفته است. در خصوص بخت اخلاقی نباید زیاد به جزئیات این مباحث خاص بپردازیم چون هدف ما دراینجا حکم صادر کردن دربار این مباحث نیست بلکه صرفاً می‌خواهیم به این چشم‌انداز کلی دست پیدا کنیم که چگونه آنها از مفهوم شانس استفاده می‌کنند.

نظر به اینکه مباحث مربوط به موضوعات بخت اخلاقی و معرفتی از تحلیل مفهوم شانس ناتوان‌اند، تعجبی ندارد که نتوانند گزارشی آگاهی بخش یا روشنگر از شانس به‌دست دهند. در حقیقت، اغلب اوقات، پرداخت‌های فلسفی به مفهوم شانس یا ناظر به استفاده از آن به‌مثاب مفهومی پیش‌ِپاافتاده و ابتدایی است یا یک توصیف نظری لغزان. افرادی مثل فولی(

Foley

)، جلسویک(

Gjelsvik

)، هال(

Hall

)، گرکو(

Greco

)، هِلِر(

Heller

)، و واهید(

Vahid

) همگی نمایندگان دست اول‌اند چون هیچ‌یک از آنها گزارشی از این مفهوم در مباحث‌شان از موضوعات مربوط به شانس ارائه نکرده‌اند. نویسندگان دیگر نیز هریک سعی در توضیح و تشریح این مفهوم داشته‌اند اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که آنها نیز جز طرح مُشتی مفاهیم نامفهوم چیز زیادی نگفته‌اند. برای مثال، اِنگل(

Engel

) مفهوم شانس معرفتی را برحسب شرایطی توصیف می‌کند که در آن یک شخص واجد باوری درست است که این باور به یک معنا اتفاقی یا تصادفی است و چندان نمی‌تواند تأثیرگذار باشد.

از میان رویکردهایی که قرائت مؤثری از مفهوم شانس ارائه کرده‌اند، می‌توان به رویکردهای معیاری اشاره کرد که این مفهوم را برحسب مفهوم صدفه تعریف کرده است. مثلاً هارپر(۱۹۹۶) خاطرنشان می‌کند که شانس(

luck

) توأمان با تصادف(

accident

) و اتفاق(

chance

) هم‌پوشانی دارد. موریلو(۱۹۸۴) نیز ظاهراً خط‌مشی مشابهی را اتخاذ کرده است چون در سراسر بحثش از این موضوع، مفاهیم شانس و تصادف را مترادف با هم و به‌جای هم به‌کار می‌برد. برای مثال، می‌گوید که معرفت جلوی شانس را می‌گیرد و سپس بلافاصله ادامه می‌دهد که به همین دلیل است که برخی تحلیل‌ها از معرفت مستلزم آن است که حقیقت باور به این مسئله را تصادفی تلقی نکرد.

یقیناً رابط نزدیکی بین این مفاهیم وجود دارد اما به نزدیکی چیزی که برخی از این نویسندگان تصور می‌کنند نیست. برای مثال، نمون پارادایمیِ شانس_بردنِ لاتاری_ را در نظر بگیرید. در این نمونه، بردن لاتاری، شانسی است اما ضرورتاً این‌گونه نیست که بردن شخص تصادفی باشد. با این همه، اگر یک نفر بلیط لاتاری را خریداری کند، و به‌صورت خودآگاه شماره‌های برنده را انتخاب کند، در این صورت اینکه نتیجه را «تصادف» بنامیم، به‌لحاظ نظری غلط‌انداز است.

جالب اینکه، هارپر(

Harper

) در نقل‌قولی که ذکر شد، مفهوم شانس(

luck

) را در طبق مفهوم تصادف(

accident

) نمی‌گذارد بلکه آن را در طبق

chance

قرار می‌دهد. این مسئله البته شیو عام توصیف مفهوم شانس است، که ظاهراً به ریچر(۱۹۹۵)، مشهورترین مفسر قرائتی از این نظریه، باز می‌گردد. اما باز اگرچه یک ارتباط مفهومی نزدیکی بین این مفاهیم وجود دارد، هنوز از نحو دقیق این ارتباط چیز زیادی نمی‌دانیم. با وجود این، مفهوم

chance

ظاهراً تنها برای رویدادها به کار می‌رود و مفهوم دیگر، یعنی

luck

بیشتر به افراد نسبت داده می‌شود که در اتفاق مورد نظر خوش‌شانس یا بدشانس هستند. برای مثال، وقتی رانش زمین اتفاق می‌افتد، مسئله،

chance

است، اما اگر هیچ‌کس در اثر این حادثه آسیب نبیند، در آن صورت دشوار می‌توان فهمید که چرا ما این حادثه را خوش‌شانسی (به‌معنای

lucky

) یا بدشانسی (به‌معنای

unlucky

) طبقه‌بندی می‌کنیم.

این مسئله زمانی پیچیده‌تر می‌شود که دربار آنچه در این زمینه با شانس مرتبط است بیندیشیم. درمجموع، رویدادهایی که احتمال وقوع‌شان از منظر عامل، ضعیف است (مثل لاتاری یا بخت‌آزمایی)، امکان پیش‌بینی در آنها به‌حسب امکان تعیین شرایط بر اساس قوانین پای فیزیک، منطقاً میسر است. نظر به این مسئله، مشخص نیست که معنای مرتبط با شانس مورد بحث در اینجا را بالضروره باید به‌حسب احتمال ضعیف درنظر گرفت یا نه. افزون بر این، قدر مسلم یکسان گرفتن شانس با عدم‌قطعیت بهتر است چون در این مسئله تردیدی نیست که دست‌ِکم برخی رویدادهای شانسی، حاصل عوامل غیرقطعی نیستند. بنابراین به‌نظر می‌رسد که باید قرائت دقیق‌تری در خصوص شانس ارائه شود.

شیوه رایج دیگر در خصوص توصیف شانس، توضیح این مقوله به‌حسب کنترل یا عدم آن است. برای مثال اگر بگوییم که «من گنجی مدفون را شانسی پیدا کردم»، این مسئله طبعاً و تلویحاً بدان معناست که من کاری نکرده‌ام که تضمین کند که من آنچه انجام داده‌ام کشف است (یا اساساً تضمین کند که من اساساً کشفی کرده‌ام)_این کشف فی‌نفسه به‌نوعی خارج از کنترل من است. به‌نظر می‌رسد که این گزارش، رایج‌ترین گزارشی است که از این مفهوم در فلسفه می‌توان داد، و تأثیر آن علی‌الظاهر برخاسته از همان واقعیتی است که نیگل در مقاله‌اش در باب بخت اخلاقی، بدان می‌پردازد؛ او در باب انواع شانس چنین می‌گوید:

«یکی از ابعاد مهم عمل شخص، آن بُعدی است که خارج از کنترل اوست، با وجود این، ما همچنان او را از این بُعد، متعلَّقِ قضاوت اخلاقی می دانیم؛ این عمل را بخت اخلاقی می نامیم.»

پس از نیگل، شماری از نویسندگان همین موضع را در قبال شانس اتخاذ کردند. به‌عنوان نمونه، استاتمن(۱۹۹۱) تلقی‌اش ازخوش‌شانسی و بدشانسی اینچنین است: «اجازه دهید بحث را با توضیح آنچه معمولاً از اصطلاح «شانس» مراد می کنیم، آغاز کنیم. خوش‌شانسی زمانی است که اتفاق خوبی برای عامل

P

بیفتد؛ رویداد این اتفاق، خارج از کنترل

P

است. به همین قیاس، بدشانسی زمانی است که اتفاق بدی برای عامل

P

بیفتد، رویداد این اتفاق نیز خارج از کنترل اوست.»

همین قرائت را لاتوس(۲۰۰۰) مطرح کرده است، باوجود این، هم استات من و هم لاتوس در پاورقی اشاره می‌کنند که نبود کنترل، تنها شرط لازم برای شانس است. با این همه، همان‌طور که لاتوس خاطرنشان می‌کند، بالا آمدن خورشید در صبح هنگام اتفاقی است که رویدادِ آن خارج از کنترل شخص است. اما آیا ما عملاً می‌توانیم بگوییم که طلوع خورشید امروز صبح، شانسی بوده است؟ افزون براین، مشکل کنترل، وقتی شانس را از بعد معرفتی می‌نگریم، دوچندان می‌شود. چون (دست‌ِکم از نگاه خیلی‌ها) باور، یکی از مؤلفه‌های معرفت است، و قدرمسلم می‌توان شکل گیری یکی از باورهای بنیادی شخص را خارج از کنترل مستقیم وی در نظر گرفت. با این همه، شاید عجیب به‌نظر برسد که بگوییم، باور بنیادی، «شانسی» است.

بنابراین، اگرچه به‌لحاظ شهودی می‌توانیم مفهوم شانس را امری تصادفی، بَختَکی، یا خارج از کنترل بدانیم، در عین حال، هیچ راه مستقیمی برای توضیح یا توجیه شانس به‌حسب این تعابیر در اختیار نداریم. شوربختانه، منابع فلسفی هیچ تحلیل عمیق‌تری از مفهوم شانس، فراتر از این تعابیر هم‌ارز و مترادف به‌دست نمی‌دهند. ازاین‌رو، در پرداخت فلسفی به این قبیل موضوعات، ابهام‌ها و شکاف‌هایی قابل توجه وجود دارد و این مسئله به‌نوبخود کافی است تا سای تردید را بر نتایجی که از این بحث‌ها گرفته می‌شود، بگستراند.

شانس از منظر روان‌شناسی

عمده مطالعاتی که اخیراً در حوزه روان‌شناسی شانس انجام گرفته، «مطالعات وصفی» (یا توصیفی) بوده است، به این معنا که این مطالعات در پی راهی بوده‌اند تا افراد از طریق آن تبیین‌های علّی برای چرایی و علت وقوع رویدادها پیدا کنند؛ رویدادهایی مثل اعمال افراد (مثلاً چرا فلان شخص بهمان کار را کرد)، یا دستاوردهای اشخاص (مثلاً چرا فلان شخص موفق شد یا شکست خورد)، و امثالهم. روان‌شناسان این حوز مطالعاتی این مسئله را بررسی می‌کنند که چه زمانی افراد نوعاً یک رویداد را حاصل شانس می‌دانند و چه حسی از اِسناد یا منتسب کردن آن رویداد به شانس دارند. عمده پژوهش‌ها در مطالعات وصفی به پژوهش نظری هایدر(۱۹۵۸) باز می‌گردد که به تلقی اجتماعی این مفهوم پرداخته است. هایدر به‌طور خاص خاطرنشان می‌کند که افراد عموماً اعمال و رویدادها را به‌حسب علل پایدار یا دائمی نسبت می‌دهند تا علل گذرا یا متغیر. افزون براین، او بین اوصاف درونی(شخصی) و بیرونی(محیطی) تفاوت می‌گذارد. به‌گفت او شانس را باید علت بیرونی و متغیر یک رویداد دانست:

زمانی می‌توانیم موفقیت شخص را محصول شانس بدانیم که نیروی محیط در جهت رسیدن به هدف مورد نظر بسیار زیاد باشد، و وقتی این نیرو از آن هدف دور باشد، شانس به حداقل می‌رسد. بنابراین وقتی موفقیت به شانس حواله داده می‌شود، دو چیز مشخص می‌شود: یکی اینکه شرایط محیطی و نه شخص، پیش از هر چیز مسئول نتیجه هستند، و دو دیگر اینکه، این شرایط محیطی محصول (یا نتیج) شانس هستند.

بنابراین، به‌گفت هایدر موفقیتی را که فرد اندک دخالتی در رویداد آن ندارد یا اگر دارد بسیار کم است، و عمدتاً در گروی بختیاری اوست، احتمالاً می‌توان به شانس منتسب کرد. به همین قیاس، هایدر معتقد است که بین انتساب دادن رویدادها به شانس و آنچه انتساب‌کننده دربار ویژگی‌های درونی شخص می‌داند، تمایز می‌نهد. اگر عوامل شخصی یا درونی مثل توانایی یا تلاش را دست‌ِکم بگیریم، در این‌صورت موفقیت را می‌توان بیشتر به عوامل بیرونی مثل شانس منتسب کرد. این مسئله برخاسته از رابط «هیدرولیکی» است که او بین علل بیرونی و درونی قائل است؛ این رابطه حاکی از آن است که هر چه علت درونی را بیشتر پاسخگو و مسئول بدانیم، نقش علت بیرونی پررنگ‌تر می‌شود ( و البته برعکس). پاره‌ای مطالعات تجربی ابعاد نظری هایدر را به محک آزمایش‌هایی نهاده‌اند که به تأیید این ابعاد انجامیده است. درنتیج این تأییدیه تجربی، واینر(۱۹۷۲) و همکارانش برخی ایده‌های هایدر را با توجه به انتساب موفقیت یا شکست در نیل به دستاورد موضوع بررسی قرار داده‌اند. در چهارچوب کلی‌تری که واینر در آن کار می‌کند، شانسی دانستنِ یک رویداد، نوعاً به انتساب آن به یک علت بیرونیِ متغیرِ غیرقابل کنترل بر می‌گردد.

البته مشکلاتی که گریبانگیر پرداخت‌های فلسفی به شانس بود، در اینجا هم به‌چشم می‌خورد. چون مدل شانسی که هایدر مطرح می‌کند ناظر به همان چهارچوب مفهومی از شانس است که در آن، عامل بر اتفاقات و رویدادها کنترل ندارد. به‌طور خاص، باید تبیین شود که چرا هم رویدادهای شانسی را که خارج از کنترل عامل‌اند نمی‌توان ناشی از شانس در نظر گرفت. در عین حال، هایدر با مطرح کردن قرائتی از شانس به‌حسب نبود کنترل، از یکی از ایراداتی که پیش‌تر مطرح کردیم_یعنی ایراد «طلوع خورشید»_، طفره می‌رود چون به‌لحاظ شهودی، این مسئله یعنی طلوع خورشید در صبحگاه امروز را می‌توان به شانس حواله داد (زیرا این پدیده کنترل‌شدنی نیست).

اما آنجا که پرداختِ روان‌شناسی به شانس راه خود را از پراخت فلسفی به این مقوله جدا می‌کند، به‌سبب حساسیت بیشترِ پرداختِ روان‌شناسی به این مسئله است که شهودهای ما در مورد شانس را نمی‌توان به صورت بندی های عینی از مفهوم شانس ترجمه کرد. به‌گفت کوهن(۱۹۶۰):

اید شانس امری فراگیر و عام است اما به هیچ وجه ساده نیست، به این معنا که این مفهوم برای همه و در همه‌جا یکسان است. تعابیر مربوط به «شانس» در زبان‌های مختلف تفاوت‌های جزئی و ظریف دارند و فهم آنها در هر زبان خاص اگر نه غیرممکن، دست‌ِکم بسیار دشوار است. و حتی کسانی که به یک زبان حرف می‌زنند، لزوماً از کلمه «

Luck

» به یک معنا استفاده نمی‌کنند.

در واقع، این احتمال که مفهوم شانس بسی مبهم‌تر است از آنچه در وهله اول به‌نظر می‌رسد، فی‌نفسه محل توجه قرار گرفته است. به‌طور خاص، اینکه آیا افراد تلقی خود را از مفهوم شانس به‌مثاب امری عارض بر فرد، متغیر و کنترل‌نشدنی، با محققان در میان می‌گذارند یا نه، نیز محل توجه بوده است. برای مثال، مطالعاتی که مایر(۱۹۸۰) و کولبی(۱۹۸۲) انجام داده‌اند، به‌ترتیب نشان داده که اولاً افراد، شانس را به‌طور مشخص نه امری بیرون

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.