پاورپوینت کامل رستم در حماسه‌های گورانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رستم در حماسه‌های گورانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رستم در حماسه‌های گورانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل رستم در حماسه‌های گورانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

رستم برجسته‌ترین پهلوان ملی در حماسه‌های ایرانی است. نام رستم در اوستا و دینکرد نیامده، اما در چند متن پهلوی اشاره‌ای گذرا به نام وی شده‌است که افزودگی برخی از آنها روشن است. داستانهای رستم در دوران اشکانی و ساسانی ــ به‌ویژه پایان دوران ساسانی ــ از شهرت برخوردار بوده و در انتقال به دوران اسلامی در دو شاخه شرقی با محوریت زبان فارسی (= ایران خاوری) و شاخه غربی با محوریت زبان گورانی (= ایران باختری) گسترش یافته‌است.

چکیده: رستم برجسته‌ترین پهلوان ملی در حماسه‌های ایرانی است. نام رستم در اوستا و دینکرد نیامده، اما در چند متن پهلوی اشاره‌ای گذرا به نام وی شده‌است که افزودگی برخی از آنها روشن است. داستانهای رستم در دوران اشکانی و ساسانی ــ به‌ویژه پایان دوران ساسانی ــ از شهرت برخوردار بوده و در انتقال به دوران اسلامی در دو شاخه شرقی با محوریت زبان فارسی (= ایران خاوری) و شاخه غربی با محوریت زبان گورانی (= ایران باختری) گسترش یافته‌است. بررسی نقش و جایگاه رستم در ایران باختری موضوع این مقاله است. در سده‌های ۴-۵ ق شاهنامه پیروزان در شاخ غربی شامل تاریخ اساطیری ایران از کیومرث تا بهمن همراه با داستانهای فراوانی از رستم بوده‌است. شاهنامه/ گردنامه لارجانی نیز در همدان به پیرو شاهنامه پیروزان فراهم آمده‌است. در حماسه‌های گورانی به شاهنامه‌ای منثور اشاره شده که گویا شاهنامه پیروزان بوده‌است. احتمالاً سرچشمه حماسه‌های گورانی به همین شاهنامه و روایتهای گردنامه لارجانی یا منابع آنها بازمی‌گردد. حماسه‌های گورانی دوره کامل زندگی رستم از تولد تا مرگ وی را در بردارند. علاوه بر داستانهای رستم در شاهنام فردوسی، روایات افزوده بر شاهنامه، حماسه‌های پس از شاهنامه، روایتهای نقالی و گفتاری داستانهای ویژه‌ای از رستم همانند رستم و زنون و رستم و زردهنگ آمده که تنها روایت گورانی آن موجود است.

کلیدواژه

رستم، شاهنامه، زبان گورانی، شاهنامه‌سرایی، رستم‌نامه.

۱-‌ مقدمه

در اوستای موجود سخنی از نام رستم و خانواد وی به میان نیامده است (نک:

Geldner, 1896; Darmesteter, 1892-1893

). با توجه به کتاب هشتم و نهم دینکرد (

Madan, 1911: II/ 677-935

) نیز که خلاص اوستای دوران ساسانی و داستانهای اساطیری را در بر دارند (تفضلی، ۱۳۷۶: ۱۳۷-۱۴۰)، اشاره ای به رستم نشده است. در کهن ترین نوشته های پهلوی (درخت آسوریک، بند ۷۱؛ یادگار زریران، بند ۲۸) که اصل آنها به دوران اشکانی بازمی گردد، از رستم به نیکی یاد شده است (نک:۳-۴, ۱۱۲

Pahlavi Texts, p

.). از آنجا که نوع ادبی درخت آسوریک ساختاری مربوط به تمدنهای غرب ایران یعنی سومر و اکد دارد و با آیینهای آشوری و بابلی درپیوند است، احتمالاً شکل‌گیری این متن مربوط به غرب ایران و سرزمینهای همسایه با آشور، بابل، سومر و اکد است (نک:

Asmussen, 1973: p. 42-59

؛ تفضلی، ۱۳۷۶: ۲۵۶-۲۵۹). باتوجه به این احتمال نام رستم در روزگار اشکانی و در غرب ایران به این متن راه یافته‌است. از سوی دیگر می‌توان این احتمال را برای نفوذ نام رستم در یادگار زریران نیز مطرح کرد. همچنین گون گفتاری نام رستم از راه زبانهای ایرانی میان غربی (فارسی میانه یا پارتی) به متن سغدی داستان رستم و دیوان راه یافته‌است (قریب، ۱۳۷۷: ۲۴۰-۲۴۲).

در آثار دوره ساسانی (شهرستانهای ایرانشهر، بند۳۷) رستم پادشاه سیستان و سازنده شهر زابلستان خوانده شده (نک:

Pahlavi Texts, p. 22

) و در بندهشن ایرانی (دستنویس ت. د. ۱، ص ۱۸۲-۱۸۳، ۲۰۱؛ دستنویس ت. د. ۲ ، ص ۲۱۳، ۲۳۴؛ دستنویس د. هـ. ۹۱-۹۲، ۱۰۵) دو بار از رستم یاد شده است؛ نخست ماجرای آمدن رستم از سیستان و نجات کاوس از هاماوران پس از به آسمان رفتن و دیگربار به عنوان فرزند دستان. این دو مطلب در بندهش هندی (دستنویس ک۲۰، ک۲۰ب؛

Justi, 1868

) وجود ندارد. در داستان به آسمان رفتن کاوس در دینکرد نهم (

Madan, 1911: II/ 816

) و گزارش فارسی زردشتی آن (روایات داراب هرمزدیار، ج ۲، ص ۱۷۵) و همچنین در اخبارالطوال (دینوری، ۱۹۶۰: ص۱۳)، تجارب الامم (ص۹۷، ترجمه کهن نهایه الارب) و معجم البلدان (یاقوت، ۱۹۹۵: ج ۳، ص ۲۹۴) به نقش رستم اشاره ای نشده است؛ پس این مطلب از افزوده های بعدی است. دلیل دیگر دربار مطلب دوم، عدم همخوانی آن با مطالب پیش و پس است (خالقی، ۱۳۹۰: «رستم»، ۴۹۳). البته ازآنجا که فرنبغ دادگی، نویسند بندهش، خدای نامه را می شناسد (بندهشن ایرانی، دستنویس ت. د. ۲، ص۲۳۷، سطر ۱۳) احتمالا منبع وی در این بخش که نام رستم در آن آمده، خدای نامه بوده است (بهار، ۱۳۷۵: ص۱۸۹؛ همو، ۱۳۸۰: ص۱۲)؛ بنابراین این افزودگی در خدای نام مورد استفاد فرنبغ دادگی نیز بوده است؛ ازاین رو می توان دریافت که در خدای نام مادر نام رستم نبوده است. تاریخ حمزه اصفهانی تأییدی بر این نکته است.

در روایت حمزه اصفهانی از تاریخ اساطیری ایران که براساس ۸ ترجمه یا تألیف برپای خدای‌نامه تنظیم شده (بی‌تا، ص ۹-۱۰)، هیچ اشاره‌ای به نام رستم نشده‌است (ص ۸-۴۴). اگر نام رستم در این منابع می‌بود، حمزه اصفهانی به دلیل نقش مهم وی در رویدادها همانند نام اسفندیار (ص ۲۷) به آن اشاره می‌کرد، اما در عین حال نام رستم در منابع موجود در روزگار حمزه اصفهانی شناخته شده بوده و حمزه در روایتی بیرون از خدای‌نامه (ص ۸۴) به نام و نقش وی اشاره کرده‌است.

بنابراین نام رستم در خدای‌نام مورد استفاد فرنبغ‌دادگی افزود بعدی بر متن است و احتمالاً از آثار دیگر از جمله سکیسران (نک: جلوتر) تأثیر پذیرفته و از این راه در آثاری مانند تاریخ الرسل و الملوک (طبری، ۱۳۸۷: ص ۵۰۴-۵۶۸، همو، ۱۳۷۵: ج ۲، ص ۴۲۰-۴۸۵)، تاریخ بلعمی (بلعمی، ۱۳۸۰: ص۴۲۲-۴۲۳)، تاریخنام طبری (بلعمی، ۱۳۷۸: ج ۱، ص۴۳۷)، البدء و التاریخ (مقدسی، بی‌تا: ج ۲، ص ۱۴۹) و نهایه الارب (ص ۳۶۷، به نقل از بهرام چوبین. شیبانی فر، ۱۳۹۱: ص ۲۲۹) نفوذکرده و سپس به شاهنام ابومنصوری و به پیرو آن به شاهنام فردوسی و غررالسیر ثعالبی راه یافته است.

مهمترین اشاره به نام رستم و نقش او در اعتقادات زردشتی، شعر «آمدن شاه بهرام ورجاوند» (

Pahlavi Texts, p. 161; Bailly, 1971: p. 130-1, 195-6

) است که در آن بهرام را به رستم مانند کرده اند. البته در روایت فارسی زردشتی این سرود نامی از رستم نیست (روایات داراب هرمزدیار، ج۲، ص۶۸). این نکته به خوبی روشنگر این مطلب است که نام رستم در روایات زردشتی دچار افزایش و کاهش بوده است. از آنجا که رستم در روایات زردشتی و همچنین روایات شرق ایران (= شاهنام فردوسی) فاقد نقش رستاخیزی و در روایات غرب ایران با نقش رستاخیزی پررنگی در چاه شغاد زنده‌است تا در آخر زمان از چاه بیرون آید، احتمالاً این روایت در غرب ایران ساخته و پرداخته شده‌است (نک: بخش ۲-۶-۳).

یک نمون مهم برای افزودن نام رستم به روایات زردشتی و داستانهای خدای نامه، داستان دژ بهمن (بتکده کنار دریای چیچست) است. در متون بنیادی زردشتی ازجمله دینکرد (

Madan, 1911: II/599/2, II/818/8

)، مینوی خرد، (بخش۱: بند ۹۳؛ ۲۶: ۶۱) بندهشن (چ بهار، ص ۹۱،

ed. Pakzad, 18: 8

) روایت پهلوی (بخش۴۸، بند۴۲) و زندِ خرده اوستا (ص۳۸، بند۵)؛ متون فارسی زردشتی (روایات داراب هرمزدیار، ج ۱، ص ۷۲؛ ج ۲، ص ۱۷۵؛

The Peršian Rivyats, p. 60

) و متون فارسی (فردوسی، ۱۳۸۶: ۲/ ۴۶۱؛ مجمل التواریخ، ص۴۷، ۵۰؛ حمدالله مستوفی، ۱۳۶۲: ص۸۱) نامی از رستم در این داستان نیامده است، اما در شاهنامه ابوالمؤید بلخی (تاریخ سیستان، ص۳۵-۳۶) و شاهنام پیروزان (شهمردان، ۱۳۶۲: ص۳۲۹ نک: جلوتر) نام رستم به متن داستان افزوده شده و کاملا روشن است که رستم در نبرد آیینیِ به دست آوردن این دژ نقشی ندارد. نمون دیگر افزایش نام رستم در ماجرای گرفتاری افراسیاب برپای گزارشهای شاهنام ابوالمؤید بلخی (تاریخ سیستان، ص ۷) و شاهنام پیروزان (شهمردان، ۱۳۶۲: ص ۳۳۹) است. این در حالی است که برپای گزارشهای اوستا، متون پهلوی و حتی خود شاهنامه رستم در این ماجرا نیز نقشی نداشته‌است.

در زندِ خرده اوستا (ص۲۱۹، ۲۲۱) در قطعه آفرین بزرگان از «رستم زیناور» و در قطعه پیمان کدخدایی از «رستم زوردار» یاد شده است (نک: روایات داراب هرمزدیار، ج ۱، ص ۳۵۶، ۴۰۳، ج ۲، ص ۳۰۶؛ همان، برگ۲۳۰: «زوراور»). در روایت کاملا‌ زردشتی داستان هفت گردان، رستم و یارانش به عنوان نماد امشاسپندان معرفی شده اند (جُنگ …ج۲، برگ، ص۱۷۳-۱۷۴؛ روایات داراب هرمزدیار، ج۲، ص۲۱۰-۲۱۳). در نوشته های مورخان ارمنی ازجمله موسی خورنی (سده ۵-۷ م.) و گریگور (سده ۱۱ م.) نمونه هایی از داستانهای رستم دیده می شود (خالقی، ۱۳۸۱: ص۲۵-۴۴؛

Russell, 2000: 6-8

). در زبان سغدی نیز داستان رستم و دیوان برجای مانده است (قریب، ۱۳۷۷: ص ۲۳۳-۲۶۲).

در کتاب سکیسران/ سکیکین که دربردارند تاریخ اساطیری ایران از کیومرث تا بهمن بوده و مسعودی در مروج الذهب (مسعودی، ۱۹۶۵: ج۱، ص۲۶۷، همو، ۱۳۷۴: ج ۱، ص ۲۲۱-۲۲۲) خلاصه ای از آن را آورده است، رستم و خانواده اش نقش مهمی داشته اند. همچنین در کتاب پیکار/ بنکش که مسعودی در التنبیه (بی‌تا: ص۸۲، همو، ۱۳۶۵: ص ۸۸) و مروج الذهب (۱۹۶۵: ج ۲، ص ۲۲۹؛ همو، ۱۳۷۴: ج ۱، ص ۱۹۱) از آن یادکرده، داستانهای رستم و اسفندیار وجود داشته است. این دو کتاب را ابن مقفع از پهلوی به عربی ترجمه کرده و متأسفانه از آنها اثری برجای نمانده است. ابن الندیم نیز در الفهرست (۱۳۵۰؛ ص۳۶۴، همو، ۱۳۴۶: ۵۴۱) از کتابی به نام رستم و اسفندیار نام می برد. کریستن سن (۱۳۸۱: ص۲۰۷) بر آن است که ابن مقفع داستان رستم و اسفندیار را که نویسند نهایه الارب (ص۸۲-۸۵) به نقل از وی آورده از این کتاب گرفته است؛ بنابراین در خدای نامه ای که ابن مقفع ترجمه نموده، نامی از رستم نبوده است. همچنین در خلاص سیرالملوک به روایت اصمعی در کتاب المعارف ابن قتیبه (۲۰۰۳: ص ۳۶۲-۳۷۲) و خلاص تاریخ اساطیری ایران در روایات فارسی زردشتی به نقل از سیرالملوک (جُنگ …، ج۲، برگ ۲۱۹-۲۲۱) آمده، نامی از رستم وجود ندارد.

در دوران جاهلیت و سده های نخست اسلامی داستانهای رستم در میان اعراب رواج داشته است. نضربن حارث برای مقابله با پیامبر داستان رستم و اسفندیار را برای مردم روایت می کرده (مقاتل بن سلیمان ، ۱۴۲۳: ج۳، ص ۲۳۶، ۴۳۲، ۸۳۵؛ ابن هشام ، بی‌تا: ج۱، ص۳۰۰، ۳۵۸؛ سمرقندی ، بی‌تا: ج۱، ۴۴۱، ج۲، ص ۱۹، ۵۹۱؛ طبری ، ۱۴۱۲: ج ۱۸، ص ۱۳۷) و در دوران بنی امیه و مروانیان داستانهای رستم دربرابر رشادتهای حضرت امیر (ع) خوانده می شده است (قزوینی ، ۱۳۳۱: ص۳۶، همو، ۱۳۹۱: ص ۷۳-۷۴). در سده های سوم و چهارم هجری نیز نام و داستانهای رستم در آثاری همانند تاریخ طبری، بلعمی، مروج الذهب و اخبارالطوال آمده است.

منابع شناخت اخبار و داستانهای رستم را در ایران پس از اسلام می‌توان به دو شاخ شرقی به زبان فارسی (= ایران خاوری) و شاخ غربی به زبان گورانی [۱] (= ایران باختری) تقسیم کرد:

در شرق ایران در آغاز سد ۴ ق یکی از مهمترین منابع کتابی است در اخبار رستم پرداخت آزادسرو که شاید ترجمه ای از اصل پهلوی سکیسران بوده است (خالقی، ۱۳۹۰: «رستم»، ص۴۹۴). ابوالمؤید بلخی نیز در شاهنام بزرگ به اخبار خاندان رستم پرداخته که در گزارشهای بلعمی (۱۳۸۰: ص۱۳۲-۱۳۳، ۱۳۷۸: ج ۱، ص ۹۳) و تاریخ سیستان (ص۱-۷) به آن اشاره شده است. در شاهنام مسعودی مروزی هم اگرچه جز ۳ بیت چیزی از آن بر جای نمانده ظاهراً روایت منثور آن در کتاب البدء و التاریخ (مقدسی، بی‌تا: ۳/۱۳۸-۱۷۳؛ همو، ۱۳۷۶: ج ۲، ص ۵۰۵-۵۰۶) آمده داستانواره‌هایی از رستم دیده می‌شود.

اما مهمترین منبع در شناخت رستم که دربردارنده داستانهای بسیار مفصل از وی بوده، شاهنام ابومنصوری است (خالقی، ۱۳۸۹: بخش ۲، ص ۳۱۹-۳۳۳، همو، ۱۳۸۶: ص ۲۶-۳۱)، هرچند این کتاب به دست ما نرسیده، اما کلیات آن در شاهنام فردوسی و غررالسیر ثعالبی وجوددارد. بسیاری از روایتهای رستم نیز در آثاری منظوم مانند فرامرزنامه، جهانگیرنامه، برزونامه و… و در آثار منثور همانند تاریخ سیستان، مجمل التواریخ و القصص و… آمده است.

در غرب ایران در آغاز سد پنجم اثری به نام شاهنام پیروزان (نک: خالقی، ۱۳۹۰: «شاهنام پیروزان»، همو، ۱۳۹۳: ج ۱، ص بیست‌وهفت) وجود داشته که در شناخت نام رستم در فرهنگ مردم از جایگاه ویژه ای برخوردار است. پیروزان به دستور شمس‌الملک فرامرز بن علاءالدوله، آخرین فرمان‌روای سلسل کاکویه در اصفهان (۴۳۳-۴۴۳ ق)، این کتاب را «از پهلوی به پارسی دری» ترجمه کرده و شهمردان خلاص آن را «… مرا می‌بایست که جمله به دست من افتادی تا همه را به‌عبارتی مختصر بازگفتمی و از اولش تا آخر از آرایش و تطویل احتراز تمام نمودی چنانکه از معنی هیچ نیفتادی و مقصود جمله حاصل شدی» (شهمردان، ۱۳۶۲: ص۳۱۷-۳۴۴) آورده است. بنابر این خلاصه، شاهنام پیروزان از پادشاهی کیومرث تا بهمن را با داستانهای رستم دربرداشته است. فهرست داستانهای رستم در این شاهنامه به ترتیب زیر است:

ـ داستانهای کودکی رستم

کشتن ژنده پیل در کودکی/ خون خواهی برای نیای خود و گرفتن دژ/ آوردن کیقباد و نشاندن او به پادشاهی/ رفتن رستم به همدان درپی کیقباد/ آمدن قلون به دستور افراسیاب بر سر راه رستم/ دیدار ناآگاهان رستم و قباد و شناختن یکدیگر/ آمدن رستم و کیقباد به شهر و برخوردبا قلون/ مبارزه رستم با قلون و شکست دادن او

ـ پادشاهی کیقباد (۱۰۰سال)

جنگ رستم با افراسیاب و ربودن وی از روی زین

ـ پادشاهی کیکاوس (۱۵۰سال)

قص دیو سپید/ گرفتاری کاوس و کورشدن وی/ کشته شدن دیو سپید به دست رستم و آزادی کاوس/ ازدواج رستم با یکی از خواهران کیکاوس/ داستان رستم و سهراب/ کین خواهی سیاوش/ داستان دژ دیوان/ همراهی رستم، گودرز و گیو با کیخسرو در فتح دژ.

ـ پادشاهی کیخسرو (۶۰ سال)

رفتن فرامرز به سوی هندوستان و آمدن رستم به یاری وی/ آمدن رستم به یاری کیخسرو و گریختن افراسیاب/ پیروزی کیخسرو/ ناکامی هفت سال رستم از یافتن افراسیاب/ بازگشت رستم به ایران/ آگاهی رستم در میان راه از آزاررسانی چند تن از ترکان/ راهنمایی رستم توسط هوم برای یافتن افراسیاب/ دستگیری افراسیاب، کرسیوز و تنی چند از بزرگان ازسوی رستم و آوردن به سوی کیخسرو/ دستور کیخسرو به رستم برای کشتن افراسیاب/ کشته شدن کرسیوز به دست رستم/ سرباز زدن رستم از کشتن افراسیاب/ کشته شدن افراسیاب به دست کیخسرو

ـ پادشاهی گشتاسپ

داستان رستم و اسفندیار

سپهر زمانی و چهارچوب داستانی شاهنام پیروزان برابر است با کتاب سکیسران و در نوع ادبی هفت لشکر (فارسی و گورانی) ، برخی طومارهای نقالی و رستم نامه ها دیده می شود. ظاهراً شاهنامه/ گردنام رستم لارجانی روایت منظومی از شاهنام پیروزان است (نک: خالقی، ۱۳۹۰: «شاهنام رستم لارجانی»، همو، ۱۳۹۳: ج ۱، ص بیست‌وهفت). در حماسه های منظوم گورانی از شاهنامه ای منثور (داستان کودکی رستم، برگ ۴؛ هفت لشکر الفت، برگ ۲۷۵ ب؛ هفت لشکر سیدبهاء، برگ ۷۰؛ جواهرپوش، برگ ۸۶ الف) به عنوان منبع یاد می کنند که ممکن است همین شاهنام پیروزان یا روایت گورانی آن به نثر باشد.

در این مقاله به بررسی نقشهای مهم رستم و جایگاه شخصیتی وی در حماسه های گورانی و روایتهای غرب ایران (احتمالاً برگرفته از حماسه های گورانی) پرداخته شده است. هدف از این بررسی آن است که سیمایی کلی از چهر رستم برپای دستنویسهای گورانی و در مواردی روایتهای کردی و لری ارایه شود. مطالب ارایه‌شده در این مقاله صرفاً داده‌هایی خام و دست اول است که بیشتر آنها مستقیماً از نسخه‌های خطی گورانی به زبان فارسی ترجمه، خلاصه و برپای نظم تاریخ اساطیری ایران طبقه‌بندی شده‌است تا پژوهشگران حماسه‌های ملی و … برای پژوهشهای خود منبعی استنادی در اختیار داشته باشند.

۲- رستم در حماسه‌های گورانی

۲-۰- رستم [۲] رستم در متون گورانی با نوشتارهای رستم و روستم با خوانش‌ ادبی

Ru(u:/o:)stam

و گفتاری

Ru:sam

در غرب ایران رایج است. رستم فرزند زال و رودابه است. نسب وی به سام، نریمان، کریمان/ قهرمان، گرشاسپ و سرانجام به جمشید می رسد.

۲-۱- تولد

۲-۱-۱- در روایتی گفتاری از الشتر لرستان آمده است: رودابه همسر زال همواره دختر به دنیا می آورد. زال که صاحب هفت دختر شده بود، بسیار ناراحت و دل تنگ بود. روزی زال به بیابان رفت و در مقابل یزدان پاک به خاک افتاد و از او خواست پسری به وی ببخشد که در پهلوانی همانند نیاکانش باشد. پس از این نیایش آرزوی خود را برای سیمرغ بیان کرد. سیمرغ از درخت مقابل خود سیبی به وی داد و گفت: نیمی از آن را خود بخور و نیم دیگر را به رودابه بده تا خداوند به شما پسری به نام «رستم» دهد. زال با شادمانی به خانه برگشت و سیب را با رودابه خورد. آن شب نطف این پسر بسته شد و پس از نُه ماه رستم به دنیا آمد.

این داستان یادآور کرامت شاه خوشین از بزرگان آیینی اهل حق در سد ۴-۵ ق ــ است. وی در راه رفتن به مکه به پیرزنی فرتوت برمی خورد. پیرزن از آرزوی خود داشتن پسری با وی سخن می گوید. شاه خوشین سیبی به پیرزن می دهد تا نیمی از آن را خود و نیم دیگر را شوهر پیرش بخورد و پس از آن هم بستر شوند. پس از این رویداد پیرزن صاحب فرزند پسری می شود.

بخواهیم از قدرت دادگر شود این عجوزه دگر بارور

پس آنگه شهنشاه به لطف کریم برون کرد سیبی نمودی دو نیم

یکی داد بر مرد یک بر عجوز بخوردند آن دم شب آمد به روز

بشد بارور آن عجوز زان محال بیاورد پوری بسی نیک حال

۲-۱-۲- در روایتی دیگر از لرستان هنگامی‌که ایران محل تاخت و تاز بیگانگان شده و ایرانیان را به اسیری می‌برند، یک شب زال شخصی نورانی را در خواب می‌بیند که دلیل غمگینی وی را می‌پرسد. زال نگرانی خود را از ویرانی ایران بیان می‌کند. مرد به زال می‌گوید به کوه قاف رفته، هفت شبانه روز نیایش کند و با آب چشمه خود را بشوید. آنگاه با همسرش بخوابد تا از این هم خوابگی پسری به دنیا آید که شرّ دشمنان را از سر ایران کم کند. زال چنین می‌کند و نام فرزندش را «رستم» می‌گذارد.

۲-۱-۳- در روایتی کُردی زال همراه با خواهرش برای کشتن جانوری دریایی به راه می افتد. وی سه شبانه‌روز به نبرد می پردازد و روز سوم جانور را بر زمین زده و خنجر می کشد تا آن را بکشد. ناگهان جانور به سخن می آید و از زال می خواهد به جای کشتن وی، پوستش را از سینه تا کمر پاره کند. زال می پذیرد و با دریدن پوست جانور دختری چهارده ساله در کنار زال می نشیند و خود را رودابه دختر شاه پریان معرفی می کند. زال با رودابه ازدواج می کند. در مسیر رفتن به دربار رودابه پیکرگردانی کرده و در پیکر جانوری زشت و هراسان درمی آید. پادشاه با دیدن چهر رودابه ترسیده، به زال دستور می دهد وی را از دربار بیرون ببرد. پس از گذشت چندسال رودابه باردار شده و به یاری سیمرغ رستم را به دنیا می آورد.

۲-۲- کودکی رستم

۲-۲-۰- در روایتهای حماسی غرب ایران، مجموعه روایتهایی یکدست و منسجم دیده‌می‌شود که از تولد رستم تا دوران نوجوانی وی را در بر می‌گیرد. دستنویس داستان کودکی رستم که از روی شاهنامه‌ای منثور به نظم درآمده و نیز دستنویس رستم و بور بیان که از نسخه‌ای کهن و پوسیده بازنویسی شده، از این شمارند. برپایه دستنویس دوم در روزگار منوچهرشاه، زال با رودابه، دختر مهراب شاه، ازدواج می‌کند و پس از نُه ماه صاحب پسری به نام زواره می‌شود. پس از هفت سال بار دیگر رودابه باردار می‌شود، اما هنگام زایمان پس از هفت روز دردکشیدن فرزند به دنیا نمی‌آید. زال برای چاره‌جویی به سراغ سیمرغ می‌رود. سیمرغ پزشکی ماهر به نام مسیحای عابد را به زال معرفی می‌کند. با توصی وی و شکافتن پهلوی رودابه فرزند به دنیا می‌آید. مسیحای عابد نوید می‌دهد که این فرزند هم تاج‌بخش است و هم تاج‌ستان.

زال پس از یک هفته فرزند را به پابوس منوچهرشاه می‌برد. شاه از ستاره‌شناسان می‌خواهد آینده کودک را پیشگویی کنند. اخترشناسان که فرزند زال را دارنده فرّه شاهی می‌دانند، برپایه طالع نیک در آسمانها نام وی را جستجو کرده و در کیوان و تیر نامش را «رستم» می‌بینند. پس از آن به دستور منوچهرشاه جشنی باشکوه بر پا می‌گردد. ده دایه به رستم شیر می‌دهند و او در دو سالگی همانند کودکی پنج ساله می‌نماید. زال در هفت سالگی وی را به گودرز می‌سپارد و او را به مکتب خانه می‌فرستد. گودرز گذشته از خواندن و نوشتن، تیراندازی و سواری و شکار نیز به وی می‌آموزد. رستم در مکتب با گودرز ناسازگاری و با هم‌شاگردیهایش پنج پنج زورآزمایی می‌کند.

۲-۲-۱- در آغاز چهارده سالگی رستم، فیل سفید پادشاه زنجیر پاره می‌کند و باعث ترس و وحشت مردم می‌شود. رستم برخلاف توصیه زال به‌سوی فیل تاخته و با یک مشت مغز سرش را از هم می‌پاشد. از آن پس رستم که مایه شگفتی شاه و سرداران شده، صفت «پیلتن» می‌یابد. وی پس از کشتن فیل سفید بازهم مدتی نزد گودرز شاگردی می‌کند.

۲-۲-۲- روزی رستم در بازار مردم را درحال شیون و زاری می‌بیند و می‌فهمد که مأموران کُک کوهزاد برای باج ستانی به شهر آمده‌اند. وی در گفتگو با زال از پرداختن باج به کک کوهزاد ابراز ناخرسندی و پدر را سرزنش می‌کند. رستم برای نبرد با کک از پدر اجازه می‌خواهد، اما زال با تازیانه پاسخ وی را می‌دهد؛ ازاین رو پنهانی نشانی کُک کوهزاد را از مردی می‌پرسد و همراه گستهم، یکی از هم‌شاگردیهایش، به‌سوی قلعه کک می‌رود. او بنابر قرار خود با گستهم در رویارویی با کک نعره اول، در زمان جنگ نعره دوم و پس از کشتن کک نعره سوم را می‌کشد. رستم و گستهم شبانه به راه می‌افتند و رستم با کمند از قلع کک که در کوهی بسیار بلند قرار دارد، بالا می‌رود. رستم پس از خفه‌کردن دو نگهبان در اتاق کک با دیوی سهمگین رو به رو می‌شود و با لگدی او را از خواب بیدار می‌کند. دیو با دار شمشاد به رستم هجوم می‌آورد. رستم دار شمشاد را از دیو می‌ستاند و با وی گلاویز می‌شود. در آغاز پیروزی با دیو است، اما رستم با نیایش به درگاه یزدان دیو را بالای سر برده، بر زمین می‌کوبد. سپس بر روی سینه‌اش نشسته و سرش را می‌برد. دیوان از ماجرا آگاه می‌شوند و به‌سوی رستم هجوم می‌آورند. رستم با نشان‌دادن کله کک و فریب آنها که سپاهیان زال قلعه را محاصره کرده اند جان سالم به در می‌برد. سپس با خون کله دیو برای زال نامه‌ای می‌نویسد و کله را برایش می‌فرستد. منوچهر، زال و مردم برای تماشای کله دیو به کوچه و بازار می‌آیند. پس از این ماجرا زال دوباره رستم را به مکتب‌خانه می‌فرستد.

۲-۲-۳- گودرز رستم را به دربار می‌آورد و وی را با آیین بزم و بادهنوشی و راه و روش بار آشنا می‌کند. منوچهرشاه پیشانی وی را می‌بوسد و او را در کنار خود می‌نشاند. تخت از نیروی رستم می‌لرزد و تاب نگاه‌داشتن وی را ندارد. در این هنگام قاصدی وارد شده و از بلایی که زندگی را بر آنان حرام کرده، سخن می‌گوید؛ اژدهایی همانند کوه بیستون که شب تا سحر صحرا را می‌سوزاند و از دود آتش وی همه جا به یکپارچه سیاهی تبدیل شده است. اژدها شب تا سحر می‌خوابد و سحرگاهان (= بیان) به شتاب از خواب برمی‌خیزد. چند تن از سرداران و پهلوانان به نبرد با وی رفته‌اند، اما گرز و تیر و شمشیر بر آن ببر بیان اثر نمی‌کند و سر تیز شمشیر و نیزه بر جگرگاه وی کارگر نمی‌افتد.

منوچهر از پهلوانان دربار می‌خواهد تا کسی برای نبرد با اژدر داوطلب شود. هنگامی که کسی پا پیش نمی گذارد، رستم به پا خاسته و می خواهد که به این نبرد برود. زال چند تازیانه بر سر رستم زده، او را به باد دشنام می‌گیرد و گودرز را سرزنش می‌کند. زال زر با سپاهی آماده برای نبرد با ببر بیان به راه می‌افتد. رستم با خشم و خروش به اسلحه خانه زال می‌رود؛ در را با لگد می‌شکند و یک یک زین ابزارها را بررسی می‌کند، اما هم پوشش‌ها برایش تنگ است تااینکه ابزارهای قدیمی سام را که شامل کمان چرم شیر نریمان، چکمه بلغاری قهرمان، گرز گاوسر فریدون و خنجر تهمورث است، می‌یابد. رستم پس از گزینش رزم ابزارهایش به شهر بازمی‌گردد؛ نشانی رمه اسبان منوچهر و زال را از پیری می‌پرسد و رخش را برمی گزیند.

۲-۲-۴- در روایت گورانی رستم و بور بیان رستم برای کشتن اژدهای ببر بیان، رخش را برمی گزیند: وی پس از گزینش رزم ابزارهایش به شهر بازمی‌گردد و نشانی رم اسبان منوچهر و زال را از پیری می‌پرسد. پیر کوه بزرگی را که از دور پیداست، به وی نشان می‌دهد. رستم آن گونه که قهرمان در جستجوی اسب شش پا بوده به سوی کوه روان می‌شود و رم اسبان را در کوه می‌یابد؛ یک یک اسبان را با کمند می‌گیرد، اما هنگامی‌که دست بر پشتشان می‌نهد، سین آنان بر زمین می‌رسد. ناگهان کر جوانی را می‌بیند که گردِ مادیانی می‌چرخد. رستم کره را با کمند گرفتار می‌کند و دست بر مهر پشتش می‌نهد. این اسب اعلای کاسه سُم که همتایی ندارد، اصلاً نمی‌لرزد و خود را جمع می‌کند. چوپان بر رستم می خروشد که این اسب از آن تو نیست؛ ما منتظر آمدن پور زال زر هستیم. دو روز پیش دو نفر این کره را آورده و گفتند که این رخش رستم زال است. رستم با شنیدن این سخن یزدان را سپاس می‌گزارد و خود را پور زال زر معرفی می‌کند که ازسوی خداوند آمده‌است. سپس رخش را لگام می‌زند؛ لگامی زربافت که از پوست کرگدن است. راوی رخش را بحری زاد برّ و پرند بی پر می‌خواند که چون برق می‌جهد. رستم بر پشت رخش زین و برروی زین پوست شیری را که سام به عنوان باج از نهنگال گرفته، می‌اندازد. رخش چون باز پرواز می‌کند و رستم در غبار زمین گم می‌شود.

در روایت گورانی دیگری از داستان ببر بیان، رخش امانت «سروش» خوانده شده است. در این روایت هنگامی که رستم قصد گرفتن رخش را دارد، چوپان با خشم و خروش او را بازمی دارد و می گوید سروشی از غیب آمده، اسب را «رخش رستم» خوانده و نزد وی به امانت سپرده است . [۳] پس از این داستان رستم سوار بر رخش با درفش اژدهاپیکر و جوشن ببر بیان به راه می افتد و به هفت خان می رود. در خان یکم رخش دیوی را که با نیروی جادو خود را به شیری دگرگون کرده، می کشد. در خان دوم رخش به یاری رستم آمده و وی را از دهان اژدها نجات می دهد (نک: یاد ب ۲-۳-۱). رستم در این داستان بارها دست در گردن رخش می اندازد؛ وی را نوازش می کند و چهره و چشمانش را می بوسد. در دو روایت دیگر از هفت خان گورانی رستم پیش از گام نهادن در راه هفت خان رخش را برمی گزیند و سپس پای در راه می نهد. این داستان که با برخی روایتهای گزینش رخش برای رفتن رستم به البرزکوه و آوردن کیقباد هم‌سو است، بازتاب نگرشی شاه محور است که در آن گزینش رخش برای بازآوردن شاه است، اما در روایتهای پهلوانی رستم برای رفتن به جنگ ببر بیان رخش را برمی گزیند. این دو مضمون به خوبی تفاوت بین روایتهای شاهی و پهلوانی داستانهای حماسی ایران را نشان می دهد

۲-۲-۵- رستم همراه گودرز و سپاه به راه می‌افتد و در نزدیکی جایگاه ببر بیان راه بر سپاهیان زال می‌بندد و خود را باج‌گیری «البرز» نام معرفی می‌کند. او بسیاری از پهلوانان زال را که به نبرد وی می آیند، گرفتار می کند و با دستان بسته به گودرز می سپارد. زال خطاب به سرکشان می‌گوید: اگر نریمان زنده شود، سام جوشن بپوشد، گرشاسپ لشکری بیاورد و پشنگ از توران به میدان بیاید، حریف این جوان نورس نمی‌شوند. چاره آن است که خود به میدان بروم. پس از گفتگویی چند میان آن دو، رستم باج دادن زال به کوهزاد را یادآوری و به زال پیشنهاد می‌کند با پرداخت باج به راهش ادامه دهد و یا آماد مجازاتی سخت باشد.

زال در این اندیشه است که باج بپردازد یا نه، ناگهان جوش و خروشی در سپاه زال می‌افتد و سپاهیان پراکنده و پریشان می‌شوند. آنان راه صحرا در پیش می‌گیرند و به زال و رستم می‌رسند. رستم و زال شگفت‌زده از این پریشانی به‌ناگاه با دیوی روبه رو می‌شوند؛ دیو کهن‌سال هفت سنگ آسیاب به قلاب دوال کمرش بسته و هر بار یک سنگ را به کین می‌چرخاند و با پرتاب آن چند نفر را سرنگون می‌کند. از نعره دیو سهمگین بدکردار زمین می‌لرزد و سپاه از هیبت آن به زال و رستم پناه می‌آورند. از صدای غُرش دیو کینه خواه ماهیان از قعر دریا می گریزند. رستم شگفت‌زده از زور بازو و نیروی مردانگی و هیکل تنومند دیو که گویا از کوه ساخته شده بود، شگفت زده شد. رستم به زال زر می گوید: تو با این دلاوری آشکار فکر کن که این دیو ببر بیان است. اگر او را گرفتار کنی، فتحنامه تو را برای شاه ایران می‌فرستند. اگر گلیم گوش را چاره کنی، آنگاه من از گرفتن باج خودداری می‌کنم. زال خروشان در پیِ دیو به راه می‌افتد. گلیم گوش که «زرعلی» خوانده می‌شود، روی در نبرد می‌نهد و آسیاسنگی برای زال پرتاب می‌کند. زال نقش زمین می‌شود و از میدان می‌گریزد. دیو گلیم‌گوش (= زرعلی) به‌سوی رستم هجوم می‌برد و سنگی پرتاب می‌کند. رستم سنگ را گرفته و بر زمین می‌نهد. این کار آنقدر تکرار می‌شود تا سنگهای زرعلی به پایان می‌رسد. آنگاه رستم از رخش پایین می‌آید و با دیو سهمگین خروشان درگیر می‌شود. زرعلی گوشت تن رستم را با چنگال می‌کند و زره نریمانی پر از خون می‌شود. این درگیری چند ساعت ادامه می‌یابد تا اینکه رستم خروشان دیو اژدرخو را بالای سر برده، بر زمین می‌کوبد و برروی سینه‌اش می‌نشیند تا با خنجر سر از تنش جدا کند. زرعلی که می‌داند پهلوان خشمگین آماد کشتن اوست، شروع به گریستن کرده و از رستم امان می‌خواهد. دیو می‌گوید: در روز ازل پیمان بسته و به شیر مادر سوگند خورده‌ام که هرکس پشت مرا به خاک برساند از سر صدق و اخلاص غلامش باشم. امروز گرفتار توام، ای جوان! مرا ببخش تا غلام رخش و خدمتکار تو باشم.

زال که می‌بیند رستم برجسته‌ترین سردارانش را گرفتار کرده و اکنون دیو گلیم گوش را نیز در کنار خود دارد، می‌داند که حتماً از وی باج خواهد ‌ستاند؛ از این رو صلاح را در آن می‌داند که با مکر و تدبیر او را به‌سوی ببر بیان بفرستد. رستم به زال خسته و درمانده نگاه می‌کند؛ دلش به حال وی می‌سوزد و اشک از دیدگانش جاری می‌شود. او درخواست زال را می‌پذیرد و می‌گوید به امید یزدان اژدهای خون خوار را به خاک می‌کشد. زرعلی خم شده، تخت زرین را می‌بوسد و می‌گوید که خود بارها با اژدها جنگیده، اما گرز و گوپال و تیر و تبر بر آن ببر کارگر نیست. زرعلی صندوقی آهنین و دو در به اندازه رستم می‌سازد که دندان اژدها بر آن کارگر نباشد. رستم دیدگان شاطر (= زرعلی) ــ پیک هنروَر را می‌بوسد و از او می‌خواهد که وی را در نبرد با اژدها یاری کند. زرعلی در دو هفته صندوقی برای رستم می‌سازد و وسایل سفر را آماده می‌کند. رستم با پوشیدن زره نریمانی آماد نبرد می‌شود. زرعلی چند فیل جنگی برای بردن صندوق می‌آورد. گودرز خیمه‌گاه زرین را جمع می‌کند و به راه می‌افتند. زال که شاهد ماجرا ست، درپی رستم روان می‌شود. رستم نیمه‌شب به جایگاه ببر بیان می‌رسد. اژدهای ببر بیان در خواب است. رستم صندوق را بر سر راه اژدها قرار داده، به خداوند پناه می‌برد و پس از خداحافظی با گودرز به‌درون صندوق می‌رود.

سپیده دم اژدها رو به صحرا می‌نهد، درحالی

که مانند دوزخ دهان گشوده و شراره آتش او به اوج می‌رود و دشت و صحرا را به آتش می‌کشد. ببر بیان صندوق و رستم را از جا کنده و می‌بلعد. تیغهای زهرآلود صندوق در کام اژدها فرو می‌رود و دهانش پر از زهرآبه زرد می‌شود. اژدها بر خود پیچیده، سر و دُم بر زمین می‌کوبد. رستم که پی می‌برد اژدها صندوق را به کام کشیده، با یاد یزدان قفل صندوق را باز می‌کند و به جگرگاه اژدها می‌رود؛ به نام یزدان با تیزی الماس خنجر جگر اژدها را پاره می‌کند و ریشه‌های جگرش را از بیخ و بن می‌برد. با پاره شدن بند دل اژدها، خون در درونش می‌جوشد. از گرداب درون اژدها نفس پهلوان به تنگ می‌آید و خود را از جگرگاه بیرون می‌کشد. سپس پای چپ را خم می‌کند و گرز خود را بالای سر می‌آورد. از نیروی بازوی پهلوان ببر بیان روی در گریز می‌نهد. رستم گرزی بر فرق اژدها می‌کوبد و سر و بدن آن را مانند حلقه‌ای سرخ بر زمین پهن می‌کند. رستم همانند گرشاسپ در نبرد اژدها، ببر بیان را در هم می‌کوبد و خروشان لاشه اژدها را بر زمین می‌پراکند. اژدها که دیگر توانی ندارد، سرنگون می‌شود و سیل خون و خونابه جگرش چون آتش دوزخ صحرا را در بر می‌گیرد. رستم که کار را به پایان رسانده، سینه اژدها را رها می‌کند. زال و سرداران ایرانی به نزد رستم می‌روند. رستم خاک پای زال را می‌بوسد؛ لاشه ببر بیان را به وی نشان می‌دهد و از پدر طلب بخشش می‌کند.

با غروب خورشید زال، پیلتن و سرداران به‌سوی خیمه می‌روند و سراسر شب برای پوست اژدها شادی می‌کنند. سپیده دم گودرز به سراغ پوست اژدها رفته و لایه لایه پوست را جدا می‌کند تا برای رستم خفتانی بسازند. منوچهر شاه شکر خدای را به جای آورده و نوذر را به پیشواز زال زرنگار می‌فرستد. نوذر با درفش زرین جمشیدی رو به راه می‌نهد. از آن سو نیز زال بی‌درنگ به ایران می‌رسد؛ نوذر را در آغوش می‌کشد و این پیروزیها را نخست از خداوند و سپس از اقبال و دعای شاه کیانی می‌داند. نوذر رستم را «تاج‌بخش»، باج‌ستان از شاهان، سردار رخش، زنده کننده سرزمین ایران و نگه‌دارنده تخت کیان می‌نامد. منوچهر نیز از ارگ شاهی تا کناره شهر به استقبال زال و رستم می‌آید. زال، رستم و سرداران با دیدن منوچهر از اسب به زیر می‌آیند. منوچهر رستم را می‌ستاید و او را برتر از پهلوانان پیشین می‌داند. پس‌ازآن همه به بزم و شادی می‌نشینند.

۲-۲-۶- در سرودی به زبان گورانی از سد هشتم هجری به سه کردار مهم رستم؛ رفتن به دژ سپند، برداشتن نوذر از تخت شاهی و آوردن کیقباد از الوندکوه اشاره شده است . [۴] در این روایت نادر و بسیار مهم رستم نوذرِ بیدادگر را از تخت شاهی برمی دارد و کیقباد را بر جای وی می نشاند. احتمالاً این داستان ساخته و پرداخت دوران اشکانی است که در روایتهای ایران باختری حفظ شده و در انتقال به ایران خاوری مضمون «گناهکاری شاه و برداشتن وی از تخت به‌دست پهلوان» زیر نفوذ موبدان از خدای نامه های دوران ساسانی حذف شده است.

۲-۳- پادشاهی کیکاوس

۲-۳-۱-۰- پس‌ازآنکه کیکاوس توسط دیوی مازندرانی که خود را در پیکر دختری درآورده، فریفته شده و به مازندران لشکرکشی می کند، با جادوی دیو سپید (= شاه مازندران)، نابینا و در چاهی زندانی می شود. زال با شنیدن این خبر به شیون و زاری و نیایش با خداوند می پردازد. سام به خواب زال آمده و از او می خواهد به یاری یزدان رستم را روان مازندران کند؛ زیرا عمر دیو سپید به دست رستم پایان می پذیرد و کوری شاه و سپاه با دودکردن جگر دیو درمان می شود. زال رستم را فراخوانده، بی درنگ او را به مازندران می فرستد. رستم سوار بر رخش با درفش اژدهاپیکر و جوشن ببر بیان به راه می افتد و راه کوتاه هفت خان را برمی گزیند. در آغاز راه رستم گوری را شکار می کند و پس از خوردن به خواب می رود.

۲-۳-۱-۱- در خان یکم دیوی با نیروی جادو خود را به شیر دگرگون می کند و به سراغ رستم می آید. رخش با دیدن شیر به وی حمله می¬کند؛ دهان بازکرده، بر پای ایستاده و با دو دست فولادین بر سر شیر می کوبد و مغزش را در هم می کوبد. رستم از شیه رخش بیدار شده و با دیدن رخش خون آلود و دیو غرق در خون خشمگین از اینکه چرا رخش وی را بیدار نکرده، تازیانه ای بر وی می زند. رستم سوار بر رخش شده، گوری دیگر شکار می کند و دوباره می خوابد. ۲-۳-۱-۲ در خان دوم اژدهایی سیاه رنگ که در تاریکی شب ناپیدا ست و تنها چشمان سرخش می درخشد، به سراغ رستم می آید. رخش که از حضور اژدها آگاه شده با سُم کوفتن بر زمین دو بار رستم را بیدار می کند، اما هر بار اژدها چشمانش را می بندد و رستم وی را نمی بیند. رستم خشمگین دوباره می خوابد. اژدهای سیاه رنگ خود را به پایین پای رستم رسانده، وی را تا ناف به درون می کشد. رستم که از خواب بیدار شده و خود را در دهان اژدها می بیند، لب بالای اژدها را به سختی به چنگ می-گیرد و از رخش یاری می خواهد. رخش سُم بر لب اژدها نهاده، به یاری یزدان سر از تن آن جدا می کند و رستم را نجات می دهد.

۲-۳-۱-۳- رستم به راه افتاده و به باغ و گلزاری می رسد. او که نمی داند اینجا خان سوم است، وارد گلزار شده و بستر خوابی آماده همراه با سفره ای رنگارنگ و سازی می بیند. رستم از رخش پیاده می شود و شروع به خوردن غذا و شراب می کند. سپس به نواختن ساز و آوازخواندن می پردازد. دیو با شنیدن آواز رستم خود را در پیکر عروسی آراسته درآورده، کنار رستم می نشیند و پیاپی به او شراب می دهد. رستم نام یزدان را بر زبان می آورد و دیو با شنیدن نام یزدان سیاه رنگ می شود. رستم که می فهمد او دیو است، تیغی بر سرش می زند آنگونه که از بین دو پایش بیرون می آید.

۲-۳-۱-۴- در خان چهارم دیوی قهار به نام اولاد (= خواهرزاد دیو سپید)، زندگی می کند که سپهسالار آن سرزمین است. رستم به سرچشمه ای می رسد؛ از رخش پیاده شده، او را در مرغزار رها می کند و خود به خواب می رود. دیوِ دشتبان و نگهبان آن مرغزار با دیدن رستم و رخش به سوی رستم رفته و چُماق سنگینش را بر ساق جهان پهلوان می کوبد. رستم از خواب بیدار شده، سیلی محکمی بر بناگوش او می‌زند و دو گوشش را از بیخ می کند. اولاد با دیدن گوشهای کنده شد دشتبان خود، ناقوس جنگ را به صدا درآورده و با ده هزار دیو به سوی رستم هجوم می آورد. رستم سوار بر رخش راه را بر دیوان می بندد؛ از رخش پیاده شده، به تعقیب آنان می پردازد و دو تن از آنان را از هم می درد. سپس سوار بر رخش درپی دیوان روان می‌شود، بر کمربند اولاد چنگ زده، او را از روی زین برمی دارد و محکم بر زمین می کوبد. رستم قصد دارد با شمشیر سر از تن اولاد جدا کند که او امان می خواهد و رستم نیز وی را می بخشد. اولاد نعل رخش را در گوش می کند و به عنوان غلام و راهنمای رستم نشانی زندان کاوس و جایگاه دیو سپید را به او می دهد.

۲-۳-۱-۵ آن دو به راه می افتند و به خان پنجم می رسند. در خان پنجم دو برادر دیوزاد به نامهای ارچنگ و خرچنگ به دستور دیو سپید فرمان روایی می کنند و نگهبان زندان کاوس شاه هستند. رستم اولاددیو را به درخت می بندد و وارد باغ می شود. سپس با شمشیر به دیوان هجوم می برد و آنان را تار و مار می کند؛ خرچنگ را می کشد و به سراغ ارچنگ می رود که قصد گریختن دارد. رستم به کمربند او چنگ زده، او را از زمین می‌کند؛ دور سرش می چرخاند و بر زمین می کوبد. پس از آن پیاده شده، پا بر سین او گذاشته و سرش را از تن جدا می کند.

۲-۳-۱-۶- در خان ششم رستم همراه با اولاد به سوی زندان کاوس می رود و سنگ بسیار بزرگی را که سه هزار دیو بر سر چاه و زندان کاوس گذاشته‌اند، برمی دارد. کاوس در چاه صدای رستم را می شنود و می شناسد. رستم وارد چاهی سیاه و تار بدتر از دوزخ می شود که صد غرفه دارد؛ در آنجا سنگ بزرگی را برداشته و دری را که پشت آن است، باز می کند. او کاوس و سپاه را با چشمانی نابینا و حال‌ و روزی پریشان می بیند. کاوس ماجرای طلسم دیو سپید و راه باطل کردن آن را که چاک کردن جگر دیو سپید و آتش زدن آن است برای رستم شرح می¬دهد تا وی طلسم را باطل و چشمان آنان را بینا سازد.

۲-۳-۱-۷- رستم از چاه بیرون آمده و با اولاد به سوی خان هفتم به راه می افتد. اولاد با توصیف دیو سپید، شاه مازندران، رستم را از نبرد با وی بر حذر می دارد و در ادامه می گوید: مادر دیو سپید که اخترشناس است، وی را از نبرد با تو بازداشته؛ زیرا می داند که عمر او به دست تو به پایان می رسد. رستم رخش را بر جای می گذارد؛ اولاد را بر درخت می بندد و پیاده به سوی غار دیو سپید می رود. او با خفه کردن نگهبان وارد غاری می شود که سراسر آن را تاریکی در بر گرفته است. سپس با نعر نخست به اولاد می فهماند که وارد غار شده است. رستم در درون غار یک فرسخ راه پیموده، دیو سپید را در خواب می بیند و از آنجا که کشتن دیو را در خواب دور از مردانگی می داند، با خنجرش ضربه ای به ته پای وی زده و او را از خواب بیدار می کند. رستم برای بار دوم نعره ای می کشد. گفتگویی سخت بین رستم و دیو سپید درمی گیرد. دیو سپید با ساتوری به رستم حمله می کند و رستم با گرز به سوی دیو تاخته و ضربه ای به وی می زند. نبرد با گرز ادامه می یابد تا اینکه رستم شمشیر می کشد و یک ران دیو را قلم می کند. دیو سپید چنگ به کمر رستم می زند و رستم به سین او. رستم دیو سپید را از زمین کنده، بالای سر می برد؛ دو بار او را می چرخاند و محکم بر زمین می کوبد؛ بر سین دیو می نشیند و پس از گفتگویی سر از تن وی جدا می کند. سپس سین دیو را پاره کرده، دل و جگرش را بیرون می کشد و خون دیو سپید را همانند شراب می نوشد. رستم از غار بیرون آمده، نعر سوم را می کشد و با کله و دل و جگر دیو سپید همراه با رخش و اولاد به زندان کاوس می رود. جگر دیو سپید را دود می کنند. چشمان کاوس و سپاهیان بینا و جادوی دیو سپید باطل می شود.

۲-۳-۱-۸- کاوس و رستم همراه اولاد و دیگر دیوان به کاخ دیو سپید رفته و در آنجا به شادخواری می پردازند. رستم از گودرز می خواهد پوست کل دیو سپید را جدا کرده و از آن برای رستم کلاهی بسازد و گودرز چنین می کند. رستم پادشاهی مازندران را به اولاد می سپارد، اما اولاد می ترسد که با رفتن رستم دیوی به نام شعبان که از سرداران دیو سپید است، لشکر کشیده و او را از میان بردارد. رستم نامه ای مبنی بر شاهی اولاد برای شعبان می نویسد تا گیو آن را به شعبان برساند. شعبان با خواندن نام رستم برآشفته و شاهی اولاد را نمی پذیرد. رستم خود به عنوان پیک نزد شعبان می رود و از او می خواهد شاهی اولاد را بپذیرد یا آماد نبرد با رستم باشد. شعبان جنگ را می پذیرد و سوار بر فیل به نبرد رستم می آید. او با آنکه بسیار نیرومند است، در اثر ضرب گرز رستم از فیل بر زمین می افتد. رستم بر روی سینه اش می نشیند تا سر از بدنش جدا کند. شعبان امان می خواهد و رستم وی را می بخشد. شعبان شاهی اولاد را می پذیرد و رستم و کاوس به سوی ایران به راه می افتند.

۲-۳-۲-۰- داستان رستم و سهراب از برجسته‌ترین داستانهای مربوط به رستم در غرب ایران با روایتهای بسیار است.

۲-۳-۲-۱- مهمترین و اصلیترین این روایتها اصل اورامی (شاخه‌ای از زبان گورانی) داشته و به کردی ترجمه شده‌است:

بنابر این روایت روزی رستم به قصد شکار سرزمین خود را ترک می‌کند. او در دشتی به شکار می‌پردازد و پس از آن به خواب می‌رود. در این هنگام سواران تهمینه رخش را می‌ربایند. رستم که پس از بیداری رخش را نمی‌بیند، با دنبال کردن رد پای اسب به سمنگان می‌رسد. وی مورد توجه و پذیرایی شاه سمنگان قرار می‌گیرد و شب را در آنجا می‌ماند. نیمه شب تهمینه، دختر شاه سمنگان، وارد خوابگاه رستم شده، از او تقاضای هم‌آغوشی می کند تا صاحب فرزند پسری شود و پس از آن رخش را به وی بازگرداند. سحرگاه رستم مهره‌ای به تهمینه می‌دهد که آن را به بازوی فرزندش ببندد. پس از نُه ماه تهمینه صاحب پسری می‌شود و نامش را «زوراب» می‌گذارد. زوراب بزرگ شده و به جستجوی پدر راهی ایران می‌شود. وی در مرز ایران هجیر را گرفتار می‌کند و نشان پهلوانان ایرانی را با اشاره به خیمه‌های آنان از وی می‌پرسد. هجیر از معرفی خیمه «زرباف» رستم خودداری می‌کند. سهراب که قصد دارد کاوس و افراسیاب را از تخت بردارد، در شبیخونی به خیمه کاوس هجوم برده، او را ناسزا می‌گوید. رستم با دیدن توهین سهراب برمی‌آشوبد و مرگ را سزای فردی می‌داند که خواهان تاج و تخت کیان است. دو پهلوان با یکدیگر رویارو می شوند. در نبرد نخست رستم شکست می‌خورد و با نیرنگ از دست سهراب جان به در می‌برد، اما در نبرد دوم پیروز می‌شود و بی‌درنگ با خنجر پهلوی سهراب را می‌شکافد. تهمینه با آگاهی از ماجرای قتل سهراب به‌سوی رستم لشکرکشی می‌کند، اما با میانجیگری زال با یکدیگر آشتی می‌کنند و حاصل این آشتی فرزندی به نام فرامرز است.

۲-۳-۲-۲- در روایتهای گورانی نکته‌های ناب و اصیلتری از داستان رستم و سهراب ِ شاهنامه دیده می‌شود. در داستان میان پیوست سهراب و شهرآشوب که در آغاز روایت گورانی جنگنامه رستم و برزو آمده است، روزی سهراب از توران زمین حرکت می‌کند و به پای چشمه‌ساری می‌رسد. در آنجا با تعدادی از دختران روبه‌رو می‌شود که یکی از آنان سهراب را گرفتار خود می سازد. داستان در دشت افشار از توابع کرمانشاه روی می‌دهد. فرمانروای آنجا شخصی به نام قلیچ خان افشار است و دختر موردنظر فرزند او ست. میان سهراب و دختر نبردی درمی‌گیرد که با پیروزی سهراب به پایان می‌رسد. قلیچ‌خان به پیشواز سهراب می‌آید و در خان خود بزمی برای او بر پا می‌کند. در این مجلس سهراب، شهرآشوب دختر قلیچ‌خان را خواستگاری و با او ازدواج می‌کند. پس از عروسی سهراب به‌یادگار گوهری به شهرآشوب می‌دهد. حاصل این ازدواج پسری به نام برزو است. سهراب قصد خود از لشکرکشی به ایران را ویران‌کردن ایران، بستن دست پهلوانان ایران به ویژه رستم و کشتن آنان بیان‌می‌کند:

بو طور ژ توران، آمام به شتاب محال ایران، بکروم خراب

گیو و گستهم، زواره زورچنگ دو دست رستم، به بندو [و] تنگ

baw to:r a E:rân, âmâm ba š

tâb

mahâl-i E:rân, ba-k

ru:m x

Ge:w u Gustaham, Zawâra-y zu:r-a

do: dast-e Rustam, ba-bandu: wa ta

آنگونه از توران به شتاب آمده ام تا شهرهای ایران را ویران کنم.

گیو و گستهم و زواره قوی پنجه (را بگیرم/ بکشم) و دستان رستم را به سختی ببندم.

سخنان سهراب یادآور نگرش سناویذکه است که به دست گرشاسپ کشته‌می شود. سهراب در رسیدن به آرزویش ناکام می ماند و به دست پدر کشته می شود؛ از این رو رستم کشتن سهراب را برای خود افتخاری بزرگ می‌داند ؛ زیرا سهراب پهلوانی برجسته با نیرو و توانی بیش از اندازه و ازسوی دیگر از بزرگترین دشمنان ایران و پادشاه کیانی است.

در روایتی از کنگاور کرمانشاه نیروی رستم در جوانی آن‌قدر زیاد است که وی را به رنج و عذاب می افکند، آن‌گونه که پای او هنگام راه رفتن تا زانو در زمین فرومی‌رود. رستم از خداوند می‌خواهد تا به‌اندازه زور هفت گاو نر از نیرویش بکاهد و تا هنگام نیاز نزد خود نگاه دارد. هنگامی‌که رستم از سهراب شکست خورده و با نیرنگ جان به در می‌برد، در نیایش به درگاه خداوند زور خود را می‌خواهد، اما خداوند این نیرو را به او بازنمی‌گرداند. رستم آنقدر اصرار می‌کند تا خداوند نیرویش را به وی باز می‌گرداند و رستم با این نیروی تازه سهراب را بر زمین می‌زند و می‌کشد. در روایتی گفتاری از صحنه کرمانشاه هنگامی که رستم سهراب را بر زمین زده و با خنجر پهلویش را می‌درد، دست در شکم وی کرده، دل و جگرش را بیرون می‌آورد و دور می اندازد. این تصور که راز مرگ سهراب در دل و جگرش نهفته، وی را با موجودات اساطیری همانند اژدهای ببر بیان و دیو سپید پیوند می‌دهد.

در برخی روایتها رستم چهل شبانه‌روز پیکر سهراب را به امید زنده شدن بر دوش می‌گرداند. در گروهی از این روایتها با نگرشی ثنوی جنگ بین خداوند و اهریمن برای زندگی و مرگ در جریان است؛ خداوند در پی آن است که زندگی را به سهراب بازگرداند، اما اهریمن رستم را فریب می‌دهد تا فرزند را بر زمین بگذارد و در پی آن سهراب بمیرد. در این گونه روایتها با رویکردی زروانی پیروزی مرگ بر زندگی نمایان است، اما در روایتهای توحیدی که مرگ و زندگی به دست خداوند است، اطرافیان رستم وی را به پذیرش خواست خداوند وادار می کنند تا سهراب را بر زمین بگذارد و به خاک بسپارد.

در روایتی لرستانی رستم پس از نبرد برای نجات سهراب به کیکاوس پناه می‌برد، اما شاه از دادن نوشدارو خودداری می‌کند. رستم مویه کنان چهل روز پیکر بی‌جان سهراب را بر دوش خود از کوهی به کوهی می‌برد و شب‌ها در کنار پیکر وی می‌خوابد. بزرگان ایران تلاش می‌کنند تا جناز سهراب را به خاک بسپارند، اما رستم اجازه نمی‌دهد. تا اینکه پیرزنی با نقشه قبلی تکه‌ای پارچه سیاه بر سر راه رستم می‌برد و در کنار رود بارها آن را می‌شوید. رستم سرانجام دلیل این کار را از پیرزن می‌پرسد. پیرزن پاسخ می‌دهد: می‌خواهم آنقدر این پارچه سیاه را بشویم تا سفید شود. رستم به او می‌گوید که هر چیز سیاه با شستن سفید نمی‌شود و تو کار بیهوده‌ای انجام می‌دهی. پیرزن می‌گوید: تو چرا چهل روز پیکر بی‌جان سهراب را بر دوش می‌کشی؟ تو نیز کار بیهوده‌ای می‌کنی. رستم که از پند پیرزن درمانده شده و پاسخی ندارد، همانجا قبری می‌کند و سهراب را به خاک می‌سپارد. سپس مقداری خاک بر سر و صورت خود ریخته و به شهر و دیار خود بازمی‌گردد.

پایان تلخ و اندوهناک داستان رستم و سهراب باعث شده که چنین ماجرایی دیگر بار در زندگانی رستم روی ندهد. در غرب ایران روایتهای دیگری از نبرد رستم و پسرش با پایان خوش وجود دارد که در آنها پدر و پسر با یکدیگر آشتی و سالها در کنار هم با شادمانی زندگی می‌کنند. اگرچه این روایتها براساس ساختار رستم و سهراب شکل گرفته‌اند، اما به دلیل پایان خوش نام فرزند رستم در آنها تغییر یافته تا هم درستی داستان رستم و سهراب حفظ شود و هم استقلال داستان برساخته دوم. روایت کردی رستم و ارنج ، روایت ماندایی رستم و یزد و روایت ارمنی رستم و مهر از این مقوله‌اند. در روایت ماندایی تأثیر اساطیر و اندیشه‌های آیین ایزدی/ یزیدیه و در روایت ارمنی بازتابی از اسطوره آفرینش در آیین اهل حق دیده‌می‌شود.

در پایان روایت گورانی تهمینه به سوی رستم لشکرکشی می کند تا با این ترفند خود را دوباره به پهلوان برساند و فرزند دیگری از او به دست آورده‌، بدان امید که این پسر بتواند پهلوان را بکشد. اما پایان تلخ رستم و سهراب مانع از آن می شود که فرامرز به دست رستم کشته شود؛ ازاین رو نبرد فرامرز و رستم به آشتی می انجامد و رویداد ناگواری روی نمی دهد.

۲-۳-۳ پس از به دنیا آمدن سیاوش، کیکاوس در نامه ای به رستم از وی می خواهد به دربار بیاید و سیاوش را با خود برده و همراه نوادگانش بزرگ و تربیت کند. در این میان با شنیدن سرنوشت شوم سیاوش از ستاره شناسان، کیکاوس تصمیم خود را تغییر می دهد و قصد دارد وی را به جلاد بسپارد، اما زال و رستم وی را از این کار بازمی دارند. پس از گفتگویی سخت میان رستم و کاوس، رستم به خون خواهی سهراب برمی خیزد و کاوس به خون بهای سهراب سیاوش را به رستم می بخشد. رستم او را با خود به زابلستان برده، در هفت سالگی به مکتب می فرستد و آیینهای رزم را به وی می آموزد. رستم که قصد دارد سیاوش را به جای کاوس بر تخت بنشاند، وی را پادشاه خود می خواند، اما سیاوش نمی پذیرد. رستم سیاوش نوجوان را به دربار بازمی گرداند و از کاوس می خواهد به نیکی از وی مراقبت کند. سپس به زابل بازمی گردد.

هنگامی که رستم از کشته شدن سیاوش در توران زمین آگاه می شود، همراه با زواره، فرامرز، برزو، جهانگیر و جهانبخش با سی هزار سپاه برای کین خواهی سیاوش به ایران می آید. رستم بدون توجه به کاوس وارد شبستان وی شده، بسیاری از غلامان و کنیزان را می کشد؛ دست بانو (= سودابه) را گرفته، با سر و پای برهنه وی را به کاخ می آورد و به دم قاطری می بندد. هنگام غروب سر بانو را برای رستم می آورند. سپس رستم به توران تاخته، آنجا را غارت و ویران می کند. پس از آنکه گیو کیخسرو را از توران به ایران می آورد، گزارشی برای رستم می نویسد. رستم پس از خواندن گزارش گیو با فرزندان، نوادگان و سپاهی گران به کین خواهی سیاوش روان می شود و شکستهای سنگینی به تورانیان وارد می کند. رستم به نبرد با افراسیاب می پردازد و افراسیاب می گریزد. رستم با پرتاب کمند تاج افراسیاب را به دست می آورد و پس از شکست تورانیان بر سر کیخسرو نهاده می شود.

۲-۴- پادشاهی کیخسرو

۲-۴-۱- در آغاز پادشاهی کیخسرو (= رزمنام کنیزک) که رستم به زابل زمین و فرزندان دستان نیز به سیستان رفته اند، افراسیاب فرصت را غنیمت دانسته و تصمیم می گیرد به ایران حمله کند. پس از تاختن افراسیاب به ایران و شکست ایرانیان زال با میانجیگری از شاه اجازه می خواهد تا سپاهی را به سپهداری طوس راهی ایران سازد. همچنین پیکی به سیستان بفرستد و رستم را آگاه کند تا با تمام سپاهیان و فرزندان خود به راه افتد که هرکس نیاید سر خود را از دست می دهد. طوس پیشرو سپاه می شود و بدون هیچ استراحتی شب و روز حرکت می کند. با رسیدن پیک به نزد زرعلی، نیزه دار رستم، وی به جستجوی رستم می رود. رخش زرعلی را به سوی رستم می برد. رستم با خروش و سرزنش زرعلی از خواب بیدار شده و می فهمد که حادث ناگواری روی داده است. پس‌ازآن همراه‌با زرعلی روان شده و در میان راه به شهر قمقام می رسد. بامدادان زرعلی گوری شکار کرده، به سیخ می کشد و رستم را بیدار می کند. آن دو پس از خوردن گور به راه می افتند و به سپاه توران می رسند. پیران برای جلوگیری از آمدن رستم هومان را با سه هزار نفر به میدان می فرستد. زواره خبر آمدن رستم و زرعلی را به شاه می رساند. در این هنگام مژد آمدن رستم را به زال می دهند. زال و سپاهیانش یکباره بر سپاه افراسیاب می تازند و با نیروی بخت، آنان را شکست می‌دهند. افراسیاب و پیران می گریزند؛ سپاه چین و ماچین نیز شکست خورده و تورانیان تارومار می شوند.

۲-۴-۲- برزو فرزند سهراب کم کم بزرگ می‌شود و آموزش‌های پهلوانی را فرامی‌گیرد. او به نبرد با پهلوانان ایرانی می‌آید و طوس و فریبرز را گرفتار می‌سازد. سپس نامه‌ای برای رستم می‌فرستد و خود را خونخواه سهراب معرفی می‌کند. پس از شکست پهلوانان ایرانی و گرفتارشدن آنان به دست برزو، رستم به میدان نبرد می‌رود. در این نبرد برزو شان رستم را می‌شکند. رستم پریشان از میدان بازمی‌گردد و فرامرز را به‌جای خود به میدان می‌فرستد. رستم به فرامرز سفارش می‌کند با برزو به مهربانی رفتار کند؛ زیرا گمان می برد که برزو نیز همانند سهراب از نژاد او باشد. برزو در نامه‌ای برای رستم از خستگی و گرسنگی هفت روز خود سخن می‌راند. رستم غذایی برای برزو تدارک می‌بیند که گرگین در آن زهر می‌ریزد، اما این نقشه توسط روبین برای برزو آشکار می‌شود.

رستم برای نبرد با برزو به میدان می‌رود. دو پهلوان نبرد خود را با گرز آغاز می‌کنند، اما راه به جایی نمی‌برند. سپس به کمند، نیزه و شمشیر روی می‌آورند. پس از کشمکشهای بسیار شمشیرها را نیز کنار می‌گذارند و دوباره با کمند به نبرد می‌پردازند. سرانجام با یکدیگر کشتی می‌گیرند. برزو صد قدم رستم را به عقب می‌راند و زانوهایش را به خاک می‌نشاند، اما رستم از خاک برمی‌خیزد و برزو را صد قدم پس می‌زند. این کشتی هفت شبانه‌روز به درازا می‌کشد. در روز هشتم قرلان، اسب برزو، به رخش حمله می‌برد. رستم با دیدن این صحنه با خنجر به برزو حمله می‌کند. جنگ تن به تن به درازا می‌کشد تا اینکه شهرآشوب، مادر برزو، به سخن می‌آید و برزو و رستم را به یکدیگر معرفی می کند. آن دو خنجرها را به هوا پرتاب می کنند، رستم با دیدن بازوبند برزو وی را در آغوش می‌کشد و هردو به شادخواری می‌نشینند. پس از آن برزو برای نبرد با پیلسم روان می شود. رستم نیز درپی او می‌رود. رستم و پیلسم وارد کارزار می‌شوند و سوسن به یاری پیلسم می‌آید. رستم با درماندگی به درگاه خداوند می‌نالد. مناجات او پذیرفته‌می‌شود و کیخسرو همراه سپاهیانش به یاری او می‌شتابد. رستم با دیدن کیخسرو نام یزدان را می‌برد؛ پیلسم را از روی زین برداشته و بر زمین می‌کوبد؛ او را در زنجیر می‌کشد و نزد ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.