پاورپوینت کامل حکمت و معرفت «نظامی گنجوی» در مباحث سیاسی و حکومتی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حکمت و معرفت «نظامی گنجوی» در مباحث سیاسی و حکومتی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حکمت و معرفت «نظامی گنجوی» در مباحث سیاسی و حکومتی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حکمت و معرفت «نظامی گنجوی» در مباحث سیاسی و حکومتی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

نظامی گنجوی، اگر چه در ادبیات فارسی شاعری داستان‌سرا محسوب می‌شود و منظومه‌های عاشقان او در دوران دیریاز این سرزمین کهن همواره مورد توجه عموم مردم و اقتفای شاعران قرار گرفته است. با وجود این، به دلیل برخورداری از مناعت طبع، حکمت و زهد والا که در نوع خود بی‌بدیل و ارزشمند است به انحای مختلف دستی در مباحث حکومتی از آستین برآورده و در جای جای منظومه‌های عاشقانه و حتی در مثنوی زاهدانه و عارفان خود به اشارت یا کنایت یا حتی مستقیم و بی‌پروا به ایراد سخن در باب مسائل حکومتی پرداخته و از طرح انتقادات تند و کوبنده ابایی نداشته است.

نظامی گنجوی، اگر چه در ادبیات فارسی شاعری داستان‌سرا محسوب می‌شود و منظومه‌های عاشقان او در دوران دیریاز این سرزمین کهن همواره مورد توجه عموم مردم و اقتفای شاعران قرار گرفته است. با وجود این، به دلیل برخورداری از مناعت طبع، حکمت و زهد والا که در نوع خود بی‌بدیل و ارزشمند است به انحای مختلف دستی در مباحث حکومتی از آستین برآورده و در جای جای منظومه‌های عاشقانه و حتی در مثنوی زاهدانه و عارفان خود به اشارت یا کنایت یا حتی مستقیم و بی‌پروا به ایراد سخن در باب مسائل حکومتی پرداخته و از طرح انتقادات تند و کوبنده ابایی نداشته است. در پژوهش پیش رو با بررسی آثار ارجمند این سخن‌سرای بزرگ قرن ششم، به استخراج شواهدی از سخنان او و تحلیل کوتاه آن‌ها پرداخته شده است. بی‌تردید اندیشه‌های این حکیم والامقام در مباحث سیاسی قابل توجه است.

***

۱. مقدمه

ادبیات فارسی بستر خوب و مناسبی  برای طرح مباحث مختلف از جمله اخلاق، عرفان، پند و اندرز و.. است. یکی از مسائلی که کمابیش مورد توجه شاعران و نویسندگان ایرانی قرار داشته، مباحث سیاسی و انتقاد به حاکمان و فرمانروایان است. آن‌ها عمدتاً به اَشکال مختلف به این مسائل ورود کرده‌اند و در قالب داستان ها یا اشعار مستقیم و غیرمستقیم خود به موعظه یا حتی انتقاد از حکمرانان پرداخته اند. یکی از کسانی که در این زمینه با شیو خاص خود توانسته  است نقشی مهم ایفاء کند، شاعر و داستان سرای نامدار قرن ششم هجری قمری، «نظامی» است.

با اینکه او بیشتر با منظومه های عاشقانه اش نامی ست، ارزش و اعتبار مخزن الاسرارش اگر نگوییم گوی سبقت از عاشقانه ها ربوده ، در نوع خود اثری حکمی، اخلاقی و زاهدانه  است که بعدها مورد توجه و عنایت شاعران و عارفان نامدار دوره های بعدی قرار گرفته  است. در بادیِ امر، چنین به نظر می رسد که در آثار عاشقانه، مباحث سیاسی و حکومتی، محلی از اعراب ندارند، اما این شاعر والامقام به خوبی از عهد این مهم برآمده و توانسته  است در خلال این داستان های شگفت انگیز و منظومه های غنایی به ناب‌ترین مسائل حکومتی بپردازد.

«نظامی» در عاشقانه‌های هفت‌پیکر، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون، تأکید بر مصلحتِ مردمان و دوری از کج‌رفتاری با آن‌ها را نادیده نگرفته است. برای مثال، حکایتِ «تاجدارِ مَروی» و ده‌ها حکایتِ دیگر در این منظومه‌ها نشان از توجهِ «نظامی» به امرِ حاکمیت دارد. در توصیه‌ها و تهدیدهای «شیرین» به «پرویزِ ساسانی» نکته‌هایی ارزنده در بابِ حکمرانی، موجود است و سخنانِ او در این منظومه، از دیدگاهِ بلندی حکایت دارد که در هر روزگاری راهنمای قدرت‌مندان تواند بود. او همچنین در مخزن‌الاسرار به طرزِ تندتری بر ظلم و بیدادِ شاهان می‌تازد و عاقبتِ کسانی را که زرکشِ سلطانی بر تن دارند، چشیدنِ لقم آهنین می‌داند:

«‌آن که سرش زرکشِ سلطان کشید بازپسیــن لقمه ز آهن چشیــد‌»

(‌نظامی،(۳) ۱۳۸۷ :۴۳)

نیز در هفت پیکر آمده‌ است:

«پادشـاه‌ آتشـی است کـز نـورش ایمــن آن شــد که دید از دورش

و آتــش او گُلــی است گوهـربار در برابر گُــل است و در بر خــار

پادشه همچـو تــاک انگـور است در نپیچـد در آن کـزو دور اسـت

وان که پیچــد در او به صـد یاری بیخ و بارش کَنَد به صـد خواری»

(نظامی،(۱) ۱۳۸۷ :۶۲)

در ادامه به مهم‌ترین مباحثی خواهیم  پرداخت که در خمس نظامی به آن ها اشاره  شده  است:

۱-۱ مرگ و رستاخیز، حقیقتی انکارناپذیر

یکی از نقاط ضعفی که ادیبان ما بخوبی به آن پی برده و آن را پیش چشم شاهان و حاکمان قرار داده اند تا اندکی از ستم و بیداد آن ها بکاهد، اشاره به مقول مرگ و پایان کار آن هاست. «نظامی» در این خصوص بسیار زیرکانه عمل کرده  است و از زبان «اسکندرمقدونی»، یکی از کسانی که مرگ را جدّی گرفته و خود را در برابرِ آن ناتوان یافته‌، شاهکاری ادبی‌خلق کرده‌ است. او که ‌از آغازِ شرفنامه تا پایانِ ‌اقبالنامه، کشورگشایی‌های «اسکندر» را دنبال کرده، او را در وضعیتی نشان می‌دهد که هیبتِ مرگ بر او سایه‌ افکنده و از حکیمان نیز کاری ساخته نیست:

«‌کجا رفته‌انــد آن حکیمــانِ پاک که ‌زر می‌فشاندم ‌بر ایشان‌ چو خاک؟

بیاییــد گـو خــاک را زر کنیـــد مـداوای جـانِ سکنــدر کنیـد…

ارسطو کجـا تا به فرهنــگ و رای بُرونـم جهانـد از این تنگنـــای؟

بلینــــاس کـو تا به ‌افسونگــری کنـــد چـار جـانِ اسکنــدری؟

کجـا شـد فلاطـــونِ پرهیــزگار مگــر نکتــه‌‌ای با من آرد به کار؟

نمــودارِ والیــسِ دانا کجــاست بداند مگر کاین‌گزند از چه‌ خاست؟

بخوانیــــد سقــراطِ فــرزانـه را گشـاید مـگر قفــلِ این خانــه را

دو اسبه به هرمـس فرستیــد کس مگــر شاه را دل دهـد یک نفـس

بَرید این حکایـت به فرفوریـوس مگــر بـاز خَـرّد مرا زین فسوس

دگر باره گفت «این سخن هست باد دریـن درد از ایــزد توان کرد یـاد

ز رنجــم در آسایــش آرد مگــر بریـن خـاک بخشایش آرد مگـر

نگیرد کسـم دسـت و نـارد به یـاد بدین ‌بی‌کسی ‌در جهان، کس مبـاد‌»

(‌نظامی،۱۳۸۵ :۲۴۵-۲۴۶)

«اسکندر» سپس سوگندنامه‌ای به مادر می‌فرستد، مبنی بر اینکه در سوگِ فرزند، رختِ عزا نپوشد، مویه نکند و صبوری در پیش گیرد. او به طرزی شگفت، مادر را با واقعیت مرگ روبه‌رو می‌کند تا در این ماتم، بیش از آنچه سزاست‌، بر خود سخت نگیرد. پیشنهاد او به مادر این است که در عزای فرزند میهمانی‌ای برپا کند و فقط کسانی را به این میهمانی دعوت کند که عزیزی از دست نداده  باشند و کیست که در این دنیا عزیزی خفته در خاک نداشته باشد:

«‌گرت رغبت آید که ‌اَنـدُه خـوری کنی سوگـــواری و ماتـم‌گــری

از آن پیش کانـدُه خوری زینهــار بر آرای مهمانـــی شاهــــــوار

بخوان خلق را جمله مهمانِ خویش منـادی برانگیز بر خوانِ خویـش

که«آن ‌کس ‌خورَد این‌خورش‌های پاک که غایــب نباشد ورا زیر خـاک»

اگر زان خـورش‌ها خورَد میهمـان تو نیـز انـدُهِ من بخـور در زمـان‌»

(‌همان : ۲۵۶)

«اسکندر» همچنین سفارش می‌کند تا پس از مرگ دستش را از تابوت بیرون بگذارند و مُشتی خاک در دست او بریزند و منادی‌گران چنین ندا کنند که پادشاه هفت کشور اینک با دستانی تهی از این دنیا به سوی آخرت رخت  می بندد:

«‌که فــرماند هفت کشور زمیــن همین‌یک‌تن آمد ز شاهان، همین

ز هـر گنــجِ دنیـا که در بار بَست بجز خاک‌ چیزی ندارد به دست‌»

(همان: ۲۵۹)

«نظامی» همچنین از آنچه در شریعت‌، دربار کیفر و جزای آن جهانی آورده شده‌، غافل نیست و یکی از اَشکالِ نقد قدرت از سوی او‌، همین توجه دادن شاهان به رستاخیز است‌، او پادشاهان را از عاقبتِ ظلم و جور، بیم می‌دهد و خاطرنشان می‌سازد که دورانِ ستم سرانجام به پایان رسیده، روزی که شاهان از عملکردِ خود پشیمان و شرمگین باشند، از راه خواهد رسید:

«مُلکِ ضعیفـان به کف آورده گیـر مالِ یتیمـان به ستـم خورده گیـر

روزِ قیـامــــت که بـــوَد داوری شرم نداری که چه عـذر آوری؟‌»

(نظامی،(۳) ۱۳۸۷ :۷۹)

«نظامی» پادشاهان را با معرفت و درک والای خود‌، به همان نسبت که ‌از دوزخ بیم می‌دهد، از وعده‌های خوبِ آن جهانی هم سخن می‌گوید:

«‌غِرّه به مُلکی که وفاییـش نیـست زنده به عمری که بقاییـش نیست

مصحــف و شمشیــر بینداختــه جام و صُراحـی عوضـش ساخته

آینـه و شـانــه گرفتــه به دسـت چون زنِ رعنا شده گیسوپرست…

داد کــن از همّــتِ مردم بتــرس نیمـه‌شــب از تیر تظلّـم بتـرس

همّـت از آن جا که نظــرها کنــد خــوار مــدارش که ‌اثــرهـا کند

همّــت آلـــود آن یک دو مــرد با تــنِ محمـود ببین تا چه کرد…

تیغِ ستـم دور کــن از راهشـــان تا نخـوری تیرِ سحـــرگاهشــان

دادگــری، شــرطِ جهان‌داری است شرطِ‌جهان ‌بین ‌که ستمکاری است

هر که در این خانه شبــی ‌داد کرد خانــ فـردای خود آبـاد کـــرد‌»

(همان :۸۹-۹۰)

۱-۲ تظلّم و دادخواهی رعایا

در حکایات ادب فارسی، به مواردی برمی خوریم که ستمی از جانب حاکمان بر رعیت واقع شده و ستم دیده به شکایت و دادخواهی پرداخته  است. عمد این ستمدیدگان، پیرمردان و بیوه زنان‌اند که در بیشتر مواقع سخنان جانسوزشان اشک به چشمان حاکم آورده و تنبّهی برای او ایجاد  کرده  است. نمونه ای از این انتقاد را «نظامی» در مخزن‌الاسرار آورده که داستانِ دادخواهی پیرزنی  از «سلطان سنجر» است. شحن سلطان به شیوه ای تند و تحقیرآمیز با دشنام و کتک، پیرزنی را نیمه‌شب از خانه‌اش بیرون کرده تا به زعم خود قاتل ماجرایی را از خان او پیدا کند.

پیرزنِ این حکایت نیز در عرص زبان‌آوری و فصاحت، توسنی بادپا و بی‌بدیل است. ماجرا از زبان پیرزن، چنین تعریف می‌شود:

«شحن مسـت آمـده در کـوی من زد لگــدی چند فــرا روی مــن

بی‌گُنــه ‌از خانه به رویـم کشیــد موی‌کشـان بر سرِ کویـم کشیــد

در ستـــم آبــادِ زبــانم نهـــاد مُهــرِ ستــم بر درِ خانَــم نهـاد

گفت «فلان نیم‌شب ای کوژپشت برسرِکـوی‌تو فلان را که کشت؟»

خان‌ من‌جُست ‌که خونی کجاست؟ ای‌شه، از این ‌بیش ‌زبونی ‌کجاست؟‌»‌

(‌نظامی،(۳)۱۳۸۷ : ۹۱)

پیرزن به دنبالِ آن از درِ تهدید وارد می‌شود تا سلطان را از عذابِ آُخروی بیم دهد:

«‌گــر ندهـــی دادِ من ای شهریار با تو روَد روزِ شمار، این شمــار»

(همان)

او افزون بر انذارِ شاه از عذابِ آن جهانی، بر نحو حکمرانی سلطان می‌تازد و در خلالِ انتقادهای کوبند خود، توقّعاتِ مردم را از شاه به‌زیبایی بیان می‌کند. سخنانِ او، به‌حق، زبانِ حالِ هم کسانی است که‌ از جور حکومت به جان آمده‌اند و فریادرسی ندارند:

«داوری و داد نمـــی‌بیــنمـــت وز ستــــم آزاد نمـــی‌بینمــت

از مَلِکــــان قوّت و یاری رسـد ازتو به‌ما بین‌که چه خــواری رسد…

بنده‌ای و دعـــوی شاهــی کنی شـاه نـه‌ای، چون که تباهـی کنی

شاه کـــه ترتیبِ ولایـــت کنـد حکـــمِ رعیت به رعــایـت کند

تا همه ســر بر خطِ فرمـــان نهنـد دوستی‌اش در دل و در جان نهنـد

عالم را زیــــر و زبــــر کرده‌‌ای تا تویـی آخـر چه هنر کـرده‌ای؟»

(نظامی،(۳)۱۳۸۷ :۹۲)

پیرزن سپس راه و رسمِ شهریاری را به‌ «سنجر» یادآور می‌شود:

«فتحِ جهـــان را تو کلیــــد آمدی نز پــــی بیــــداد پدیــد آمدی

شاه بدانی که جفـــا کـــم کنــی گر دگــران ریش، تو مَرهَـم کنی

رســم ضعیفــان به تو نازش بوَد رســــمِ تو باید که نـوازش بوَد»

(همان :۹۲-۹۳)

۱-۳ بی وفایی حاکمان

«نظامی» در لیلی و مجنون در بیانِ داستانِ تاجدارِ مَروی، وفاداری سگ‌ها را بر پادشاهان افزون می‌داند: داستان از این قرار است که تاجدارِ «مَرو» چندین سگ دارد به هیبتِ گُراز، وحشی و خون‌ریز. هرگاه بر کسی خشم می‌گیرد، او را نزدِ سگ‌ها می‌اندازد:

«‌در قصّــه شنیــده‌‌ام که بـــاری بـوده اسـت به مَــرو تاجــداری

در سلسلــه داشتی سگـــی چند دیوانــه فَــش و چو دیوِ دربنــد

هر یک به صلابـــتِ گُــــرازی بـرده سرِ اُشتُــــری به گــــازی

شَـه چون شـدی از کسـی به‌ آزار دادیــش بدان سگانِ خون‌خـوار‌»

(‌نظامی،( ۲)۱۳۸۷ :۱۶۹-۱۷۰)

یکی از ندیمانِ پادشاه که جوانی باکفایت و هوشمند است، در رفتارِ شاه، آیند مرگبارِ خود را می‌بیند، از این رو با سگان طرحِ دوستی ریخته، هرروز آن‌ها را به گوسفندی مهمان می‌کند تا جایی که سگ‌ها مطیعِ او می‌شوند. پس از چندی، آنچه جوان به فراست دریافته بود، واقعیت پیدا می‌کند:

«‌روزی به طریـــقِ خشمناکـــی شَــه دیـد در آن جـوانِ خاکــی

فرمود به ســـگ دلانِ درگــــاه تا پیــشِ سگــان بَـرنـدش از راه

وان ســگ منشــان سگی نمودند چــون سـگ به تبرّکــش ربودند

بستنـــد و بدان سگـــانش دادند خــود دور شدنــد و ایستادنــد‌»

(همان :۱۷۰)

اما بشنوید از سگ‌های خون‌خوار که با جوان چگونه رفتار می کنند. آن ها که ولی نعمت خود را شناخته اند، گرداگرد او حلقه می‌زنند و سرها بر روی دست، روبرویش می‌نشینند. شبانه روزی می‌گذرد و سگ ها همچون دایه ای مهربان از او مراقبت می کنند:

«‌وان شیرسگـانِ آهنیــن چنــگ کردنـد نخســت بر وی آهنـــگ

چون مُنعــمِ خود شناختنـــدش دُم لابـه‌کنـــــان نـواختـنــدش

گِردش همــه دستبنــد بستنـــد سـر بـر سـرِ دسـت‌ها نشستــند

بودنـد بر او چو دایــه دلســـوز تا رفـت بر این یکـی شبـان روز‌»

(همان : ۱۷۰-۱۷۱)

باری سگبانان این خبر را به شاه می‌برند و او که از عملکرد سگ های خون‌خوار خود شگفت زده شده، جوان را فرا می‌خواند . پاسخِ جوان چنین است:

«گفتا سبـب، آنکه، پیش ازین بند دادم به ســگان نوالــه‌ای چنـــد

ایشـان به نوالــه‌ای که خَوردنــد با من لـبِ خود به مُهـــر کردنـد

دَه ســـال غلامـــــی ‌تـو کـردم ایـن بود بَـری که ‌از تـو خــَوردم

دادی به سگـانــــم از یــک آزار وین بُد که نبُد سـگ، آشنـاخـوار

ســگ، دوست شد و تو آشنــا نه ســگ را حقِ حرمــت و تو را نه

ســگ صلــح کند به‌ استخـوانی ناکــس نکنــد وفــا به جــانی‌»

(‌همان : ۱۷۱-۱۷۲)

۱-۳ بُخل و خساست شاهان

«نظامی»‌ در اشاره به این مقوله با مناعت طبعی ستودنی، آنجا که یادها را به ذکرِ نغمه‌گری «باربَد» می‌نوازد‌، ناگاه در قیاسِ روزگارِ خویش با «پرویزِ» ساسانی برمی‌آید و زبان به تعریض و کنایه می‌گشاید. فرایاد مخاطب می آورد که چگونه «خسرو پرویز» به هر ستایشی که از او می شد، کیسه ای زر می بخشید و در ازای هر نغمه و آهنگی گنج خود را به پای «باربَد» می ریخت. اما اینک در روزگار او حتی اگر سخنی ارزنده تر گفته  شود، زهِ پشمینی هم به گردن سخنور نمی بندند:

«‌چنــــان بُد رسـمِ آن بدرِ منــوّر کــه بر هـــر زِه بدادی بَـدر زر

به هـر پـرده که‌ او بنواخت آن روز ملِک گنجی دگر پرداخت آن روز

به هـر پـــرده که ‌او بر زد نوایــی ملِک دادش پُر از گوهـــر قبایـی

زهی لفظی که گر بر تنگ‌دستـــی زهـی گفتــی، زهی زرّین ببستی

در این دَوران گرَت زین بِه پسندند زِهــی پشمین به گردن وا نبندند»

(‌نظامی،( ۱)۱۳۸۸ :۱۹۴)

او ضمنِ آنکه با متانت، از شاهان انتقاد می‌کند، برای آن که گَردِ کُدیه بر قبای والای زُهد و معرفتش ننشیند، می‌افزاید:

«‌ز عالــــی همّتی گردن برافــراز طنـابِ هـــرزه ‌از گردن بینــداز

به خرسندی طمـع را دیده بـردوز ز چون من قطره، دریایی درآمـوز

که چندین گنج بخشیدم به شـاهی وزان خرمـن نجُستـم برگِ کاهی

به بی‌برگی سخـن را راست کـردم نه‌ او داد و نه من درخواست کردم

مرا ایـن بس که پُر کردم جهـان را ولی‌نعمـت شـدم دریـا و کـان را

نظامی، گر زهِ زرّین بســی هـست زهِ تو زهد شد، مگذارش از دست

بدین زِه گر، گریبــان را طــرازی کنـی بر گردنـان، گـردن فـرازی‌»

(‌همان : ۱۹۴-۱۹۵ و ‌نیز ر.ک: نظامی،(۱) ۱۳۸۷ : ۳۰)

۱-۴ انصاف و عدالت سیاسی

یکی از مواردی که در رفتار شاهان ملاحظه می شود، سیاست و تنبیهی  است که نسبت به زیردستان داشته اند. گاهی این سیاست و تنبیه حتی فرزندان و نزدیکان آن ها را شامل می شده  است که نشان از عدالت و سختگیری حاکمان دارد. «نظامی» هم این نکت مهم را فروگذار نکرده  است. در منظوم خسرو و شیرین، مجازاتِ شاهزاده‌ای جوان جلبِ نظر می‌کند. سیاستِ «هرمز» دربار فرزندش «پرویز» که‌ او را به هزار نذر و نیاز از خدا طلب کرده، حکایت غریبی ‌است: «پرویز» به‌ اقتضای جوانی به عشرت و تفریح پرداخته‌ است. سازِ چنگش همه‌جا را پر کرده، توسنی از بدلگامانِ او لب به کِشت دهقانی تر کرده و غلامِ او نیز خوشه‌ای چند به غارت برده‌ است. خبر به شاه می‌برند و جسارتِ فرزند را گزارش می‌کنند. «هرمز» می‌داند که‌ اگر دست روی دست بگذارد و فرزند را تنبیه نکند، زبانِ مردمان بر او گشاده می‌شود که:

«‌گر این بیگانـه‌‌ای کردی نه فرزند ببـردی خان و مانش را خداونـد

زند بر هر رگی فَصّـاد‌، صد نیـش ولی ‌دستش بلرزد ‌بر رگِ خویش»

(نظامی،(۱)۱۳۸۸: ۴۵)

و «هرمز» فرزند خطاکارِ خود را چنین مجازات می‌کند:

«‌ملک فرمـود تا خنجـر کشیــدند تکــاور مرکبــش را پی بریدنـد

غلامش را به صاحب غوره دادنـد گـلابی ‌را به‌ آبِ شــوره دادنــد

در آن خانه که‌ آن شب بود رَخشش به‌صاحب خانه بخشیدند تختش

پس آن گه ناخنِ چنگی شکستنـد ز روی چنگش ابریشم گسستنـد

سیاست بین که می‌کردند ازین پیش نـه با بیگانـه با دُردانـ خویــش»

(‌همان)

او گرچه زاهدی صاحب ارج است، اما گاهی پیش می آید که بدون تعصب، شیو حاکمان «ساسانی» را که دین زرتشتی داشته اند بر حاکمیت مسلمانان ارجح می داند. او آنجا که به یادکردِ سیاستِ «هرمز» از فرزندش «خسرو پرویز» می‌پردازد که در مرغزاری به عشرت پرداخته‌ است، زخم‌های کهنه‌‌اش سر می‌گشاید و بر روزگارِ مسلمانی خرده می‌گیرد:

«‌سیاست بین که می‌کردند ازین پیش نه با بیگانـه با دُردانــ خویــش

کنون گر خونِ صد مسکین بریزند ز بنـــدِ یــک قراضـه برنخیزند

کجا آن عدل و آن انصـــاف‌سازی که با فرزند ازین سان رفت بازی؟

جهان ز آتش‌پرستی شـد چنان گرم که بادا زین مسلمانی تو را شــرم

مسلمانیــم مـا‌، او گبـر نـام است گر این ‌گبری، مسلمانی‌کدام‌است؟‌»

(‌نظامی، (۱)۱۳۸۸: ۴۵)

۱-۵ مردم‌سالاری از نگاه «نظامی»

در داستانِ «خسرو و شیرین» هنگامی که بالاخره «شیرین»‌، پس از دورانی طولانی، شاهِ هوس‌باز را به راه‌ آورده‌، به عقد «خسرو» در آمده‌ است، ابتدا به نصیحت شاه و پرهیز دادنِ او از ستم و بیدادگری و غرور بی جا می پردازد و سپس با تهدیدی منطقی و درست او را از زوال دولتش بیم می‌دهد :

«‌جهـان را کرده‌ای از نعمــت آباد خرابـش چون توان کردن به بیداد

چون آن گاوی که‌ از وی شیر خیزد لگــد در شیــر گیـرد تا بریـــزد

حذر کن زان که ناگـه در کمینــی دعای بــد کنـد خلـوت نشیـنی

زنـی پیــر از نفَس‌هــای جــوانه زنــد تیــری سحـرگه بـر نشانه

ندارد سودت آنگه بانـگ و فریـاد که نفریــن داده باشد مُلک بر باد

بســا آییــنه کـاندر دستِ شاهان سیــه گشت از نفیــرِ دادخواهان

جهان سوزی بد است و جَور سازی تــرا بِــه گــر رعیــت را نوازی

از آن ترسـم که گـردد این مثَل راست که آن‌ شه‌ گفت کو را کس ‌نمی‌خواست

کهن دولت چـو باشـد دیو پیـوند رعیــت را نباشـد هیـــچ در بند

ز مثلِ خود جهــان را طاق بینــد جهان‌، خود را به‌ استحقـاق بینـد

<

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.