پاورپوینت کامل تفاوت عقل و هوش ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تفاوت عقل و هوش ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تفاوت عقل و هوش ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تفاوت عقل و هوش ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
طرح گزینش از تجدد، سودایی خام و بیهوده است
متن زیر سرمقاله رضا داوری اردکانی برای شماره شصتوششم نشریه فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی است که در ادامه می خوانید؛
طرح گزینش از تجدد، سودایی خام و بیهوده است
متن زیر سرمقاله رضا داوری اردکانی برای شماره شصتوششم نشریه فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی است که در ادامه می خوانید؛
*******
علم به پشتوانه خرد نیاز دارد
یادداشت هایی که برای این دفتر نوشته ام بیشتر درباره علم بوده و کمتر به وضع و مقام خرد و نسبتش با علم نظر شده است. این بار نیز صرفاً نظری به خرد در زمان کنونی انداخته ام تا هم حق صحبت هفتاد ساله با فلسفه را اندکی ادا کرده باشم، هم تذکر دهم که اگر خرد رو نهان کند، کار جهان و زندگی آدمی به خطر میافتد زیرا علم و تکنولوژی به آینده زندگی و مصلحت آدمیان و غم و شادی آنان کاری ندارند و به این جهت است که علم به پشتوانه خرد نیاز دارد و اگر از حمایت و همراهی آن محروم شود نظم درونش دستخوش اختلال میشود و چه بسا که در راه ویرانگری قرار گیرد.
۱-از امام صادق(ع) نقل شده است که «علم درک تفاوتهاست». از جمله تفاوتهایی که ما کمتر به آن توجه داریم تفاوت عقل هاست. تفاوت دیگری که نمیدانم آیا از میان متأخران کسی به آن توجه کرده است یا نه تفاوت خرد با هوش است. در اینکه خرد راهگشا و کارساز زندگی است، تردید نیست اما اعتقاد به اهمیت خرد نباید ما را از غیبت و غیاب آن در بعضی زمانها غافل سازد. به عبارت دیگر حرمت لفظ و مفهوم و شهرت نام خرد نباید ما را از بودن یا نبودن آن غافل سازد. فیلسوفان گاهی در ماهیت عقل بحث کرده اند اما غالباً وجود آن را مسلم انگاشته و در باب آن کمتر پرسش و چون و چرا کرده اند. در فلسفه رسمی، عقل مقوّم ذات آدمی و قوه درک کلیات و مایه برخورداری از علم است ولی در این نوشته عقل به معنی یک قوّه نفسانی و شأن ناطقه نفس و مرتبه ای از مراتب وجود نیست بلکه مراد از آن استعداد درک تاریخی هستی و زمان و زبان و شرایط امکان دانستن و عمل کردن است. این عقل شأنی یا جزئی از روانشناسی اشخاص و افراد نیست بلکه در زمان و تاریخ پدید می آید و ظهور خاص می یابد و گاهی دستخوش ضعف و زوال می شود.
عقل دوران تجدد عقل تاریخی است
عقل دوران تجدد عقل تاریخی است البته همیشه و همه جا تنها آدمیانند که باید به حکم عقل کار کنند. ظهور عقل هم در وجود آدمیان است معهذا عقل وجودی مستقل از افراد و اشخاص دارد. با این تلقی خرد دیگر چیزی نیست که مردمان را به آن بخوانیم و آنها به آن رو کنند و به آسانی بتوانند کار خود را به دستور آن انجام دهند حتی در جاهایی که در زمانی کارها به راهنمایی صورتی از خرد انجام شده است، وقتی مدد خرد منقطع شده است، آن جهان نیز به زوال و پریشانی رو کرده است. اروپا پس از آغاز قرون وسطی و در آغاز رنسانس به چشمه تازهای از عقل دست یافت. این عقل در طی قرنها بسط یافت و اروپا جهان را با آن دگرگون کرد و در ویرانی و آبادیش کوشید و اکنون پس از چهارصد سال کمکم دارد زوال خرد را حس میکند. البته هنوز کارها به کلی از روال و مدار خرد خودبنیاد جدید خارج نشده و سادهلوحی است که بپنداریم قبل از اینکه نظم دیگری در افق آینده پدیدار شود، تجدد رخت برمی بندد. در جهان توسعه نیافته پیرو غرب متجدد، قضیه صورت دیگری دارد.
بخشی از این جهان احیاناً وارث یک سنت مفهومی و عقلی است و عقل را امر بالفعلی می داند که همواره میتوان از راهنمایی اش برخوردار شد. عقلی که معمولاً میپندارند، هست و ثابت است. عقل قدیم البته هنوز در ارگانون ارسطو و شفای بوعلی و به طور کلی در همه کتابهای فلسفه تا دوره جدید وجود دارد اما این عقل، دیگر کارساز زندگی کنونی نیست. همه مردم جهان به رسم جهان جدید که ساخته عقل جهان ساز است زندگی میکنند و توقع نباید داشت که عقل قدیم بتواند راهنمای زندگی زمان تجدد و تجددمآبی باشد. این عقل در بیرون از کتابهای فلسفه وجود ندارد و به فرض اینکه در جایی هم وجود داشته باشد، ما راه خانه اش را گم کرده ایم و نمی دانیم که در شرایط کنونی جهان آثارش چیست و وجودش را در کجا می توان یافت و اگر نیست چرا ملتفت نبودنش نیستیم و به آن فکر نمیکنیم. ما اکنون مثل قرنهای پیش آثار ابن سینا و ملاصدرا را میآموزیم. این آثار به یک معنی عقل متحصّل و محقق است اما به وجود این عقل متحصّل صرفاً از طریق آموزش نمیتوان راه برد و به فرض راه بردن به آن، با آن نمی توان در کار جهان جدید و در راه توسعه کارسازی کرد.
اگر آن عقل با همه اهمیتش، توانایی طرح و رهبری و کارسازی برنامه توسعه داشت، چرا تاریخ پیشرفت علمی تکنیکی و توسعه اجتماعی اقتصادی از دویست سیصد سال دورتر نمی رود. به نظر میرسد که جهان جدید به عقلی متفاوت با عقل قبل از رنسانس رسیده و با این عقل توانسته است علم و تکنولوژی و سیاست جدید را پدید آورد و توسعه دهد. کشورهای توسعه نیافته غالباً این عقل را از طریق آثار مادی و تکنیکیش شناختند البته بعضی اصول و اوصاف آن به صورت لقلقه زبان مشهور شد اما چون درباره آنها تأمل نکردند و کسی نپرسید که این اصول در عقل قدیم ما چه جایی داشته است، آنها هم جایگاهی در جان جامعه نیافتند تا بتوانند مؤثر شوند. اما به هر حال در عداد مسلمات درآمدند. مگر نه اینکه به تبع جهان متجدد این حرف مشهور را پیوسته تکرار میکنیم که نیروهای طبیعت را باید با علم مهار کرد. اصل پیشرفت و تکامل را هم که بیچون و چرا پذیرفته ایم ولی اینها در وجود و درک ما به مرتبه عقل نرسیده بلکه در ردیف عادات لفظی و روانشناختی باقی مانده اند و به همین جهت پندارهای سطحی و ظاهریاند و تعارض و حتی نسبتشان با آراء و اعتقادات و فرهنگ موروث درک نمی شود.
در جهان توسعه یافته وضع به صورت دیگری است. در این جهان تعارض میان موجودبینی و وجودبینی چندان شدید نیست که هر کس تصورات خود را واقعیت انگارد ولی اینجا بیشتر ورطه ای میان این دو وضع وجود دارد و در این ورطه پندار، یا اصلاً مشکل و مسئله ای نیست یا اگر باشد به آسانی رفع و حل می شود. وقتی می گوییم هیچ مشکل و مسئلهای وجود ندارد لابد چرخ امور اداری و آموزشی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی به خوبی می گردد و آب و هوای کشور و بخصوص خوزستان هم خیلی خوب است و اگر مشکلی مثل مشکل ارز و طلا و بانکهای خودرو هم پیش آید، به زودی و به آسانی رفع می شود. حقیقتاً خوشبینی در شرایط کنونی هنر بزرگی است. وقتی می بینیم که هر یک از این حوزهها نه فقط مشکلها دارند بلکه وجودشان عین مشکل است، چه امیدی به آینده میتوانیم داشته باشیم. این رسم مدیریتی که در سازمانهای اداری جاری است، به جای اینکه کارگشایی کند بر مشکلها می افزاید و منشأ فساد و باعث پدید آمدن مشکل در حوزه های دیگر میشود. گاهی اعتراض میکنند که کار تو فلسفه است و اینها که مینویسی مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و متعلق به قلمرو آراء همگانی است و ربطی به فلسفه ندارد بلکه اهل سیاست و دانشمندان علوم اجتماعی باید به آنها بپردازند.
اولاً چه کنیم که دانشمندان کمتر به این مسائل می پردازند. ثانیاً سخن در صورتی درست است که فلسفه در مسائل مدیریت و آموزش و پرورش و کتاب و سینما و بانکداری وارد شده باشد ولی وقتی پرسش میشود که این سازمان اداری و اقتصاد و فرهنگ و آموزش چیست و از کجا آمده و کارش در کجا و چرا میلنگد پرسش، پرسشِ فلسفی است. هر چند که مسائل اقتصاد و جامعه و فرهنگ و مدیریت و تعلیم و تربیت در علوم اجتماعی خاص طرح و پژوهش میشود. آیا طرح پرسشی که عنوان شد مداخله در علوم دیگر است؟ اینجا مسئله این نیست که سازمانهای اداری را چگونه باید ترتیب داد یا اصلاح کرد و برنامه و روش تدریس چه و چگونه باید باشد. پرسش اینست که سازمانهای اداری ما چه می کنند و راهنمای عمل و میزان و ملاک کار و کارکردشان چیست و آموزش و پرورشمان چه حاصلی دارد و آیا حاصل کارش با غایتی که از آموزش و پرورش در نظر است، تناسب و تناظر دارد یا نه و اگر سازمان اداری و نظام کار و درس و مدرسه بی سامان است، این بی سامانی از کجاست و چرا کارها سامان نمی یابد. آیا وجود و دوام بی نظمی و بی سامانی نشانه دوری از خرد نیست؟ می بینید که این بحثها ربطی به مشهورات ندارد و دعوت به این هم نیست که برویم خرد زمان های قدیم یا خرد رنسانس و دوران منورالفکری و … را بیاوریم و راهنمای خود قرار دهیم زیرا آن خردها در تاریخ و با تاریخ تحقق یافته اند و در جایی پنهان نشده اند که آنها را پیدا کنیم. چرخ زمان و تاریخ معمولاً با نظمی می گردد و اگر نام این نظم خرد باشد وقتی به گردش کارها نگاه می کنیم و این نظم را نمی یابیم، باید بیندیشیم که مبادا راه خرد را گم کرده باشیم.
با گم شدن عقل اکنون جهان در آستانه آشوب کلی قرار گرفته است
۲- پیداست که زندگی مردمان باید نظم و سامان داشته باشد و مصالح آن رعایت شود. اگر عقل مصلحت بین پیوندش از همه جا قطع شود و از جایی مدد نگیرد، کارش به سکون و مرگ می کشد. پس کسانی باید باشند که به تعبیر مولوی راهی به عقلِ عقل داشته باشند و اگر آشنای عقلِ عقلِ عقل نمی شوند به باطن خرد دوران جدید راه یابند زیرا با رجوع به باطن علم و عقل ظاهر است که تشخیص مصالح و نظم و سامان زندگی امکان مییابد و ضمان می شود. اگر در جایی نظم و مصلحت گم شده است و حرف و قیل و قال فراوان است، عقل هم در کار نیست و می بینیم که با گم شدن عقل اکنون جهان در آستانه آشوب کلی قرار گرفته است. این آشوب را میتوان در آخرین مرتبه به آشوب رابطه میان زمین و آسمان بازگرداند. اکنون وجود آدمی نیز مجال و میدان جنگ میان زمین و آسمان شده است. آدمی وقتی در بهترین وضع صلح و سلامت قرار دارد که رابطه لطف و دوستی میان آسمان و زمین وجودش برقرار باشد ولی در تاریخ ها هرگز برقراری این تعادل آسان نبوده است زیرا یا زمین وجود آدمی می خواهد به آسمان برود یا آسمانش میخواهد تا مرتبه زمین تنزل پیدا کند و این بالارفتن و پایین آمدن صورت های متفاوت دارد.
در قرون وسطی زمین وجود انسانی را خوار انگاشتند و آن را زائده آسمان (و نه سایه آن) یافتند. در دوره جدید سودای غلبه زمین بر همه چیز و من جمله بر آسمان پیش آمد. اکنون در مواقع و مواردی رؤیای قرون وسطی به صورت دن کیشوتیسم با سودای تجدد در جان گروههای بزرگی از مردمان به هم آمیخته و آشوبی پدید آمده است که گرفتاران زمین از آسمان میگویند و اندک آسمانیان مانده اند که در این واویلای روح و فکر چه بگویند و چه بکنند. اگر کسی بگوید این آشوب به صورت بی خردی ظاهر می شود یا فرع و حاصل فقدان و گم شدن خرد و بی بهره شدن آدمی از آنست، چندان بیهوده نگفته است. شاید بگویند در نقد خرد نباید تا آنجا پیش رفت که وجود آن را به کلی نفی کرد و نگران آشوب و پریشانی و سرگشتگی و تباهی کلی بود. در اینجا غرض انکار عقل یا نفی دعوت به جستجوی آن نیست بلکه سخن در تلازم عقل و سلامت نظام زندگی است. هر جا این سلامت نباشد باید نگران پشت کردن خرد بود. عقل، فرع تفکر است. اگر این فرع نباشد سیاست و اخلاق به خطر میافتد. در دهه های اخیر اختفای خرد در همه جای جهان کم و بیش احساس می شود.
تا اوایل قرن گذشته میلادی اگر به اروپا نگاه می کردیم، آن را عالمی بالنسبه منظم اما پر از تضاد می دیدیم که آزادی و قهر و عدل و ظلم و حق و باطل را با هم میخواست. ما هم در دهه های اخیر گاهی نسبت خود با غرب را در ذیل غربزدگی تفسیر کردهایم و مثلاً شرط آزادی و رهایی از قید ستم و قهر سیاسی و اقتصادی را گذشت از غربزدگی دانسته ایم. کسانی هم در غرب و جهان توسعه یافته سخن از گذشت از تجدد و پایان و زوال خردی که تجدد با آن ساخته شده است می گویند و گشایش راه آینده را در این گذشت میدانند. اما اینجا غربزدگی لایه های سخت تری دارد. اینکه معنی غربزدگی چنانکه باید در دیار ما درک نشد، بی وجه نبود زیرا ما هنوز با خرد تجدد آشنا نشده، گرفتار وجهی از غربزدگی شدیم که راه به هیچ جا نمی یافت. اگر کسانی گمان کردند که غربزدگی ابتلا به بیماری تقلید از غرب است، ملامتشان نباید کرد. غربزدگی در اصل وضعی است که در آن آدمی با غرور، خود را بنیاد و دائرمدار هستی می داند و زمانی که ناتوانان و ناتوان ترها و بیخبران دچار چنین داعیه ای شوند، نگران زوال خرد باید بود و مگر در این زمان چشم ها نابینا و گوشها کر و زبانها لال یا مبتلی به بی پرواگویی نشده است؟ راستی چشمها چرا ورطه خطر را نمی بینند و سخن تذکر در گوش ها نمی گیرد. چه شده است که زشت را زیبا و زیبا را زشت، حق را ناحق و ناحق و باطل را حق و خوب را بد و بد را خوب می بینیم تا آنجا که گاهی درنمی یابیم که مثلاً ۲ از ۷۴ کوچکتر است و اگر ۲ را بزرگتر بدانیم کسی اعتراض نمی کند.
۳- تاریخ غربی با ظهور انسان مدنی بالطبع در فلسفه ارسطو آغاز شد. در وجود انسان مدنی بالطبع بود که سیاست و زندگی با هم کنار آمدند یا زمینه کنار آمدنشان فراهم شد. به نظر بنیانگذاران فلسفه، مدینه جایگاه شایسته زندگی انسانی بود. بی وجه نیست که در فلسفه افلاطون و ارسطو این همه بر اخلاق و فضایل تأکید میشود. در نظر این دو فیلسوف، سیاست و اخلاق کاملاً به هم بسته اند. اینکه می گویند ارسطو بیش از استادش به اخلاق و استقلال آن از سیاست مایل بوده است، در نظر ظاهر نادرست نیست اما وقتی خوب تأمل کنیم درمی یابیم که مسئله به هیچ وجه مسئله تقدم مدینه بر اخلاق یا اخلاق بر مدینه نبوده است. مسئله اینست که آدمی به عنوان عضو مدینه شأنی ورای وجود فردی که مجموعه ای از نیازهای حیوانی است، دارد. به این نکته مخصوصاً از آن جهت باید توجه شود که انسان موجودی که صرفاً مجموعه ای از نیازهای طبیعی به علاوه قوه عاقله باشد، نیست. بلکه عقل او با زندگی مدنی ملازمه دارد. اگر این را آغاز تاریخ غربی بدانیم باید ببینیم این تاریخ چگونه بسط یافته و مخصوصاً در دوره جدید چه صورتی پیدا کرده است.
تاریخ، تاریخ انسان است و دوران ها را می توان بر حسب اینکه انسان در آنها چه شأن و مقامی دارد، از هم تشخیص داد و تفکیک کرد. از شرق قدیم و حکمت آن در این جا نمیتوان بحث کرد. اکنون دیگر شرق وجود ندارد و جهان کنونی یکسره غربی است. تاریخ غربی هم از یونان آغاز شده است. در تفکر قدیم انسان اگر شأنی داشت به اعتبار مظهریتش بود. او آیینه و مظهری بود که در آن حق پدیدار می شد. در جهان یونانی انسانی ظهور کرد که لایق زندگی در مدینه دوستی و آزادی بود. یونانیان مدینه را نیز از روی نظام جهان صورت برداری کردند. آدمی علم و عقل را از جهانی فرا میگرفت که دارای مراتب بود و عقل و علم مراتب والای آن به حساب میآمد. یونانیان بر اساس سنخیت وجود آدمی و فهم و خرد او با جهان، بنای علم مطابق با واقع را گذاشتند. در دوره اسلامی و در قرون وسطی با اثبات وجود ذهن، اصل مطابقت علم با واقع پذیرفته و تحکیم شد اما این مطابقت را خدا ضمان میشد زیرا خداوند عین علم و وجود بود.
۴- بحث در اینکه این تحول و نزدیک شدن دین و فلسفه به یکدیگر چه اثری در تحول تاریخ و پدید آمدن دوران تجدد داشته است، مجال دیگر می خواهد. مراد از طرح مسئله علم این بود که بدانیم که علم مزیتی برای انسان و بخششی بزرگ به او بود و اگر صورت اخیر آن بیشتر با قدرت نسبت دارد به قهر و ویرانگریش نیز باید اندیشید. در دوره جدید چون معنی واقعیت تغییر کرد اصل مطابقت در علم و عقل جدید هم دیگر جایی نداشت. هر چند که در فهم و عقل مشترک همه و حتی بسیاری از دانشمندان به حکم مشهور علم را مطابق با واقع می دانند البته از نظر استادان فلسفه اسلامی و پیروان توماس آکویینی هنوز اصل مطابقت معتبر است و شاید تردید در آن موجب تعجب شود ولی در این تردید نیست که با پیش آمد تجدد، نظم قدیم بر هم خورده و سنخیت علم و عالم و معلوم دیگر وجه و مناسبت سابق را ندارد زیرا در فلسفه جدید خودآگاهی دکارتی و شک هیومی و فهم کانتی و طرح خرد و روان هگلی جایی برای اصل مطابقت باقی نگذاشته است. تا این معانی درک نشود به دشواری می-توان دریافت که علم جدید یکی از لوازم تجدد و ستون اصلی جهان جدید و عین قدرت آنست.
این قدرت گرچه با بشر و به دست او اعمال می شود اما در اختیار اشخاص و گروه ها و حتی سیاست ها نیست. وقتی سوژه انسانی ظهور کرد رؤیای نیل به جهان آزادی و صلح و سلامت هم پدید آمد و در این راه کوششهایی به عمل آمد که بی نتیجه نبود ولی سوژه در همان وضع و جایی که در قرن هجدهم داشت باقی نماند بلکه پس از اینکه به قدرت رسید. به تدریج دچار ضعف شد و اکنون دیگر انسان سوژه نیست بلکه تکنیک سوژه است. منتهی مردم جهان و حتی آنان که سوژه بودنشان چیزی بیش از میل به سوژه شدن نبود، از اینکه تکلیف همه چیز با قدرت تکنیک معین می شود، خبر ندارند و نمی خواهند خبردار شوند. اینکه کار قدرت علم تکنولوژیک به کجا بکشد خدا می داند. این قدرت با وهمی قرین است که نمی گذارد آن را بشناسند زیرا در همه جا این پندار غالب است که علم و عقل در خدمت بشر و برای خیر و صلاح او به وجود آمده و اختیارش هم به دست آدمیان است که آن را هرجا و به هر نحو که خواستند به کار ببرند نسبت آدمی با علم و تکنیک را نیز به دشواری می توان دریافت اما این سهل و ساده است که بگوییم بشر اختیار تکنیک را به دست دارد و مخصوصاً سیاستها و سیاستمداران بر این اختیار تأکید می کنند ولی از دهه های دوم و سوم قرن بیستم تحولی در علم و فلسفه سیاست پدید آمده و در پایان این قرن گفتار بعضی از صاحبنظران حاکی از عریانی و بیپناهی سیاست در عین داعیه داری آنست.
آیا سیاست در ظاهر همه کاره، در واقع هیچ کاره است؟
آیا سیاست در ظاهر همه کاره، در واقع هیچ کاره است؟ به این پرسش دشوار پاسخ آماده نمی توان داد. در برابر نظر ارسطو در باب «انسان مدنی بالطبع» رأی فوکو را میتوان در نظر آورد که نسبت زیست و مدینه را در تغییر معنی زیست دیده و سیاست دوره جدید را سیاست زیست حیوانی انگاشته است. نمیدانم آیا فیلسوف فرانسوی به تغییر در زیست شناسی انسان فکر می کرده است یا صرفاً در ترکیب زندگی و سیاست، زندگی را زندگی حیوانی میدیده است. تا آنجا که من درک میکنم هرگز و هیچ وقت انسان حتی اگر از مرتبه بی گناهی حیوانی بسیار دور شده باشد، نه فرشته شده است و نه حیوان محض. آدمی هرگز در زندگی از راستی و نیکی و زیبایی به کلی چشم برنداشته است. هر چند که گاهی همه اینها را پایمال و پرپر کرده باشد. از ظواهر عبارات فوکو و لحن سخنش بر نمی آید که او در بیان خود درباره سیاست قصد تخفیف و ناچیز انگاشتن جامعه مدرن داشته و تنزلی در جایگاه سیاست می دیده است. تجربه قرن بیستم متفکران را محتاط کرده است که در نفی وضع موجود در شرایط فروبستگی افق آینده تند نروند. وانگهی اگر اروپاییان برای پایدیای یونانی چندان اعتبار قائلند که بعضی از مدرن ترین هایشان دوران مدرن را قاصر از تأسی به پایدیای یونانی می دانند ضرورتاً عصر جدید و تجدد را ناچیز نمی انگارند.
فوکو راست می گفت که سیاست جدید در کار اقتصاد و جمعیت و بهداشت و آموزش به برآوردن نیازهای کم و بیش طبیعی (نیازهای لذاته و لغیره) آدمیان نظر دارد و این دگرگونی بزرگی در تفکر سیاسی است. اگر ارسطو مدینه را جایگاهی میدانست که آدمیان در آن می توانستند به کمال و سعادت برسند، جامعه جدید را کسی جایگاه سعادت ندانسته است. این جامعه گرچه به نحو ارگانیک بسط می یابد و مراتب و درجات قوت و ضعف و کمال و نقص دارد، مجال و جایگاه ارتقاء آدمیان به منازل کمال اخلاقی و روحی نیست. انسان جامعه جدید را هوموساکر اگامبن (فیلسوف معاصر ایتالیایی) هم نمیتوان دانست. هوموساکر آدمی است که دیگر کرامت ندارد. من به درستی درنمی یابم که چگونه انسان در جامعه و سیاست جدید هوموساکر شده است (آنچه میفهمم اینست که تروریسم میخواهد به نظریه حکومت مبدّل شود و جای سیاست را بگیرد. در این تلقی، انسان گوشت قربانی و موجودی هیچ و پوچ است که هم آسان و بی دلیل می کشد و هم ارزان کشته می شود. او موجودی برای کشتن و کشته شدن با بی رحمانه ترین روشهاست). فهم این قضیه که انسان جدید چگونه به هوموساکر مبدل می شود، دشواریها دارد.
این اشکال را به رأی و نظر فوکو هم میتوان گرفت که زیست و زندگی در گفتار او بسیار کلی است. فوکو به زیست تن نظر دارد و این زیست گرچه میتواند زیباشناختی باشد، اخلاقی نیست و شاید از یک حیث به «زندگی در خانه» ارسطو (یعنی کار و زندگی فارغ از اخلاق و سیاست) نزدیک باشد. خانه در مدینه ارسطو جای زحمت و تولید بود. عوامل عمده اش زنان و بردگان بودند. آنها در سیاست مدینه دخالت نمیکردند و وظیفه شان زحمت کشیدن و تحمل کار شاق و دشوار بود. هوموساکر اگامبن گرچه به تاریخ روم تعلق دارد، در اصطلاح فیلسوف و در زمان ما شاید بردهای باشد که عنوان و نام برده ندارد. این انسان هرچه باشد جهان را راه نمی برد بلکه به راه جهان میرود و چه بسا که قربانی هیچ و پوچ می شود. این دعوی که ما از علم و تکنولوژی به هر نحو و در هر راه که بخواهیم بهره می بریم، نشان غفلت از وجود خویش و بیگانگی با زمان و جهان است.
۵- می بینیم که اکنون دیگر غربزدگی به صورتی که در تاریخ جدید غربی و در میان ما پدید آمده است، معنای اخلاقی نمی تواند داشته باشد و نباید برچسبی برای ملامت و تخفیف و تحقیر تلقی شود ولی در زبان ما لفظ غربزدگی معمولاً بر وضع تقلید از رسوم و آراء و افکار غربی و قبول بی تأمل آنچه در غرب پدید آمده است، اطلاق می شود و معنی تقلید از غرب و تصدیق و قبول بی چون و چرای رسوم غربی دارد و در این معنی است که غربزدگی با بی خردی ملازمت پیدا می کند. غربزدگی نمی گذارد که از خود بپرسیم با غرب و تجدد غربی چه باید کرد؛ و حتی نمی گذارد در عین مخالفت شدید با غرب از اجرای هیچ رسمی از رسوم آن سرپیچی کنیم. کار آسان اما بی ثمر اینست که غرب را بی چون و چرا بپذیریم یا ردّ کنیم. پذیرفتن بی چون و چرایش بی خردی در صورت ساده لوحی است اما ردّ و انکارش قبل از تأمل سادگی و ساده لوحی نیست و نمی دانیم چه نامی باید به آن داد. این انکار و ردّ گاهی به این می ماند که کسی گرفتار خصم بیرون باشد و آسیبهای او را تحمل کند و مدام به او ناسزا بگوید و بپندارد که با ناسزاگویی و توهین لفظی کار خصم را می سازد.
ظاهراً ما هنوز فکر نکرده ایم که تجدد چه برای جهان آورده و با ما چه کرده و ما با آن چه باید بکنیم؟ این مسائل را صرفاً با رجوع به عقل مشترک نمیتوان حل کرد. این پرسشها، پرسشهای عملی و تاریخی است. وقتی می پرسیم چه باید بکنیم برای پاسخ دادن اگر بتوانیم باید به همان چیزی رجوع کنیم که ارسطو آن را فرونزیس (خرد عملی و فضیلت عقلی) نامیده است. فرونزیس کجاست و آیا همه ما آن را در خزانه روح خود داریم که هر وقت لازم شد از آن مدد بگیریم. پاسخی که در این مجال میتوان داد اینست که همه ما می توانیم از فضیلت عقلی (فرونزیس) برخوردار و بهرهمند باشیم اما همه مردمان همیشه به آن راه ندارند و گاهی از آن بسیار دور و بیبهرهاند. اگر ما بتوانیم معنی پرسش ساده و کوچک «با تجدد چه باید کرد» را به درستی دریابیم مجالی برای جلوه و ظهور فضیلت عقلی فراهم آوردهایم یا درست بگویم رسیدن به این پرسش و فهم و دریافت آن نشانه ظهور خرد عملی و فضیلت عقلی است. برای مردمی که رسوم تجدد در زندگیشان وارد شده و آن را آشفته کرده است (نه اینکه با آن زندگی کرده باشند) طرح این پرسش و جستجوی خردی که بتواند به آن پاسخ بدهد، باید مهمترین مسئله باشد. همه مسائل فلسفه در نظر یک دانشجوی فلسفه مهم است اما در هر زمان و هر وقت و موقع تاریخی مسائلی هست که بر مسائل دیگر تقدم دارد. اگر بتوانیم بپرسیم که در برابر تجدد چه میتوانستیم بکنیم که نکردیم و اکنون چه می توانیم و چه باید بکنیم گویی جای پایمان را در جایی محکم کرده ایم و چه بسا که بتوانیم راه بجوییم.
در برابر تجدد بر خلاف پندارهای غالب، دو یا چند راه گشوده و هموار وجود نداشته است و ندارد که بتوان یکی را برگزید. اگر کسانی گمان می کنند که تسلیم و قبول بیچون و چرا یا مخالفت نیندیشیده دو راه معین و معلومند، بهتر است اندکی بیندیشند تا دریابند که این دو، دو راه نیستند بلکه اوهام ناشی از ناتوانی ادراک و توجیه کننده انصراف از تفکر و استنکاف از سعی و پیمودن راهند. وقتی میپرسیم در برابر تجدد چه باید کرد، اولین مرحله باید خروج از سکون و توقف برای گشودن راه باشد. این راه چه می تواند باشد. بسته به اینکه تجدد چگونه درک شده باشد، راه متفاوت می شود. این راه هر چه باشد و به هرجا برسد، نه می تواند از تجدد اعراض کند و نه توان دور زدن آن را دارد بلکه حتی اگر راهی ورای راه تجدد می تواند و باید گشوده شود، ناگزیر از درون تجدد می گذرد. در تاریخها و دورانهای تاریخی بازگشت و طفره وجود ندارد. در تاریخ گسست روی میدهد و بزرگترین گسستهای تاریخی در دوره تجدد و بر اثر نفوذ و قدرت تجدد در سراسر روی زمین روی داده است. اکنون آینده کشورها با هر سابقه تاریخی که باشند از سرنوشت تجدد جدا نخواهد بود. البته در هیچ جا در مورد اعراض و بازگشت از تجدد، نظر صریحی اظهار نشده است. مگر اینکه مخالفت ها را بر اعراض حمل کنیم.
هوش هم در دوران عقل وجود دارد و هم در زمان بی خردی
اگر روزی گذشت از تجدد که هنوز به تفکر در نیامده و شرایط امکان آن فراهم نشده است ممکن شود، راه آن به گذشته برنمی گردد بلکه راهی به سوی آینده است و کسی می تواند این راه را بجوید و بیابد که با صبر و طاقت بسیار در وضع تاریخی کنونی، تفکر کند و نسبت خود را مخصوصاً با گذشته دریابد ولی در باب چیزی که آثار و نشانه های آن هنوز در هیچ جا و بخصوص در تیرگی جهان توسعه نیافته به هیچ وجه پیدا نیست، چه میتوان گفت؟ جهان توسعه نیافته که هنوز به نامرادی ها و ناتوانی های خود وقوف ندارد، به جای اینکه به فکر حل مسائل جهان و برقراری عدالت در سراسر روی زمین باشد اگر می خواهد راه طی شده تجدد را بپیماید، حداقل با نظم و آهنگ پیشرفت غربی آشنا شود و مسائل خود را بشناسد و علم و محکم کاری تکنیک را فرا گیرد و به کار برد. در این مقام باید به نکته ای که شاید در این اواخر به آن توجه نشده است اندیشید. قبلاً گفته شد که معمولاً عقل را با هوش و دانش اشخاص و نخبگان قوم اشتباه می کنند. هوش یک استعداد روانشناسی است که اشخاص از آن کم و بیش بهره دارند. این هوش ارثی و شخصی است و با آن می توان علم آموخت یا ثروت اندوخت و … کار اصلی هوش فراگرفتن دانشهای رسمی و حلّ مسائلی است که اشخاص در زندگی با آن مواجه میشوند. هوش به عقل نزدیکتر است تا به حماقت اما همیشه با حماقت در نمی افتد و گاهی به آسانی با آن می سازد و به آن عادت می کند.
هوش هم در دوران عقل وجود دارد و هم در زمان بی خردی. اما عقل امری تاریخی است که در زمانی هست و در زمانی دیگر نیست و مگر یونانیان و هندیان و چینیان و ایرانیان در زمانهایی صاحب خرد بزرگ نبودهاند. عقل در درکی که مردم از خود و مبدأ وجود و نیز از زندگی با دیگران در جهان دارند، ظاهر و متحقق می شود. عقل را نمیتوان از معلم رسمی در مدرسه فرا گرفت و آن را در مدرسه نمی آموزند. اگر در جایی سیاستمداری مدبّر پیدا می شود که رهبری زندگی و فرهنگ و علم و عمل و اصلاح زندگی مردم را به عهده می گیرد، قاعدتاً باید جوانهای از خرد جهان بین در آنجا روییده باشد. گردانندگان چرخ سیاست، مظاهر پیوستگی و گسیختگی پیوندهای مردم با یکدیگر و با جهان خویشند. اگر پیوستگی غالب است، عقل هم وجود دارد اما وقتی این پیوندها سست می شود، هوش و زیرکی و قهر جای خرد را می گیرد و دواعی گوناگون پدید می آید و چه بسا که هرکس در پی حرص و هوس خود می رود. مراد این نیست که برخورداری از خرد تجدد، مایه کمال انسانی است و گذشتگان که با چنین خردی آشنایی نداشتند ناقص و درمانده بودند. خردی که از بود و نبودش بحث میکنیم مشکل گشای همیشه و همه چیز نیست بلکه داروی درد این زمان و شرط لازم زندگی در این جهان است.
اگر این خرد قصورها دارد بی خردی را نمی توان بر آن ترجیح داد و دعویها و داعیه های بی وجه و نامناسب را که راه به جایی نمی برد نباید به جای آن گذاشت. وقتی کسانی می گویند تجدد را به صورتی خاص و با اصلاحها و تعدیل هایی که در نظر دارند، می پذیرند اگر نظر به امکانهای تاریخی خود داشته باشند شاید سخن بخردانه می گویند اما بسیار اتفاق افتاده است که اصلاح ها و تعدیل های پیشنهادی تمنای محال بوده است.
تاریخ را با گزینش نمی سازند
۶- مشهورترین و البته سطحیترین و مقبولترین تلقی از تجدد در جهان در حال توسعه اینست که آن را مجموعه خوبها و بدها بدانیم و گمان کنیم که می توان خوبهایش را اختیار کرد و بدهایش را واگذاشت. این تلقی چندان کلی و توخالی است که معلوم نیست راجع به چیست. مع هذا فرض کنیم که مراد از خوبیها، فرآورده های مطلوب جهان جدید است و بدها هم هر چیزی است که در نظرِ گیرنده پسندیده نیست ولی مشکل اینست که تاریخ را با گزینش نمیسازند. آن که در سودای خود تاریخ را می سازد و مواد آن را از دیگران می گیرد باید یک طرح کلی در نظر داشته باشد و مواد و مصالحی را که می گیرد، بشناسد و بداند در کجا و در چه زمانی به کار می آیند. در غیر این صورت او اهل اختیار و انتخاب نیست بلکه مقلّدی که خود را مجتهد می انگارد. پیداست که با مطلق گزینش مخالفت نمیتوان کرد پس اندکی به شرایط آن بیندیشیم. گزینش اولاً موقوف و موکول به برخورداری از خرد تجدد است و تا این خرد نباشد گزینش ممکن و میسّر نمیشود و شاید دعوی آن وجهی نداشته باشد و ثانیاً گزینش، گزینش اجزاء و جزئیات در نسبت و ارتباطشان با یکدیگر و با اصول و کلیات است زیرا اجزاء یک تاریخ به هم پیوستهاند نه اینکه هریک به صورت مستقل در کنار هم قرار گرفته باشند و وجودشان مستقل از یکدیگر باشد. من در سی چهل سال اخیر تاوان مشروط دانستن این گزینش را کم و بیش پرداخته ام اما اکنون میتوانم پیشآمدهای زمان و تاریخ این چند ده ساله را به شهادت بخوانم و بگویم که طرح گزینش چه سودای خام و محال و بیهوده ای بوده است. این سودا با ظاهر بسیار موجهش یک خیال خام است و چون در عمل محقق نمی شود راه را میبندد و زندگی مردمان و افکار و اذهان آنان را پریشان می کند و بر بی خردی و ناتوانی سرپوش می گذارد و مهلت بی عملی و بی فکری را تمدید می کند.
می گویند اگر انتخاب نباشد خوب و بد را با هم باید پذیرفت. مسئله، مسئله فهمیدن و شناختن است نه پذیرفتن و اخذ کردن. مسئله، مسئله با هم پذیرفتن یا نپذیرفتن خوب و بد نیست. مردمان در تاریخ چیزی می شوند نه اینکه صرفاً چیزی را بپذیرند. پذیرفتن خوبها وقتی پیش میآید که امکان و مجال و آمادگی گزینش فراهم شده باشد و کسانی بر سر دو راهی انتخاب قرار گرفته باشند زیرا انتخاب در هنگام فعل و قرار گرفتن بر سر دو راهی و چند راهی صورت می گیرد. اکنون ما در چنین مجالی قرار نداریم. تازه به فرض فراهم بودن مجال انتخاب باید فکر کرد که چگونه می توان خوبها را گرفت و بدها را واگذاشت تاریخ، فروشگاه و انبار کالا نیست که اشیاء را بی ارتباط با هم چیده باشند و بتوان بعضی را انتخاب کرد. اگر این امکان بود چرا تاکنون به جای خوبها در بسیاری موارد بدها را گزینش کرده اند یا خوب هایی را که گزینش کرده اند، خوب نمانده و بد شده است. ما در برابر کالاهای عرضه شده در بازاری نیستیم که هر چه میخواهیم برداریم و آنچه را که نیاز نداریم واگذاریم بلکه با تاریخی مواجهیم که جریان دارد.
در این تاریخ محدودیت ها و امکانهایی هست. اگر اهل اختیاریم، در تحقق امکانها می کوشیم و البته هرچه دامنه امکانهای فرا روی ما وسیع تر باشد، اختیارمان بیشتر است اما اگر به امکان ها و محدودیتها کاری نداریم و لوازم و شرایط تحقق چیزها و کارها را نمیدانیم، جز سودای محال و دعوی های بیهوده کاری نمی توانیم بکنیم و دست خالی می مانیم. تاریخ تجدد مجموعه ای از وسایل و کالاها و اشیاء پراکنده نیست. البته در نظر ظاهربین همه چیز و از جمله تکنولوژی وسیلهای در خدمت انسان است و پیروی از حکومت تکنیک ادراک نمی شود و چه بسا که آن را پیروی از حقیقت بپندارند. غافل از اینکه تکنیک قائمه جهان کنونی است و این جهان را راه می برد. کسی که آن را مجموعه ای از وسایل کاربردی می داند، نسبت درست با جهان تکنیک ندارد و از این نسبت چیزی درنمی یابد. در تاریخ یکصد سال اخیر اتفاق افتاده است که کشورهایی به تکنولوژی خاص توجه و اهتمام کرده و در اقتباس، آنها را بر دیگر تکنولوژیها مقدم دانسته و کم و بیش پیشرفت کرده اند. در این باب معمولاً وضع علم و تکنولوژی در هند را مثال میزنند. هند و شاید شرق آسیا هنوز به کلی از حکمت و خرد قدیم نبریده اند و درکی از تجدد و جهان جدید هم دارند و به این جهت است که با اختلافهای بسیار در زبان و آئین، تا حدودی از ثبات و نظم و سامان سیاسی و اجتماعی و دینی برخوردارند.
پس در امکان اخذ و اقتباس گزینش به طور کلی نزاع و اختلافی نیست. در مرحله توسعه صنعت و تجارت، تاجران و صاحبان صنایع علائق خاص و اختیارهایی دارند اما اگر از قانون و نظم و هماهنگی تکنیک سرپیچی کنند، کار به ناهماهنگی و ناکارآمدی و بی تعادلی می کشد. گفتن این که ما علم و تکنولوژی را میخواهیم به شرط اینکه چنین و چنان باشد و به حرف ما گوش بدهد، نشان اختیار و گزینش نیست. حاکی از نشناختن جهان و تمنای محال است. آدمیان از اختیار برخوردارند اما این اختیار همیشه در حدود امکانهای تاریخی محدود است. نه اینکه اختیار مطلق و مستقل از تفکر و عمل داشته باشند و بتوانند با زمان و تاریخ هر چه می خواهند بکنند. اگر چنین بود خیلی زود زمین به بهشت برین مبدل می شد. اینهمه مدعیان بی خرد که در تاریخ بوده اند و هستند با تحمیل امیال و هوسها و اوهام خود چهره جهان را از آنچه هست زشت تر می کردند و جهان را زودتر به سمت نابودی می بردند.
راه توسعه را بدون اراده به پیشرفت و خود آگاهی به وضع تاریخی جهان نمی توان پیمود
۷- همواره در جهان نظمی چه خوب و چه بد بر زندگی مردم زمان حاکم بوده است و هم اکنون هم هنوز از آن نشانی هست. البته صورتهای این نظم در دوره جدید پیوسته دگرگون می شده است و صورت اروپایی قرن نوزدهم آن در قیاس با دورانهای دیگر تجدد و مخصوصاً با نظام زندگی در ادوار دیگر جلوه خاص یافته و با نظر به همین جلوه است که کسانی تجدد را صورت کامل یا بهترین صورت زندگی بشر میانگارند و دموکراسی و سوسیالیسمش را لیبرال دموکراتها و سوسیالیستها بهترین روش و دستورالعمل سیاسی و گاهی مطلق سیاست تلقی می کنند. اکنون وضع جها
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 