پاورپوینت کامل نقد و ردِّ نظریّاتِ شرقی و غربی در شاهنامه‌شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقد و ردِّ نظریّاتِ شرقی و غربی در شاهنامه‌شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد و ردِّ نظریّاتِ شرقی و غربی در شاهنامه‌شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد و ردِّ نظریّاتِ شرقی و غربی در شاهنامه‌شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

دکتر محمود امیدسالار یکی از نامدارترین شاهنامه‌شناسانِ معاصر هستند. کارنام پژوهش‌های ایشان را به‌طورِ کلّی می‌توان در سه بخش تقسیم‌بندی و بررسی کرد: نخست، مقالاتِ مختلف در نشریّاتِ عمدتاً چاپِ خارج (ایران‌شناسی و ایران‌نامه) در ده شصت و هفتاد دربار مسائلِ متنی، لغوی، تحلیلی، حماسی – اساطیری و فولکلوریکِ شاهنامه که بخشِ مهمّی از آن‌ها در مجموع جستارهای شاهنامه‌شناسی و مباحث ادبی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۸۱) آمده است.

دکتر محمود امیدسالار یکی از نامدارترین شاهنامه‌شناسانِ معاصر هستند. کارنام پژوهش‌های ایشان را به‌طورِ کلّی می‌توان در سه بخش تقسیم‌بندی و بررسی کرد: نخست، مقالاتِ مختلف در نشریّاتِ عمدتاً چاپِ خارج (ایران‌شناسی و ایران‌نامه) در ده شصت و هفتاد دربار مسائلِ متنی، لغوی، تحلیلی، حماسی – اساطیری و فولکلوریکِ شاهنامه که بخشِ مهمّی از آن‌ها در مجموع جستارهای شاهنامه‌شناسی و مباحث ادبی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۸۱) آمده است. دوم، همکاری با دکتر خالقی‌مطلق در تصحیحِ دفترِ ششمِ شاهنامه و نوشتنِ یادداشت‌های این مجلّد که مقالاتی نیز از قِبَلِ آن چاپ شده است و سوم، تحقیقاتِ ایشان پس از پایانِ تصحیحِ دفترِ ششمِ شاهنامه که به صورتِ مقالاتیِ در مجلات و مجموعه‌هایِ غالباً داخلِ ایران، مدخل‌های دانشنامه‌ای، رساله‌های منفرد و فصولی از کتاب‌ها منتشر شده است. شماری از نوشته‌های این دو مقطعِ اخیر از فعّالیّت‌های دکتر امیدسالار را هم می‌توان در کتابِ سی و دو مقاله در نقد و تصحیح متون ادبی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۹) دید.

به لحاظِ روش‌شناسیِ پژوهش و مبانیِ نظریِ کار، ویژگیِ نمایانی که در بعضی کارهایِ بخشِ سومِ کارنام علمیِ این شاهنامه‌شناس- به‌ویژه پس از سال ۱۳۸۵ و آغازِ سفرهای مستمر و پربارِ ایشان به ایران- دیده می‌شود، غلبه و تکرارِ نقدِ برخی نظریّاتِ محقّقان غربی (اروپایی و آمریکایی) دربار شاهنامه و فنِّ تصحیحِ متونِ فارسی است که بعضاً حتّی به تعبیرِ خود ایشان به «جدل» نیز کشیده است. از مهم‌ترین کارهایِ دکتر امیدسالار در این باب به زبان فارسی در سال‌های اخیر، دو رسال متون شرقی، شیوه‌های غربی (شاهنامه و ابعاد ایدئولوژیک شاهنامه‌شناسی در مغرب زمین)، ضمیم شمار ۱۷ آین میراث، سال ۱۳۸۸ و علّامه قزوینی و شیوه‌های غربیِ تحقیق، ضمیم شمار ۳۲ آین میراث، سال ۱۳۹۳ است. دکتر امیدسالار در پیِ همین تفکّر و برای تأثیرِ بیشتر و گسترده‌ترِ آرای انتقادیِ خویش کتابی هم به زبان انگلیسی نوشته و در سال (۲۰۱۱ م) در آمریکا چاپ کرده‌اند که ترجم فارسیِ آن به‌تازگی با نام بوطیقا و سیاست در شاهنامه به قلم دو مترجمِ جوان آقای فرهاد اصلانی و خانم معصومه پورتقی از سوی انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن منتشر شده است.

پیش‌فرضِ دکتر امیدسالار در این کتاب این است که «موضع تهاجمی غرب نسبت به ایران بر ماهیّت گفتمان آکادمیک در باب ملّی‌ترین نماد فرهنگی ایران یعنی حماس ملّی ایران تأثیر گذاشته است» (ص ۳۴ کتاب). به عقید ایشان «شرورانه‌ترین ویژگی شاهنامه‌پژوهی غربی تلاش سرسختان آن است برای تبدیل آنچه ایرانی و اسلامی است به چیزی تابع و تحت سلط هر آنچه «غربی» و «مسیحی» تلقّی می‌شود» (ص ۳۵). یکی از مهم‌ترین و بارزترین دیدگاه‌هایِ غلطِ شاهنامه‌شناسیِ غربی که در این کتاب و چند مقال دکتر امیدسالار به‌درستی نقد و رد شده، شفاهی انگاشتنِ منبع/ منابعِ فردوسی در نظم شاهنامه است که ناشی از تطبیق/ تحمیلِ ویژگی‌های متونِ غربی/ اروپایی (ادبیّاتِ یونانِ باستان و اروپایِ قرونِ وسطی) بر شاهنامه و آثارِ تمدّنِ اسلامی ایرانی است.

کتاب بوطیقا و سیاست در شاهنامه غیر از دیباچ فارسیِ خودِ مؤلّف دانشمند و دیباچ مترجمانِ محترم، یک پیشگفتار، یک مقدّمه، یازده فصل و یک بخشِ نتیجه‌گیری دارد. در پیشگفتار (صص ۲۷- ۳۱) دکتر امیدسالار از استادان و دوستانِ خویش در سال‌های تحصیل و تحقیق، به‌نیکی نام برده و سپاس‌گزاری کرده‌اند. مقدّم کتاب (صص ۳۳- ۴۶) به تبیینِ مبنای نظری و موضوعِ اثر می‌پردازد که چنان‌که گفتیم در نقدِ تأثیرِ نگاهِ ستیزه‌جویان غربی بر پژوهش‌های شاهنامه‌شناختی در آن دیار است. البتّه همان‌گونه که خودِ دکتر امیدسالار در اینجا (ص ۳۴) تصریح کرده‌اند و در برخی فصول کتاب هم می‌بینیم، ایشان علاوه بر مخالفت با نظریّاتِ محقّقان غربی گاهی بعضی آرایِ مشهور و متداول و پذیرفته‌شد به اصطلاح شرقی/ ایرانی دربار فردوسی و شاهنامه را نیز نقد کرده‌اند که شاید نظرگیرترین و عجیب‌ترین آن‌ها دربار هدفِ فردوسی از شاهنامه‌سرایی در (ص ۱۲۴) باشد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. در نظرِ دکتر امیدسالار افزون بر پژوهندگانِ غربیِ متأثّر از سیاستِ حاکم بر کشورشان، بسیاری از شاهنامه‌پژوهان ایرانی نیز «از تلفیق عجیبی از مکتب مارکسیسم و ایدئولوژی نژادپرستی اروپایی ملهم‌اند» (ص ۱۲۴).

فصل اوّل کتاب با نامِ «شاهنامه و مرجعیّت فرضی غرب» (صص ۴۷- ۷۴) دربار تفاوت‌های زمانِ زندگیِ فردوسی و تمدّن ایرانی- اسلامی با اروپایِ قرون وسطی است و به دلیلِ این اختلافات، ارتباط و مقایس فردوسی را با هومر نادرست می‌داند. فصل دوم، «مسیر یک حماسه: تاریخچ کوتاهی از روند انتقال شاهنامه» (صص ۷۵- ۹۳) گزارشی کوتاه از سابق تدوینِ روایاتِ ملّی- پهلوانی ایران بر اساسِ شواهدِ اوستایی، یونانی، پهلوی و فارسی است. در فصل سوم، «در میهن شاهنامه: به فارسی دری» (صص ۹۵- ۱۱۱) دربار چند شاهنام منظوم و منثورِ پیش از فردوسی یعنی منظوم مسعودی مروزی، شاهنام ابوعلی بلخی، شاهنام ابوالمؤیّد بلخی و شاهنام ابومنصوری بحث شده است. در فصل چهارم، «نهایت امانت‌داری: فردوسی و نسخ منثورش» (صص ۱۱۳- ۱۲۰) شاهنام منثورِ ابومنصوری معرّفی و تأکید شده است که این کتاب یگانه منبعِ فردوسی در نظم شاهنامه بوده است. فصل پنجم (صص ۱۲۱- ۱۲۶) «چرا شاهنامه؟» نام دارد و در آن این نظر اظهار شده که برخلافِ سخنِ معروف و مقبول، هدف اصلیِ فردوسی از سَرایشِ شاهنامه پاس‌داشتِ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی نبوده و او فقط در صددِ تأمینِ هزینه‌های زندگی خویش و کسب شهرت به عنوان بهترین شاعرِ زمانه بوده است. در فصل ششم، «مردی در افسانه‌ها» (صص ۱۲۷- ۱۴۳) طرحی از سرگذشتِ فردوسی به دور از شاخ و برگ‌های افسانه‌ای و بر پای اندک آگاهی‌های موجود در متنِ شاهنامه به دست داده شده است. در فصل هفتم، «شاعر، شاه و زبان» (صص ۱۴۵- ۱۶۷) چند نکت اصلی وجود دارد. یکی اینکه فردوسی در نظمِ شاهنامه انگیز ملّی‌گرایان مخالفت با اعراب نداشته است. ثانیاً برخلافِ قولِ مشهور، او پدرِ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی نیست و هنر او استفاد ادیبانه و بی‌نظیر از قابلیّت‌هایِ موجودِ زبان فارسی برای آفریدنِ شاهکاری شکوهمند است. سوم اینکه باز به رغمِ آنچه به‌نادرست شهرت یافته ترک‌تباریِ محمود یا شیعه‌مذهبیِ فردوسی سببِ اصلیِ طردِ شاهنامه از دربارِ غزنه نبوده است. در فصولِ هشتم تا یازدهم با نام‌های «انسجام و یک‌پارچگی حماسی: مواضعی علیه تحلیل‌های ناقص»، «رقابت برادران»، «کشتن دیوان، عزل شاهان: داستان اَکوان» و «از هوس‌رانی تا براندازی» (صص ۱۶۹- ۲۲۸) داستان‌های هفت‌خان رستم، فرود، اَکوان دیو و بیژن و منیژه از منظرِ روان‌شناختی و ساختاری تحلیل و با عرض تفسیرهایی خاص بر این نتیجه تأکید شده است که این داستان‌ها با وحدت و ساختارِ منطقی- داستانیِ کلّیتِ حماس ملّی ایران پیوندی استوار و منسجم دارند و روایت‌هایی مستقل و غیروابسته نیستند که نبودِ آن‌ها خللی در در این ساخت ایجاد نکند. در بخشِ پایانی، «نتیجه‌گیری: شاهنامه و استبداد اروپامحوری» (صص ۲۲۹- ۲۵۵) لُبِّ سخن محقّقِ محترم این است که به دلیلِ تفاوتِ شرایطِ فکری و فرهنگیِ ایران باستان و یونانِ کهن و نیز ایرانِ عصرِ فردوسی با اروپایِ قرونِ وسطی نباید و نمی‌توان از معیارهایِ تحلیلِ آثارِ اروپایی برای بحث دربار شاهنامه استفاده کرد و از همین روی نظریّ شفاهی/ شنیداری بودنِ منابعِ فردوسی و کوشش برای اِعمالِ بعضی ضوابطِ تصحیحِ متونِ اروپایی در تصحیح شاهنامه درست نیست. در پایانِ کتاب، پی‌نوشت‌ها (صص ۲۵۷- ۳۲۳)، نمایه (صص ۳۲۵- ۳۳۴) و فهرست منابع (صص ۳۳۵- ۳۵۱) آمده است. در کتاب‌نامه مجموعاً نام و مشخّصاتِ ۲۸۶ منبع (۱۴۵ مأخذِ فارسی و ۱۴۱ اثر غربی) دیده می‌شود. نگارنده دربار برخی نکات و نظریّاتِ این کتاب پیشنهادهایی دارد که در ادامه تقدیمِ حضورِ دکتر امیدسالار و هم محقّقان و علاقه‌مندانِ شاهنامه می‌شود.

۱- دکتر امیدسالار در این کتاب و پیش از آن بعضی نوشته‌هایِ دیگرشان معتقدند که شاهنام منثورِ ابومنصوری تنها مأخذِ فردوسی در سرایشِ حماس ملّی ایران بوده است (ر.ک: بوطیقا و سیاست در شاهنامه، ص ۷۶).۱ غیر از ایشان چند تنِ دیگر از شاهنامه‌شناسان هم این نظر را اظهار کرده‌اند؛۲ ولی به نظر نگارنده چنان‌که چند بار در جاهای مختلف اشاره و بحث کرده است، دستِ کم سه دلیل و قرین مهم مانعِ پذیرشِ قطعیِ این دیدگاه است. یکی اینکه مهربان دوست فردوسی که نسخه‌ای از شاهنام ابومنصوری را به او می‌دهد به فردوسی می‌گوید «گشاده زبان و جوانیت هست/ سَخُن گفتن پهلوانیت هست»۳ و از اینجا می‌توان استنباط کرد که حکیم پیش از به دست آوردنِ منبعِ منثور و آغازِ نظمِ رسمیِ شاهنامه، داستان یا داستان‌هایی از ادبِ حماسیِ ایران سروده و در شهرِ خود به «گشاده‌زبانی و سخن گفتنِ پهلوانی» شهره بوده است. ثانیاً چنان‌که می‌دانیم تدوینِ نخستِ شاهنامه در سال (۳۸۴ ه.ق) به پایان رسیده و منطقی این است که فردوسی در این مرحله نظمِ شاهنام ابومنصوری را به سر رسانده باشد لذا می‌توان حدس زد که در تدوینِ دوم (۳۸۴- ۴۰۰ ه.ق) – که از سَرایشِ شاهنام ابومنصوری فارغ شده بود- ضمنِ بازنگری در کار خویش داستان‌هایی از منابعِ دیگر به نظم کشیده و در ساختارِ اصلیِ شاهنامه گنجانده باشد. قرین سوم و مرتبط با نکت اوّل این است که پذیرفتنی نیست فردوسی تا پیش از شروعِ شاهنامه در حدودِ سال‌های (۳۶۷- ۳۷۰ ه.ق) یا به عبارتِ دیگر تا تقریباً چهل سالگیِ خویش هیچ تجربه‌ای در کارِ نظمِ روایاتِ ملّی و حماسی نداشته باشد و منطقی‌تر این است که بگوییم او احتمالاً در این ایّام داستان یا داستان‌هایی- و طبعاً بر اساسِ مآخذی غیر از شاهنام ابومنصوری- سروده و بعدها در متنِ اثر خویش آورده است. بر پای این قراین نگارنده معتقد است شاهنام ابومنصوری مأخذِ اصلی و اساسیِ فردوسی بوده ولی به احتمالِ فراوان او از منبع یا منابعِ مکتوبِ دیگر نیز برای نظمِ برخی داستان‌های شاهنامه استفاده کرده است.۴

۲- در بحث از دقیقی نوشته‌اند: «در بیت به‌جا ماند دیگری از دقیقی وی صراحتاً اشاره می‌کند که شعری مکتوب “دربار شاهان” دارد». من هم مانند استاد خالقی‌مطلق معتقدم که این بیت ارجاعی است به نظم ناتمام ماند شاهنام منثور:

مرا گوید ز چندین شعر شاهان

ز چندین عاشقانه شعر دلبر

کم از شعری که سوی ما فرستی؟

نه‌ام اندر خور گفتار وز در؟» (ص ۱۰۳)

به نظرِ نگارنده این دریافت از ترکیبِ «شهرِ شاهان» قطعی نیست و به قرین «عاشقانه شعر دلبر» به معنای «اشعار غنایی» در مصراع دومِ بیتِ نخست، می‌توان «شعر شاهان» را هم قصاید مدحیِ دقیقی در ستایشِ برخی بزرگان دانست که نمونه‌های متعدّدی از آن‌ها در دیوانِ گردآوری‌شد او بازمانده است.۵

۳- دربار این بیت از دیباچ شاهنامه در گزارشِ چگونگیِ نظمِ کتاب:

دل روشن من چو بگذشت از اوی

سوی تخت شاه جهان کرد روی

نوشته‌اند: «به نظر من این بیت غلط تعبیر شده است. مصراع «سوی تخت شاه جهان کرد روی» به پادشاهان ایران اشاره ندارد بلکه شاه جهان کنایه از خداوند است. فردوسی به عرش الهی روی می‌آورد و می‌خواهد- احتمالاً با تفّأل یا استخاره- ببیند که آیا شایسته است که کاری را که دقیقی ناتمام گذاشته بر عهده گیرد» (ص ۲۹۰، یادداشت ۵۴). دکتر امیدسالار این گزارش را در جای دیگری نیز نوشته‌اند؛۶ ولی به نظرِ نگارنده اصلاً محتمل نیست چون در سراسرِ شاهنامه یک بار هم برای «خداوند» از تعبیرِ «شاه جهان» استفاده نشده. «تخت» هم در شاهنامه و متون فارسی- در حدودِ بررسی‌های نگارنده- به معنای «عرش الهی» یا «آستان یزدانی» به کار نرفته است. بر همین اساس پیشنهاد می‌شود «تخت شاه جهان» را «بخارا» پایتختِ امیر سامانی بدانیم که فردوسی می‌گوید نخست قصد داشت برای به دست آوردنِ منبعِ کار (شاهنام ابومنصوری) به آنجا برود امّا بعد با دسترسی به کتاب در طوس از این کار منصرف می‌شود.

۴- در بحث از شاهنام ابومنصوری می‌خوانیم: «بلعمی در تاریخش به‌کرّات از شاهنام منثور به طور دقیق نقل قول می‌کند» (ص ۱۱۹). این احتمال که شاید شاهنام ابومنصوری یکی از منابعِ تاریخ بلعمی بوده در میانِ محقّقان مطرح است؛۷ ولی تا جایی که نگارنده بررسی کرده در تاریخ بلعمی تصریحی به نام شاهنام ابومنصوری و نقلِ قول از آن نیست و جمل مذکور از محقّقِ ارجمند باید بازنگری شود.

۵- همان‌گونه که قبلاً نیز گفتیم عجیب‌ترین اظهار نظر در کتاب بوطیقا و سیاست در شاهنامه این جملات است که «هدف اصلی فردوسی نه بزرگداشت ایران بوده و نه ستایش فرهنگ یا زبان فارسی به معنی اخصّ کلمه. او فقط در پی امرار معاش خودش و همچنین اثبات این امر بوده که نشان دهد بهترین شاعر زمان خود است» (ص ۱۲۴). نگارنده سخت متحیّر و شگفت‌زده است که چگونه شاهنامه‌شناسِ محقّقی مانندِ دکتر امیدسالار در یکی از جدیدترین نوشته‌های خویش به چنین نتیج ناپذیرفتنی و عجیبی رسیده‌اند؟ اینکه فردوسی از تقدیم شاهنامه به محمود- و نه نظمِ کتاب و آغازِ این کار- قصدِ انتفاعِ مادّی و صله‌یابی هم داشته، درست است و از اشاراتِ خودِ حکیم در شاهنامه نیز بر می‌آید۸ و اینکه فردوسی نیز مانندِ هر شاعر و هنرمندِ بزرگِ دیگری از آفرینش شاهنامه جاودانگیِ نامِ خود را هم می‌خواسته، طبیعی و مقبول است امّا این تحلیل که هدف اصلی او «فقط» امرار معاش و اثباتِ برتریِ شعری و ادبیِ خویش بوده به هیچ روی درست نیست زیرا اگر واقعاً قصد فردوسی از شاهنامه‌سَرایی تأمینِ هزینه‌های زندگی بود چرا باید به این منظور چنین کارِ طولانی و سختی را پیش می‌گرفت که حدودِ سی سال زمان بگیرد و نهایتاً هم به نتیج مطلوبِ مادّی نرسد؟ آیا معقول‌تر و منطقی‌تر این نبود که او هم به جرگ شعرایِ مدیحه‌سرایِ دربار بپیوندد و با نظمِ ستایش‌سروده‌هایِ مبالغه‌آمیز و فاخر، هر روز و هفته صله‌های گران بگیرد و با داشتنِ زندگیِ پرتجمّلی نظیرِ عنصری و دیگر شاعرانِ دربار ناچار نباشد بارها- چنان‌که در شاهنامه می‌بینیم- از تنگیِ معاش بنالد؟ به‌راستی می‌توان گفت کسی که چنین کاری نکرده و سی سال صرفِ شاهنامه‌سرایی کرده هدفش فقط امرار معاش بوده است؟ اگر بخواهیم صریح‌تر بنویسیم، پذیرشِ شاهنامه‌سراییِ فردوسی به نیّتِ گذرانِ زندگی مستلزمِ این است که بپذیریم فردوسی روشی کاملاً نامعقول و غیرمنطقی پیش گرفته است. علاوه بر این، نظامی عروضی در چهار مقاله نوشته است: «فردوسی در آن دیه [منظور زادگاهش: باژ] شوکتی تمام داشت چنان که به دخل آن ضیاع از امثال خود بی‌نیاز بود»۹ بر این اساس او پیش از آغازِ نظمِ شاهنامه و به هنگامِ این کار، درآمدِ کافی برای ادار زندگانیِ خود داشته و لازم نبوده است که بدین منظور کارِ دیگری آن هم از نوعِ شاهنامه‌سراییِ سی‌ساله اختیار کند.

نکت دیگر این است که اگر فردوسی می‌خواسته «نشان دهد که بهترین شاعر زمان خود است» آیا طبیعی‌تر این بود که برای این هدف از قالبِ مشهور و متداولِ زمانه یعنی قصیده استفاده بکند که شعرای عصر قدرت و خلّاقیّتِ ادبی خود را در آن نشان می‌دادند و زودتر به نتیجه می‌رسیدند؟ یا از منظومه و مثنوی بهره بگیرد که در روزگارِ فردوسی در قیاس با قالبِ قصیده کمتر موردِ اعتنا بوده و قابلیّت‌هایِ هنریِ گویندگان را در سطح و مانندِ قصیده عیان نمی‌کرده است؟ افزون بر این چرا باید شاعری که می‌خواهد برتری خود را بر اقران اثبات کند، به جای انجام دادنِ کاری که زودتر و بهتر به این هدف می‌رسد کارِ دشواری را آغاز کند که سی سال بعد به پایان برسد و پس از سه دهه بهترین بودن یا نبودنِ او را بنمایاند؟ اگر به این دو پرسش/ نکته با دقّت بیندیشیم، نمی‌توانیم اهدافِ کارِ سخت و زمان‌گیرِ فردوسی را در موضوعاتِ خُردی نظیرِ امرار معاش و نام‌جویی و… محدود بکنیم و منطقاً باید بپذیریم که او عمر و توان خود را با نیّتی بزرگتر به پای کارِ شاهنامه گذاشته است.

دکتر امیدسالار با اِشرافی که بر شاهنامه و آثارِ دور سامانی و غزنوی و سلجوقی دارند، بهتر از بسیاری کسان ِ دیگر می‌دانند که اگر فردوسی با آن طبعِ روان به جای نظم شاهنامه به کار قصیده‌گویی می‌پرداخت و به دربار محمود می‌پیوست هم به‌آسانی مقامِ نامدارترین و بهترین شاعرِ زمان را از آنِ خود می‌کرد و ملک‌الشعرای بارگاهِ غزنه می‌شد و هم به لحاظِ مالی صد چندانِ امثالِ عنصری «دیگدان از نقره می‌زد و آلات خوان از زر می‌ساخت» پس وقتی چنین کاری نکرده و مرارت‌ها و ملالت‌هایِ گوناگونِ جسمی و مادّی و خانوادگی و اجتماعی و… را برتافته، در پیِ چیزِ دیگری فراتر از مال و شهرت بوده است.

۶- فردوسی در پایانِ پادشاهیِ شاپور ذوالاکتاف در بیتی مورَّخ به شصت و سه سالگی خویش اشاره کرده است:

چُن آدینه هرمزد بهمن بود

بر این کار فرّخ نشیمن بود

می لعل پیش آورم درغمی

ز بیشی که خُنبش نگیرد کمی

چو شست و سه شد سال و شد گوش کر

ز گیتی چرا جویم آیین و فر (۲/ ۴۴۷/ ۶۵۶- ۶۵۸)

محقّقِ گرامی بر اساس این ابیات نوشته‌اند «در دور حیات فردوسی اوّل ماه بهمن فقط در سال ۳۹۲ هجری با جمعه مصادف می‌شود» (ص ۱۲۹). اینکه در سال (۳۹۲ ه. ق) اوّل بهمن ماه روز جمعه بوده است قطعی نیست چون طبقِ گاهنام تطبیقیِ مرحوم استاد بیرشک جمعه در سال (۳۸۷ ه.ق) مقارن یکم بهمن بوده است.۱۰ دکتر نحوی هم این روز (جمعه اوّلِ بهمن) را در نهم ربیع‌الاوّل سال (۳۹۳ ه.ق) دانسته‌اند.۱۱

۷- در جایی می‌خوانیم فردوسی «توصیه می‌کند که گرچه علم و دانش مطلوب است امّا انسان نباید بگذارد علم ایمان انسان را سست کند» (هفتم ۲۱۹/ ۷۵- ۱۵۷۳):

«میاسای ز آموختن یک زمان

ز دانش میفگن دل اندر گمان

چو گویی که فام خرد توختم

همه هرچ بایستم آموختم

یکی نغز بازی کند روزگار

که بنشاندت پیش آموزگار» (ص ۱۳۰)

در این سه بیت اشاره‌ای به این موضوع نیست که دانش نباید مای سستیِ ایمان شود بلکه فردوسی به پرهیز از غرور در علم سفارش می‌کند و می‌گوید اگر انسان خود را خردمند و دانای کل بداند، بر اثرِ این غرورِ بیهوده روزگار او را به آموختن از داناتر از خود وا می‌دارد (دانش پایان‌ناپذیر است و آدمی هرچه بیاموزد باز جای آموختن هست).

۸- نوشته‌اند: «دقیقاً نمی‌دانیم که اسم فردوسی چه بوده است. اسم او در منابع مختلف به صورت‌های منصور، حسن، احمد یا محمود آمده است. با وجود این از آنجا که ترجم عربی شاهنامه در اوایل قرن هفتم/ سیزدهم از او با نام منصور یاد کرده و در عنوان صفحات سوم، چهارم و ششم کهن‌ترین دست‌نویس شاهنامه (مورّخ ۶۱۴ ه.ق) از او با همان نام یاد شده است. خالقی‌مطلق استدلال کرده است که فردوسی در میان فضلای اوایل قرن هفتم/ سیزدهم به همین نام شهرت داشته است» (ص ۱۳۰). همان‌گونه که نگارنده چند بار در جاهای مختلف نوشته است در موضوعِ نام فردوسی و پدرش علاوه بر وجهِ منصور بن حسن در ترجم عربیِ بُنداری حتماً باید به نکته‌ای هم که دکتر شفیعی‌کدکنی هوشمندانه دقّت کرده‌اند، توجّه داشت و آن رابطه‌ای است که میانِ کنیه‌ها و نام‌های دانشمندانِ خراسان در تاریخ نیشابور وجود دارد. بدین صورت که اغلب کسانی که کنی آن‌ها ابوالقاسم است حسن نام دارند.۱۲ بر این اساس و با در نظر داشتنِ کنی فردوسی (ابوالقاسم) نام «حسن» هم برای او محتمل است.

۹- پس از اشاره به مرثی فردوسی بر مرگِ پسرِ جوانش و آوردنِ ابیاتِ مربوط از جمله مصراعِ «همی بود همواره با من درشت»، نوشته‌اند «فردوسی می‌بایست اخلاقاً از نظر عاطفی پدری بسیار متوقّع بوده باشد که با پسرش رابطه‌ای طوفانی داشته است» (ص ۱۳۳). به نظر نگارنده موضوعِ اختلافِ فردوسی با پسرش و درشت‌خوییِ فرزند با پدر را می‌توان از منظری دیگر نیز نگریست و احتمال داد که چون فردوسی به کارِ سنگین و طولانیِ شاهنامه‌سَرایی مشغول و طبعاً از امورِ خانه و خانواده غافل بوده و از سوی دیگر به جهتِ تنگ‌دستی، زندگی بر زن و فرزند/ فرزندانش سخت شده بوده است، پسرش با او تندخویی و ناسازگاری می‌کرده است.

۱۰- می‌خ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.