پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPoint :
پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPointسنایی یکی از ستارگان درخشان آسمان شعر فارسی و از چهرههایی است که تحولی چشمگیر در محتوای آن پدید آورد، چندان که شاعران بزرگ بعد از او از سبک و شیوهاش پیروی کردند. دفتر شعر او را میتوان به دو قسمت کاملا متمایز تقسیم کرد.
پاورپوینت کامل سنایی؛ کورسو شمعی که خورشید شد ۸۱ اسلاید در PowerPointسنایی یکی از ستارگان درخشان آسمان شعر فارسی و از چهرههایی است که تحولی چشمگیر در محتوای آن پدید آورد، چندان که شاعران بزرگ بعد از او از سبک و شیوهاش پیروی کردند. دفتر شعر او را میتوان به دو قسمت کاملا متمایز تقسیم کرد. یکی آن بخش از سرودههای او که مربوط است به ایامی که در بند ظواهر زندگی بوده و همانند شاعران معاصر و پیش از خود شعر را برای سخنبافی و هزالی و کسب روزی میخواسته، و دیگری آن بخش از اشعارش که اعتبار و ارزش سنایی به عنوان یکی از برجستهترین شاعران زبان فارسی مرهون آن است. البته میان این دو بخش از آثار وی نمیتوان خط فاصلی به لحاظ زمانی کشید و آنها را از یکدیگر مشخص کرد، زیرا به خلاف آنچه که تذکرهنویسان گفتهاند تحول روحی سنایی هرگز یکباره پدید نیامد، بلکه این تغییر از آغاز در روح وی نطفه بسته بود و شخصیت وی آمادهی پذیرش این دگرگونی اساسی بوده است. در تذکرهها آمده است که او قصیدهای در مدح یکی از سلاطین زمانش که احتمالا باید مسعود سوم یا ارسلان بوده باشد سرود و میرفت به عرض پادشاه برساند که در راه به در گلخنی میرسد، میشنود که مردی بادهگسار که از فرط نوشیدن لای شراب به لایخوار مشهور بود به ساقی خود میگوید: “ پرکن قدحی به کوری چشم سلطان …” و چون آن قدح می را به پایان میبرد، باز میگوید: “ پرکن قدحی دیگر به کوری سناییک شاعر.” ساقی میگوید سنایی مردی است فاضل با طبعی لطیف. لایخوار پاسخ میدهد: “ اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند در کاغذ نوشته که به هیچ کار وی نمیآید و نمیداند که وی را به چه کار آفریدهاند.” جامی در نفحاتالانس پس از ذکر این ماجرا، نتیجه میگیرد که “سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لایخوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.” این واقعه به لحاظ تاریخی بیارزش است، زیرا جامی آن را منتسب به زمان سلطان محمود میسازد، در حالیکه سنایی چهل شش سال پس از مرگ محمود چشم به جهان گشود، ولی از نظر روانشناسی ارزش بسیار دارد. زیرا مبین آن است که روح مستعد سنایی برای تعالی نیاز به یک محرک داشته است. بیگمان این محرک در زندگی سنایی به نوعی پدید آمده بود که او را از وادی ضلالت به دشت دلپذیر معنویت عرفانی کشاند. شاید آن واقعه بهواقع در یک بزم شادخواری پیش آمد که روح مستعد سنایی را به عالمی متفاوت از آنچه بود کشاند و بعد دوستدارانش به مانند همه آدمیانی که برای شخصیتهای مورد علاقهی خویش افسانههای تأملبرانگیز میسازند، چنین داستانی را برای پایهریز شعر عرفانی در ادب فارسی جعل کرده باشند.
تردیدی نیست که برای بسیاری از انسانهای اهل اندیشه و یا شخصیتهای معروف قضایایی در عنفوان حیات پیش میآید که از زندگی مورد علاقهی خود که در ذهن دارند دور میافتند و گاه گویی بدل به تخته سنگی میشوند بر فراز سراشیبی ایام که حرکت دلخواهشان در بند تلنگری یا حتی ایما و اشارهیی است. افراد شناختهشدهیی از این دست بسیارند که ابتدا فریفته ظواهر زندگی بودهاند و حتی آلودهی منکرات بسیار، ولی سرانجام گام در طریق تعالی معنوی نهادند. از آن جملهاند حربن ریاحی، نظیری نیشابوری، فضیل، آگوستین قدیس و روسو. نظیری شاعر قرن دهم هجری چندان توانگر بود که تخلص شاعری دیگر به نام نظیری مشهدی را به ده هزار روپیه خرید، ولی بعد در دورهی تحول فکری خود به تعلقات دنیوی پشت پا میزند و ایام لاابالیگری و دنیاپرستی خود را بدینگونه نفی میکند:
چندی به غلط بتکده کردیم حرم را
وقت است که از کعبه برآریم صنم را
فضیل که اکنون از پرهیزکاران و صالحان و محدثان معتبر بهشمار میآید، بنا به گفتهی عطار در تذکرهالاولیا “اول حال او آن بود که در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی، همه دزدان و راهزنان بودند و شب و روز راه زدندی و کالا به نزد فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خود برداشتی.” بعد همین فضیل به مرتبهای از قداست میرسد که در تاریخ عرفان در کنار مردانی نظیر بایزید و جنید نام برده میشود و امام شافعی از او حدیث ذکر میکند . نمونهی معروفتر از همهی اینها اورلیوس آگوستین است که اکنون از قدیسان دنیای مسیحیت بهشمار میآید. او در جوانی منکری نبود که مرتکب نشده باشد. حتی با دختری که از وی فرزندی نامشروع داشت ازدواج نکرد و او را با فرزندش از خود دور کرد. ولی بعد نطفهی تحول روحی چنان در وی بارور میشود که در اعترافات مینویسد، در باغی این ندا را شنیدم که به من گفت: “بردار و بخوان!” او انجیل را برمیدارد، آن را میگشاید و چشمش به “گفتههای پولس به رومیان” میافتد که خود را گرفتار “بزمها، سکرها و فسق و فجور” نسازند… و “برای شهوات جسمانی تدارک نبینند.” گفتهاند که آگوستین این واقعه را آیتی الهی میداند و هماندم تصمیم میگیرد که در باغ تعمید داده شود. سنایی نیز در قصیدهای با مطلع:
یارب چه بود آن تیرگی، وان راه دور و نیم شب
وز جان من یکبارگی، برده غم جانان طرب
به حالتی آنچنان که برای آگوستین پیش آمد اشاره میکند که در باغی چون بهشت ندایی در گوش وی گفته است که دست از رذایل بشوید، به فضایل بگرود و طالب حق شود:
آمد به گوشم هر زمان، آواز خضر از هر مکان
کایزد تعالی را بخوان، در قعر قاع مرتهب
راهی چنان بگذاشتم، باغ ارم پنداشتم
از صبر تخمی کاشتم، آمد به بر بعدالتعب
کسی که امروز به شخصیتهایی از این دست میاندیشد باید هر دو جنبهی زندگی آنها را خوب بشناسد. حقیقت این است که در تاریخ ادب فارسی دوشخصیت به نام سنایی وجود دارد که در یک فردیت گرد آمدهاند. یکی سنایی شاعری که به مداحی سلاطین و وزیران و قاضیان و صاحبمنصبان میپردازد و آنان را نمونهی پارسایی و آدمیت و تدبیر. و بهعنوان انسانهای آرمانی خود معرفی میکند، اهل هوی و هوس است، اخلاق را زیر پا میگذارد، حق را ناحق جلوه میدهد، از زشتگویی و فحاشی ابایی ندارد، رکیکترین کلمات را بهکرات بهکار میبرد، و سرانجام این که زبانباز است و جانب قدرتمندان را میگیرد. این سنایی به قول آن دردیخوار “سناییک شاعر” است. اما سنایی دیگری داریم که مایهی افتخار شعر فارسی و تاریخ عرفان ایرانی و اسلام است. این سنایی خود به گذشتهی غیرقابل قبولش اذعان دارد و آن را به صورتهای مختلف در شعرش مطرح میسازد و در مجموع به این نتیجه میرسد که آنچه از وی سرزده مقتضای ایام جوانی و شرایطی بوده که در آن قرار داشته. “اعترافات” سنایی در یکجا گرد نیامده ولی در برخی از اشعارش که بخصوص پس از دورهی تحول فکری سروده به روزگار بیحاصلی و خطاهای خود اشاره کرده و آن را بیابانی دانسته که در طریق زندگی پشت سر نهاده:
به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقاء
در همین روزهاست که دست به دعا برمیدارد و میگوید:
به دل نندیشم از نعمت، نه در دنیا، نه در عقبا
همیخواهم به هر ساعت، چه در سرّا جه در ضرّا
که یارب مر سنایی را ، سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
بخشی از اعترافات او در قصیدهای با مطلع:
نظر همیکنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
آمده است. سنایی در این قصیده به نیمهی نخست عمر خود که در تباهی گذشت اشارات صریح دارد و معترف است که:
ز ریگ و قطر مطر در شمر، فزون آید
عیوب باطنم ار شایدی که بر شمرم
مدار میل سوی من، چو تشنه سوی سراب
که آدمی صورم، لیک اهرمن سیرم
گذشت عمری تا زیر این کبود حصار
به جرم آدم عاصی مطیع برزگرم
او در همین قصیده پس از آن که با شهامت تمام از خود انتقاد میکند، چنان خویشتن را در رنج روحی ناشی از “مختصر نظری” و سطحینگری میبیند که آرزوی مرگ میکند و تأسف میخورد که هنوز نیازهای دنیوی بر وی غلبه دارند.
مرادم آن که، برون پرم از دریچه جهان
ولیک خصم گرفته ز چار سو مفرم
زدام کام نپر برون، چو آز و نیاز
همی برند به مقراض اعتراض پرم
از این بیتها پیداست که سنایی از ارزشها و تعلقات زندگی پیشین خود بسیار فاصله گرفته و در پی کمال نفسانی است و روزهایی را میگذراند که در میان دو قلمروی نور و ظلمت سرگردان و در حال تردید است :
“مگر” نشاندم اندر زمین دل به هوس
نرست و عمر به آخر رسید، در “مگر”م
زمانه کرد مرا روی و موی چون زر و سیم
مگر شناخت که من پاسبان سیم و زرم؟
او در پیرانهسری از خویشتن خویش رضایت ندارد و در پی کمال است. بنابراین صادقانه از خود انتقاد میکند که چرا به ندای عقل گوش نمیسپارد تا به کمال انسانی دست یابد:
ندای عقل برآمد که رخت بربندید
همه جهان بشنیدند و من نه، زان که کرم
گر از کمال بتابم چو خور ز خاور اصل
بسازد اختر به هر زوال باخترم
و باز زبان به انتقاد از خود میگشاید و ضمن آن که فطانت و عقل و فضل و بینش خود را میستاید متأسف است از اینکه چرا آنها را در طریق صحیح بهکار نگرفته است:
بدین دو ژاژ مزخرف به پیش چشم خرد
چو گنده پیری در دست بنده جلوه گرم
به فضلهای که بگویم که فضل پندارم
نیام سنایی جانی که خاک سر به سرم
تنم ز جان صفت خالی است و من به صفت
به جان صورت، چون چارپای جانورم
گهی چو شیر بگیرم، گهی چو سگ بدرم
گهی چو گاو بخسبم، گهی چو خر بچرم
او در انتهای این قصیده ، خود را پیوسته آماده دستیابی به کمال معنوی میبیند و در انتظار فیضالهی و “منتظر هدیه هدایت” است :
عنایت ازلی همعنان عقلم باد که از عنا برهاند به حشر در حشرم
اندیشمندی که تا بدین حد از خود انتقاد میکند و دل و جانش در نهایت متوجه عالم علوی است یعنی که پای در طریق کمال انسانی نهاده، ولی برخی بر این گمانند که حیات معنوی حکیم غزنین قابل تفکیک نیست و از آغاز تا پایان عمر گاه در قلمروی نور و زمانی در قلمروی ظلمت میزیسته است. دلیلشان این که در هر دو دورهی عمر خود اشعاری در هر دو مورد دارد. ولی این نظر از دقت کافی برخوردار نیست، صحیح است که او در سراسر دیوان خود به صورتهای مختلف از میخوارگی و قلاشیهایش سخن میگوید ولی در ابیاتی دیگر همهی آنها را نفی میکند و مذموم میشمارد. از عشقورزیهایش با پسران خوبروی یا تمایلات همجنسگرایی خود یعنی شاهد بازی داد سخن میدهد، ولی سخن از عشق الهی و متعالی و معشوق آسمانی هم میزند، چندان که عشقهای مجازی پیشین را نفی میکند. با چنین شواهدی نیازی نیست تا بدانیم که اشعار وی در چه تاریخی سروده شده، زیرا نفی هر عملی بعد از انجام آن صورت میگیرد، بخصوص که سنایی بر اعمال منکر خود بهطور قاطع قلم بطلان میکشد و آنها را بهکلی از دایرهی زندگی خود طرد میکند. این امر خود مبین یک تقدم و تأخر در یک فرایند زمانی است. بهروشنی پیداست که او در یک دوره از عمر خود که طبیعتا دورهی نخستین است، تحمل دوری می را نداشته :
می ده پسرا ! که در خمارم آزرده جور روزگارم
تا من بزیام، پیاله بادا بر دست، زیار یادگارم
می رنگ کند به جامم اندر بس خون که ز دیده می ببارم
مولای پیاله بزرگم فرمانبر دور بیشمارم
از شحنه شهر نیست بیمم در خانه هجر نیست کارم
با رود و سرود و باده ناب ایام جهان همیگذارم
و بعد بر بنیاد تجربهای که از این عمل داشته آگاهانه آن را نکوهش و بهطور قاطع طرد مینماید:
نکند دانا مستی، نخورد عاقل می
در رده پستی هرگز ننهد دانا پی
چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز تو را
نی چنان سرو نماید به نظر سرو چو نی
گر کنی بخشش، گویند که می کرد نه او
ور کنی عربده گویند که او کرد نه می
در حدیقه میگوید:
میشناسم که چیست نور شراب که بسی خوردهام غرور سراب
روزگاری سنایی خارج از دایرهی عصمت بوده است:
ز راه خانه عصمت نشان مجو از من
که حلقهوار من آن خانه را برون درم
به پسرک قصاب، کفشگر، لشگری، کلاهدوز و بسیاری دیگر عشق ورزیده یا با آنان ارتباط داشت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 