پاورپوینت کامل درباره امیر معزّی نیشابوری ۶۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل درباره امیر معزّی نیشابوری ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل درباره امیر معزّی نیشابوری ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل درباره امیر معزّی نیشابوری ۶۸ اسلاید در PowerPoint :

امیر معزّی شاعری بود که به قول استاد اقبال آشتیانی از جهت سبک کلام، شیرینی‌زبان، فصاحتِ عبارت و بلاغتِ معنی با توجه به مقتضیات زمان، یکی از استادان هنرمند زبان فارسی محسوب می‌شد.

امیر معزّی شاعری بود که به قول استاد اقبال آشتیانی از جهت سبک کلام، شیرینی‌زبان، فصاحتِ عبارت و بلاغتِ معنی با توجه به مقتضیات زمان، یکی از استادان هنرمند زبان فارسی محسوب می‌شد.

در گنجین بی‌بدیل شعر شیرین فارسی، فراوان می‌توان دُرِّ کلام شاعران گوناگون را دربار «تیرهایی نشسته بر سینه» دید و خواند. تیرهایی که از جانبِ محبوب و ممدوح پرتاب می‌شود و آماجِ آنها نیز سین عاشقان است؛ و اغلبِ موارد، این عاشق، همان شاعر است. گاه این شاعر، حکیم سنایی غزنوی است که می‌خواهد سین خویش را جعب تیر یا تیردانی از برای جفاهای همچو تیرِ محبوب گرداند:

«تیر جفای تو هست دلکش جان‌دوز من / / / جعبه ز سینه کنم تیر جفای تو را»؛ [۱]؛

گاه کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی است که تیرِ نگاهِ محبوب را در سین خویش پنهان می‌کند تا او دوباره تیری دلربا روان شاعرِ دل‌خسته کند:

«چو اندازد به من تیری، کنم در سینه پنهانش / / / بدان تا از پی آن تیر تیری دیگر اندازد»؛ [۲]

گاهی هم حکیم قاآنی شیرازی است که تیرِ عشق محبوب را گرچه «آفتِ جسم» می‌خواند، آن را «راحتِ جان» نیز می‌داند:

«گَرَم به دیده زنی تیر اگر به سینه، ننالم / / / که گرچه آفت جسمی و لیک راحت جانی»؛ [۳]

این شاعر، گاهی هم می‌تواند ملامحسن فیض کاشانی باشد که حتی برای تیرِ یار سینه چاک می‌زند:

«سینه بهر هدف تیر غمت چاک زدم / / / ناوکِ غمزه ز تو، هم دل و هم جان از من»؛ [۴]

همچنین می‌تواند مولانا باشد که شرط عاشقی را سینه سپردن به تیرِ معشوق می‌داند:

«مانند سپر مپوش سینه / / / گر عاشقِ تیرِ آن کمانی». [۵]

در این بیت‌ها و بیت‌های مشابه، ادعاهایی یک‌سره شاعرانه برای سینه سپر کردن در برابر تیرِ یار مطرح شده است؛ ادعاهایی هنرمندانه که به یاری صور خیال تیرهایی «خیالین» را بر سین شاعران نشانده است؛ اما در ادبیات فارسی شاعر دیگری هم داریم که او نیز از تیری نشسته بر سین خویش سخن گفته و از درد و رنج آن نالیده است؛ تیری که برخلافِ تیرهای پیش از این یاد شده، واقعی بوده است:

«گرچه دل و سینه کانِ گوهر [۶] دارم / / / رخساره ز رنج هر دو چون زَر دارم

که آن بست زلف ماهِ دلبر دارم / / / وین خَست [۷] تیرِ شاه سنجر دارم». [۸]

این شعر را امیر معزّی، یکی از سخن‌سرایان بزرگ و استادان مسلّم شعر فارسی، دربار حال و روز خویش و تیری که از کمانِ ممدوحش، سلطان سنجر سلجوقی، بر سینه‌اش نشسته بوده، سروده است.

چرا «معزّی»؟ / رؤیتِ خوش‌یُمنِ ماه

امیر ابوعبدالله محمد بن عبدالملک معزّی نیشابوری، شاعر نامدارِ ادبیات فارسی است که در سد پنجم و دهه‌های ابتدایی قرن ششم هجری می‌زیسته است. او شاعرِ ستایشگرِ سلجوقیان، به‌ویژه سلطان ملکشاه سلجوقی و سلطان سنجر سلجوقی بوده است. امیر معزّی وزیر باکفایت ملکشاه، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی را هم ستایش کرده است. با این حال مدحِ سلطان بهرام شاه غزنوی و نیز علاءالدین اتسز خوارزمشاه نیز در دیوان او به چشم می‌خورد.

احمدِ نظامی عروضی سمرقندی، صاحب کتاب ارزشمند «چهار مقاله» در چهارمین حکایت از دومین مقال این کتاب که به «شعر» اختصاص دارد، از دیدار خود با امیر معزّی نوشته است. نظامی عروضی یادآور شده است که آن هنگام که سلطان سنجر سلجوقی با لشکر خود بهار را در حوالی طوس می‌گذرانده، وی نیز از هرات به طلبِ دریافت صله از سلطان، به اردوی سلطان می‌آید و در آنجا با امیرالشعرا معزّی دیدار می‌کند و نخست شعری برای او می‌گوید. در همان ایام، امیر معزّی در هم‌سخنی با صاحبِ «چهار مقاله»، از ابتدای کارِ شاعری خویش برای وی تعریف می‌کند و نظامی عروضی نیز خوشبختانه آنچه را که امیرمعزّی از سرگذشت خویش برای او شرح داده است در کتاب خویش ثبت کرده است.

طبق آنچه نویسند «چهار مقاله» نوشته است، امیر معزّی ضمن یادکردن از پدر خویش که امیرالشعرای دربار سلطان الب‌ارسلان سلجوقی بوده، وفات پدر و سختی‌های آغاز کار خویش را چنین بازگو کرده بوده است: «پدر من امیرالشّعرا بُرهانی، رحمه الله، در اوایل دولت ملکشاه به شهر قزوین از عالَمِ فنا به عالَمِ بقا تحویل کرد [۹]؛ و در آن قطعه که سخت معروف است، مرا به سلطان ملکشاه سپرد، در این بیت:

من رفتم و فرزندِ من آمد خَلَفِ من / / / او را به خدا و به خداوند [۱۰] سپردم

پس جامِگی و اِجراءِ پدر به من تحویل افتاد [۱۱] و شاعر ملکشاه شدم؛ و سالی [۱۲] در خدمت پادشاه روزگار گذاشتم که جز وقتی از دور، او را نتوانستم دیدن و از اجرا و جامگی یک مَن و یک دینار نیافتم و خرج من زیادت شد و وام به گردن من درآمد و کار در سر من پیچید…». [۱۳]

امیر معزّی پس از این، از روزگارِ سختِ خود و بی‌توجهی سلطان در حقِ خویش، نزدِ علاءالدوله امیر علی فرامرز، که افزون بر دامادی سلطان ملکشاه، ندیمِ خاصّ او نیز بوده و نزد سلطان احترامی بسیار داشته است، شکایت و اظهار دلتنگی می‌کند. امیر علی فرامرز، ضمن اینکه به معزّی حق می‌دهد که از وضعیتِ ناسزاوارِ خویش دلتنگ باشد، او را به چاره‌اندیشی برای بهبودِ معیشتش نوید می‌دهد و از معزّی می‌خواهد که وقتی سلطان برای دیدنِ هلالِ ماه مبارک رمضان حاضر می‌شود، او نیز به حضور برسد و معزّی چنین می‌کند. سلطان و همراهانش، که امیر علی فرامرز نیز جزو آنان بوده است، به جست‌وجوی هلالِ باریکِ ماهِ نو در آسمان مشغول می‌شوند. همچنان‌که امیر معزّی خود تعریف کرده است، «اول کسی که ماه دید، سلطان بود؛ عظیم شادمانه شد. علاءالدوله مرا گفت: پسرِ برهانی، در این ماهِ نو چیزی بگوی! من بَرفور این دو بیتی بگفتم:

ای ماه، چو ابروانِ یاری گویی / / / یا نی، چو کمانِ شهریاری گویی

نعلی زده از زَرِّ عیاری گویی / / / در گوشِ سپهر گوشواری گویی.

چون عرضه کردم، امیر علی بسیاری تحسین کرد. سلطان گفت: «برو از آخُر هر کدام اسب که خواهی بگشای.» و در این حالت بر کنار آخُر بودیم. امیر علی اسبی نامزد کرد؛ بیاوردند و به کسانِ من دادند، ارزیدی سیصد دینار نیشابوری». [۱۴]

پس از این نیز وقتی سلطان نماز شام (عشا) را می‌گزارَد و همگان در حضور او بر سر خوانِ غذا می‌نشینند، دامادِ سلطان دوباره از معزّی می‌خواهد که دربار صله‌ای که سلطان به او عطا کرده است، درلحظه شعری بگوید. امیر معزّی خود می‌گوید که «من بر پای جَستم و خدمت کردم و چنان‌که آمد، حالی این دوبیتی گفتم:

چون آتش خاطر مرا شاه بدید / / / از خاک مرا بر زَبَرِ ماه کشید

چون آب یکی ترانه از من بشنید / / / چون باد یکی مَرکَبِ خاصم بخشید.

چون این دوبیتی ادا کردم، علاءالدوله احسنت‌ها کرد و به سبب احسنتِ او سلطان مرا هزار دینار فرمود. علاءالدوله گفت: جامگی و اِجراش نرسیده است، فردا بر دامنِ خواجه خواهم نشست تا جامگیش از خزانه بفرماید و اجراش بر سپاهان بنویسد. [۱۵] گفت: «مگر تو کنی که دیگران را این حِسبَت نیست [۱۶]؛ و او را به لقبِ من باز خوانید! و لقبِ سلطان، معزّ الدّنیا و الدّین بود. امیر علی مرا «خواجه معزّی» خواند؛ سلطان گفت: «امیر معزّی» …». [۱۷]

بدین ترتیب، نه‌تنها امیر معزّی منظور عنایت سلطان ملکشاه می‌شود و لقب و تخلّصِ شعری خویش را نیز از سلطان می‌گیرد، که از حقوق و جیره‌ای بسیار درخور و چشمگیر نیز بهره‌مند می‌شود و امیرالشعرای دربار ملکشاه می‌گردد. کار شاعرِ استاد در بارگاه این حکمرانِ مقتدر سلجوقی چنان بالا می‌گیرید که به روایت دولتشاه سمرقندی، «امیر معزّی را سلطان جلال‌الدین ملکشاه منصبِ ندیمیِ مجلس خاص بخشید». [۱۸]

امیر معزّی پس از روزگار سلطان ملکشاه، در بارگاهِ سلطان سنجر سلجوقی نیز از قدر و مقام و احترامِ بسیار والا و زبانزدی برخوردار بوده است. نورالدین عبدالرحمان جامی در «بهارستان» آورده است که «گویند سه کس از شعرا در سه دولت اقبال‌ها دیدند و قبول‌ها یافتند که کس نیافت: رودکی در عهد سامانیان؛ و عنصری در عهد محمودیان [۱۹]؛ و معزّی در دولت سنجریان». [۲۰]

ماجرای آن تیر

در سرآغازِ این سیاهه اشاره شد که امیر معزّی تیری حقیقی و نه مجازی، از ممدوحِ خویش بر سینه داشته است. بر اساس آنچه امیر معزی در شعر خویش اشاره کرده است، تیری از کمان سلطان سنجر (آن‌گاه که هنوز سلطان نشده بوده است) به سین او اصابت می‌کند. شماری از صاحبان تذکره نیز بی‌آنکه از جزئیاتِ این حادثه اطلاعی داشته باشند، به‌صورت کلی بدان اشاره کرده‌اند. امین احمد رازی در تذکر «هفت اقلیم» نوشته است که «آورده‌اند که روزی سلطان سنجر در خرگاه تیر می‌انداخت و معزّی متوجه ملازمتِ او بود. قضا را تیری از جاد هدف، خطا خورده، نشانه را سین شاعر نیکوسیَر ساخت.

معزّی هم اندر زمان جان بداد / / / تو گویی که هرگز ز مادر نزاد». [۲۱] با این حال همچنان‌که مرحوم استاد عباس اقبال آشتیانی در مقدم فاضلان دیوان امیر معزّی توضیح داده است، از شعرِ امیر این‌طور برمی‌آید که نه‌تنها این شاعر درلحظه با تیرِ سلطان نمرده بوده است، که مدتی پس از این حادثه نیز زنده بوده، اما تا پایانِ عمر (به احتمال تا پیش از سال ۵۲۱ هجری قمری) «گویا هیچ وقت جراحت سین او مرهم نیافته و پیکان [تیر] در بدنِ او جایگزین شده بود؛ و خودِ او مکرر از این حالت شکایت می‌کند، ازجمله:

ای چرخ، کمر مبند بر کین من / / / بگزار حق خدمت دیرین من

آسایش سین مرا درمان کن / / / که آسایش سینه‌هاست در سین من

همچنین:

تیرِ شه را به نظم بستودم / / / شکر کرد و به فخر سَر بفراشت

آمد و بوسه داد سین من / / / رفت و پیکان به سینه در بگذاشت». [۲۲]

به هر روی، گرچه امیر معزّی تا چند سال پس از حادث اصابتِ تیرِ شاه به سینه‌اش زنده بوده، اما عاقبت گویا بر اثرِ درد و رنجِ ناشی از جراحتِ باقی‌مانده از آن، چشم بر زندگانی می‌بندد. حکیم سنایی غزنوی که در مرگ امیر معزّی مرثیه‌هایی سروده، به ماجرای تیر اشاره کرده است:

«تا چند معزّای معزّی که خدایش / / / زینجا به فلک بُرد و قبای مَلَکی داد

چون تیرِ فلک بود قرینش، به ره‌آورد / / / پیکانِ مَلِک برد و به تیرِ فَلَکی داد» [۲۳]

حکیم سنایی قطع دیگری هم در رثای امیر معزّی سروده که به‌خوبی گویای اندوه سرایند «حدیقه الحقیقه» از مرگ شاعر بزرگِ آل سلجوق است:

«سخن را به خواب اندرون دوش گفتم / / / که گر شد معزّی، تو دائم همی زی

فلک سرد بادی برآورد و گفتا: / / / دریغا معزّی، دریغا معزّی». [۲۴]

وقتی شاعر با دو بیت اسب سلطان را از آن خود می‌کند

امیر معزّی سراینده‌ای است که هم در روزگارِ حیاتش و هم پس از وی، شاعران و صاحبانِ تذکره‌های فارسی با احترام و بزرگی از او یاد کرده‌اند. مؤلف «سُلَّمُ السماوات» دربار کلامِ شاعران امیر معزّی نوشته است که «اشعارِ او را استادان ستوده‌اند و گفته‌اند:

گَردَم همه به گِردِ سخن‌های دلفریب / / / در آرزوی شعر معزّی و ازرقی». [۲۵]

دولتشاه سمرقندی نیز ضمن آنکه امیر معزّی را «مَلِک الکلام» خوانده است، با اشاره به یکی از قصیده‌های امیر، نوشته است: «امیر معزّی این قصید مصنوع را نیکو گفته است که بیشتر شعرا آن قصیده را تتبّع کرده‌اند؛ مطلعِ آن، این است:

ای تازه‌تر از برگ گلِ تازه به‌بَر بَر / / / پرورده تو را دای فردوس به‌بَر بَر

و ابوطاهر خاتونی می‌گوید در کتاب «مناقب الشعرا» که این قصیده را تقریباً صد کس از فضلا جواب گفته‌اند، اما مثل امیر معزّی هیچکدام نگفته است….» [۲۶]

حمدالله مستوفی در «تاریخ گزیده» ضمنِ اشاره به «اشعار نیکوی» امیر معزّی به توصیف ماجرای سرایشِ هنرمندان دو رباعیِ طلبی – مدحیِ امیر معزّی پرداخته است. این تاریخ‌نگارِ سد هشتم هجری نوشته است که «سلطان سنجر در میدان، گوی باختی [۲۷]؛ اسبِ سلطان خطا کر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.