پاورپوینت کامل از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان ۵۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان ۵۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان ۵۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان ۵۸ اسلاید در PowerPoint :

بین قوانین حاکم بر قوا و عوامل طبیعت با مسائل و دگرگونی‏ها و پدیده‏های جوامع انسانی پیوندها و مناسباتی وجود دارد ناگسستنی و انکار ناشدنی؛از آن روی که بسیاری از دانشوران‏ واقع‏گرای حقیقت‏بین،سرچشمه و ریشه‏ی تحول،پیشرفت و پویایی‏ یا جمود،سکون و ایستایی جماعات گوناگون را در موقعیت و شرایط تاریخی و نحوه‏ی تولید و چگونگی توزیع ثروت جست‏وجو می‏کنند در میان طبقات متفاوت و نامتجانس جامعه.

بین قوانین حاکم بر قوا و عوامل طبیعت با مسائل و دگرگونی‏ها و پدیده‏های جوامع انسانی پیوندها و مناسباتی وجود دارد ناگسستنی و انکار ناشدنی؛از آن روی که بسیاری از دانشوران‏ واقع‏گرای حقیقت‏بین،سرچشمه و ریشه‏ی تحول،پیشرفت و پویایی‏ یا جمود،سکون و ایستایی جماعات گوناگون را در موقعیت و شرایط تاریخی و نحوه‏ی تولید و چگونگی توزیع ثروت جست‏وجو می‏کنند در میان طبقات متفاوت و نامتجانس جامعه.

مقدمه‏وار باید گفت،طبیعت این وجود قدیم ازلی با حضور سمج و متکثر و متلون در حجم اندازه ناپذیر دو ظرف بی‏همتا-زمان و مکان- در مسیر دورانی همیشه رو به توسعه و تحول خود-آن هم به درازنای‏ حیرت‏انگیز میلیاردها سال نوری-کهکشان‏ها،ابراخترها،ستاره‏ها، سیاره‏ها و قمرهای برون از حساب و کتاب عقل و گمان و وهم‏ می‏آفریند و به شیوه‏ی ویژه‏ی خود هر یک را بر مکان و مدار و محوری خاص به بودش،بالش و چرخش وامی دارد،اما دیری نمی‏پاید که به سائقه‏ی تناقضی که از مرگ و زندگی در وجودشان تعبیه کرده‏ است،به سمت و سوی تلاشی و زوال و نابودی‏شان پیش می‏راند،تا شاهد تحلیل و انهدام موجودیت‏شان باشد؛بی‏آن که غبار اندوهی به‏ دامنش بنشیند.

شاید فرزانه‏ی بیداردل و ژرف‏اندیش ما،خیام،رند شوریده‏ی‏ همه‏ی ایام و اعصار از پس سال‏ها تفکر و تحیر در نظام آفرنش و اندوهگین از پدیدآوردن و ویران گردانیدن،زایاندن و میراندن، پروراندن و پرپرکردن،رفت‏وآمد،بودونبود،بیهودگی این دور و تسلسل و تکرار بی‏آغاز و انجام بدین بینش رسیده است.

در جامعه‏ی سنتّی و ایستای عقب نگاه داشته شده‏ی ما نیز در روند کند و دگرگونی سنگین زایایی و میرایی و نوشوندگی هم‏گام با زمانه،طریقه‏یی و رسم و راهی در کار است مشابه و موافق چرخه‏ی‏ طبیعت لاشعور.

در توضیح این همانندی،نگاه‏مان را از دور دست‏های گذشته به‏ همین فواصل نزدیک معطوف می‏داریم به قرن گذشته،عصر نکبت و ننگ خاندان قاجار،به میرزا تقی،پسرک خردسال کربلایی قربان علی‏ هزاوه‏یی آشپزباشی و خادم خانوادگی قائم مقام،دوستداران ترقی ایران، پسرکی بسیار هوشمند و بافراست،مشتاق آموختن و اندوختن دانش و تدبیر،شایسته‏ی بزرگی و در خور مسئولیت کلان جامعه،میوه‏ی‏ شیرین کشتزار و باغ آرزوهای چندین قرن کدّ یمین و عرق جبین‏ مردانی که او محصول دست‏های پینه‏بسته از رنج گاوآهن،داس،بیل‏ و خرمن کوبشان بود،همسایگان و مصاحبان چهارپایان،غارت شدگان‏ خان خانان،سلطان و خاقان.

فرزند برومندی که در سایه‏ی عنایت و تربیت قائم مقام فراهانی، و پشتوانه‏ی همت و اراده‏ی برتر و توش و توان تجددپذیر خود،اداره‏ی‏ مدبرانه‏ی کشور غرق در لای و لجن،انحطاط و زوال ناصری را شجاعانه به عهده گرفت و عاشقانه به اصلاح امور،نوسازی‏ ویرانه‏هایش به تکاپویی همه جانبه برخاست.برای هر چه‏ کوتاه‏تر شدن فاصله‏ی واپس ماندگی ملّت از قوافل تندیس غرب‏ سنّت شکن قد برافراشت؛به دخالت خائنان جامعه و خادمان بیگانه در امور مملکت پایان داد.هدردادن،حیف و میل ثروت ملی را مانع شد، مستمرّی‏ها و مواجب بی‏عملان طفیلی دربار را به کلی قطع کرد، خزانه‏ی دولت و مدیریت‏ها را سامان بخشید.کراها را به شایسته‏گان‏ کاردان واگذاشت.از همه مهم‏تر در برابر مداخلات مسلّم و بی‏پرده‏پوشی سفارت روس و انگلیس در مسائل کشور مردانه و با صلابت و استوار قیام کرد،برای حفظ استقلال و قطع وابستگی‏ اقتصادی و صنعتی کشور،دانشجویانی مستعد به فرنگ گسیل داشت، در جهت بیداری و هوشیاری جامعه‏ی خواب‏زده به ایجاد چاپ‏خانه و روزنامه‏ی وقایع اتفاقیه و ترجمه و تألیف کتب متناسب با نیاز روز همت گماشت.

نخستین مدرسه یا دانشگاه را که«دار الفنون»نام گرفت،او بنیان‏ نهاد.برای تدریس و اداره‏ی آن استادان مجرب را از کشورهای‏ پیشرفته فراخواند،اما غفلت و ناآگاهی توده‏ها به عوامل و عناصر خائن‏ و پلید و سودجوی وطن‏فروش که مزد خیانت خود را از اجانب‏ می‏گرفتند رخصت آن داد که به سیاست و دسیسه‏ی مهد علیا و میرزا آقا خان نوری و سفرای روس و انگلیس و دیگر مزدوران بیگانه و خودی که دستشان از خزانه و رشوه و مناصب مملکت کوتاه شده بود، امیر بزرگ را از صدارت عزل و به فین تبعید کنند و پس از چندی که‏ از سایه‏اش نیز می‏هراسیدند،در قبال آن همه خدمت صادقانه به مردم، به قول اخوان:«گنه ناکرده پادافره کشیدن»در حمام،رگش را زدند،اما فواره‏ی خون او خفتگان این ویرانه را بیداری نبخشید.

فاجعه‏ی قتل جانسوز امیر در جامعه‏ی تخدیر شده‏ی‏ غفلت پیشه‏ی عصر ناصری کم‏ترین واکنشی،اعتراضی،سروصدایی، حتّا گلایه و نجوایی را برنینگیخت،دلی به درد نیامد،طغیانی، خروشی،جنبشی که چه عرض کنم حتّا ضجه‏یی از گلویی برنشد، انگار جامعه‏ی دور قجر،بی‏اعتنایی و سنگ‏دلی در قبال قتل عزیزان خوب پرورده و برگزیده‏ی خویشتن خویش را از طبیعت کروکور،به‏ ارث برده بود که از شکستن و نابودی‏شان غمی به دل راه نمی‏دهد.

کمی نزدیک‏تر می‏آییم،به مشروطه،به تبریز،به ستار خان،سردار ملی،سطوت و صلابت سهند و سبلان سرفراز،خلاصه‏ی خون و شرف مردم غیرتمند آذر آبادگان،نماد روح حماسی و دلیری اقوام آرایی‏ فلات ایران،که نه تنها پرچم هیچ دولتی را بر سر در خانه‏اش نصب‏ نکرد،می‏خواست بیرق هفت کشور را به زیر پرچم کاویانی ایران به‏ اهتزاز درآورد،بهادری بی‏همال که غرش پلنگ تفنگش شغالان‏ مزدور محمد علی میرزا و دار و دسته‏ی خائنش را از دور و بر برج و باروی تبریز مردخیز تا دور دست‏ها تاراند و فراری داده.سردار رشیدی‏ که اگر جسارت و دریادلی و آرمان خواهی او نیم‏بود،اثری از مشروطه‏ به جا نمی‏ماند.

مجاهدان و مردان آزادی‏خواه و همه‏ی ساکنان ایران زمین مدیون‏ و مرهون جانبازی و شجاعت این روستایی راستین پاک نهادند که‏ پیش از حضور در صف مشروطه خواهان آذری با خرید و فروش اسب‏ و استر و دیگر چارپایان زندگی ساده‏اش را می‏چرخاند.سرداری که‏ عنوانش را از تاریخ و مردم گرفته بود،برای دین مجلس و مشروطه‏اش راهی تهران شد،روز ورودش:«یک‏باره شهر تهران‏ جوشید و خروشید و چنان استقبال گرم و پرشور و هیجانی از سردار بزرگ آزادی کرد،که تا آن زمان،چنان استقبال و شور و هیجانی دیده‏ نشده بود.شدت احساسات مردم به حدی بود که پیرمردی می‏خواست‏ فرزند خود را پیش پای سردار ملی قربانی کند».۱

اما جامعه‏ی«نخبه‏کش»۲خودش استقبال و بد بدرقه‏ی ما،پس از فروکش کردن آن تب‏وتاب و شور غلیان سطحی نامنتظر و فرو افتادن‏ آب‏ها از آسیاب‏ها،به رسم معهود به خلوت سکون و سکوت و رخوت‏ و غفلت تاریخی خود بازگشت و دریچه‏های دریافت و گیرندگی‏اش را باز هم بر روی جهان پیرامون فروبست!

وقتی که مجلس باز شد و مجلسیان می‏خواستند با برقراری‏ حقوقی ناچیز سردار مشروطه را سپاسی اندک گفته باشند،خواجه‏ تاشی چون تیمورتاش چنگیز و رضا خان تراش،نمایندگان مرعوب و سست عنصر را از ادای این دین ملی بازداشت‏۳و از ژرفای آن همه‏ خروش و غلیان و برون فکنی حمیت و عربده،مشتی گره نشد تا دندان‏ بر دهان آن غدار سردار مذبذب بیگانه تاش بشکاند!

سردار ملی را شرم و شرف آزادگی و مناعت طبع رخصت آن نداد که از آن رذالت و نمک نشناسی چیزی به زبان آرد،با این همه ایادی‏ بیگانه،فرصت طلبان زبون،جیره خواران دربار و سفارت خانه‏ها و مریدان تحجر به دار آویخته بیکار ننشتند،نابودی منافعشان را زنده بودن او رقم می‏زد،پس باید شرّش را کند،و چنین شد که در پارک‏ اتابک به گلوله‏اش بستند.۳اما او لنگان و عصا زنان بی‏اعتنا بدان‏ زخم جان‏کاه و بی‏توجه به فقر و تهی‏دستی خود،فقط و فقط دلواپس‏ و نگران حال و آینده‏ی مشروطه‏یی بود که هنوز صدای تفنگ سر پر او و بوی باروت و ساچمه‏اش در خانه‏ی ملت پیچیده بود،تا این که که‏ یک شب به خواب نعمت آزرم آمده،«هراسناک؛دست چپش حمایل‏ گردد».۴

استاد پروفسور امین در مورد آخر و عاقبت دردناک ستارخان در همین ماهنامه‏ی حافظ می‏نویسد:«سرانجام چنان سرداری از زخم‏ آن‏[تیر]جان سپرد،در ماه‏های آخر عمر،سردار ملی در کاروان سرایی‏ واقع در دروازه قزوین می‏زیسته و از درد پا می‏نالید و از حیث معاش‏ نیز تا حد افسوس آوری دچار مضیقه بوده است».

جامعه‏ی محبوس آب‏ونان،خواب زده‏ی بختک دیده،به دنبال آن‏ استقبال مستعجل سراپا هیجان و هذیان در روز ورود سردار ملی‏ بدین‏گونه که گذشت،بدرقه‏اش کرده است،بدرقه‏ای مایه‏ی‏ سرافکندگی و شرمساری ابدی ملتی صاحب فرهنگ و تاریخی‏ مالامال کرامت و سخاوت و مهربانی و وفای به عهد و میثاق.

روزنامه‏نگاری که آغازش به عهده محمد شاه قاتل قائم مقام‏ می‏رسد و تبارش به میرزا صالح شیرازی،در طومار و کارنامه‏ی‏ خونین‏اش نام میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل،ملک المتکلمین، دهخدا،ملک الشعرای بهار،فرخی یزدی،میرزاده‏ی عشقی،کریم‏پور شیرازی،محمد علی افراشته،محمد مسعود،حسین فاطمی و…ثبت‏ است که جز یکی دو تن همگی با سند«قلب چاک‏چاک»در این راه، راه آزادی و حریّت ایران عزیز خفه شدند،تیرباران شدند و یا آتش زدنشان سرگرمی و تفریح خاطر درباریان محمد رضا شاه شد. داستان سید اشرف الدین گیلانی(نسیم شمال)و عاقبت کار او عبرت‏آمیز است.۵.

پدران و جامعه‏ی ما با شنیدن و دیدن قتل عام عزیزان‏زاده و پرورده‏ی گهواره‏ی خویش همان بی‏تفاوتی،سکوت و بی‏دردی را از خود نشان داده‏اند که غول بی‏رحم طبیعت جهان مدار در انفجار و انهدام کهکشان‏ها و ابراخترها و دیگر ستارگان و سیارگان خویش به‏ تماشا نشسته است.

حکایت سرد مهری و بی‏وفایی و مسئولیت ناپذیری این قوم ترس‏ محتسب دیده‏ی با تازیانه‏ی گزمه و گشتی آشن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.