پاورپوینت کامل در متن و میانه زندگی ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در متن و میانه زندگی ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در متن و میانه زندگی ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در متن و میانه زندگی ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

چگونه می‌توان از موجود سخن گفت، ولی از آنچه وجود خوانده می‌شود، صرف‌نظر کرد؟ هر موجودی در پرتو نور وجود موجود شده است، ولی وجود به هیچ موجودی وابسته نیست و چون وجود است، موجود شناخته می‌شود. به عبارت دیگر می‌توان گفت: وجود به خود موجود است و هر گونه موجود دیگری به وجود موجود می‌گردد. در وابستگی موجود به وجود است که فقر و نیازمندی معنی پیدا می‌کند و در بی‌نیازی وجود از هر گونه موجود است که بی‌نیازی ظاهر می‌شود.

چگونه می‌توان از موجود سخن گفت، ولی از آنچه وجود خوانده می‌شود، صرف‌نظر کرد؟ هر موجودی در پرتو نور وجود موجود شده است، ولی وجود به هیچ موجودی وابسته نیست و چون وجود است، موجود شناخته می‌شود. به عبارت دیگر می‌توان گفت: وجود به خود موجود است و هر گونه موجود دیگری به وجود موجود می‌گردد. در وابستگی موجود به وجود است که فقر و نیازمندی معنی پیدا می‌کند و در بی‌نیازی وجود از هر گونه موجود است که بی‌نیازی ظاهر می‌شود.

هرچه در این باب گفته شود، این امر مسلم است که منطق خیال غیر از منطق عقل است و انسان به حکم اینکه هم از عقل برخوردار است و هم از خیال، می‌تواند بر اساس هر یک از این دو منطق سخن بگوید. عالم خیال بسیار گسترده است؛ ولی آنچه در خیال می‌گنجد، به حکم اینکه دارای شکل و صورت است، محدود خواهد بود؛ اما آنچه معقول است، به حکم اینکه شکل خاص و معینی ندارد، از محدوده خیال فرا می‌رود، اگرچه عقل نیز نامحدود نیست. عقل به تحقق هستی اعتراف می‌کند، ولی به حکم اینکه خود عقل از شئون هستی شناخته می‌شود، نمی‌تواند هستی را در خود بیاورد و بر آن احاطه و اشراف پیدا کند. انسان در عین اینکه به محدود بودن ادراک خود آگاهی دارد، به نامحدود نیز می‌اندیشد و از بی‌پایان بودن هستی سخن می‌گوید. سخن گفتن از هستی و اندیشیدن به وجود، کار فلسفه است و هر علمی از علوم جز با آنچه موجود شناخته می‌شود، سر و کار ندارد.

اکنون اگر بپذیریم که هر موجودی به وجود نیازمند است و موجود بدون وجود معنی معقول و محصلی ندارد، می‌توانیم بگوییم که علوم نیز از زیر سیطره فلسفه بیرون نیستند و با حکم فلسفه جایگاه خود را پیدا می‌کنند. هستی در همه جا هست و در هیچ جایی محدود نمی‌شود. انسان به آثار هستی می‌نگرد و به واسطه هستی خود سخن می‌گوید. یکی از اهل معرفت گفته است: «لاتنظر العین الا الیه و لایقع الحکم الا علیه» یعنی چشم جز به او نمی‌نگرد و حکم جز بر او واقع نمی‌شود، چیزی از هستی بیرون نیست و آنچه هست، از آثار هستی شناخته می‌شود. نصیرالدین دهلوی در شعر زیبای خود به همین موضوع اشاره کرده است:

ای زاهد ظاهربین! از قرب چه می‌پرسی؟

او در من و من در او، چون بو به گلاب اندر

در سینه ناصر دین جز عشق نمی‌گنجد

این طرفه تماشا بین، دریا به حباب اندر

دریا در حباب نیست، ولی حباب از دریا جدا نمی‌شود. وجود در یک موجود خلاصه و محدود نمی‌گردد، ولی موجود به هیچ‌وجه از وجود منفک و جدا نخواهد شد.

انسان همیشه در لحظه زندگی می‌کند، ولی لحظه بدون گذشته و آینده معنی معقول و محصلی ندارد. گذشته اکنون نیست. آینده نیز هنوز نیامده است؛ ولی لحظه از آنها جدا نیست و معنی لحظه بودن خود را در پرتو معنی گذشته و آینده به دست می‌آورد. انسان همیشه در لحظه زندگی می‌کند، ولی او هم به گذشته می‌اندیشد و هم به آینده امیدوار است. کسی که به آینده امید ندارد، نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد و اگر گذشته نداشته باشد، نمی‌تواند از شخصیت خود سخن بگوید. گذشته اکنون نیست، آینده نیز هنوز نیامده است؛ ولی انسان که همواره در لحظه زندگی می‌کند، به گذشته و آینده‌ای که اکنون حضور ندارند، وابستگی دارد و به آنها می‌اندیشد. وقتی از لحظه و رابطه آن با گذشته و آینده سخنی گفته می‌شود، منظور این است که همه امور این جهان در نوعی رابطه معنی پیدا می‌کنند و هیچ موجودی در عالم امکان بدون هرگونه رابطه تحقق نمی‌پذیرد. موجودات در پرتو روابط معنی پیدا می‌کنند و موجودی که از هر جهت مستقل باشد، در عالم پیدا نمی‌شود.

موجودی که از هر جهت مستقل باشد، جز ذات پاک حق چیز دیگری نیست. جهان هستی رشته‌ای از ارتباط‌ها شناخته می‌شود و اگر از این رشته بزرگ ارتباط‌ها صرف‌نظر گردد، از جهان سخن به میان نمی‌آید. زندگی اجتماعی بر اساس ارتباط صورت می‌پذیرد و آنجا که ارتباط نباشد، جامعه به وجود نمی‌آید. البته روابطی که یک جامعه بر پایه آن استوار می‌گردد، بیش از هر چیز دیگر جنبه قراردادی دارد، ولی روابطی که در میان موجودات جهان هستی برقرار است و آنها را به یکدیگر پیوند می‌دهد، تکوینی بوده و از قراردادهای انسانی ناشی نمی‌شوند. چگونه می‌توان از نقش عظیم ارتباط در جهان هستی و در زندگی انسان غافل بود، در حالی که زبان و سخن گفتن، بر نوعی از ارتباط استوار است؟ سخن گفتن انسان بر اساس رابطه میان مبتدا و خبر یا موضوع و محمول و یا فعل و فاعل و مفعول شکل پیدا می‌کند و در ارتباط کلمات مفرد با یکدیگر، جمله‌ها ساخته می‌شوند.

انتقال معانی از طریق ارتباط کلمات با یکدیگر و تبدیل شدن تصورات به تصدیق‌ها تحقق می‌پذیرند. اگر ارتباط میان کلمات و تصورات با یکدیگر به‌درستی صورت نپذیرد، سخنها آشفته می‌شود و آنجا که سخن آشفته می‌شود، زندگی نیز آشفتگی پیدا می‌کند و در نتیجه جهان نیز آشفته دیده می‌شود. در آشفته بودن سخنها، دروغگو از راستی سخن می‌گوید و راستی، دروغ پنداشته می‌شود. آنجا که دروغ به جای راستی می‌نشیند، گفتن برای نگفتن است و نگفتن نیز از معنی سکوت برخوردار نیست. در دروغ گفتن که منشأ مفاسد اجتماعی شناخته می‌شود، ارتباط کلمات با یکدیگر از میان برداشته نمی‌شود، بلکه ارتباط کلمات با معانی مقصود اختلال پیدا می‌کند. هرچه در این باب گفته شود، این مسئله مسلم است که اختلال در زبان، اختلال در زندگی است و در زندگی مختل، جهان نیز مختل دیده می‌شود. اگر انسان زندگی را آن‌چنان که هست بپذیرد، دروغ نمی‌گوید و به دروغ گفتن نیز نیازی نخواهد داشت. البته شناختن زندگی بدان‌گونه که هست، از آثار عقل است؛ زیرا عقل به‌درستی می‌داند که یک شئ مادام که به سرحد وجوب و ضرورت نرسد، موجود نمی‌شود؛ بنابراین آنچه موجود شناخته می‌شود، مسبوق به وجوب بوده است و آنچه واجب و ضروری است، نمی‌تواند غیر از آنچه هست، باشد.

ممکن است گفته شود: درست است که شناختن زندگی بدان‌گونه که هست از آثار عقل است، ولی عقل محدود است و آنچه محدود شناخته می‌شود، نمی‌تواند زندگی را در واقع بدان‌گونه که هست، بشناسد. در پاسخ باید گفت: عقل محدود است، ولی حدّ آن، دیواری است که به‌آسانی نمی‌توان به آن دست یافت. هر دیواری که در برابر عقل قرار می‌گیرد، عقل می‌پرسد:‌ ماورای آن چیست و چگونه می‌توان بدان رسید؟ پرسیدن از آنچه ماورای دیوار است، در حکم نادیده گرفتن آن دیوار خواهد بود. دیوارهایی که در برابر عقل قرار می‌گیرند، به هیچ‌وجه اندک نبوده و کوتاه نیز شناخته نمی‌شوند، ولی عقل با طرح پرسش از آنچه در ورای آنها قرار گرفته است، آن دیوارها را نادیده می‌انگارد و از آنها عبور می‌کند.

تردیدی نمی‌توان داشت که عبور کردن از دیوار سخت و بلند، آسان نیست و شاید در برخی موارد امکان‌پذیر نباشد، ولی باید توجه داشت که هر چیزی هر اندازه سخت و استوار باشد، وقتی زیر سؤال می‌رود و مورد پرسش قرار می‌گیرد، سختی و استواری خود را از دست می‌دهد. شاید هیچ موجودی در جهان از جهت سختی و صلابت از یک ایده و عقیده استوار سخت‌تر نباشد، ولی همان ایده سخت و عقیده استوار وقتی زیر سؤال می‌رود و مورد پرسش قرار می‌گیرد، از سختی و صلابتش کاسته می‌شود، تا جایی که ممکن است به طور کلی محو و نابود گردد. علت اینکه عقل می‌تواند از موانع عبور کند و در قفس عادت‌ها و رسوم گرفتار نگردد، این است که از توانایی درک مطلق برخوردار است. هیچ موجود دیگری در این جهان به مطلق نمی‌اندیشد و از توانایی ادراک آن نیز برخوردار نیست. باید توجه داشت که وقتی می‌گوییم انسان به حکم عاقل بودن از توانایی ادراک مطلق برخوردار است، منظور این نیست که او به مطلق دست می‌یابد و آن را در ذهن خود ترسیم می‌کند، زیرا مطلق به مجرد اینکه در ذهن وارد می‌شود و صورت ذهنی پیدا می‌کند، مقید می‌گردد و نمی‌توان آن را مطلق به شمار آورد؛ بنابراین وقتی گفته می‌شود انسان از توانایی ادراک مطلق برخوردار است، به این امر اشاره می‌شود که او به مطلق توجه دارد و می‌کوشد در راه نزدیک شدن به آن گام بردارد.

انسان از آن جهت به مطلق توجه دارد که با مطلق بیگانه نیست و نشانه‌ای از آن را در خود می‌یابد. در اینجا ممکن است گفته شود: اگر انسان با مطلق بیگانه نیست و نشانه‌ای از آن را در خود می‌یابد، چرا نمی‌تواند به مطلق دست یابد و آن را در ذهن خود ترسیم کند؟ در پاسخ به این سخن باید گفت: چشم انسان با خود بیگانه نیست و همواره درصدد مشاهده خویشتن خویش برمی‌آید، ولی هرگز نمی‌تواند خودش را مشاهده کند و تصویر آن را همانند تصویر موجودات دیگر نشان دهد. انسان اگر با مطلق سنخیت نداشت، نمی‌توانست به مطلق توجه داشته باشد. ولی همان گونه که یادآور شدیم، به ذهن آوردن مطلق و به تصویر درآوردن آن امکان‌پذیر نیست. آنچه موجب شگفتی می‌شود، این است که انسان به مطلق توجه دارد و از آن سخن می‌گوید ولی آنچه در ذهن خود ترسیم می‌کند و در قالب الفاظ و کلمات ریخته می‌شود، مقید است. دلیل مطلق جز مطلق چیز دیگری نیست، ولی مقید نیز بدون مطلق معنی معقول و محصلی ندارد. انسان در زندگی کردن خود مقید است و در رابطه با هر یک از امور این جهان مقید می‌گردد ولی از این توانایی نیز برخوردار است که از هر قیدی خود را آزاد کند و به آنچه قید نمی‌پذیرد، توجه کند. توجه به مطلق داشتن و در آرزوی رسیدن به آن کوشش کردن، از ویژگی‌های انسان است و بزرگی او نیز در همین نکته نهفته است.

مطلق همیشه مطلق است، ولی جز در آنچه مقید است به ظهور نمی‌رسد؛ بنابراین توجه داشتن به مطلق نیز جز توجه داشتن و روبه رو شدن به آنچه وجه مطلق شناخته می‌شود، چیز دیگری نخواهد بود. انسان همواره با امور متناهی و محدود سروکار دارد و پرداختن انسان به امور محدود متناهی خطای او به شمار نمی‌آید. خطای بزرگ انسان در این است که او «غیرمتناهی» را «متناهی» و محدود کند و متناهی و محدود را به جای غیرمتناهی و نامحدود بنشاند. این خطا منشأ هرگونه خطای دیگری است که انسان می‌تواند مرتکب آن شود. متناهی را به جای غیرمتناهی نشاندن، شرک است و شرک نه تنها منشأ پیدایش گناه‌های دیگر است، بلکه بزر‌گترین گناه بشر نیز شناخته می‌شود. انسان به واسطه اینکه عاقل و خردمن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.