پاورپوینت کامل علوم انسانی و وضع بی وضعیتی ما ۵۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل علوم انسانی و وضع بی وضعیتی ما ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل علوم انسانی و وضع بی وضعیتی ما ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل علوم انسانی و وضع بی وضعیتی ما ۵۴ اسلاید در PowerPoint :

شکل‌گیری علوم انسانی بومی، تحقیقی است با مؤلفه‌های بسیار که انجام آن به خرد جمعی و گفت‌وگوی بسیار وابسته است.سیاست‌زدگی، بزرگ‌ترین مانع شکل‌گیری این دیالوگ است.

فضای فکری ایرانی، این توانایی عجیب و غریب را دارد که هر بحث فلسفی نظریِ اصیل و مهمی را به ماجرایی مبتذل و کم مایه فرو کاسته، شکل و شمایلی کاریکاتوری به آن بدهد؛ از جمله این مباحث که چندسالی است بر سر زبانِ متخصصان اندیشه! است، ماجرای «علوم انسانی» است. در ادامه به این موضوع خواهیم پرداخت.

در بحث علوم انسانی، به بیانی مجمل، بحث بر سر این است که «آیا می‌توان علوم انسانیِ اسلامی و به تعبیری دیگر، علوم انسانی خودی و بومی داشت؟» و اگر می‌توان داشت، اساساً و اصولاً ضرورت شکل دادن چنین علومی چیست. در این نوشتار، به منظور هم‌سخنی بیشتر، تعبیر «علوم انسانی بومی و خودی» را به کار می‌گیریم و از اصطلاح «علوم انسانی اسلامی» فعلاً صرف نظر می‌کنیم. در اینجا به نحوی موقتی فرض می‌کنیم که در واژه خودی و بومی به نحوی همه مؤلفه‌های برسازنده هویتی از جمله دین، منطوی است.

با این توضیح، سراغ برخی مسائل راجع به موضوع علوم انسانی و نقدهایی که در این باره در سخن اندیشمندان آمده، می‌رویم. اما پیش از آن، اشاره به این نکته کلی، ضروری به نظر می‌رسد که عمده نقدهایی که به امکان شکل گیری علوم انسانی بومی شده، تلقی ای «پوزیتیو» و «تحصلی» از علم را پیش‌فرض مباحث خود گرفته اند؛ حال آنکه نه تنها این نوع تلقی از علم، درگیر مشکلات نظری و معرفت شناسی عدیده ای است، بلکه باید به این موضوع توجه داشت که علوم انسانی به طور خاص از منطق دیگری چه در ساز و کار روش شناسی خود و چه به لحاظ موضوعی که به آن می‌پردازند، پیروی می‌کنند.

نقدهایی از این دست که علوم انسانی اسلامی یا بومی ذاتاً مغایر با لوازم علم –از جمله عام و جهان شمول بودن – است، تنها هنگامی می‌تواند وارد باشد که علم را صرفاً به معنای علم تجربی و تحصلی گرفته باشیم. هرچند اعتبار عام داشتن گزاره‌های علوم تجربی و تحصلی هم وابسته به شرایط و زمینه‌های دیگری است که حجیت آنها را فراتر از مرزهای معرفت شناسی می‌برد؛ تا آنجا که می‌توان مدعی شد، بدون توجه به زمینه‌های هستی شناختی تاریخمند، اعتبار این گزاره‌ها صرفاً امری انتزاعی و فارغ از متن حیات و زندگی خواهد بود. در ادامه این نوشتار، از جهاتی دیگر به این مسئله می‌پردازیم.

بر سر این سخن که در دانشگاه‌ها و دیگر مراکز علمی و پژوهشی، علوم انسانی غربی تدریس می‌شود، نمی‌توان تردید داشت. تنها اعتراضی که در اینجا قابل طرح است، این است که علوم انسانی، اگر نظر به ماهیت آن بکنیم، از آنجا که قرار است با تبعیت از روش‌های عام و واجد اعتبار فراگیر و به تعبیری علمی، به نتایجی متقن و آزمودنی دست یابد، دیگر، شرقی و غربی ندارد؛ علم، علم است و مقید و مشروط به هیچ شرطی بیرون از آنچه ضامن علمی بودن آن است، نیست. این نقد اگرچه بنیادی سست دارد ولی گاهی گفته شده و آن را دلیل بر بی اعتباری خواست شکل‌گیری علوم انسانی خودی، گرفته اند.

در این نقد، آشکار است که تمایز میان علوم طبیعی و انسانی نادیده گرفته شده، و اینکه سر و کار علوم انسانی، با انسان و مناسباتی است که شکل می‌دهد، در نگاه منتقد، مغفول مانده. این مرزگذاری میان علوم طبیعی و انسانی و توجه به طبیعت و تاریخ، از دستاوردهای فکری ویلهلم دیلتای است؛ همو که در اثر مهم «درآمدی به علوم روحانی (انسانی)»، نقش تاریخ، فرهنگ و روان را در شکل‌گیری و تطور علوم انسانی متذکر شده است. پس تا اینجا و دست کم بر مبنای باور کسی که خود مؤسس این تقسیم بندی جدید از علوم است، می‌توان امکان صورت بستن علوم انسانی مقتضیِ فرهنگ و فرادهش خودی را که از آبشخور مواریث زبانی، فرهنگی و دینی خود سیراب شود، منتفی ندانست.

اگرچه همان طور که برخی منتقدین بیان داشته اند، می‌توان این نوع تمایزگذاری را که مبتنی بر نظام خاصی از طبقه بندی علوم است، قبول نداشت، و محل نزاع را کمی عقب تر از بحث امکان شکل‌گیری علوم انسانی بومی، یعنی به نظام مطلوب ما در تقسیم بندی علوم منتقل کرد. حتی اگر ما بخواهیم و بتوانیم، چنین نظامی را بر مبنای زمینه‌های واقع بوده فرهنگی، دینی، زبانی و بومی خود به دست دهیم، کماکان این مسئله بدیهی به نظر می‌رسد که آن علمی که متکفل پرداختن به موضوع انسان و مناسبات فردی و اجتماعی و حقوقی اوست (بخوانید علوم انسانی) در مبادی و روش‌های تحقیق خود، عیناً منطبق با علومی که به طبیعت مادی می‌پردازند، نیست. این مرزگذاری را در نظام‌های کهن‌تر طبقه بندی علوم، از جمله اولین آنها، یعنی نظام ارسطویی هم مشاهده می‌کنیم؛ آنجا که او علومی مانند اخلاق و سیاست را ذیل عنوان علوم عملی از علوم نظری جدا می‌کند. علوم عملی نزد ارسطو، به دلیل آنکه با امور بشری سر و کار دارند، واجد احکام و گزاره‌هایی تخمینی و احتمالی هستند و هرگز نمی‌توانند دلالتی عام و همیشگی بیابند.

از این رو در هر نظام طبقه بندی از علوم هر چه که باشد، علوم انسانی و یا هر نام دیگری که به آن بدهیم، به عنوان یک مسئله باقی خواهد ماند. پرسش دیگری که در اینجا باقی می‌ماند این است که آیا علوم انسانی در پویش‌ها و بسط‌های خود تابع حقایق فلسفی هستند یا یکسره منعزل از آن عمل می‌کنند. این پرسش، مسئله‌ای نیست که بتوان به سادگی و با یکجانبه گرایی بدان پاسخ داد. اما به نحوی اجمالی می‌توان گفت که اگرچه از منظر «پوزیتیویستی» علوم راه خود را می‌روند و هیچ فلسفه پر مدعا هیچ دینی بر گردان آنها ندارد، با این حال، تجارب علمی اخیر و تعارضاتی که در تبیین معرفتی مبانی علمی خاص شده، لزوم بازگشت به فلسفه را بیش از پیش نشان می‌دهد؛ «ارسطو گرایی» سال‌های اخیر در محافل علمی غربی بیانگر این دغدغه است. این موضوع از آن رو ذکر شد که برخی منتقدین، بازگشت علوم انسانی بومی به مبادی فلسفی را بی وجه و بی معنا دانسته اند؛ چراکه این دو به لحاظ روش و نحوه پیدایی کاملاً مغایر با یکدیگرند. با توجه به توضیح فوق، به نظر می‌رسد این تمایز سفت و سخت نیازمند بازنگری جدی است و موضوع به این سادگی نیست. دست کم بازگشت به ارسطو و توجه دوباره به جایگاه فلسفه در نظام طبقه بندی علوم ارسطویی تأییدی بر سخن ماست.

در این مقام توجه به رخدادی فلسفی، یعنی نزاع میان دیلتای و هوسرل بر سر علوم انسانی تاریخی و قلمرو اعتبار آنها برای ما آموزنده است؛ شاید از این طریق، از طرح شتابزده و موضع گیری های نااندیشیده در موضوع مورد بحث کناره بگیریم.

هوسرل که در پی رسیدن به فلسفه همچون علمی متقن و دقیق بود، در نقد تلقی دیلتای از علوم انسانی، تاریخی و مقید به قیوداتِ فرهنگی دانستن علوم را درافتادن در دام نسبی گرایی دانسته که از این طریق، اعتبار عام علوم منتفی می‌شود. هرچند خود هوسرل در راه رسیدن به چنین علم متقنی، با موانع مفهومی بسیاری مواجه شد اما هرگز دستیابی به این ایدئال را منتفی ندانست. از سوی دیگر، طرفداران و شاگردان دیلتای بر این باور بودند که آنچه در علوم انسانی، اصل و اساس است، نه اعتبار عام و فراگیر آنها، که «موردیت» و «حیثیت ابژکتیو» آنهاست. یعنی ما در علوم انسانی به اقتضای آنکه موضوع و قلمرو تحقیق آنها، انسان و جوامع انسانی است، خاستگاه و بستر پیدایی و بسط این علوم، امور تاریخی و از این رو، مشروط است.

به بیانی دیگر، ما در علوم انسانی، با «موارد» جزئی و ملموس سر و کار داریم. بدیهی می‌نماید، علمی که مثلاً از دل فکر و زبان آلمانی می بالد، به دلیل همان موارد خاص فکری و فرهنگی، پاسخگوی مسائل همان قوم است و معلوم نیست که تعمیم آن به اقوام دیگر چه نتایجی به بار می‌آورد. آنچنانکه در همان زمانی که اندیشه‌های دیلتای درباره تقسیم علوم انسانی نشر یافت، عده‌ای از منتقدان، افکار او را قابل تعمیم به همه اروپا ندانستند. این مشروط و مقید بودن را نمی‌توان مترادف با نسبی بودن به معنای بی اعتبار بودن گرفت. مقید بودن احکام و گزاره‌ها به ما می‌آموزد که در حوزه علوم انسانی ما با گزاره‌هایی سر و کار داریم که اعتبار خود را از مناسبات واقعی و تاریخی زندگی می‌گیرند؛ از این رو در ساحت پژوهشگری علمی در قلمرو انسانی، نباید همان توقعی را داشت که در امور طبیعی از علم می‌رود.

 اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی، به دوستانتان معرفی کنید.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.