پاورپوینت کامل ایرج افشار و کشاکش او با شماری بر سر «سنت» و «تجدد» در کتابداری ایران ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ایرج افشار و کشاکش او با شماری بر سر «سنت» و «تجدد» در کتابداری ایران ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایرج افشار و کشاکش او با شماری بر سر «سنت» و «تجدد» در کتابداری ایران ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ایرج افشار و کشاکش او با شماری بر سر «سنت» و «تجدد» در کتابداری ایران ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint :
استاد روانشاد ایرج افشار(۱۶ مهر ۱۳۰۴- ۱۸ اسفند ۱۳۸۹) را معمولاً از کتابداران بزرگ، از استادان کتابداری و کتابشناسی، و مدیر یکی از بزرگترین کتابخانههای کشور میشناسند، جدا از تبحرهای دیگر او در رشتههای دیگر، یا اشتهار بینالمللیاش در عرصهی ایرانشناسی، و معروفیتش در زمینهی انتشار کتابها و نشریههای بیشمار. اما کسانی که بیرون از حوزهی کتابداری هستند، شاید باخبر نباشند که او با چه چالشهایی در همین حوزه، و با چه کشمکشهایی با شماری از کتابداران، و با چه اختلاف دیدهایی بر سر مسائل کتابداری ایران رو به رو بوده است.
استاد روانشاد ایرج افشار(۱۶ مهر ۱۳۰۴- ۱۸ اسفند ۱۳۸۹) را معمولاً از کتابداران بزرگ، از استادان کتابداری و کتابشناسی، و مدیر یکی از بزرگترین کتابخانههای کشور میشناسند، جدا از تبحرهای دیگر او در رشتههای دیگر، یا اشتهار بینالمللیاش در عرصهی ایرانشناسی، و معروفیتش در زمینهی انتشار کتابها و نشریههای بیشمار. اما کسانی که بیرون از حوزهی کتابداری هستند، شاید باخبر نباشند که او با چه چالشهایی در همین حوزه، و با چه کشمکشهایی با شماری از کتابداران، و با چه اختلاف دیدهایی بر سر مسائل کتابداری ایران رو به رو بوده است. در این نوشته، که صرفاً بر مشاهدات مستقیم و اطلاعات شخصی نویسندهی این مقاله مبتنی است، سابقهای و شَمهای از معرکهی چالشها را بر سر سنت و تجدد در کتابداری ایران، که استاد افشار هم در میانهی آن گرفتار بود، با خوانندگان در میان میگذارم.
از سالهای نخستین دورهی دانشجویی با آثار استاد افشار آشنا شدم. در ۱۳۵۲ که تحصیلات دورهی فوقلیسانسم را در رشتهی علوم کتابداری و اطلاعرسانی آغاز کردم، شماری از استادان به صورت فنیتری فعالیتها و آثار استاد افشار را نقد و بررسی و توجه دانشجویان را فقط به جنبههای «منفی» کار او جلب میکردند. به این جنبهها و دیدگاههای آنان در این باره اشاره میکنم.
از سال ۱۳۵۱ در مؤسسهی انتشارات فرانکلین به کار مشغول شده بودم. شادروان کریم امامی، مدیر بخش ویرایش آن مؤسسه و مدیر مستقیم ام، وقتی باخبر شد که در دورهی فوقلیسانس به تحصیل مشغولم، روزی مرا به دفترش خواند و متن حروفچینی شدهی جلد سوم فهرست مقالات فارسی (تهران: کتابهای جیبی، ۱۳۵۵) استاد افشار را که روی میز کارش بود، به من نشان داد. اندکی بعد شادروان هرمز وحید، مدیر شاخهی تولید فنی فرانکلین، به او پیوست. آن دو به من گفتند که همکاران با نکتههایی فنی در این کتاب رو به رو شدهاند که از آنها سر در نمیآوردند. از من خواستند مسئولیت نظارت بر چاپ آن را به عهده بگیرم. این سبب شد که نخست از طریق تلفن پرسشهایی را در بارهی آن کتاب در دست چاپ با استاد افشار در میان بگذارم، به مشخصات شماری مقاله که در فهرست از قلم افتاده بود اشاره کنم، سپس به کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران، محل کار استاد افشار، بروم و پرسشهایی را بیواسطه با خود او در میان بگذارم. این، آغاز آشنایی مستقیم با استاد ایرج افشار بود.
شماری از کسانی که در حوزهی علوم کتابداری تحصیل کرده و متخصص شده بودند، و از نزدیک با آنها آشنا شده بودم، از مقولهای به نام «کتابداری نوین / جدید» در برابر «کتابداری سنتی / قدیم» سخن میگفتند، یا گاه این دو را در برابر هم قرار میدادند، یا در تعارض و تقابل با هم میدیدند. اینها از مخالفان روش استاد افشار در کتابداری و شیوهی مدیریت او در کتابخانه بودند. کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران را به قلعهای قرون وسطایی تشبیه میکردند که کتابدار تحصیلکرده به آن راه ندارد. اعتقاد داشتند کتابخانهها، به ویژه کتابخانههای دانشگاهی، باید به شیوهی دیگری، و با همکاری افراد تحصیلکرده در رشتهی کتابداری اداره شود. تقریباً هر آنچه در کتابخانههای دانشگاه تهران میگذشت، با انتقادهای آنها، به ویژه از جنبههای فنی، رو به رو بود. افزون بر اینها، شیوهی کار استاد افشار در کتابشناسیها و فهرستهایی که منتشر کرده بود، یا مطالبی که در بارهی کتابداری نوشته بود، یا نشریههایی که در این باره انتشار داده بود، از انتقاد مصون نبود. انگار دو جبههی رو در رو تشکیل شده باشد، کتابداران «سنتگرا» از یک سو به زعامت استاد افشار، و کتابداران «مدرن» به زعامت استادان کتابداری و شماری از سران انجمن کتابداران از سوی دیگر؛ و نبرد بر سر این نکته درگرفته بود که کدام دیدگاه، اصول، نظام، شیوه، طرز عمل و جزآن علمی قلمداد میشود، و کدام غیر علمی و منسوخ. در محیط و فضایی که من درس میخواندم، در همان سالهایی که گفتم، جوّ حاکم مخالف استاد افشار بود. از میان استادان کتابداری و اطلاعرسانی تا جایی که شاهد بودهام و بهخاطر دارم، جز دو تن، بقیه مخالف یا منتقد او بودند. خانم نوشآفرین انصاری (محقق)، مدیر گروه علوم کتابداری دانشگاه تهران و از سران اصلی انجمن کتابداران ایران، با نظر مساعد به شماری از فعالیتهای استاد افشار مینگریست، و دکتر محمدحسین دانشی، استاد و نخستین ترویجگر علم اطلاعرسانی در ایران، معتقد بود که فعالیتها و آثار استاد افشار در حوزهی اطلاعرسانی قرار میگیرد. او حاصل و نتایج کار استاد افشار را میستود و وی را «اطلاعرسان» بزرگی میدانست که البته به شیوهی خود کار میکند، نه به روش مقبول اطلاعرسانان حرفهای. دکتر دانشی مخالفت سران کتابداری را با استاد افشار، تا جایی که من شاهد بودهام، ناروا میدانست. با این حال، او دست به قلم نبرد و سهم خاص استاد افشار را در اطلاعرسانی ایران تحلیل و معرفی نکرد. با این حال، نظر دکتر دانشی توجه مرا در آن زمان به جنبهای از فعالیت استاد افشار جلب کرد که به عمد، یا به سهو و غفلت نادیده گرفته میشد. از آن پس بود که با نگاه دیگری به فعالیتهای استاد افشار نگریستم و به نتیجههای دیگر رسیدم که داوریم را از داوری اکثر همدورههایم در دانشگاه تهران متفاوت کرد.
ناگزیرم قدری با تفصیل به نکتهای دیگر اشاره کنم، زیرا نتیجهای که میخواهم از آن بگیرم، بدون توضیح این مقدمات نامفهوم خواهد بود. از سال دوم تحصیل در دورهی فوقلیسانس، جزو مدرسانی شدم که از سوی انجمن کتابداران به شهرهای مختلف سفر میکردند ـ البته شهرهای دانشگاهی ـ و شیوههای جدید کتابداری را در دورههای کوتاهمدت، آموزش میدادند. در شهرهای تهران، اصفهان، اهواز و تبریز در همان دورههای آموزشی کوتاهمدت اصول چاپ و نشر تدریس میکردم، با برنامهریزان، مدیران و مدرسان دورهها در تماس بودم و با دیدگاهها و روشهایی که باید تدریس و ترویج میشد، لاجرم از نزدیک آشنا شدم. در ضمن، مدیران انجمن کتابداران ایران که ما را برای تدریس به شهرهای مختلف میفرستادند، از ما میخواستند کتابخانههای دانشگاهها را بازدید فنی کنیم، با مدیران کتابخانهها و کتابداران مؤثر و باسابقه به گفتوگو بنشینیم، مسائل و مشکلات را دریابیم، و نتیجه را طی گزارشی یا یادداشتی به آگاهی انجمن برسانیم. مدرسانی که فعالتر، باانگیزهتر، کنجکاوتر، یا علاقهمندتر بودند، وقت میگذاشتند و از کتابخانههای عمومی شهرها هم بازدید میکردند، یا با شمار بیشتری از کتابداران شهرستانها به گفتوگو مینشستند و نتیجه را به انجمن گزارش میدادند. انجمن از این طریق اطلاعات دست اول و فنیتری دربارهی کتابخانههای دانشگاهی و عمومی شهرها، و نیز دربارهی کتابداران اصلی آن کتابخانهها به دست میآورد، و میکوشید در راه برطرف ساختن مشکلات و ارتقای فعالیتهای آنها گام بردارد. خود من از تک تک کتابخانههای دانشکدههای دانشگاههای اصفهان، اهواز و تبریز بازدید کردم، با شماری از کتابداران آنها به گفتوگو نشستم، و نتیجهگیری و جمعبندی مشاهداتم را هم نوشتم و هم با انجمن در میان گذاشتم. انجمن حتی با رؤسای دانشگاهها وارد گفتوگو شد و برای برطرف شدن مشکلات کتابخانههای آنها پیشنهادهای لازم را ارائه داد. برای مثال، رئیس دانشگاه تبریز در ۱۳۵۴ و در پی برگزاری دورهی آموزش انجمن در دانشگاه تبریز، اظهار علاقه کرد که با مسؤولان انجمن کتابداران ایران دیدار و گفتوگویی داشته باشد و نظر و پیشنهادهای انجمن را شخصاً بشنود. انجمن از من خواست همراه دو ـ ۳ تن از سران انجمن در نشست شرکت کنم و مشاهدات عینیام را از کتابخانههای دانشگاه تبریز به اطلاع او برسانم. این کار را کردم، و آنچه کاستی و نقص فنی در کتابخانههای دانشگاه تبریز دیده بودم، بیپرده در میان گذاشتم. سران انجمن در گفتوگو با رئیس دانشگاه تبریز، و پس از بیان مشاهداتم، از او خواستند که رئیس کتابخانهی مرکزی دانشگاه تبریز را، که رشتهی اصلیاش کتابداری نبود، عوض کند، بهجای او یکی از تحصیلکردگان کتابداری را بگذارد، و با ترویج اصول و موازین کتابداری نوین در کتابخانههای دانشگاه تبریز موافقت کند. در ضمن انجمن آمادگی خود را برای همکاری در این زمینه اعلام کرد. جدا از اینکه این پیشنهادهای انجمن با موافقت او رو به رو شد یا نشد، و جدا از اینکه آن نشست دور از تنش هم نبود، غرضم از بیان این نکات فقط اشاره به این نکته است که اگر سران انجمن میتوانستند با رئیس دانشگاه تهران وارد گفتوگو شوند، و مجال مییافتند که دربارهی کتابخانههای دانشکدهای و رئیس کتابخانهی مرکزی آن دانشگاه اظهارنظر کنند، بیتردید در بارهی تعویض رئیس آن کتابخانه هم گفتوگو میکردند.
استاد افشار از مخالفتها و انتقادهای سران انجمن و شماری از متخصصان کتابداری بهخوبی باخبر بود. او در دیدارهای خصوصی به این نکته اشاره میکرد، و به گوش خودم از زبان او بارها و بارها شنیدم. او در سازماندهی کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران از یک متخصص امریکایی به نام پاتریک مارتینز کمک گرفت. همسر مارتینز ایرانی و متخصص کتابداری بود. نظر استاد افشار این بود که آن کتابخانه به تجهیزات، تأسیسات و روشهای جدید مجهز شود، و نیروهای انسانی غیرمتخصص آن کتابخانه از راه آموزش حین کار، در شاخههای مختلف فعالیت کتابخانه تخصص بیابند، و به این ترتیب کتابخانه بیآنکه به فارغالتحصیلان رشتهی کتابداری نیاز داشته باشد، بر اساس موازین جدید بچرخد. این سیاست مدیریتی او موجب شد که کارکنان کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران و کتابخانههای وابسته به آن، در سپهری کاملاً جدا از فضایی قرار بگیرند که با فعالیتها و نظارتهای انجمن کتابداران ایران، نهادهای ترویجگر کتابداری جدید، و گروههای آموزشی در دانشگاهها و مدارس عالی شکل گرفته بود. روش خاص مدیریت استاد افشار، که روشی تحکّمی و در آن زمان انتقادناپذیر بود، آن فاصله و اختلاف را تشدید میکرد. شخصاً به این جنبه به خوبی واقف بودم، و از این رو با آنکه استاد افشار از من دعوت کرد به کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران بپیوندم و مسئولیتی را در آنجا به عهده بگیرم، این لطف و اعتماد او را نپذیرفتم. با این حال، بهرغم آنکه روش استاد افشار را در مدیریت کتابخانه، و در شیوهی مدیریت بهطور کلی نمیپسندیدم، اما اختلاف دو جناح را، و انتقادهای خارج از عرف و گاه نابهحق از استاد افشار و همگنانش را، اصلاً به سود کتابداری ایران نمیدانستم. بهرغم عضویتم در انجمن کتابداران و تدریس در دورههای آموزشی آن انجمن، به استاد افشار نزدیک و نزدیکتر شدم. تسلط او به قلمرو ایرانشناسی و کتابشناسی و شناخت منابع فارسی، آشنایی گستردهاش با فرهنگ ایرانی و جامعههای فارسیزبان، و نیز برخی دیگر از تواناییهایش، مرا به فعالیتهای گسترده و متنوع او علاقهمند میکرد. شناخت، دانش، مناسبات فرهنگی و تواناییهای دیگری که او در جمع بود، در هیچیک از سران کتابداری ایران نبود، و حوزههایی که استاد افشار به آنها علاقه نشان میداد، به ویژه مسائل بومی و فرهنگی، در حوزهی آنان قرار نداشت. گذشت زمان و آثاری که از همهی اینان برجای مانده، اکنون بهترین گواه زنده است و به خوبی نشان میدهد کی مرده و از یادها رفته، کی زنده و در یادهاست.
در مهرماه ۱۳۵۴ فارغالتحصیل شدم و اندکی بعد به عضویت هیأتی درآمدم که بر شاخهی انتشارات مرکز اسناد فرهنگی آسیا، وابسته به یونسکو، نظارت میکرد، مرکزی که مدیریت آن با دکتر چنگیز پهلوان بود، مدیری باهوش، توانا، فرهیخته و بسیار علاقهمند به انتشار منابع فرهنگی. برای تدوین و انتشار چند اثر به سراغ استاد افشار رفتیم و همکاری او را با آن مرکز و نیز نظر مشورتیاش را خواستار شدیم. این بار از سوی مرکز اسناد فرهنگی آسیا با او در تماس رسمی قرار گرفته بودم. استاد افشار متوجه بود که هیأت ناظر بر فعالیتهای مرکز اسناد فرهنگی آسیا، فارغ از دستهبندیها و موضعگیریها میاندیشد. او کتابداران تحصیلکردهای را که از رویارویی جناحها دوری میکردند و به زمینههای مورد علاقهی وی توجه نشان میدادند، در جرگهی دوستان و همکاران خود قرار میداد. به گمانم پس از همین تماس رسمی و همکاری جدید بود که استاد افشار مرا در سلک دوستانش قرار داد و اندکاندک از مسائل مختلف با من بیپرده سخن گفت، و به این ترتیب توانستم از تحلیلها و دیدگاههای او بیواسطه آگاه شوم.
از استاد افشار خواستم طی گفتوگوهایی نظرش را دربارهی مسائل کتابداری و کتابشناسی در ایران به صراحت بیان کند. پس از قدری گفتوگو، او سرانجام با برگزاری سلسله گفتوگویی با «کتابشناسان بزرگ» موافقت کرد، با کسانی که کتابداران جدید و متخصص، آنها را «کتابدار یا کتابشناس سنتی» مینامیدند. نخستین گفتوگو با استاد محمدتقی دانشپژوه در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران برگزار شد. متن این گفتوگو منتشر شده است (راهنمای کتاب، سال ۲۱، ش ۳-۴، خرداد و تیر ۱۳۵۷، ص ۲۴۰-۲۸۱). گفتوگوی بعد با خود استاد افشار بود که بعداً به آن اشاره میکنم. به نشست گفتوگو با استاد دانشپژوه، این دو تن را دعوت کردم: دکتر محمدحسین دانشی، که پیشتر معرفی شد، و فرخ امیرفریار، از جوانان تحصیلکردهی کتابداری که از دیدگاه نسل جوان این حوزه به مسائل نگاه میکرد، و چند سال بعد به یکی از کتابشناسان فعال تبدیل شد. هدفم از دعوت این دو این بود که میان دیدگاههای مختلف، به ویژه از دو منظر سنت و تجدد، بحث در بگیرد. استاد افشار هم سه تن را به آن نشست دعوت کرد: استاد عباس زریاب خوئی، تاریخدان و کتابشناس و از کتابداران سابق کتابخانهی مجلس سنا؛ استاد علینقی منزوی، پژوهشگر و کتابشناس؛ استاد عبداللّه نورانی، روحانی نواندیش، کتابشناس و مؤلف. جمعاً هفت تن در نشست حضور یافتیم و بحث داغی در میان حضّار درگرفت که متن خلاصهشدهی آن در بیش از ۴۰ صفحه چاپ شده است.
در صفحهی ۲۵۲ متن گفتوگو در همان نشریه و چند صفحهی بعد، بحث در بارهی روش ردهبندی در کتابخانهها آمده است. استاد افشار روشهای جدید ردهبندی را برای کتابخانههای ایران اجتنابناپذیر دانست. اما بهرغم او، دوست دیرین و همکارش استاد دانشپژوه، سامانهی ردهبندی دیوئی را «هشلهفت» و سامانهی ردهبندی کنگرهی امریکا را برای ردهبندی منابع ایرانی و اسلامی ناکارآمد خواند (ص ۲۵۴-۲۵۶) و در این داوریش حتی از کاربرد الفاظ تند هم فروگذار نکرد. استاد افشار با اشاره به تحولات و اقتضای زمان، با نظر استاد دانشپژوه به مخالفت برخاست، سامانههای بسته را که به مراجعان اجازهی دسترسی مستقیم به کتاب نمیدهد و استاد دانشپژوه مدافع آن بود، غیرقابل قبول دانست (ص ۲۵۶-۲۵۷). پس از آن، بحث حاضران به سمت مسائل فهرستنگاری و کتابشناسی و سپس به مسائل اطلاعرسانی و فناوریهای جدید اطلاعاتی و آشتیدادن سنتهای قدیم با روشهای جدید در عرصهی کتاب و اطلاعات پیش آمد. در اینجا هم استاد افشار در برابر دیدگاههای سنتگرایانهی استاد دانشپژوه، از ضرورت روشهای جدید برای گردآوری و سازماندهی اطلاعات دفاع کرد (ص ۲۶۷-۲۶۸). نگاه مدرن در همین گفتههای او آشکار است، نگاه مسئولانهی مدیر کتابخانهای که متوجه تحولات و فناوریهای جهانی است، اما دستگاهها و سامانههای دولتی وقت را به باد انتقاد میگیرد و آنها را ناآشنا با تحولات و بیعلاقه و ناکارآمد میخواند (ص ۲۶۸-۲۶۹). او از بیداری عمومی سخن میگوید، از آگاهی و هشیاری به فرهنگ بومی و ملی که در برابر هجوم کرگدنوار تکنیک غرب پایمال نشود؛ ضمن اینکه آنچه لازم و اجتنابناپذیر است، از غرب اخذ و اقتباس کند، مانند فنون جدید ادارهی کتابخانهها (ص ۲۷۱-۲۷۳). استاد افشار صراحتاً میگوید که تکنیک غرب را باید در خدمت سنت گرفت (ص ۲۷۶)، آنچه از سنتهای ایرانی و اسلامی لازم است، باید محفوظ بماند (ص ۲۸۰) و راهی پیدا شود که سامانههای قدیم و سنتی ایرانی را به کسانی بشناساند که تکنیکهای جدید غرب را میشناسند، به تکنیسین تبدیل شدهاند، اما با سنت و فرهنگ خود بیگانهاند (ص ۲۸۰-۲۸۱). استاد افشار، تسلط اینگونه افراد را بر کتابخانهها خطرناک میدانست، و همین دیدگاه او بود که میان او و کتابداران تحصیلکردهی جدید فاصله میانداخت و تقابل ایجاد میکرد. نشست گفتوگو با استاد دانشپژوه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 