پاورپوینت کامل حـکایت درد اشـتیاق(نامه‌ای از وحشی بافقی) ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حـکایت درد اشـتیاق(نامه‌ای از وحشی بافقی) ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حـکایت درد اشـتیاق(نامه‌ای از وحشی بافقی) ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حـکایت درد اشـتیاق(نامه‌ای از وحشی بافقی) ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

آنچه تا کنون در طول ادوار مختلف نثر پارسی، زبان فارسی را از کژتابی‌ها و کژی‌ها بازداشته، همانا وجود آثار خوب منثور دوران گذشته ادب و فرهنگ کهن ایران است، آثار مکتوبی که همچون چراغ‌هایی فرا راه نویسندگان و پژوهندگان قرار دارند.

فریاد که سـوزِدل، عیان نتوان کرد

با کس، سخن از داغِ نهان نتوان کرد

وحشی بافقی

آنچه تا کنون در طول ادوار مختلف نثر پارسی، زبان فارسی را از کژتابی‌ها و کژی‌ها بازداشته، همانا وجود آثار خوب منثور دوران گذشته ادب و فرهنگ کهن ایران است، آثار مکتوبی که همچون چراغ‌هایی فرا راه نویسندگان و پژوهندگان قرار دارند.

شناخت و بهره‌جویی از آثار منثورِ گذشته، می‌تواند بهترین راه بیمه‌کردن زبان فارسی در طول زمان‌های آینده باشد. از اینرو پس از بررسی و تتبّع درباره تنها اثر منثورِ بر جای مانده از شاعر شیرین سخن و توانای دروه صفوی «وحشی بافقی» به آماده‌سازی آن برای چاپ کوشش شد.

هر چند این اثر که به صورت نامه‌ای دلنشین است، قبلاً یک بار در مجلّه ارمغان (۱۳۲۶) و بار دیگر در مجلّه توشه (سال ۱۳۳۷) چاپ شده بود، امّا این بار پس از دستیابی به اصل دو نامه مضبوط در مجموعه‌های خطّی کتابخانه ملک و با توجّه به نامه‌های چاپ شده‌ قبلی، به مقابله و تصحیح آن پرداخته شد؛ و از آن‌جا که هیچ‌کدام از دو نامه خطّی و دو نامه چاپ شده، تاریخ تحریر یا کتابت ندارد، به تصحیح قیاسی آن بر اساس بهترین ضبط آن در هر کدام دست یازید شد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (وحشی دو نامه عاشقانه منظوم هم در ترکیب‌بندهای خود دارد.)

***

نامه‌ای که در سطور بعد به نظر گرامی خوانندگان می‌رسد، با شعر طولانی از وحشی آغاز شده و در بردارنده چند غزل و مثنوی و رباعی اوست. چنانکه از فحوای کلام و به ویژه اشعار برمی‌آید، شعرها مربوط به سال‌های جوانی و دلبستگی شاعر است و همان‌ طور که همگان می‌دانند، وحشی پس از پشت سرگذاشتن دوران جوانی، در وادی عرفان گام برداشت و منظومه‌های پارسی را در ردیف نثرهای مصنوع و مزیّن «فنّی» قرار می‌گیرد با این تفاوت که اشعار طولانی در این‌گونه نثرها کمتر به چشم می‌خورد. نثر مصنوع به نوشته ذبیح‌الله صفا دارای این ویژگی‌هاست:

«نثری آراسته و مزیّن است که باید آن را مولد روشی مبتنی بر ایراد صنایع مختلف لفظی و آرایش‌های معنوی، و اطناب سخن از راه توصیفات گوناگون، و آوردن امثال و اشعار و شواهدی از پارسی و عربی، و به کار بردن اصطلاحات مختلف علوم در مطاوی کلام، و امثال آن‌ها دانست. مراد از صنعت در این مورد، تفنّن‌هاست که کلام را از صورت نثر بیرون آورده به جانب شعر، که محلّ هنرنمایی گوینده است، متمایل می‌سازد. بنابراین چنین روشی از آن جهت که نویسنده، زحمت اظهار مهارت و بیان تخیّلات شعری در آن دارد، قابل توجّه است.»

وجه تمایز این نامه در بین سایر آثار منثور دوره صفوی که نثرهایی ضعیف و سست و مشوّش دارند، برخوردار بودن از استحکام و انسجام در خور توجّه و رعایت موازین نثرهای استوار پارسی است، چنانکه دکتر صالحی صدّیقی نیز بر این باور است: «این نامه از بهترین آثار منثور دوره صفویّه است و از نظر نامه‌های عاشقانه، بسیار رسا و ساده و تشبیهات دلنشین و نثر مقفّی نوشته شده و این خود، قدرت وحشی را گذشته از نظم، در نثر نیز می‌رساند.

به اضافه آن‌که عبارات و ترکیبات بدیـع و زیبایی همچون: هـوای دلاویز، مـوی

عطرآمیز، ناشاد، رَخشِ عیش، خوش برآمدن، خانه مردم‌نشینِ دیده، صنوبرْ قد، ترانه دردآلود، طبعِ سخنْ طراز، کاغذ افشان، یکجهتان، منظور برداشتن، شمع بزم‌آرا، ماه شب‌افروز، روح افزا، دیده ناغنوده و … در آن به چشم می‌خورد.»

دیگر آن‌که برخی از اشعار این نامه در متن دیوان‌های چاپ شده وحشی بافقی وجود ندارد. احمد سهیلی خوانساری، درآمد زیر را بر این نامه نوشته است:

«وحشی بافقی، شاعر شیرین سخن قرن دهم را همه می‌شناسند. این شاعر عاشق پیشه، پیوسته از جور و جفا یار شکایت داشته و اشعار جانگدازش از بی‌وفایی دلدار و جور اغیار حکایت‌ها دارد. در اشعار این شاعر دردمند، آتشی نهفته است که شرار آن دل هر خواننده را می‌سوزاند … معشوق این عاشق شوریده، زمانی سفر رفت و او را به غم و درد دوری و مهجوری مبتلا و رنجور ساخت. وحشی نامه شورانگیز زیر را در آن وقت به معشوق نوشته است. تمام اشعار این نامه از خود وحشی است.»

***

سواد نامه‌ای که مولانا وحشی به مطلوب خود فرستاده

الا ای پیکِ بادِ صبح ، بشتاب

مرا هجران ز پا افکند ، دریاب

منم با خاکِ ره، یکسان غباری

به کوی غم نشسته، خاکساری

چنین افتاده‌ام، مگذار غمناک

بیا وز یاریم بردار از خاک

غبارم را فکن در رهگذاری

که گاهی می‌کُند آن مه، گذاری

و گردانی که آن یارِ مسافر

غباری می‌رساند زان به خاطر

مرا بگذار و خود بگذر به سویش

بنه از عجز، رو به خاکِ کویش

پس از اظهارِ عجز و خاکساری

به آن مه طلعتِ گردون عماری

بگو محنت کشِ بی‌خان و مانی

اسیری، خسته جانی، ناتوانی

ز بزمِ شادمانی، دور مانده

به کنج بی‌کسی، مهجور مانده

چو عود از آتشِ غم، جانگداز

به چنگ بینوایی، نغمه‌سازی

علمدارِ سپاهِ جانگدازان

ترنّم سازِ بزمِ نوحه‌سازان

دعا گویان، سرشکی می‌فشاند

به عرض خاکبوسان می‌رساند

خدا آگاه است که تا سراپرده چشم پرآب، و خلوتخانه جانِ خراب، نومید از شمعِ بزم‌آرا و محروم از بزمِ وصالِ روح‌افزا گردیده، نه آن را نوری است و نه این را سروری، از بسیاریِ ترکتازِ سپاهِ غم و دست اندازِ خیلِ اَلم، مأمورِ دلتنگ، ترکِ معموری کرده و رو در خرابی نهاده و مجلسیانِ عشرت و خلوتیانِ بهجت، به یکبارگی پا از آن‌جا کشیده:

رباعی

شوخی که خطش، آیتِ فرّخ فالی است

نادیدنِ او، موجبِ صد، بدحال است

تا شمعِ رُخش نهان شد از پیشِ نظر

شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است

ایضاً

آن سرو که جایش دلِ غم پرورِ ماست

چون محضرِ خود، خجسته مَخبر

از دوری او به ناخنِ محرومی

صد چاک زدیم سینه [و] جایش پیداست

از جدایی آن سروِ بوستانِ زندگانی و گُلِ گلستانِ شادمانی، نخل تازه رسیده چمنِ لطافت و رعنایی و گلِ نو دمیده گلشنِ وجاهت، در پای صنوبرْ قدّی که مرغِ دلِ اندوهگین را جز کاکُلش آشیانی نیست و جانِ محنت‌کشِ غمگین را غیر از درگهش، مکانی نه و غنچه بر یادِ دهانش، دل صدپاره بر باد داده و لاله از شوقِ عِذارش سر در کوه و صحرا نهاده و بنفشه بس که در هوای دلاویز و موی عطرآمیز، سرِ پُر سوداغ بر خاکِ بینوایی سوده ، چهره خود را نیلی ساخته و خویش را از پا درانداخته.

نظم [مثنوی]

نهالِ گلشنِ جان، قامت او

گلِ باغِ لطافت، طلعتِ او

ز قدّش سرو دایم پای در گِل

صنوبر در هوایش دست بر دل

لبش را در تبسّم، غنچه تا دید

ز شکّرْ خنده‌اش بر خویش پیچید

به راهش سبزه تر، سر نهاده

ز خطّش کارِ او بر پافتاده

دَمی نیست که از غایتِ بیقراری و نهایتِ بی‌اختیاری، عنانِ دل از دست نداده ، پای در وادی سرگشتگی ننهاده ، فغان برنمی‌آرم و این ابیات را منظوم برنمی‌دارم:

رباعی

می‌خواست فلک که تلخکامم بکشد

ناکرده میِ طرب به جامم، بکُشد

بسپرد به شحنه فراقِ تو، مرا

تا او به عقوبتِ تمامم بکشد

ایضاً

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

آهسته ز فرقتِ تو فریاد کنم؟

وقت است که دست، از دهن بردارم

از دستِ غمت، هزار بیداد کنم.

ایضاً

شد یار و به غم ساخت، گرفتار مرا

بگذاشت به دردِ دلِ افکار، مرا

چون سوی چمن روم که از بادِ بهار

دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا؟

شکایتِ رنجِ فراق و حکایتِ دردِ اشتیاق [را] نه آن طوری است که به تقریرِ زبانِ خامه در عرضِ نامه، سمتِ تحریر و صفتِ تقریر یابد:

نظم [مثنوی]

ز دوری، طُرفه احوالی است ما را

بیا کز هجر، بدحالی است ما را

کسی تا کی به روزِ غم نشیند

چنین روزی الهی کس نبیند

تو می‌دیدی که گر روی تو یک دم

نمی‌دیدیم، چون بودیم از غم

کنون چون باشد احوالِ دلِ ما

که باشد کنجِ هجران، منزلِ ما

ز دوری، سر به جیبِ غم نشینم

رَوَد عمری که یک بارت نبینم

از بلای دوری و جفای ناصبوری، مَردم کِشتی نشینِ دیده مرا آب از سرگذشت و کشتی دیده، در گردابِ خون، غرق گشته، دل را از این ورطه امّید کناری نه و جان را از این گرداب، راه فراری نه . رخ از خونابِ حسرت می‌شویم و این ترانه دردآلود می‌گویم:

نظم [غزل]

به جانم صد جفا کردی و رفتی

ببین کآخر چه‌ها کردی و رفتی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.