پاورپوینت کامل در باب نسبت رازی، ابن سینا و الحاد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در باب نسبت رازی، ابن سینا و الحاد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در باب نسبت رازی، ابن سینا و الحاد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در باب نسبت رازی، ابن سینا و الحاد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
ابوبکر محمّد بن زَکَریا رازی یکی از بزرگترین دانشمندان و پزشکان تاریخ ایرانی اسلامی است. این تعبیر قطبالدین شیرازی در باب او و در بیان دیگر بزرگان مؤثر در تاریخ پزشکی جایگاه رازی در تاریخ علم پزشکی را نشان میدهد: «معروف است که میگویند طب نبود، بقراط آن را پایهگذاری کرد. مُرده بود، جالینوس آن را احیاء کرد. نابینا بود، حنین آن را بینا کرد. پراکنده بود، محمدبنزکریا آن را گردآورد. ناقص بود شیخ ابوعلی سینا آن را کامل کرد.» دانشنامه سترگ الحاوی دلیلی بزرگ بر اثبات این معناست.
ابوبکر محمّد بن زَکَریا رازی یکی از بزرگترین دانشمندان و پزشکان تاریخ ایرانی اسلامی است. این تعبیر قطبالدین شیرازی در باب او و در بیان دیگر بزرگان مؤثر در تاریخ پزشکی جایگاه رازی در تاریخ علم پزشکی را نشان میدهد: «معروف است که میگویند طب نبود، بقراط آن را پایهگذاری کرد. مُرده بود، جالینوس آن را احیاء کرد. نابینا بود، حنین آن را بینا کرد. پراکنده بود، محمدبنزکریا آن را گردآورد. ناقص بود شیخ ابوعلی سینا آن را کامل کرد.» دانشنامه سترگ الحاوی دلیلی بزرگ بر اثبات این معناست.
اما نسبت و اتهام الحاد به او (با نسبت دادن برخی آثار چون مخاریق الانبیاء) و نیز نوع قضاوت ابنسینا در در مراسلات خود و ابوریحان بیرونی، جایگاه شایسته و بایسته این دانشمند بزرگ در طول تاریخ تمدن ایرانی را مورد خدشه قرار داده است. این مقاله اولاً نسبت الحاد به او را مورد بررسی تحلیلی قرار میدهد و سپس از روایت و قضاوت ابنسینا در باب پور زکریا بحث میکند. البته هیچکدام از دو نکته فوق نتوانستند اهمیت و عظمت کار علمی و عمیق رازی را مورد نفی و خدشه قرار دهند، گرچه زحمت دادند و ابهام آفریدند.
مقدمه
در باب ابوبکر محمّدبن زَکَریا رازی (متولد ۲۵۱ ه..ق و متوفای ۳۱۳ ه.ق) دانشمند و پزشک نامدار ایرانی، ذکر دو نکته در ابتدای این مقال ضرورت تام دارد: اول جایگاه بیبدیل او در حوزه طب و علوم تجربی و دوم نادیده گرفتن جایگاه شایسته و بایسته وی در عرصه تمدن اسلامی ایرانی با طوفان وسیعی که اسماعیلیه و به ویژه امثال ابوحاتم رازی علیه او برانگیختند.
جهان علم به تمامی باور دارد اثر بزرگ و سترگ رازی (الحاوی، که یک دوره کامل دانش پزشکی تا دوران رازی است و به نامهای «جامع الکبیر» و «المعادی» و «الجامع الحاضر لصناعه الطب» نیز خوانده میشود و مدت زمان تألیف آن ۱۵ سال بود) مدتها در کنار قانون ابنسینا، مرجع اصلی حوزه طب بوده و علاوه بر این نقش رازی در تقلیل و تبدیل کیمیاگری (که از علوم خفیه انگاشته میشد) به علم شیمی، با برجسته کردن وجه علمی و تجربی آن نسبت به علم الکیمیای جابربن حیان، چگونه در تصحیح و ارتقای علم و روش علمی در حوزه تمدنی ما تأثیرگذار بوده است و به نحوی شاید بتوان ظهور مفهوم علم تجربی در تمدن ایرانی، بدین معنا که آزمودن امور عینی مبنای ظهور گزارههای علمی باشد، یکی مدیون محمدبن زکریای رازی است و دیگر ابن هیثم. ابن هیثم نیز در کتاب المناظر با پیش کشیدن نوعی روش تحقیق که امروزه به شدت در جهان علم بر آن تأکید میشود جزء پیشگامان محسوب میشود. اما در باب رازی میدانیم طوفان بسیار بزرگی که متأسفانه اسماعیلیه آغاز کرده و گرد و غبار وسیعی که از ابوحاتم رازی تا ناصرخسرو علیه این شخصیت بزرگ علمی جهان اسلام برانگیختند مناقشات زیادی درباره شخصیت رازی به وجود آورد. نمیتوان گفت این گرد و غبار وسیعِ بنشسته بر شخصیت و آثار رازی، این دانشمند بزرگ را در تمدن ما به محاق برد، چون چنین نشد و نمیتوان گفت به حاشیه برد چون نبُرد لکن قطعاً در عدم نشاندن او بر جایگاه شایسته و بایستهاش در تمدن اسلامی ایرانی مؤثر بود. البته برای پژوهشگران حوزه علم در جهان اسلام این سؤال بسیار مهم و بنیادی مطرح است که اگر ماجرا همان بود که اسماعیلیه راوی آن بودند چرا علمای بزرگ شیعه، علیه رازی سخنی نگفتند و نه تنها سخنی نگفتند بلکه نام یکی از کتب رازی را بر یکی از چهار منبع اصلی فقه و اصول شیعی نهادند: «من لایحضر الطبیب» رازی مبنای نامگذاری «من لایحضر الفقیه» شیخ صدوق شد.این نکته در جایگاه خود امر مهم و بشدت قابل توجهی است و قطعاً در جهت سنجش صحت و سقم اتهاماتی که به رازی وارد شده (منجمله اتهام الحاد و ملحد بودن) یک دلیل نقض به حساب میآید.
رازی و نسبت الحاد
البته میدانیم تمامی مستندات کسانی که رازی را به یک ملحد در تاریخ مشهور کردند نه آثار به جا مانده و قابل استناد از رازی که بیان رقبا و مخالفان اوست به عنوان مثال ابوحاتم در آثار خود میگوید «یک ملحدی» چنین گفت و بعد نکات خودش را میآورد. ابوحاتم حتی اسم رازی را هم نمیآورد. تنها به قاضی میرود و با بیان فرضیاتی که نمیدانیم از کیست ملحد مورد نظرش را محکوم و مقهور میکند و البته این حکم صریح حضرت عقل است که در یک دادگاه عادل، رقیب نمیتواند قاضی باشد اما متأسفانه در باب یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی، مخالفان و معاندانش، معرکهگردان محکمه قضاوت در باب او شدند و این خود به مشوش ساختن چهره این دانشمند بزرگ افزود. البته در میان کسانی که رازی را نقد کردند آرای ابوریحان بیرونی که نقش مهمی نیز در بیان و طبقهبندی آثار رازی داشت قابل تأمل و تحلیلی جدّی است اما در این عرصه نیز نیازمند آنیم تا بدانیم مبنای نقد بیرونی بر رازی، آثار خود رازی بوده یا او نیز چون بسیاری کسان دیگر رازی را از منظر مخالفانش مورد تحلیل قرار داده است.
در باب اسماعیلیه نیز گرچه حکمای اسماعیلی با برجسته کردن تأویل، افق گشودهای در حوزه اندیشه اسلامی آفریدند لیکن رازی ستیزیشان، نقطه تاریکی در گستره علمی آنان است که به هیچ وجه قابل اغماض و پردهپوشی نیست. بیان این نکته نیز نه صرفاً از سَر ارادت به حکیم رازی بلکه به دلیل ناکافی بودن براهین ایشان علیه رازی و نسبت الحاد به وی است به ویژه که اولاً آثار قابل استناد و به جا مانده از رازی چنین اتهاماتی را تأیید نمیکند و ثانیاً در بیان این اتهامات چنان گشادهگویی صورت گرفته و به گستاخی سخن رفته که عقل وعدل و انصاف هرگز امکان قبول این اتهامات را آن هم علیه دانشمندی بزرگ روا نمیدارد.
به نظر می رسد دو عامل جدّی در اتهام به رازی نقش داشته است. اول گرایش عظیم و وسیع او به عقل و تجلیل و تکریم فوقالعاده آن و دوم مسئله نفی ادیان و نبوت.
در بیان نکته اول، رجوع به فصل اول کتاب «الطب الروحانی» با عنوان «فی فضل العقل و مدحه» که گرامیداشت گرانسنگی چون حضرت عقل است ضرورت دارد: «اقول: ان الباری عز اسمه انما اعطانا العقل و حبانا به لننال و تبلغ به من المنافع العاجله والآجله غایه ما فی جوهر مثلنا نیله و بلوغه اعظم. نعم الله عندنا و انفع الاشیاء لنا و اجداها علینا. فبالعقل فضلنا علی الحیوان غیر ناطق… (رازی، ۱۳۸۴: ۱۷) [و چنین کسی با چنین بیانی چگونه میتواند ملحد باشد؟؟!!!] اهمیت ماجرا ایجاب میکند تمامی این فصل را در اینجا بیاوریم: «آفریدگار که نامش گرامی باد. خِرَد از آن به ما ارزانی داشت، تا بتوانیم از بهره و سودهای آنی و آتی برخوردار شویم، چیزهایی که دستیابی بر آنها در گوهر هستی ما نهاده شده است. خِرَد، بزرگترین نعمتهای خدا در نزد ما، و سودمندترین چیزهاست که بهتر از آن نباشد. هم با خِرَد ما بر چارپایانِ ناگویا برتری یافتهایم، چندان که بر آنها چیره گشته و رامشان کردهایم و آنها را به گونههای ثمربخش هم برای خودمان و آنها درآوردهایم، هم با خرد آنچه را که بر فرازمان میدارد، زندگیمان را نیک و بهین میسازد در مییابیم و هم بدان به آرمانها و آرزوهامان دست مییابیم. با ابزار خِرَد است که ساختن کشتیها و کاربردن آنها را دریافتهایم، چندان که هم بدانها سرزمینهای دوردست آن سوی دریاها را درنوردیدهایم. دانش پزشکی را هم با خرد حاصل کردهایم، که چندان صلاح و سود برای تنهای ما دارد، و دیگر علوم و فنون که ما را بهره رساناند؛ و هم بدان امور بس پیچیده و پنهان از دیده را شناختهایم، چنان که شکل زمین و سپهر و بزرگی خور و ماه و دیگر اختران، فواصل و حرکات آنها را دریافتهایم؛ و نیز بدان خود به شناخت آفریدگار گرامی نائل شدهایم، یعنی بزرگترین و سودمندترین چیزها که بدان رسیدهایم. بر روی هم، خِرَد چیزی است که اگر نبود، وضع ما همچون حال چارپایان و کودکان و دیوانگان را میمانست؛ چه هم بدان است که ما اعمال عقلی خود را پیش از ظهور حسّی آنها به تصوّر میآریم، پس آنها را چنان در مییابیم که گویی احساسشان کردهایم؛ آنگاه صورتهای آنها را با افعال حسّی خود مینمایانیم، تا مطابق با آنچه تخیّل و تصوّر کردهایم، پدیدار شوند. چون خرد را چنین ارج و پایه و مایه و شکوهی است، سزاست که آن را از پایگاهش فرود نیاریم و به پستیاش نکشانیم؛ و آن را که فرمانرواست، فرمانبرش نگردانیم؛ بر لگام دار خود لگام نزنیم، راهبر را مباد که به پیروی واداریم؛ بل همانا باید که در همه امور بدو روی آریم، و در همه احوال بدان اتکاء و اعتماد ورزیم. باید که سازوار با خرد رفتار کنیم، و هم با ایستارش کار نماییم؛ هرگز مباد «هوی» را بر آن چیره ساخت، که همانا آفت اوست و آن را تیره و تار کند؛ چه آن را از راه و رفتارش به دور راند، و از آماج خود و راستاریاش بگرداند؛ و همان خردمند را از رسیدن به فرازش و نیکفرجامی بازدارد؛ و لذا باید که بر هوی سخت گیریم، او را خوار و رام سازیم، وادارش کنیم و مجبور تا از امر و نهی خرد فرمان برد. پس اگر چنان کنیم، پاکی و روشنی خرد به غایت درخشش و روشنایی بر ما هویدا شود؛ ما به نهایت مقصد و آمال خویش برسیم، هم بدان که خدا به ما بخشیده و بر ما منت نهاده نیکبخت باشیم.» (رازی ،۱۳۸۱: ۱-۳) در ادامه سخن و در شرح اثر دیگر او یعنی رساله السیره الفلسفیه از این معنا بیشتر سخن خواهیم گفت.
بنابراین رازی یکی از برجستهترین کسانی است که در دوره آشوب فکری و نظری تمدن اسلامی، عقل را بر صدر نشاند و به جرأت میتوان گفت عقلگرایی او در ظهور تمدن زرین یا عصر طلایی تمدن اسلامی نقشی بسزا داشت. درباب آن عصر آشوب نظری هم باید گفت چنانکه میدانیم رازی متولد سال ۲۵۱ هجری است یعنی دورهای که هنوز فلسفه در تمدن اسلامی به بار ننشسته و قلمرو علمِ کلام نیز مملو از مناقشات و آرا مختلف و متفاوت است. فارابی پنج سال پس از رازی به دنیا میآید و در حول و حوش سال ۳۱۱ که رازی فوت میکند، فارابی هنوز آثار عظیم خود در تمدن اسلامی و بنیانگذاری مکتب فلسفه اسلامی را به انجام نرسانده (سالمرگ فارابی سال ۳۳۸ هجری است). ابن سینا، این زعیم بزرگ عقلانیت جهان اسلام و بزرگترین عقل فلسفی در تمدن اسلامی نیز ۴۸ سال پس از وفات رازی به دنیا میآید (سال ۳۵۹ هجری) و نود سال بعد از درگذشت فارابی یعنی در سال ۴۲۸ هجری، وفات میکند بنابراین رازی زمانی ظهور میکند که مدافعان بزرگ عقلانیت یعنی فارابی و ابن سینا در تمدن اسلامی به ظهور نرسیده بودند. در آن زمان فقط آثار ابواسحاق کندی (درگذشته به سال ۲۵۲ هجری یعنی در یکسالگی رازی) در حوزه فلسفی مطرح بود و میدانیم کندی بیشتر یک مترجم بود تا یک فیلسوف.
گرچه شأن او را بسیار گرامی داشته و روش او در جمع بین شریعت و فلسفه در آثارش را بسیار مهم میدانیم (البته رازی با این جمع چندان موافق نبود زیرا آثارش نشان میدهد برای عقل امتیازی مستقل قائل بوده و البته چنین عقیدهای در معاندت و مخالفت اسماعیلیه با او بی اثر نبود) اما کندی صاحب مکتب فلسفی نیست. رازی در دورهای رشد میکند و بالنده میشود که فلسفه در فرهنگ ما به بار ننشسته و عقلانیت میداندار نگردیده. در چنین عصری به ویژه با قدرتگیری اسماعیلیه و استخدام مطلق عقل در دستگاه شریعت و ثانوی انگاشتن آن توسط حکمای اسماعیلی میتوانست سبب به حاشیه رفتن عقل گردد. ظهور عقلانیت و گرامیداشت عقلانیت نزد رازی برای ما بسیار ارجمند است. اما اسماعیلیه تفسیری دقیقاً افراطی از امام معصوم داشتند نقش امام معصوم به ویژه در اندیشه شیعی ما بسیار برجسته است اما امام در پرتو عقلانیت بر اندیشه پیروان خود ظاهر میشود نه غیر عقلانی. چرا؟ چون امام خود مخاطب قرآن است. قرآنی که در سوره «ملک» عقل و نقل را همسنگ میداند در این سوره چون به دوزخیان گفته میشود آیا از برای شما رسول نیامد؟ حجتی نیامد؟ نذیر نیامد؟ بشیر نیامد؟ میگویند: چرا آمد: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم (سوره ملک -۱۰) این عظمت عقل در قرآن است.
شیعه، اول و بالذات تابع قرآن است و دوم تابع نبوت و به دنبال آن امامت، و در قرآن نیز که مرجع مطلق است، عقل همسنگ نقل است. اگر نقل نبود عقل که هست و رازی بر این معنا تأکید بسیار نمود پس چرا باید محکوم شود؟ نمیدانیم به چه دلیل اسماعیلیه آنقدر بر رازی تاختند و او را ملحد و کافر نامیدند شاید از این رو که نگران بودند عقل گرایی او نقطه مقابل شریعت قلمداد گردد در حالی که لزوماً از عقل گرایی، عناد و ستیز با شریعت حاصل نمیشود اما مخالفت و مواجهت با افکار خرافی و انحرافی به نام دین و مذهب قطعاً چرا.
سخن ما این است که در تحلیل آرای رازی در باب مذهب، باید به این نکته بنیادی توجه کرد.
علمای شیعه اثنیعشری نگاهی بسیار معتدل و معقول به عقل داشتند و شاید به همین دلیل است که در کارزار مخالفان رازی با او، هم رزم این مخالفان نگشتند. علمای شیعه نه تنها در مقابل رازی موضع نگرفتند بلکه نام کتاب او را بر کتاب خود نهادند. (من لایحضره الفقیه که هم نام یکی از آثار رازی است: من لایحضره الطبیب) این نکته برای پژوهشگران منصف و معتدل نکته ای بسیار مهم و از ادلّه دقیق اعتبارسنجی اقوال در باب رازی است.
نخستین چیزی که رازی بدان متهم شد گرامیداشت حضرت عقل بود و ما امروز درود و ستایش خود را به روح بلند این مرد نثار میکنیم که عقل را گرامی داشت و آن را عظیم شمرد و این چیزی جزء بیان حقیقت قرآن و روایاتی منجمله روایت اول اصول کافی نبود: «عن ابی جعفر (علیهالسّلام) قال: «لمّا خلق الله العقل استَنْطَقَه ثم قال له: اقبِل فاقبَل ثم قال له: ادبر فادبر، ثم قال: و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احب الی منک و لا اکملتک الا فیمن احب، اما انی ایاک امر و ایاک انهی و ایاک اعاقب و ایاک اُثیب؛ چون خدا عقل را آفرید، از او باز پرسی کرده، به او گفت: پیش آی، پیش آمد، گفت: باز گرد، بازگشت، فرمود: به عزت و جلالم سوگند، مخلوقی که از تو نزد من محبوبتر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم بهطور کامل دادم. همانا امر و نهی، کیفر و پاداشم متوجه توست.» (کلینی ،۱۳۶۵: ج۱ ص ۱۰)
دومین نکته در ملحد نامیدن رازی و نسبت الحاد به او، مسئله نفی ادیان است. گفته میشود رازی دو کتاب در ردّ نبوت دارد: فی النبوات (یا نقض الادیان) و نیز مخاریق الانبیاء. که به گفته مخالفان او آثاری ضد انبیاء و کتب آسمانی است. البته همچنان که میدانیم هیچ اثری از این دو کتاب وجود ندارد فلذا قضاوت در باب آنها بسیار مشکل است ضمن آنکه اگر مفهومی همچون نقد و نفی نبوت را محور تحقیق و سنجش صحت و سقم آرای مخالفانش قرار داده و به جستوجوی آن در آثار موجود و مستند رازی بپردازیم به نقد و نفی برخی شبه انبیاء و عقاید میرسیم و نه نفی نبوت. این اقوال و گفتار رازی نیز از علو فکر و روح او و اعتقاد حقیقی این دانشمند به نبوت پرده بر میدارند نه آن چنان که مخالفانش ساخته و پرداخته و در بوق و کرنا کردهاند، از عناد با نبوت. نبوتی که رازی در برخی آثار خود بالصراحه آن را منکر میشود (که خواهیم آورد) مورد عناد و ستیز هر متفکّر عاقلی در سراسر جهان اندیشه و آزاداندیشی است.
سخن رازی در فصل نوزدهم طب روحانی با عنوان فی السیره الفاضله در این باب بسیار روشنگر و اثبات مدعای ماست: «ان السیره التی بها سار و علیها مضی افاضل الفلاسفه هی بالقول المجمل معامله الناس بالعدل و الاخذ علیهم من بعد ذالک بالفضل و استشعار العفه و الرحمه… (رازی ،۱۳۸۴: ۹۱) و ترجمه کامل این فصل: «رفتاری که حکیمان دانشور گذشته بر آن رَه پوییدهاند، کوتاه سخن همانما همرَفتاری با مردم به عدل، سپس پذیرفتاری ایشان به فضل است؛ و آگاهِش به پاکدامنی و مهربانی و اندرز دادن همگان، و کوشیدن در سود (وصلاح) همه ایشان؛ بجز کسانی که بیداد و ستم و تبهکاری در سیاست از آنان نمودار گشته است، یا آنچه از فتنه و فساد و آشوب نهی و منع شده، آنان روا و مباح دانستهاند. سبب آنکه شریعتها و آیینهای بد و پست بسیاری از مردم را بر هنجارهای ستمبار فرابردهاند همچون دیصانگرایی [پیروان دیصان اودسایی، یکی از افراطیهای جهان مسیحی] و سرخجامگی و جزء اینها که مخالفان خود را فریب داده و به هلاکت رساندهاند یا خودداری مانویان از آب و نان دادن به کسانی که نظرات ایشان را برنمیتابند و درمان نکردن آنان اگر بیمار باشند، و دست باز داشتن از کشتن مارها و کژدمها و دیگر جانوران آزارنده که انتظاری هم به بهبودیابی یا دگر گشتن آنها در جهت بهرهیابی نمیرود، و رها کردن پاکیزگی با آب و مانند اینگونه کارها، که برخی زیان آنها به اجتماع، و برخی دیگر هم به خود کارورز به آنها میرسد. برکناری چنین بدرفتاری از ایشان و مانندگان آنها جز به سخنراندن در باب نگرهها و آیینها ممکن نباشد» (رازی ،۱۳۸۱: ۱۰۴) در اینجا رازی، بالصراحه کنش و منش افراطی برخی شریعتگرایان را مورد نقد و نفی قرار داده و تأکید میکند مصون ماندن از این افراطگریها جز به نقد این آیینها و سخن راندن در باب آنها ممکن نیست. حال سؤال این است. چرا این سخن که مستندی صریح و بسیار روشن از رازی دارد، باید مبنای مخالفت رازی با اصل نبوت قلمداد گردد؟ شبه نبوتی این چنین اگر مورد نقد و نفی دانشمندی بزرگ چون رازی قرار نگیرد مورد شگفتی است نه این نقد و نفی. چرا منتقدان و متفکران، این مستندات و (و آنچه پس از این میآوریم) را مبنای درک قضاوت در باب رای رازی در باب نبوت قرار نمیدهند و به اقاویلی میآویزند که سندی از آنها جز در آثار مخالفان رازی وجود ندارد؟
رازی در سیره فلسفی خود نیز تعریضی دارد که البته در اینجا بالصراحه برخی معتقدات به ظاهر اسلامی نیز مورد حمله واقع شدهاند. لکن این تعریض رازی، بسیار پیش از او توسط پیامبر اسلام (ص) صورت گرفته است. ابتدا کلام رازی را بشنوید: «چون حکم عقل و عدل آزار به غیر را روا نمیدارد و به طریق اولی رساندن آزار به خود نیز روا نیست. و این حکم هم شامل جزئیاتی کثیر است که عقل آنها را نتواند پذیرفت مثل عمل مردم هند در سوزاندن اجساد خود و افکندن خویش بر آتش سوزان به قصد قرب به خدا و روش مانویه در بریدن نفس خود هرگاه که خاطر بجماع میل کند و عادت دادن خویش به گرسنگی و تشنگی و اجتناب از استعمال آب و به کار بردن بول به جای آن. رهبانیت و صومعهگری عیسویان و اعتکاف مسلمین در مساجد و خود داری از کسب و تقلیل در طعام و خوردن اغذیه ناگوار و پوشیدن لباس درشت را نیز میتوان از همین قبیل شمرد اگرچه اهمیت آنها بمراتب کمتر است» (رازی ۱۳۱۵: ۹) حال رأی و عقیده شریعتی؟؟!! که بول فرد به ظاهر مقدس را مقدس و شفا میداند حقیقتاً قابل نقد و نفی و انکار و ستیز نیست؟ این کنشها و منشها مورد تأیید حضرت عقل است؟ آیا نبوت برخی به ظاهر پیامبران و کنشهای افراطی پیروانشان قابل نقد و نفی نیست؟ و هر که این کذابان را منکر شد باید ملحد نامیده شود؟ این جهالت نیست که عقلگرای بزرگی که اینگونه براین حماقتها میشورد را ملحد محسوب کنند؟ ازدواج دختران و راهبگان با خدا در مسیحیت عقلی است؟ آن هم عقلی که به تعبیر امام محمد غزالی در «مشکوه الانوار» میزان حق است در زمین: «العقل میزان الله فی الارض» (غزالی ،۱۳۸۳ ه: ۳۷)
رهبانیتی که انسان همه آسایشهای عالم را بر خود حرام نماید عقلی است؟ اگر چنین بود که پیامبر اسلام (ص) آن را نفی نمینمود. پیامبری که نماد علم و عقل و عقلانیت است و مبعوث میشود تا مبشر تعلیم الهی به انسان باشد و کرامت حق را در اعطای علم به انسان اعلام کند. نخستین آیات نازله بر او به طرز حیرتانگیزی بر علم و قلم وقرائت تأکید دارند: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ، الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ – بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از علق، بخوان و پروردگار تو کریمترین [کریمان] است، همان کس که به وسیله قلم آموخت، آنچه را که انسان نمیدانست [بتدریج به او] آموخت.(العلق ۱-۵)
و نیز به این روایتها توجه کنید: «روایت شده که همسر عثمان بن مظعون نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عثمان کارش این شده که روزها را روزه میگیرد و شبها را به عبادت میگذراند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شنیدن این خبر پای افزار به دست، خشمناک بیرون شد تا نزد عثمان آمد. او را مشغول نماز خواندن یافت، عثمان با دیدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمازش را سلام داد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمود، ای عثمان خداوند متعال مرا به رهبانیت نفرستاده، بلکه با آیین مستقیم و ساده و آسانگیر فرستاده است. من هم نماز میخوانم. هم روزه میگیرم و هم نزد همسرم میروم. پس هر که آیین مرا دوست دارد، باید از سنّت من پیروی کند و از سنّت من نزد همسران رفتن است.» (کلینی، ۱۳۶۵: ج۵ ص ۴۹۴)
و در روایتی دیگر آمده که فرزند عثمان بن مظعون از دنیا رفت. عثمان بسیا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 