پاورپوینت کامل ایران و گوهر فرهنگ ۸۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ایران و گوهر فرهنگ ۸۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایران و گوهر فرهنگ ۸۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ایران و گوهر فرهنگ ۸۳ اسلاید در PowerPoint :

من در ندوشن که دهکده‌ای است در صد کیلومتری ‌غرب یزد، به دنیا آمدم. ندوشن جایی است دورافتاده و ناآباد که مردم آن می‌بایست با عسرت زندگی ‌خود‌ را تأمین کنند.

«من در قعر ضمیر خود احساسی دارم و آن این‌که رسالت ایران به پایان نرسیده ‌است و شکوه و خرّمی او به او بازخواهد گشت. من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند و آن‌گونه که درخور فرهنگ تمدن و سالخوردگی اوست، نکته‌های بسیاری به جهان بیاموزد.» این عبارات، چکیده تجارب مردی است که ۳ شهریور ۱۳۰۳ زاده شد، در «ندوشن» از توابع میبد در استان یزد. «نَد+ اَوْ+ شَن» را جایگاه فزونی، شکوفایی و سودمندی آب یا محلی که آبش سودمند و اقتصادش شکوفاست، معنی کرده‌اند. اگر تنها محصول این منطقه کسی همچون دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن باشد، نام کاملا بامسمایی است. آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از گفتگوی مفصلی است که سالها پیش با استاد شده و همچنان خواندنی و آموزنده است. با شادباش تولد استاد و آرزوی تندرستی ایشان.

***

من در ندوشن که دهکده‌ای است در صد کیلومتری ‌غرب یزد، به دنیا آمدم. ندوشن جایی است دورافتاده و ناآباد که مردم آن می‌بایست با عسرت زندگی ‌خود‌ را تأمین کنند. خانواد من جزو اعیان ندوشن بود، ولی با سنت دهقانی: بادام‌هایی که جد پدری من با دست خودش نشانده بود، ما از آن می‌خوردیم، و هنوز هم شاید ‌بعضی‌از آن درخت‌ها بر سر پا باشند. یکی از خوشوقتی‌های من در زندگی آن است که خانواد ‌من جزو ‌مردم ‌میانه‌حال این کشور به شمار می‌رفتند و زندگی‌ ساده و بی‌آزاری داشتند. جد پدری و جد مادری من با آنکه‌ هر دو عنوان روحانی بر خود داشتند، از زی برزگری خود بیرون ‌نرفتند‌. اولی «‌شیخ‌الاسلام» لقب داشت، ولی ‌هرگز ‌به ‌‌کار روحانیت نپرداخت و دومی که «امام‌جمعه‌»اش می‌گفتند، فقط یک روز در زندگی امامت مسجد جامع ندوشن کرده ‌بود. خوشوقتی ‌دیگرم آن است که خانواد من نه ثروتمند بودند و نه فقیر. فقر ‌و ثروت ‌هر‌ دو این احتمال هست که ‌فاسد بکنند و ما خوشبختانه در معرض این فساد نبودیم‌. ثروت ‌‌خانوادگی‌ من به آن اندازه بود که امرار معاش آبرومندانه‌ای ‌به ما ارزانی دارد، سپس‌ خرج ‌تحصیل مرا در تهران ‌و اروپا بدهد، و بقیه‌اش تبدیل شد به یک خان مسکونی‌ که ‌هم‌اکنون ‌می‌نشینم و تنها تمکنی است که دارم.

پدر من زود مرد و من تقریباً یتیم بزرگ ‌شدم‌ و همین ‌موجب گشت که خیلی زود ناگزیر شوم روی پای خود بایستم‌. پس ‌از‌ گذراندن سالهای ابتدایی در ندوشن و یزد و قسمتی از متوسطه در دبیرستان البرز، دانشکد حقوق را‌ در ‌تهران گذراندم. با آنکه بیشتر گرایش به ادبیات داشتم، به ‌جانب حقوق ‌کشانده ‌شدم‌ و این دو علت داشت: یکی آنکه در آن زمان (۱۳۲۵) تحصیل حقوق از لحاظ اجتماعی‌ زنده‌تر ‌بود‌. دانشکد حقوقی ساختمان نوی بود در باغ زیبای‌ دانشگاه و خیلی برو بیا ‌داشت‌؛ دوم آنکه چند تن از دوستان ‌نزدیک من به آن دانشکده رفتند و من نیز ترجیح دادم‌ که ‌‌با آنها بمانم. از این جهت پشیمان نشدم. سالهای دانشکد حقوق سالهای ‌خوشی بود که گذراندم. امیرآباد منزل ‌داشتیم ‌و آن‌‌ سالها خیلی پر جوش و خروش بود. گردش‌ و بحث ‌و بزم، و ما لبریز بودیم از امید و شور. همین سالها بود که به انتشار مقاله و شعر ‌و گاهی ‌‌ترجمه‌هایی دست زدم و با بعضی از ‌برجستگان ادب زمان ‌آشنا‌ شدم، ‌از جمله نیما و هدایت.

ادام ‌تحصیل ‌من در پاریس نیز در همان رشت حقوق ‌بود؛ ولی این ظاهر قضیه ‌بود‌. بیشتر وقتم به آموختن زبان‌‌ گذشت ‌و پس ‌از آنکه راه ‌افتادم، ‌به خواندن کتاب و مجله‌. پنج ‌‌سالی که در اروپا بودم، وقت کمتری روی درس رسمی‌ام که‌ حقوق بود، گذارده ‌شد ‌و قسمت بیشتر وقتم صرف ادبیات و چیزهایی‌ گشت ‌که با ‌ذوقم ‌سازگار ‌بود: تئاتر و سینما، کنسرت‌، موزه، سخنرانی‌ها و بعضی درسهای سوربون در زمین ‌هنر و ادب. در این پنج سال نوشتنم خیلی‌ کم ‌بود. رابطه‌ام با مطبوعات قطع شده ‌بود‌. بیشتر ‌کوششم ‌بر ‌این بود که ‌بخوانم ‌‌و یاد بگیرم. هم آنچه نوشتم، دو سه داستان کوتاه نیمه‌تمام‌ بود، چند قطعه شعر، و رسال ‌دکتری‌ام‌. ولی ‌بر سر هم، سالهای اقامت من در ‌فرانسه ‌و انگلیس‌ بارور‌ بود‌. از ‌زبان فرانسه بهر زیاد بردم. جدی‌ترین دور ‌شاگردی و درس‌خوانی من دوره‌ای بود که در آلیانس فرانسز پاریس زبان یاد می‌گرفتم. زبان فرانسه به من کمک کرد که ‌‌ذهنم با منطق و تحلیل آشنا بشود و قدری نظم فکری پیدا بکنم. تحصیل حقوق نیز همین کمک را به من کرده است.

حقوق ‌ذهن مرا با منطق و استدلال آشنا کرد. به‌خصوص درس «‌‌حقوق ‌مدنی» آقای دکتر شایگان و مرحوم دکتر عمید از این ‌بابت خیلی ثمربخش بود. شرایع اسلام، که حقوق مدنی ‌نیز از آن استخراج شده، در طی قرنها چالاک‌ترین مغزها را ‌بر ‌سر خود به کار انداخته، و واقعاً آیتی است از کاوش و باریک‌بینی. حقوق بین‌المللی را هم که در پاریس خواندم، چشم مرا به ‌روی دنیا باز کرد. از طریق آن قدری با مسائل جهانی‌ آشنا ‌شدم. از این رو‌ست ‌که با آنکه حقوق را در زندگی خیلی کم ‌به کار بسته‌ام، از مقدار عمری که بر سر آن گذارده‌ام، پشیمان ‌نیستم. حقوق نه تنها مرا از کار ادبی‌ام دور ‌نکرد‌، بلکه به ‌آن کمک کرد، به کار نوشتن و فکر کردنم. حسن دیگرش ‌این بود که مرا بازداشت از اینکه یک ادیب خالص بشوم، که آن باشم و جز آن ‌چیزی ‌نباشم.

تأثیرپذیری از متفکران

چند تن هستند که بیشتر از ‌دیگران در من اثر نهاده‌اند. البته این بدان معنا نیست که ‌کسان ‌دیگر ‌نبوده‌اند. زندگی معنوی و شخصیت هر کس از اجزای پیچ‌درپیچ و گوناگونی قوام می‌گیرد، ولی کسانی را که نام ‌‌می‌برم، ‌در نحو زندگی و استخوان‌بندی فکری من نفوذ اساسی داشته‌اند. نخست‌خارجی‌ها را نام می‌برم: اول شکسپیر.

دنیای «شکسپیر» دنیای جوشان و خروشان ‌و جنبانی است‌. پس از آنکه شکسپیر ‌را ‌خواندم، مثل این بود که گردش و حرکت زمین را احساس می‌کنم. او نیز مانند تولستوی، مانند مولوی، پهناوری و سترگی سرگیجه‌آوری‌ دارد. من در نزد شکسپیر به نیروی «کلمه» پی بردم. همان‌گونه ‌که‌ دنیایی محسوس در برابر ما هست مرکب از کوهها و دریاها و خشکی‌ها و هزاران هزار جنبده، همان‌گونه می‌توان در عالم «کلام» دنیایی آفرید، به همان گنجایش که نه کمتر از آن قدرت ‌حضور ‌داشته باشد. در دنیای شکسپیر همه‌ چیز در جنبش و رویش است، به همراه برق و رگبار و غرش باد و طغیان‌ رودخانه. خزانش نیز مانند بهار است، فرود آمدن نیست، بلکه از شدت فوران ‌از ‌پای افتادن است. زوال در اوج شگفتی روی‌ می‌کند. روان از تن نمی‌رود، بلکه دریچه را می‌شکند ‌‌و خود را به بیرون می‌افکند. درس شکسپیر برای من درس «قدرت» بوده ‌است ‌و این که عیار زندگی به جنبش است، مانند درس موج، و همان ‌که اقبال لاهوری می‌گفت: «گر نروم، نیستم.» شکسپیر شرقی‌مآب است. شاید علت عمد مقبولیتش هم ‌آن باشد که‌ صددرصد ‌غربی ‌نیست. به حرف و حدیث‌های‌ زیادی ‌در ‌او ‌برمی‌خوریم که برای ما رنگ آشنا دارد. منظورم ‌از ‌منش ‌شرقی، منشی است که در آن، احساس ‌و شور بر تعقل و حسابگری ‌فزونی دارد.

دوم «بودلر». از بودلر دید هنری آموخته‌ام، کشف زیبایی ‌و زشتی. تا پیش از آشنایی با او‌، دید ‌ساده ‌و کم‌و‌بیش عامیانه‌ای ‌دربار زیبایی داشتم. بودلر مرا به زیبایی‌های غیر‌متداول‌‌ رهنمون گشت. آموختم که باید از چه زاویه‌ای به طبیعت ‌و به دنیای خارج نگریست. نوشته‌های بودلر، به‌خصوص ‌نثرها‌یش، چون مته‌ای است که از طریق آن می‌شود به بطن اشیا‌ نفوذ ‌کرد ‌و خاصیت درونی آنها را شناخت؛ از این رو، من ‌به همراه این شاعر به هر ‌جا‌ رفته‌ام، ‌قدری حالت قشر زیرین‌ داشته است؛ مرموز و دلهره‌انگیز، ولی هشیارکننده. چشمی ‌که بر خطوط ‌بودلر ‌بیفتد، دیگر به دشواری می‌تواند امور را با آرامی و خیال تخت ببیند. دیگر به دشواری‌ می‌تواند ‌بر ‌اشیا بلغزد. خارخاری در خود احساس می‌کند که او را بر آن ‌می‌دارد‌ که ‌بیدارتر ببیند و دل ‌به‌بیدار بخوابد.

سوم «تولستوی». من نخستین بار با ‌تولستوی‌ در ‌کتاب «جنگ و صلح» آشنا شدم. وقتی به فهرست ‌آثارش نگاه کردم، اول از همه آنچه مرا‌ به ‌حیرت ‌افکند، مقدار حجم نوشته بود. گمان می‌کنم که برای شناسایی تولستوی همان‌ خواندن ‌‌جنگ و صلح کافی باشد. این کتاب بزرگ‌ترین ‌رمانی خوانده شده که تاکنون نوشته شده ‌است. تولستوی یکی از آن مغزهای عجیبی است ‌که ‌در تولید محصول خود، چه از لحاظ ‌کیفی‌ و چه ‌از لحاظ کمّی، از حد متداول اندازه‌گیری ‌بشر ‌درگذشته‌اند. با تنها کسی که ‌توانسته‌ام او را مقایسه کنم، «‌مولوی» است‌. در ‌نزد هر دو آنها، کلمه‌ مانند ‌سیل جاری‌ می‌شود‌، مانند ‌تل ‌شن که ‌باد آن را به ‌جلو ‌می‌راند. تأثیری که تولستوی در من نهاده، آن است که ‌زندگی را ‌بزرگ‌تر ‌از آنچه می‌دیدم، ببینم. نوشته‌های او‌ و قهرمان‌های او برای‌ من ‌مانند دوربینی بوده‌اند که در ‌پشت ‌آن همه‌‌ چیز بزرگ می‌شود، حتی حقارت‌های بشری. به قول ماکسیم ‌گورکی که ‌نوشت‌: «وقتی آدم فکر می‌کند که ‌کسانی ‌مثل ‌‌تولستوی در دنیا‌ هستند، ‌دیگر احساس تنهایی نمی‌کند!‌» من ‌نیز گاهی که به فکر مرگ می‌افتم، با خود می‌گویم: «وقتی کسانی ‌چون تولستوی‌، مولوی ‌و فردوسی مرده‌اند، مرگ چه وحشتی‌دارد؟!» و با ‌این‌ فکر که ‌این‌ کسان‌ هم زندگی کرده‌اند و رنج ‌‌و شادی داشته‌اند و سرانجام رفته‌اند، بار زندگی خود را سبکتر می‌بینم و از بیم مرگ تسلی می‌یابم‌. تولستوی ‌از این بابت نیز برای من ‌بزرگ ‌بوده ‌است ‌که ‌‌در نزد او، ‌مرزهای ‌فکری برداشته می‌شود. او در میان شرق و غرب نشسته است. در عین آنکه یک نویسند تمام‌عیار ‌غربی ‌‌است، رگه‌های فکر شرقی در نوشته‌هایش زیاد‌ است‌. حتی ‌‌تشابه ‌فکری‌ میان ‌او و مولوی هست، هرچند که او هرگز در زندگی مولوی را نشناخته باشد.

چهارم «جواهر لعل نهرو». نهرو به من درس جهان‌بینی و دید اجتماعی آموخت. آشنایی ‌من با افکار او به این صورت شد که وقتی در دانشکد ‌حقوق پاریس خواستم پایان‌نامه‌ای بگیرم، موضوع آن را «کشور هند و کامن ولث» انتخاب کردم. هند را از این بابت ‌برگزیدم که برایم جاذبه‌ای داشت و شخصیت نهرو به آن ‌وزن جهانی خاصی بخشیده بود. پرداختن به این‌ رساله ‌‌ایجاب می‌کرد که هم نوشته‌های نهرو را بخوانم، زیرا او در واقع معمار اصلی هند نو بود. با این حساب بود که می‌توانم‌‌ گفت ‌هم آنچه او ‌تا ‌آن روز گفته و نوشته بود، خواندم. اینها چندهزار‌ صفحه ‌بود که مسیر شخصیت ‌نهرو‌ و تحول پرمشقت ‌هند از خلال آنها می‌نمود. در واقع این دو از هم جدایی‌ناپذیر بودند، هند امروزی و نهرو.

با این حال، تنها موضوع هند و نهرو مطرح نبود. ذهن ‌من شروع‌ کرد به شکفته شدن: دربار مسائل جهان موجود، رابط شرق و غرب قدیم و جدید، فرهنگ و انسان، ماده و معنی، آرمان‌خواهی (ایدئالیسم) و واقع‌بینی، ارزش‌ آزادی، ارزش انسان. چیزهایی آموختم که به فکر ‌من ‌‌ریشه‌های محکم‌تری‌ داد. تنوع مطلب، لطف بیان و جاذب‌ شخصیت او طوری بود که می‌توانم گفت کمتر سؤالی راجع ‌به ‌جهان موجود برایم طرح می‌شد که جوابش را در نزد او ‌نیابم‌. «لطف ‌بیان» را گفتم، منظورم این است که نوشته‌ها و گفتارهای نهرو، حتی در اظهار مطالب خشک سیاسی، بار ‌‌‌شاعرانه‌ای‌ داشت و شخصیت بسیار بارور استثنایی او توانسته ‌بود منطق و شعر را با هم‌ جمع ‌کند‌.

بی‌تردید ما به جانب کسی کشیده نمی‌شویم، مگر آنکه نوعی خویشاوندی روحی بین ما پدید ‌آید و روان من ‌از این بابت مأمنی یافت. نهرو شخصیت دوگانه ‌‌داشت؛ نیمه‌‌شرقی، نیمه‌غربی ‌بود. او به نظر من بارزترین ‌کسی بود که بشود گفت نیم خوب شرقی را با نیم خوب ‌غربی با خود همراه کرده است و برای من تردید نیست که دنیای مورد ‌آرمان او که پیوندگاه شرق و غرب بود، اگر تحقق می‌یافت، ‌دنیای بایسته خوشایندی می‌شد. من با نهرو هرگز روبرو نشدم. تنها یک بار او را دیدم، آن‌هم از راه دور. در ‌ایندیا هوس ‌(India House) لندن کنفرانس مطبوعاتی داشت: با همان هیأت و حالت ‌خاص که او را از دیگران ممتاز می‌کرد. در سرداری شتری‌رنگ هندی، کلاه سفید هندی و آن غنچه گل سرخ ‌نیم‌شکفته‌ که همیشه بر سینه داشت و نشان دوستی زیبایی و لطافت ‌طبیعت بود، با آن مخلوط آرامش و ناآرامی که همه در او می‌شناختند، و با آن شخصیت فراگیرنده که کسانی می‌توانستند ‌با ‌او دشمن باشند، ولی احدی به خود اجازه نمی‌داد نسبت ‌به او احساس احترام نکند.

و اما ایرانی‌ها

اکنون بیایم بر سر ایرانی‌ها: نخست «فردوسی». گمان می‌کنم سال سوم یا چهارم ابتدایی ‌بودم‌ که ‌در کتاب فارسی ما دو ‌سه‌ شعر ‌از فردوسی بود و من نخستین بار با کلام پهلوانی او آشنا شدم. این داستان‌ها عبارت بود از «رزم ‌رستم و اشکبوس» و داستان «‌آمدن ‌کیخسرو‌ به ایران به همراه ‌گیو». طرحهای

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.