پاورپوینت کامل افغانستان و زبان و ادب فارسی ۸۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل افغانستان و زبان و ادب فارسی ۸۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل افغانستان و زبان و ادب فارسی ۸۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل افغانستان و زبان و ادب فارسی ۸۴ اسلاید در PowerPoint :

روز ۲۷ شهریور در تقویم رسمی کشور ما به نام روز زبان و ادب فارسی نامگذاری شده است. امسال بزرگداشت این روز از هر نظر با سالهای گذشته تفاوت داشت و سبب آن هم نگرانی‌های گسترده‌ای است که برای آینده زبان و ادب فارسی در افغانستان پس از تسلط طالبان پدید آمده است.

دبا: روز ۲۷ شهریور در تقویم رسمی کشور ما به نام روز زبان و ادب فارسی نامگذاری شده است. امسال بزرگداشت این روز از هر نظر با سالهای گذشته تفاوت داشت و سبب آن هم نگرانی‌های گسترده‌ای است که برای آینده زبان و ادب فارسی در افغانستان پس از تسلط طالبان پدید آمده است. روزگاری زبان و ادب فارسی همانند یک نخ تسبیح بود که مردم بخش اعظم قاره کهن آسیا را از سین کیانگ چین تا شبه قاره هند و از آنجا تا آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز، آسیای صغیر و حوضه دریای مدیترانه به هم وصل کرده بود. نقش مهم زبان فارسی تنها خلق پیوندهای فرهنگی و تمدنی میان جوامع مختلف این جغرافیای وسیع نبود، بلکه در کنار آن شبکه ارتباطی بزرگی از طریق راه ابریشم به وجود آمده بود که اقتصاد و فرهنگ را در هم تنیده و بر عمق و گستره این وحدت افزوده بود. به موازات آن زبان فارسی نوعی گفتمان اسلامی را هم در دل خود جای داده بود که بر فلسفه و عرفان کهن ایرانی و آداب و سنن بومی منطبق بود که می توان از آن به عنوان اسلام حکیمانه یاد کرد. این نوع اسلام مدارا محور و حکمت مدار و مبتنی بر عشق و ایمان بود و نسبتی با ظاهرگرایی و تحجر نداشت. سفرنامه حکیم ناصر خسرو قبادیانی در نیمه اول سده پنجم که از قبادیان بلخ آغاز و تا شمال آفریقا ادامه یافت، شاهد مهمی برای این پیوستگی جغرافیایی، فرهنگی، دینی، زبانی و اقتصادی است.

این که چرا و چگونه با تشکیل دولتهای قومی در سده بیستم فرایند تضعیف زبان فارسی در این پهنه وسیع قاره ای و تمدنی آغاز شد و به کجا انجامید بر اهل فرهنگ و ادب پوشیده نیست و موضوع یادداشت نگارنده هم نمی باشد. آنچه که اینک اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده است سرنوشت زبان فارسی در یکی از مهم ترین خاستگاه های تاریخی خود یعنی افغانستان است. با توجه به ایدئولوژی متحجر طالبان و یار افراطی تر آن ، داعش افغانستان در روزهای اخیر چهار اتفاق مهم رخ داد که از نظر نمادین چهره آینده زبان فارسی در افغانستان را تا حدودی برای ما ترسیم می کند: نخست؛ ویران کردن دروازه های فرهنگی شهرهای بزرگ افغانستان و یادگارهای بزرگان زبان و ادب فارسی است. دوم؛ حذف تقویم هجری شمسی و جایگزین کردن عملی، نه رسمی، تقویم قمری به جای آن، ذکر این نکته لازم است که افغانستان تنها کشور جهان است که تقویم آن همانند ایران، هجری شمسی است. سوم؛ تلاش برای رسمیت دادن به زبان پشتون و حذف زبان فارسی از نظام اداری و علمی افغانستان. باید گفت که ترکیب قومی و زبانی افغانستان شامل پشتون‌: ۴۱ درصد،تاجیک: ۲۷ درصد، هزاره‌: ۹ درصد، ازبک: ۹ درصد، آیماق: ۴ درصد، ترکمن: ۴ درصد، بلوچ: ۲ درصد، پاشایی: ۲ درصد، قرقیز: ۱ درصد و پامیری: ا درصد است. درست است که اکثریت جمعیت افغانستان را پشتون زبانها تشکیل می دهند و تاجیکها که گویشوران زبان فارسی بعد از آنان قرار دارند، اما نقش زبان فارسی در افغانستان تنها زبان رسمی یا ملی نیست؛ بالاتر از آن زبان فارسی همان نخ محکمی است که مهره های متفاوت قومی افغانستان را برای سده ها به هم وصل کرده و همین امر سبب شده است که بسیاری از نام آوران زبان و ادب فارسی در افغانستان از شخصیتهای غیر تاجیک و حتی پشتون باشند. حذف و حتی تضعیف زبان فارسی سبب گسیختن این رشته ارتباطی و تجزیه فرهنگی افغانستان خواهد شد. آنچه که این سه اقدام طالبان را خطرناک تر جلوه می دهد تلاش آنها نه تنها برای زبان کُشی در افغانستان که نوعی فرهنگ کشی و نسل کشی خاموش است که می توان از آن به عنوان اقدام چهارم و تکمیلی یاد کرد که همان صحنه بسیار تلخ و دردناک و تأسف آور کوچ دادن اجباری مردم بومی پنجشیر است. این صحنه تنها کوچ دادن گروهی از مردم از خانه و کاشانه خود نیست ، بلکه در اصل، کوچ دادن یک فرهنگ، یک زبان، یک تاریخ و یک تمدن از خاستگاه و زادگاه اصلی خود است. این کوچ نوعی نسل کشی مدرن است که در آن با آواره کردن یک هویت زبانی و فرهنگی خاص و اسکان آنان در هویت های حاکم افزون بر نسل کشی راه برای زبان کشی و فرهنگ کشی آنان فراهم می شود.

در این جا پرسش مهمی که مطرح می شود، این است که این مردم که بدان شیوه نابود و دربدر می شوند کیستند و اساساً چرا باید نسل انسانی و زبانی و فرهنگی آنان نابود شود و قرار است جایش را چه چیزی بگیرد؟ چرا غرب با همراهی و پشتیبانی مالی ارتجاع عربی و عبری و ترکی و در سکوت و نظاره گری برخی طالبان وطنی و منطقه ای این گونه بی پروا به پاکسازی فرهنگی و زبانی یک ملت تاریخی روی آورده و سرنوشت آن را به دست کسانی سپرده است که قرن‌ها و فرسنگ‌ها از عقلانیت و انسانیت و البته از تمدن و فرهنگ و اخلاق بی بهره اند؟ چرا باید طالبان و «داعش افغانستان» میراث‌دار این سرزمین تاریخی تبدیل باشند؟

هرچند وقوع تحولات سیاسی و اجتماعی بزرگ را نمی توان به شیوه تک علتی یا تک انگیزه ای بررسی کرد و آنها را باید در چارچوب زنجیره ای و چند بعدی دید، اما با هر منطق تحلیلی که داشته باشیم، قدرت گیری مجدد طالبان در افغانستان نمی تواند بی ارتباط با وضعیت کنونی و آینده ایران باشد. به باور نگارنده نوعی اجماع نسبی در میان قطب‌های رقیب منطقه ای حاصل شده است که همزمان با تحریم و محاصره اقتصادی ایران، این کشور در نوعی محاصره فکری و فرهنگی و زبانی هم قرار گیرد که خطر محاصره اقتصادی را سنگین تر و بلندمدت تر نماید. در این میان نقش کشور ترکیه، همسایه غربی ما که از یکسو با قطر در جنوب کشور و از سوی دیگر با پاکستان و آذربایجان در شمال مانور مشترک برگزار می کند و همزمان به استقبال حاکمیت طالبان در شرق مرزهای ما می رود، بیشتر باید مورد رصد دغدغه مندان هویت زبانی و فرهنگی و هویت و البته امنیت ملی ایران قرار گیرد.

به باور نگارنده و تا جایی که به ایران مربوط است ؛ اگر نگوییم یکی از علل وجودی، بلکه یکی از پیامدهای مهم حاکمیت طالبان بر افغانستان تشدید محاصره اقتصادی ایران با محاصره فکری و فرهنگی است. مهم نیست این جغرافیای تمدنی را که اکنون زیر سلطه طالبان قرار دارد، افغانستان، آریانا یا خراسان کهن بدانیم، آنچه که ورای نامها اهمیت و ارزش دارد نمادها و مفهوم های تاریخی است که باید آنها را شناخت و با بررسی و تحلیل دقیق و همه جانبه با تحولات امروز پیوند داد.

این یادداشت می خواهد به این پرسش پاسخ دهد که سیاستمداران و اهل فرهنگ ایران زمین چگونه باید به مصاف این تهدید بزرگ بروند و از تشدید محاصره اقتصادی کشور از راه محاصره فکری و فرهنگی جلوگیری نمایند؟ پاسخ اولیه به این پرسش چیزی نیست جز حمایت از فرهنگ، زبان و ادب فارسی در افغانستان و قهرمانانی که امروز پرچم مقاومت در برابر تحجر و ارتجاع سیاسی و فرهنگی را برافراشته اند.

برای توضیح و تفهیم بیشتر این فرضیه که حمایت از فرهنگ و زبان فارسی را مهم ترین راهکار مقابله با سلطه طالبان و حفظ وحدت ملی افغانستان می داند باید ابتدا به پرسش دیگری پاسخ داده شود: چرا افغانستان و به عبارت دیگر حوزه فرهنگی خراسان یا شرق تاریخی تا این اندازه برای زبان فارسی اهمیت دارد و به تبع آن چرا حمایت از این زبان، ایران را در برابر خطرات زبانی، مذهبی، فرهنگی و حتی اقتصادی طالبان بیمه می کند؟

آنچه که در منابع تاریخی و جغرافیایی ایرانشهر، ایران زمین و یا شهر ایران نامیده می شود به قول جغرافیدانان مسلمان از رود تا رود، یعنی از جیحون تا مدیترانه امتداد داشت و عراق به مرکزیت بغداد، دل آن بود. پیداست که مصداق تاریخی این قلمرو، جغرافیای ساسانیان به مرکزیت تیسفون بود. ساسانیان میراث‌دار دولتهای باستانی ایران از عیلام و ماد تا هخامنشیان و اشکانیان بودند که همگی در دو سوی کوهپایه های زاگرس در غرب ایرانشهر شکل گرفته بودند. به بیان دیگر، زاگرس خاستگاه همه دولتهای پیش از ماد و پس از ماد گردید که امروز به نام دولتهای ایران باستان شناخته می شوند. فرهنگ و تاریخ و تمدن ایرانی نیز با هر تعریفی که از آن داشته باشیم برخاسته از این دولتها و از بخش غربی ایرانشهر است و از آنجا به شرق و غرب زاگرس و تا دور دستها امتداد و گسترش تاریخی یافته است.

با سقوط ساسانیان توسط اعراب مسلمان مرکزیت فرهنگی و تمدنی ایران در غرب ایرانشهر و تیسفون از هم گسیخت. سیر حرکت یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی نشان می دهد که او به امید کسب حمایت شرق ایرانشهر راهی مرزهای آن سرزمین شد. یزدگرد امیدوار بود نه تنها بتواند شرق را از تیررس اعراب مسلمان دور نگه دارد، بلکه به کمک ساسانیان شرقی قلمرو اصلی حکومتش در غرب را هم بازپس گیرد، اما چنین نشد و با مرگ او خلافت عربی اسلامی جای قلمرو یکپارچه ساسانی را گرفت.

این واقعه ایرانیان را در موقعیت دوگانه ای قرار داد:برخی در برابر قدرت مادی و دینی جدید ابراز اطاعت کردند و زیر بیرق زبان و فرهنگ تازه قرار گرفتند. گروهی نیز راه ستیز و جدال با قدرت مسلط را برگزیدند و از قضا به سبب دوری خراسان از خلافت و تجمع کانونهای حامی ساسانیان در آن منطقه ، آنجا را به مرکزیت خود برگزیدند. آنچه که دکتر زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت از آن بحث می کند را می توان به این شکل تفسیر کرد که در سده های اول و دوم هنوز یک گفتمان جدید که بتواند وضعیت تازه را با وضعیت کهن ترکیب کند و از دل آنها گفتمانی ایرانی اسلامی پدید اورد، پدیدار نشده بود. به نظر می رسد این وضعیت سوم، یعنی نفی سلطه قومی و زبان عرب و پذیرش اسلام نخستین بار در قیام عباسیان و در خراسان رخ داد، یعنی همان جایی که آخرین شاه ساسانی هم امیدوار بود مقاومت را در آن سازماندهی کند . نویسنده کتاب تاریخ الدولهالعباسیه در تعبیری دقیق ، خلافت عباسی را الدوله الأعجمیه الخراسانیه می نامد و این تعبیر به خوبی گویای نقش خراسانی ها در سقوط خلافت عربی گرای اموی و ایجاد دولتی است که ایرانیان ستون اصلی آن بودند. انتخاب بغداد در نزدیکی تیسفون به پایتختی این دولت نشان دهنده ظهور روح ساسانی و ایرانی در شکل و قالب تازه ای است. دیری نپایید که از دل این ساختار تازه موج جدیدی شکل گرفت که حاصل آن ظهور دولت سامانی با دین اسلامی و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود. در مقدمه تفسیر طبری که به دستور امیرمنصور بن نوح سامانی به زبان فارسی برگردانده شد درباره علت ترجم این تفسیر چنین آمده است: «پس علماء ماوراءالنهر را گرد کرد و از ایشان فتوی گرفت که روا باشد ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم گفتند روا باشد خواندن و نوشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که او تازی نداند.»

استدلالی که سامانیان برای تبدیل زبان فارسی به زبان دین آوردند، جالب توجه است: «این زبان پارسی از قدیم بازدانستند. از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر(ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اوّل کسی که سخن گفت به تازی اسمعیل پیغامبر(ع) بود. پیغامبر ما صلی‌الله علیه از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است. ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند.»

پیش از این هم یعقوب بن لیث صفار با تشویق شاعران همراهش به سرودن شعر فارسی قدم مهمی را در احیای این زبان و به حاشیه راندن زبان عربی برداشته بود. در تاریخ سیستان آمده است که یعقوب لیث مانع سرودن شعر به عربی شد و گفت «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» و شاعری چون محمد وصیف را به شعر پارسی گفتن تشویق کرد.

با وجود این به نظر می رسد آنچه که راه را برای فارسی نویسی در شرق ایران هموار کرد و سبب شد کسی مثل فردوسی هم شاهنامه را بنویسد فتوای علمای ماوراء النهر بود و اگر این فتوا نبود و فضای مناسب برای فارسی نویسی فراهم نمی‌آمد، محال بود که فردوسی و اسدی طوسی بتوانند شاهنامه بنویسند. ، زیرا در فضای عرب زده آن روزگار و رواج احادیثی مجعول از قول پیامبر اسلام و روایاتی از قول خلفا و بزرگان دین در مذمت زبان فارسی و نامیدن آن به عنوان زبان اهل دوزخ کسی را یارای نگارش به این زبان نبود.

این که زبان رسمی سامانیان را زبان فارسی دری، یعنی زبانی که از دربار سامانیان برآمده است، می نامند و نویسنده سرشناسی مانند اسدی طوسی در مقدمه لغت فرس، زبان فارسی دری یا «لغت فُرس» را «لسان اهل البلخ و ماوراءالنهر و خراسان و غیرهم» نامیده است نشان می دهد که نقش سامانیان در احیای این زبان تا چه اندازه است. استفاده از لغت احیای زبان به جای ایجاد، هدفمند است، زیرا زبان فارسی پیش از آمدن اسلام در دربار ساسانیان رواج داشت و بسیاری لغات فارسی در منابع تاریخی و جغرافیایی پیش از سامانیان هم آمده اند. آنچه که زبان فارسی دری یا زبان بلخ و بخارا نامیده می شود در واقع

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.