پاورپوینت کامل وقتِ خفتن و خاموشی ات نبود ۵۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وقتِ خفتن و خاموشی ات نبود ۵۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وقتِ خفتن و خاموشی ات نبود ۵۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وقتِ خفتن و خاموشی ات نبود ۵۵ اسلاید در PowerPoint :

به نظرم خیلی بندرت پیش می آید که خبردرگذشت کسی را انسان بشنود و نگوید چه درگذشت ِ بی هنگامی است و چقدر ناباورانه! حتی خبر درگذشت ِ چه بسیار کسانی که عمری دراز و پربار داشته یا کسانی که سالها زمین گیر و در بستر افتاده بوده اند در مواقع بسیار، باز با ناباوری و افسوس همراه است.

سطرهایی با چشمان ِ به اشک وخون نشسته در غم هجران سید رضا حسینی امین (تهران ۷ فروردین ۱۳۳۹ – تهران ۱۳ دی ۱۴۰۰)

به نظرم خیلی بندرت پیش می آید که خبردرگذشت کسی را انسان بشنود و نگوید چه درگذشت ِ بی هنگامی است و چقدر ناباورانه! حتی خبر درگذشت ِ چه بسیار کسانی که عمری دراز و پربار داشته یا کسانی که سالها زمین گیر و در بستر افتاده بوده اند در مواقع بسیار، باز با ناباوری و افسوس همراه است. گمان می کنم مرگ، از زمره آن دسته از «آمدن هایی» است که هر وقت بیاید، باز زود است وهیچ کس هم دوست ندارد «این آمدنی محتوم» به سراغ او یا نزدیکانش، بیاید یا انتظار آمدنش را داشته باشد. درعین حال، احتمال شنیدن خبر درگذشت کسانی از اطرافیان دور و نزدیک، همواره در زندگی ها سایه انداز است. خبر درگذشت زنده یاد سید رضا حسینی امین، که بسیاری را در بهت و حیرت و غم و خونباری دیده و دل فرو برد، به نظرم سایه اندازِ زندگی و ذهنِ هیچ یک از آشنایان و دوستانش نبود . درگذشت او، از زمره بسیار نادر «آن آمدنی های محتوم» بود که هیچ کس هرگز، چنین «آمدنی» را به سراغ این سید جلیل القدر، آن هم چنین زود و پرشتاب، حدس نمی زد. درباره سید رضا حسینی امین، هر حادثه و بروز هر پیشامدی و انتشار هر خبری را می شد حدس زد مگر خبر در گذشت او را! من با زنده یاد حسینی امین، در عالم دوستی و همکاری، سابقه چندانی نداشتم. عمر این آشنایی به کمتر از ۵ سال می رسید. اما این سید جلیل القدرِمعمم و ملبس، درنزدم بسیار عزیز، و ازقضا به نظرم هم، بسیار متفاوت با بسیاری از هم لباسان وهم مشربان خود بود. نمی توانم البته ، جزئیات یا دلایل این «متفاوت بودن» را دقیق هم بیان کنم. حسی است که همواره در گفت و گو با اوبه من القا می شد. اما بارز ترین نشانه این «متفاوت بودن در ذهنم»، واکنش ناخود آگاه حافظه ام بود در بعد از شنیدن خبر درگذشت آن سید جلیل القدر . یاد غزلی ازاستاد دکتر شفیعی کدکنی افتادم؛ غزلی در سوگ زنده یاد پرویز مشکاتیان، استاد پر آوازه موسیقی اصیل ایرانی :

ای دوست وقت خفتن و خاموشی‌ات نبود /

وز این دیار دور فراموشی‌ات نبود/

تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب/

با خاک تیره روز هم آغوشی‌ات نبود/

میخانه‌ها زنعره تو مست می‌شدند/

رندی حریف مستی و می‌نوشی‌ات نبود/

دود چراغ موشیِ دزدان ترا چنین/

مدهوش کرد و موسم خاموشی‌ات نبود/

سهراب اضطراب وطن بودی و کسی/

زینان به فکر داروی بیهوشی‌ات نبود/

در پرده ماند نغمه آزادی وطن/

کاندیشه جز به رفتن و چاوشی‌ات نبود/

در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند/

زین نغمه هیچ گاه فراموشی‌ات نبود/

ای سوگوار صبح نشابورِ سرمه گون/

عصری چنین سزای سیه پوشی‌ات نبود.

بعد از زمزمه این غزل هم البته نتوانستم اسباب تداعی آن را برای خود تحلیل کنم واینکه چرا باید خبر درگذشت پژوهشگری در حوزه دین و اخلاق اسلامی، آن هم روحانی وملبس، غزلی در سوگ آن استاد بی مانند موسیقی اصیل ایرانی و نوازنده چیره دست سنتور را به یادم آورد؟ اما به نظرم آمد «تواضع بسیار عمیق و صادقانه» آن سیدجلیل القدر در برابر اهل علم و صاحبان اندیشه، و همت او در گره گشایی ِ فروبسته های آنان، که همیشه از جان و دل مایه می گذاشت، در یاد آوری آن غزل نمی باید بی تأثیر بوده باشد. درک من نیز از شخصیت زنده یاد حسینی امین، و همچنین احترام پُرمایه ای که همواره برای او قائل بوده ام ، بی تردید نه از بابت تعلق «ظاهر» او به طبقه ای است که بر طبق سنتی دیرینه، در میان اغلب مردم، از شأن و احترام برخورداربوده اند، بلکه توجه و قضاوت من، صرفا معطوف به رفتار انسانی است بسیار بزرگ منش، حق گزار، منتقد واقع بین ومنصف ، گره گشا و گشوده رو و کریم، و…. از میان این اوصاف، جای گفتن ندارد برای من، که حوزه تحقیقات و مطالعاتم تاریخ معاصر ایران است، انتقادهای بسیار عمیق و عبرت آموز آن سید جلیل القدر از بعضی روحانیان پُرشهرت وصاحب نام و مراجع عظام، و ناگفته هایی که از سرِ دردمندی از آنان می گفت، بسیار جذاب بود. اینکه می دیدم کسی از طایفه روحانیان ، این چنین دلی پرخون از بعضی معمران و ریش سفیدان جماعت خود داشت، و حرمت و حق ِ «آزادی و عدالت»، را در مواقعی بسیار مقدم بر «ایمان واعتقاد» می پنداشت ، به نظرم از نهایت انصاف و واقع بینی او حکایت می کرد. من همیشه ستایشگر این انصاف و اوصاف او بودم. اما سید رضا حسینی امین، در مواجهه بامردم و مماشات با آنان نیز ، فکر کنم، هیچ خاطره ناخوشی در ذهن هیچ کس برجای نگذاشته است. پاس خاطر همه را، از هر دست مردمی که سرراهش قرار می گرفتند یا سر و کارش به آنان می افتاد، می کوشید به بهترین نحو ممکن داشته باشد وهرگز هم از دیگران توقع یا انتظار آن را نداشت حرمت او را نگه دارند و از خواسته ها و امیال خود به احترام او بگذرند و کوتاه بیایند. او همواره خود را با دیگران تطبیق می داد و کوتاه می آمد و نهایت احترام را در حق همه به جا می آورد . هروقت این رفتار سید رامی دیدم گویی شخصیت بعضی روحانیان نیکونام بزرگ و زبانزد به مدارا ومردمداری ، به مانندمرحوم آیت الله سید محمود طالقانی یااستاد حسینعلی راشد و… در برابرم مجسم می شد.

نخستین باری که باب گفت وگو و دوستی عمیق من با آن سید جلیل القدر گشوده شد و تا آخرین روزهای زندگانی شرافتمندانه اونیز این دوستی با نهایت ارادت من پایید در ماجرای اقامت دختر و داماد او در تاکستان بود. بعد از ظهر، روزیِ گرم در تابستان بود که با صدای تلفن جناب متقی، مدیر دفتر رئیس مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، از خواب بیدار شدم. آقای متقی بعد از احوالپرسی متعارف گفت :

جناب مجیدی، ( رئیس کتابخانه مرکز) درباره موضوعی مهم می خواهند باشما صحبت کنند. موضوع صحبت آقای مجیدی هم این بود که به تازگی،محل کار داماد جناب حسینی امین ( مشاور محترم جناب بجنوردی) به تاکستان منتقل شده است. جناب حسینی از بنده پرس وجو کردند آیا در تاکستان کسی را می شناسید که در یافتن خانه ای مناسب (رهن واجاره) برای دامادم درآن شهر مرا کمک کند . بنده یادم آمد شما در تاکستان مقیم هستید ( در آن سال ها، من دوران انزوا را در تاکستان ودر خانه پرخاطره پدری می گذراندم و شماری از بزرگان فرهنگ و ادب، از جمله جناب بجنوردی، در تلاش بودندتا کاری برایم دست و پا کنند….). گفتم باکمال میل در خدمت ایشان هستم ، تلفن بنده را خدمت جناب حسینی امین بدهید تا باهم گفت وگو کنیم. صحبت در همین حد بود. نه من پرسیدم این جناب حسینی امین دقیقا کیست وآیا در مرکز او را دیده ام و می شناسمش یا خیر؟ ونه آقای مجیدی کمترین سخنی از «سنخ» جناب حسینی امین برزبان آورد! فردای آن روز، حوالی ساعت ۱۰ صبح صدایی پر از نشاط وباطنینی که کاملا می شد حس کرد سرشار ازامیدِ زندگی است ، در تلفن مرا مخاطب قرار داد که بنده حسینی امین، و با خانواده نزدیک تاکستان شماییم ! نشانی خواست وافزود حدودنیم ساعت دیگر پیش شما هستیم. وقتی آن سید جلیل القدر را، بی عبا و قبا به تن، با عمامه ای پس رفته تا فرق سر، و با چشمانی نافذ که بارقه «مهر و مدارا» داشت، به همراه سه خانم و کودکی شیر خوار در برابر خانه ام دیدم، راستش یک آن «جاخوردم» ؛ سید، هوشمندانه متوجه نگاه متعجب من شد وبی معطلی سرصحبت را صمیمانه گشود و با لبخندی در آستانه خنده گفت: اصلا انتظارش را نداشتی آخوندی سراغت بیاید واسباب زحمت شود!؟ سید کاملا درست می گفت. مانده بود چی جواب بدهم. فقط گفتم کسی به شما گفته بود که تاکستان برساحل دریاست؟ گفت: نه! چطور؟ گفتم :چون می بینم چند نفر اهل وعیال را همراه خود آورده اید. فکر کردم شاید نیت دریا و ساحل را در این روز گرم کرده اید. متوجه طنز من شد و از ته دل خندید وگفت برای شما ماجرا را توضیح می دهم که بعدا هم گفت وفهمیدم چقدر انسان سخاوتمند و دریا دلی است. او در رفع دلتنگی بی نیاز از هر دریا وساحل بود. تا پیش از ظهر مناطق نسبتا متناسب با شرایط زندگی وکار دامادش را نشانشان دادم. موقع ظهر، خانواده را در منزل مس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.