پاورپوینت کامل مقدمه کتاب آزادی، قانون و سازمان؛ جدیدترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مقدمه کتاب آزادی، قانون و سازمان؛ جدیدترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مقدمه کتاب آزادی، قانون و سازمان؛ جدیدترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مقدمه کتاب آزادی، قانون و سازمان؛ جدیدترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
آزادی چیزی است که اهل سیاست نظری در این اواخرکمتر دربار آن فکر میکنند و از آن چندان حرف هم نمیزنند. حتی دفاع از لیبرالیسم در پناه مفهوم عدالت صورت میگیرد. کمتر فیلسوفی را میشناسیم که بعد از سارتر از آزادی گفته باشد. من هم که میخواستم فصلی دربار فلسفه و آزادی در زمان معاصر بنویسم و در این دفتر بیاورم، کار را مشکل یافتم و منصرف شدم.
آزادی چیزی است که اهل سیاست نظری در این اواخرکمتر دربار آن فکر میکنند و از آن چندان حرف هم نمیزنند. حتی دفاع از لیبرالیسم در پناه مفهوم عدالت صورت میگیرد. کمتر فیلسوفی را میشناسیم که بعد از سارتر از آزادی گفته باشد. من هم که میخواستم فصلی دربار فلسفه و آزادی در زمان معاصر بنویسم و در این دفتر بیاورم، کار را مشکل یافتم و منصرف شدم. شاید مهمترین سخن فلسفه دربار آزادی همان باشد که کانت گفته است. فیلسوف قرن هجدهم آلمان و اروپا آزادی را در عمق جان آدمی یافته و آزادی سیاسی را وجهی از تعیّن آن در زمان و ساختار جامع جدید دانسته و مطلب را به بیانی نه چندان روشن در فلسف عملی خود آورده است؛ اما این ناروشن بودن گناه فیلسوف نیست زیرا در بازگشت به آغاز و رجوع به باطن هرچه به مبدأ نزدیکتر شوی، چشم و گوش و هوش ناتوانتر میشوند. آغاز را کسی نمیتواند وصف کند.
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
در طی دو قرن اخیر آزادی بیشتر بهعنوان یک امر سیاسی مطرح بوده است و فیلسوفی چون کانت هم در کتاب «نقد قو حکم» و بهصورتی صریح در مقال «منورالفکری چیست؟» آن را به صحن سیاست آورده و یا درست بگویم آزادی را در نسبت با فلسفه و سیاست بیان کرده است. او آزادی را آزادی از محجوریت و اراد بهکار بردن خرد دانسته است. در این بیان دوران قبل از قرن هجدهم دوران محرومیت از اراده و توانایی در کاربرد خرد است. این کاربرد وقتی به زمان و تاریخ تعلق پیدا کند قهرا در روابط میان مردمان و در سیاست و اقدام در ساختن و تغییر دادن و تدبیر کردن کارها ظاهر میشود. آزادی به معنی اراد کاربرد خرد یا درست بگوییم جمع اراده و خرد و منحل شدن این در آن، تاریخ دویستسالهای را از سر گذرانده و در منزل کهولت، اختیار را به تکنیک سپرده است تا جهان و آدمی را به هر جا که میخواهد ببرد. تاریخ دویستسال اروپا تاریخی است که در آن خرد در خدمت اراده قرار گرفته است و اکنون هم که راه به پایان میرسد اروپا و امریکا هنوز آزمایشی را که از سر گذراندهاند بهکلی فراموش نکردهاند و به این جهت است که میتوانند کموبیش وضعی را که در آن به سر میبرند نقد کنند. اروپا و امریکا از آن جهت هنوز اندکی فلسفه دارند که به سرگذشت تاریخی خود تا حدودی آگاهند.
مردم مناطق دیگر جهان حکایت آزادی را از غربیان شنیدهاند؛ آنها تجرب آزادی خودبنیاد ندارند بلکه همواره آزادی را چیزی بیرون از وجود خویش و جدا از آن شناخته و پنداشتهاند که باید از جایی بیاید و آنها از آن بهرهمند شوند. گویی آزادی چیزی بیرون از وجود آدمی است که باید بیاید و مردم با آن به زندگی آزاد برسند و بتوانند در ادار کشور و تدبیر امور آن دخالت کنند؛ ولی ظهور آزادی در تاریخ به صورتی که میپندارند نبوده است و نمیتواند باشد زیرا آزادی نه چیزی بیرون از وجود مردمان بلکه پیوسته به جان ایشان و ظاهر در روابطشان است. پس داعیههایی از این قبیل که اگر آزاد بودیم چنین و چنان میکردیم جای تأمل دارد. آزادی نه از بیرون بلکه با شکفتن در جان و برقرار شدن نسبتی خاص میان جانها در شرایط خاص تاریخی پدید میآید. آزادی از آنِ کسی نیست؛ مردمی که بیشتر از داشتن آزادی حرف میزنند نمیدانند که آزادی داشتنی نیست، بلکه بودنی و پدیدآمدنی است. مردمان با جهان و چیزها و کارهای جهان دو نسبت دارند یکی نسبت بودن و دیگری نسبت داشتن. نسبتِ با آزادی نسبتِ داشتن نیست نسبتِ بودن است. ما وقتی آزادی داریم که شرایط آزادی در وجود و روابطمان فراهم شده باشد نه اینکه آزادی را از جایی بدست آوریم و آزاد شویم. هرچند که در زمان کنونی آزادیخواهی و میل به آزاد شدن امری است که هیچ قوم و ملت و مردمی نمیتوانند از آن چشم بپوشند.
این نکت مهمی است که مردم مناطق توسعهنیافته، تجدد و شئون و آثار آن از علم و آزادی گرفته تا زندگی در فضای مجازی را دوست میدارند اما از انتسابش به غرب و اروپا تحاشی میکنند؛ یعنی میخواهند هم اینها از آن خودشان باشد و گاهی میپندارند که مطلوبها و ارزشهای دنیای جدید از ابتدا متعلق به آنان بوده است. ولی اصول و مبانی دنیای جدید و متجدد اموری تازه است که تا قرون شانزدهم و هفدهم میلادی در هیچجا بهصورتی که در آثار صاحبنظران دور جدید آمده ظاهر نشده است. غرب جدید که نام و ذاتش مدرنیته است لوازمی مانند علم جدید و عقل قانونگذار و عقل داننده و مفسر و اقتصاد و سیاست و تکنولوژی و مدیریت خاص دارد. اینها در صورت جمعی اتحادشان قبل از تجدد در هیچجا نبوده است؛ نه اینکه علم و عقل نبوده باشد، علم و عقل بوده است اما معنی و شأن و کارکردی که علم و عقل جدید دارد چیزی دیگر است. آزادی سیاسی و خرد قانونگذار و اقتصاد و بوروکراسی همه تعلق به دوران جدید تاریخ غربی دارند و هم مردم جهان هم آنها را میخواهند؛ یعنی همه دوستدار تجددند الا اینکه کسانی میخواهند و میگویند که تجدد از ما و متعلق به ماست یا باید اینجایی باشد. برخی روشنفکران و درسخواندههای ما هم تجدد خودشان را میخواهند و میگویند روشنفکری و علم و اقتصاد و دموکراسی باید از آن ما و منتسب به ما باشد ولی از این گروه اهل فضل و قلم باید پرسید که اگر ما میتوانیم تجدد را بهصورتی که مطلوب خود ماست درآوریم آیا بهتر نیست از تجدد چشم بپوشیم و بهجای آن، نظم زندگی دیگری بیاوریم که شاید دیگران هم آن را بپسندند و از ما پیروی کنند. ما اگر دانایی و توانایی ساختن جهان مطلوب خود را داریم چرا بهجای قبول مدرنیته و ارزشهای آن، خود جهان بهتری را طراحی نکنیم. وقتی فکر میکنیم که میتوانیم تجدد را به هر صورتی که بخواهیم درآوریم لابد از عهد طرح جهان دیگر هم برمیآییم پس چرا در فکر ساختن صورتی از تجدد هستیم؟ ولی قضیه این است که ما قص ساختن جهان و سودای آن را از سخنگویان جهان جدید و متجدد شنیدهایم و تجدد را دوست میداریم و چیزی غیر از تجدد نمیخواهیم و از سر غیرت میگوییم این تجدد نباید منسوب به غرب باشد پس مشکل فقط نام و نسبت است.
یک راهحل مسئله هم این است که بگوییم غرب راه بنای مدرنیته را از ما آموخته و به نام خود ثبت کرده است. کاش از اسم غرب و تجدد میگذشتیم و به مسمّی رو میکردیم؛ در آن صورت شاید آن را بهتر میدیدیم. هرکس میتواند هر تمنایی داشته باشد. تجدد خودی و خودمانی هم تمنایی است ولی صاحب تمنا چرا بهجای عمل و اقدام، قیل و قال میکند و چرا بهجای دعوی و اتلاف وقت دست بهکار ساختن تجدد خودی و خودمانی نمیشود یا لااقل طرحی از آنچه میخواهد بسازد پیشنهاد نمیکند. بیایید از الفاظ و مفاهیم بگذریم و ببینیم مدرنیته با جان ما چه پیوندی دارد و از مدرنیته چه مراد میکنیم و چه میخواهیم؟ آیا منظورمان مدیریت و بوروکراسی درست، اقتصاد و تولید و مصرف سامانیافته، سیاست و قانون معقول، بهداشت و آموزش کارآمد و مناسب و… است؟ اگر حکومت و دولت سعی کنند مدیریت و اقتصاد و سیاست و آموزش و پژوهش و بهداشت و فرهنگ خود را سامان دهند هم منزلهای توسعه را طی میکنند و هم نشان خاص خود و کشور را بر کاری که کردهاند میزنند؛ یعنی در این صورت توسعه با فرهنگ درمیآمیزد چنانکه هم کشورهایی که راه توسعه را طی کردهاند کارشان رنگ فرهنگشان را دارد اما هم آنها در عمل، کار علم و تکنولوژی و اقتصاد و… را پیش بردهاند یعنی کاری کردهاند که اروپا از قرن هجدهم اساس آن را گذاشته و راهی را که نامش مدرنیته است و به تاریخ اروپا، و نه به اروپاییان، تعلق دارد رفتهاند. کسانی که توسعه میخواهند لازم نیست بر سر اصل و نسب آن نزاع کنند. در جایی که توسعه هست دربار کجایی بودنش کمتر نزاع میشود و متأسفانه در کشورهایی این نزاع و این قبیل نزاعها رونق دارد که از اقدام و عمل و اصلاح خبری نیست زیرا سودای منسوب کردن همهچیز و هرچیز به خود، آزادی را محدود و گاهی سلب میکند و دریغا که بسیاری از درسخواندهها و روشنفکران هم از این سودا در امان نماندهاند.
آخرین جلو این سلسله سودا که اخیرا پیدا شده تجدد ایرانی است. پس از منتفی شدن روشنفکری دینی و فروکش کردن فعالیتها برای دینی کردن علوم اجتماعی اکنون نوای جدیدی به نام مدرنیت ایرانی ساز شده است. چرا میخواهند مدرنیته را ایرانی کنند و چگونه از عهد این کار برمیآیند؟ مدرنیته با خرد و علم و تکنیک و سیاست و شیو زندگی خاص ملازمت دارد با اینها چه میخواهند و میتوانند بکنند؟ اگر چیز دیگری غیر از اینها در نظر دارند چرا نامش را مدرنیته میگذارند و اگر تعریف و موجودیت مدرنیته را میپذیرند و با وجود این میخواهند ایرانی باشد باید بدانند و بگویند که تجدد چگونه و از چه راه ایرانی میشود و با فرهنگ ایران چه تصرفی در علم و تکنولوژی و اقتصاد و مدیریت و بهداشت و… میتوان کرد و چه چیزی به مدرنیته میتوان افزود و آن را ایرانی کرد. مدرنیت ما انعکاس روح ماست؛ ما و تاریخ و جهانمان از هم جدا نیستیم. جهان در ما و ما در جهانمان کموبیش جلوه و ظهور داریم. مدرنیت ما همین فهم و نظم و بینظمی در کار و بار و زندگیمان است. مدرنیت ایرانی همین است که از زمان مشروطیت تا کنون محقق شده است؛ اگر این تاریخ، مرضی و مقبول نیست و طرح دیگری از تاریخ در نظر دارند و مدرنیت ایرانی میخواهند، برای اینکه لااقل معلوم باشد که منظور از مدرنیت ایرانی چیست خوبست که به اجمال بگویند این مدرنیته چه اوصافی دارد و چگونه ساخته و پرداخته میشود. به نظر میرسد که این آرزو، آرزوییتر از اسلافش باشد. تجدد ایرانی همین علم و دانشگاه و سازمان اداری و بانک و مجلس و قانون و صنعت و کشاورزی است که داریم؛ اگر اینها را نمیپسندید و دوست نمیدارید به اصلاح آنها فکر کنید و بهجای اینکه بگویید نوع ایرانیاش را میخواهید وضع کنونی صنعت و کشاورزی و مدیریت و علم و فرهنگ را نقد کنید و وصفی دقیق از دانشگاه خوب، ادار کارآمد، قانون مناسب سیاست درست و صنعت و کشاورزی سالم و مفید و مناسب با سوابق تاریخی و فرهنگی ایران پیش آورید. اگر در راه تأمین این مطلوبها بکوشید مدرنیت شما ایرانی میشود. شما اگر توسعه میخواهید به سراغ آن بروید و راهش را بگشایید. وقتی کشور در راه تجدد قدم گذاشت تجددش ایرانی میشود. حرفهایی از این قبیل که ایران را نمیشناسند به یک اعتبار درست است؛ تاریخ و گذشت ما در دو سه قرن اخیر پوشیده شده است و البته برای پیمودن راه توسعه، ایران را هم باید شناخت و بهخصوص به سخن کسانی گوش کرد که میگویند برنام سیاست و توسع ایران باید با توجه به موقع خاص تاریخی و ژئوپولیتیک آن تدوین شود اما صرف اینکه بگویید ایران را نمیشناسند به جایی نمیرسد و مگر شما ایران را میشناسید؟ اگر میشناسید بگویید که چیست تا ما هم یاد بگیریم و با کشورمان آشنا شویم. به صرف اینکه بگویید ایران را نمیشناسند و با تجدد ایرانی مخالفند مشکلی رفع نمیشود.
راستی اگر سازمان و دانشگاه و صنعت و تکنولوژی کنونی خوب نیست چرا راه اصلاح آن را نشان نمیدهید و در اصلاح آن نمیکوشید و اگر نظرتان این است که صنعت و کشاورزی و دانشگاه ما پس از اینکه کسانی تجدد را به غرب نسبت دادهاند دچار مشکلها شده است اندکی در سخن خود بیندیشید تا مبادا گرفتار اوهام زمان انحطاط شده باشید. ثانیا توجه بفرمایید که تعبیر غربیبودن تجدد به معنی اختصاص داشتن آن به منطق جغرافیایی غرب نیست بلکه اشارهای به منشأ و قوام آن است. تجدد به غرب جغرافیایی تعلق ذاتی ندارد بلکه اروپا با پیدایش تجدد صورت تازه پیدا کرده و موجودیت خاص یافته است. اگر گفته میشود تجدد غربی است مراد این است که روح تجدد نه به حکم ضرورت بلکه بر حسب اتفاق در اروپا ظاهر شده و تکلیف فکر و عمل غرب و سپس سراسر روی زمین را معین کرده است. به عبارت دیگر این غربیها نیستند که با رأی و نظر قومی و نژادی تکلیف علم و فرهنگ و زندگی آدمی را معین کردهاند بلکه پدید آمدن روح تجدد منشأ دگرگونی در غرب جغرافیایی و سپس در سراسر جهان شده است. اگر کسی از این حرف برداشتش این است که تجدد غربی است و چون غربیها آن را ساختهاند باید از آن احتراز کرد مطلب را درست نفهمیده است. ثالثا سیر تاریخ چه در راه پیشرفت باشد چه بهسوی انحطاط برود با حرفها و بحثهای این و آن متوقف یا تند و کند نمیشود؛ وانگهی این قبیل نگرانیها نگرانی مردم و کشور نیست. بحث دربار شرق و غرب هرچه باشد مانع پیشرفت کشور نمیشود. روشنفکران و صاحبنظران بالاترین شأن و مقامی که میتوانند داشته باشند این است که سخنگوی زمان خود باشند. آنها راه را معین نمیکنند بلکه کارشان تا حدودی راهیابی و بیشتر اعتراض است و برای اینکه اعتراضشان اساس داشته باشد لازم است که بروند و قدری بیشتر با فرهنگ و تاریخ آشنا شوند. یکی از مشکلهای کنونی نویسندگان ما اعراض از درک و شناخت مدرنیته است.
وقتی مدرنیته و علم و دموکراسی را با تلقی انتزاعی از آنها و بهصورتی میخواهیم که دیگر مدرنیته و علم و دموکراسی نیست پیداست که به آنها نمیرسیم؛ زیرا رسیدنی نیستند. وقتی مقصدی میجوییم که نمیدانیم چیست و کجاست و از چه راه میتوان به آن رسید از پیش پیداست که اهل راه و راه پیمودن نیستیم. نقد تجدد مخالفت با آن نیست بلکه شرط و طریق فهم و دریافت آن است. تجدد را نقد نمیکنند که ضدتجدد را بهجای آن بگذارند بلکه با این نقد معنی سیاست جدید و آزادی را درمییابند؛ ضدیت با تجدد سودایی نشدنی است زیرا تجدد ضد ندارد. شما هم اگر تجدد را دوست میدارید یا به آن معتقدید بکوشید که موانع راه آن را بشناسید و اگر تعلق ایرانی دارید بروید حجاب شرقشناسی و زمانزدگی را از روی تاریخ و فرهنگ ایران بردارید با این برداشتهشدن حجاب شاید تجدد هم بهنحوی با فرهنگ ایرانی تناسب پیدا کند. ساده با شما حرف بزنم؛ میدانید آزادی چیست؟ آنچه در سیاست اروپا به نام آزادی محقق شده است امر پیچیده و دشوار تاریخ است اما آزادی جلوههای روشن و آشنا هم دارد؛ مثلا آزادی، رفتار و گفتار از روی صرافت طبع است؛ چرا با یکدیگر با صرافت طبع و صراحت حرف نمیزنیم و بحث نمیکنیم؟ علم و آزادی و زندگی خوب میخواهیم؟ چه تلقیای از علم و آزادی و زندگی خوب داریم و آیا اینها انواع دارند و همه را پیش روی ما گذاشتهاند که از میان آنها بهترینشان را انتخاب کنیم؟ چرا با خود صفا نمیکنیم و نمیپذیریم که در باب آینده و تجدد تأمل نکردهایم و دستمان برای رسیدن به علم کارساز و نظم اطمینانبخش و زندگی آزاد و با صلح و صفا چندان پر نیست؟
در شرایط وابستگی و تنگدستی طرح تقاضاهای دشوار که معمولا به قصد توجیه ناتوانی صورت میگیرد جز اینکه غفلت ما را بیشتر کند سودی ندارد. تقاضای تجدد ایرانی که نمیدانیم و نمیگویند چیست به این معنی است که تجدد اروپایی در شأن ما نیست و ما تجدد برتری میخواهیم؛ شاید هم باطن این تقاضا چیز دیگری باشد و بخواهد ناتوانی در رسیدن به تجدد را بپوشاند. غرب و تجدد و آزادی را در مفاهیم و بدون رجوع به منشأ پیدایششان نمیتوان درک کرد بلکه این معانی را در وجودشان و با تجربه باید دریافت. اگر تجدد ایرانی میخواهید بهسوی درک تجدد، که یکی بیش نیست، و فهم مبانی آن بروید. تجدد، امریکایی و روسی و چینی و ایرانی ندارد. البته سامسونگ نمایند تجدد کره است اما کسی از تجدد کرهای حرفی نمیزند. چین و هند و… هم تجدد چینی و هندی ندارند؛ تجدد ایرانی هم معنی ندارد. در اینجا باید مخصوصا به دو سوءتفاهم اشاره کرد. یکی اینکه ظاهرا کسانی شعار تجدد ایرانی را به آقای دکتر سیدجواد طباطبایی منسوب کردهاند. اتفاقا آقای طباطبایی صرفنظر از برخی اوقاتتلخیهایش اهل نظر است و در مورد تجدد در ایران سخنانی متین و اندیشیده دارد و هرکس میخواهد با تجدد و راه تجدد در ایران آشنا شود خوب است که کتابهای «جدال قدیم و جدید» و «تأملی دربار ایران» را بخواند. دکتر طباطبایی تصریح میکند که: «خوانندهای که اطلاعی از اندیش سیاسی و تاریخ جهانی نداشته باشد و نوشتههای ایرانیان دربار اندیش جنبش مشروطهخواهی را بخواند میتواند در دام این توهم بیفتد که گویی اندیش مشروطهخواهی اندیشههای یکسره ایرانی بوده است. افزون بر این خاستگاه بسیاری از سخنان نسنجیدهای را که پژوهشگران جنبش مشروطهخواهی گفتهاند باید در این بیالتفاتی به تاریخ اندیش سیاسی در اروپا جستوجو کرد» (طباطبایی، سیدجواد، جدال قدیم و جدید از نوزایش تا انقلاب فرانسه: تاریخ اندیش سیاسی جدید در اروپا، نشر ثالث، چاپ دوم: ۱۳۹۰، ص ۹) همچنین طباطبایی شکست جنبش مشروطهخواهی ایران را شکستی در قلمرو اندیشه میبیند و حتی معتقد است که اگر بتوان تاریخ شکست تجددخواهی در ایران را در پیوند با بحث در مبانی و نقادی سنت و الزامات دور جدید مورد بررسی قرار داد ایضاح منطق شکست ممکن نخواهد بود. (همان، ص ۱۳) طباطبایی از تجدد ایرانی حرفی نمیزند بلکه از نیندیشیدن دربار تجدد اروپایی گله میکند و میخواهد اگر کسانی دربار تجدد ایران مینویسند با تأمل و تفکر بنویسند.
سوء تفاهم دیگر در فهم جمله «صدر تاریخ تجدد ما ذیل تاریخ تجدد غرب است» روی داده است. این جمله را چند سال پیش به این صورت نقل کردند که: «صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غربی است» و هرچه گفته میشد که این جمله بیمعنی و تمحل محض است میگفتند نه جمله به همین صورت گفته شده است که ما میگوییم؛ بعد هم که پذیرفتند اشتباه شنیدهاند تفسیرهای عجیب و غریب کردند و مثلا بیتوجه به معنای صدر و ذیل تاریخ، گمان کردند که تاریخ ما، تاریخ غربی و محل بسط اندیشههای نیچهای شده است؛ ولی فهم معنی سخن مشکل نیست و اگر گوش باز داشته باشیم و فهممان پس از سالها تحصیل هنوز معتاد به سخنهای مشهور نباشد معنی آن را بهآسانی درمییابیم. معنی جمله این است که ما در زمانی به تجدد رو کردیم که اروپا به دوران پایانی تجدد رسیده بود. در این گفته هرچه باشد ایران و تاریخ ایران به هیچ وجه ناچیز گرفته نشده است؛ اصلا بحث دربار تاریخ ایران نیست بلکه به حادث رویکرد به تجدد و آنچه واقع شده نظر دارد؛ البته اگر از آن استنباط شود که راه و کار تجدد در ایران دشوار است حرف راه به جایی میبرد. اگر مقصود از جمله این بود که ما به اروپا ملحق شدیم و تاریخمان تاریخ اروپا شد چرا اعتراض نکردید و نگفتید ما اروپایی نشدهایم و در وضع توسعهنیافتگی به سر میبریم. حتی فرض کنیم که کسی دربار تاریخ ایران حرف نادرستی زده است، شما سخن درست بگویید و راه درست نشان دهید. اگر تجدد میخواهید باید مطالعه و تأمل کنید که شرایط متجدد بودن چیست و در تحصیل آن شرایط و فراهم کردنش چه باید کرد.
بیهوده با هم نزاع نکنیم؛ برای قوم و کشوری که در راه تجدد مانده است درست نیست که به سودای «کدام تجدد؟» مشغول باشد. کدام را کسی میتواند بپرسد که صورتهای مختلف تجدد را پیش روی خود در اختیار داشته باشد و دستش در انتخاب باز باشد اما اگر کسانی راه توسعه را میشناسند خوب است بهجای دعوی و داعیه، صورتی از تجدد ایرانی را تصویر کنند و راه رسیدن به آن را نیز نشان دهند. بهانههایی از این قبیل که چند مقاله در نقد تجدد نوشته شده و این نوشتهها راه را بسته یا کار را مشکل کرده است سخن اهل نظر و دانش نیست؛ گویی راه تجدد همواره باز بوده و کسانی چند صفحه در نقد تجدد نوشته و هم راهیان را از راه برگردانده و سیر تاریخ را متوقف کردهاند. این حرفها به خصوص وقتی از دهان استادان و دانشمندان شنیده میشود بسیار دردناک است. وقتی دانشمند گمان میکند با نوشتن دو یا سه مقاله میشود مسیر تاریخ را تغییر داد دانش و خرد از هم دور شدهاند. کسانی که واقعا درد آینده دارند و اهل دانشاند بهترین کاری که میتوانند بکنند این است که ببینند اکنون کشور در چه وضعی است و امکانهای آیندهاش چیست.
گروه دیگری نیز هستند که میگویند تجدد بیگانه است و به آن اعتنا نباید کرد. البته اشخاص آزادند که به چیزها اعتنا کنند یا نکنند ولی تاریخ چندان به اعتنای این و آن وقعی نمیگذارد. این و آن چه تجدد را بپذیرند، چه نپذیرند تجدد وجود دارد و سراسر جهان کنونی خوب یا بد هرچه هست به درجات در تجدد وارد شده و به آن بستگی پیدا کرده است. تجدد مقدس نیست اما چیزی هم نیست که بهآسانی از کنارش بتوان گذشت. هم جهان در درون تجدد یا در حاشیه آن قرار دارد؛ حتی شاید بتوان گفت دوران تجدد عظیمترین و خطیرترین و پیچیدهترین و پرثمرترین دوران زندگی آدمی بوده است. علم کارساز و تکنیک و رفاه نسبی و تعلیموتربیت عمومی و آزادی سیاسی دوران تجدد در هیچ تاریخی سابقه ندارد. تمدنها و تاریخهای قدیم محدود بودند و اصرار هم نداشتند که از مرزهای خود بیرون بروند. فلسفه و علم یونانی در زمانی انتشار یافت که تاریخ یونان دیگر زنده نبود اما همان که مانده بود اهمیتی داشت که نمیشد از آن صرفنظر کرد؛ گویی فلسفه از آغاز دارای قدرت انتشار بود. فرهنگ جدید غربی و تجدد نیروی عظیم انتشار و بسط داشت و بر اثر همین نیروی انتشار بود که در سراسر روی زمین گسترش یافت. برخلاف تصور شایع تجدد پدید آمده در اروپا را اقوام جهان با فکر و محاسبه و طراحی اختیار نکردهاند بلکه جلوههایی از آن را دیده و خود را به آن نیازمند یافته و به آن رو کردهاند.
تجدد با تفکر و اراده و رویکرد به قدرت آغاز شده و تمدنهای دیگر آن را پذیرفته و گاهی نیز در برابرش ایستادهاند و این ایستادن و ایستادگی کاری دشوار و گاهی خونین و پر از درد و داغ بوده است. مقابل یک دوران تاریخی قدیم در برابر تجدد که نیروی دوام و پیشرفت را در خود دارد اگر ممکن باشد، موجب جنگی نابرابر میشود که شاید در آن هیچ یک از دو طرف نتوانند پیروز شوند ولی این نتیجه برای هر دو یکی نیست. جنگی که در آن هر دو طرف شکست میخورند جنگی خطرناک و شاید فاجعهبار باشد و برای کاستن از خطرات و زیانهای آن هرچه میتوان باید کرد. کوششهایی که تا کنون صورت گرفته بسیار اندک بوده و اثری بر آن مترتب نشده است. شاید این تقدیر وضع توسعهنیافتگی باشد. در این وضع، خرد آزاد و آزادی بهآسانی مجال ظهور و اثرگذاری نمییابد و البته کاربرد خرد بهصورتی که کانت وصف کرده است در همهجا به دشواری میسر میشود. از این وضع جز با تذکر به شرایط توسعهنیافتگی بیرون نمیتوان آمد. تذکر به وضع توسعهنیافتگی نیز جز با التفات به وضع تاریخی و فرهنگی و امکانهای خود در نسبت با غرب متجدد و تجدد حاصل نمیشود. اگر غربی دانستن تجدد بر کسانی گران میآید بیشتر از آن روست که نمیدانند بسیاری از چیزهایی که به آن معتقدند و آداب و عاداتی که دارند آورد غرب جدید است؛ اما چون آنها را اصول و قواعد فکر و عمل خودشان میدانند اگر کسی آن اقوال و افعال را غربی بداند تعجب میکنند که چرا و چگونه چیزهایی که مورد اعتقاد آنهاست و به آنها تعلق دارند به غرب نسبت داده میشود.
وقتی چیزی جهانی میشود همه آن را از آن خود میانگارند. مگر نه اینکه پیشرفت به یک قول مسلّم تبدیل شده و تکامل و اصل تنازع بقا بی چونوچرا مورد قبول قرار گرفته و کمتر کسی در قدرت و آزادی سوژ انسانی تردید میکند. گویی هم مردم از ازل آزادی و دموکراسی را دوست میداشته و احیانا سری هم به کلبه و حجر سوسیالیسم میزده و جهان را هم هرطور که بخواهند و بر اساس اعتقادات خود میساختهاند که میگویند اینها که غربی نیست، افکار و اعتقادات خودمان است. البته درست میگویند؛ این افکار، افکار خودشان است ولی آن را غالبا بهصورتی ناقص و اجمالی از فرنگ فراگرفتهاند و برخی از آنها را که در کتاب درسی آموختهاند در آن هیچ تأملی نکرده و مقاومتی در برابر آن نداشتهاند و فکر نمیکنند که از دیگران اخذ کرده باشند. حتی شاید بگویند اگر نیاکان ما هم به پیشرفت و تکامل قائل نبودهاند ما این اصول را درست یافتهایم و روا نمیداریم که حکم درست را متعلق به مردم و فرهنگ خاص بدانیم. اینها مسلمات است و مسلمات مال همه است. حقایق و مسلمات که شرقی و غربی ندارد. این حکم در مورد بسیاری از احکام خبری درست است. ۶=۳*۲ غربی و شرقی ندارد اما اصل پیشرفت و رسم آزادی سیاسی از سنخ احکام خبری نیستند بلکه از جمل اصول و مسلمات عملی تجددند. مسلمات مردمان به تاریخ و دوران تاریخی تعلق دارد. اصول پیشرفت و آزادی نیز که از مسلمات تجددند با تجدد به هم جهان رفتهاند؛ البته ما میتوانیم و گاهی ضرورت دارد که آنها را بپذیریم ولی بهتر است که وقتی چیزی را میپذیریم اصل و نسب آن را هم بشناسیم و بیندیشیم که نتایج و لوازم پذیرفتنهایمان چیست و با شئون دیگر زندگیمان چه نسبتی میتواند داشته باشد.
من معتقد نیستم هم کشورهایی که در راه توسعه به جایی رسیدهاند آگاهی عمیق با تاریخ اروپا و تجدد داشتهاند؛ لازم هم نبوده است که چنین آگاهیای داشته باشند اما لااقل میدانستهاند که اگر علم میآموزند و تکنولوژی میخواهند، به ادای رسوم رسمی آموزش و پژوهش و رفع تکلیف اکتفا نکنند. دانشمند میتواند علم بیاموزد و به کار پژوهش بیغرضانه مشغول باشد اما اگر نیندیشد که حاصل کارش چه میشود از اهمیت آن غافل است و چهبسا که هیچ سودی از دانش او به کشور نرسد. کشور به مدد دانشمندان باید در اندیش ترتیب و نظمی در کار آموزش و پژوهش باشد که کارسازی علم در آن تضمین شود. آخر مگر نه این است که اعتبار علم نزد همگان به این است که مای پیشرفت و بهبود زندگی و رفع نیازها میشود، پس چرا از علم توقع پیشبرد کشور نداشته باشیم و آن را در جایی قرار ندهیم که راهنمای پیشرفت باشد. وقتی تجدد را یک مفهوم انتزاعی تلقی کنند و آن را در علم و عمل و تکنولوژی و سیاست و قانون و مدیریت نبینند در لفظ و مفهوم میمانند. در کشورما تجدد و پیشرفت هنوز یک مفهوم انتزاعی است و دهها سال است که با نزاع در باب این مفهوم سرگرم هستیم. از حدود چهل سال پیش که نزاعی در مورد آن در گرفت کسانی گفتند چیزی به نام تجدد وجود ندارد و احیانا خیال میکردند بحث از غرب و تجدد را کسانی در ایران علم کردهاند که با آزادی و پیشرفت و علم مخالفند؛ بعد که دیدند مهمترین مطلب فلسف اروپا و امریکا مسئل تاریخ و تجدد است اندکی کوتاه آمدند.
حالا گروهی میگویند تجدد ما تجدد خاص است. شاید اینطور باشد ولی چرا این تجدد خاص را سرّی نگاه داشتهاند. اگر تجدد در زبان و زمان، وقوع و تحقق مییابد باید پیش چشم باشد و جایی در فهم ما پیدا کند؛ پس بیایند بگویند تجددشان چه اوصافی دارد. تجدد موجود که آن را معمولا تجدد غربی میدانند اصول و شئون معین دارد. اصولش پیشرفت و آزادی و قدرت بشر در تسخیر و تصرف موجودات است. شئون آن هم علم و تکنولوژی و قانونگذاری و سیاست و اقتصاد و بوروکراسی است. آیا تجدد خاص هم تابع اصول پیشرفت و قدرت تصرف بشر است؟ اگر چنین باشد علم و تکنولوژی و نظم سیاسی و بوروکراسی هم باید از شئون آن باشد؛ زیرا پیشرفت بدون اینها صورت نمیگیرد. ممکن است بگویید در هم صورتهای مختلف تجدد، علم و تکنولوژی به یک اندازه دخیل نیست و مثلا کر شمالی در تجدد خاص خود از علم صرفا در جایی خاص بهره میبرد و در اقتصاد و تولید و مصرف به علم کاری ندارد. اگر مراد از تجدد خاص چنین چیزهایی باشد، تجدد خیلی بدی است. تجدد خاص هرچه هست باید طرح روشن داشته باشد تا راه رسیدن به مقاصدش را بتوان طی کرد. دوستداران تجدد خاص خوب است از آزادی و قانون و مدیریت و صلاح و فساد هم چیزی بگویند؛ ولی چیزهایی را که باید بگویند و دانستن و گفتن آنها شرط گشایش راه است، نمیگویند و بیشتر به گلهگزاری و شکایت از این و آن مشغولند و گاهی حرفهایی میزنند که در آن فکر نکردهاند و از لوازم آن اطلاع ندارند. اگر دوستداران تجدد خاص وصف امر مطلوب خود را بگویند راهی در نقد و فکر و تحقیق میگشایند و شاید به برخی از مشکلهای سیاست هم پایان بدهند. گرفتاری بزرگی که عارض علم و فرهنگ ما شده این است که بسیاری از اهل فضل و قلم بهجای نقد، بهانهگیری و بدخلقی میکنند و به شیو دستاندرکاران ناتوان که تقصیر نامرادیها و شکستها را به گردن این و آن میاندازند، فکرهایی را که نمیپسندند یا در فهمشان نمیگنجد مانع راه میخوانند و آنها را با خشونت رد میکنند. این شباهت میان کسانی که شغلهای سیاسی را ناسزا و بیحق به دست آوردهاند و اهل فضل که ظاهرا با سیاست موجود هم سروکاری ندارند نشان خوبی نیست.
اینها که گفته شد به معنی نادیده گرفتن عظمت ایران نیست. بزرگی ایران معلوم است. کمتر کشوری در جهان تاریخ درخشانی مثل تاریخ ایران دارد اما بحث تجدد ایرانی حرف دیگری است و پرسش کردن از چیستی آن را بر مخالفت با ایران حمل نباید کرد. اگر مراد این است که در اخذ تجدد باید فرهنگ بزرگ ایران را در نظر داشت نزاعی نیست ولی آیا مدعیان خود را آماد این مواجهه کردهاند؟ آنها با فرهنگ ایران چه نسبتی دارند و چگونه میخواهند آن را راهنمای ساختن ایران آینده کنند؟ آنها نمیدانند که فرهنگ پشتوانه تجدد، امر تازهای است که در اروپای پس از رنسانس به وجود آمده است. ادب و علم و حکمت و شعر گذشتگان هرچه عظمت داشته باشد، ادب تجدد و مناسب برای تصرف در موجودات و پیمودن راه توسعه نیست. ما برای رسیدن به توسعه باید با ادب جدید آشنا شویم و مخصوصا بکوشیم که به قطع رابطه میان گذشته و تجددمآبی صدساله پایان دهیم و جایگاه ادب و حکمت و دانش قدیم را در عالم کنونی بازشناسیم؛ اما از ابنسینا و سعدی توقع نداشته باشیم که مسائل کنونی ما را حل کنند. اگر به فکر نجات روح ایران هستید خوب است اندکی بیندیشید که در صدسال اخیر چه بر سر تن و روح ایران آمده است. در این صدسال دریا و خاک و هوای ایران آلودهتر شده است و فاجعه اینکه کشور دارد خشک میشود یا خشک شده است و هیچکس نگران آن نیست. هوا آلوده است، جنگلها و بهطور کلی محیطزیست از تجاوز مصون نمانده است. ما که آبهای زیرزمینی کشور را بیرون آوردیم و مصرف کردیم یا هدر دادیم و نگران فردای قحطی آب و نان و هوا نیستیم حالا چگونه میخواهیم روح و جان ایران را نگاه داریم و محافظت کنیم. این روح با تعارف و سفارش حفظ نمیشود. از اهمیت و عظمت فرهنگ ایران میگویند؛ مگر کسی منکر این عظمت شده است؟ میگویند مردم شنیدهاند که تجدد و علم و تکنولوژی غربی است و چون نمیخواهند غربی شوند از آنها رو گرداندهاند. چه کسی گفته که تجدد غربی است و چند نفر این سخن را شنیدهاند و آیا آنها که شنیدهاند کی و در کجا از علم رو گرداندهاند؟ ما که از علم روگردان نیستیم. ما مدرسه و دانشگاه پر از دانشآموز و دانشجو داریم و در مدرسه و دانشگاه کسی از غربیبودن و شرقیبودن علم حرفی نمیزند. اگر علم در کشور چنانکه باید کارساز نیست، تحقیق کنیم و بکوشیم تا سرّ آن را دریابیم نه اینکه برای راحت کردن خود مقالهای را که شخصی در نشریهای با تیراژ دویست سیصد نسخه نوشته و شاید صد نفر هم آن را نخوانده باشند تعیینکنند وضع علم و عمل و کاروبار کشور بدانیم. فرض کنیم که یک مقاله بتواند راه علم کشور را ببندد (و این چه مقالهای باید باشد)؛ وقتی با نوشتن یک یا چند مقاله راه علم و فرهنگ و سیاست کشور باز و هموار یا بسته میشود شما چرا مقالاتی نمینویسید که آن موانع را از سر راه بردارد و بهجای آن نوحه و ناله سر میدهید.
تجدد را که فیلسوف جعل نکرده است. تجدد، خیابان و آسفالت و تعلیمات عمومی و بهداشت و تکنولوژی و اداره و مقررات اداری و… است. کاری که فیلسوف میکند این است که ربط این چیزها به یکدیگر را معلوم میکند؛ زیرا و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 