پاورپوینت کامل ملاصدرا و سیر و سرنوشت حکمت در ایران ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ملاصدرا و سیر و سرنوشت حکمت در ایران ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ملاصدرا و سیر و سرنوشت حکمت در ایران ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ملاصدرا و سیر و سرنوشت حکمت در ایران ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :
حکایتِ حکمت و معرفت، و روایتِ فرهنگ و معنویت در تاریخ ما، قصه ای بس شیوا و دل انگیز است. گاهی بسیار حماسی و قدرتمند، زمانی شور انگیز و عاشقانه، و در دورانی نیز مجروح و پژمرده، گذر کرده و گاهی در سراشیب افول و انحطاط بوده است.
حکایتِ حکمت و معرفت، و روایتِ فرهنگ و معنویت در تاریخ ما، قصه ای بس شیوا و دل انگیز است. گاهی بسیار حماسی و قدرتمند، زمانی شور انگیز و عاشقانه، و در دورانی نیز مجروح و پژمرده، گذر کرده و گاهی در سراشیب افول و انحطاط بوده است. از هر زاویه و روزنه ای بدان بنگریم، در یک نکته باید موافقت کنیم؛ اینکه فرهنگ و تاریخ ما در مجموعه ای از تضادها زاده شده و در دل تناقض ها بار و بَر داده و دوام آورده است. گویی سرشت تاریخ ما، جدل و جدالی دائمی است میان انواع گرایش ها و اقسام باورها! رنگین کمانی از امیال و آرزوها در دل آن بنشسته است و توفانی از یأس و سرخوردگی و شکست نیز بدان پیوسته است. تاریخ ما تاریخ تضادها و به قول هگل بازتابی از«دیالک تیک روح و زمانه» است، فرهنگ ما فرهنگ دمسازی و همسازی تعارض ها، و هموار ساختن جاده های سنگلاخ با پرنیان و پرندی نیلگون است.
در اغلب فرهنگ های جهان، به ندرت می توان مصداقی کهنسال و پُردوام همانند ایران و جانِ خوگرفته با اجتماع نقیضین یافت. سختی کار آنجا رخ می نماید که یک محقق یا نویسنده یا اندیشمند ایرانی بکوشد این امور ناهمسان در تاریخ و فرهنگ را بی لکنت و هموار بیان کند. چگونه می توان جمع متناقضان و شراکتِ وحدت گون تضادها را توضیح داد؟ شاید هیچ توضیحی کارساز نباشد، یعنی اساساً نیاز نباشد. به همین دلیل غالباً از بیان روشن و صریح طفره می رویم و به شرح توجیهات بسنده می کنیم. طبعاً نقد هم حضوری واقعی ندارد و این همه حاشیه بر متون، و حاشیه بر حاشیه در نسخ خطی، بازمی گردد به همان سطر اول؛ و علم تأویل هم نزد ما همین است و نباید با هرمنوتیک مترادف و همانند پنداشته شود. هرمنوتیک، بازاندیشی خلّاقانه و منتقدانه در فرایند جستار و پندار، کلمه و معناست، زنده ساختن یک واژه یا متن یا مفهوم یا باور و فرهنگ است. تصحیح مسیرِ پیدایش و تحولی است که یک متن یا مفهوم یا نقش درطول زمان و در عرض زبان یافته است. گذراندن از صافی معکوس فرهنگ و باور؛ بازنمایی آن در عمق فرهنگ ها و در سطح باورهاست…
دوگانه های سازش ناپذیر
این تاریخ و فرهنگ دیالک تیکی البته نزد ما ساده شد و به دوگانه هایی بدل گردید که گویی از روز ازل بوده و تا ابد هم برجای خواهد ماند. به حل و فصل و رفع هیچ یک نمی اندیشیم و مانند سنت و تجدد، دو دشمن سازش ناپذیر را می بینیم که نمی دانند چه نقاط و نیازهای مشترکی دارند و هریک می تواند به دیگری تشریک مساعی نماید و زندگی انسان ها را مثل خورشید روشن و گرم کند. دوگانه سازی، به مودت و پیوند، یا به ادغام و تکامل پدیده ها نمی انجامد و فقط موجب افزایش رنج های انسان و فرسایش بی پایان خواهد شد و بس! جنگ میان جبری و قَدَری، شیعه و سنی، زاهد و صوفی، معتزلی و اشعری، تصوف و فلسفه، فقه و عرفان، اخباری و اصولی و… تا همین اواخر که دوگانه های تازه ای سر برآورد و خودی و غیر خودی، غرب گرا و سنّتی، متخصص و متعهد، فقه پویا و فقه جواهری، انقلابی و لیبرال و… جایگزین همان جدل ها و معارضاتی شد که تمامی تاریخ ما و سراسر فرهنگ ما را در بر گرفت و بالاخره دانستیم که در دایر قسمت چرخیده ایم و این ماجرا یک قصّه بیش نیست اما به بیان ها و صورت های مختلف و متفاوت سر برآورده و خودنمایی می کند.
با این چشم انداز، روشن است که سرگذشت اندیشه و علم و جنبه های مختلف معنا و معنویت در گذشت ما تا چه اندازه بسیار پیچیده است. راه میان بُر وجود ندارد. ابتدا باید اندیشیدن را تمرین کرد و آموخت. کشف و شهود نمی تواند در چنین مسیر صعب العبوری باید بسیار خواند و بسیار دانست و استادان بزرگ و خوب دید تا قطعات و گوشه هایی از این تاریخ پر نشیب و فراز مکشوف شود. تجربه های بزرگ پیش چشم ماست.
آسان نیست، دشوار و حتی هراس انگیز است؛ اما در عین حال بسیار دل انگیز و با ارزش است و آنان که این راه را رفته اند و توشه ای اندوخته اند می دانند که چه موج های بی کران در این دریا است و چه ابرهای پر باران در آسمانش و چه بیشه زارهای عظیم در زمینش هست؛ در انتظار مشتاقانی که بیایند و ببینند و بهره ای ببرند.
تمدن و فرهنگ و دین
این ملت و این تاریخ از هزار و سیصد سال قبل در مسیر دیگری قرار گرفت و در محیط باورها و آیین هایش عنصری تازه را آزمود و بر اساس انگاره ها و آرمان های مخصوص خود آن را پرورش داد. قرن ها بود که در امپراتوری پهناور و پیچیده ایران و فرهنگ ژرف و شگرف ایرانشهری، نیازی مبرم به یک عنصر وحدت بخش و متعالی احساس می شد. همه در پیِ پدیده ای بودند که بتواند نقش الاهیات رهایی بخش را بازی کند. در همین اواخر ظهور مزدک و یارانش نشان از اشتیاق و شورِ روشنفکران و جان های آزاد برای همین رهایش و پالایش داشت. دین تازه نفسِ اسلام، طی دو سه قرن این نقش را بر عهده گرفت و با داد و ستد یا به قول استاد مرتضی مطهری: خدمات متقابل ایران و اسلام، از جوانب مختلف به پربار شدن و در مسیر حیات اقتصادی و معنوی و عقلانی، با کمک ایرانیان، موجب ظهور یک تمدن نوپا در پایان اولین هزاره مسیحی شد.
این جریان تمدنی، در داد و ستدی عظیم چهره خود و جهان را در قرون هشتم تا یازدهم میلادی به کلی دگرگون ساخت. «خدمات متقابل اسلام و ایران» در تمامی زمینه های علمی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری و دینی، قابل مشاهده است و در هیچ نقطه ای بدون حضور و اثرگذاری ایرانیان نمی توان کارنامه ای را فراهم آورد و تاریخِ علم یا دانشی را جمع بندی و تحلیل کرد. ایرانیان البته گوهر فرهنگ خود را به واسط زبان پارسی و ادب حماسی و عرفانی حفظ کردند اما آنچه باعث شد اسلام و ایران به وحدت تمدنی دست یابند و شکوهی خیره کننده را در قرن چهارم و پنجم تجربه نمایند، حل تضادهای فرساینده و رفع موانع و سدهای رشد و پیشرفت بود. نژادگرایی عربی و خشونت و ستم مضاعف، دشمنی با فلسفه و عقل و علم به نام دین و وحی، تحمیل شرایع و مذهب خلافت و میدان دادن به تعصب، رماندن دانشوران و حکما و نجبا، و رهاندن اوباش و چاپلوسان و مقدس مآبان و جاهلان…، مدتی کنار نهاده شد و صدای فارابی و بیرونی و بوعلی و فردوسی هم شنیده شد.
حتی دگراندیشان روزگار هم مجال سخن یافتند و ابن راوندی و بوالعلای معرّی و ابوعیسای ورّاق و حسین منصور حلّاج و حکیم عمر خیّام و ابو اسحاق صابی و محمد ابن زکریای رازی هم آزادی پرسش و پاسخی یافتند و معلوم شد اگر تمدنی بر پایه های مستحکم استوار شده باشد، علم و بحث و نقد و گفتگو و برهان آن را شکوفاتر می کند. ژرفا و پهنایش را می افزاید و از نقص و آسیب می کاهد. اما چه توان کرد که ناگاه سواره ای بی خرد و زاهدنما با لشکری از جهّال و متعصبان فرود می آیند و بساط علم و آزادی را برمی چینند و بارها برچیدند. از محمود غزنوی که انگشت گرد جهان کرده بود و قرمطی می جست تا سلاجقه و دیگر متعصبانی که تا امروز عقبه و مثال آنان را در لباس طالبان و القاعده و لشکر طیبه و داعش و بوکوحرام و سلفیان و مشابه آنان می بینیم.
فلسفه و دشمنانش
این مقدمات از آن رو گفته شد که بدانیم در این صفحاتِ پهناورِ تاریخی با چه پدیده هایی رو به روییم. یکی از مهم ترین پدیده ها، فلسفه بود که با اشتیاقی زایدالوصف از سوی حکما و دانایان ایران استقبال شد. حکمای بزرگ جهان اسلام به ویژه در ایران، با ترجمه و خوانش و آموزش فلسفه یونان (علوم الاوایل یا کتب الاوایل) در معرفت شناسی (شناخت)، فلسفه نظری (هستی شناسی)، حکمت عملی (اخلاق و سیاست)، دانش محض (منطق و ریاضیات)، طبیعیات (علوم تجربی)، و زیبایی شناسی (شعر و موسیقی و هنر)، راه بینش و دانش و پیشرفت را یافتند. این مسیر نتایج بزرگ و روشنی داشت و دستاوردهای خیره کننده ای نصیب جهان اسلام نمود. اما به جای ترکیب و تقویت، تضاد و تضعیف علم و هنر و فلسفه و فرهنگ آغاز شد، از غزالی و ابوسعید ابوالخیر و ابوالحسن اشعری که هریک ستونی در طریقت خود محسوب می شدند تا بدانجا که به قول امام راحل شفای بوعلی و اسفار صدرالمتألهین را با انبر برمی داشتند و دست ها را از نجاست آن آب می کشیدند و اخباریگری و جهل و چاپلوسی و غلوّ قدرتی گرفت و چیرگی یافت. روشن است که سرنوشت ملت ها و مردمانی که با عقل و دانش اینگونه برخورد می کنند نباید و نمی تواند بهتر از سومالی و سوریه و افغانستان و نیجریه باشد.
در این تاریخ پر فراز و نشیب، هیچ گاه مرز دقیق فلسف اسلامی با کلام و علوم عقلی دینی و حتی نقلی و کشفی، دقیقاً مشخص نشد و این از عجایب تاریخ ما است که مثل دایره هایی که در یکدیگر فرو رفته اند، زنجیره ای تشکیل شده که منطقه هایی خاکستری میان منطق و فلسفه با عرفان و کلام و حدیث و دین و ادبیات و دیگر علوم متداول در میان حلقه هایش قابل مشاهده است. طبعاً افراط و تفریط هایی پدید می آمد که نمونه اعلای آن برخی از صوفیان ضد فلسفه یا دین داران ضد عقل بودند و فلسفه را رقیبی مزاحم معرفی می کردند. پیشنهاد آخر این بود که:
آزمــودم عقـل دوراندیــش را بعد ازین دیوانه سازم خویش را
از همان اوان شکوفایی و ظهور تمدن مبتنی برعقل و علم و نقد و گفتگو و آزمون و زیبایی…، اژدهای فسرده در زمستان ضمیر بشر و جوامع بشری، بیدار شد. شاید مقاصد اولیه بر مبنای خیرخواهی استوار بود اما بزرگ ترین فجایع و مهالک بشری آنجا رخ می دهد که با چنین انگیزه هایی راه ناصوابی در پیش گرفته می شود و در پایان دیگر میان مقصد و مهلکه تفاوتی نیست. جریان تاریخی و بزرگ اشعری گری که معتزله را درهم کوبید و بساط برهان و علوم عقلی و آزادی اندیشه و تساهل و پرسشگری را به یکسونگری و تبلیغات و تجویزات استبداد حکومتی فروکاست و دست سیاست را به حریم اندیشه و علم و فضیلت باز کرد، بسیار نام های ناندار و گمنام می توان برشمرد. اما بی گمان در رأس آن ها امام محمد غزالی بود که ضربتی مهلک به پیکره حکمت و فلسفه و علوم عقلی در ایران وارد آورد و پس از او جریان قدرتمند صوفیه که با ظهور دو غول بزرگ شرق و غرب جهان اسلام؛ یعنی مولانا جلال الدین محمد مولوی و شیخ محی الدین ابن عربی، دیگر مجالی به عقل و فلسفه نداد که معتبر باشد و تکانه ای به اندیشه ها دهد. چنان با شور و شکوه و زیبایی به جنگ علم و عقل و فلسفه آمدند و بیش اندیشه را آتش زدند که خاکستری نماند… هیچ امیدی باقی نماند:
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها
ای آتشـی افروختـه، در بیشـ اندیشـه ها
خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا
تنازع و فرسایش فرهنگ
منظور من این نیست که مولانا هدفش نابودی عقل و فلسفه و تضعیف علم و دانش بوده است. خیر. بلکه وقتی تکثر فرهنگی و آزادی پرسش و اندیشه از بین می رود، شکوفایی و پیشرفت متوقف و تمدن و تعالی تعطیل می شود. رشد نامتوازن سبب خواهد شد که برترین امکانات و نتایج نابود شود یا در مسیری خلاف اهداف و آرمان های انسان ها حرکت کند. بزرگان و آموزگارانی هستند اما سخن و ثمری در کار نیست. لفظ بی محتوا و معنا بازیچه می شود و ابتکار و خلاقیت، همراه با شور و اصالت از میان می رود. باید عقل فلسفی باشد تا معرفت شناسی صوفیانه محک بخورد و فهم و نقد شود. هنوز نمط هشتم و نهم و دهم الاشارات والتنبیهات شیخ الرئیس ابوعلی سینا بهترین و دقیق ترین مدخل و مطلب برای شناخت عرفان و تصوف است. رابطه متقابل و داد وستد شعر و عرفان، عرفان و دین، کلام و فلسفه، تفسیر و ادبیات، نجوم و دین، فقه و اصول عقلی، و…
در اوج شکفتن تاریخ تمدن اسلامی، برای خوشایند جبارانی چون خلیفگان عباسی، جامع متکثر و شکوفا را به اجتماعات پراکنده و خموده و فاقد نوآوری بدل کردند و شجاعت و آگاهی را به بند کشیدند. به جای اعتلا و پیشرفت، درگیری و حذف را به سنت رایج بدل کردند تا آنکه به قاعده ای مرسوم بدل شد. این جدل ها و تناقض های حل نشدنی در جامع ما در راه رشد و توسعه، تزاحم و توقف ایجاد می کرد و غلبه و استیلای یک جریان به حذف دیگر نحله ها می انجامید. با این همه در چند برهه یا لحظه از تاریخ فرهنگ ما، این روند به دلایلی که امکان و فرصتِ مطرح کردنش در این جا نیست تغییر کرد و نوعی تفکرِ خلّاق و پویا و وحدت بخش، توانست جان به در برد و به دور از این تزاحم ها و تضادها سر برآورد. همین نمونه ها نشان می دهند که اگر دست تعدی و جهل و تعصب کوتاه شود، مجال و استعداد هست و اشتیاق و امید و دانایی به سرعت راه علم و فلسفه و پیشرفت در تمامی زمینه ها را باز خواهد کرد.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
یکی از قهرمانان بزرگ و ستارگان این جریان، صدرالمتألهین شیرازی معروف به ملاصدرا بود که کوشید طرحی نو درافکند و با استعداد درخشان و آثار مبتکرانه اش سرنوشت حکمت و فلسفه و تفسیرهای عقلی از شریعت و تصوّفِ نظری را در ایران شیعی و صفوی دگرگون نماید.
نقش او تنها محدود به دورانِ خوش آغاز و بدفرجامِ صفویان نبود؛ بلکه آرام آرام از طریق شاگردان و شارحانش به گفتمان غالب در عرص مدارس و محافل علمی و دینی ایران بدل شد. در اینجا ابتدا به سراغ زندگی و افکار و آثار ملاصدرا می رویم و مروری بر آن داریم و سپس تأملی در میراث و نتایج حکمت و روش فلسفی موسوم به حکمت متعالیه می نماییم. درباره زندگی و آثار او مقالات و کتاب های فراوانی نوشته شده است که ما قصد تکرار آن را نداریم. اما چکیده ای بر اساس منابع موجود را در اینجا مرور می کنیم تا شرایط زندگی و آموزش فلسفه و نتایج و دستاوردهای وی را نشان دهیم.
طرحی از زندگی فیلسوف
محمد بن ابراهیم قوامى شیرازى، ملقب به صدر المتألهین یا ملا صدرا در نهم جمادىالاولى سال۹۸۰ق، در شیراز، دیده به جهان گشود. پدرش ابراهیم بن یحیى قوامى از وزیران دولت فارس در شیراز و از خاندان معتبر و معمر قوامى بود. نوشته اند وی صاحب فرزند پسر نمىشد، لذا نذر کرد درصورتىکه خداى متعال به او پسرى ببخشد، به فقیران و اهل علم، کمک کند. آرزوى وى تحقق یافت و او را به تحصیل و فراگیری علم و دانش گمارد.
با درگذشت پدر، محمد براى تکمیل تحصیلات به اصفهان که مرکز دانش و دولت در عهد صفویه بود، مهاجرت کرد. هنگام هجرت به اصفهان، از مقام علمى و عملى ممتازى برخوردار بود، زیرا در ابتداى ورود به حوزه اصفهان، در درس شیخ بهاء الدین عاملى شرکت نمود؛ شایستگى حاضر شدن در درس شیخ بهائى، که شیخ الاسلام عهد بود نشان می دهد که محمد از نظر علمی معتبر و دارای شرایط لازم بوده است. او چنان شیفته آموختن بود که همه اموالى را که پدرش بر جاى گذاشته بود، در راه تحصیل دانش صرف کرد. آموزش فلسفى – عرفانى از زمان شیخ محمود شبستری و شارحان فصوص الحکم و به ویژه سید حیدر آملی رواج و رونقی داشت. این مکتب، اشتیاقى را در او برانگیخت و مسیر اندیشه هایش را تعیین کرد.
عشق او به فلسفه و گرایش به آن، موجب توجه به درس فیلسوف عصر خود، محمدباقر میرداماد (متوفاى ۱۰۴۰ق) شد. صدر المتألهین، در بسیارى از نوشتههایش، از او به فضل و فهم و بزرگى یاد نموده و از جمله در شرح حدیث اول اصول کافى، آورده است: «سید و سند و استاد و تکیهگاه من در معالم دین و علوم الهى و معارف حقیقى و اصول یقینى…»
مراحل اندیشه
سه مرحله اساسى زندگى
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 