پاورپوینت کامل مرزهاى ایران در شاهنامه ۶۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مرزهاى ایران در شاهنامه ۶۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرزهاى ایران در شاهنامه ۶۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مرزهاى ایران در شاهنامه ۶۲ اسلاید در PowerPoint :
ایران آشناترین نامى است که خواننده شاهنامه با آن روبرو میشود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است. خوانندگان دقیق شاهنامه به ابهامى که از نظر جغرافیایى در کاربرد این واژه هست، توجه کرده و از خود پرسیدهاند: ایران در شاهنامه با چه مرزهایى مشخص میشود؟
ایران آشناترین نامى است که خواننده شاهنامه با آن روبرو میشود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است. خوانندگان دقیق شاهنامه به ابهامى که از نظر جغرافیایى در کاربرد این واژه هست، توجه کرده و از خود پرسیدهاند: ایران در شاهنامه با چه مرزهایى مشخص میشود؟ این ابهام در وهله نخست از آنجاست که در شاهنامه مانند دیگر حماسههاى طبیعى و ملى، زمان و مکان را ارج و اهمیتى نیست؛ چنانکه گفتهاند: منظومه حماسى نباید در زمان و مکان محدود باشد؛ زیرا هر چه صراحت زمان و مکان بیشتر باشد، صراحت و روشنى وقایع بیشتر است و در نتیجه وقایع داستانى و اساطیرى به تاریخ نزدیک میگردد و از ارزش حماسى آن کاسته میشود. ابهام در جایگاه نامهاى جغرافى از نامى به نامى دیگر سرایت میکند؛ مثلا اگر ندانیم البرزکوه در کجاست، بسیارى از نامها که با آن پیوند دارند، در بوته ابهام خواهد ماند. ابهام در چگونگى کاربرد این واژههاست؛ مثلا اگر البرز کوه در ایران است، چرا رستم به کیقباد که در کوه مزبور زندگى میکند، میگوید:
کنون خیز تا سوى ایران شویم
به یارى به نزد دلیران شویم
معقول نیست که در داخل ایران گفته شود: «برخیز تا به ایران برویم»! همچنین است در مورد مازندران و زابلستان و… علت دوم ابهام شاید از آنجا باشد که سرزمینهاى ایرانى جز در جنوب، مرز طبیعى ندارد و مثل برخى از کشورها که به صورت جزیره یا شبهجزیره هستند، با مرزهاى طبیعى تحدید نمیشود. و علت سوم را در نکته زیر باید جستجو کرد:
اجداد ایرانیان پیش از آنکه به فلات ایران بیایند، در سرزمینى میزیستند که در اوستا به آن airyana vaejah گفتهاند و صورت جدید آن را به صورت «ایرانویج» به کار بردهاند. ایرانویج را پژوهندگان سابقاً بر جلگههاى شمال قفقاز و بر خوارزم قدیم انطباق داده بودند و امروزه بیشتر نظر این است که در بخش علیاى رود ینیسئى بوده است. نامهاى جغرافیایى که ایرانیان در ایرانویج یا در سرزمینهاى میان راه به کار میبردهاند، در اوستا انعکاس دارد. این نامها را که در اوستا جنبه اساطیرى یافته، در کتابهاى دوره ساسانى با امکنه فلات ایران انطباقیافته میبینیم و احتمالا انطباق در زمانهاى پیش از ساسانیان انجام گرفته باشد. برای مثال البرزى که در اوستا از آن نام برده شده و قطعاً سلسله جبالى که امروزه معروف به البرز است نیست، بر این سلسله جبال اطلاق گردیده. البرز شاهنامه نیز ناظر به البرز اوستاست. در این مقاله میخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که در ذهن پردازندگان داستانهاى کهن و خود فردوسى، ایران به کجا اطلاق گردیده و با چه مرزهایى مشخص میشده است.
*
نخستین بار که در سلسله روایات شاهنامه نامى از ایران به میان میآید و به عنوان سرزمینى در مقابل سرزمین دیگر قرار میگیرد، در زمان پادشاهى جمشید است. پیش از آن در روزگار گیومرث، هوشنگ و تهمورث از ایران نام برده نشده و از اینان با عنوان مطلق پادشاه یا پادشاهجهان یاد شده است؛ چنان که هوشنگ میگوید: که بر هفتکشور منم پادشار جهاندار پیروز و فرمانروا.
اینان نمایندگان نخستین افراد انسانى هستند و دوره آنان سرآغاز تمدن به شمار میرود. گیومرث از پوست جانوران جامه میدوزد، هوشنگ آتش را کشف میکند و با آتش از سنگآهن بیرون میآورد و با آن ابزار کار و زندگى میسازد، و تهمورث از پشم گوسفند پارچه بافتن و لباس دوختن را معمول میسازد و جانوران را اهلى میکند و… از این رو تعلق به کل بشریت دارند و سازندگان تمدن قلمداد شدهاند، چنانکه پس از این سه، جمشید نیز ازآهن جنگافزار میسازد و زر و سیم از کان میآورد و کشتى میسازد و مصنوعات دیگرى اختراع میکند. در روزگار پادشاهى جمشید نیز نامى از ایران برده نمیشود، مگر در اواخر روزگار او که ضحاک در صحنه شاهنامه ظاهر میشود و خواننده درمییابد که دو سرزمین وجود دارد: ایران و کشور تازیان که با عنوان کنائى «دشت سواران نیزهگذار» از آن نام برده میشود، و آنگاه که جمشید در مقابل پروردگار ناسپاسى میکند و فرّ یزدان از او میرود و مردم از وى روى میگردانند و به سوى ضحاک میروند، عنوان «شاه ایرانزمین» نخستین بار مطرح میشود: به شاهى بر او [= ضحاک] آفرین خواندندر ورا شاه ایران زمین خواندند.
اولین کسى از ایران که خود را صریحاً ایرانى (= از ایران) مینامد، فرانک مادر فریدون و پس از او پسرش فریدون است. تشخص ایران به عنوان سرزمینى خاص، از همین اوان قیام کاوه و فریدون و از اواخر روزگار ضحاک است که کمکم در ذهن خواننده شاهنامه جا میافتد و از کشور تازیان و سپس از هندوستان جدا میشود. در اواخر روزگار فریدون، جغرافیاى شاهنامه بیشتر شکل میگیرد. بدینسان که معلوم میشود فریدون پادشاه جهان است، اما مقر او در ایران است و سرزمینهاى دیگرى وجود دارند که عبارتند از: توران و چین و مغرب و روم، و فریدون جهان را میان پسرانش تقسیم میکند: روم و مغرب را به سلم، توران و چین را به تور، و ایران و دشت نیزهوران [= کشور تازیان] را به ایرج میدهد. از این دوره به بعد است که ایران جایگاه جغرافیاى خود را در پهنه شاهنامه پیدا میکند و بهخصوص اندک اندک مرز شمال شرقى آن مشخص میشود و معلوم میگردد که رود جیحون [آمودریا] ایران و توران را از هم جدا میکند. افراسیاب پادشاه توران تصریح میکند: زمین تا لب رود جیحون مراستر به سَُغدیم و این پادشاهى مر است.
مرز شرقى
جیحون مشخصترین مرز ایران با یک سرزمین بیگانه در شاهنامه است؛ اما مرز شرقى کجاست؟ دراین باره نکتههاى زیر گفتنى است:
۱ـ در داستان رستم و سهراب که در زمان کاوس روى میدهد، رستم در مرز توران به شکار میپردازد. سواران توران رخش را به سمنگان میبرند. سمنگان جزء تورانزمین شمرده میشود. طبق نوشته حدودالعالم کهنترین کتاب جغرافى به زبان فارسى که در اوقاتى تنظیم شده که فردوسى مشغول سرودن شاهنامه بود، سمنگان در تُخارستان واقع است و در قرن چهارم شهرى آباد بود و به احتمال زیاد سمنگان مذکور در حدودالعالم همان سمنگان داستان دانسته میشده است؛ از این رو مرز غربى تخارستان و یا حوالى آن، مرز شرقى ایران بایست تلقى شده باشد. این مرز درامتداد به سوى شمال به رود جیحون میپیوندد.
۲ـ از تخارستان که به سوى جنوب سرازیر شویم، به سرزمینهایى میرسیم که تحت فرمانروایى خاندان سام بود. منوچهر پادشاه پیشدادى که پس از فریدون به پادشاهى میرسد، فرمانروایى کابل و زابل و ماى و هند و سرزمینهاى میان دریاى چین تا دریاى سند و سرزمینهاى میان زابلستان تا بُست را به سام میدهد. مرکز فرمانروایى خاندان سام، زابلستان و سیستان است و بهخصوص خاندان سام جایى اقامت داشتند که در کنار رود هیرمند بود. زابلستان و سیستان در روزگار فردوسى به سرزمینهایى اطلاق میشد که امروزه بخش اعظم افغانستان را تشکیل میدهد. به گفته مؤلف حدودالعالم: «غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است، همه را زابلستان بازخوانند.» و سرزمینهاى جنوبى زابلستان، سیستان نامیده میشده؛ اما در شاهنامه زابلستان و سیستان اغلب یکى قلمداد شده است. آیا زابلستان و سیستان در شاهنامه جزء ایران دانسته شده؟ در زیر به این موضوع رسیدگى میکنیم:
الف) چون گیو نامه کاووس را به رستم که در زابلستان است، میبرد و او را براى مقابله با سهراب فرا میخواند، رستم از گیو استقبال میکند:
ز اسب اندر آمد گو نامدار
از ایران بپرسید وز شهریار
اگر رستم در ایران بوده باشد، یعنى زابلستان جزء ایران شمرده شده باشد، معقول نیست رستم از ایران پرسش کند.
ب) رستم و اسفندیار در زابلستان در مقابل هم قرار گرفتهاند. رستم به اسفندیار میگوید:
چو خواهى که لشکر به ایران بری
به نزدیک شاه دلیران برى
گشایم در گنجهاى کهن…
ج) در همان داستان اسفندیار خطاب به رستم میگوید:
چو از شهر زاول به ایران شوم
به نزدیک شاه دلیران شوم
هنر بیشبینى ز گفتار من…
د) در همان داستان هنگامى که رستم با تیرهاى اسفندیار زخمى شده است، زال به سیمرغ میگوید: گر ایدون که رستم نگردد درستر کجا خواهم اندر جهان جای جست؟
همان سیستان پاک ویران کنند
به کام دلیران ایران کنند
هـ) باز در همان داستان اسفندیار در دم مرگ به برادرش پشوتن میگوید:
چو رفتى به ایران، پدر را بگوى
که چون کامیابى، بهانه مجوى
و) پس از مرگ رستم، بهمن به کینه اسفندیار لشکر به سیستان میبرد و گنجهاى زال را غارت میکند، چون میخواهد برگردد، فردوسى میگوید:
سپه را ز زابل به ایران کشید
به نزدیک شهر دلیران کشید
چنانکه ملاحظه میشود، در این موارد زابلستان و سیستان در تقابل با ایران قرار گرفته است، نه جزئى از آن. بنابر اینها زابلستان و سیستان نباید جزء ایران شمرده شود؛ اما نکتههاى زیر این فرض را متزلزل میکند:
الف) ایران را در این قبیل موارد به جاى «پایتخت» و «دارالملک» ایران بدانیم. نکته زیر مؤید این فرض است: ساسان پسر بهمن چون میشنود پدرش، هماى چهرزاد را ولیعهد کرده، دلآزرده میشود و روى میگرداند:
به دو روز و دو شب بهسان پلنگ
ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ
دمان سوی شهر نشابور شد
پر آزار بُد، از پدر دور شد
آیا بنابر این گفتار، نشابور را باید جایى جدا از ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 