پاورپوینت کامل پایان فلسفه در عصر تکنوسیانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پایان فلسفه در عصر تکنوسیانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پایان فلسفه در عصر تکنوسیانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پایان فلسفه در عصر تکنوسیانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
فلسفه شغل دائم و بخشی از زندگی من است و هفتاد سال با آن زندگی کرده ام. مع هذا کوشیده ام مقتضای مقام را رعایت کنم و هر چه برای فرهنگستان مینویسم در باب علم یا ناظر به آن باشد. اعضاء فرهنگستان دانشمندان و پژوهندگان ممتاز کشورند اما مأموریت آنان در فرهنگستان ادامه پژوهشهای دانشگاهیشان نیست زیرا در فرهنگستان باید در باب علم و نظام و جایگاه آن در زندگی و شرایط و موانع سامان یابی و پیشرفت آن تحقیق و تأمل کرد.
اشاره: این نوشته پاسخی به پرسش در باب پایان فلسفه است و چون در آن اشاراتی به علم هم شده است مناسب دانستم که در این نشریه درج شود. در زمان مدرن علم و فلسفه در ظاهر از هم جدا و دورند اما در تاریخ ایران و در قرون وسطی و بخصوص در طی قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم نسبتی نزدیک با هم داشته و مخصوصاً فیلسوفان با تحقیق در اساس و بنای علم و سیاست و حقوق در زمان مدرن به تحکیم اساس آنها اهتمام کرده اند. در سالهای اخیر بارها خواسته ام چیزی در باب نسبت علم و فلسفه برای این نشریه بنویسم و تاکنون توفیق نداشته ام. چیزی هم که اکنون نوشته ام یک مطلب ضمنی و بسیار مجمل است.
فلسفه شغل دائم و بخشی از زندگی من است و هفتاد سال با آن زندگی کرده ام. مع هذا کوشیده ام مقتضای مقام را رعایت کنم و هر چه برای فرهنگستان مینویسم در باب علم یا ناظر به آن باشد. اعضاء فرهنگستان دانشمندان و پژوهندگان ممتاز کشورند اما مأموریت آنان در فرهنگستان ادامه پژوهشهای دانشگاهیشان نیست زیرا در فرهنگستان باید در باب علم و نظام و جایگاه آن در زندگی و شرایط و موانع سامان یابی و پیشرفت آن تحقیق و تأمل کرد. من هم در حد توانایی و با بضاعت اندکی که در فلسفه علم و سیاست داشته ام در این طریق با همکارانم همراهی کرده ام. شاید همه دانشمندان به همراهی و همکاری فیلسوف و دانشمند اعتقاد نداشته باشند اما در زمره اهل فلسفه کسانی هستند که این همکاری را میان اهل فلسفه و دانشمندانی که ذوق و درک فلسفه دارند و به وضع علم می اندیشند مهم و مغتنم میدانند. امر محرز اینست که فلسفه و علم جدید دو شأن جهان جدیدند. علم جلوه ای آشکارتر و درخشانتر و مقبولتر دارد اما فلسفه هم ساخته و پرداخته بلهوسانه فیلسوفان نیست بلکه بیان چیستی و چرایی وجود چیزها و آغاز و انجام آنها و ربط و نسبتشان با زمان است. دانشمندان وظیفه دیگری دارند. آنها همّ خود را بیشتر مصروف پژوهش میکنند و کمتر در باب ماهیت علم و پژوهش تحقیق میکنند. فیزیکدان به ندرت میپرسد فیزیک چیست و چه مقامی در میان علمها داشته است و دارد و به کجا میرود بلکه فیزیک را مجموعه آورده ها و دانسته های فیزیکدانان می داند. این وظیفه فلسفه است که در باب علم و چیستی و چگونگی بسط آن تحقیق کند و فی المثل در نظر تحقیقی خود فیزیک ریاضی جدید را مثال علم در دوران مدرن بداند. راستی آیا این مهم نیست که بدانیم علم و سیاست و تکنولوژی جدید چه نسبتی با هم دارند و چه تفاوت اساسی میان علم جدید و علم قدیم در نسبتشان با زندگی و کار و بار مردم وجود دارد؟ آیا برای اهل دانش و دانشگاهیان اهمیت ندارد که بدانند علم در چه شرایطی پیشرفت می کند و چرا بعضی کشورها راه علمشان هموارتر بوده و منزل های بسیار پیموده و بعضی دیگر با دشواری ها و موانع روبرو شده و بهره ای که باید از پژوهشهای خود نبرده اند. برای برخوردار شدن از مزایا و فواید علم باید فرهنگی در کار باشد که همراهی و هماهنگی علم و سیاست و اقتصاد و قانون را در حد امکان تأمین کند. علم دوران مدرن با هر سیاست و هر فرهنگی سازگاری ندارد. تعارف با علم را با علم دوستی و علم طلبی نباید اشتباه کرد. مردمان معمولاً در اینکه علم مایه بهبود زندگی است تردید نمی کنند و اگر دانشمندان علم را برای فوایدش نمی خواهند معنیش این نیست که علم با زندگی کاری ندارد. دانشمند علم را وسیله نمی داند. در نظر او علم چیزی برتر از وسیله است. سیاستمداران نیز بهتر است به علم به عنوان قدرت و قائمه جهان و نه وسیله ای برای رسیدن به قدرت بنگرند. اینها اظهار سلیقه اهل فلسفه نیست بلکه گزارش تحقیق درباره ماهیت و جایگاه و مقام علم و نسبتش با دیگر شئون زندگی است. آیا دانستن این معانی اهمیت ندارد و داشتن اطلاعات و معلومات علمی کافی است؟ پیداست که اگر در جایی پژوهشها و اطلاعات و معلومات علمی نباشد، سخن گفتن از علم وجهی ندارد. اما وجود پژوهشها و اطلاعات و معلومات کافی نیست بلکه پژوهشها و معلومات باید از یک سو با جهان و نظام علم و از سوی دیگر با نظام زندگی مرتبط و همسو و هماهنگ باشند. مهم نیست که اشخاص در باب علم و فلسفه و سیاست و تاریخ چه نظری دارند. مهم اینست که اینها چه بخواهیم و بدانیم و چه نخواهیم و ندانیم در وجودشان همه به هم پیوسته اند و در تناسب با یکدیگر قرار دارند. این پیوستگی و تناسب ممکن است ظاهر نباشد و همه آن را درنیابند اما وجود دارد و یکی از کارهای فلسفه دریافتن و نشان دادن این امر مهم کم و بیش پنهان است. فلسفه در عداد هیچیک از علوم تحصّلی (پوزیتیو) که نظر ابژکتیو به اشیاء و امور و روابط دارند نیست بلکه خودآگاهی نسبت به وجود و به وضع جهان زندگی و درک وحدت و نظم آن است. نمی گویم همه فیلسوفان در خودآگاهیشان نسبت به زندگی جمعی وحدت و نظم را به درستی و یکسان دریافته اند اما سعیشان بیهوده نبوده و یافته هایشان به روشن شدن راه تاریخ و آینده کمک کرده است. هر چه باشد دانشی که به ما میگوید و میتواند بگوید که علم چیست، تاریخ چیست، سیاست چیست، زندگی چیست و … فلسفه است. ردّ این دانش، ردّ فهم و درک زمان است زیرا فلسفه خودآگاهی نسبت به زمان و زندگی است. این قبیل مسائل در همه جامعه ها و کشورها اهمیت یکسان ندارد. بعضی کشورهای اروپایی و امریکایی تا یکی دو دهه اخیر کمتر نیاز داشته اند که ببینند راه علمشان به کجا میرود زیرا علم در جهانشان رشد ارگانیک هماهنگ با دیگر شئون جامعه داشته است اما برای کشورهایی که علم را از اروپا و امریکا قرار گرفته اند مسئله برنامه و سیاست علم اهمیت خاص دارد. فرهنگ و سیاست و اقتصاد و علم جدید را نه شئون تجدد بلکه امور مستقل از یکدیگر انگاشته و گمان کرده اند که با کوششهای فرهنگی و سیاسی و علمی مستقل و جدا از یکدیگر میتوان همه اینها را به مرتبه کمال رساند ولی اینها شئون یک تاریخ و به هم پیوسته اند. فی المثل پیشبرد علم مستلزم طرح و تدوین برنامه علم و پژوهش است و افزایش کمی مقالات و پژوهشها چاره درد علم نیست. هر چند که وجودشان ضروری و نشانه استعداد و آمادگی کشور برای قوام بخشیدن به نظام علم متناسب با زندگی است. جامعه جدید در درون خود تعارضهای بسیار دارد اما یک مجموعه متفرق نیست بلکه نظم واحدی است که هنر و سیاست و علم و تکنولوژی و فلسفه شئون عمده آنند. این شئون کم و بیش به هم بستهاند و اگر پیوستگی و ارتباط با یکدیگر نداشته باشند اثری که باید بر وجود آنها مترتب نمی شود. بنا بر آنچه گفته شد فرهنگستان کشور ما هم نباید با آکادمیهای علوم جهان توسعه یافته قیاس شود. آنها بیشتر مشاور علمی سازمانها و حکومتها هستند و کمتر با مشکل بزرگ درک شرایط پیشرفت و برداشتن موانع از پیش پای علم مواجهند اما فرهنگستان ما باید به علم و جایگاه علمی که از خارج آمده است بیندیشد و جای آن را در جهان خود معین کند. وظیفه فرهنگستان در کشوری مثل ایران تعیین شأن و مقام دانش و دانشمند در کشور و درک و شناخت راه پیشرفت علم و راهنمایی برای هموار کردن این راه است. کار فرهنگستان علوم آموزش و پژوهش نیست بلکه تحقیق در شرایط امکان آموزش بهتر و مناسبتر و پژوهش مؤثر در توسعه و پیشرفت کشور در عین نظر داشتن به پژوهش در مرزهای جهانی علم است. پیداست که اگر کشور سامان اقتصادی- اجتماعی درست نداشته باشد و نداند که نیازهایش چیست در این راه با دشواریها مواجه می شود و چه بسا که از علم بهره ای نمی برد یا کمتر بهره مند می شود. مطلب را به عبارتی دیگر بگویم. فرهنگستان مجمع دانشمندان است اما دانشمندان عضو فرهنگستان علاوه بر دانشهای تخصصی خود باید درباره علم و شرایط و موانع راه آن نیز فکر کنند و اگر می بینند که دانش و دانشگاه نشاط ندارد تحقیق کنند که این بی نشاطی چرا و از کجاست و از همین جاست که به جهان فلسفه نزدیک می شوند. البته لازم نیست اعضا و رئیس فرهنگستان همه اهل فلسفه باشند. کسانی حتی به خود من گفته اند که بودن یک استاد فلسفه در رأس فرهنگستان علوم درست نبوده است. در سفری هم که به دعوت آکادمی علوم امریکا به آن کشور رفته بودیم رئیس آکادمی علوم امریکا در هنگام معارفه وقتی شنید کار من فلسفه است بی اختیار به زبانش آمد استاد فلسفه و رئیس آکادمی علوم! این تعجب و توقع اینکه یک دانشمند رئیس آکادمی علوم باشد کاملاً موجه است و شاید در همه کشورهایی که آکادمی علوم دارند رئیس فرهنگستان یک دانشمند باشد. من هم خود معتقد بوده ام و بهتر می دانسته ام و می دانم که رئیس فرهنگستان ما یک دانشمند باشد اما از این هم غافل نباید شد که آنچه در اینجا اتفاق افتاده اولاً خواست دانشمندان بوده است نه اینکه یک امر تحمیلی باشد. ثانیاً ما به فلسفه برای درک و دانستن شرایط امکان بسط و پیشرفت علم و نسبتش با شئون دیگر جامعه و پی بردن به آفات جدایی و دورافتادگیش از صنعت و کشاورزی و مدیریت و شناخت عوارض دردناکی چون مهاجرت دانشمندان نیاز داریم. من در راه این درک کوشیده ام و بیش از هزار صفحه درباره علم نوشته ام که حداقل اثرش این بوده است که مسئله نظام علم و ارتباط آن با زندگی مردم و پیشرفت کشور تا حدودی مطرح شود و به جای تکرار شعارها و حرفه ای مشهور یا مطالب انتزاعی درباره ماهیت علم، نگاهی نیز به علم چنانکه هست بیندازند و به نظام و جایگاهی که در زندگی و جامعه دارد نیز اندکی فکر کنند. دوباره بگویم وظایف آکادمیهای علوم در همه جا یکسان نیست. فرهنگستان ما هم شرایط خاص خود دارد. پرسشهایی که از فرهنگستان علوم امریکا می شود غالباً و شاید همه پرسش علمی است ولی فرهنگستان ما گرچه می تواند و اگر صاحبان مناصب و مدیران کشور پرسش علمی داشته باشند و بپرسند وظیفه دارد که به آنها پاسخ دهد، وظیفه اش در وهله اول روشن کردن راه علم و تشخیص شرایط و موانع پیشرفت آن است و به این جهت ناگزیر باید به شرایط زندگی و مسائل مهم کشور توجه کند. مسلماً در ادای این وظیفه دانشمندان همه رشته های علمی باید مشارکت داشته باشند و چون پای بحث در شرایط امکان پیشرفت علم و پیوندش با سایر شئون زندگی پیش آید حضور و دخالت اهل فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی نیز ضروری می شود. به این جهت وقتی به کار و بار خود در مدت سی و دو سال عضویت در فرهنگستان فکر می کنم، آن را هیچ و پوچ و بی حاصل نمی دانم. ماندن یک شخص در طی سالهای متمادی در رأس فرهنگستان اتفاقی نادر اما بی اهمیت است. شاید بگویند که من می بایست کار را رها می کردم ولی این شیوه عمل را درست نمی دانم و به آن عمل نکردم.
مطالبی که در پی این مقدمه می آید بخشی از یک مصاحبه در پاسخ به پرسشی در باب پایان فلسفه است. در بحث از پایان فلسفه قهراً نسبت آن با علم و فرهنگ و سیاست هم در نظر می آید. در این یادداشت کوتاه بیشتر به علم و فلسفه توجه کرده ام. فرهنگستان علوم جای بحث و تحقیق درباره علم کشور است. من هم کوشیده ام در حد توانایی به وظیفه خود عمل کنم. اینکه تا چه اندازه توفیق داشته ام حکمش با دانشمندان و صاحبنظران و بخصوص اعضای عزیز و گرانمایه فرهنگستان است که آشنایی و همسخنی با آنان گشایش فصل جدیدی در زندگی من بود.
***
پاورپوینت کامل پایان فلسفه در عصر تکنوسیانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
پرسش از پایان فلسفه، پرسش دشواری است اما شاید یکی از اساسی ترین پرسشهای فلسفه در زمان ما باشد. فلسفه را به چند اعتبار یا به چند معنی پایان یافته دانسته اند. به وضع تفکر و در بحثهای صاحبنظران معاصر هم که نظر می کنیم، فلسفه دیگر صورت و ساختار مابعدالطبیعه کلاسیک ندارد. به یک معنا یا اعتبار هم فلسفه بی پایان است. چنانکه هنوز فیلسوفان هستند و آثار فلسفی هم هست و تا هر وقت که آدمی به “اکنون” علم و عمل بیندیشد راه فلسفه گشوده است. وقتی گفته می شود فلسفه به معنای مابعدالطبیعه پایان یافته است مراد اینست که کار فلسفه به عنوان یک منظومه فکری و دانایی کلی و علم به مبادی و غایات و مسائل که گزارش قوام جهان و بیان نظم آن باشد پایان یافته است. این پایان یافتن بدان معنی نیست که فلسفه های گذشته در زمان ما جایی ندارد و به مطالعه آنها نیازی نداریم. اکنون هم که گفته می شود مابعدالطبیعه پایان یافته است آثار فیلسوفان را می خوانند. این خواندن بیشتر با دو وجهه نظر صورت می گیرد. یکی به این صورت و با این مقصود که آثار فیلسوفان را بخوانند و در آنها چون و چرا کنند و بعضی آراء را بپذیرند و بعضی را نادرست و ناقص بدانند. این کار از عهده همه کسانی که از استعداد فراگرفتن دانشها برخودارند و به آموختن فلسفه اهتمام میکنند برمی آید. وقتی اینجا و آنجا گفته ها و کلمات فیلسوفان به زبان می آید و تکرار و تحسین و تقبیح یا تأیید و رد می شود و حتی گاهی در درسهای استادان ماهر و دانای فلسفه مطالب و مسائل چنان تلقی می شود که گویی فلسفه با درک و اثبات همه حقایق دیگر وظیفه ای ندارد و کارش پایان یافته است. وقتی در فلسفه ای حقایق اثبات شده باشد آن فلسفه دیگر آینده ندارد. ممکن است بپرسید مگر ارسطو و ابن سینا و توماس آکوئینی و دکارت و هگل سخن درست و حقیقی و متضمن حقایق نگفتهاند و اگر نگفته اند پس اعتبارشان از کجاست و چرا ماندگار شدهاند و امروز دانشجویان و طالبان فلسفه آثار و آراء آنان را برای چه مطالعه می کنند و محققان و فیلسوفان در آثار آنان به جستجوی کدام نکات ره آموز می پردازند. ارسطو و ملاصدرا و کانت و هگل در عداد متفکرانند و همواره می توانند به طالبان فلسفه درس تفکر بیاموزند اما برای کسی که فلسفه کامل را فلسفه ارسطو یا کانت و … می داند فلسفه پایان یافته است زیرا آن فلسفه دیگر تفکر نیست بلکه مجموعهای از اطلاعات و معلومات است. حسن این رأی درباره پایان این است که در آن تعلیم و علم فلسفه نفی نمی شود و به این جهت امید هست از زمین این تعلیم جوانه های تفکر بروید و این رویش معمولاً به مدد روحی صورت می گیرد که در آثار همه متفکران اعم از جدید و قدیم پنهان است. دانشجویان فلسفه از استادان و فیلسوفان گذشته دو درس می آموزند. یکی درس مسائل و مباحث فلسفه و دیگر درس تفکر و همدرد شدن با متفکران. درس اول لازم است اما کافی نیست. مهم این است که از تاریخ فلسفه بتوان درس تفکر آموخت. البته درسهای فلسفه بیشتر درس علم فلسفه است. وقتی فلسفه به علم فلسفه تبدیل شود تفکر فلسفی پایان می یابد. در میان مشتغلان به فلسفه نیز کسانی که با فلسفه میانه چندان خوبی ندارند از پایان آن گفته اند و می گویند و چه بسا مرادشان این باشد که فلسفه در عصر ما که عصر علم و اطلاعات است جایی و وجهی ندارد. تحقیق در سابقه این تلقی سطحی می تواند بخش مهمی از تاریخ فلسفه معاصر باشد. مخالفت با فلسفه، تاریخ طولانی دارد و با ظهور فلسفه همزمان است. حتی بعضی از این مخالفان عنوان فیلسوف داشتهاند و دارند و شاید نامدارترینشان دیوید هیوم باشد. در قرن نوزدهم اوگوست کنت که صاحب فلسفه پوزیتیویست بود در طرحی که از تاریخ در نظر آورد زمان را دیگر زمان فلسفه ندانست. او فلسفه را از نظر تاریخی بی اعتبار و متعلق به گذشته دانست و شاید اولین فیلسوفی باشد که پایان فلسفه را اعلام کرده است. به نظر اوگوست کنت، تاریخ سه مرحله و دوران داشته است. دوران خدا و خدایان، دوران ما بعدالطبیعه و بالاخره می رسیم به عصر جدید که دوران علم است. او برای هر دوره تاریخی صورتی قائل بود و در این تحول هر صورت جدید که میآمد صورت سابق را از اعتبار میانداخت. در دوره جدید هم که علم غلبه کرد به دوران مابعدالطبیعه پایان داد. می بینیم که اوگوست کنت گرچه دوران فلسفه را پایان یافته می دید بحثها و نظرهایش را قصد مخالفت با فلسفه راه نمی برد. او کمتر از بطلان فلسفه می گفت بلکه دوران آن را پایان یافته می دید و پیداست که این نظر با باطل دانستن و بیهوده خواندن احکام و قضایای فلسفه در قیاس با احکام علم تفاوت دارد اما در زمان ما لااقل در ژورنالیسم فلسفی غالباً فلسفه را در برابر علم می گذارند و حکم فلسفی را با موازین متدولوژی علم می سنجند و چون فلسفه در آن میزان نمی گنجد آن را باطل می خوانند. احکام فلسفه از حیث ذات قابل قیاس با احکام علومی مثل ریاضیات و فیزیک یا اعتقادات دینی و ایدئولوژیک نیست اما چون درست و یقینی در نظر همگان صفت احکام علمی یا اعتقادی است، این قیاس بی درنگ و بدون تأمل صورت می گیرد. ورود علم به زندگی هم در این قضیه بی اثر نبوده است. علم جدید نسبتی خاص با جامعه و معاش مردم دارد. در گذشته زندگی و معاش چندان ربطی به علم نداشت و مردم هم به علم کاری نداشته اند اما امروز که همه باید به مدرسه بروند و حداقلی از معلومات علوم را فرا گیرند و عده ای از اشخاص مستعد نیز علم را تا مرحله پژوهش و گاهی مرزهای نهایی اش می آموزند و پیش می برند چگونه می توان علم را از جامعه جدا دانست. علم جدید در نظر غالب دانشمندان و نیز در نظر همگان علم یقینی است و نتیجه این تلقی نیندیشیده این است که درستی هر حکمی را در میزان علم جدید باید سنجید. یعنی هر حکمی که بیرون از علم باشد اگر در موازین پژوهش علمی نگنجد اعتبار ندارد و به آن اعتماد نباید کرد ولی آیا احکام علوم، احکام یقینی اند و اگر یقینی اند این یقین از کجا آمده و چگونه حاصل شده است. پوزیتیویسم بخصوص در قرن بیستم با این مشکل مواجه شد که از کجا بدانیم احکام علوم یقینی اند و یقینی بودن و درستی شان چگونه قابل اثبات است. در اینجا ضرورت ندارد که از معنی داری قضایا و مسائل بپرسیم بلکه باید تحقیق کنیم که طرح مسئله یقین علمی تا چه اندازه موجه و درست است و مسئله از کجا و چرا آمده است. آیا وقتی می پرسند علم و احکام علمی اثبات پذیرند یا قابل اثبات نیستند فکر نمی کنند که علم با منشائیت اثر و اعتبار و مقبولیتی که در نزد دانشمندان و در نظام جهان کنونی دارد نیاز به اثبات ندارد و مهمتر اینکه اثبات و یقین امری متعلق به منطق و علم کلام و مابعدالطبیعه است و علمی که تحول می یابد چگونه اثبات شود. احکام علم اگر قابل اثبات باشند و اثبات شوند، دائمی و همواره معتبر خواهند بود و حال آنکه علم در تحول است و مدام نو می شود. احکام علمی در طی تحول علم تغییر میکنند و قواعد و قوانین جدید جای احکام و قوانین متغیر تا زمان تحول را می گیرند ولی این بدان معنی نیست که احکام سابق نادرست بوده و یافته های جدید همه برای همیشه درستند بلکه علم، علم تاریخی است و دورانی دارد و چون دورانش تمام شود کنار می رود و دیگر شأن و کارکرد و منشأئیت اثر ندارد ولی نادرستی اش ثابت نمی شود و مگر می توان گفت که فیزیک نیوتون غلط است. نیوتون دانشمند بزرگی است و فیزیک او هم اهمیت بسیار داشته است و هم اکنون نیز دارد اما فیزیک زمان ما دیگر در ذیل پارادایم نیوتونی نیست. عجیب است که مردی مثل کارناپ که دانشمند هم بود و در زمان او تحول بزرگی در فیزیک پدید آمد توجه نکرد که اگر قضایای علمی قابل اثبات بودند و نیاز به اثبات داشتند و اثبات می شدند می بایست آنها را برای همیشه حفظ کرد و علوم همه زمانها هم به اعتبار اینکه اثبات شده اند همه در یک ردیف بودند و اعتبارشان یکسان و مساوی بود. در حوزه وین این مشکل با جدیت مورد بحث قرار گرفت که آیا به راستی می توان درست بودن احکام علمی را اثبات کرد. این پرسش ناشی از یک کنجکاوی علمی نبود بلکه بازماندهای از مشکل یقین برهانی فیلسوفان و مخصوصاً یقین دکارتی و چگونگی امکان قضایای تألیفی ماتقدم کانت یا صریح و بی پروا بگویم وجهی از تنزل فلسفه و بحثهای فلسفی تا حد بازیهای منطق صوری بود. کارناپ و همفکرانش بیش از اوگوست کنت گرفتار و در بند متافیزیک بودند. اینکه آیا علم و احکام علمی اثباتپذیر و یقینی اند قیاس علم با متافیزیک و پرسش متافیزیکی است اما پاسخی هم که محققی مثل کارل پوپر به کارناپ و شلیک و به حوزه وین داد به همان اندازه مابعدالطبیعی و انتزاعی بود. او هم که دوست میداشت فلسفه را به منطق صوری تحویل کند طرح ساده و در ظاهر درستی پیش آورد و آن این بود که احکام علمی قابل اثبات نیستند بلکه ابطال پذیرند (و عجبا که این حرف عجیب و نیندیشیده در بسیاری جاها و از جمله در کشور ما یا در بعضی محافل روشنفکری آن، آورده بزرگ فلسفه و کمال آن و پایان بخش اختلا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 