پاورپوینت کامل آرای دین‌شناسانه فارابی در باب رابط? دین و فلسفه ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آرای دین‌شناسانه فارابی در باب رابط? دین و فلسفه ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آرای دین‌شناسانه فارابی در باب رابط? دین و فلسفه ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آرای دین‌شناسانه فارابی در باب رابط? دین و فلسفه ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint :

فارابی نه تنها می‌کوشد آرای فیلسوفان بزرگ یونان را با یکدیگر تلفیق کند که سعی در جمع میان دین و فلسفه یا به‌ عبارتی «عقل» و «وحی» نیز دارد. فارابی از جمله فیلسوفان مابعدالطبیعی است که دستگاهی فلسفی پی‌افکنده‌اند

۱- رابط فلسفه و دین یا عقل و ایمان

فارابی نه تنها می‌کوشد آرای فیلسوفان بزرگ یونان را با یکدیگر تلفیق کند که سعی در جمع میان دین و فلسفه یا به‌ عبارتی «عقل» و «وحی» نیز دارد. فارابی از جمله فیلسوفان مابعدالطبیعی است که دستگاهی فلسفی پی‌افکنده‌اند. مؤلفه‌های فلسفی دستگاه مابعدالطبیعی او پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر دارند و تنها هنگامی می‌توانیم به فهم درستی از اندیشه‌های او در باب دین برسیم که دین را در پیوند با فلسف او در نظر آوریم. فارابی هر گاه می‌خواهد دربار دین سخن بگوید، مثلا، در کتاب «الحروف» یا در کتاب «تحصیل السعاده»، آن را در کنار و مرتبط با فلسفه مطرح می‌کند.

تمام کسانی را که دربار عقل و ایمان اندیشیده‌اند، ذیل چهار مقول اصلی دربار رابط این دو می‌توان دسته‌بندی کرد: تساوی دین و فلسفه یا توازی دین و عقل؛ تناقض عقل و دین؛ تضاد دین و عقل؛ و تداخل عقل و دین.

۱- تساوی دین و فلسفه: در این دیدگاه دین و فلسفه هر دو به یک حقیقت مطلق نظر دارند. حقیقت یکی است، ولی راههای رسیدن به آن فرق می‌کند. فلسفه از راه عقل و استدلال‌های عقلی به حقیقت مطلق می‌رسد و دین از راه ایمان و تجربه‌های باطنی. نمایند برجست این رهیافت، فارابی است. وی می‌گوید آدمی دارای دو قو عاقله و متخیله است. «عاقله» به فلسفه تعلق دارد و «متخیله» به دین. هرچند شیوه‌ها متفاوت است، ولی هدف در واقع یکی است. فارابی می‌کوشد میان عاقله و متخیله جمع کند. کسانی که به این رهیافت اعتقاد دارند همگی آگاهانه یا ناآگاهانه پایبند به دیدگاه‌های واقع‌بینانه دربار خدا یا حقیقت مطلق هستند. اگر حقیقتی بیرونی بر جا نباشد، نمی‌توان ادعا کرد که راه عقل و راه ایمان هر دو درواقع یکی است.

۲- تناقض عقل و دین: در این رهیافت هرچند حقیقت مطلقی وجود دارد، ولی دین و عقل نمی‌توانند درست باشند و دست‌کم یکی از این دو خطاست؛ بنابراین تناقض عقل و دین دو شاخه دارد: تنها راه رسیدن به حقیقت مطلق ایمان است (ایمان‌گروی)؛ و تنها راه رسیدن به حقیقت مطلق خرد است (خردگروی). در این رهیافت هر طرف، طرف دیگری را تخطئه می‌کند. راسل و کلیفورد نمایندگان خردگروی بدین معنا و کیرکگارد و ویتگنشتاین نمایندگان ایمان‌گروی‌اند.

۳- تضاد دین و عقل (جدایی دین از عقل): در این رهیافت راه دین از راه علم و همچنین از راه عقل جداست. پیش‌فرض این دیدگاه آن است که حقیقت مطلقی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، می‌بایست درباره‌اش شکاک یا نمی‌دانم‌کیش (لاادری) بود. امر برتر یا حقیقت مطلق یا آنچه دینداران خدا می‌نامند، بیرون از سپهر واقعیت‌هاست. علم دربار امور واقع سخن می‌گوید و دین دربار آنچه بیرون از سپهر واقعیت‌هاست. اقام استدلال‌های عقلی در باب دین خطاست. علم نیز نمی‌تواند کمکی به دین بکند. عقل و علم دو شیو زیستی‌اند که با شیو‌ زیست دینی تفاوت فاحش دارند. استدلال‌های عقلی و اکتشاف‌های علمی نه می‌توانند باورهای دینی را تقویت کنند و نه تضعیف. نمایند این طرز تفکر ویتگنشتاین متأخر است.

۴- تداخل دین و عقل (همراهی دین و عقل): در این رهیافت، دین و عقل هم‌پیمان یکدیگرند. دین می‌تواند به علم و فلسفه یاری برساند، علم و فلسفه نیز می‌توانند به دین یاری برسانند. همان‌گونه که علم و عقل می‌کوشند پرده از رازهای جهان بردارند، دین نیز از راه خود چنین می‌کند. البته کسانی که به تداخل عقل و دین اعتقاد دارند، یکسان نیستند. برخی همچون معتزله در جهان اسلام عقیده دارند: «کلّما حکم به العقل، حکم به الشرع». برخی دیگر به «مبناگروی» معتقدند و می‌گویند هرچند باورهای دینی را نمی‌توان از راه برهان‌های عقلی یا تجربی ثابت کرد ولی باورهایی مبنایی یافت می‌شوند که چونان اصلهای موضوعه پس از پایه‌گذاری می‌بایست بایکدیگر سازواری و انسجام عقلانی داشته باشند. از هواداران این دیدگاه آلوین پلانتینگاست. یکی دیگر از هواداران تداخل علم و دین ایان باربور است که در کتابی مشبع کوشیده است بر چنین تداخلی تأکید کند. ویلیام کریگ نیز تلاش کرده است برهان جهان‌شناختی در اثبات وجود خدا را با اتکا به اصل علت کافیِ لایب‌نیتس، برهان کلامی فیلسوفان اسلامی و نیز نظریه‌ها یا به ‌عبارت‌دیگر، سناریوهای فیزیک مدرن، از نو زنده کند.

پر پیداست که دیدگاه فارابی در باب رابط دین و فلسفه، ذیل مقول نخست قرار دارد. او می‌گوید آدمی دارای دو قو عاقله و متخیله است. «عاقله» به فلسفه تعلق دارد و «متخیله» به دین. فیلسوف از راه قو عاقله به حقیقت مطلق می‌رسد و نبی از راه قوه متخیله. هرچند شیوه‌ها متفاوتند، ولی هدف یکی است و فارابی می‌کوشد میان آن دو را جمع کند. وی به وحدت فلسفه و دین باور دارد. مسأل اصلی زمان او چگونگی رابط دین و فلسفه یا عقل و ایمان بود. این امر در مناظر ابوبشر متی (نمایند منطق و عقل) و ابوسعید سیرافی (نماینده نحو و زبان دین) آشکار می‌شود. مسأل رابط میان دین و فلسفه از مسائل قابل ملاحظه در علم کلام جدید نیز هست.

عظمت و شکوه فلسف فارابی در این نیست که به جزئیات مباحث منطقی و فلسفی پرداخته و برای نمونه، دربار عقول ده‌گانه، عقل فعال، نفس و قوه‌های آن بحث می‌کند. زیرا این مباحث را فیلسوفان پیشین و پسین بارها و بارها بنا بر سنت بیان کرده‌اند. نوآوری و ابتکار خلاقان فارابی در روشی است که او در پرتو فلسف زمان خود که همان فلسف ارسطویی ـ افلاطونی ـ فلوطینی است پرورش داده است. فارابی از راه توصیف عقل و قوه‌های نفس، رابط میان دین و فلسفه را مطرح می‌کند. در این دیدگاه دین و فلسفه هر دو به یک حقیقت مطلق نظر دارند. حقیقت یکی است، ولی راههای رسیدن به آن فرق می‌کند. فلسفه از راه عقل و استدلال‌های عقلی به مقصود می‌رسد و دین از راه ایمان و تجربه‌های باطنی.

معتقدان به این رهیافت همگی آگاهانه یا ناآگاهانه پایبند به دیدگاه‌های واقع‌گرایانه (رئالیستی) دربار خدا یا حقیقت مطلق دارند. اگر حقیقتی بیرونی بر جا نباشد، نمی‌توان ادعا کرد که راه عقل و راه ایمان هر دو یکی است. بنابراین دیدگاه فارابی دربار دین و باور دینی واقع‌گرایانه است. همچنین دیدگاه فارابی در برابر ایمان‌گرایانی چون کیرکگارد و ویتگنشتاین قرار دارد.

بدین‌سان فارابی سنت فلسفی زمان خود را که عبارت بود از دستگاه فلسفی ارسطوییر افلاطونیر فلوطینی، با سنت دینی هماهنگ و سازوار می‌کند. وی نه تنها به وحدت دین و فلسفه، که به وحدت فلسفه نیز باور دارد و می‌کوشد بازنماید که نه تنها میان دین و فلسفه، که میان آرای فیلسوفان بزرگ چون افلاطون و ارسطو نیز هماهنگی برقرار است. فارابی در کتاب «الجمع بین رأیی الحکیمَین»، تلاش می‌کند میان آرای افلاطون و ارسطو سازگاری ایجاد کند و بر آن است که تصور اختلاف میان افلاطون و ارسطو، سه علت دارد: روش زندگی آن دو، روش آنها در تألیف، و مکتب فلسفی آن دو.

در باب روش زندگی افلاطون و ارسطو گفته‌اند افلاطون دنیاگریز و عزلت‌نشین بود، حال آنکه شاگردش دنیادوست بود، املاک بسیار داشت، زن گرفت و صاحب فرزند شد. در سیاست و قدرت نیز دستی داشت و به وزارت اسکندر رسید. این امر چنین گمانی را پدید می‌آورد که این دو حکیم از لحاظ عقیده نیز با هم اختلاف داشته‌اند. فارابی می‌گوید میان آن دو در امور اخلاقی و سیاسی هیچ اختلافی نیست. افلاطون کسی است که در سیاست کتاب نوشته و دربار زندگی اجتماعی سخن گفته و فضایل آنها را توضیح داده و فسادی را که از اعراض از زندگی اجتماعی و عدم همکاری میان افراد جامعه پدید می‌آید، خاطرنشان ساخته است. ارسطو نیز درست در همین مباحث و به همان شیو استاد سخن گفته است؛ ولی استعداد طبیعی و امکانات خاصی که برای ارسطو پدید آمد، خواه ناخواه او را به زندگی این‌جهانی سوق داد و از روش استادش دور ساخت. اختلاف عمل آنها اختلاف نیست، بلکه مزاج و استعداد است. افلاطون خود را مستعد زندگی اجتماعی نمی‌دید، از این ‌رو، مدتی از آن اجتناب کرد، حال آنکه ارسطو این امکان و استعداد را هم از جنب جسمانی داشت و هم از جنب روحانی.

هر کس کتاب‌های افلاطون را بخواند، درمی‌یابد او برای بیان اندیشه‌های خود، روش رمز و اشاره را به‌ کار می‌برد، حال آنکه کتاب‌های ارسطو منظم و مرتب‌اند و همواره از اسلوب واحدی پیروی می‌کنند. فارابی می‌گوید افلاطون چنان روشی را برگزید، زیرا بر آن بود که فلسفه را به نااهلان نباید آموخت. البته در کتاب‌های ارسطو نیز همین دشواری در زیر پرد تبویب و ترتیب یافت می‌شود. نتیجه این که دو حکیم یک هدف داشتند و آن پوشاندن فلسفه از دید نااهلان و منصرف ساختن عوام از توجه به آن بود.

سپس فارابی به بحث در اندیشه‌های فلسفی آن دو می‌پردازد. افلاطون به ایده‌ها یا مُثُل معتقد بود. مُثُل امور واقعی‌اند، حال آنکه اشیای محسوس امور وهمی‌اند و همچون سایه‌هایی هستند که از تابش پرتو خورشید خیر محض بر مُُثل اعلا حاصل شده‌اند. همچنین مُثُل قائم به ‌ذات‌اند. ارسطو مُثُل را به کلیات فروکاست و واقعیت مُثُل را از بیخ و بن انکار کرد؛ برای نمونه، از دید ارسطو اجناس کلی‌اند و نمی‌توانند بیرون از ذهن ما وجود داشته باشند، زیرا تنها جزئی است که وجود واقعی و خارجی دارد. دیدگاه افلاطون و ارسطو در باب مُثُل به هیچ روی قابل جمع نیست. فلوطین در بخشی از کتاب «تاسوعات» این عقیده را مطرح می‌کند که مُثُل عبارتند از صوری موجود در عقل الهی که اگر نبودند، خلق و ابداع صورت نمی‌گرفت؛ بنابراین افلاطون به مثل قائم به‌ ذات باور دارد، ارسطو اصلا‌ به اندیش مثل قائل نیست و فلوطین عقیده دارد مثل صور قائم به علم الهی‌اند. در اینجا فارابی ادعا می‌کند ارسطو هستی مثل یا صور را در عقل الهی ثابت کرده است. معلوم نیست اگر ارسطو قضاوت فارابی دربار خود و استادش را می‌شنید، چه واکنشی نشان می‌داد؛ ولی مسلم است که با او موافقت نمی‌کرد.

شناخت‌شناسی

موضوع دیگری که فارابی می‌کوشد در آن خصوص میان آرای افلاطون و ارسطو را جمع کند، به نظری معرفت یا شناخت‌شناسی آن دو برمی‌گردد. به نظر افلاطون، شناخت «یاد‌آوری» است. آدمیان پیش از آنکه پا به جهان بگذراند، در جهان دیگری مثل را ادراک کرده‌اند؛ ولی هنگامی که به جهان محسوس وارد می‌شوند، هم آنها را فراموش می‌کنند و به‌تدریج پس از مشاهد اشیایی که سایه‌ها یا عکسهای ناقصی از مثل اعلا هستند، آنها را به یاد می‌آورند. بنابراین شناخت عبارت‌ است از یادآوری مُثُل یا صوَری که ازپیش ادراک شده‌اند. ارسطو برعکس بر آن بود که شناخت تجرید صور از اشیای محسوس است. هنگامی که ما افراد گوناگون را مشاهده می‌کنیم، مفهوم کلی انسان را از آنها تجرید و انتزاع می‌کنیم و به همین ترتیب مفهوم‌های کلی دیگر را از اشیای محسوس دیگر. بنابراین شناخت مبتنی بر مشاهده و تجرید پسین است، نه مبتنی بر یادآوری و تذکر صورت‌های پیشین.

فارابی برای صور سه نوع وجود بر می‌شمارد: وجودی در خدا، وجودی در عالم روحانی (که همان عالم مثل است) و وجودی در اشیا، یعنی صوری که ما آنها را از اشیای محسوس انتزاع می‌کنیم. فارابی برای آنکه نظری ارسطو را با نظری افلاطون سازگار کند، دست به تأویل می‌زند و می‌گوید شناخت عبارت است از: تجرید صور (ارسطو) و انضمام آنها در ذهن با صوری که از پیش تجرید شده‌اند (افلاطون)؛ بنابراین در اصل اختلافی میان رأی دو حکیم در مقوله شناسایی نیست.

فلسف فارابی خط سیر واحدی دارد و این به معنای آن نیست که در فلسف او از سیر تکاملی اندیشه‌ خبری نیست، بل بدین روست که تاریخ دقیق بسیاری از نوشته‌هایش معلوم نیست. به نظر برخی محققان فارابی تنها شارح اندیشه‌های ارسطوست (و به همین سبب او را «معلم ثانی» خوانده‌اند) و از پیش خود چیزی ندارد: کاری که او کرده، در بهترین حالت روشن ‌کردن منطقی اندیشه‌های ارسطوست! در حالی که فارابی در منطق، زبان، طبقه‌بندی علوم، اخلاق و سیاست بسی پیشتر از ارسطو رفته است. به‌ویژه دیدگاه او دربار دین و به‌ عبارت بهتر، رابط میان وحی و عقل، در آثار ارسطو رد پایی ندارد. فارابی هرچند تحت تأثیر اندیشه‌های ارسطویی و نوافلاطونی است، ولی بی‌گمان فیلسوف به تمام معنی کلمه است. نوآوری‌ها و بصیرت ژرفی در اندیش فارابی در باب زبان دین و رابط عقل و ایمان وجود دارد که در پرتو آن می‌توان به فلسف دین جدید و به‌خصوص اندیشه‌های دینی ویتگنشتاین طرز دیگری نگریست؛ ولی فهم این بصیرت‌ بدون ترسیم طرحی کلی از اندیشه‌های فلسفی گوناگون فارابی که در نظام مابعدالطبیعی سازواری در کنار هم قرار گرفته‌اند، میسر نیست.

اندیشه‌های فارابی دستگاهی فلسفی تشکیل می‌دهد و فهم فلسف دین او بدون فهم مؤلفه‌ها و جزوهای سازند این دستگاه میسر نیست؛ بنابراین می‌کوشیم چکیده‌ای از این دستگاه فلسفی و مؤلفه‌های سازند آن را به‌اختصار بازنماییم. فلسفه‌ای که فارابی پرورش داد، گرچه برآمده از فرهنگ فکری یونانی بود، ولی از آموزه‌های اسلامی نیز بیگانه نبود. فارابی هرگز فیلسوفی التقاطی نبود. او مؤلفه‌های فلسفی گوناگونی را که از یونانیان و ایرانیان و اسلام آموخته بود، همچون دستگاه فلسفی تازه‌ای عرضه کرد و نظم فکری نوینی را در جهان اسلام برقرار کرد که پیش از او بی‌سابقه بود و بدین‌سان بنیانگذار فلسفه‌ورزی ویژه‌ای شد که بعدها به ‌دست فیلسوفانی چون ابن‌سینا و ملاصدرا پرورش یافت و نام «فلسف اسلامی» به خود گرفت.

۲.روش‌شناسی فارابی در جمع میان دین و فلسفه

فارابی میل شدیدی داردکه نشان دهد دیدگاه‌های فلسفی گوناگون، به‌ویژه دیدگاه‌های افلاطون و ارسطو در واقع یکی هستند و در باطن با یکدیگر اختلاف ندارند. اگر اختلافی هست، ظاهری است و با بحث و فحص بیشتر می‌توان این‌نه‌آنی در اندیشه‌ها را از میان برد و به این‌همانی رسید. پیش‌فرض بنیادی فارابی این است که حقیقت یکی است، بنابراین می‌بایست بتوان میان اندیشه‌های فیلسوفان بزرگ توافق ایجاد کرد؛ زیرا اگر غایت و هدف دو فیلسوف بزرگ بحث دربار آن حقیقت یکتا بوده باشد، ممکن نیست آرایشان با یکدیگر اختلاف داشته باشد.

«حقیقت» در فلسف اسلامی واژ مبهمی است، زیرا افاد دو معنای متفاوت می‌کند. گاهی فیلسوفان اسلامی حقیقت را به معنای «صدق» به ‌کار می‌برند؛ «اعتقاد حق» اعتقادی است که مطابق با واقع باشد. و گاهی آن را به معنای «واقعیت» به ‌کار می‌برند. فارابی در آراء اهل المدینه الفاضله، حقیقت را چنین تعریف می‌کند: «حقیقت هر چیزی همان وجود خاص آن چیز است»؛ بنابراین هنگامی که می‌گوید حقیقت یکی است، مقصودش این است که واقعیت یکی است. در این باره که واقعیت یکی است، حق با اوست، ولی این مسأله که اختلاف میان فیلسوفان اختلاف ظاهری است و اگر در آنها غور کنیم، دیگر اختلافی بر جای نمی‌ماند، جای تردید بسیار وجود دارد.

کار فلسفه این است که همواره پرسش‌های تازه‌ای مطرح کند و به ‌عبارت‌ دیگر فلسفه یعنی پرسیدن و نه پاسخ دادن. هرچند فارابی در جمع بین آرای افلاطون و ارسطو کامیاب نبود (بدتر آنکه او آرای افلاطون و ارسطو را نه با هم که با آرای فلوطین تطبیق داده است) ولی حتی اگر کامیاب هم می‌بود، باز هم به مقصود خود نمی‌رسید. در علم شاید رسیدن به وحدت مناسب باشد، ولی در فلسفه اگر وحدت حکمفرما شود، چیزی جز نابودی فلسفه حاصل نمی‌شود.

چندان دور از ذهن نیست که چرا فیلسوفان مسلمان بعدی کار فارابی را در جمع میان آرا پی نگرفتند. اختلاف و تفاوت آرا، امری گوهری برای فلسفه است و از آن قابل انفکاک نیست. زمانی که اختلاف‌های فلسفی از میان برود، فلسفه نیز از میان خواهد رفت. فارابی در جمع میان اندیشه‌های فلسفی کامیاب نیست، ولی این به معنای آن نیست که تلاش‌های او بیهوده‌‌اند. وی با تلاش‌های خود چشم‌انداز تازه‌ای را باز کرد که در پرتو آن می‌توان به رابط میان عقل و ایمان جور دیگری اندیشید. درست چنان‌که کیمیاگران مسلمان در تلاش‌هایشان برای رسیدن به اکسیری که فلزات را طلا کند ناکام بودند، ولی بنیانگذار علم تازه‌ای به نام شیمی شدند.

میل به ترکیب و جمع میان آرای مختلف در جای‌جای آثار فارابی به چشم می‌خورد. برای نمونه در کتاب «جوابات لمسائل سُئِل عنها»، قطعه‌ای یافت می‌شود که در آن فارابی با دقت تمام نکت زبانی ـ ‌منطقی مهمی را توضیح می‌دهد که دو قرائت مختلف درباره‌اش وجود دارد و او هر دو را از جهتی درست می‌شمارد: «هر گاه بپرسند آیا در گزار «انسان موجود است»، «موجود» محمول به شمار می‌رود یا نه؟ می‌گوییم این مسأله‌ای است که گذشتگان و معاصران بر سرش اختلاف دارند؛ برخی می‌گویند «موجود» محمول است و برخی دیگر می‌گویند نیست. به نظر من این هر دو دیدگاه از جهتی درست است و از جهت دیگر درست نیست؛ زیرا هر گاه ناظری طبیعی که با موشکافی به امور نظر می‌کند به این گزاره و نظایرش بنگرد، درمی‌یابد که آن گزاره محمولی ندارد، برای آنکه وجود شئ، چیزی غیر آن شئ نیست. بنابراین محمول می‌بایست مفهومی باشد که بتوان آن را به موضوع حمل یا از آن سلب کرد. از این جهت، گزار بالا گزاره‌ای دارای محمول نیست.

هنگامی که ناظری منطقی‌‌ در این گزاره نظر کند، درمی‌یابد این گزاره مرکب از دو مؤلفه است و اینکه گزار بالا قابل صدق و کذب است و از این جهت دارای محمول به‌ شمار می‌رود. بنابراین، این دو عقیده، هر کدام از جهتی، صحیح‌اند.»

این مسأله چیزی است که همچنان در فلسفه درباره‌اش اختلاف نظر وجود دارد. کانت معتقد بود وجود محمول نیست و این اعتقاد پیامدهای یکسره متفاوتی را از اعتقاد کسانی به بار آورد که معتقدند وجود محمول است. اگر کانت نیز همچون فارابی معتقد بود وجود از جهتی محمول است و از جهتی نیست، هرگز نمی‌توانست برای نمونه، «برهان وجودی آنسلم» را رد کند؛ بنابراین سعی در جمع آرا اگر در جاهای دیگر مفید فایده واقع شود، در فلسفه به هیچ روی مفید نیست. به هر حال، حاصل تلاش فارابی برای جمع آرا و افکار افلاطون و ارسطو، توفیق در جمع آرای این دو فیلسوف نیست، بلکه تمهید مقدمه‌ای برای تأسیس روش فلسفی تازه‌ای است که خود فارابی مبدع و مبتکر آن است. در اینجا توفیق یا ناکامی فارابی اصلا‌ مطرح نیست، مهم روش کار تازه یا چشم‌انداز تازه‌ای است که ما را در انتقاد از اندیشه‌های معاصر درباب رابطه دین و فلسفه یاری می‌رساند.

۳- زبان دین در اندیش فارابی

فارابی دربار زبان دین سخنانی دارد که سخت مای شگفتی است. دیدگاه او در این باره، نتیج منطقی جمع میان فلسفه و دین و پیوند دادن فلسفه با عاقله و دین با متخیله است. مضمون آرای فارابی در باب جمع دین و فلسفه و همچنین زبان، دین در صفحه‌های پایانی تحصیل‌السعاده با اندکی دخل و تصرف چنین است: «سرآمد هم علوم، علم عقلی دربار هستندگان است و این علم یا از راه برهان‌های یقینی به‌ دست می‌آید که آن علم به اعیان اشیاست، یا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.