پاورپوینت کامل مقام فارابی در تاریخ فلسف? اسلامی ۸۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مقام فارابی در تاریخ فلسف? اسلامی ۸۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مقام فارابی در تاریخ فلسف? اسلامی ۸۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مقام فارابی در تاریخ فلسف? اسلامی ۸۸ اسلاید در PowerPoint :

در تفکر تاریخی شخص تنها مظهر است او نه فقط سلطان اندیشه نیست، بلکه پیرو بی‌چون‌وچرایی است که از پیروی خود خبر ندارد و دعوی استقلال در رأی و عمل می‌کند. فکر تاریخی این وهم و سودا را بر هم می‌زند.

متفکر در فکر تاریخی، تنها مظهر است نه سلطان فکر

رضا داوری اردکانی، استاد ممتاز فلسفه و عضو پیوست فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران در مقاله اخیر خود در اولین شمار مجل «نقدنامه علوم انسانی» که به نقد و بررسی یکی از مهم‌ترین کتاب‌های او یعنی «فارابی موسس فلسفه اسلامی» اختصاص دارد به بحث دربار مقام این فیلسوف ایرانی در تاریخ فلسفه اسلامی پرداخته است. متن کامل این مقاله که توسط مجل نقدنام علوم انسانی اختصاصاً در اختیار ایبنا قرار گرفته است را در ادامه خواهید خواند.

*******

فارابی‌شناسان کمتر به مقام تاریخی این فیلسوف و بیشتر به آثار و آراء او نظر دارند و حداکثر در پژوهش‌هایشان از تأثیری که از گذشتگان پذیرفته و اختلافی که با آنان (آن‌هم در مسائل) داشته است، می‌گویند. من در رسال خود قصد پژوهش در آثار و آراء و فراهم‌آوردن رساله‌ای جامع دربار فارابی نداشته‌ام؛ بلکه می‌خواستم بدانم که او از کجا آمده و چه کرده و حاصل کارش چه بوده است. به عبارت دیگر به مقام و شأن تاریخی‌اش نظر داشته‌ام و این چیزی نیست که در روش پژوهندگانی که نظر به پژوهش آراء و اقوال دارند و بعضی از آنها متأثر از اثر شرق‌شناسی‌اند، جایی داشته باشد. پس طبیعی است که به نظر من دربار تأسیس فلسفه اسلامی اعتنا و توجه نشود و در مجالس بحث هم هیچ‌کس از مؤسس‌بودن فارابی و اینکه او چرا به سیاست توجه کرده است، نگوید. نویسندگانی هم که دربار آثار و نوشته‌های راجع به فارابی کتاب و مقاله نوشته‌اند، حتی اشاره‌ای به جایگاه فارابی در تاریخ فلسف دور اسلامی نکرده و از مقام او در تأسیس حرفی نزده‌اند.

گاهی به نظرم می‌رسد که این بیگانگی با فکر تاریخی احیاناً به نفرت از آن و پیروانش تبدیل شده است. من هرگز با هیچ‌کس در مال و جاه نزاع نداشته و اگر نظری داشته‌ام، اظهار کرده‌ام. نمی‌دانم چه شده است که به نظر من در مورد فارابی که می‌توانسته است لااقل مای فخر باشد، توجه نشده است. بعضی دوستانم می‌گویند فهمش مشکل است. فهم مطلبی که پنجاه سال پیش چاپ شده و بارها آن را توضیح داده‌ام، برای اهل فلسفه دشوار نیست؛ مگر آنکه فهمشان آن را دوست ندارد و به آن رو نکند. فهم عمومی در هر زمان ظرفیتی دارد که همه‌چیز در آن نمی‌گنجد و به همه‌چیز راه نمی‌دهد؛ زیرا با مقبولات و مشهوراتی قوام پیدا کرده است که اجاز ورود سخن و نظر خلاف امر عادت و نابهنگام را نمی‌دهد. فهم موجود، علم و اطلاعات رسمی را می‌پسندد. این فهم عادل و منصف نیست، اما مگر فهم مطالب علم آسان است؟

فهم زمان به آسانی به علم و معلومات علمی راه می‌دهد. فلسفه‌ها هم اگر مشهور یا سطحی باشند تا حدودی می‌توانند به این فهم راه یابند؛ اما فکر تاریخی چون پروای گذشت از مشهور و مشهورات دارد، چه‌بسا که دشمن فهم عادی تلقی شود. صاحبان این فهم که فهم خود را مطلق می‌دانند، طبیعی است که فهم تاریخی را برنتابند. مثلاً آن‌که فهم دین را غیر دین و فهم متفاوت افراد می‌داند، از فهم مشترک هم خبر ندارد؛ پس چگونه فهم تاریخی را درک کند؟ البته حساب این قبیل اشخاص از اهل فلسفه جداست. توقع از اهل فلسفه بیش از اینهاست.

فهم تاریخی هر چیز را در جایی و در نسبتی که با عالم موجود دارد، درمی‌یابد. وقتی فهم عادی، اشیاء و امور و و نظرها را از هم متفرق و جدا و بی‌ارتباط با یکدیگر و به خصوص مستقل از زمان می‌داند، دیگر لازم نیست که فیلسوف جایی در تاریخ داشته باشد. مثلاً فارابی می‌توانست بعد از سهروردی و همزمان با میرداماد و ملاصدرا و حتی در قرن چهاردهم هجری بیاید و کتاب‌های آراء اهل مدین فاضله و سیاساه‌المدنیه و الملّه و… بنویسد. اینکه او جایی در زمان و تاریخِ مقدم بر ابن‌سینا داشته و مورد تحسین و احترام خلف بزرگ خویش بوده و با وجود این متأسفانه شأن و مقامش تحت‌الشعاع مقام بزرگ علمی و نفوذ تاریخی شاگرد قرار گرفته، کمتر مسئله بوده و به آن توجه شده است. در فهم عادی هر امری می‌تواند اتفاق بیفتد و البته انکار نمی‌شود که بعضی امور معلول عللی هستند که در گذشته وجود داشته و درک رابط علت و معلولی میان آنها دشوار نیست. فهم عادی حتی مطالب مشکل علمی و برهان‌های فلسفه را در می‌یابد؛ اما به حکم اقتضای طبیعتش با تفکر تاریخی نمی‌سازد و آن را برنمی‌تابد.

تفکر تاریخی نفوذ و اعتبار و اختیار تفکر را به فهم‌ها و اراده‌های اشخاص نسبت نمی‌دهد. در این تفکر شخص تنها مظهر است و البته به‌عنوان مظهر مقامی بزرگ دارد؛ اما در فهم عادی، شخص همه‌کاره است و به تعبیر رایج، علم و فکر تولید می‌کند و سیاست را راه می‌برد و به هر راهی بخواهد می‌کشد. و خلاصه اینکه سلطانِ فکر است. این سلطان فکر در حقیقت حرفی جز حرف‌های مشهور که گاهی با عبارات آراسته و به زبان اهل مدرسه بیان می‌شود، ندارد. او نه فقط سلطان اندیشه نیست، بلکه پیرو بی‌چون‌وچرایی است که از پیروی خود خبر ندارد و دعوی استقلال در رأی و عمل می‌کند. فکر تاریخی این وهم و سودا را بر هم می‌زند و نشان می‌دهد که آنچه رأی و نظر خوانده شده است، چیزی جز تقلید حرف و سخن مشهور و عادی در لباس مبدّل نیست.

مع‌هذا فهم مشترک را بی‌اهمیت نباید دانست. این فهم حتی فلسفه هم دارد؛ البته فلسفه‌ای که دیگر تفکر نیست و چه‌بسا که آن را نفی می‌کند. فلسف مناسب با فهم همگانی به ضبط و ربط و نسبت میان امور قائل نیست. یا رأی و نظر شخصی است یا حرف برآمده از اقتضاهای زندگی هر روزی و زمان تکراری. تکرار کنیم که خرد همگانی در جای خود اهمیت دارد و مخصوصاً در دوران تأسیس دموکراسی، کارگشای مهم و موثر در جامع جدید بوده است؛ اما آن را با خرد فلسفه و تفکر اشتباه نباید کرد. این خرد، خرد و فهم خاص اشخاص هم نیست؛ زیرا فهم شخصی به کلی مستقل از فهم زمان وجود ندارد. خرد همگانی اگر از مدد خرد تفکر برخوردار باشد، کم‌وبیش از عهد تدبیر امور برمی‌آید؛ اما خرد فلسفی جلوه‌گاه آغاز زمان تاریخی است و همواره با زمان، پیوسته می‌ماند؛ یعنی صاحبنظران و متفکران با درک زمان، جهان خود را درمی‌یابند و اگر چیزی می‌گویند، نظر شخصی آنان نیست و نظر خود را با محاسبات علمی-اجتماعی درنیافته‌اند. هرچند که نظر از زبان شخص شنیده می‌شود و معمولاً با محاسبات علمی-اجتماعی هم کم‌وبیش موافقت دارد.

فارابی اگر بزرگ است، نه صرفاً از آن‌روست که منطق و طبیعیات و الهیات و علوم دینی می‌دانسته است. در زمان او بسیاری کسان از جمله بزرگی چون کندی، صاحب این معلومات بوده و از این حیث مقام خاصی داشته‌اند. دانستن و فهم این علوم شایستگی می‌خواهد و هرکس آنها را بداند، فضیلتی بزرگ دارد؛ اما فارابی کاری بزرگ‌تر کرده و برای گشودن مرحله‌ای تازه از تاریخ فلسفه و تجدید عهد فلسفه در جهان اسلامی، طرح اتحاد دین و فلسفه را به میان آورده است. در بحث‌های نظری و تحلیل‌های منطقی شاید دین و فلسفه با هم جمع نشوند و دو مفهوم متباین باشند و البته دو ماهیت متفاوت‌اند؛ اما در تاریخ این دو به‌نحوی یا انحایی با هم جمع شده‌اند. اینکه حقیقت دین چیست و آیا مسیحیت قرون وسطی همان حقیقتی است که مسیح آورده است، در جای خود مهم است، اما نمی‌توان دین قرون وسطی و نظام کلیسا را دین ندانست. مسیحیت قرون وسطی با فلسفه آمیخته بود. باز ممکن است بگویند این اتحاد صورتی از انضمام و التقاط دین و فلسفه است که به دلیل مسامحه، اتحاد خوانده می‌شود. یعنی دین و فلسفه یگانه نمی‌شوند، بلکه در کنار هم قرار می‌گیرند.

راهی که فارابی گشود، راه فلسفه در جهانی بود که قانون و نظام زندگی‌اش، قانون و نظام دینی بود. در این راه دین و فلسفه هر دو صورتی خاص پیدا کردند؛ اما نه دین فلسفه شد و نه فلسفه را کسی به جای دین گرفت. آنچه واقع شد، این بود که دین و فلسفه در کنار هم قرار گرفتند و فلسفه‌ای به وجود آمد که دین را تأیید می‌کرد. کار بزرگ فارابی هم این بود که راه را برای در کنار هم قرار گرفتن دین و فلسفه باز کرد؛ یا درست بگویم راهی گشود که فلسفه به دیار اسلام بیاید و این کاری عظیم بود. عظمت این کار را نه شرق‌شناسی درک کرد و نه پژوهندگانی که روش پژوهش شرق‌شناسی را دنبال کردند. گویی آمدن فلسفه به دیار اسلام و قرار گرفتن آن در کنار دین، یک امر عادی و بدون مشکل بوده است. حتی اگر کار را سهل بگیریم، لااقل می‌بایست کسی بیاید و اعتبار فلسفه را اثبات کند و طرح آن را به صورتی ملایم و موافق با اعتقادات زمان دراندازد تا زمین اقبال به آن و پذیرفتنش فراهم شود. در چین و هند هم اگر صاحب‌نظری یا صاحب‌نظرانی پیدا می‌شدند و فلسفه را در توافق با فرهنگ چینی و هندی تفسیر می‌کردند، شاید فلسف یونانی به چین و هند هم می‌رفت؛ اما ظاهراً اینها نیازی به فلسف یونانی در هوای فرهنگ و زندگی خود احساس نکردند.

نمی‌دانیم فارابی و دیگر آشنایان با فلسف یونانی از آنچه دریافتند و چگونه به فلسفه میل کردند و آن را برای رفع چه نیازی آوردند و چگونه فارابی با یک تصرف ظاهراً کوچک، اما در حقیقت بزرگ، در معنی ماهیت، فلسفه را اگر نه مستعد سازش با دین، بلکه آماد پذیرفتن خدای خالق و تأمل در وحی و… کرد. خدای خالق در فلسف یونانی جایی نداشت و ماهیت، مخلوق نبود. با تصرف و تلقی فارابی، ماهیت به امر امکانی و مخلوق تبدیل شد. البته فارابی در کار گشایش راه فلسفه در جهان اسلام پیشروانی داشت. این پیشروان نه فقط فلسفه‌دانها، بلکه هم دانشمندان و اهل نظری بودند که از علوم یونانی طب و ریاضیات و نجوم و طبیعیات بهره داشتند.

اینکه هوای معرفت و علم و فلسفه و خرد فلسفی چگونه آن هم استثنائاً از طریق مصر و انطاکیه به خراسان و ماوراءالنهر رسیده بود، مطلبی است که کمتر مورد تأمل قرار گرفته و طرح آن هم آسان نیست و ما اگر فلسفه می‌خواهیم، علاوه بر معلومات فلسفی، اینها را هم باید بدانیم. اگر در این مسائل و مباحث وارد شدیم و تحقیق کردیم، ناگزیر با مسائل نیز آشنا می‌شویم؛ اما چنان‌که دیده‌ایم، آشنایان با مسائل فلسفه چندان به تاریخ توجهی ندارند و مطالب تاریخی را چندان قدر نمی‌نهند که آنها را در عرض مسائل فلسفه قرار دهند و چه‌بسا که به چشم حقارت در آنها بنگرند. ولی آنچه من دربار فارابی گفته‌ام، اگر فلسفه به حساب نیاید، لااقل می‌تواند برای دوستداران فلسفه دور اسلامی، از این حیث مای مفاخرت باشد که این فلسفه، مرحله‌ای تازه در تاریخ فلسفه خوانده شده است.

شرق‌شناسان این فلسفه را تفسیری ملاحظه‌کارانه از فلسف یونانی دانسته‌اند. من این نظر را رد کرده‌ام و برای فلسف دور اسلامی، نحوی اصالت قائل شده‌ام؛ ولی گفته و نظرم مورد اعتنا و توجه دانشمندان فلسفه قرار نگرفته است. وقتی رسال دکتری‌ام را می‌نوشتم، در شورای گروه فلسفه که دانشجویان دکتری هم در آن حضور داشتند، گزارشی دادم. در جمع حاضر در آن مجلس که همه فاضل و آشنا با فلسفه بودند، تنها یک نفر درس فلسف اسلامی خوانده بود و فلسف اسلامی می‌دانست و اتفاقاً او بود که گفتار مرا نپسندید و با هم سواد و فضل و ادب و نجابتی که داشت، در آنچه گفته بودم، بحث نکرد؛ بلکه آن را بی‌وجه و تفسیر به رأی خواند. بعد از انتشار کتاب فلسف مدنی فارابی هم که چندین کتاب دربار فارابی نوشته شد، در هیچیک از آنها هیچ استنادی به نوشت من نیست. حتی نام کتاب هم در فهرست منابعشان نیامده است. چندی پیش مصاحبه‌ای با استادان فلسف اسلامی دربار فارابی شده بود. مصاحبه‌کننده دربار مقام فارابی و نظرهایی که معاصران دربار او دارند، پرسیده بود. پاسخ داده بودند که لئو اشتراوس چه نظر دارد، محسن مهدی چه گفته است و نظر دکتر نصر چیست و… اما هیچ‌کدام ذکری از تأسیس فلسف اسلامی و نظر من دربار معنی تأسیس و مسیری که برای فلسف اسلامی در نظر آورده‌ام و مقامی که برای آن قائلم، نکرده بودند.

وقتی فلسفه طرح ماهیت و درک و بیان ماهیت چیزهاست، آیا تلقی تازه‌ای از ماهیت یا تغییر معنی آن، در تاریخ فلسفه اهمیت ندارد و تحول و تغییر مهمی در فلسفه نیست؟ ممکن است بگویند مطلب در اصل مهم است، اما همه می‌دانسته‌اند و کشفی صورت نگرفته است. همه می‌دانسته‌اند که معنی ماهیت چیست، اما شاید توجه نداشته‌اند که ماهیت در فلسف ارسطو معنای دیگر متناسب با نظام آن فلسفه داشته و لوازم و نتایج خاص بر آن مترتب می‌شده و با تغییر معنی ماهیت در فلسف دور اسلامی، نظمی بالنسبه تازه پدید آمده و مسائل طور دیگر مطرح شده و نتایج متفاوت با آنچه ارسطو به آن رسیده، حاصل شده است. اگر هم توجه داشته باشند، مطلب را مهم ندانسته و از آن چیزی نگفته‌اند. اما به نظر من مطلب بسیار مهم است.

توجیهی که برای این بی‌توجهی می‌توانم در نظر آورم، این است که می‌گویند اگر ارسطو معنی ماهیت را درست درنیافته و به نتایج نادرست در فلسفه رسیده است، قصور و تقصیر فهم اوست، وگرنه ماهیت همین است که صاحبان فلسف دور اسلامی گفته‌اند و می‌گویند و فلسف درست هم در نظرشان همین فلسفه است. وقتی فلسف درست هست، اینکه از کجا آمده و چرا آمده است، چندان وجهی ندارد و اگر هم داشته باشد، مهم نیست. در نظر اهل فلسف ما، تاریخ فلسفه کاری تفننی است و آن را در قلمرو فلسفه نباید آورد؛ زیرا تاریخ گزارش امور جزئی است و با فلسفه که علم کلی است،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.