پاورپوینت کامل من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! ۷۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! ۷۸ اسلاید در PowerPoint :

کسانی که در کشور ما به عنوان روشنفکر دینی شهرت دارند، هیچ یک حتی آنها که در کارهای سیاسی و حکومتی وارد شدند، نه علاقه‌ای به سیاست نشان دادند و نه در بحث و نظر به سیاست رو کردند. بعضی از آنها هم که از سیاست چیزی گفتند، از حد مخالفت و موافقت با حکومت‌ها و دفاع از بعضی ایدئولوژی‌ها و اظهار نظرهای کلی سیاسی ـ اخلاقی تجاوز نمی‌کرد.

سستی اقوال فلسفه‌نما

آنچه به شخص من مربوط می‌شود، این است که در نوشته‌هایم تا حدودی بی‌بنیادی ایدئولوژی‌های شایع و رایج و سستی اقوال فلسفه‌نما را نشان داده‌ام و می‌دانم که این گناه بزرگی بوده است و بزرگی‌اش چندان است که مجال نمی‌دهد کسی بپرسد قضیه چه بوده و گناه چگونه روی داده است! چیزی که می‌گویند، این است که اگر حکومت تندی و خشونت به خرج می‌دهد و کارها را به نااهلان می‌سپارد، اینها نه برآمده از خوی اشخاص مقتضای انحطاط سیاست، بلکه فراگرفته از تعلیمات بعضی اشخاص پیرو فاشیسم و استبداد است که به حکومت القا می‌شود. اگر چنین است، این خشونت زبانی شما را کی و چگونه به شما تعلیم کرده است؟ شما این رسم ناسزاگویی و بی‌باکی در بهتان را از کدام آموزگار آموخته‌اید؟

یکی از نقص های چیزی که به نام «روشنفکری دینی» خوانده می‌شود، بی‌بهرگی و عاری بودنش از بعضی صفات لازم روشنفکری است. روشنفکر هم تعلق خاطر به سیاست دارد و هم باید از فهم سیاسی و فلسفی برخوردار باشد. کسانی که در کشور ما به عنوان روشنفکر دینی شهرت دارند، هیچ یک حتی آنها که در کارهای سیاسی و حکومتی وارد شدند، نه علاقه‌ای به سیاست نشان دادند و نه در بحث و نظر به سیاست رو کردند. بعضی از آنها هم که از سیاست چیزی گفتند، از حد مخالفت و موافقت با حکومت‌ها و دفاع از بعضی ایدئولوژی‌ها و اظهار نظرهای کلی سیاسی ـ اخلاقی تجاوز نمی‌کرد. به رویکرد اخلاقی ‌ علمی آنها باید احترام کرد؛ اما کسی که یک مقاله در تحلیل و بیان وضع سیاست جهان و کشور ننوشته، با سیاست و در نتیجه با روشنفکری چه نسبت می‌تواند داشته باشد؟

در توجیه وجود روشنفکری دینی گفته‌اند که وظیفه‌اش نشان دادن امکان سازگاری حکومت دینی با دمکراسی است. در این صورت مخصوصاً باید توجه کرد که وظیفه روشنفکر دینی، پیروی از یک اصل ایدئولوژیک اعلام شده است. این پیروی مشکل نیست و با گنجاندن چند عبارت ناسازگار در یک بیانیه، تمام می‌شود؛ ولی همین مقدار هم نمی‌تواند بدون درک و فهم سیاست صورت گیرد. کسی که کار حکومت در زمان کنونی را نمی‌شناسد، چگونه بگوید که حکومت دینی می‌تواند یا نمی‌تواند دمکراتیک باشد و مگر روشنفکری در کشور ما راهی به جمع و سازش دادن میان دین و دمکراسی برد؟

اما من در سی سال اخیر که ایدئولوگ نظام خوانده می‌شدم، هم همّ خود را مصروف درک و بیان شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ‌ علمی کشور کردم. صدها صفحه در باب «سیاست علم» و «امکان‌های پیشرفت و توسعه» و «شرایط اثربخش بودن پژوهش» نوشتم؛ «وضع آموزش و پرورش و دانشگاه» را در حدی که می‌توانستم، گزارش کردم. از مشکلات علوم انسانی و وضع آن گفتم و بر نارسایی‌ها و ناتوانی‌ها در کار مدیریت و بوروکراسی انگشت نهادم؛ از «شرایط روشنفکری» و «درک سیاست» پرسیدم و درباره «وضع اخلاق و شرایط علم و عمل» تحقیق کردم و خلاصه اینکه کوشیدم تا وضع تاریخی کشور و شرایط اصلاح امور را دریابم و البته همواره مواظب بودم که ببینم کارهایی که می‌کنم، بر چه اساسی است و تا چه اندازه به راهنمایی خرد صورت می‌گیرد. سی سال وضع کشور را نقد کردم تا بگویم در کار مدرسه و دانشگاه و مدیریت علم و مشکل مهاجرت دانشمندان چه گرفتاری‌ها داریم. به شرح اوضاع روشنفکری و نزاع‌های سیاسی پرداختم تا دریابم و بفهمانم که چرا چرخ سیاست و مدیریت و توسعه کشور می‌لنگد و چرا اهل سیاست حرفی ندارند که بزنند و طرحی پیش نمی‌آورند و روشنفکران زبان نقدشان کند و گاهی خاموش شده است. با طرح این مقدمات، می‌خواستم بگویم که برای ورود در صحنه عمل و اقدام درست و مناسب سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اداری چه شرایط روحی و عقلی و مادی لازم است. آن گفته‌ها و نوشته‌ها اکنون به حدود ۲۰هزار صفحه رسیده است.

گفتگوهای تنهایی

می‌دانم که خواندن نوشته‌های من آسان نیست. خوانندگان کتاب‌ها برای این کتاب می‌خوانند که از آن چیزی بیاموزند یا از خواندنش لذت ببرند. من برای یاد دادن چیزی به خوانندگان نمی‌نویسم. نوشته‌هایم گفتگوهایی با خود در تنهایی است یا بهتر بگویم، از خواننده دعوت می‌کنم که با من در فکر کردن شریک شود و خوانندگان معمولاً حوصله این کار را ندارند. پس اگر عدد خوانندگان من زیاد نیست، یک وجهش هم دشوارخوان بودنش باشد. نمی‌دانم، شاید فردا بیشتر خوانده شود. اکنون کسانی که نوشته‌ها بیشتر خطاب به آنها و راجع به کار و بارشان است، اگر فرصتی برای کتاب خواندن داشته باشند، نوشته مرا نمی‌خوانند. گروه دانشمندان هم بیشتر کتاب‌های تخصصی خودشان را می‌خوانند. روشنفکرمآبان هم چگونه نوشته کسی را که از چهل سال پیش تصمیم گرفته‌اند که او فاشیست باشد، بخوانند؟ به نظر آنان مهم نیست که او چه نوشته است و چه می‌نویسد، هر چه بگوید و بنویسد، او فاشیست است و مهم اینکه در زمان انقلاب با اینکه چهل و پنج ساله و استاد دانشگاه بوده است، «پرورده رژیم سفله‌پرور» است!

تنها این گروه نیست که اشخاص را با نام و برچسبی می‌نامد و سپس با نظر به آن برچسب، درباره آنان حکم می‌کند. بسیاری از گروه‌های موجود متر و ملاکشان برای سنجش درستی آرا و نظرها، ایدئولوژی‌های سطحی است. این وضع خوبی نیست؛ ولی درک و خرد آدمی برای همیشه نابود نمی‌شود و امکان دارد فردا کسانی در پی درک وضع زمانه و تذکر به آن برآیند، آنها نوشته‌های مرا بهتر می‌فهمند. امیدوارم این فردا چندان دور نباشد و پیش از اینکه غفلت امروز خسران‌ها و بلاهای بزرگ بارآورد، فرا رسد.

آیا کارم بیهوده بوده است؟

اگر شاعر می‌توانست بگوید جنگجویی بوده است که نجنگیده اما شکست خورده است، من می‌گویم از نوجوانی تا اکنون که بسیار سالخورده شده‌ام، جنگیده‌ام و در مدت طولانی هفتاد سال، کمتر احساس شکست کرده‌ام؛ اما در یکی دو سال اخیر احساس می‌کنم که شکست خورده‌ام! این شکست را از وقتی آزمودم که دیدم حتی صمیمی‌ترین و صادق‌ترین فرزندان این کشور روحیه‌ای پیدا کرده‌اند که فکر می‌کنند به فکر نیازی نیست، بلکه عمل باید کرد! پس من که هزاران صفحه در باب وضع تفکر و فرهنگ و علم و آموزش و مدیریت و اخلاق در کشور نوشته‌ام، از خود می‌پرسم: آیا کارم بیهوده بوده است؟ و به عنوان یک استاد دانشگاه چه کار دیگری می‌توانستم و می‌بایست بکنم؟

من می‌توانستم مسائل خود را به صورت طرح پژوهشی درآورم و یا افزودن مثال‌ها و موارد و مصداق‌ها و جداول آماری، نوشته‌ها را به گزارش طرحهای پژوهشی مبدل کنم و با استفاده از مزایای قانونی آنها، کارنامه علم خود را نیز غنی سازم. و مگر نه اینکه غایت علم و دانشگاه پرکردن کارنامه دانشگاه و دانشگاهیان است؟ اگر من در راه این مقصد قرار می‌گرفتم، کارم حداقل دو نتیجه داشت: یکی سودی که از آن عاید می‌شد؛ و دیگر افزودن هرچند اندک به رقم پژوهش‌هایی بود که افزایش روزافزون آنها غایت و مقصد اصلی سیاست علم کشور است! در این صورت در جنگی وارد نشده و شکست هم نخورده بودم.

در اینجا بی‌مناسبت نیست که بگویم جنگ صرفاً جنگ میان افراد و اشخاص نیست؛ کشورها و جهان‌ها هم با هم جنگ دارند. این تعبیر «جنگ تمدن‌ها» که بعد از انتشار کتاب هانتینگتون در دهان‌ها افتاده است، صورتی از بازخوانی خاطره تسلط بر جهان‌های قدیم از طریق شرق‌شناسی و به مدد سیاست‌های استعماری است و نکته قابل تأمل این که تجدید این خاطره، جلوه‌ای نیز در ناخودآگاه اقوام جهان‌های قدیم داشته است. در نیم قرن اخیر بعضی فرهنگ‌ها در برابر تجدد غربی قرار گرفته و بر اثر این تقابل، حوادث مهمی روی داده است؛ چنان‌که بیشتر جنگهای زمان ما همین جنگ تمدن‌هاست و این جنگی است که به نظر نمی‌رسد پیروز داشته باشد؛ زیرا که جنگ قدرت نیست، بلکه در عین ضعف و بر اثر ضعف روی داده است. در چنین جنگی هیچ یک از دو طرف یا اطراف جنگ پیروز نمی‌شوند. در جنگ تمدن‌ها معضلات فرهنگی و قومی قدیمی، جای مسائل اجتماعی و سیاسی و تاریخی کنونی را می‌گیرد و عمل و اقدام سیاسی با مراسم و تشریفات و آرزوپروری و فرصت‌طلبی اشتباه می‌شود و در این زمان است که نه فقط شاعر نجنگیده شکست می‌خورد، بلکه همه، چه آنها که می‌جنگند و چه آنها که نمی‌جنگند، از پیش شکست خورده‌اند.

وقتی کسانی که از دانایی و توانایی بی‌بهره‌اند، خود را مأمور و مسئول کارهای بزرگ می‌دانند و داعیه دانایی و تدبیر و حل همه مسائل دارند و با اینکه از کارهایشان نتیجه‌ای به دست نمی‌آید، باز هم بر داعیه‌های خود اصرار دارند و احیاناً آثار زیانبار عمل خود را دستاوردهای بزرگ می‌خوانند، پیداست که کارها از مدار خود خارج شده است.

در این زمان هیچ کس نمی‌داند که چه می‌کند و چه باید بکند. البته لازم نیست همه مردم بدانند که چه می‌کنند و چه باید بکنند؛ زیرا بسیار کارها هست که طبق رسم و قاعده و مطابق مواردی معین و مقبول انجام می‌شود؛ اما درک مسائل و رفع مشکل‌های زمان، مطلب دیگری است و صاحبان خرد و تدبیر از عهد آن برمی‌آیند. در هر زمانی اینها باید باشند که نیازها و امکان‌ها را بشناسند و بدانند که چگونه آنها را می‌توان برآورده و محقق کرد. اقدامات بیهوده و اتخاذ تصمیم‌های بلهوسانه از عهده هر کس برمی‌آید، منتهی همه در جایگاهی نیستند که تصمیم بگیرند. مصیبت وقتی است که تصمیم‌گیران و کسانی که در مقام تصمیم‌گیری قرار دارند، در زمره جاهلان باشند و بلهوسانه و از روی نادانی و خودرأیی و خودکامگی یا به حکم نیست‌انگاری تصمیم بگیرند. یکی از حرفهای مشهور و مقبول این است که: زمانه رو به کمال انسان و عدل و آزادی پیش می‌رود. این سخن اگر به عنوان آرزو یا امید آخرالزمانی ادا شود، جایی دارد؛ اما اگر تکرار اصل مشهور پیشرفت دوران منورالفکری باشد، باید در آن تأمل کرد.

هفتاد سال در راه فلسفه کوشیدن و به جایی نرسیدن!

به دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم نظری بیندازیم؛ آیا از آن زمان تا کنون، نظام سیاست جهان بهبود یافته و سیاستمداران و مصلحان بزرگی پیدا شده و کار جهان را به صلاح آورده‌اند؟ آیا برنامه‌هایی که برای از میان بردن فقر و گرسنگی در آسیا و آفریقا و امریکای جنوبی شده، به نتیجه رسیده است؟ آیا مردمان در هر جای جهان که هستند، شرایط زیست بهتری در قیاس با سابق دارند؟ و این شرایط همچنان رو به بهبود است؟ آیا مردمان در هوای سالم‌تری نفس می‌کشند؟ و پیش‌بینی می‌کنیم که مشکل بزرگ آب در سراسر جهان حل شو؟ یا آلودگی هوا کاهش یابد؟ و گرم شدن زمین متوقف شود؟ مردمان آرزوی عدالت و آزادی دارند و گاهی برای رسیدن به آن، مجاهده کرده‌اند و می‌کنند؛ اما در کجای جهان آزادی بیشتر شده است؟ آیا در اروپای غربی که مهد سیاست جدید و آزادی سیاسی بوده است، آزادی وضعی بهتر از قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دارد؟ آیا آزادی در امریکای امروز از صد سال پیش بیشتر شده است؟

ممکن است بگویید وضع رنگین‌پوست‌ها و زنان در امریکا و اروپای غربی بهتر شده و آنها می‌توانند به مقام‌های عالی سیاسی برسند. درست است، تفاوت‌ها آن هم نه فقط در امریکا و اروپای غربی، بلکه در همه جهان کاهش یافته است؛ ولی از میان رفتن یا کم شدن تفاوت‌ها، ربطی به پیشرفت و تکامل ندارد، بلکه اقتضای حکومت تکنیک است که در جهت یکسان شدن امور در سراسر جهان و همسان شدن مردمان پیش می‌رود. یکسان شدن از یک جهت پسندیده است؛ اما باید به مسیر و مقصدی که این یکسان شدن دارد، توجه کرد. اگر مقصد این باشد که همه از حیث حقوق و آسایش یکسان ‌شوند، باید در راه آن سعی کرد؛ اما ممکن است یکسان شدن در جهت همسان شدن فکرها و پیروی همگان از مشهورات و آرای عمومی و مشارکت یکسان در مصرف کالاها و پدید آمدن و ملاک قرار گرفتن آدم متوسط باشد که در این صورت، یکسان شدن در جهت خلاف آزادی و درک و خرد است. صد سال پیش کسی فست‌فود

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.