پاورپوینت کامل احمد بن علی عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل احمد بن علی عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل احمد بن علی عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل احمد بن علی عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ ابن حجر در مسند قضا
۲ مخالفان ابن حجر
۳ زنان و اولاد ابن حجر
۴ وفات ابن حجر
۵ تألیفات ابن حجر
۶ پانویس
۷ منابع مقاله
۸ وابسته‌ها

ابن حجر در مسند قضا

منصب قضا در زمان حکومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنین اهمیتى در تاریخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم دیگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعیین مى شد و این قضات نیز به نوب خود نواب یا جانشینانى داشتند که در حکم دستیاران قاضى بودند و عدّ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌کرد. در قرنهاى ۷ و ۸ق اعتبار و اهمیت قضات بسیار بود، اما به تدریج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعایت شرایط تقوا و اخلاق و فضیلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گیرى آنان اشاره کرده است.

ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حدیث و فقه شایستگى بى چون و چرایى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن ۸ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (د ۸۰۳ ق) خواست او را نایب خود کند، نپذیرفت و نیز سلطان مؤیّد شیخ بارها این منصب را به او پیشنهاد کرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى دیگرش هر ماه ۱۰۰۰۰ درهم درآمد دارد و ممکن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شدیدا استنکاف کرد.[۶۰]سلطان مؤیّد شیخ او را در قضی خاصى حاکم کرد و آن دربار قاضى شمس‌الدین محمد بن عطاء الله هروى (د ۸۳۹ ق) بود که مردى ستیزه‌گر و مورد بحث و شک بود و دشمنان زیاد و طرفداران زیاد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید که در این قضیه به دردسر افتاد و گرفتار شد.[۶۱]نتیج حکمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدین هروى گردید و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدین بلقینى را به جاى او منصوب کرد.[۶۲]ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقینى نیابت او را در قضا پذیرفت.[۶۳]

پس از مرگ جلال‌الدین بلقینى در ۸۲۴ق قاضى ولى‌الدین ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست که نیابت او را بپذیرد. ابن حجر با آنکه به نیابت توجهى نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت تا نگویند که بلقینى را بر او ترجیح مى‌دهد.[۶۴]

پس از ولى‌الدین ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدین بلقینى در ذیحج ۸۲۶ به قضاى شافعیه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شیخ ما (ابن حجر) در این کار به او مساعدت کرده بود.[۶۵]

علم الدّین بلقینى از ابن حجر خواست که نوشته‌اى را دربار مدرس خشّابیّه تنفیذ کند. ابن حجر پنداشت که قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفیذ کرد، اما چندى نگذشت که علم‌الدین بلقینى او را نادیده گرفت و از اینجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفین از کارشکنى دربار یکدیگر دریغ نکردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقینى ادامه یافت.

علم‌الدین بلقینى در محرم ۸۲۷ از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پیشنهاد شد. ابن حجر با آنکه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استیحاش کرده بود، این پیشنهاد را بى درنگ پذیرفت.[۶۶]در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقینى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنایى او را بدهد.

تاریخ استقرار او در منصب قضا ۲۲ محرم ۸۲۷ بوده است.[۶۷]، اما تعجب اینجاست که خود او در رفع الاصر.[۶۸]تاریخ آن را ۲۷ ماه مذکور و مقریزى ۲۸ محرم سال مذکور (۶۵۶/۴) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقلید» آن را ابن حجّه الحموى در کتاب قهوه الانشاء آورده است.[۶۹]در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسأل زکات گرفتن از بازرگانان پیش آمد و این در جمادى الآخر سال مذکور بود. دو تن از قضات یعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این کار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زکات از بازرگانان مخالفت کرد و گفت مالیاتى که سلطان از بازرگانان مى‌گیرد، چندین برابر زکات است. قاضى مالکى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت کردند و مجلس داورى با این نظر موافقت کرد.[۷۰]در ۸ ذیقعد همین سال منصب قضاى شافعیه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.[۷۱]اما در رجب ۸۲۸ دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول کردند. مقریزى (۶۸۷/۴) مى‌گوید:در ۳ رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زیرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.[۷۲]از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌کند که روز مذکور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و دیگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقلید» وى بر این منصب در کنار «قاضى القضاه بالبلاد المصریّه» ولایت و قضاى «بلاد شامیه» را نیز افزودند.

در این دوره از اشتغال او به قضا، نجم‌الدین ابن حجّى کوشید تا این منصب را از ابن حجر بگیرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا ۲۶ صفر ۸۳۳ در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علم‌الدین بلقینى جاى او را گرفت.[۷۳]

ابن حجر بعضى از قضایاى این دوره از قضا را که چهار سال و چند ماه طول کشید، یادداشت کرده است. از آن جمله درگیرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (د ۸۳۵ ق) قاضى حنفیه بود. تفهنى دربار زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نکردند و ابن حجر گفت که میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زیاد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات یافت. آنچه در این قضیه جالب توجه است، این است که به گفت ابن حجر بیشتر سپاهیان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى می‌کردند. این شاید بدان جهت بود که سپاهیان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بیشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى که طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مى‌کرد.[۷۴]

ابن حجر در ۸۳۱ق با تدبیرى که به کار بست، از انهدام کنیسه‌هاى یهودیان جلوگیرى کرد و فقط به ویران کردن آنچه به تازگى احداث کرده بودند، راى داد.[۷۵]ابن حجر مى‌گوید دیدم که عوام با بیلها و کلنگها منتظر اجراى حکم هستند و این هنگام عصر بود.

اگر به عوام اجازه داده مى‌شد، هم کنیسه‌ها را ویران می‌کردند. من گفتم امشب منتظر بمانید تا دربار کلیساهاى مسیحیان نیز حکم داده شود، عوام این سخن را پسندیدند و پراکنده شدند و من به والى امر کردم تا آنچه را که به تازگى احداث شده بود، در آن شب ویران کنند و بدین ترتیب از ویرانى هم کنیسه‌ها جلوگیرى شد.

ابن حجر در رجب ۸۳۱ در مجلسى که به امر سلطان برای رسیدگى به امر محمل حج تشکیل شده بود، شرکت کرد. علاء‌الدین محمد بن محمد بخارى (د ۸۴۱ ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصاً در شبها مخالف بود و مى‌گفت این امر سبب آذین بستن دکانها و موجب کارهاى زشت و ناشایست مى‌شود و بهانه‌اى به دست مردم برای فساد و اعمال خلاف مى‌دهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:

گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اینکه راهها امن است و مردم مى‌توانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذین بستن بازارها و شوارع است که مردم را به فساد برمى‌انگیزد. پس آنچه موجب مصلحت است باید حفظ شود و آنچه مای فساد است باید منع گردد.

در همین مجلس علاء‌الدین بخارى، ابن عربى عارف مشهور را تکفیر کرد و قاضى مالکى به حمایت از ابن عربى برخاست و ابن حجر از علاء‌الدین بخارى طرفدارى کرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالکى از ابن عربى تبرّى جست. سلطان گفت آیا قاضى مالکى را باید به جهت حمایت سابقش از ابن عربى معزول ساخت یا تعزیر کرد؟ ابن حجر به هیچ کدام رأى نداد و گفت تبرّى او از ابن عربى کافى است.[۷۶]

در ربیع الآخر ۸۳۳ دعواى مهم دیگرى پیش آمد که در آن علم‌الدین بلقینى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وکیل بیت المال زمینى را خرید و آن را وقف کرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفیذ کردند و قاضى حنفى با آن مخالفت کرد. علم‌الدین بلقینى که شافعى بود نیز مخالفت کرد و گفت وکیل در این معامله مانند خود موکلّ (یعنى سلطان) است و اگر سلطان از وکیل بیت المال زمینى که متعلق به بیت المال است بخرد، مثل این است که خودش هم بایع و هم مشترى یا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بیع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت که وکیل بیت المال وکیل سلطان نیست بلکه وکیل هم مسلمانان است و بنابراین اتحاد بایع و مشترى لازم نمى‌آید. سرانجام پس از بحث و جدال بسیار وقف تنفیذ شد.[۷۷]

در ربیع الآخر ۸۳۲ ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت کرد و مشکلى مهم از مشکلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشکل دربار پول رایج که فلوس خوانده مى‌شد، پیش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قیمت آن بالا و پایین مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذکور قیمت فلوس را در مقایسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را ۱۸ درهم اعلام کردند.

کسانى که طلبکار بودند یا فلوس داشتند خوشحال شدند و کسانى که مقروض بودند غمگین شدند و مخصوصاً عمال دولتى مردم را مجبور ساختند که طلب خود را با وزن اول بگیرند.

ابن حجر گفت که چنین الزامى به طور مطلق لازم نیست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد که در هیچ معامله و صداق و غیر آن سندى بدون تعیین نقره و طلا ننویسند. زیرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى که گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گوید این قضیه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این کار موفق ساخت.[۷۸]

ابن حجر در صفر ۸۳۳ از سمت قاضى القضاتى شافعیه برکنار شد و به جاى او علم‌الدین بلقینى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعیه گردید و دوباره در ۲۶ جمادى الاول ۸۳۴ به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصریه را نیز به او واگذار کردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام کرد.[۷۹]

در ذیقعد ۸۳۵ دوباره مخالفت او و علم‌الدین بلقینى بالا گرفت. بلقینى مى‌خواست که وظایف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرس ناصریه را از ابن حجر بگیرند و به او واگذار کنند و در برابر این کار او از کوشش برای دست یافتن به منصب قضا صرف نظر کند. ابن حجر به این کار رضایت داد، اما بلقینى از سلطان تشکر کرد و چون سلطان گفت که این تشکر را باید از ابن حجر کند در پاسخ گفت که این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقینى بود، زیرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصریه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط کرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضایت قاضى شافعى چنین اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل کرده بود. ابن حجر با شنیدن این خبر حکم به عزل بلقینى از وظایف مذکور کرد، ولى بلقینى اعتنایى نکرد و به کار خود ادامه داد. در این میان مسأل خان ابن النقاش پیش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقینى دستور داده بود تا خان مذکور را خراب کنند. ابن حجر و قاضى مالکى بر خلاف رأى بلقینى حکم کردند و قضاى حنفى از بلقینى طرفدارى کرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.[۸۰]

ابن حجر در ۸۳۶ق به عنوان قاضى القضاه در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و دیار بکر همراه او بود. ابن حجر.[۸۱]شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نیم شعبان سال مذکور وارد دمشق شدند و ابن حجر در ۱۶ همان ماه مجلس املاء ترتیب داد و مستملى قاضى نورالدین بن سالم بود و علماى دیگر مانند حافظ شمس‌الدین بن ناصرالدین و دیگران در این مجلس شرکت جستند. روز پنجشنبه ۲۴ شعبان به بیرون شهر حمص رسیدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موکبى با شکوه وارد حلب گردیدند و ۱۵ روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در ۲۸ شوال کسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع کبیر حلب با مردم نماز آیات خواند. این سفر که به قصد جنگ با امیر عثمان قرایولوک امیر ترکمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصر آمد ناکام ماند. سلطان پس از آشتى با قرایولوک به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم ۸۳۷ سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسیدند.

ملک اشرف در جمادى الآخر ۸۳۷ بیمار شد و ابن حجر دوبار از او عیادت کرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلع قاهره شروع به قرائت صحیح بخارى کردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا کرد که صد و بیست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشکلى پرسید. ائمه و قضات به او سوء ظن پیدا کردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبید و گفت او را برای توهین به ابن حجر و کاستن ارزش او به این کار واداشته بودند.[۸۲]

در محرم ۸۳۷ رسولى از جانب ایران به نام تاج‌الدین عبداللّه حسینى شیرازى با هدایاى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تیمور از سلطان تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز پوششى برای کعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستاد شاهرخ تشکیل شود و در این باره تصمیم بگیرند. قضات در مجلس مذکور این تقاضا را رد کردند برای آنکه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطین و امراى دیگر نیز چنین تقاضایى بکنند. سلطان مى‌خواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگین گردید. هم علما و قضات جز ابن حجر که همان جواب سابق خود را تأیید کرد، برای استرضاى سلطان حکم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسندید و علم‌الدین بلقینى نارضایى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدین تفهنى نیز او را تأیید کرد.اما سعى هیچ یک نتیجه‌اى نداد.[۸۳]

اما علم‌الدین بلقینى از کوشش در به دست آوردن قضاى شافعیه باز نمى‌ایستاد. در این میان حمصى قاضى شام که معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقینى او را بر آن داشت که نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعیه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسیده شد، گفتند برای این است که این شخص مبلغ زیادى برای این کار مى‌پردازد و اگر کسى دیگر که سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پیشنهاد کند، او را قاضى مى‌کنند. مقصود این است که حمصى به تحریک بلقینى مبلغ زیادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پیشنهاد کرده بود، اما این حیله‌اى بیش نبود، زیرا بلقینى که سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌کرد و به مقصود خود که رسیدن به مسند قضا بود نایل مى‌آمد. سلطان به این پیشنهاد مایل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساکت ماند. در ماه شوال آن شخص که برای قضاى بلقینى مى‌کوشید پیشنهاد خود را دوباره مطرح کرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال کند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه ۵ شوال از منصب قضا بر کنار شد و قاضى علم‌الدین بلقینى به جاى او منصوب گردید.

در ۶ شوال ۸۴۱ ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در ۹ ربیع الآخر ۸۴۲ نام سلطنت چقمق (ملک ظاهر) که در ۱۹ ربیع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربار قضات پیش آمد (ظاهرا در عیب جویى از آنان). ابن حجر که قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل کردم. ملک چقمق در پاسخ گفت: «اعدتک»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذیرفت و سلطان به او و یارانش خلعت داد و اوقافى را که از دست قاضى شافعى بیرون شده بود، به او باز پس گردانید. این اوقاف در زمان قضاى ولى‌الدین عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقینى وقف تنبغا بود. هم این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.[۸۴]

ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربیع الآخر برای تهنیت سلطنت پیش سلطان رفت و از او خواست که به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نیز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شکایت کرد که ملک اشرف بر سباى در زمان سلطنت چیزهایى از او گرفته و به علم‌الدین بلقینى بخشیده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجیوش وساطت کرد تا بلقینى نصف آنچه را که گرفته بود، باز پس داد.[۸۵]

در ۲۴ جمادى الاول ۸۴۲ حسن بن حسین الامیوطى که در خانه‌هاى قضات وکالت مى‌کرد و نقیب قاضى علم‌الدین بلقینى بود، بر اثر شکایات زیاد مورد تعقیب قرار گرفت و یکى از شکایت کنندگان ولوى بلقینى از اقارب علم‌الدین بلقینى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجیش ابن حجر رأى به عدم تعقیب داد. تفصیل داستان را سخاوى.[۸۶]آورده است، اما در انباء (۴۸/۹) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان کلم «شکا» و نام او جمله‌اى افتاده است که متضمن نام شاکى بوده است. بدون این تذکر مطلب انباء (چاپ حیدر آباد) قابل فهم نیست.

در رجب ۸۴۴ ابن حجر حکمى صادر کرد که دلالت بر بینش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس‌الدین صفدى حنفى شکایت شد که او گفته است مقید به مذهب حنفى نیست بلکه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب احمد بن حنبل و گاهى به مذهب مالک رأى مى‌دهد و علماى حنفیه گفته‌اند که این کار او بازى با مذهب است و حکم او درست نیست. صفدى در پاسخ گفت که او چنین نگفته است، بلکه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفیه مقید نیست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذکور عمل مى‌کند. مدعیان او گفتند که دعوى در حکم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نیست. ابن حجر به کمک صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روایت او از یک عالم حنفى دیگر مطابق با مذهب مالک باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌کند. سلطان قاضى را به طریق سابق (از روى اهلیّت) منصوب مى‌کند و آنکه اهلیت ترجیح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهلیّت دارد و در این باب نمى‌توان بر او انکار کرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چیزى بیشتر از تعزیر بر او لازم نمى‌آید و تعزیرش همین بود که از دمشق به قاهره احضار شده است.[۸۷]

در محرم ۸۴۴ قضی دیگرى پیش آمد که سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گردید. تفصیل آن چنین است که روز سه شنبه ۲۷ محرم سال مذکور به سلطان شکایت کردند که مردى پیش از مرگ خود شخصى را وصى خود کرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (یعنى ابن حجر) شخص دیگرى را در وصایت با وصى اولى شریک کرده است و به سبب آن در ترکه متوفى تفریط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نایب قاضى را که اهلیت وصى دیگر را تثبیت کرده بود، نیز خواست و دستور داد که وصى تازه و نایب ابن حجر را در قلعه حبس کنند. پس از آن از وصى نخستین پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت که موجب تغیّر خاطر سلطان بر ابن حجر گردید، زیرا پنداشت که آن شخص راست مى‌گوید.

اما حقیقت قضیه این بود که آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص دیگر را در وصایت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بکند. اما وصى اول سخنانى گفت که وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خیال کرد که این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد که روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حکم به نام برهان‌الدین ابراهیم بن احمد، معروف به ابن الملیق (د ۸۶۷ ق) را برای خواندن خطبه تعیین کرد و از او برای تعیین قاضى آینده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را که از قضاى دمشق منفصل شده بود، پیشنهاد کرد. علم‌الدین بلقینى رقیب ابن حجر کوشش زیاد کرد که او را به جاى ابن حجر منصوب کنند، اما توفیق نیافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه ۲ صفر سال مذکور بود. اما در همین روز در نتیج مجلس تحقیقى که به ریاست نایب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذکور و یکى از تجار معروف تشکیل گردید، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نایب او مسلم گردید. روز یکشنبه ۳ صفر نایب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد کردند و پسر سلطان امیر ناصرالدین محمد که شاگرد ابن حجر بود، دخالت کرد تا التیام خاطر ابن حجر به عمل آید. با این کار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّ سمور به ابن حجر بخشید. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشید. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.[۸۸]

روز دوشنبه ۱۵ ذیقعد ۸۴۶ واقعه‌اى اتفاق افتاد که منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گردید، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود که دو خواهر در شام مدت ۵ سال و یک ماه و ۱۰ روز برای نظارت بر موقوف پدرشان نزاع کردند تا آنکه حمصى قاضى شافعیه در دمشق حکم کرد که هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى که قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر کوچک‌تر را از نظارت منع کرد. در حضور سلطان مجلس محاکمه‌اى برای این قضیه تشکیل شد و بزرگان جانب خواهر کوچک‌تر را گرفتند و گفتند حکم ونائى نمى‌تواند حکم حمصى را نقض کند. سلطان به ابن حجر دستور داد که بررسى کند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضیه حکم ونائى را قابل نقض ندید. وکیل خواهر کوچک‌تر گفت که حکم ونائى مبنى بر اسراف و تبذیر و سفاهت خواهر کوچک‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذیر و سفاهت را بیان نکرده است، حکم او نافذ نیست، زیرا ممکن است بعض از شهود آنچه را که او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسیر کرده است در حکم او قدحى نیست و سخن او پذیرفته است. وکیل و خواهر کوچک دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با کسى رفت و آمد نکرد. روز پنجشنبه ۱۸ آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصیل مطرح کرد. سلطان از او پوزش طلبید و منصب را به او باز گردانید ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود که به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالکى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگیرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذیرفت، اما سلطان اصرار کرد که باید هر دو خواهر را در نظارت شرکت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت که حکم ونائى سالها پیش صادر شده است و ممکن است در طى این چند سال خواهر کوچک بر سر رشد و عقل آمده باشد و باید چند تن به این کار شهادت دهند تا مسأل مشارکت صحیح باشد. شهادت شهود نزد نایب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفیه شد.[۸۹]

در ربیع الآخر ۸۴۸ واقع دیگرى برای ابن حجر به هنگام تصدى منصب قضا روى داد که تفصیل آن را خود او در انباء الغمر چنین آورده است:

روز یکشنبه ۳ ربیع الآخر یکى از دویداریّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حکومت ممالیک) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر کرد که من در خانه بمانم. این دستور کنایه از عزل من بود، پس از آن یک ساعت یا کمتر سپرى نشد که شیخ شمس‌الدین رومى ندیم سلطان آمد و گفت که سلطان از کار خود پشیمان است و گفته است که مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست که بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» که علامت رضایت سلطان است، بپوشم. سبب این واقعه آن بود که یکى از نایبان من در حکم چیزى را ثابت کرده بود و سلطان از آن در شک افتاده بود و نایب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با یکدیگر مطابقت نکرده بود و سلطان در خشم رفته و نایب را زندانى ساخته و به عزل من حکم کرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نایب مرا نیز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصمیم گرفتم که برای خود بیش از ده نایب نگیرم و کسى را بجز ایشان بدون اجاز شفاهى سلطان به کار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را که نایب من در حکم ثابت کرده بود، روشن کردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمس‌الدین ونائى سخن مرا قبول کرد و این دو قاضى گفتند که نایب در حکم خود اشتباه نکرده است. با اینهمه در دل سلطان هنوز چیزى باقى مانده بود تا آنکه در مجلس دیگر در قبول عذر تأکید کرد و از نایب راضى شد و یک فرجیّه باو پوشانید و اجازه داد که به شغل نیابت خود بازگردد.[۹۰]

روز دوشنبه یازدهم محرم ۸۴۹ ابن حجر از مقام حکم و قضا منفصل گردید و به جاى او شمس‌الدین محمد بن على القایاتى قاضى القضاه شافعیه شد. علت انفصال او سقوط منار مدرس فخریه در بازارچ صاحب بود که موجب مرگ عده‌اى و زخمى شدن و ناقص شدن عده‌اى دیگر گردید. ناظر مدرس مذکور شخصى به نام نورالدین قلیوبى بود که یکى از نایبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خیال کرد که او نایب ابن حجر در مدرس مذکور نیز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منار مذکور بوده است. ولى بعد معلوم شد که ابن حجر نه متولى مدرس مذکور بوده است و نه نایبى در آن داشته است. این واقعه سبب شد که دشمنان ابن حجر فرصت یافتند و به سلطان رساندند که ابن حجر او را ظالم و ستمکار مى‌داند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حکم معزول کرد و او را ملزم ساخت که دی کش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.