پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
کلیدواژه: اسلام، ایرانیان، مسلمان شدن، شیعه شدن، عمر بن خطاب.
پرسش: آیا پاورپوینت کامل مسلمان و شیعه شدن ایرانیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint در زمان عمر بن خطاب بوده است؟
پاسخ: مسلمان شدن ایرانیان نتیجه فتح ایران در زمان عمر بن خطاب نیست؛ بلکه عده بسیاری از ایرانیان در زمان حیات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدون هیچ جنگی و دیگر ایرانیان پس از دوران پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر و عمر و عثمان، بدون جنگ بهتدریج به دین اسلام گرویدهاند. بنابراین مسلمان شدن ایرانیان و تشیع آنان مرهون تعالیم ناب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، تلاش ائمه اطهار (علیهمالسلام)، حضور بابرکت امامزادگان (علیهمالسلام)، انتشار روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره جایگاه اهل بیت (علیهمالسلام) و تبلیغ علمای شیعه است. افزون بر این، در جنگهایی که در زمان خلفا انجام شد، یا به هیچ عنوان سخن از دعوت مردم به دین نبود! و یا اسلامی که به ایرانیان و دیگر کشورهای جنگزده عرضه میشد، اسلام آمیخته با بدعتهای فراوان بود. همچنین شیعه شدن ایرانیها در زمان صفویه انجام نشده است؛ بلکه روندی تدریجی داشته که از قرن اول هجری آغاز شد و در قرون بعدی به اوج خود رسید.
فهرست مندرجات
۱ – اسلام ایرانیان در زمان پیامبر
۱.۱ – تبلیع اسلام در ایران توسط امام علی
۱.۱.۱ – ابن هشام
۱.۱.۲ – ابن کثیر دمشقی
۱.۱.۳ – ابنعبدالبر
۱.۱.۴ – نقل امیرالمؤمنین
۱.۲ – یار ایرانی پیامبر در جنگ احد
۱.۲.۱ – بیان یک نکته
۱.۳ – همسایه ایرانی پیامبر
۱.۳.۱ – قرائن مسلمان بودن فرد ایرانی
۱.۴ – یار ایرانی پیامبر در فتح مکه و پاکسازی خانه کعبه
۱.۵ – توجه رسول خدا به اخلاق ایرانیان
۱.۶ – پشتیبانی متقابل پیامبر و اهلبیتشان از ایرانیان
۲ – جنگهای پس از حیات رسول اکرم
۲.۱ – جنگ بدون اشاره به اسلام و پذیرش آن
۲.۲ – جنگ برای غنیمت
۲.۳ – خشونت و رفتار غیر اسلامی با ایرانیان
۲.۴ – جنگ برای کشورگشایی
۳ – عدم گسترش اسلام واقعی توسط خلفا
۴ – مخالفت اهلبیت با جنگهای خلفا
۴.۱ – روایت اول
۴.۲ – حدیث دوم
۴.۳ – حدیث سوم
۴.۴ – حدیث چهارم
۴.۵ – حدیث پنجم
۴.۶ – حدیث ششم
۴.۷ – حدیث هفتم
۴.۸ – حدیث هشتم
۵ – یاران ایرانی و فارسی سخن گفتن ائمه
۵.۱ – روایت اول
۵.۲ – روایت دوم
۵.۳ – روایت سوم
۵.۴ – روایت چهارم
۵.۵ – روایت پنجم
۵.۶ – روایت ششم
۵.۷ – روایت هفتم
۵.۸ – روایت هشتم
۵.۹ – روایت نهم
۶ – تشیع ایرانیان در قرون اول تا چهارم
۶.۱ – نقش سلمان فارسی در اسلام آوردن ایرانیان
۶.۲ – مقایسه برخورد اهل بیت و خلفا با ایرانیان
۶.۲.۱ – روایت کلینی
۶.۲.۲ – روایت طبری
۶.۲.۳ – روایت ابن شهرآشوب
۶.۲.۴ – روایات دیگر
۶.۳ – تحقیر ایرانیان توسط عمر بن خطاب
۶.۳.۱ – بردگی ایرانیان
۶.۳.۲ – منع ورود ایرانیان به مدینه
۶.۳.۳ – سوزاندن کتب علمی
۶.۴ – تحقیرها و تبعیضهای پیروان بنیامیه
۶.۴.۱ – چند نکته درباره گفتار ابنتیمیه
۶.۵ – قتل عمر بن خطاب و علت آن
۶.۶ – نقش ایرانیان در قیام مختار
۶.۷ – قم اولین و قویترین کانون تشیع در ایران
۶.۷.۱ – تأسیس شهر قم
۶.۷.۲ – اولین ساکنان شیعی قم
۶.۷.۳ – فقهای اشعری قم
۶.۷.۴ – اهمیت شهر قم و اهل آن
۶.۸ – مردم سیستان و ارادت به امام علی و ائمه
۶.۸.۱ – امتناع از سب و لعن امام علی
۶.۸.۲ – اصحاب خاص ائمه اطهار
۶.۹ – تأثیر قیام جناب زید بن علی در تشیع ایرانیان
۶.۱۰ – نقش محبت ایرانیان به اهل بیت در براندازی بنیامیه
۶.۱۱ – سفر امام رضا به ایران و ولایتعهدی ایشان
۶.۱۱.۱ – حدیث سلسله الذهب
۶.۱۱.۲ – ولایتعهدی امام رضا
۶.۱۱.۳ – ترغیب و تشویق به زیارت امام رضا
۶.۱۲ – حضور امام زادگان در ایران
۷ – تشیع ایرانیان در قرون چهارم تا ششم
۷.۱ – حکومت آلبویه
۷.۲ – تلاشهای علمی و مناظرات علما
۸ – تشیع ایرانیان در قرون هفتم تا دهم
۸.۱ – وزارت ابنعلقمی و انقراض خلافت عباسیان
۸.۲ – تلاشهای علمی و مناظرات علمای شیعه
۸.۳ – گسترش جغرافیای تشیع در نواحی مرکزی ایران
۸.۴ – حکومت محلی سربداران
۸.۵ – حکومت صفویه
۸.۵.۱ – دیدگاه بدیبیک
۸.۵.۲ – دیدگاه مارینو سانوتو
۸.۶ – نقش علما در تثبیت تشیع بهعنوان مذهب رسمی
۹ – نتیجه بحث
۱۰ – پانویس
۱۱ – منبع
اسلام ایرانیان در زمان پیامبر
بررسی دقیق تاریخ حاکی از این است که میان اسلام آوردن ایرانیان و فتوحات عمر بن خطاب ارتباط مستقیمی وجود ندارد؛ زیرا اساساً وقتی پدیده اسلام آوردن ایرانیها را از آغاز بررسی میکنیم، درمییابیم بیشتر آنان با جنگ و خونریزی مسلمان نشدند؛ بلکه حقجویی و حقگرایی مردمان ایران زمین، سبب گرایش آنها به دین مبین اسلام است.
جناب سلمان فارسی زمانی تشنه حقیقت و به دنبال اسلام بود که عمر هنوز کافر بود! مسلمان شدن اولین و برترین ایرانی و صحابی ممتاز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یعنی جناب سلمان فارسی (رضواناللهعلیه) در زمان حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صورت گرفت؛ یعنی نهتنها هیچگونه ارتباطی به دوران عمر بن خطاب نداشت؛ بلکه دقیقا همان زمانی که عمر بن خطاب مشرک بود و به آزار مسلمانان مکه میپرداخت، جناب سلمان فارسی در جستوجوی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تشنه دین حضرت بود! جناب سلمان فارسی (رضواناللهعلیه) در ضمن روایت مفصلی سرگذشت خود را چنین نقل میکند:
«… و اتیت الصومعه و انشات اقول: اشهد ان لا اله الا الله وان عیسی روح الله وان محمدا حبیب الله، فاشرف علی الدیرانی فقال: انت روزبه؟ فقلت: نعم، فقال: اصعد فصعدت الیه و خدمته حولین کاملین، فلما حضرته الوفاه قال لی: انی میت فقلت: علی من تخلفنی؟ فقال: لا اعرف احدا یقول بمقالتی هذه فی الدنیا وان محمد بن عبدالله بن عبد المطلب قد حانت ولادته فاذا اتیته فاقرئه منی السلام، و ادفع الیه هذا اللوح … فبینا انا ادور خلفه اذ حانت من النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) التفاته، فقال: یا روزبه! تطلب خاتم النبوه، فقلت: نعم، فکشف عن کتفیه فاذا انا بخاتم النبوه معجوم بین کتفیه علیه شعرات قال: فسقطت علی قدم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اقبلها … فاعتقنی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سمانی سلمان؛ … و به صومعه آمدم و چنین گفتم: گواهی میدهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و عیسی روح الله و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حبیب خداست. پس به خدمت آن راهب رسیدم. او به من گفت: آیا تو روزبه هستی؟ گفتم: آری! گفت: بیا بالا (داخل صومعه) سپس من داخل صومعه شدم و دو سال کامل در خدمت او بودم. وقتی هنگام مرگش فرا رسید، به من گفت: من (بزودی) از دنیا میروم! به او گفتم: مرا به که میسپاری؟ گفت: در این دنیا کسی را که (در اعتقادات) همانند خودم باشد نمیشناسم؛ ولی ولادت محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزدیک شده است. اگر نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و این لوح را تقدیم او کن…
… در این بین که پشت سر حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دور میزدم ناگاه به من توجه کرده و فرمود: ای روزبه! آیا در جستوجوی مُهر نبوت هستی؟ گفتم: آری! ایشان لباسشان را از شانه خود کنار زدند و چشمم به مهر نبوت در بین دو کتف آن حضرت افتاد که کمی مو بر آن روییده بود؛ خود را بر روی پاهای ایشان انداختم و بر آن بوسه میزدم … رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا آزاد ساخت و نامم را سلمان نهاد».
ابن اثیر نیز در اسد الغابه روایتی به همین مضمون نقل میکند.
از طرفی اسلام آوردن عمر سالها بعد از دوران تلاش جناب سلمان برای رسیدن به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. جزری درباره تاریخ مسلمان شدن عمر میگوید: «و کان اسلام عمر فی السنه السادسه؛ اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود».
امتیاز جناب سلمان فارسی که افتخار تمام ایرانیان است، این بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها در حق او فرمود: «سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است».
تبلیع اسلام در ایران توسط امام علی
یمن سرزمینی در جنوب جزیرهالعرب بوده است؛ چنانکه حموی دربارهاش میگوید: «الیمن و ما اشتمل علیه حدودها بین عمان الی نجران؛ مرزهای یمن و مناطق آن بین عمان (در جنوب شرق شبهجزیره عربستان) تا نجران (در جنوب غرب شبهجزیره عربستان) است».
طبق آنچه در مورد تاریخ یمن و مسلمان شدن اهل آن آمده است، این منطقه از زمان انوشیروان در حکومت ساسانیان تا زمان اسلام تحت سلطه ایران و جزئی از حکومت بزرگ ایران به شمار میآمد.
برخی محققان در اینباره گفتهاند: در زمان خسرو انوشیروان کار یمن یکسره شد و در رقابت و کشاکش میان ایران و روم، ایران پیروزی یافت … به هرحال سپاه ایران حدود ۵۷۵ میلادی یا کمی زودتر، صنعاء پایتخت یمن را به تصرف خود درآورد. پس از آن کسری، وهریز را فرمان داد که خود به ایران بازگردد و سیف بن ذییزن را بر یمن بگمارد.
ابن هشام
ابن هشام در رابطه با اینکه در زمان ظهور اسلام یمن تحت نفوذ امپراطوری ایران بود، میگوید:
«قال ابنهشام: ثم مات وهرز فامر کسری ابنه المرزبان بن وهرز علی الیمن ثم مات المرزبان فامر کسری ابنه التینجان ثم مات فامر ابن التینجان، ثم عزله عن الیمن و امر علیها باذان وفی زمنه بعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) … کتب کسری الی باذان: انه بلغنی ان رجلا من قریش خرج بمکه یزعم انه نبی فسر الیه فاستتبه فان تاب و الا فابعث الی براسه، فبعث باذان بکتاب کسری الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فکتب الیه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان الله قد وعدنی ان یقتل کسری فی یوم کذا وکذا من شهر کذا، فلما اتی باذان الکتاب وقف لینتظر و قال ان کان نبیا فسیکون ما قال فقتل الله کسری فی الیوم الذی قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) … فلما بلغ ذلک باذان بعث باسلامه و اسلام من معه من الفرس الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقالت الرسل: الی من نحن یا رسول الله. قال انتم منّا و الینا اهل البیت … و من ثم قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلمان منّا اهل البیت».
«ابنهشام میگوید: پس از اینکه وهرِز (حاکم ایرانی یمن) از دنیا رفت، کسری، پادشاه ایران، فرزند وهرز یعنی مرزبان را حاکم یمن قرار داد و پس از مرگ مرزبان، به ترتیب تینجان، پسرش و باذان، به دستور کسری، حاکم یمن شدند. در زمان باذان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نبوت مبعوث گردید … کسری به باذان نامه نوشت که به من خبر رسیده مردی از قریش از مکه به پا خاسته و ادعای پیامبری کرده، پس به سوی او برو و از او بخواه که توبه کند و اگر توبه نکرد، سرش را برای من بفرست! باذان افرادی را همراه نامه کسری به نزد پیامبر فرستاد. پیامبر اکرم نیز در ضمن نامهای به او نوشت که قطعاً خدا به من وعده داده که کسری در روز و ماه مشخصی کشته خواهد شد. وقتی نامه به دست باذان رسید، دست نگه داشت و گفت: اگر واقعاً پیامبر باشد، آنچه از آینده خبر داده اتفاق خواهد افتاد. پس از مدتی کسری در همان روزی که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فرموده بود، کشته شد. وقتی باذان متوجه این مسئله شد، فرستادگانی را به سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرستاد و مسلمان شدن خود و دیگر ایرانیان اطرافش را اعلام کرد. فرستادگان باذان گفتند: ما به که برمیگردیم (به چه کسی پناه بریم) ای رسول خدا؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: شما از ما هستید و به ما اهل بیت برمیگردید … و به همین دلیل حضرت فرمود: سلمان از ما اهل بیت است».
ابن کثیر دمشقی
ابنکثیر دمشقی نیز پس از نقل همین قضیه، میگوید:
«و الظاهر ان هذا کان بعد ما هاجر رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الی المدینه و لهذا بعث الامراء الی الیمن لتعلیم الناس الخیر و دعوتهم الی الله عز و جلّ؛ ظاهراً این اتفاقات پس از هجرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه بوده است و به همین جهت حضرت فرماندهانی به یمن فرستاد تا به مردم خوبیها را تعلیم داده و آنها را به خدا دعوت کنند».
پس حاکمان یمن و برخی ساکنان آنجا ایرانیانی بودند که در زمان حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسلمان شدند. فتح سرزمین یمن و مسلمان شدن ساکنانش در زمان حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام گرفت؛ در آغاز حضرت برای دعوت مردم یمن، خالد بن ولید را به آنجا فرستادند؛ ولی وی بعد از شش ماه استقرار در یمن کاری از پیش نبرد و نتوانست حتی یک نفر را مسلمان کند؛ در نتیجه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیهالسلام) را برای فتح و تبلیغ اسلام به آنجا فرستادند و با یک سخنرانی حضرت، قبیله هَمدان و پس از آنها بقیه یمنیها مسلمان شدند.
ابنعبدالبر
ابنعبدالبر در کتاب الاستیعاب به نقل از براء بن عازب جریان فتح یمن توسط حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اینگونه بیان میکند:
«بعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خالد بن الولید الی اهل الیمن یدعوهم الی الاسلام، فکنت فیمن سار معه، فاقام علیهم سته اشهر، لا یجیبونه الی شیء، فبعث النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علیّ بن ابیطالب، وامره ان یقفل خالد ومن اتبعه الا من اراد البقاء مع علی رضی الله عنه فیترکه، قال البراء: فکنت فیمن قعد مع علی، فلما انتهینا الی اوائل الیمن بلغ القوم الخبر، فجمعوا له، فصلَّی بنا علیّ الفجر، فلما فرغ صففنا صفا واحدا، ثم تقدم بین ایدینا فحمد الله، واثنی علیه، ثم قرا علیهم کتاب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فاسلمت همدان کلَّها فی یوم واحد، وکتب بذلک علیّ الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فلما قرا کتابه خرّ ساجدا، ثم جلس، فقال السلام علی همدان و تتابع اهل الیمن علی الاسلام».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خالد بن ولید را بسوی اهل یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. من نیز در زمره همراهیان خالد بودم. خالد شش ماه در خارج یمن ماند؛ ولی اهل یمن به او اعتنایی نکردند. سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) را به سوی یمن فرستادند و به امام علی (علیهالسلام) دستور دادند که خالد و همراهیانش را برگرداند، مگر کسانی که بخواهند همراه امام علی (علیهالسلام) باقی بمانند. من (براء بن عازب) از کسانی بودم که همراه امام علی (علیهالسلام) ماندم. آنگاه که به نزدیکی یمن رسیدیم، خبر حضور ما به اهل یمن رسید. به همین خاطر اهل یمن جمع شدند. ما نماز جماعت صبح را به امامت حضرت علی (علیهالسلام) خواندیم. وقتی از نماز فارغ شد، ما در یک صف ایستادیم، سپس حضرت جلو آمد و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و نامه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای آنها قرائت فرمود. در همان روز تمام قبیله همدان مسلمان شدند. حضرت علی (علیهالسلام) با نوشتن نامهای مسلمان شدن آنها را به اطلاع رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رساند. وقتی حضرت مطلع شدند، سجده شکر به جا آورده و نشستند. سپس فرمودند: سلام بر همدان! پس از مسلمان شدن قبیله همدان، سایر قبایل و مردم یمن نیز مسلمان شدند.
طبری و ابناثیر نیز در وقایع سال دهم هجرت، ماجرای فتح یمن توسط امام علی بن ابیطالب (علیهالسلام) را نقل میکنند.
همین روایت را مرحوم شیخ مفید نیز نقل میکند.
نقل امیرالمؤمنین
امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) جریان فتح یمن توسط خودشان را چنین نقل میفرمایند:
«قال لی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارکب ناقتی ثم امض الی الیمن، فاذا وردت عقبه افیق و رقیت علیها رایت القوم مقبلین یریدونک. فقل: یا حجر، یا مدر، یا شجر، رسول الله یقرا علیکم السلام». قال علی: ففعلت فلما رقیت العقبه قلت: یا حجر یا مدر یا شجر رسول الله یقرا علیکم السلام قال: و ارتج الافق فقالوا: علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) السلام و علیک السلام. فلما سمع القوم نزلوا فاقبلوا الی مسلمین؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمودند: سوار بر شتر من شو سپس به سمت یمن برو وقتی به گردنه افیق رسیدی و از آن بالا رفتی، مردم یمن را خواهی دید که به طرف تو میآیند. در آن هنگام بگو: ای سنگ! ای ریگ! ای درخت! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر شما سلام میرساند. حضرت علی (علیه السلام) فرمود: پس من طبق دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کردم و آنگاه که به بالای گردنه رسیدم گفتم: ای سنگ! ای ریگ! ای درخت! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر شما سلام میرساند. در این هنگام افق به لرزه درآمد و سنگها و ریگها و درختان به صدا درآمدند و گفتند: بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بر تو (ای علی) سلام. آنگاه که اهل یمن چنین شنیدند به طرف من آمده و مسلمان شدند».
بنابراین فتح یمن به عنوان طلیعه امپراطوری بزرگ ایران و ورود اسلام به این امپراطوری، هیچ ارتباطی به خلیفه دوم نداشته و در زمان حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به دست امیرمؤمنان حضرت علی (علیهالسلام) انجام شده است.
به عبارت دیگر مسلمان شدن ایرانیها به طور دفعی و فقط در جنگ انجام نشد؛ بلکه از دوران حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آغاز شد و پس از شهادت حضرت نیز به تدریج در طول قرون اولیه اسلام به انجام رسید. پس اینکه به طور مطلق بگوییم فتح ایران و مسلمان شدن ایرانیان در زمان عمر انجام شد، کلامی غیر علمی و نادرست است که در ادامه مقاله به صورت مفصل به آن میپردازیم.
یار ایرانی پیامبر در جنگ احد
از دیگر نمونههای دلاوری و اسلام ایرانیان در زمان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جوانی ایرانی است که در جنگ احد در کنار آن حضرت علیه اعراب مشرک جنگیده است. درباره او در سنن ابیداود چنین آمده است:
«حدثنا محمد بن عبدالرَّحِیمِ ثنا الْحُسَینُ بن مُحَمَّدٍ ثنا جَرِیرُ بن حَازِمٍ عن مُحَمَّدِ بن اسحاق عن دَاوُدَ بن حُصَینٍ عن عبد الرحمن بن ابیعُقْبَهَ عن ابیعُقْبَهَ و کان مَوْلًی من اَهْلِ فَارِسَ قال شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اُحُدًا فَضَرَبْتُ رَجُلًا من الْمُشْرِکِینَ فقلت خُذْهَا مِنِّی و انا الْغُلَامُ الْفَارِسِی فَالْتَفَتَ الی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فقال فَهَلَّا قُلْتَ خُذْهَا مِنِّی و انا الْغُلَامُ الْاَنْصَارِی؛ ابیعقبه که جوانی ایرانی بوده میگوید: من در جنگ اُحد همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر بودم. پس به یکی از مشرکان ضربهای زدم و گفتم: این ضربه را از طرف من بگیر! من یک جوان ایرانی هستم! در این هنگام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من توجه نمود و فرمود: چرا به او نگفتی: ضربه را از من بگیر! من جوانی از انصار هستم»؟!
بیان یک نکته
نکته قابل توجه اینکه در جنگ اُحد یک جوان ایرانی اینچنین دلاورانه میجنگد، ولی در همان جنگ، عمر بن خطاب به خاطر ترس از کشته شدن از جنگ فرار کرده و به کوه پناه میبرد!
چنانکه در کتابهای متعدد اهل سنت از خود خلیفه دوم نقل شده است: «لما کان یوم احد هزمنا ففررت حتی صعدت الجبل فلقد رایتنی انزو کانی اروی؛ در روز جنگ اُحد ما شکست خوردیم؛ پس من فرار کردم تا جایی که از کوه بالا رفتم، قطعاً مرا میدیدی که به بالای کوه میپریدم گویا من یک بُز کوهی بودم»!
همسایه ایرانی پیامبر
در منابع اهل سنت از فردی ایرانی سخن به میان آمده است که همسایه و مورد توجه رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده و حضرت را مهمان غذای لذیذ خود میکرد:
«عن انس ان جارا لرسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فارسیا کانت مرقته اطیب شیء ریحا فصنع طعاما ثم جاء الی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و عائشه الی جنبه فاومی الیه بیده ان تعال فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (وهذه معی) واشار الی عائشه فاشار بیده ان لا ثم اشار الیه الثانیه فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (و هذه معی) واشار الی عائشه فاشار بیده ان لا ثم اشار الیه الثالثه فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (وهذه معی) قال نعم؛ از انس نقل شده که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همسایهای ایرانی داشت و خورش [غذای] او بوی بسیار خوبی داشت. روزی غذایی درست کرد سپس نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد که ایشان را [به خانهاش] دعوت کند [از آن غذا میل کند] عائشه در کنار آن حضرت بود. آن مرد با دستش به پیامبر (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) اشاره کرد که [برای تناول غذا] به منزل او بروند، رسول الله (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) فرمودند: [الان] این زن نزد من است و به عایشه اشاره کردند [کنایه از اینکه فعلا صبر کن] بار دیگر مرد ایرانی (آمد و) با دستش به پیامبر (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) باز هم فرمودند: [الان] این زن نزد من است و به عایشه اشاره کردند، بار سوم مرد ایرانی (آمد و) با دستش به پیامبر (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله (صلیاللهعلیه[وآله]وسلّم) فرمودند: این زن نزد من است، مرد ایرانی گفت بله [کنایه از اینکه اگر مانعی ندارید، او را هم با خود بیاورید]».
قرائن مسلمان بودن فرد ایرانی
همانطور که ملاحظه شد، در این نقل، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراه همسرش برای تناول غذا به خانه آن فرد ایرانی میروند. در اینجا قرائنی مبنی بر مسلمان بودن آن ایرانی وجود دارد؛ از جمله:
۱. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دعوت آن فرد برای میل نمودن غذا به منزلش رفته بودند، حال اگر او مشرک بود، به مقتضای آیه: «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ » نجس بود و پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیتوانستند از غذای او بخورند.
۲. در این روایت آمده بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه عایشه برای تناول غذا به خانه آن فرد ایرانی رفت و به ضرورت ثابت است که عایشه در مدینه به خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شده بود؛ بنابراین آن فرد همسایه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدینه بود و مشرکین در مدینه نبودند.
بنابراین مسلمان بودن آن فرد ایرانی در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اثبات میشود.
یار ایرانی پیامبر در فتح مکه و پاکسازی خانه کعبه
اسلام ایرانیان در فتح مکه و جریانهای پس از آن نیز نمایان است. در اینباره طبرانی از شیبه نقل میکند:
«دخل رسول اللَّهِ (صلیاللَّهُعلیهوسلم) الْکَعْبَهَ فَصَلَّی رَکْعَتَینِ فَرَاَی فیها تَصَاوِیرَ فقال یا شَیبَهُ اکْفِنِی هذه فَاشْتَدَّ ذلک علی شَیبَهَ فقال له رَجُلٌ من اَهْلِ فَارِسَ ان شِئْتَ طَلَیتُهَا وَلَطَخْتُهَا بِزَعْفَرَانَ فَفَعَلَ؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) (پس از فتح مکه) وارد کعبه شدند و دو رکعت نماز خواندند. سپس در کعبه تصاویری مشاهده کردند و به شیبه فرمودند: این تصاویر را از بین ببر. این کار بر شیبه سخت شد. مردی ایرانی به حضرت عرض کرد: اگر شما بخواهید این تصاویر را با زعفران آلوده و لکهدار کنم. سپس آن مرد ایرانی همان کار را کرد.
ابن حجر هیثمی بعد از این نقل مینویسد: «و مسافع لم اجد من ترجمه؛ برای مسافع شرح حالی نیافتم». این در حالی است که مسافع راوی صحیح مسلم و ابیداود و ترمذی است و علمای اهل سنت او را توثیق کردهاند. بههرحال کمک یک ایرانی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کعبه دلیل دیگری از اسلام آوردن ایرانیان در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
توجه رسول خدا به اخلاق ایرانیان
توجه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اخلاق ایرانیان از دیگر نکاتی است که در کتابهای اهل سنت بدان تصریح شده است:
«عن البراء بن عازب انه سلم علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وهو یتوضا فلم یرد علیه حتی اذا فرغ من وضوئه رد علیه ومد یده الیه فصافحه فقلت یا رسول الله ما کنت اری هذا الا من اخلاق الاعاجم فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلّم) ان المسلمین اذا التقیا فتصافحا تحاتت ذنوبهما؛ از براء بن عازب نقل شده درحالیکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وضو میگرفتند، به حضرت سلام کرد، حضرت به او پاسخ ندادند تا اینکه وضویشان تمام شد و دستشان را به سوی او دراز و مصافحه کردند. براء میگوید: به حضرت عرض کردم یا رسول الله! مصافحه از اخلاق غیر عربهاست. حضرت فرمودند: هرگاه مسلمانان با یکدیگر ملاقات کرده و با یکدیگر دست دهند، گناهانشان میریزد.
پشتیبانی متقابل پیامبر و اهلبیتشان از ایرانیان
در سنن ترمذی که از مهمترین متون حدیث اهل سنت است، روایتی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده و بر این دلالت دارد که آن حضرت به عجمها از جمله ایرانیان نسبت به عربها اعتماد بیشتری داشتند:
«حدثنا صَالِحُ بن ابی صَالِحٍ مولی عَمْرِو بن حُرَیْثٍ قَال سمعت اَبَا هُرَیْرَهَ یقول ذُکِرَتْ الْاَعَاجِمُ عِنْدَ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فقال النبی (صلیاللهعلیهوسلم) لَاَنَا بِهِمْ او بِبَعْضِهِمْ اَوْثَقُ مِنِّی بِکُمْ؛ صالح بن ابی صالح از ابوهریره نقل می کند که گفت: نزد رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از عجمها یاد شد. حضرت فرمودند: قطعاً من به ایشان یا بعضی از ایشان از شما عربها یا بعضی از شما عربها اعتماد بیشتری دارم».
در روایت دیگری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است:
«و قال (علیهالسلام): لا تسبوا فارس فانهم عصبتنا؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: به ایرانیان دشنام ندهید؛ زیرا آنان اقوام حامی و پشتیبان ما هستند».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روایت دیگری ایرانیان را سعادتمندترین مردم مسلمان معرفی کرده و میفرمایند: «اسعد الناس بالاسلام اهل فارس؛ سعادتمندترین مردم مسلمان، ایرانیان هستند».
جنگهای پس از حیات رسول اکرم
در رابطه با فتوحات و جنگهای پس از حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باید گفت هرچند بیشتر این فتوحات در زمان خلیفه دوم، انجام شده است، لکن فتح کامل ایران هرگز در زمان او اتفاق نیفتاد و چنین نبود که در زمان وی حتی اسلام واقعی وارد تمام مناطق ایران شده باشد؛ بلکه براساس تاریخ در کیفیت جنگهای دوران عمر بن خطاب و انگیزه جنگجویان او، نقاط تاریک و منفی فراوانی وجود دارد. به طوری که در برخی از حملات به ایران گزینهای به نام اسلام وجود نداشته و آنچه برای جنگجویان سپاه عمر مهم بود، کشورگشایی و رسیدن به غنایم و آب و نان بوده است که در عناوبن بعدی بدان میپردازیم.
جنگ بدون اشاره به اسلام و پذیرش آن
در برخی از این جنگها خالد بن ولید طی نامهای بدون کوچکترین اشاره ای به اسلام، مردم را مخیرّ میکند که یا کشته شوند یا به خالد بن ولید جزیه، مالیات و خراج بپردازند! این ماجرا در کتاب مسند ابی یعلی چنین آمده است:
«کتاب خالد بسم الله الرحمن الرحیم من خالد بن الولید الی مرازبه اهل فارس السلام علی من اتبع الهدی فانی احمد الله الذی لا اله الا هو بالحمد الذی فصل حرمکم و فرق جماعتکم و وهن باسکم و سلب ملککم فاذا جاءکم کتابی هذا فاعتقدوا منی الذمه و ادوا الی الجزیه و ابعثوا الی بالرهن و الا فوالذی لا اله الا هو لالقینکم بقوم یحبون الموت کحبّکم الحیاه سلام علی من اتبع الهدی؛ نامه خالد: به نام خداوند بخشنده مهربان. از خالد بن ولید به مرزبانان ایران! سلام بر کسانی که پیرو هدایت باشند. پس من خدایی را که خدایی جز او نیست، ستایش میکنم. خدایی که شما را از اهلتان جدا کرد و جمع شما را پراکنده ساخت و نیروی شما را سست گردانید و ملک شما را از شما سلب کرد. آنگاه که نامه من به شما رسید، بدانید اهل ذمّه خواهید بود و باید جزیه پرداخت کنید و برای من (مال یا پولی) گِرو بفرستید و اگر چنین نکنید به خدایی که جز او خدایی نیست، مردمانی را به جان شما خواهم انداخت که مرگ را دوست دارند؛ همانطور که شما زندگی را دوست دارید. سلام بر هر که از هدایت پیروی کند.
در نمونه دیگری از این جنگها که در ایران صورت گرفت، حرفی از پذیرش اسلام در میان نبود؛ بلکه گزینههایی همچون خراج گرفتن و امان دادن در برابر آن وجود دارد!
عبدالله بن عتبان که از طرف عمر بن خطاب همراه سپاهی برای فتح اصفهان خود را بدانجا رسانیده بود، در جنگ تنبهتن با قاذوسقان (قاذوسبان) حاکم وقت اصفهان، شکست خورد، ولی قاذوسبان وی را نکشت و به او گفت:
«ما احب ان اقاتلک فانی قد رایتک رجلا کاملا، و لکنی ارجع معک الی عسکرک فاصالحک و ادفع المدینه الیک علی ان من شاء قام و ادی الجزیه و اقام علی ماله و علی ان یجری من اخذتم ارضه مجراهم، و من ابی ان یدخل فی ذلک ذهب حیث شاء و لکم ارضه، قال: ذلک لکو قدم علیه ابو موسی الاشعری من ناحیه الاهواز و کان عبدالله قد صالح القاذوسقان فخرج القوم من جی و دخلوا فی الذمه الا ثلاثین رجلا من اصبهان لحقوا بکرمان؛ «دوست ندارم که تو را بکشم. من تو را مرد کاملی میبینم! ولی من همراه تو به سپاه تو برمیگردم و با تو مصالحه میکنم و شهر را به تو واگذار میکنم؛ به این شرط که هرکس خواست در شهر بماند و جزیه دهد و اموالش برایش محفوظ باشد و زمینش بازگردانده شود و هر کس که از پرداخت جزیه خودداری کرد، هرجا خارج از اصفهان خواست برود و زمینش در اصفهان برای شما باشد! عبدالله در پاسخ گفت: قبول! و ابوموسی اشعری از اهواز به آنجا رسید؛ درحالیکه عبدالله با قاذوسبان صلح کرده بود. غیر از سی نفر، همه مردم از منطقه جی خارج شده و اهل ذمه شدند».
همین مطلب در کتابهای تاریخ طبری و طبقات المحدثین باصبهان نیز آمده است. در این روایت از سوی فرمانده سپاه عمر، اصلا سخنی از اسلام و دعوت به اسلام وجود ندارد! بلکه فقط دو گزینه پرداخت جزیه از سوی اهالی اصفهان یا خروج اهالی از شهر و تملک املاک آنها توسط سپاه عمر مطرح است. حال آنکه اولین گزینه باید دعوت به اسلام باشد و گزینه دوم پرداخت جزیه است.
جنگ برای غنیمت
در برخی جنگهای زمان عمر بن خطاب علیه ایرانیان در سال چهاردهم هجری، فرماندهان منصوب از سوی عمر به انگیزه دنیایی و غیر اسلامی خود اعتراف کردهاند! از جمله اینکه ذهبی می نویسد:
«لما کان یوم القادسیه ذهب المغیره بن شعبه فی عشره الی صاحب فارس فقال انا قوم مجوس و انا نکره قتلکم لانکم تنجسون علینا ارضنا فقال انا کنا نعبد الحجاره حتی بعث الله الینا رسولا فاتبعناه و لم نجیء لطعام بل امرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم و نسبی ذراریکم و اما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبعمنه فجئنا فوجدنا فی ارضکم طعاما کثیرا و ماء فلا نبرح حتی یکون لنا و لکم!» «هنگام جنگ قادسیه مغیره بن شعبه (فرمانده سپاه مسلمین) به طرف فرمانده سپاه فارس رفت، فرمانده سپاه فارس به او گفت: ما قومی مجوس هستیم و دوست نداریم با شما بجنگیم. شما سرزمین ما را (با آمدنتان) نجس کردهاید. مغیره به اوگفت: ما قومی بودیم که سنگ میپرستیدیم تا اینکه خداوند برای ما پیامبرش را فرستاد و ما از او تبعیت کردیم و آیین آن پیامبر را پذیرفتیم، و برای غذا هم به سرزمین شما نیامدیم؛ بلکه به ما دستور داده شده بود که با دشمنمان بجنگیم؛ پس با هدف جنگ با شما و اسیر نمودن فرزندانتان به این دیار آمدیم؛ اما آنچه در مورد غذا گفتم (واقعیت این است که): ما (در سرزمین خودمان) چیزی نیافتیم که سیرمان کند، وقتی به سرزمین شما آمدیم در این سرزمین آب و غذای فراوانی پیدا کردیم؛ بنابراین از اینجا نمیرویم تا اینکه این مواد غذایی بین ما و شما تقسیم شود!»
مغیره بن شعبه تصریح میکند که هدف او و سپاهش از جنگ با ایرانیان قبل از ورود به ایران فقط جنگ و اسیر نمودن ایرانیان بوده؛ ولی این هدف با ورود به ایران و دیدن منابع غنی و فراوانش تغییر کرده و به استفاده از منابع فراوان غذایی تبدیل شده است! جنگهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تبلیغ اسلام کجا و جنگهای سپاهیان عمر به انگیزه اسیر و غنیمت و سیر کردن شکم کجا؟!
خشونت و رفتار غیر اسلامی با ایرانیان
مسئله مهم و قابل توجه دیگر، رفتارهای جاهلی خشن و غیر اسلامی از سوی سپاهیان خلفای سهگانه علیه ایرانیان است که در کتابهای متعدد اهل سنت به آنها تصریح شده است؛ بهعنوان مثال در جنگ گرگان نقطه سیاهی برای سپاه اعراب (که ادعای مسلمانی داشتند) به ثبت رسید و جنایت بزرگی اتفاق افتاد. غیر مسلمانان، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست کردند که ما دروازههای شهر را بر روی شما میگشاییم، به شرطی که حتی یک نفر از ما کشته نشود. لشکریان خلیفه قبول کردند که هیچکس را نکشند؛ ولی برخلاف قول خود همه را کشتند، جز یک نفر و گفتند ما گفته بودیم که یک نفر از شما را نمیکشیم (و برای همین همه را کشتیم و فقط یک نفر را نکشتیم)!! محمد بن جریر طبری در تاریخ خود و ابناثیر در الکامل فی التاریخ مینویسند:
«فاتی جرجان فصالحوه علی مائتی الف ثم اتی طمیسه و هی کلها منطبرستان متاخمه جرجان و هی مدینه علی ساحل البحر فقاتله اهلها فصلی صلاه الخوف اعلمه حذیفه کیفیتها و هم یقتتلون و ضرب سعید یومئذ رجلا بالسیف علی حبل عاتقه فخرج السیفمن تحت مرفقه و حاصرهم فسالوا الامان فاعطاهم علی ان لا یقتل منهم رجلا واحدا ففتحواالحصن فقتلوا اجمعین الا رجلا واحدا ففتحوا الحصن و حوی ما فی الحصن». «به گرگان وارد شدند و با گرفتن دویست هزار دینار با آنان مصالحه کردند. سپس به اطراف طمیسه که شهری در کنار ساحل دریا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود، رفتند. با مردم آنجا جنگیدند. نماز خوف که حذیفه کیفیت خواندن آن را میدانست خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر گردن مردی کوبید که از زیر بغل او درآمد و آنان را محاصره کردند. آنان درخواست امان کردند، به آنان این امان داده شد تا حتی یک نفر از آنان را نکشند؛ به همین جهت آنها قلعه (خود که محاصره شده بود) را باز کردند؛ ولی آنان (برخلاف عهد خود) همه را کشتند به جز یک مرد! سپس در قلعه را گشودند و آنچهکه در قلعه بود غارت کردند.»
آری! فتح ایران در زمان خلفای سهگانه با چنین جنگهایی که همراه با خشونت و ناجوانمردی بوده، صورت گرفته است. آیا اسلام نبوی همین است که در جنگ به دشمن امان دهی، ولی بعد از تسلیم دشمن، برخلاف امان و تعهدی که دادهای، او را از دم تیغ بگذرانی؟! قطعاً اسلامی که اینگونه افراد در این جنگها آن را یدک میکشیدند، اسلام حقیقی نبوده و هرگز مورد تأیید پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهمالسلام) نبوده و نیست. اسلام راستین، اسلامی است که امام رضا (علیهالسلام) آن را معرفی نموده و میفرماید: «لا دین لمن لا عهد له؛ کسی که به عهد خود وفا نکند، دین ندارد».
بنابراین فتح ایران پس از حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه با انگیزههای دنیایی، خشونت جاهلی و طمعورزی نسبت به ثروتهای انسانی، طبیعی و اقتصادی در ایران بوده است.
طبری خشونت سپاهیان عمر بن خطاب پس از پیروزی در جنگ قادسیه را چنین توصیف میکند:
«و عن سیف عن سعید بن المرزبان عن رجل من بنی عبس قال اصاب اهل فارس یومئذ بعد ما انهزموا ما اصاب الناس قبلهم قتلوا حتی ان کان الرجل من المسلمین لیدعو الرجل منهم فیاتیه حتی یقوم بین یدیه فیضرب عنقه و حتی انه لیاخذ سلاحه فیقتله به و حتی انه لیامر الرجلین احدهما بصاحبه و کذلک فی العده؛ سیف از سعید بن مرزبان از مردی از بنیعبس نقل میکند که گفت: اهالی فارس (ایرانیان) در آن روزگار پس از آنکه در جنگ با اعراب شکست خوردند، مبتلا به رفتارها (کشتارها و بیعدالتیهایی) شدند که در جنگهای قبل علیه مردم انجام میشد. به طوری که مردی از سپاه (به ظاهر) مسلمان عمر بن خطاب، مردی از اسیران ایرانی را صدا میزد و پس از آنکه آن مرد ایرانی نزد او میآمد و در مقابلش میایستاد، گردنش را میزد! حتی (در مواردی) سلاحش را میگرفت و او را با آن میکشت! حتی (بدتر از این) دو نفر از اسیران ایرانی را در مقابل هم قرار میداد و به آنها دستور میداد که با یکدیگر بجنگند تا یکی دیگری را بکشد! همچنین دو گروه از اسیران ایرانی را مجبور به جنگ و کشتار یکدیگر میکردند!».
ظاهراً سپاه عمر بن خطاب در جنگ با ایرانیان چیزی جز خشونتهای جاهلی را مدنظر نداشتند. آنان تمام سفارشهای رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره اسیران جنگی و نحوه رفتار با آنها را زیر پا گذاشته و به شکنجه و کشتار اسیران ایرانی میپرداختند. بنا بر متن تاریخی پیشگفته، رفتار سپاهیان عمر بن خطاب با اسیران ایرانی، یادآور رفتار سپاهیان روم قدیم با اسرای جنگی است که آنها را به جان هم میانداختند تا به طور وحشیانه یکدیگر را بکشند.
آیا سپاه عمر بن خطاب اینگونه قصد تبلیغ اسلام و نرم کردن دلها نسبت به اسلام را داشت؟! بااینحال اگر در زمان خلفا و همراه با این جنگها تعالیمی وارد ایران شده، باید گفت آن تعالیم، اسلام حقیقی و اسلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده است؛ بلکه در آن دوره به نام اسلام بدعتهای زیادی وارد اسلام شده بود که هرگز مورد تأیید علمای واقعی اسلام نبوده و نیست.
جنگ برای کشورگشایی
اعتراف علمای اهل سنت: جنگهای خلفا به هدف کشورگشایی بود و جلوی گسترش معنوی اسلام را گرفت. عشق به حکومت و کشور گشایی و فتوحات از سوی برخی خلفا چنان شدید بود که به تصریح علمای اهل سنت باعث غلبه هوای نفس و نادیده گرفتن دستور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به ولایت و جانشینی حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) شد. دلیل این مسئله گفتار ابوحامد غزالی در این زمینه است: فقال عمر لعلی (علیهالسلام): بخ بخ اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنه. و هذا تسلیم و رضی، ثم بعد هذا غلب علیه الهوی لحبّ الریاسه و حمل عمود الخلافه و عقود النبوه و خفقان الهوی فی قعقعه الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار. عمر بن خطاب (پس از شنیدن حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غدیر خم درباره خلافت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) به امام علی (علیهالسلام) عرض کرد: «(ولایت تو) مبارک باشد! مبارک باشد! سرپرست و رهبر هر مرد و زن مؤمنی شدی!» و این جمله عمر بن خطاب تسلیم و رضایت و قبول خلافت امام علی (علیهالسلام) است؛ ولی پس از آن به خاطر حبّ ریاست هوا و هوس بر او غلبه کرد و او عمود خلافت را به دوش گرفته و قرارها و پیمانها در خفقان هوا و هوس و زدوخورد نیزهها و ازدحام اسبها و سپاهیان و لشکرکشی برای فتح کشورها به فراموشی سپرده شد.
در جنگهای دوران عمر بن خطاب انگیزههای غیر دینی و خشونتهای جاهلی به قدری پررنگ و آشکار است که حتی برخی علمای اهل سنت لب به اعتراف گشوده و این جنگها را مانع پیشرفت معنوی اسلام دانستهاند؛ «علائلی» نویسنده سنیمذهب مصری، قائل است:
«و نجد سببا ثالثا کان له اثر فی عدم الشعور بروح الاسلام و عدم الشعور بمعنی القومیه و الامه الواحده و هو التعجل بالفتوح الذی نقل العرب قبل اختمار المبادی عندهم فی انحاء الارض غازین و لکن بعقلیاتهم الاولی التی تفهم القبیله قبل الامه و تعرف الفرد قبل الجماعه و تفقه الاسلام علی انه اعمال فقط قبل ان تفقهه علی انه ضمیر و وجدان و روح. و بهذا نفسّر الظاهره الاجتماعیه فی کلّ محیط غلب علیه العنصر العربی کالعراق و المغرب و الاندلس. هذه الظاهره التی هی نتیجه للروح القبیله و بعجله الفتوح لم یترک للاسلام المهله لیفعل فعله فیها».
و ما علت سومی مییابیم که در عدم آگاهی به روح اسلام و عدم آگاهی به مفهوم قومیت واحد و امت واحد موثر است و آن اینکه اعراب تازهمسلمان (در دوران خلفای سهگانه) قبل از استحکام و استواری عقایدشان در لشکرکشی به سرزمینهای اطراف عجله کردند. این لشکرکشی براساس تفکرات جاهلی آنان بود که به جای درک مفهوم امت اسلامی، چیزی جز قبیله را درک نمیکرد و به جای آشنایی با جماعت و فکر جمعی، چیزی جز فردیت و تکروی را نمیشناخت و به جای اینکه حقیقت اسلام را به عنوان یک حقیقت دارای ضمیر و روح درک کند، از اسلام چیزی جز یکسری اعمال (عبادی) و دستورات عملی درک نکرد. به همین علت، رفتارها و پدیدههای اجتماعی در مناطقی مانند عراق، مغرب و اندلس که تعصب عربی بر آن غلبه داشت، نتیجه همان روح تعصب قبیلگی حاکم بر اعراب بود. به خاطر عجله در لشکرکشیها و فتوحات دوران خلفای سهگانه که مبتنی بر تعصبات جاهلی بود، فرصتی برای تبلیغ صحیح اسلام و معارف ناب آن باقی نماند. بنابراین فتوحات زمان خلفا، به جای اینکه حقیقت اسلام را گسترش دهد، تفکر کشورگشایی، اشرافیگری و در یک کلام خلاف اسلام را گسترش داد.
شاهد دیگر در سرکوب و خشونت عمر علیه ایرانیان به نقل از ابوحیّان توحیدی است که در کتابش میگوید:
«وکان شیخ لنا یحدث ان ثابت بن قره الحرانی الصابیء الفیلسوف کان یقول: فضلت امه محمد العربی علی جمیع الامم الخالیه بثلاثه لا یوجد فیمن مضی مثلهم: بعمر بن الخطاب فی سیاسته، فانه قلم اظفار العجمو لطف فی ایاله العرب و تاتی لتدبیر الحروب، واشبع بطون العرب؛ استادی برای ما میگفت: ثابت بن قره حرانی صابئی فیلسوف همواره میگفت: امت عربی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر همه امتهای گذشته به سه ویژگی که در گذشتگان نبود، فضیلت داده شدند: به عمر بن خطاب در سیاستش؛ قطعاً او ایرانیان را سر جایشان نشاند و آنها را سرکوب کرد و در منطقه اعراب مهر و عطوفت را گستراند و جنگها را مدیریت کرد و شکمهای عربها را سیر کرد».
در این متن بدون کوچکترین اشاره به مسائل اسلامی، تنها سرکوب عمر علیه ایرانیان و رسیدگی او به اعراب جلب توجه میکند!
عدم گسترش اسلام واقعی توسط خلفا
در پایان این بخش این نکته مهم را مورد توجه قرار میدهیم که از نظر تحلیل تاریخی، حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان دو مسئله جدا از هم بودهاند که هر کدام از این دو مسئله علل خاص خود را داشتهاند و هرگز ملازمه صددرصدی بین آنها برقرار نیست. همانطور که برخی تاریخنویسان معاصر به این موضوع تصریح کرده و گفتهاند:
«هرچند حمله اعراب به ایران مقدمه و وسیلهای بود برای آشنایی سریعتر ساکنان این مرز و بوم (ایران) با اسلام، ولی این امر حادثهای بود معلول یک رشته علتها و گرایش اسلامی ایرانیان حادثه دیگری بود معلول علتهای دیگر و در میان این دو حادثه هم وحدت زمانی به آناندازه نبوده است که بتوان آن دو را یک واقعه پنداشت و هر دو را در پرتو علل و عوامل واحدی توجیه و تفسیر کرد».
مخالفت اهلبیت با جنگهای خلفا
باید توجه داشت که خط فکری سه خلیفه پس از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با خط فکری اهل بیت (علیهمالسلام) کاملاً متفاوت و در بسیاری موارد متضاد بوده است. به همین جهت حملات اعراب به ایران در زمان خلفا از جمله در زمان خلیفه دوم مورد تأیید امامان معصوم (علیهمالسلام) نبوده و حتی یک روایت معتبر هم مبنی بر شرکت اهل بیت (علیهمالسلام) در این جنگها وجود ندارد؛ بلکه ائمه اطهار (علیهمالسلام) با جنگهای دوران خلفا و کیفیت آن مخالف بودهاند. حضور برخی اصحاب و شیعیان ایشان (مانند جناب سلمان) در برخی از این جنگها نیز، با هدف خاص مثل جلوگیری از خونریزی بیشتر و نیز دعوت به اسلام راستین و به دستور ائمه (علیهمالسلام) بوده است. نظر منفی اهل بیت (علیهمالسلام) پیرامون جنگهای خلفا در احادیث متعددی منعکس شده است که به بیان برخی از آنها میپردازیم:
روایت اول
«عن علی بن ابیحمزه قال: کان لی صدیق من کتاب بنی امیه فقال لی: استاذن لی عن ابیعبدالله (علیهالسلام) فاستاذنت له علیه فاذن له فلما ان دخل سلم و جلس ثم قال: جعلت فداک انی کنت فی دیوان هؤلاء القوم فاصبت من دنیاهم مالا کثیرا و اغمضت فی مطالبه. فقال ابو عبدالله (علیهالسلام): لولا ان بنی امیه وجدوا من یکتب لهم و یجبی لهم الفئ و یقاتل عنهم و یشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا ولو ترکهم الناس وما فی ایدیهم ما وجدوا شیئا الا ما وقع فی ایدیهم، قال: فقال الفتی: جعلت فداک فهل لی مخرج منه؟ قال: ان قلت لک تفعل؟ قال: افعل، قال له: فاخرج من جمیع ما اکتسبت فی دیوانهم فمن عرفت منهم رددت علیه ماله و من لم تعرف تصدقت به و انا اضمن لک علی الله (عزّوجلّ) الجنه، قال: فاطرق الفتی راسه طویلا ثم قال: قد فعلت جعلت فداک، قال ابن ابی حمزه: فرجع الفتی معنا الی الکوفه فما ترک شیئا علی وجه الارض الا خرج منه حتی ثیابه التی کانت علی بدنه، قال: فقسمت له قسمه واشترینا له ثیابا و بعثنا الیه بنفقه قال: فما اتی علیه الا اشهر قلائل حتی مرض فکنا نعوده قال: فدخلت علیه یوما و هو فی السوققال: ففتح عینیه ثم قال لی: یا علی وفی لی و الله صاحبک، قال ثم مات فتولینا امره فخرجت حتی دخلت علی ابی عبدالله (علیهالسلام) فلما نظر الی قال: یا علی وفینا و الله لصاحبک، قال: فقلت: صدقت جعلت فداک هکذا والله قال لی عند موته».
علی بن حمزه نقل میکند: من دوستی داشتم که از دفترداران و نویسندگان حکومتی بنیامیه بود. به من گفت: از امام صادق (علیهالسلام) اجازه بگیر که خدمتش برسم. من چنین کردم و امام صادق (علیهالسلام) وی را به حضور پذیرفتند. وقتی خدمت امام (علیهالسلام) رسید، سلام کرد و نشست. سپس عرض کرد: فدایت شوم! من در دیوان این سلسله (بنیامیه) بودم و از این راه اموال فراوانی به من رسید؛ پس من از اینکه این اموال از کجا به دست آمده (حق یا باطل است)، چشمپوشی کردم. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: اگر بنیامیه افرادی را نمییافتند که برایشان بنویسند و (یا) برایشان از مردم خراج حکومتی جمعآوری کنند و (یا) در دفاع از آنها بجنگند و در مراسم جمعی آنها شرکت کنند، آنها حق ما (اهل بیت) را غصب نمیکردند. اگر مردم، بنیامیه و آنچه در اختیارشان است، رها میکردند، چیزی جز همان چه که در اختیارشان بود، نمییافتند. آن جوان به حضرت صادق (علیهالسلام) عرض کرد: فدایت شوم! آیا راه خروجی از این مهلکه و راه جبرانی برای این خطای من وجود دارد؟ امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: آیا اگر آن راه را به تو بگویم، عمل میکنی؟ عرض کرد: آری به آن عمل میکنم. حضرت به او فرمودند: پس همه آنچه را در این مدت از بنیامیه به دست آوردهای، رها کن. اموالی که صاحبانش را میشناسی، به آنها برگردان و اموالی را که صاحبان اصلیاش را نمیشناسی، از طرف آنها صدقه بده. در این صورت من نیز بهشت را از سوی خدا برای تو ضمانت میکنم. پس از این کلام امام (علیهالسلام)، آن جوان مدتی طولانی سر خود را به زیر افکند و سپس عرض کرد: فدای شما شوم! این کار را انجام خواهم داد. ابن ابیحمزه میگوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت. سپس هر آنچه از اموال و دارایی نزدش بود، حتی لباسش را رها کرد (یا به صاحبانش برگرداند یا صدقه داد). من بخشی از مالم را به او اختصاص دادم و برای او لباسی خریدیم و خرجی فرستادیم. چند ماهی بیشتر نگذشته بود که مریض شد. سپس ما به عیادتش میرفتیم. روزی از روزها که به عیادتش رفتم، او در حال احتضار و جان دادن بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت: ای علی! به خدا قسم مولای تو (امام صادق (علیهالسلام)) به عهد خود (که بهشت را برای من ضمانت کرده بود) وفا کرد. لحظاتی بعد او از دنیا رفت. ما امور مربوط به خاکسپاری او را بر عهده گرفتیم. پس از مدتی من خدمت امام صادق (علیهالسلام) رسیدم. امام (علیهالسلام) به من نگاهی کرد و فرمود: ای علی! به خدا قسم به عهد خود (ضمانت بهشت) برای دوستت وفا کردیم. عرض کردم: صحیح میفرمایید! فدای شما شوم! به خدا قسم هنگام مرگش همین جمله را به من گفت.
نکته مهم و شاهد بحث ما در این حدیث شریف و زیبا، جمله امام صادق (علیهالسلام) است که میفرمایند: اگر افرادی نبودند که به نفع بنیامیه بجنگند، آنها نمیتوانستند، حق ما را غصب کنند.
حدیث دوم
در حدیث معتبر دیگری از امام رضا (علیهالسلام) به این نکته به صورت صریح تاکید شده است:
«عن عبدالله بن مغیره قال محمد بن عبدالله للرضا (صلواتاللهعلیه) و انا اسمع: حدثنی ابی عن اهل بیته، عن آبائه (علیهماالسّلام) انه قال لبعضهم: ان فی بلادنا موضع رباط یقال له: قزوین و عدوا یقال له: الدیلم فهل من جهاد او هل من رباط؟ فقال: علیکم بهذا البیت فحجوه فاعاد علیه الحدیث، فقال: علیکم بهذا البیت فحجوه، اما یرضی احدکم ان یکون فی بیته ینفق علی عیاله من طوله ینتظر امرنا فان ادرکه کان کمن شهد مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدرا و ان مات منتظرا لامرنا کان کمن کان مع قائمنا (علیهالسلام) هکذا فی فسطاطه ـ و جمع بین السبابتین ـ و لا اقول هکذا ـ و جمع بین السبابه و الوسطی ـ فان هذه اطول من هذه فقال ابو الحسن (علیهالسلام): صدق».
عبدالله بن مغیره میگوید: من میشنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضا (علیهالسلام) عرض کرد: پدرم از جدش نقل کرد که به جدّ شما عرض کرده است: در سرزمین ما منطقهای مرزی وجود دارد که به آن قزوین گفته میشود و دشمنی وجود دارد که به آن دیلم گفته میشود. آیا جهاد و یا مرزبانی در برابر آنان [(به دستور خلیفه)] جایز است؟ ایشان (جدّ) شما فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. سپس دوباره همان سؤال را تکرار کرد. جدّ شما نیز همان جواب را تکرار و فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. آیا یکی از شما (پیروان ما اهل بیت) به این راضی نمیشود که در خانه خود باشد و از داراییاش بر خانوادهاش انفاق کند و منتظر امر (ظهور) ما باشد؟ پس اگر صاحب الامر (علیهالسلام) را درک کرد، مانند کسی است که همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جنگ بدر شرکت کرده باشد و اگر (صاحب الامر (علیهالسلام) را درک نکرد و) با حالت انتظار فرج، از دنیا رفت، مانند کسی است که همراه قائم ما در خیمهاش باشد ـ دراینحال جد شما ـ انگشتان سبابه خود را کنار هم قرار داد ـ [یعنی همینگونه در کنار امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) و شانهبهشانه ایشان است]؛ سپس ـ درحالیکه انگشت سبابه و وسط خود را کنار هم قرار داد ـ فرمود: نمیگویم اینچنین! این (انگشت وسط) بلندتر از این انگشت (سبابه) است [نمیگویم کنار امام بودنِ این فرد به صورت این دو انگشت است؛ یعنی با امام فاصله دارد؛ چنانچه انگشت میانی بلندتر از انگشت سبابه است ]. در این هنگام امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: جدّ من درست فرمود.
در این حدیث، امام رضا (علیهالسلام) حجّ خانه خدا، نشستن در خانه، انفاق بر خانواده و انتظار فرج را برتر از جهاد همراه خلفای ناحق دانسته و برای چنین جهادی ارزشی قائل نیستند.
حدیث سوم
همین معنا در ضمن حدیث دیگری از امام جواد (علیهالسلام) چنین نقل شده است:
«و لا اعلم فی هذا الزمان جهادا الا الحج و العمره و الجوار؛ و من در این زمان [زمان خلفای جور] جهادی سراغ ندارم مگر حج و عمره و همسایهداری نیکو».
حدیث چهارم
در حدیث دیگری امام صادق (علیهالسلام) جنگیدن در رکاب مخالفان اهل بیت (علیهمالسلام) را با تعبیر بسیار تندی مورد مذمت قرار میدهند:
«عن بشیر الدهان، عن ابی عبدالله (علیهالسلام) قال: قلت له: انی رایت فی المنام انی قلت لک: ان القتال مع غیر الامام المفروض طاعته حرام مثل المیته و الدم و لحم الخنزیر، فقلت لی: هو کذلک. فقال ابو عبدالله (علیهالسلام): هو کذلک هو کذلک؛ بشیر دهان میگوید به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: من در خواب دیدم که به شما عرض میکنم: قطعاً جنگ در رکاب امامی که اطاعتش واجب نیست (حاکم مخالف اهل بیت (علیهمالسلام)) مانند مردار و خون و گوشت خوک (حرام) است. پس شما به من فرمودید: همینطور است. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: مسئله همانطور است. مسئله همانطور است (که در خواب به تو گفتهام.)
در این ، جنگیدن به نفع مخالفان اهل بیت (اعم از بنیامیه و بنیعباس) مانند خون و مردار و گوشت خوک حرام اعلام شده است که تعبیری بسیار تند در این بحث است.
حدیث پنجم
نکته قابل توجه اینکه مخالفت امامان معصوم (علیهمالسلام) با جنگ به نفع حکومتهای وقت به قدری آشکار بود که حتی مخالفان شیعه نیز بدانها اعتراض میکردند؛ چنانکه در کتاب کافی شریف در روایتی معتبر آمده است:
«علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن عثمان بن عیسی، عن سماعه، عن ابی عبدالله (علیهالسلام) قال: لقی عباد البصری علی بن الحسین صلوات الله علیهما فی طریق مکه فقال له: یا علی بن الحسین ترکت الجهاد و صعوبته و اقبلت علی الحج و لینته ان الله عزوجل یقول: «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم». فقال له علی بن الحسین (علیهماالسلام): اتم الآیه، «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین». فقال علی بن الحسین علیهما السلام: اذا راینا هؤلاء الذین هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج»؛ علی بن ابراهیم از پدرش از عثمان بن عیسی از سماعه نقل میکند که امام صادق (علیهالسلام) فرمود:
عباد بصری امام سجاد (علیهالسلام) را در راه مکه دید و به ایشان (جسارت کرده و) عرض کرد: ای علی بن حسین! جنگ در راه خدا و سختی آن را رها کردهای و به حج و راحتی آن رو آوردهای؟! خدا میفرماید: «در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به (بهای) اینکه بهشت برای آنان باشد، خریده است همان کسانی که در راه خدا میجنگند و میکُشند و کشته میشوند. (این) به عنوان وعده حقی در تورات و انجیل و قرآن برعهده اوست. و چه کسی از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معاملهای که با او کردهاید، شادمان باشید، و این همان کامیابی بزرگ است.»
حضرت سجاد (علیهالسلام) فرمودند: ادامه این آیه را نیز بخوان: «(آن مؤمنان) همان توبهکنندگان، عبادتکنندگان، سپاسگزاران، روزهداران، رکوعکنندگان، سجدهکنندگان، امرکنندگان به کارهای پسندیده، بازدارندگان از کارهای ناپسند و پاسداران مقررات خدایند و مؤمنان را بشارت ده.» سپس امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند: هرگاه دیدیم کسانی [حاکمانی] چنین صفاتی دارند، در آن صورت جهاد همراه آنان برتر از حج است.
میبینیم که امام (علیهالسلام) در پاسخ به اعتراض نیشدار آن فرد مخالف، عدم کفایت و لیاقت بنیامیه را از قرآن ثابت کرده و آن را دلیل عدم شرکت در جهاد همراه بنیامیه بیان میفرماید.
حدیث ششم
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در حدیثی جنگ به همراه فرد یا گروهی که اعتمادی به آنها برای اجرای احکام الهی نیست را کمک به دشمنان و کمک به ریختن خون اهل بیت (علیهمإالسلام) دانسته و میفرمایند:
«لا یخرج المسلم فی الجهاد مع من لا یؤمن فی الحکم و لا ینفذ فی الفئ امر الله عز وجل، فانه ان مات فی ذلک المکان کان معینا لعدونا فی حبس حقنا، و الاشاطه بدمائنا و میتته میته جاهلیه؛ مسلمان واقعی در جنگی شرکت نمیکند که فرمانده آن در اجرای احکام مورد اعتماد نباشد و در اموالی که بدون جنگ به غنیمت درآمده امر الهی (رساندن آن اموال به امام معصوم (علیهالسلام)) را اجرا نکند. قطعاً چنین شخصی اگر در حال جنگ بمیرد، به دشمنان ما در غصب حق ما و ریختن خون ما کمک کرده و مردن او مردن جاهلی است».
حدیث هفتم
در حدیث دیگری از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«عن محمد بن عبدالله السَمْندری قلت لابی عبدالله (علیهالسلام) انی اکون بالباب یعنی باب من الابواب فینادون السلاح فاخرج معهم؟ فقال: ارایتک ان خرجت فاسرت رجلا فاعطیته الامان و جعلت له من العهد ما جعله رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) للمشرکین اکان یفون لک به؟ قال: لا و الله جعلت فداک ما کان یفون لی قال فلا تخرج ثم قال لی اما ان هناک السیف؛
محمد بن عبدالله سمندری میگوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: من در نزدیک دروازه هستم یعنی دروازهای از دروازه های شهر پس (ماموران حکومتی) اعلام میکنند که هرکسی می خواهد به جنگ برود بیاید و سلاح بگیرد. آیا من همراه آنان به جنگ بروم؟ حضرت فرمودند: آیا مطمئنی که اگر همراه آنان به جنگ رفتی سپس مردی را اسیر گرفتی و به او امان دادی و تعهد امانی مانند تعهدی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مشرکین داد به او دادی، آنان (حکومت بنیامیه یا بنی عباس) به تعهد تو نسبت به آن اسیر وفا میکنند؟ عرض کردم: نه به خدا سوگند! فدای شما شوم! به تعهد و قولی که من به آن اسیر دادم وفا نمیکنند. آن حضرت فرمود: پس همراه آنان به جنگ نرو. آنجا فقط شمشیر است (و از اسلام و اجرای قوانین جنگ اسلامی خبری نیست)».
این فرمایش امام صادق (علیهالسلام) دقیقاً تداعیکننده جنگهای سراسر خشونتبار و خارج از دستورات اسلامی است که بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قبل از دوران امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اتفاق افتاد؛ به غیر مسلمانان امان میدادند؛ ولی با کمال تأسف پس از دستیابی به آنان، امان و تعهد خود را به راحتی لگدمال کرده و همه را میکشتند. ما در همین مقاله تحت عنوان «خشونت جاهلی و رفتار غیر اسلامی در جنگ با ایرانیان» نمونههایی از آن جنگها را به صورت مستند ذکر کردیم.
حدیث هشتم
عدم مشروعیت جنگ به نفع دشمنان اهل بیت (علیهمالسلام) بهقدری مهم بوده که گاهی ائمه (علیهمالسلام) خود آغازگر این بحث بودهاند. از آن جمله است این حدیث شریف:
«عن عبدالملک بن عمر قال: “قال لی ابو عبدالله (علیهالسلام): یا عبدالملک مالی لا اراک تخرج الی هذه المواضع التی یخرج الیها اهل بلادک، قال: قلت و این؟ قال: جده و عبادان و المصیصه و قزوین، فقلت: انتظارا لامرکم و الاقتداء بکم، فقال: ای و الله، لو کان خیرا ما سبقونا الیه؛
عبدالملک بن عمر می گوید: امام صادق (علیهالسلام) به من فرمود: عبدالملک! چرا همراه اهالی منطقه خود به مناطق جنگی نمیروی؟ عرض کردم: به کدام مناطق؟ حضرت فرمودند: به جدّه و آبادان و مصیصه و قزوین. عرض کردم: به خاطر اینکه منتظر دستور شما هستم و به شما اقتدا نمودهام. حضرت فرمودند: همینطور است به خدا! (آفرین! ) اگر خیر و خوبی (در این جنگها) بود (مخالفان ما) از ما در آن پیشی نمیگرفتند».
یاران ایرانی و فارسی سخن گفتن ائمه
نکتهای که توجه اهل بیت (علیهمالسلام) به ایرانیان و ظرفیت عموم آنها برای تشیع را بهخوبی بیان میکند، وجود ایرانیان در زمره اصحاب ایشان و فارسی سخن گفتن ایشان با ایرانیان است. در این بخش به برخی روایات در این زمینه میپردازیم:
روایت اول
«حدثنا عبدالله بن جعفر عن ابیهاشم الجعفری قال دخلت علی ابی الحسن [الرضا] (علیهالسلام) فقال یااباهاشم کلم هذا الخادم بالفارسیه فانه یزعم انه یحسنها فقلت للخادم زانویت چیست فلم یجبنی فقال (علیهالسلام) یقول رکبتک ثم قلت نافت چیست فلم یجبنی فقال یقول سرتک؛ عبدالله بن جعفر از ابوهاشم جعفری نقل میکند که خدمت امام رضا (علیهالسلام) رسیدم. آن حضرت فرمودند: ای اباهاشم! با این خادم به فارسی سخن بگو؛ زیرا او گمان میکند که فارسی را بهخوبی یاد دارد. پس من به زبان فارسی به خادم گفتم: زانویت چیست؟ خادم نتوانست به من پاسخ دهد. امام رضا (علیهالسلام) (به عربی به خادم) فرمودند: میگوید زانویت چیست! سپس به فارسی به خادم گفتم: نافت چیست؟ ولی باز هم نتوانست پاسخ مرا بدهد. حضرت رضا (علیهالسلام) به عربی فرمودند: میگوید نافت»!
روایت دوم
«احمد بن مهران، عن محمد بن علی، عن ابیبصیر قال: قلت لابی الحسن (علیهالسلام): جعلت فداک بم یعرف الامام؟ قال: فقال: بخصال: اما اولها فانه بشئ قد تقدم من ابیه فیه باشاره الیه لتکون علیهم حجه ویسال فیجیب وان سکت عنه ابتدا ویخبر بما فی غد ویکلم الناس بکل لسان، ثم قال لی: یا ابامحمد اعطیک علامه قبل ان تقوم فلم البث ان دخل علینا رجل من اهل خراسان، فکلمه الخراسانی بالعربیه فاجابه ابوالحسن (علیهالسلام) بالفارسیه فقال له الخراسانی: والله جعلت فداک ما منعنی ان اکلمک بالخراسانیه غیر انی ظننت انک لا تحسنها، فقال: سبحان الله اذا کنت لا احسن اجیبک فما فضلی علیک ثم قال لی: یا ابا محمد ان الامام لا یخفی علیه کلام احد من الناس ولا طیر ولا بهیمه ولا شئ فیه الروح، فمن لم یکن هذه الخصال فیه فلیس هو بامام».
احمد بن مهران از محمد بن علی از ابوبصیر نقل میکند که گفت: به امام کاظم (علیهالسلام) عرض کردم فدایت شوم امام (علیهالسلام) به چه نشانهای شناخته میشود؟ فرمودند: به چند صفت:
۱. به چیزی که قبل از پدرش (امام قبل) درباره (امامت) وی به او رسیده تا بر مردم حجت باشد؛ ۲. هرچه از او سؤال شود او پاسخ میدهد و اگر سؤال نشود، شروع به سخن گفتن کند؛ ۳. از آینده خبر میدهد؛ ۴. با مردم با همه زبانها میتواند صحبت کند. حضرت سپس فرمود: ای ابامحمد! قبل از اینکه از جای خود برخیزی، نشانهای را به تو میدهم. چیزی نگذشت که مردی از اهل خراسان به خدمت امام (علیهالسلام) رسید. او به زبان عربی با امام سخن گفت؛ ولی امام کاظم (علیهالسلام) به زبان فارسی به او پاسخ داد. مرد خراسانی به امام (علیهالسلام) عرض کرد: فدایت شوم! به خدا قسم! چون گمان میکردم شما به زبان فارسی مسلط نیستید، به زبان عربی با شما سخن گفتم. امام (علیهالسلام) فرمودند: سبحان الله! اگر من نتوانم بهخوبی پاسخ تو را (به زبان فارسی) بدهم، پس چه برتری بر تو دارم؟! سپس به من فرمود: ای ابامحمد! قطعاً سخن هیچ انسان، پرنده و حیوان و موجود دارای روحی بر امام پوشیده نیست. پس هر که در او این صفات نباشد، امام (معصوم) نیست».
روایت سوم
«علی بن محمد بن بندار، عن ابراهیم بن اسحاق الاحمر، عن الحسن بن سهل، عن الحسن ابن علی بن مهران قال: دخلت علی ابی الحسن موسی (علیهالسلام) وفی اصبعه خاتم فضه فیروزج، نقشه “الله الملک” فادمت النظر الیه فقال: مالک تدیم النظر الیه؟ فقلت: بلغنی انه کان لعلی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خاتم فضه فیروزج نقشه ” الله الملک ” فقال: اتعرفه؟ قلت: لا فقال: هذا هو، تدری ما سببه؟ قلت: لا، قال: هذا حجر اهداه جبرئیل (علیهالسلام) الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوهبه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اتدری ما اسمه؟ قلت: فیروزج قال: هذا بالفارسیه، فما اسمه بالعربیه؟ قلت: لا ادری قال: اسمه الظفر؛ علی بن محمد بن بندار از ابراهیم بن اسحاق احمر از حسن بن سهل از حسن بن علی بن مهران نقل کرد که گفت: خدمت امام کاظم (علیهالسلام) رسیدم، درحالیکه در دستشان انگشتر نقره فیروزه بود و عبارت «الله الملک» بر آن نقش بسته بود. من به آن چشم دوختم. آن حضرت فرمود: چه شده؟! به انگشتر چشم دوختهای! عرض کردم: من شنیدهام که حضرت علی امیرمؤمنان (علیهالسلام) انگشتر نقره فیروزهای داشتند که نقش روی آن «الله الملک» بوده است. حضرت کاظم (علیهالسلام) فرمودند: آیا آن را میشناسی؟ عرض کردم: نه. فرمودند: این، همان انگشتر است. میدانی سبب آن چیست؟ عرض کردم: نه. فرمودند: این سنگی است که جبرئیل (علیهالسلام) آن را برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیه آورد. حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخشید. آیا میدانی اسمش چیست؟ عرض کردم: فیروزه. حضرت فرمودند: این (فیروزه) نام فارسی آن است. اسم عربی آن چیست؟ عرض کردم: نمیدانم! فرمودند: اسم (عربی) آن ظفر است».
روایت چهارم
«حدثنا ابی رضی الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبدالله قال: حدثنا احمد بن ابی عبدالله البرقی قال: حدثنا ابوهاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت اتغدی مع ابی الحسن (علیهالسلام) فیدعو بعض غلمانه بالصقلبیه والفارسیه وربما بعثت غلامی هذا بشئ من الفارسیه فیعلمه وربما کان ینغلق الکلام علی غلامه بالفارسیه فیفتح علی غلامه؛ پدرم که خدا از او راضی باد گفت: سعد بن عبدالله از احمد بن ابیعبدالله برقی از ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری نقل کرد که گفت: همراه امام کاظم (علیهالسلام) شام میخوردم. برخی از خدمتکارانش را با زبان صقلبی و فارسی صدا میزد و گاهی خدمتکار مرا برای کاری میفرستاد و به زبان فارسی با او صحبت میفرمود. پس به او یاد میداد و گاهی که واژهای فارسی بر خدمتکار امام سخت میشد، امام (علیهالسلام) آن کلمه را برایش بیان میکرد».
روایت پنجم
«حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسین عن علی بن مهزیار عن الطیب الهادی (علیهالسلام) قال دخلت علیه فابتدانی و کلمنی بالفارسیه؛ محمد بن حسن صفار از محمد بن حسین از علی بن مهزیار نقل میکند که خدمت امام هادی (علیهالسلام) رسیدم. ایشان به زبان فارسی شروع به صحبت با من فرمودند».
روایت ششم
«حدثنا الحسن بن علی السرسونی عن ابراهیم بن مهزیار قال کان ابو الحسن کتب الی علی بن مهزیار یامره ان یعمل له مقدار الساعات فحملناه الیه فی سنه ثمان وعشرین فلما صرنا بسیاله کتب یعلمه قدومه ویستاذنه فی المصیر الیه وعن الوقت الذی نسیر الیه فیه واستاذن لابراهیم فورد الجواب بالاذن انا نصیر الیه بعد الظهر فخرجنا جمیعا الی ان صرنا فی یوم صایف شدید الحر ومعنا مسرور غلام علی بن مهزیار فلما ان دنوا من قصره اذا بلال قائم ینتظرنا وکان بلال غلام ابی الحسن (علیهالسلام) فقال ادخلوا فدخلنا حجره وقد نالنا من العطش امر عظیم فما قعدنا حینا حتی خرج الینا بعض الخدم و معه قلال من ماء ابرد ما یکون فشربنا ثم دعا بعلی بن مهزیار فلبث عنده الی بعد العصر ثم دعانی فسلمت علیه واستاذنته ان یناولنی یده فاقبلها فمد یده (علیهالسلام) فقبلتها ودعانی و قعدت ثم قمت فودعته فلما خرجت من باب البیت نادانی فقال یا ابراهیم فقلت لبیک یا سیدی فقال لاتبرج فلم نزل جالسا ومسرور غلامنا معنا فامر ان ینصب المقدار ثم خرج (علیهالسلام) فالقی له کرسی فجلس علیه والقی لعلی بن مهزیار کرسی عن یساره فجلس وکنت انا بجنب المقدار فسقطت حصاه فقال مسرور هشت فقال هشت ثمانیه فقلنا نعم یا سیدنا فلبثنا عنده الی المساء ثم خرجنا فقال لعلی رد الی مسرورا بالغداه فوجهه الیه فلما ان دخل قال له بالفارسیه بار خدایا چون فقلت له نیک یا سیدی فمرّ نصر فقال لمسرور در ببند در ببند! فاغلق الباب ثم آلقی رداه علیّ یخفینی من نصر حتی سالنی عما اراد فلقیه علی بن مهزیار فقال له کل هذا حرفا من نصر فقال یا ابا الحسین یکاد خوفی (منه خوفی) من عمرو بن قرح».
حسن بن علی سرسونی از ابراهیم بن مهزیار نقل میکند که گفت: امام هادی (علیهالسلام) در ضمن نامهای که به علی بن مهزیار مرقوم فرمودند، به او دستور دادند برایشان یک ساعت (وسیله اندازهگیری ساعات روز و شب) بسازد. (پس از ساخت ساعت) ما آن را در سال ۲۲۸ بسوی ایشان بردیم. وقتی که به سیاله (نزدیکترین منطقه به شهر مدینه) رسیدیم، علی بن مهزیار در ضمن نامهای، رسیدن خود به مدینه را به اطلاع امام هادی (علیهالسلام) رساند و درباره چگونگی و زمان رسیدن به خدمت آن حضرت و نیز همراه آوردن ابراهیم (برادرش) از ایشان کسب تکلیف کرد. پس از آن جواب نامه رسید که فرموده بودند بعد از ظهر به خدمت ایشان برسیم. پس ما همگی در روز تابستان بسیار گرمی حرکت کردیم و مسرور خدمتکار علی بن مهزیار نیز همراه ما بود. وقتی نزدیک منزل امام هادی (علیهالسلام) رسیدیم، دیدیم که بلال خدمتکار امام هادی (علیهالسلام) در انتظار ما ایستاده است. به ما گفت: داخل شوید. ما داخل اتاقی شدیم درحالیکه بهشدت تشنه شده بودیم. هنوز زمانی از نشستن ما نگذشته بود که یکی از خدمتکاران همراه ظرف آبی خنک نزد ما آمد و ما از آن آب گوارا نوشیدیم. سپس امام هادی (علیهالسلام) علی بن مهزیار را صدا کرده و او تا بعد از عصر در خدمت آن حضرت بود. پس از آن امام (علیهالسلام) مرا صدا زدند و من به خدمتشان رسیدم و اجازه خواستم تا دستشان را ببوسم. ایشان اجازه دادند و من دست ایشان را بوسیدم. ایشان برایم دعا کردند و من نشستم و سپس بلند شدم و از ایشان خداحافظی کردم. وقتی از در خانه خارج شدم، حضرت مرا صدا زده فرمودند: ای ابراهیم! عرض کردم: بله آقای من! فرمودند: خود را (بیرون خانه) نمایان نکن! پس ما نشستیم و مسرور خدمتکارمان نیز همراه ما بود. سپس امام هادی (علیهالسلام) دستور فرمودند تا ساعت نصب و راهاندازی شود. آن حضرت (از اتاق) خارج شده و برایشان صندلی نهاده شد و روی آن نشستند. برای علی بن مهزیار نیز صندلی نهاده شد و او در سمت چپ حضرت نشست. من در کنار ساعت بودم که سنگ کوچکی (از ساعت) افتاد. مسرور گفت: هشت! امام (علیهالسلام) فرمود: هشت (یعنی) ثمانیه (به عربی). ما عرض کردیم: بله آقای ما! ما تا غروب نزد آن حضرت ماندیم. پس از آن از خدمت ایشان خارج شدیم. ایشان فرمودند: مسرور را فردا نزد من بیاورید. پس او را به سوی امام روانه کرد. وقتی داخل منزل امام شد، امام (علیهالسلام) به فارسی به او فرمود: «بار خدایا چون» عرض کردم: «نیک» آقای من! در این هنگام نصر از مقابل خانه عبور کرد. حضرت به فارسی فرمود: در را ببند! در را ببند! پس او در را بست. آنگاه امام (علیهالسلام) ردای خود را بر من انداخت و مرا از نصر پنهان کرد. سپس آنچه خواستند از من سؤال کردند. اندکی بعد علی بن مهزیار خدمت حضرت رسید و عرض کرد: آیا تمام این کارها برای در امان ماندن از (شرّ) نصر بود؟ حضرت فرمودند: ای اباالحسن! ترس من از نصر (به خاطر دشمنی او با ما) چیزی شبیه ترس من از عمرو بن قرح است.
روایت هفتم
«ان ابان بن تغلب قال: غدوت من منزلی بالمدینه وانا ارید ابا عبدالله (علیهالسلام) فلما صرت بالباب، خرج علی قوم من عنده لم ار قوما احسن زیا منهم و لا احسن سیماء منهم، کان الطیر علی رؤوسهم، ثم دخلنا علی ابی عبدالله علیه السلام، فجعل یحدثنا بحدیث، فخرجنا من عنده، وقد فهمه خمسه نفر منا متفرق الالسن: منها اللسان العربی، والفارسی، والنبطی، والحبشی، والسقلبی. فقال بعضنا لبعض: ما هذا الحدیث الذی حدثنا به؟ فقال من لسانه عربی: حدثنا کذا بالعربیه. وقال الفارسی: ما فهمت انما حدث بکذا وکذا بالفارسیه. وقال الحبشی: ما حدثنی الا بالحبشیه. وقال السقلبی: ما حدثنا الا بالسقلبیه. فرجعوا الیه فاخبروه. فقال (علیهالسلام): الحدیث واحد، ولکنه فسر لکم بالسنتکم».
ابان بن تغلب گفت: صبح اول وقت از خانهام در مدینه خارج شدم و میخواستم خدمت امام صادق (علیهالسلام) برسم. وقتی به در منزل حضرت رسیدم افرادی از منزل ایشان خارج شدند که من در اخلاق و سیمای خوب بهتر از آنها ندیده بودم. گویا بر سرشان پرنده بود! ما خدمت امام صادق (علیهالسلام) رسیدیم و آن حضرت شروع فرمود به سخن گفتن برای ما. ما از نزد ایشان خارج شدیم. به اطلاع حضرت رسانده بودند که پنج نفر ما زبانهای مختلفی دارند. از جمله عربی، فارسی، نبطی، حبشی و سقلبی. برخی از ما به برخی دیگر گفتند: این چه حدیثی بود که امام برای ما فرمود؟ کسی که عربزبان بود، به زبان عربی گفت حضرت چنین فرمود. آنکه فارسی زبان بود به زبان فارسی گفت من نفهمیدم (به تو به عربی چه فرمود) برای من چنین مطلبی فرمود. آنکه حبشی زبان بود گفت: حضرت با من سخن نفرمود مگر به زبان حبشی. آنکه سقلبی زبان بود گفت: حضرت با من سخن نگفت مگر به زبان سقلبی. پس نزد امام (علیهالسلام) برگشتند و به ایشان (آنچه شنیده بودند را) خبر دادند. پس آن حضرت فرمودند: حدیث (و سخن من) یکی بود؛ ولی برای هرکدام از شما به زبان خودتان تفسیر شد.
روایت هشتم
«روی احمد بن قابوس، عن ابیه، عن ابی عبدالله (علیهالسلام) قال: دخل علیه قوم من اهل خراسان، فقال ـ ابتدءا قبل ان یسال ـ: من جمع مالا یحرسه عذبه الله علی مقداره. فقالوا له ـ بالفارسیه ـ: لا نفهم بالعربیه. فقال لهم: ” هر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشد “. و قال: ان لله مدینتین احداهما بالمشرق، والاخری بالمغرب، علی کل مدینه سور من حدید، فیها الف الف باب من ذهب، کل باب بمصراعین، وفی کل مدینه سبعون الف لسان مختلفات اللغات. و انا اعرف جمیع تلک اللغاتوما فیهما و ما بینهما حجه غیری وغیر آبائی و [۵۲] ابنائی بعدی؛
احمد بن قابوس از پدرش نقل کرد: مردمانی از اهل خراسان خدمت امام صادق (علیهالسلام) رسیدند. پس حضرت قبل از اینکه از ایشان سؤال شود ابتدائاً (به عربی) فرمودند: کسی که مالی جمع کند و (به جای استفاده صحیح فقط) به فکر حفاظت از آن مال باشد، خدا به همان اندازه او را عذاب خواهد فرمود. آن مردم به حضرت عرض کردند: ما عربی نمیفهمیم. پس امام (علیهالسلام) به آنها به زبان فارسی فرمود: هرکه درم اندوزد جزایش دوزخ باشد. امام (علیهالسلام) (در ادامه) فرمود: قطعاً برای خدا دو شهر است: یکی در مشرق و دیگری در مغرب. بر هر شهر حصاری از آهن است در آن حصار هزار هزار (یک میلیون) در از طلا هست. هر در دو لنگه دارد و در هر شهر هفتاد هزار زبان با لغات مختلف هست و من به تمام آن زبانها و لغات و آنچه در آن دو شهر و بین آن دو هست، مسلط و آگاه هستم تا حجت برای غیر من و غیر پدرانم و غیر فرزندانم پس از من باشد».
روایت نهم
«قال ابوهاشم: کنت عند ابیالحسن (علیهالسلام) وهو مجدر، فقلت للمتطبب: “آب گرفت”؟ ثم التفت الی وتبسم فقال: تظن الا یحسن الفارسیه غیرک؟! فقال له المتطبب: جعلت فداک تحسنها؟! فقال: اما فارسیه هذا فنعم، قال لک: احتمل الجدری ماء! ابوهاشم گفت: من نزد امام هادی (علیهالسلام) بودم، درحالیکه ایشان مبتلا به بیماری آبله شده بودند. پس به کسی که طبیب نبود؛ ولی کار طبابت انجام میداد گفتم: آب گرفت؟ امام به من توجه و تبسم کرده و فرمودند: گمان میکنی که غیر از خودت کسی به زبان فارسی مسلط نیست؟! کسی که کار طبابت انجام میداد به امام (علیهالسلام) عرض کرد: فدای شما گردم! به زبان فارسی مسلط هستید؟! حضرت فرمود: بله به این زبان فارسی مسلط هستم. به تو میگوید: جای آبله، آب گرفته است.
تشیع ایرانیان در قرون اول تا چهارم
در این بخش تدریجی بودن اسلام و تشیع ایرانیان و عوامل آن را در قرون مختلف مورد بررسی قرار میدهیم. در ابتدا نحوه تشیع تدریجی ایرانیان و عوامل آن در قرون اول تا چهارم هجری مورد بررسی قرار میگیرد. در اینجا به بررسی تشیع ایرانیان و عوامل مؤثر آن در قرنهای اول تا چهارم هجری میپردازیم.
نقش سلمان فارسی در اسلام آوردن ایرانیان
همانطور که گذشت، ائمه اطهار (علیهمالسلام) در جنگهای دوران عمر بن خطاب حضور نداشتند؛ ولی برخی از اصحاب و شیعیان ایشان با کسب اجازه و رضایت از ائمه (علیهمالسلام) در معدودی از جنگهای دوران خلفا شرکت کردند؛ از جمله این افراد جناب سلمان فارسی صحابی بزرگوار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و شیعه وفادار امام علی (علیهالسلام) بود که در جنگ مدائن که یکی از جنگهای مهم و حساس میان سپاه خلیفه دوم و سپاه ایران بود، شرکت کرد و نقش بسیار مهمی در پیروزی سپاه اسلام بر ایرانیان ایفا کرد؛ به طوری که اگر تدبیر و تاکتیک ویژه جناب سلمان و جلوههای معنوی ایشان نبود، پیروزی مسلمانان بر ایرانیان در هالهای از ابهام بود. واقدی در شرح این ماجرا چنین مینویسد:
«قال حدثنا من شهد فتح المدائن قال خرجنا بعد فتح القصر الابیض و کان قد تحصن به رجال من المرازبه و کانوا اشد جلدا و اقوی عزیمه من جمیع الفرس و تحالفوا انهم لا یسلمون ابدا و الذین حصلوا و تولوا حصارهم کتیبه الاهواز و هی کتیبه القعقاع فلما راینا عزمهم علی الموت بعدنا عن نشابهم و حجاره مجانیقهم وطال علینا ذلک و شکونا ذلک الی سعد و قلنا له قد حرمنا الجهاد بحصارنا لهؤلاء الاعلاج فقال سعد لسلمان تقدم الیهم و دبر شیئا فیه مصلحه للمسلمین و امنهم فتقدم الیهم سلمان و کلمهم بالفارسیه فامسکوا عن رمیه و قالوا له من انت فقال انا رسول من المسلمین اعلموا ان الرجل یقاتل عن نفسه و ماله و ولده اذا رجا الخلاص و ما اری لکم من خلاص قط و هذا الملک قد انهزم و اخذنا مملکته و خزائنه و ما بقی فی المدائن احد غیرکم فاتقوا الله فی انفسکم و لا تهلکوها و سلموا لنا هذا الحصن و لکم الامان الیای جهه توجهتم لا یعارضکم منا احد قال فلما سمعوا قوله قالوا لا نسلم حتی نهلک عن آخرنا ثم رموا سلمان بالنشاب فقرا و ردّ الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و کفی الله المؤمنین القتال و کان الله قویا عزیزا و اشار الی النشاب بیده فذهبت السهام یمینا و شمالا و لم یصبه منها شیء قال فلما راوا ذلک قالوا زنهار فبحق ما تشیر الیه من انت قال انا روزبه و قد عمرت اربعمائه سنه و لحقت آخر ایام عیسی بن مریم و طفت الارض حتی لحقت بنبی هذه الامه (صلیاللهعلیهوسلّم) فلما اتیته اکرمنی و خدمته فعظمنی حتی انه جعلنی من اهل بیته فقال سلمان منا اهل البیت فلما سمعوا قوله و حققوا معرفته علموا انه کان من عظماء اهل دینهم قال فصقعوا له و قالوا و الله ما نخفی علیک شیئا من امرنا و سبب قتالنا لیس بسبب مال و لا متاع و انما الملک قد مضی یرید نهاوند و لم یقدر علی اخذ ابنته معه و هی مریضه و قد سلمها الینا فلزمنا من امرها ما لزم فان کنتم تعطون الامان علیها سلمنا لکم و الا نموت یدا واحده فلما سمع سلمان منهم ذلک قال دعوا هذه الامر حتی اشاور الامیر ثم عاد و حدث سعدا بما سمعه فقال یا عبدالله ان المسلمین قد انتشروا فی العراق و نخاف ان یقع بهم احد فلا یبقی علیهم و لکن قل لهم لکم علینا ان نذبّ عنکم و تکونوا فی ذمامنا حتی تجاوزواای جهه تریدونها و بعد ذلک لا نضمن لهم ما یاتی علیهم قال فحدثهم سلمان بما قاله الامیر فقال العقلاء منهم لولا ان العرب علی حق ما نصروا علینا و من الرای ان نرجع الی دین هؤلاء العرب و نعیش فی ظلهم و ان القوم لا یریدون ملکا و قد رایتم هذا الرجل و ما ظهر لکم من کرامته قال ففتحوا باب السر و خرجوا الی العسکر و اتوا الی سلمان فاتی بهم الی سعد و اسلموا علی یدیه».
کسانی که شاهد فتح مدائن بودند برای ما نقل کردند که ما پس از فتح قصر سفید از مدائن خارج شدیم؛ جریان فتح قصر سفید از این قرار بود که عدهای از مرزبانان دلاور و بلند همت ایرانی در قصر سفید مقاومت میکردند. آنان همقسم شده بودند که هرگز تسلیم نشوند و لشکر اهواز نیز از آنها پشتیبانی میکرد. وقتی ما تصمیم جدی آنان بر ازجانگذشتگی را دیدیم، از تیررس تیرها و سنگهای منجنیقهایشان دور شدیم. این مسئله بر ما طولانی شد و ما به سعد بن ابیوقاص شکایت کردیم و به او گفتیم که ما به خاطر محاصره کردن آنان از جنگ محروم شدیم. اینجا بود که سعد بن ابیوقاص به جناب سلمان فارسی (متوسّل شد و) گفت: نزد آنان برو و تدبیری بیندیش که مصلحت و امنیتی برای مسلمانان داشته باشد. پس جناب سلمان فارسی نزد آنان رفت و به زبان فارسی با آنان سخن گفت. مرزبانان درون قلعه از تیراندازی به سلمان دست نگه داشته و به او گفتند: تو کیستی؟ سلمان گفت: من فرستادهای از طرف مسلمانان هستم. بدانید که مرد تا وقتی در راه خود و مال و فرزندانش میجنگد که امید نجات داشته باشد و حال آنکه من هرگز برای شما راه نجاتی نمیبینم؛ زیرا پادشاه شما شکست خورده و ما سرزمین و ثروتهایش را به دست آوردهایم. در شهر مدائن احدی غیر از شما نمانده است. پس درباره خود، تقوای الهی را رعایت کنید و خود را به هلاکت نیندازید و این قلعه را به ما تسلیم کنید. در این صورت شما در امان هستید و به هرجا خواستید بروید. کسی از ما با شما مبارزه نخواهد کرد. وقتی سخنان جناب سلمان را شنیدند گفتند: ما تسلیم نخواهیم شد تا اینکه آخرین نفرمان کشته شود. سپس تیراندازها به سمت سلمان تیراندازی کردند. جناب سلمان این آیه شریفه را تلاوت کرد: «و خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند، بیآنکه نتیجهای از کار خود گرفته باشند و خداوند (در این میدان) مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد) و خدا قوی و شکستناپذیر است.»
در این حال جناب سلمان با دست خود به تیرها اشاره فرمود و تیرها به چپ و راست منحرف شده و هیچیک به او اصابت نکردند. وقتی سپاهیان ایران چنین صحنهای را مشاهده کردند، شگفتزده شده و گفتند: به حق آنچه به آن اشاره کردی، بگو تو کیستی؟ جناب سلمان فرمود: من روزبه هستم و چهارصد سال عمر دارم. دوران پایانی (حقانیت دین) حضرت عیسی را درک کردم و در سرزمینهای زیادی گشتم تا به پیامبر این امت (پیامبر اسلام) ملحق شدم. پس آنگاه که نزد او رفتم، مرا اکرام فرمود و من به او خدمت کردم. ایشان شأن مرا بزرگ داشت تا اینکه مرا از اهل بیت خویش قرار داد و (درباره من) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است. وقتی سخن جناب سلمان را شنیدند و بهدرستی او را شناختند، دانستند که او از بزرگان اهل دین آنان است. سپس با صدای بلند گفتند: به خدا ما چیزی از امورمان را از تو پنهان نمیکنیم. علت جنگ ما مال و کالا نیست؛ بلکه علت مقاومت ما در برابر شما منحصرا این است که پادشاه به قصد نهاوند از اینجا رفت و نتوانست دخترش را همراه خود ببرد؛ زیرا دخترش مریض بود؛ ازاینرو دخترش را نزد ما گذاشت و ما ملتزم به حفاظت او شدیم. اگر شما امنیت دختر پادشاه را تضمین کنید، ما تسلیم شما خواهیم شد و در غیر این صورت همگی در برابر شما مقاومت میکنیم تا کشته شویم. وقتی جناب سلمان قضیه را از زبان آنان شنید فرمود: دست نگه دارید تا مسئله را با فرمانده مسلمانان در میان بگذارم. سپس برگشت و سعد را نسبت به آنچه شنیده بود آگاه کرد. سعد گفت: ای بنده خدا (سلمان)! قطعاً مسلمانان در سرزمین عراق پراکنده شدهاند و ما از آن میترسیم که واقعه جنگ احد (و شبیخون دشمن) تکرار و دامنگیر مسلمانان شود؛ ولی به آنان بگو که (اگر تسلیم شوید) دفاع از شما را بر عهده خواهیم گرفت و شما در امان و ذمه ما هستید تا اینکه به هر سو که خواستید بروید. سپس ما نسبت به آنچه در مناطق دیگر به سر آنها خواهد آمد، ضامن نخواهیم بود. جناب سلمان سخن سعد را به سپاه ایران منتقل کرد. عقلا و بزرگان سپاه گفتند: اگر عربها بر حق نبودند، علیه ما یاری نمیشدند و نظر درست این است که ما به دین آنان درآییم و در سایه حکومتشان زندگی کنیم. اینها مُلک و حکومت نمیخواهند و دلیل آن رفتار و منش این مرد (سلمان فارسی) است و کرامت او در محفوظ ماندن از اصابت تیرها و مرگ حتمی برایتان آشکار شد. بدین ترتیب لشکر ایران دروازه مخفی قصر را گشود و به سوی لشکر اسلام حرکت کرده، نزد جناب سلمان آمدند و ایشان نیز آنها را نزد سعد برد و بهوسیله او اسلام آوردند.
مقایسه برخورد اهل بیت و خلفا با ایرانیان
در قرون اول تا چهارم هجری برخورد کریمانه اهل بیت (علیهمالسلام) با ایرانیان، عامل مهمی در پذیرش تشیع توسط مردم ایران بود. یکی از این برخوردها در روایتی پیرامون ازدواج حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) با دختری از خاندان ساسانی، به چشم میخورد.
جریان جالب این ازدواج در کتابهای شریف کافی و بصائر الدرجات چنین آمده است:
روایت کلینی
«لما اقدمت بنت یزدجرد علی عمر اشرف لها عذاری المدینه و اشرق المسجد بضوئها لما دخلته، فلما نظر الیها عمر غطت وجهها وقالت: “اف بیروج بادا هرمز” فقال عمر: اتشتمنی هذه و همّ بها، فقال له امیرالمؤمنین (علیهالسلام): لیس ذلک لک، خیرها رجلا من المسلمین و احسبها بفیئه، فخیرها فجاءت حتی وضعت یدها علی راس الحسین (علیهالسلام) فقال لها امیرالمؤمنین: ما اسمک؟ فقالت: جهان شاه، فقال لها امیرالمؤمنین (علیهالسلام): بل شهربانویه، ثم قال للحسین: یا ابا عبدالله لتلدنّ لک منها خیر اهل الارض، فولدت علی بن الحسین (علیهالسلام) و کان یقال لعلی بن الحسین (علیهالسلام): ابن الخیرتین فخیره الله من العربهاشم و من العجم فارس. و روی ان ابا الاسود الدئلی قال فیه: و ان غلاما بین کسری وهاشم • لاکرم من نیطت علیه التمائم»؛
«وقتی که دختر یزدگرد بر عمر وارد شد، دوشیزگان شهر مدینه بر او شرفیاب شدند و هنگام ورودش، مسجد به نور (پاکی) او نورانی گردید. وقتی عمر به او نگاه کرد، صورتش را پوشاند و گفت: روزی برای (پدرم) هرمز نباشد که مردان بیگانه به دختر او نگاه (ناجوانمردانه) کنند! عمر گفت: آیا این زن مرا دشنام میدهد؟! و قصد کرد او را مورد ضرب و شتم قرار دهد ولی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او فرمود: چنین نیست که بتوانی به او آزاری برسانی! او را مخیر کن که یکی از مسلمانان را انتخاب کند و این دختر را از سهم غنیمت او حساب کن. سپس او را مختار قرار دادند و او حرکت کرد و دستش را بر سر مقدس امام حسین (علیهالسلام) قرار داد [به امام حسین (علیهالسلام) اشاره کرد]. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او فرمود: اسمت چیست؟ عرض کرد: جهان شاه. حضرت امیر (علیهالسلام) به او فرمود: بلکه نامت شهربانو است! سپس به امام حسین فرمود: ای اباعبدالله! این زن برای تو بهترین اهل زمین را به دنیا خواهد آورد. همین زن بود که حضرت علی بن الحسین (علیهالسلام) از او متولد شد. به آن حضرت می گفتند: فرزند دو برگزیده. چراکه برگزیده خدا از عرب جناب هاشم بود و از غیر عرب، فارس. به همین خاطر روایت شده که ابوالاسود دوئلی درباره امام سجاد (علیهالسلام) و مادر بزرگوارشان این شعر را سرود: و پسری که از بین کسری و هاشم برخاسته بهترین کودکی است که بر او بازوبند بستهاند».
روایت طبری
همین ماجرا در کتابهای دیگر به صورت مفصلتری آمده که از یکسو نشانگر این است که رفتار عمر بن خطاب در برخورد با اُسرا برخلاف سیره رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و از سوی دیگر رفتار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با اسرای ایرانی برخوردی انسانی و با احترام و برابر با سیره نبوی است. چنانکه طبری نویسنده شیعی در کتاب دلائل الامامه نقل میکند:
«لما ورد سبی الفرس الی المدینه اراد عمر بن الخطاب بیع النساء، و ان یجعل الرجال عبیدا للعرب، و ان یرسم علیهم، ان یحملوا العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف علی ظهورهم حول الکعبه، فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: اکرموا کریم کل قوم. فقال عمر: قد سمعته یقول: اذا اتاکم کریم قوم فاکرموه و ان خالفکم. فقال له امیرالمؤمنین (علیهالسلام): فمن این لک ان تفعل بقوم کرماء ما ذکرت، ان هؤلاء قوم قد القوا الیکم السلم، و رغبوا فی الاسلام و السلامو لا بد من ان یکون لی منهم ذریه و انا اشهد الله و اشهدکم انی قد اعتقت نصیبی منهم لوجه اللهقال جمیع بنیهاشم: قد وهبنا حقنا ایضا لک. فقال: اللهم اشهد انی قد اعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه الله. فقال المهاجرون و الانصار: قد وهبنا حقنا لک یا اخا رسول الله. فقال: اللهم اشهد انهم قد وهبوا حقهم و قبلته و اشهد لی بانی قد اعتقتهم لوجهک. فقال عمر: لم نقضت علی عزمی فی الاعاجم؟ و ما الذی رغبک عن رایی فیهم؟ فاعاد علیه ما قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی اکرام الکرماءو ما هم علیه من الرغبه فی الاسلامفقال عمر: قد وهبت لله و لک ـ یا ابا الحسن ـ ما یخصّنی و سائر ما لم یوهب لک. فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): اللهم اشهد علی ما قالوه، و علی عتقی ایاهم. فرغبت جماعه من قریش فی ان یستنکحوا النساء، فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): هؤلاء لا یکرهن علی ذلک و لکن یخیرن فما اخترنه عمل به. فاشار جماعه الناس الی شهربانویه بنت کسری فخیرت و خوطبت من وراء حجابو الجمع حضورفقیل لها: من تختارین من خطابک؟ و هل انت ممن تریدین بعلا؟ فسکتت. فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): قد ارادت و بقی الاختیار. فقال عمر: و ما علمک بارادتها البعل؟ فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان اذا اتته کریمه قوم لا ولی لها و قد خطبت امر ان یقال لها: انت راضیه بالبعل؟ فان استحیت و سکتت جعل اذنها صماتها و امر بتزویجها و ان قالت: لا، لم تکره علی ما لا تختاره. و ان شهربانویه اریت الخطاب و اومات بیدهاو اشارت الی الحسین بن علی، فاعید القول علیها فی التخییر فاشارت بیدها و قالت بلغتها: هذا ان کنت مخیره. و جعلت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ولیها. و تکلمحذیفه بالخطبه، فقال: امیرالمؤمنین (علیهالسلام): ما اسمک؟ قالت: شاه زنان. قال: نه شاه زنان نیست، مگر دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هی سیده نساء، انت شهربانویه و اختک مروارید بنت کسری. قالت: آریه».
«وقتی اسیران ایرانی را به مدینه آوردند، عمر بن خطاب خواست تا آنها را بفروشد و مردان ایرانی را برده عربها قرار دهد و آنها را مکلف کند تا عربهای بیمار و ضعیف و پیرمردان را در طواف کعبه بر پشتشان حمل کنند! ولی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: افراد با شخصیت و بزرگوار هر قوم را بزرگ داشته و اکرام کنید؛ هرچند آنها با شما اختلاف داشته باشند. عمر گفت: من هم از آن حضرت شنیدم که میفرمود: هرگاه بزرگ یک قوم نزد شما آمد، او را محترم و بزرگ بدارید؛ هرچند با شما اختلاف داشته باشد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او فرمودند: پس کدامین دلیل به تو اجازه میدهد که با یک قوم بزرگ و محترم چنین رفتاری خلاف شأن آنها داشته باشی؟! قطعاً این ایرانیان در برابر شما تسلیم شده و نسبت به اسلام تمایل پیدا کردهاند؛ بهیقین برای من از اینها فرزندانی به وجود خواهد آمد. من خدا و شما را شاهد میگیرم که به خاطر خدا سهمی را که از آنها نصیبم شد، در راه خدا بخشیدم؛ دراینحال همه بنیهاشم گفتند: ما نیز حق خود را به تو (ای علی) بخشیدیم! حضرت فرمودند خدایا! شاهد باش بنیهاشم تمام حقشان را که به من بخشیدند، به خاطر تو رها کردم؛ سپس مهاجران و انصار گفتند: ای برادر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ! ما نیز حق خود را به تو بخشیدیم! در این لحظه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: خداوندا! شاهد باش اینها حقشان را به من بخشیدند و من نیز قبول کردم و هر آنچه را به من بخشیدند، در راه تو آزاد کردم. عمر بن خطاب گفت: چرا تصمیم مرا درباره ایرانیان نقض کردی؟! و چه چیزی باعث شد نظر من را درباره ایرانیان نپذیری؟! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمایش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره گرامی داشتن افراد محترم و با شخصیت و نیز اشتیاق اسیران ایرانی به اسلام را تکرار فرمود. عمر گفت: من هم برای خدا و تو سهم اختصاصی خود و دیگر سهامی که برای تو بخشیده نشده بود، را بخشیدم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: خدایا! بر آنچه اینها گفتند و بر اینکه من اسیران ایرانی را آزاد کردم، شاهد باش. عدهای از قریش در ازدواج با زنان (آزاد شده) راغب شدند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: این زنان نباید بر ازدواج مجبور شوند؛ ولی مختارند که با هر که خواستند، ازدواج کنند. گروهی از مردم به شهربانو دختر کسری اشاره کردند و او مختار شد و از پشت پرده مورد خواستگاری قرار گرفت؛ درحالیکه جمعیت حاضر بودند. پس به او گفته شد: به کدام خواستگار پاسخ مثبت میدهی و آیا اصلاً قصد ازدواج داری؟ او سکوت اختیار کرد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: قطعاً این دختر قصد ازدواج دارد و هنوز مختار است. عمر گفت: چگونه متوجه قصد ازدواج او شدی؟ آن حضرت فرمود: وقتی در حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دختر یا زن با شخصیتی که سرپرستی نداشت خواستگاری میشد، دستور میفرمود که به او گفته شود: آیا راضی به این ازدواج هستی؟ پس اگر حیا میکرد و ساکت بود، سکوت او را حاکی از رضایتش میدانست و دستور به ازدواجش میداد ولی اگر میگفت: نه (راضی به این ازدواج نیستم) برخلاف انتخابش اجبار نمیشد. شهربانو مورد خواستگاری قرار گرفت و با دست به امام حسین (علیهالسلام) اشاره کرد. پس دوباره مسئله انتخاب برای او عنوان شد او نیز دوباره با دست خود به امام حسین (علیهالسلام) اشاره کرد و به زبان فارسی گفت: اگر حق انتخاب دارم، ایشان (را انتخاب میکنم)! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نیز سرپرست خود قرار داد. حذیفه خطبه خواند. امیرالمؤمنین به دختر کسری فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: شاه زنان. آن حضرت به زبان فارسی به او فرمود: نه شاه زنان نیست مگر دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و او سرور زنان است. تو شهربانو هستی و خواهرت مروارید دختر کسری هست. شهربانو عرض کرد: آری!
روایت ابن شهرآشوب
این داستان در کتاب مناقب ابن شهر آشوب نیز نقل شده است:
«لما ورد بسبی الفرس الی المدینه اراد الثانی ان یبیع النساء و ان یجعل الرجال عبید العرب و عزم علی ان یحمل العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف و حول البیت علی ظهورهم. فقال امیرالمؤمنین (علیهالسلام): ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): قال: اکرموا کریم قوم و ان خالفوکم، و هؤلاء الفرس حکماء کرماء، فقد القوا الینا السلام و رغبوا فی الاسلام، و قد اعتقت منهم لوجه الله حقی و حق بنیهاشم؛ وقتی اسیران ایرانی به مدینه وارد شدند خلیفه دوم خواست تا شاهزادگان زن ایرانی را بفروشد و شاهزادگان و بزرگان مرد را بردگان اعراب قرار دهد. عمر بن خطاب تصمیم گرفت که شاهزادگان و سپهسالاران ایرانی اعراب بیمار، ضعیف و پیر را در طواف و اطراف بیت الله بر پشت خود حمل کنند. ولی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: قطعاً پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کریم هر قومی را اکرام کنید، هرچند با شما مخالفت کنند. این ایرانیان حکیم و کریم هستند. قطعاً بر ما سلام دادهاند و مشتاق ورود به اسلام هستند. من نیز به خاطر خدا از حق خودم و حق بنیهاشم نسبت به آنان گذشتم».
طبیعتاً برخورد کریمانه، منطقی و همراه با عطوفت امیرمؤمنان (علیهالسلام) با شهربانو، شاهزاده ایرانی و سپهسالاران لشکر ایران، بر ایرانیان که اهل ادب و فرهنگ و تمدن برتر آن زمان بودند، تأثیری عمیق گذاشت و در گرایش آنها به مکتب اهل بیت (علیهمالسلام) نقش بسزایی داشت؛ اما در مقابل برخورد نامناسب عمر بن خطاب با شاهزادگان و بزرگان لشکری و حکومتی ایرانی و سخن از برده نمودن آنها نیز جای تأمل است؛ زیرا ایرانیان انسانهایی صاحب فرهنگ و تمدن کهن بودند و عقل سلیم اقتضا میکرد که عمر بن خطاب از این تمدن و فرهنگ استفاده کند نه اینکه اقدام به برده قرار دادن آنها کند. وجود مقدس امیرمؤمنان، علی (علیهالسلام) در برابر این تصمیم ناپسند (که حاصل آن ارائه چهره خشن از دین و اسلامگریزی و اسلامستیزی است)، ایستادند؛ حضرت با درایت کامل و با استناد به سیره رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه چنین اهانت آشکاری علیه ایرانیان ندادند. ایشان احیاکننده سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند که فرمودند: «اکرموا کریم کل قوم؛ افراد محترم و با شخصیت هر ملت را مورد اکرام و احترام قرار دهید».
افزون بر استناد حضرت امیر (علیهالسلام) به سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشتیاق و رغبت اسیران ایرانی به اسلام حقیقی دلیل دیگر آن حضرت در اکرام آنان بود؛ چنانکه درباره ایشان فرمودند: «رغبوا فی الاسلام؛ ایرانیان مشتاق ورود به اسلام هستند». این کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گواه آن است که ایرانیان در آنجا با جنگ و فشار، اسلام نیاورده بودند؛ بلکه قلباً متمایل و مشتاق به اسلام بودند. حضرت نهتنها مانع از ذلت و بردگی ایرانیان شدند؛ بلکه آنها را آزاد ساخته و آنها را در بهترین جایگاههای ممکن قرار دادند. بدین ترتیب محبت امام علی (علیهالسلام) در قلب اُسرای ایرانی و دیگر ایرانیانی که این خبر به گوششان رسید، جای گرفت.
روایات دیگر
در برخی متون دیگر نیز برخورد محترمانه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با ایرانیان و برخورد تحقیرآمیز عمر بن خطاب با ایرانیان تصریح شده است:
«قال مغیره: کان علی (علیهالسلام) امیل الی الموالی والطف بهم و کان عمر اشد تباعدا منهم؛ مغیره گفت: حضرت علی (علیهالسلام) نسبت به موالی (غیر عربها از جمله ایرانیان) گرایش بیشتری داشت و با آنها مهربانتر بود؛ ولی عمر بن خطاب به شدت از موالی دوری میکرد».
این در حالی است که قرآن کریم درباره اقوام و نژادهای گوناگون بشری، بهشدت با نژادپرستی مخالفت و تنها ملاک برتری در نزد خدا را تقوا معرفی فرموده است. بهعنوان مثال در سوره حجرات میفرماید: «یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاکُمْ اِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ؛ ای مردم قطعاً ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را بهصورت گروهها و اقوامی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. قطعاً گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. قطعاً خدا بسیار دانا و آگاه است».
بنابراین در قاموس قرآن کریم نژادپرستی مذمت شده و ملاک برتری اقوام، نژاد آنها نیست؛ بلکه تقوای آنهاست. نکته قابل توجه این است که همین ملاک قرآنی یعنی تقوا و ایمان در اصحاب ایرانی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیشتر بود؛ به طوری که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بارها بدان تصریح کردند. از جمله اینکه فرمودند:
«عن ابیهریره رضی الله عنه قال کنا جلوسا عند النبی (صلیاللهعلیهوسلّم) فانزلت علیه سوره الجمعه وآخرین منهم لما یحلقوا بهم قال قلت من هم یا رسول الله فلم یراجعه حتی سال ثلاثا وفینا سلمان الفارسی وضع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلّم) یده علی سلمان ثم قال لو کان الایمان عند الثریا لناله
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 