پاورپوینت کامل پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

کلیدواژه: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله).

پرسش: زندگی‌نامه پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به طور کامل شرح دهید.

پاسخ: حضرت محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، از نسل حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام)، آخرین پیامبر الهی، در ۱۷ ربیع الاول عام الفیل در شهر مکه به دنیا آمد و در سنین کودکی والدین خود را از دست داد و تحت کفالت پدر بزرگ و عموی خویش قرار گرفت و در جوانی به محمد امین شهرت یافت. نبی مکرم اسلام در سن ۴۰ سالگی به پیامبری برگزیده شدند و بعد از ۲۳ سال تلاش در راه اعلای کلمه توحید و تبلیغ اسلام، پس از انتصاب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) به جانشینی خویش، در سن ۶۳ سالگی به دیار باقی شتافتند.

فهرست مندرجات

۱ – مقدمه
۲ – ولادت پیامبر
۲.۱ – نسب پیامبر
۲.۱.۱ – نسب پدری
۲.۱.۲ – نسب مادری
۲.۲ – ایمان اجداد پیامبر
۲.۲.۱ – استشهاد به قرآن
۲.۲.۲ – استشهاد به اخبار
۲.۲.۳ – اجماع علمای شیعه
۲.۳ – نذر عبدالمطلب
۲.۳.۱ – ماجرای ذبح عبدالله
۲.۳.۲ – نقد و بررسی
۲.۴ – ازدواج عبدالله و آمنه
۲.۵ – تقاضای ازدواج از عبدالله
۲.۶ – بارداری آمنه
۲.۷ – مکان ولادت
۲.۸ – زمان ولادت
۲.۹ – حوادث مقارن ولادت
۲.۱۰ – سیمای ظاهری پیامبر
۳ – کودکی پیامبر
۳.۱ – کودکی پیامبر در قرآن
۳.۲ – وفات جناب عبدالله
۳.۳ – دوران شیرخوارگی
۳.۳.۱ – ثویبه
۳.۳.۲ – حلیمه
۳.۴ – شق صدر النبی
۳.۴.۱ – داستان شق صدر
۳.۴.۲ – پیشینه روایی ماجرا
۳.۴.۳ – عدم نقل و ضعف
۳.۴.۴ – ضعف متن روایات
۳.۴.۵ – تناقض با آیات
۳.۴.۶ – تعارض با عصمت
۳.۴.۷ – نظرات علما
۳.۵ – وفات بانو آمنه
۳.۶ – مدفن بانو آمنه
۳.۷ – ایمان حضرت آمنه
۳.۸ – پیامبر اکرم و عبدالمطلب
۴ – نوجوانی نبی مکرم
۴.۱ – سرپرستی و کفالت عمو
۴.۲ – رفتار ابوطالب با پیامبر
۴.۳ – ایمان ابوطالب
۴.۳.۱ – غرض‌ورزی‌های سیاسی
۴.۳.۲ – ایمان ابوطالب در اخبار
۴.۴ – سفر اول به شام
۴.۵ – ماجرای بحیرا
۴.۵.۱ – ضعف سند اخبار
۴.۵.۲ – اضطراب در متن
۴.۵.۳ – تردید در بحیرا
۴.۵.۴ – دست‌مایه اتهام
۴.۵.۵ – نتیجه‌گیری
۴.۶ – شرکت در جنگ‌های فجار
۴.۶.۱ – احادیث و اخبار
۴.۶.۲ – بررسی و تحلیل
۵ – جوانی پیامبر اعظم
۵.۱ – شرکت در حلف الفضول
۵.۲ – شبانی نبی مکرم
۵.۳ – پیامبر در کاروان تجاری
۵.۳.۱ – محل تجارت‌
۵.۳.۱.۱ – حُباشَه
۵.۳.۱.۲ – شام
۵.۳.۱.۳ – بُصری
۵.۳.۱.۴ – جُرَش
۵.۳.۲ – وقایع سفرهای بازرگانی
۵.۴ – ازدواج با خدیجه
۵.۵ – فرزندان خدیجه
۵.۶ – ولادت حضرت علی
۵.۷ – نصب حجر الاسود
۶ – اجیر شدن پیامبر
۶.۱ – شبانی پیامبر اسلام
۶.۱.۱ – اخبار و احادیث
۶.۱.۲ – اهمیت کار و تلاش
۶.۱.۳ – عدم ارتباط شبانی و نبوت
۶.۱.۴ – شبانی انبیا در قرآن
۶.۱.۵ – سرزمین خشک مکه
۶.۱.۶ – منشاء وضع و کذب
۶.۲ – اجیر کاروان تجاری
۶.۲.۱ – اخبار و احادیث
۶.۲.۲ – اجیری در روایات
۶.۲.۳ – اجیری در قریش
۶.۲.۴ – تجارت حرفه خانوادگی
۶.۲.۵ – شهرت پیامبر به امین
۶.۲.۶ – اجاره یا مضاربه
۶.۲.۷ – ضعف اخبار و تناقضات
۷ – اسماء و القاب پیامبر
۷.۱ – مراسم نام‌گذاری
۷.۲ – نام‌های پیامبر در کتب آسمانی
۷.۳ – نام‌های پیامبر در قرآن
۷.۳.۱ – محمد
۷.۳.۲ – احمد
۷.۳.۳ – طه
۷.۳.۴ – یس
۷.۳.۵ – عبدالله
۷.۳.۶ – خاتم النبیین
۷.۳.۷ – نون
۷.۳.۸ – حم
۷.۳.۹ – ذکر
۷.۳.۱۰ – مدثّر
۷.۳.۱۱ – مزمّل
۷.۳.۱۲ – داعی
۷.۳.۱۳ – نجم
۷.۳.۱۴ – بشیر و نذیر
۷.۳.۱۵ – نبی و رسول
۷.۳.۱۶ – اسامی دیگر
۷.۴ – کنیه‌ها و القاب پیامبر
۸ – پانویس
۹ – منبع

مقدمه

به شهادت تاریخ پیـامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در یکی از تاریک‌ترین اعصار بشریت؛ عصری که آدمیان جز شرک و بت پرستی، ستم به زیردستان و بـردگان نـمی‌ شناختند و مورخین نام آن را «عصر جاهلی» گذارده‌اند، به دنیا آمدند. امام علی (علیه‌السّلام) درباره اوضاع اعراب در عصر جاهلیت چنین می‌فرماید: خداوند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به رسالت مبعوث ساخت، که جهانیان را بیم دهد، و امین آیات وی باشد، در حالی که شما ملّت عرب بدترین دین و آیین را داشتید، و در بدترین سرزمین‌ها زندگی می‌نمودید، در میان سنگ‌های خشن و مارهایی که فاقد شنوایی بودند (و به همین جهت از هیچ چیز نمی‌ترسیدند!) آب‌های آلوده را می‌نوشیدید، و غذاهای ناگوار را می‌خوردید، خون یکدیگر را می‌ریختید، و پیوند خویشاوندی را قطع می‌نمودید، بت‌ها در میان شما برپا بود (و پرستش بت شیوه و آیین شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود. آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» یعنی سالی که قوم فیل برای تخریب خانه کعبه و اشغال مکه به حجاز آمدند، در شهر مکه بعد از طلوع فجر، در میان چنین قومی به دنیا آمدند و حامل رسالتی گردیدند که عصاره تمام ادیان الهی قبل از خود و خاتم تمامی انبیا و رسولان الهی گردیدند.

ولادت پیامبر

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) و از سلاله موحدین به الله، هنگام طلوع فجر روز جمعه ۱۷ ربیع الاول عام الفیل برابر با سال ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد؛ در حالیکه مضاهر شرک و بت‌پرستی در اقصی نقاط عالم دچار تزلزل گشت و به خاموشی گرائید و نور حضرت سراسر عالم امکان را روشن نمود.

نسب پیامبر

نسب پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب‌ بن‌ هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن‌ مضر‌ بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر‌ «وهب‌ بـن عـبدمناف بن زهره بن‌ کلاب‌» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آن که «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشته شدن‌ صد‌ شتر‌ فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.

نسب پدری

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: من شبیه‌ترین مردم به حضرت آدم (علیه‌السّلام) و حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) شبیه‌ترین مردم بود به من در خلقت و خلق.
اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا ابراهیم (علیه‌السّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیه‌السّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) ۴۹ نفر می‌باشند؛ که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است. «عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی این گونه ذکر کرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن‌هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. پیـامبر اسـلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و می‌فرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید. لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) ضبط کرده‌اند.
مسعودی در «التنبیه و الاشراف» می‌نویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر که از این کار نهی کرده و فرموده نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آن چه مسلم و بی‌خلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.»
بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده می‌شود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داده‌اند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند.» و بدین ترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمده‌اند. از‌ ام سلمه همسر پیمغبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهما‌السّلام) است.

نسب مادری

نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن کلاب از تیره بنی‌زهره و از قبیله قریش. نسب پدری و مادری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم می‌پیوندد. پدر آمنه یعنی وهب ‌بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنی‌عبدالدار بود. آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانسته‌اند. گفته‌اند آن‌گاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرم‌ساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژه‌ای داشت.

ایمان اجداد پیامبر

پدر‌، مادر، اجداد و جدات آن حـضرت هـمه و همه مسلمان و مومن‌ بوده‌ و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان‌ کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل اسماعیل‌ ذبیح و فرزند‌ ابراهیم‌ خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.

استشهاد به قرآن

خداوند متعال در آیاتی از سوره شعرا می‌فرماید: «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزیزِ الرَّحیمِ• الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ• وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ• اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم‌؛ و بر خداوند عزیز و رحیم توکّل کن! • همان کسی که تو را به هنگامی که (برای عبادت) برمی‌خیزی می‌بیند• و (نیز) حرکت تو را در میان سجده‌کنندگان! • اوست خدای شنوا و دانا.»
بر اسـاس بـرخی از روایات و تفاسیر، مقصود از «و تقلّبک فی السّاجدین» این است‌ که پیشینیان حضرت‌ رسول‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پی‌درپی و پشت در پشت، سجده‌گزار، نـیایش‌کننده و موحّد بوده‌اند. چنان که علامه مجلسی در ذیل این آیه به نقل از شیخ طبرسی می‌نویسد: مراد از سّاجدین، در آیه موحّدین‌ است؛ یعنی نطفه نورانی نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نبی‌ای به نبی دیگری منتقل می‌گشت. آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر این آیه چنین می‌نویسد: منظور از «تقلّبک فی السّاجدین» این است که نقل و انتقال رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صلب پیامبران از آدم تا عبد اللَّه همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته، یعنی هنگامی که نطفه پاک تو از پیامبر موحد و ساجدی به پیامبر دیگری منتقل می‌شد، خدا از همه آگاه بود. در تفسیر علی بن ابراهیم از امام باقر (علیه‌السّلام) در تفسیر این آیه چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین صلوات اللَّه علیهم‌؛ در صلب پیامبران که درود خدا بر آنها باد.» و در تفسیر مجمع البیان در توضیح همین جمله از امام باقر (علیه‌السّلام) و امام صادق (علیه‌السّلام) چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین نبی بعد نبی، حتی اخرجه من صلب ابیه عن نکاح غیر سفاح من لدن آدم؛ در صلب پیامبران قرار داشت، پیامبری بعد از پیامبر دیگر، تا اینکه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجی پاک، و دور از هر گونه ناپاکی از زمان آدم به بعد، بیرون فرستاد.» امام علی (علیه‌السّلام) درباره اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «اختاره من‌ شجره الانبیاء و مشکاه‌ الضّیاء‌ و ذؤابه العـلیاء و سـرّه البطحاء و مصابیح الظّلمه و ینابیع‌ الحکمه؛ خداوند، محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را‌ از دودمان‌ پیامبران و چراغ‌دان نورگستر‌ و خاندان‌ سرآمد و از سرزمین بطحا و از مـیان چـراغ‌های ظلمت و چشمه‌های‌ حکمت برگزید.»

استشهاد به اخبار

از روایات مختلف اسلامی نیز می‌توان به موحد و مومن بودن تمام اجداد پیامبر پی برد، زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده که فرمودند: «لم یزل ینقلنی اللَّه من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیه؛ همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل می‌ساخت، و هرگز مرا به آلودگی‌های دوران جاهلیت آلوده نساخت.» این روایت را بسیاری از مفسران شیعه و اهل تسنن مانند مرحوم طبرسی در مجمع البیان و نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن و فخر رازی در تفسیر کبیر و آلوسی در تفسیر روح المعانی نقل کرده‌اند.
بدون شک یکی از بارزترین مصادیق آلودگی، شرک و بت‌پرستی است؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ مشرکان آلوده‌ و ناپاکند.» سیوطی دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء می‌گوید: پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هیچ‌گاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کردیم استدلال نموده است و اضافه می‌کند که ما می‌توانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که می‌گوید: پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بوده‌اند. دوم روایاتی که می‌گوید: در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت می‌شود اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جمله (پدر ابراهیم) حتما موحد بوده‌اند.
شیخ طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) در مجمع البیان در مورد «آزر» که در قرآن بعنوان پدر ابراهیم ذکر گردیده گوید: «آزر» جد مادری ابراهیم (علیه‌السّلام) و یا عموی آن حضرت می‌باشد. طبری که از دانشمندان اهل سنت است در تفسیر جامع البیان صریحا می‌گوید: آزر پدر ابراهیم نبود. آلوسی در ذیل همین آیه می‌گوید: آنها که می‌گویند: اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود.

اجماع علمای شیعه

شیخ طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) در مجمع البیان درباره اعتقاد شیعه به ایمان اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعای اجماع کرده است و می‌نویسد: این مطلب ثابت شده که پدران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا آدم همگی موحد بوده‌اند، و طائفه شیعه بر این مطلب اجماع دارند. شیخ صدوق از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمودند: «عبدالمطلب هیچ‌گاه قمار بازی نکرد و بت‌ نپرستید و می‌گفت: من بر دین پدرم، ابراهیم، هستم.»
علامه محمدباقر مجلسی (رحمه‌الله‌علیه) نیز در بحار الانوار فرموده است: شیعه امامیه متفقا معتقدند که پدر و مادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و همه اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) همگی مسلمان (و معتقد به خدای یکتا) بوده و بلکه از «صدیقین» بوده‌اند که یا پیامبر مرسل و یا از اوصیاء و معصومین بوده‌اند و شاید برخی از ایشان بخاطر تقیه یا مصالح دیگری اسلام خود را اظهار نکرده‌اند. امام صادق (علیه‌السّلام) در روایتی می‌فرمایند: «جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: ‌ای محمد خداوند تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: من آتش را حرام کردم بر صلبی که تو از آن بوده‌ای و بر بطنی که تو را حمل نمود و بر کسانی که تو را سرپرستی نمودند. پیامبر به جبرئیل عرضه داشت: این مطلب را برایم واضح کن. سپس جبرئیل فرمود: اما منظور از صلبی که تو از آن بوده‌ای عبدالله بن عبدالمطلب است و منظور از بطنی که تو را حمل نمود آمنه بنت وهب است و منظور از کسانی که تو را سرپرستی نمودند ابوطالب بن عبدالمطلب و فاطمه بنت اسد است. علامه مجلسی در ادامه حدیث در بیانی می‌فرماید: «هذا الخبر یدل علی ایمان هؤلاء… ؛ این حدیث بر ایمان این افراد دلالت می‌کند.» بر اساس روایتی از امیرالمومنین امام علی (علیه‌السّلام) ابو طالب، عبدالمطلب، ‌هاشم و عبد مناف پیرو دین ابراهیم (علیه‌السّلام) بودند و هرگز بت‌ها را پرستش ننمودند. ولی در میان علماء اهل سنت در این باره اختلاف زیادی وجود دارد؛ جمعی از آنها مانند سیوطی همانند شیعه عقیده دارند که پدر و مادر رسول خدا و اجداد آن حضرت همگی موحد بوده‌اند، و جمعی نیز آنها را و حتی عبدالله پدر آن حضرت را کافر و مشرک دانسته‌اند.

نذر عبدالمطلب

از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در منابع تاریخی و روایی آمده است، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث «انا ابن الذبیحین» است. منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل (علیه‌السّلام) و منظور از «ذبیح» دوم «عبدالله» پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده است. حدیث «انا ابن الذبیحین» در بسیاری از کتاب‌های محدثین و مفسرین شیعه و اهل سنت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است. داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیره نویسان با مختصر اختلافی در کتاب‌های خود آورده‌اند.

ماجرای ذبح عبدالله

بر اساس آنچه در منابع تاریخی و روایی آمده است؛ با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و عبدالمطلب برای ادای نذر از بین فرزندان قرعه‌‌ انداخت و قرعه به نام عبدالله درآمد؛ در این هنگام عبدالمطلب عبدالله را به جایگاه قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده و به نذر خود عمل کند. مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب و دایی‌های عبدالله پیش آمده و خواستند بوسیله‌ای جلوی عبدالمطلب را بگیرند، تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد که میان شتران عبدالمطلب و عبدالله قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند و هم‌چنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید، وقتی که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آن هنگام صدای هلهله زنان و مردان مکه به شادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده و دو باردیگر قرعه زد و چون دو بار دیگر نیز قرعه بنام شتران در آمد؛ عبدالمطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. شیخ صدوق (رحمه‌الله‌علیه) این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده، و در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر (علیه‌السّلام) اجمال آن را در باب احکام قرعه روایت کرده است.

نقد و بررسی

درباره ماجرای نذر حضرت عبدالمطلب و قربانی کردن فرزندش عبدالله یعنی پدر بزرگوار پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف نظراتی وجود دارد، بعضی از صاحب‌نظران این ماجرا را به صورت یک داستان مسلم و نشانه عظمت و قاطعیت جناب عبدالمطلب دانسته و این که تا چه‌اندازه این مرد پایبند به عهد و پیمان خود بوده است. محدث بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهرآشوب ماجرای نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله را از همین بعد مورد بحث قرارداده و از همین زاویه به آن می‌نگرد، و بدون ذکر سند و بعنوان یک داستان مسلم در کتاب خود «مناقب آل ابی‌طالب» آورده و آن را در جهت تقرب به خدا و دلیل بر کمال ایمان عبدالمطلب دانسته است.
در مقابل بعضی معتقدند که علی‌رغم اعتقاد شیعیان به ایمان تمامی اجداد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، این ماجرا عبدالمطلب را در زمره مشرکانی قلمداد می‌کند که برای خدایان خود فرزندان‌شان را قربانی می‌کرده و یا نذر می‌نموده‌اند و خداوند تعالی این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشت و شیطانی معرفی کرده و می‌فرماید: «وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ اَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دینَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُون‌؛ همین گونه شرکای آنها (بت‌ها)، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛ (کودکان خود را قربانی بت‌ها می‌ کردند، و افتخار می‌ نمودند! ) سرانجام آنها را به هلاکت افکندند.» علی دوانی با تکیه بر موحد بودن عبدالمطلب، و این که نذر کشتن فرزندان از آیین‌های بت‌پرستان بود و نیز این که در سلسله راویانی که این ماجرا را نقل کرده‌اند افراد ناشناخته و ضعیفی وجود دارند، جریان نذر عبدالمطلب را افسان برساخته امویان می‌داند. به اعتقاد او امویان به این وسیله می‌خواسته‌اند با کاهش فضائل اجداد امیرالمومنین جایگاه ایشان را نیز پایین بیاورند. به هر حال کسانی مانند زمخشری و فخر رازی و نیشابوری از قدمای علمای عامه و بسیاری دیگر از مفسران اهل سنت این داستان را در تفسیر آیه «وَ کَذَلِکَ زَینَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ اَوْلَادِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ؛ همین گونه شرکای آنها (بت‌ها)، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند.» نقل کرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته ‌اند!! تا از این راه اعتقاد خود را در مشرک دانستن پدران پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تثبیت کنند و عقیده صحیح شیعه امامیه را در این خصوص تخطئه نمایند.
بنابراین، اظهار نظر قطعی در باره صحت و سقم و کیفیت نذر جناب عبدالمطلب، مشکل است؛ اما به استناد آیات و اخبار و اجماع علمای شیعه، آنچه مسلم است؛ این است که تمامی اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همگی موحد و مومن بوده و هرگز دچار آلودگی شرک و بت‌پرستی نشدند.

ازدواج عبدالله و آمنه

درباره چگونگی آشنایی و ازدواج آمنه با عبدالله و نیز رخدادهای پس از ازدواج، گزارش‌های مختلفی در منابع ذکر شده است. بر پایه یکی از این گزارش‌ها، وهب پدر آمنه پس از دیدن شجاعت عبدالله در برابر یهودیان و نیز لطف ویژه الهی به او، همسرش را برای خواستگاری از عبدالله نزد عبدالمطلب می‌فرستد. اما بر پایه گزارش‌های دیگر، عبدالمطلب خود همراه عده‌ای از خویشان به خانه وهب رفته، از آمنه برای عبدالله خواستگاری می‌کند و سپس خطبه عقد را جاری ساخته، چهار روز ولیمه می‌دهند. از آن جا جناب عبدالله پدر گرامی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ۲۵ سالگی از دنیا رفتند، بنابراین وی در هنگام ازدواج با آمنه حدود ۲۴ سال داشته است. بعضی از منابع تاریخی زمان ازدواج را، یک سال پس از داستان ذبح عبدالله، دانسته و نوشته‌اند: بعد از گذشت یک سال از داستان ذبح عبدالله، عبدالمطلب، وی را به خانه وهب بن عبد مناف؛ که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنی‌زهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگ‌ترین زنان قریش از نظر نسب و مقام بود به ازدواج عبدالله در آورد. یعقوبی می‌گوید: ازداج عبدالله و آمنه ۱۰ سال پس از حفر زمزم بوده است.

تقاضای ازدواج از عبدالله

در شماری از گزارش‌های هم‌سو، در منابع روایی و تاریخی از وجود نوری خاص در پیشانی عبدالله از آغاز تولدش تا زمان زفاف، سخن به میان آمده که سبب ابراز تمایل برخی از زنان همچون زنی خثعمی، فاطمه بنت مره، فاطمه خثعمیه، قتیله، خواهر ورقه بن نوفل، یا لیلی عدویه به او شده بود. آن‌ها که خواستار این نور بودند، به عبدالله پیشنهاد ازدواج یا هم‌بستری می‌دادند. پس از ازدواج با آمنه، این نور دیگر در چهره عبدالله دیده نشد و به آمنه منتقل گشت. برخی از منابع علت دشمنی یهود با عبدالله و تصمیم آنان برای کشتن او را مشاهده همین نور دانسته‌اند.
ابن شهرآشوب در المناقب چنین نقل می‌کند: در مکه زنی بود به نام: «فاطمه دختر مره»، که کتاب‌ها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی بدست آورده بود، آن زن روزی عبدالله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت صد شتر برای تو فدا کرد؟ عبدالله گفت: آری. فاطمه گفت: حاضری یک‌بار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟ عبدالله نگاهی بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان تر از این کار است، و اگر از طریق حلال می‌خواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده پس از چه راهی چنین درخواستی را می‌کنی؟ عبدالله رفت و در همین خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت: آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آنچه را گفتی بدهی؟ فاطمه نگاهی به صورت عبدالله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟ عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و سپس چند شعر نیز بعنوان تاسف سرود. ابن هشام در سیره خود و سیره‌نویسان دیگر به این ماجرا اشاره کرده‌اند.
برخی از معاصران با ادله و شواهد مختلف، همچون سبک افسانه‌گونه این گزارش‌ها، ضعف سند همه آن‌ها، وجود افرادی مانند کعب الاحبار در سند برخی از این اخبار، تناقض آن‌ها با یکدیگر، وجود رگه‌های یهودستیزی که بعدها در منابع سیره‌ای راه یافته، نبود یهودیان در مکه، سازگار نبودن برخی از این گزارش‌ها با شان و مقام عبدالله که در آن‌ها تمایل به خواسته زنان پیشنهاد دهنده مطرح شده است و نیز عدم نقل و شهرت تاریخی این اخبار تا قرن‌ها بعد، به نقد و رد آن‌ها پرداخته‌اند.

بارداری آمنه

از حوادث عـجیب و غـیرمتعارف هنگام بارداری آمنه به پیامبر‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سهولت گذشتن این ایام برای وی بود، زیرا زنان در آن روزگار بـا تـوجه بـه نبود یا کمبود‌ امکانات‌ بهداشتی و هوای نامناسب حجاز و به‌ویژه شهرِ مکه، دوران بارداری را به دشواری سـپری مـی‌کردند، اما بر اساس برخی گزارش‌ها، دوران بارداری آمنه به‌ حضرت‌ محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بسیار آسان بـوده اسـت‌، چـنان که‌ ابن‌سعد نیز به نقل از زُهْری نگاشته است که آمنه می‌گفت: چون به فرزندِ خود آبستن شـدم تـا هنگامی که وضع حمل کردم، هیچ‌گونه‌ سختی‌ و ناراحتی ندیدم. همچنین‌ او‌ در مدت یاد شده، از ناراحتی، شکم درد و نیز از بیماری‌هایی که زنان آبستن به آن مبتلا می‌شدند، شکایت نکرد و هیچ حملی سبک‌تر و با برکت‌تر از آبـستن‌ بـه‌ وی را در مـقایسه با زنان دیگر نیافت.
افزون بر این، ابن‌سعد به نقل از آمنه در این باره در گـزارش دیگـری آورده است: هنگامی که به رسول خدا‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باردار‌ شدم، نفهمیدم‌ که به او باردارم و هیچ‌گونه احساس سنگینی نکردم، چنان که زنـان (دیگـر) احساس می‌کنند. تا این که زمانی‌ بین خواب و بیداری بودم که کسی (فرشته‌ای) نزدم آمـد و گـفت: آیا‌ می‌دانی‌ باردار‌ شده‌ای؟ گویا گفتم: نمی‌دانم. گفت: تـو بـه سـرور و پیامبر این امت، باردار شده‌ای… من یقین بـه بـارداری خود ‌کردم‌. آن‌گاه آن کس تا نزدیک وضع حمل، نزد من نیامد و چون آن‌ زمـان‌ نـزدم‌ آمد، گفت: بگو «او را از شرّ حـاسدان، در پنـاه خدای یگـانه بـی‌همتا قـرار می‌دهم‌.» و من این ذکر را می‌گفتم.»

مکان ولادت

در این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛
۱. بر پایه گزارش‌های تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنی‌هاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابی‌طالب یا شعب علی معروف گشت و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام گرفت‌ به دنیا آورد؛ که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی‌طالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان‌ هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویله‌ای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانه‌ای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبه مکه المکرمه» شناخته می‌شود.
۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانه‌ای در نزدیکی کوه صفا دانسته است.

زمان ولادت

شاید یکی از پراختلاف‌ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول می‌رسد. مقریزی بیشتر این قول‌ها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است. ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به‌ هدف‌ خود‌ نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانسته‌اند. همچنین مشهور آن است که ولادت‌ آن‌ حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. مرحوم ثقه الاسلام کلینی با اهل سنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم‌عقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است. به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشته‌اند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد. البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانسته‌اند. به همین علت گفته‌اند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیح‌تر از ربیع الاول است.
پاسخ این اشکال را علامه مجلسی (رحمه‌الله‌علیه) این گونه داده‌ که: این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام می‌دادند. معنای «نسیء» این است که اعراب جاهلی طبق دل‌خواه ماه‌های حرام را که یکی از آنها ماه ذی حجه بوده جابه‌جا می‌کردند و به جای ماه حرام اصلی ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام قرار می‌دادند، و اعمال حج را بجای ذی حجه در آن ماه دل‌خواه خود انجام می‌دادند، که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و از آن نهی نموده است.«اِنَّمَا النَّسی‌ءُ زِیادَهٌ فِی الْکُفْرِ؛ نسی‌ء (جا به جا کردن و تاخیر ماه‌های حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است.» روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الثانی بوده و حمل نیز در همان ماه بوده همان‌گونه که در برخی از روایات نقل شده است.

حوادث مقارن ولادت

در روایات آمده است که در شب ولادت آن حضرت‌ حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان به وقوع پیوست که ‌پیش از آن سابقه نداشت و از جمله‌ «ارهاصات‌» بوده است. شاید جامع‌ترین حدیث در این باره حدیثی است که مرحوم صدوق (رحمه‌الله‌علیه) در کتاب امالی به سند خود از امام صادق (علیه‌السّلام) ‌ روایت کرده و روایات دیگری نیز شبیه به آن در دیگر منابع موجود است.
خلاصه حوادث مقارن ولادت را می‌توان در چند بند زیر نام برد.
۱. بت‌ها، همگی به‌رو درافتادند.
۲. ایوان کسری در مدائن، لرزید و ۱۳ یا ۱۴ کنگره آن فرو ریخت.
۳. آتش‌کده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد.
۴. دریاچه ساوه خشک گردید.
۵. نوری درخشش پیدا کرد که فضای مکه را روشن نمود.
۶. رانـده شدن شیاطین و جنّیان از آسمان‌ها و منع آنان از شنیدن اخبار آسمان‌ها و وحی. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صدای ملائکه را می‌ شنیدند، برای همیشه، طرد شدند. حدیثی در این مورد نقل شده که ‌گفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی (علیه‌السّلام) حتی بعث رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).» امام صادق‌ (علیه‌السّلام) در این باره می‌فرماید: شیاطین به آسـمان‌ها رفت و آمد می‌کردند تا این که با تولد حضرت عیسی (علیه‌السّلام)، از‌ سه‌ آسمان‌ و با به دنیا آمدن پیامبر‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از هفت آسمان منع شدند. فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «وَ اَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا؛ و اینکه ما پیش از این به استراق سمع در آسمان‌ها می‌نشستیم؛ امّا اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابی را در کمین خود می‌یابد.» در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمان‌ها و تیر‌های شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در این باره نقل ‌کرده است.
۷. سحر تمام ساحران در آن موقع باطل گردید و علم کهانت از کاهنان گرفته شد.
ابن شهرآشوب، به نقل از امام صادق (علیه‌السّلام) یاد می‌ کند که حضرت فرمود: «در هنگام ولادت پیامبر عظیم‌الشان، بت‌ها به صورت، به زمین افتادند. پادشاهی نماند؛ مگر آن‌که تاجش واژگون و زبانش در آن روز، بند آمد. کاهنان از دانش خود جدا شدند. در آن شب، نوری از سرزمین حجاز پدید آمد و منتشر شد و تا مشرق، گسترش یافت.» برخی از این حوادث در منابع اهل سنت نیز ذکر شده است.

سیمای ظاهری پیامبر

از انس بن مالک روایت شده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نه خیلی بلند قد بود و نه کوتاه، نه سپید رنگ پریده بود و نه‌ گندمگون‌ سیه‌ چرده. مویش نه بسیار مجعد و پر چین و شکن‌ بـود و نـه کـاملا صاف و بی چین. براء بن عـاذب نـیز گـفته است: گیسوی آن بزرگوار تا دوش می‌رسید. شانه و کتفی گشاده داشت‌ و‌ اندامش نه کوتاه بود و نه بلند. از مولا، امیرالمومنین (علیه‌السّلام) روایت شـده کـه پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست و پایی ضخیم‌ و مردانه‌ داشت. بزرگ سر و درشت استخوان بـود یـک رشته باریک مو، از سینه‌ تا‌ ناف آن گرامی رسته بود و چون راه می‌رفت، متمایل به جلو حرکت می‌کرد. چنانکه گویی در سراشیب‌ قدم‌ بـر‌ مـی‌دارد. امیر المـومنین (علیه‌السّلام) همچنین افزوده است: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چاق و پر گوشت نبود و صورتش نیز‌ تا‌ اندازه‌ای مدور بود. چهره‌ای آمیخته به سرخی و چشمانی کاملا‌ سیاه‌ و مژگانی بلند و کشیده داشت.
حضرت امام‌ رضا (علیه‌السّلام) از‌ پدران‌ گرامی خود نقل فرموده است: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چهره‌ای سپید و آمیخته به سرخی داشت. چشمانش کـاملا سـیاه‌ و مـویش صاف و بدون چین و شکن بود. محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا‌ گوش‌ مـی‌رسید. گردنش‌ بـه تـنگی از نقره شباهت داشت و ترقوه‌هایش چون طلا می‌درخشید. دست و پایش ضخیم و مردانه‌ و استخوان قوزک پایش درشـت بـود.
یکی از ویژگی‌های پیـامبر اکـرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در منابع تاریخی و حدیثی به آن اشاره شده، مهر نبوت است. حـضرت عـلی‌ (علیه‌السّلام) که نزدیک‌ترین فرد به آن بزرگوار بود، گفته است: در میان در کتف آن حضرت مهر نبوت‌ وجـود‌ داشت.

کودکی پیامبر

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران کودکی، پدر و مادر خود را از دست داد و در حالی که یتیم بود، در پناه الهی قرار گرفت و عبدالمطلب سرپرستی ایشان را به عهده گرفت در حالی که او را بسیار دوست می‌داشت. تربیت و پرورش محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خداوند متعال با تربیت از شـرح صدر و گشادی سینه که این نیز موهبتی‌ الهی‌ بود‌، آمادگی درک حقایق را پیدا‌ کرد‌.

کودکی پیامبر در قرآن

نخستین چیزی که در دوران کودکی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جلب توجه مـی‌کند و قرآن کریم بر آن تاکید دارد، یتیم‌ بودن‌ آن حـضرت اسـت. هنگامی که مادرش آمنه بنت وهب به او حامله‌ بود‌، پدرش عبداللّه‌ بن عبدالمطلب از دنیا رفت و مادرش نیز در سن ۵ یا ۶ سالگی آن‌ ‌حـضرت‌ در‌ مـحلی بـه نام ابواء، نزدیکی مدینه از دنیا رفت و بدین‌گونه هـم از‌ طـرف‌ پدر‌ و هم از طرف مادر یتیم شد. در قرآن مجید در دو آیه به دوران کودکی و یتیم شدن پیامبر اشاره شده است.
• «اَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی؛ آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!»
• «وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی؛ و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»
در آیه نخست اشاره به یتیمی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شده که چون آن حضرت در شکم مادر بود، پدرش عبدالله را از دست داد و ۶ ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش عبدالمطلب و در ۸ سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش ابوطالب پناه داد که او را همچون جان شیرین در بر می‌گرفت و محافظت می‌کرد. در آیه دوم می‌فرماید: «تو را گمشده یافت و هدایت کرد.» مفسّران و تاریخ‌نگاران گفته‌اند: وقتی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با «حلیمه سعدیه» نزد‌ عبدالمطلّب می‌آمدند، در راه گم شدند. برخی گفته‌اند: ایشان‌ در راه شام‌ از‌ راه دور افتادند و بعضی گفته‌اند: ایشان در درّه‌های مکّه‌ راه را گم کردند و خداوند هدایت‌شان‌ کرد و به راه بازگرداند. طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) این اقوال را در مجمع البیان آورده است؛ لیکن علامه طباطبایی‌ (رحمه‌الله‌علیه) ‌ایـن سخن‌ را فـراتر از راه گم‌کردن‌های جغرافیایی‌ گرفته‌اند و فرموده‌اند: «مراد از ضلال در اینجا گمراهی نیست بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، حال خود آن جناب است، صرف نظر از هدایت الهی می‌ خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانی دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خدای سبحان، پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بی راه بود.»

وفات جناب عبدالله

از آن جا که شغل اصلی قریش به دلیل لم یزرع بودن سرزمین مکه، بازرگانی بود و پدر بزرگ عبدالله یعنی‌هاشم بن عبد مناف نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایه‌گذاری نمود؛ جناب عبدالله به منظور تجارت، همراه کاروان قریش رهسپار شام شد، در حالی که همسرش آمنه به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باردار بود. وی هنگام بازگشت از سفر تجاری شام در حالی که ۲۵ سال از عمر شریفش می‌گذشت، بیمار شد و در میان «بنی‌عدی بن نجار» که دایی‌های وی بودند توقف کرد؛ ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه، در همان جا از دنیا رفت.
درباره وفات عبدالله بن عبدالمطلب دو نقل وجود دارد:
۱. یک قول آن است که عبدالله بن عبدالمطلب قبل از این‌که فرزند بزرگوارش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) به دنیا بیاید، در شهر یثرب (مدینه) از دنیا رفت و در همان جا او را دفن کردند. ابن اثیر در کتاب «اسد الغابه» این قول را ثابت‌تر و محکم‌تر می‌داند.
۲. نقل دیگری می‌گوید که حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) متولد شده بود که عبدالله از دنیا رفت. یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که وفات عبدالله پس از ولادت پیامبر مورد قبول بیش‌تر علما و دانشمندان بوده و اجماعی است. و از اشعار عبد المطلب که هنگام مرگ خطاب به ابوطالب؛ در مورد سفارش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفته است نیز همین قول تایید می‌شود.
در تعیین زمان دقیق وفات عبدالله بن عبدالمطلب، پس از ولادت فرزند عزیزش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، اقوال مختلفی در صفحات تاریخ آمده است. بعضی از منابع وفات عبدالله را ۲ ماه پس از ولادت دانسته‌اند؛ این قول در روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت شده و مرحوم کلینی هم آنرا اختیار فرموده است. برخی دیگر وفات عبدالله را ۷ ماه پس از ولادت نقل کرده‌اند؛ و برخی هم از وفات عبدالله، یک سال پس از ولادت خبر داده‌اند. اما آن‌چه مسلم است این است که پدر گرامی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در مدینه از دنیا رفت و ایشان را در همان شهر، در مکانی به نام «دارالنابغه» دفن کردند. بلکه طبری در تاریخ خود از واقدی روایت کرده که گفته است درباره این که عبدالله در مدینه از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد میان اصحاب ما اختلافی نیست. قبر جناب عبدالله در مدینه روبه‌روی باب السّلام، قسمت سوق اللیل که قبلا «دارالنابغه» نام داشت، قرار دارد و در حکومت عثمانی دارای گنبد و بارگاه با شکوهی بود؛ اما اکنون همه آن آثار ویران شده و قبر در پی توسعه مسجد در ضلع غربی، درون مسجد قرار گرفته است؛ لیکن جای آن مشخص نیست.

دوران شیرخوارگی

چنانچه مورخین نوشته‌اند، مـادر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از هـمان آغـازین روز تولد فرزندش، به دلیل‌ اندوه از دست دادن همسر، شیر کـافی برای ریختن به کـام تـنها ثمره ازدواج خویش و یادگار عبدالله نداشت. آمنه تنها‌ ۷ روز به فرزندش شیر داد و سپس از تغذیه و سیر کـردن وی عـاجز ماند. به‌ همین دلیل، به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به رسم آن دوران طفل را به دایه سپردند.

ثویبه

اولین زنی که افتخار شیردهی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را پیدا کرد، ثویبه، کنیز ابولهب بن عبدالمطلب بود. او که به یمن بشارت ولادت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابولهب آزاد شده و به تازگی فرزندی به دنیا آورده بود؛ چند روز آن حضرت را با شیر فرزندش مسروح شیر داد. مدت شیر خوردن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ثویبه چند روز بیشتر نبوده است. در گزارشی نیز این مدت ۹ روز ذکر شده است.
سیره‌نویسان نوشته‌اند که ثویبه پیش از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حمزه عموی ایشان شیر داده بود؛ و پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابوسلمه مخزومی، پسر عمه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و عبدالله بن جحش، و جعفر بن ابی‌طالب نیز شیر داد. به‌ همین دلیل، این چهار تن برادران رضاعی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شمار آمده‌اند. از این رو، هنگامی که دختر حمزه را برای تزویج به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیشنهاد کردند، ایشان او را بر خود حلال ندانست. برخی از سیره‌نویسان، این قضیه را به دلیل تناقض در اخبار با دیده تردید نگریسته‌اند؛ مانند جعفر مرتضی عاملی؛ و برخی هم در صدد اثبات آن برآمده‌اند.

حلیمه

پس از آن تا پایان دوران رضاع وظیفه رضاعت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زنی از زنان بادیه نشین به نام حـلیمه سـعدیه بـه‌ عهده گرفت و این سعادت نصیب او گردید، از آنجاکه مردم مکه کودکان‌شان را برای آموختن فصاحت به قبایل بادیه‌نشین می‌سپردند و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز دوران شیرخوارگی و کودکی‌اش را تماما در میان قبیله بنی‌سعد گذرانده بود، خود را فصیح‌ترین مرد عرب معرفی کرده و می‌فرماید: «انا اعربکم، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد؛ من از همه شما فصیح ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده‌ام.»
بعضی از سیره‌نویسان اهل سنت درباره چگونگی سپردن حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حلیمه، نوشته‌اند کسی حاضر نشده بود به او شیر بدهد، زیرا گفته می‌شد او یتیم است و می‌ترسیدند دستمزد مناسبی دریافت نکنند و حلیمه ناچار به قبول آن حضرت گردید. اما به نظر می‌رسد این تعبیر، درست نیست؛ چون سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در آن موقع عبدالمطلب برعهده داشته است. دارایی پدر بزرگ پیامبر آن‌قدر بود که به گفته همین منابع حاضر می‌شود در برابر عبدالله پدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صد شتر قربانی کند. از طرفی در خبری از کتاب بحار الانوار چنین آمده که مجاهد از عباس عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌پرسد: آیا دایگان برای شیر دادن به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزاع و کشمکش داشتند؟ عباس می‌گوید: آری به خدا قسم. تعبیر «قد تنازعت الظئر فی رضاع محمد؟! قال: ‌ای و اللّه» در این حدیث و سخن سیره‌نویسان شیعه مانند ابن شهرآشوب در مناقب با آن‌چه سیره‌نویسان اهل سنت در این باره گفته‌اند؛ در تناقض است.
حلیمه پس از برعهده گرفتن شیردهی به پیامبر، آثار خیر و برکت را در زندگی‌اش مشاهده کرد. پس از پایان مدت شیردهی (دو سالگی)، حلیمه آن حضرت را به مکه نزد مادرش برد. اما به دلیل شیوع وبا در مکه و ترس آمنه از سرایت بیماری به فرزندش و اصرار حلیمه برای بیشتر نگه داشتن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به علت خیر و برکت کودک، حلیمه بار دیگر کودک شیرخوار را نزد خود نگاه داشت. «ارجعی بابنی فانی اخاف علیه وباء مکه…؛ پسرم را بازگردان که من از وبای مکه بر او بیمناکم…»

شق صدر النبی

به گواهی تاریخ، زندگانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سراسر با کرامات و حوادث معجزه‌گونه‌ همراه بوده است که همگی حکایت از عظمت شخصیت آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دارد. با وجود این فضائل، عده‌ای حوادث و وقایعی را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند که حاصلی جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خدشه به عصمت و عظمت ایشان‌ در برندارد. از جمله این حوادث داستان «شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» است. عده‌ای از سیره‌نویسان و محدثان اهل سنت در نقل این واقعه مطالبی افسانه‌گون را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند که با شخصیت و عصمت نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض است. حتی برخی منابع از تکرار این‌ واقعه در طول مدت عمر شریف پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داده و تکرار این حادثه را سبب ازدیاد‌ شرافت‌ و مقام حضرت دانسته‌اند؛ چنان‌که حلبی در سیره خود نوشته است.

داستان شق صدر

بر طبق نقل جـمعی‌ از منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۴ یا ۵ ساله بودند که واقعه‌ای عجیب برای ایشان روی داد، که به شقّ صدر معروف است. این منابع از حلیمه‌ سعدیه‌ نقل کرده‌اند که پس‌ از‌ آنکه‌ محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مجددا به‌ میان‌ قبیله خـود بـردم، روزی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با فرزندان دیـگر به‌ پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر‌ رضاعی‌ او سراسیمه و شتابان به‌ نزد‌ ما آمده، گفت: برادر قریشی ما را دریـابید کـه دو مـرد سفیدپوش او را گرفته‌ خواباندند، سینه‌اش‌ را شکافتند و چیزی از‌ سینه‌اش‌ بیرون‌ آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم‌ به جـانب او روان شدیم، بچه‌ را با رنگی پریده، مضطرب و وحشت‌زده در نقطه‌ای از بیابان مشاهده کردیم، بی‌اختیار در آغوشش‌ کشیده، بدو‌ گفتم: پسر جان چه اتفاقی بـرایت افـتاده، او‌ گفت: دو‌ مرد سفیدپوش‌ پیش‌ من‌ آمدند و مرا خوابانده‌ سینه‌ام را شکافتند، قلب مرا درآوردنـد و غـدّه‌ای سیاه از آن بیرون کشیدند و آن را‌ در‌ طشت طلایی شستشو دادنـد و دوبـاره‌ در‌ جـایش‌ قرار‌ دادند. منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت این داستان را با بیان‌های مختلف نقل کرده و‌ آن را بـه عنوان کرامت و فضیلتی برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برشمرده‌اند. حلیمه از این واقعه ‌به شدت نگران شد و چنان‌که سیره‌نویسان نوشته‌اند؛ او محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در حلی‌که حدودا ۵ سال داشت، نزد مادر و جدش عبدالمطلب بازگرداند.
بعضی از مفسران اهل سنت در تایید این واقعه به آیات سوره انشراح، تمسک‌ کرده‌اند. آنجا‌ کـه‌ خداوند خطاب به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «اَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‌ • وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‌؛ آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، • و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟» مفسران اهل سنت روایات مختلفی را در تفسیر آیه بیان نموده و توهم نموده‌اند که مراد از شرح صدر همان شکافتن شکم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

پیشینه روایی ماجرا

ریشه‌های این داستان را می‌توان در کتاب‌های حدیثی صحیح بـخاری و مـسلم‌ و یا سایر کتاب‌های تفسیری اهل سنت پیدا نمود.
۱. بخاری در صحیح‌ از‌ ابی‌ هریره نقل می‌کند که: «مولودی از‌ فرزندان‌ آدم‌ به دنیا نمی‌آید، مگر اینکه شیطان به هنگام تولد او را لمس نماید، مگر مریم و فرزندش.»
۲. در صحیح مسلم آمده است: «مولودی از فـرزندان آدم بـه دنیا نمی‌آید مگر‌ اینکه‌ به‌ خاطر نیش زدن شیطان، گریه می‌کند.»
۳. در تفاسیر اهل سنت در ذیل‌ آیه «اِنِّی اُعیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ» درباره مس کردن فرزندان آدم‌ توسط‌ شیطان به جزء حضرت عیسی (علیه‌السّلام)، مطالبی آمده اسـت.

عدم نقل و ضعف

داستان «شقّ الصدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» یکی از مبانی مهم اعتقادی‌ مسلمین‌ یعنی عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زیر سـؤال مـی‌برد. افزون‌ بر این از اشکالات‌ سندی، متنی، عقلی‌ و اعتقادی زیادی رنج می‌برد‌ که‌ در این‌جا به تعدادی از آنها اشاره می‌شود.
به نظر می‌رسد به دلیل‌ اثبات عدم‌ صحت‌ این داستان نزد علمای امامیه، در کتاب‌های تاریخی کهن شیعه مـانند الارشاد شیخ مفید (رحمه‌الله‌علیه)، اعلام‌ الوری باعلام‌ الهدی شیخ طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) و کشف الغمه علی بن عیسی اربلی (رحمه‌الله‌علیه)، که در آنها به‌ بیان‌ حوادث تاریخی دوران زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و معصومین (علیه‌السّلام) پرداخته‌اند، کمترین اشاره‌ای به این ماجرا نـشده است. از طرفی سند این خبر در منابع اهل سنت مخدوش است. با مراجعه به‌ کتاب‌های‌ رجالی اهل سنت معلوم می‌گردد‌ ثور‌ بن‌ یزید شامی کـه‌ یـکی‌ از راویان این خبر‌ است‌ و طبری این داستان را از او نقل کرده متهم به قدر (قدریه) است و آنان‌ او‌ را توثیق نکرده‌اند. ابن حجر می‌گوید: جد‌ او‌ در صفین‌ جزو‌ لشگریان‌ معاویه بود و در‌ آن نـبرد کـشته شد و هر موقع نام عـلی (علیه‌السّلام) را نـزد ثور می‌بردند، می‌گفت: مردی که جد مرا کشته‌ دوست‌ ندارم و هر موقع نزد او درباره علی (علیه‌السّلام) بدگویی‌ می‌کردند، سکوت‌ می‌نمود. به‌ علاوه‌ او معتقد به‌ قدر‌ بود. لذا متهم است، بر مبنای مذهب خود این‌ جریان‌ ساختگی‌ را‌ بیان‌ کرده‌ است. ابن هشام این داستان را به دو طریق نقل می‌کند: الف) «حدثنی جهم بن ابی جهم مولی الحارث بن حاطب الجهمی عن عبد اللّه بن جـعفر بن ابی‌طالب عن حلیمه سعدیه» در حالی‌ که‌ طبری «جهم» را «مولی عـبد اللّه بـن جـعفر» ذکر می‌کند. ب) ابن هشام خبر دوم را از «بعض اهل علم» نقل می‌کند، نقل روایت به این صورت ضعف سـندی دیـگری به شمار می‌رود؛ زیرا معلوم نیست که این «بعض اهل‌ علم» چه افرادی می‌باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود.

ضعف متن روایات

اضطراب در مـتن‌ ‌نـقل‌های‌ این داستان می‌تواند‌ سبب‌ تشکیک در صحت آن باشد.
الف) در روایت ابن اسـحاق از ثور بن یزید در بعضی منابع تعداد فرشتگان را دو نفر ذکر شده و از قـول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: «اذا اتانی رجلان علیها ثیاب بیض» در حالی که طبری از همین راوی تعداد فرشتگان را سـه نفر نقل می‌کند: «اذا‌ اتـانا رهـط‌ ثلاثه‌ معهم بطست.»
ب) ابن اسحاق تعداد افرادی را که در آن هنگام با پیامبر بوده‌اند یک نفر ذکر می‌کند: «فبینا انا مع اخ لی» در حالی که طبری می‌گوید پیامبر با تعدادی از هم‌ سن‌ و سال‌های‌ خود بوده اسـت.«مع اتراب لی من الصبیان»
ج) در مکانی که این حادثه اتفاق افتاده نیز بین نقل‌ها اختلاف‌ است؛ در روایت ابن اسحاق محل حادثه پشت چادرها و خانه‌ها‌ بیان‌ شده‌ است «مع اخ لی خلف بیوتنا» در حالی که در روایت طـبری مـحل آن دور از اهل و در ‌وسط‌ صحرا ذکر می‌کند.«منتبذ من اهل فی بطن واد»
د) در همه منابع اهل سنت علت بـرگرداندن پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به‌ نـزد‌ مادرش داستان شکافتن سینه ایشان ذکر شده اسـت؛ زیرا حـلیمه و شوهرش ترسیدند جنّیان به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لطمه‌ای وارد کنند، بنابراین او را به مادرش برگرداندند. در حالی کـه وقـوع حـادثه «شقّ الصدر» را در سن ۲ یا ۳ سالگی پیامبر نقل کـرده‌اند، با‌ ایـنکه همه اتفاق دارند که پیامبر بعد از اتمام ۵ سالگی به مادرش برگردانده‌ شد. خلاصه این‌که روایـات شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نوعی اضطراب در متن و مجهول بودن راوی و سند‌ رنج‌ می‌برند که این خود می‌تواند دلیل تحریف و ساختگی بودن آن باشد.

تناقض با آیات

مضمون‌ایـن قبیل روایات با محکمات آیات قرآن در تضاد است. یکی از اصول و محکمات آیات قرآن، این‌ است که شیطان را بر بندگان مخلص خدا‌ راهـی نیست، اما در منابع حدیثی و تفسیری اهل سنت، روایاتی وجود دارد درباره مس کردن همه فرزندان آدم‌ (علیه‌السّلام) توسط‌ شیطان و سهم شیطان در همه آنها. آن غده یـا لخته خونی که بر اساس این اخبار در قـلب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، بوده در حقیقت اثر مس شیطان و سهم او از قلب پیامبر بوده است. محدثان و سیره‌نویسان اهل سنت در حالی به مضمون این‌گونه اخبار ضعیف ایمان آورده‌اند؛ که با آیات متعددی از قرآن کریم که هر نوع تسلط و نفوذی را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی سلب کرده تناقض دارد، مانند آیه شریفه‌ای که می‌فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» و آیه دیگری که فرموده: «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون» و آیه «و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» ابوریه که خود از علمای اهل سنت معاصر است، در کتاب اضواء عـلی‌ السـنه‌ المـحمودیه در تناقض اخبار لمس شیطان و اخبار شق صدر با آیات قرآن می‌نویسد: «چگونه این افراد کتاب خدا را‌ به‌ وسیله سنت ظنّیه که فقط مفید‌ ظن‌ است، دفع‌ می‌کنند.»

تعارض با عصمت

پذیرش وقوع «شق الصدر» در مورد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با آن بیانی که در کتاب‌های روایی اهـل سـنت نـقل شده است، با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تمام لحظات حتی در کودکی که از آیه‌ تـطهیر و مـانند آن اسـتفاده مـی‌شود، منافات دارد. زیـرا مـراد از «یرید» در آیه «اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» اراده تکوینی است نه اراده تشریعی و اراده تکوینی اختصاص‌ به‌ زمانی دون زمانی ندارد. متکلمین امامیه‌ برآنند‌ که اعتبار عصمت از اول عمر تا آخر عمر نبّی واجب است. علامه حلی (رحمه‌الله‌علیه) در این مورد می‌گوید: «ان السفیر الالهی معصوم فی جمیع احواله قبل البعثه او بعدها.» علامه طباطبایی (رحمه‌الله‌علیه) در این مورد می‌فرماید: «و المعنی: ان اللّه سبحانه تستمر ارادته ان یـخصکم بموهبه العصمه باذهاب الاعتقاد الباطل و اثر عمل السیی‌ء عنکم اهل البیت و ایراد‌ ما یزیل اثر ذلک علیکم و هی العصمه.»
از طرف دیگر پذیرش «داستان شقّ‌ الصدر»، معنایش‌ این است که پاکی حضرت از گناه جبری و خارج‌ از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است. بنابراین، آن را بـه عـنوان فضیلتی برای حضرتش نمی‌توان ذکر‌ کرد‌ و از سوی دیگر عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز خدشه‌دار می‌شود.

نظرات علما

بسیاری از قدمای شیعه به دلیل غیر واقعی دانستن این اخبار، اصلا ذکری از این ماجرا نکرده‌اند؛ مانند شیخ مفید، شیخ صدوق، کلینی و … از طرفی هم بعضی از علما این واقعه را رد کرده‌اند؛ مثلا مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان معراج فرموده: «اینکه روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه می‌توان دل و اعتقادات درونی آن را با آب شستشو داد؟»
دانشمند معاصر علامه جعفر مرتضی نیز این ماجرا را بی‌اساس دانسته و ریشه این واقعه را، افسانه‌ای ماخوذ از داستان‌های زمان جاهلیت در کتاب الاغانی می‌داند. ابوالفرج اصفهانی از قول زهری نقل می‌کند: «دخل یـوما‌ امـیه بـن ابـی الصـلت علی اخته … فادر‌کـه‌ النـوم … و اذا بطائرین قد وقع احدهما علی صدره و وقف الاخر مکانه فشق الواقع صدره فاخرج قلبه فشقه…»
علامه مجلسی در جلد پانزدهم بحار‌، ‌ایـن داستان را از طریق اهل سنت نقل کـرده و در مقام نقد آن می‌گوید: «هذا الخـبر ان لم یـعتمد علیه کثیر لکونه‌ من‌ طریق المخالفین انـّما اوردتـه لمـا فـیه مـن الغـرائب التی لا تابی عنها‌ العقول‌ و لذکره فی مؤلفات اصحابنا؛ روایات شـقّ الصـدر‌ از‌ طریق‌ مخالفان نقل شده اسـت و عـدّه زیادی از اصـحاب (علماء شـیعه) بر آن اعـتماد‌ نمی‌کنند، ولی‌ به خاطر دو نکته من آن را ذکـر کرده‌ام: الفـ) روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت‌انگیزی را‌ در‌ مورد‌ شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان می‌کند که عقل در قبول آن مـشکلی ندارد. ب) در بعضی‌ تالیفات‌ شیعیان‌ این روایت ذکـر شده است.» برای مثال این ماجرا را مرحوم ابن شهرآشوب به گونه‌ای دیگر نقل کرده که بسیاری از این اشکال‌ها برآن وارد نیست. وی در مناقب چنین نوشته است: فرشتگان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نـقل جـریان «شق الصـدر» از طریق عامه می‌گوید: مساله شکافتن سینه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان یک‌ حالت مثالی‌ است‌ که‌ آن‌ جناب مشاهده کرد نه اینکه واقعا طشتی مادی و از طلا در کار بوده‌ و قلب پیـامبر را ‌در‌ آن شـستشو داده بـاشد هم‌چنان‌که بعضی پنداشته‌اند.

وفات بانو آمنه

محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۵ سال داشت که که حلیمه حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی مدینه روان گشت. در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود.«ام ایمن» کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ارث رسید. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) محبت‌ها و خدمت‌های‌ام ایمن را پیوسته یادآوری می‌کرد، تا جائی که می‌فرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ‌ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»
حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مدت اقامت یک ماهه خود در یثرب، در، محل وفات و دفن پدرش، در نزد دائی‌هایش به سر می‌برد. گفته‌اند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگام هجرت به مدینه، چون نگاهش به محله بنی‌النجار افتاد، فرمود: مادرم مرا همراه خود به همین جا آورد و قبر پدرم عبدالله این‌جاست. در مراجعت از این سفر بود که آمنه در حای که حدود ۳۰ سال از عمر شریفش گذشته بود در محلی بنام «ابواء» که از روستاهای مدینه بود، به سبب بیماری از دنیا رفت و بنابر نقل مشهور، آن مخدره را در همانجا دفن کردند و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آن موقع حدود شش سال و سه ماه داشت.

مدفن بانو آمنه

مشهور میان اهل تاریخ و محدثین این است که جناب عبدالله در مدینه از دنیا رفت و در همان‌جا دفن شد و قبرش در همان‌جا است. بانو آمنه مادر آن حضرت نیز در مدینه در محلی به نام «ابواء» از دنیا رفت و همانجا او را دفن کردند،
ولی در برخی روایات و کتاب‌های شیعه و اهل سنت آمده که قبر عبدالله و آمنه هر دو در مکه است و در برخی از آنها است که تنها قبر آمنه در مکه است. برخی منابع محل دفن مادر حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مقبره حجون یا شعب ابی‌ذر در مکه دانسته‌اند؛ اما قول نخست (ابواء) مشهورتر است. از شواهد قول نخست آن است که مشرکان مکه در زمان حمله به مدینه برای جنگ احد، هنگام گذر از ابواء بر آن شدند تا قبر آمنه را نبش کنند؛ اما ابوسفیان با این توجیه که ممکن است مسلمانان مقابله به مثل کنند، آنان را از این کار بازداشت. همچنین در سال ششم هجری؛ هنگام حرکت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سپاهش برای انجام عمره، ایشان در ابواء توقف کرده و فرمودند: خداوند به من اجازه داده است که به زیارت مزار مادرم بروم. سپس کنار قبر مادر رفت و به یاد مهربانی‌های وی گریست. این احادیث از منابع اهل سنت پاسخ خوبی است برای سخن کسانی که گفته‌اند: گریه برای مردگان و همچنین زیارت قبور مردگان جایز نیست. تا زمان دولت عثمانی بقعه‌ای بر قبر وی در ابواء و نیز بقعه‌ای به نام آرامگاه او در قبرستان حجون موجود بوده که هر دو در روزگار تسلط وهابیان ویران شد.

ایمان حضرت آمنه

درباره دین و ایمان آمنه (سلام‌الله‌علیهم) شیعه همواره بر این باور بوده است که وی اعتقادی توحیدی داشته و از مؤمنان به کیش ابراهیمی بوده و در روز قیامت، در زمره مؤمنان محشور می‌شود. علمای شیعه از آیات و روایات متعدد برای اثبات این سخن بهره برده‌اند؛ از جمله آیه ۲۱۹ سوره شعرا: «وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ» و نیز روایاتی پرشمار از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل‌بیت که خداوند حمل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در بهترین رحم قرار داده و آن را از آتش جهنم دور داشته است. برخی از دانشمندان اهل سنت نیز این دیدگاه را تایید می‌کنند؛ مانند عبدالرحمن سیوطی (م. ۹۱۱ق. ) که کتابی در اثبات ایمان آمنه به نام الفوائد الکامنه فی ایمان السیده آمنه نگاشته و دیدگاه بسیاری از شخصیت‌های بزرگ همانند فخر رازی را با خود همسان شمرده است.
تنها دلیل اهل سنت، بر عدم ایمان آمنه حدیثی از عطیه در شان نزول آیه ۱۱۳ سوره ‌توبه است. در این حدیث، بر خلاف مشهور قبر آمنه در مکه دانسته شده و آمده است: هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مکه رسید، بر قبر مادرش ایستاد، بدان امید که خدا به او اذن دهد تا برای وی آمرزش طلبد؛ ولی خداوند اجازه نداد. مورخانی چون ابن اسعد دقیقا برعکس آن را نقل کرده‌اند و به نادرستی این گزارش تصریح کرده و برخی همانند ابن‌کثیر آن را حدیثی غریب دانسته و دانشمندانی از اهل سنت در سند و متن این‌گونه روایات مناقشه کرده و آن‌ها را ضعیف شمرده‌اند. باتوجه به این قراین، برخی از تاریخ نویسان بر این باورند که گزارش‌های بیانگر ایمان نداشتن آمنه از برساخته‌های امویان است که خود از خاندان و نیاکانی پاک و خوشنام محروم بوده‌اند.

پیامبر اکرم و عبدالمطلب

بعد از مرگ مادر، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود می‌گفت: «قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را می‌بینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود می‌نشاند و می‌بوسید.» عبدالمطلب غذا نمی‌خورد مگر این که ابتدا امر می‌کرد که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن می‌کرد. در لحظات مرگ که سخت‌ترین لحظه‌های زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ‌ای ابوطالب آیا وصیت مرا می‌پذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.
بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده می‌شود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کرده‌اند.

نوجوانی نبی مکرم

دوران نوجوانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سایه حمایت عموی گرامشان، جناب ابوطالب سپری شد. حوادث این دوره از زندگانی اول شخص عالم، با تردیدهای جدی مواجه است که افسانه گرایی‌های تاریخی و نگاه سطحی به این وقایع موجب ایراد شبهات و تناقضاتی درباره شخصیت الهی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شده است.

سرپرستی و کفالت عمو

ابوطالب با عبدالله پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از طرف پدر و مادر، برادر بود و از عموهای دیگر آن حضرت نسبت به وی مهربان‌تر و علاقه‌مندتر بود. شاید به همین سبب بود که عبدالمطلب سفارش آن حضرت را به ابوطالب کرده و بالاخره هم کفالت آن حضرت را پس از مرگ خود به ابوطالب سپرد. بنابراین ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که ۸ سال بیشتر نداشت، به توصیه پدرش عهده‌دار شد. برخی گفته‌اند: عبدالمطلب سرپرستی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده دار این مهم شد. ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در نوجوانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درست به نظر نمی‌آید. ابن شهرآشوب در مناقب از ممانعت عبدالمطلب برای سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابولهب و عباس و موافقت با ابوطالب خبر می‌دهد. از این رو، همان‌گونه که گزارش‌ها هم تایید می‌کنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بر دوش ابوطالب نهاد.

رفتار ابوطالب با پیامبر

حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن ۸ سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن ۵۰ سالگی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لحظه‌ای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم می‌داشت! ابوطالب نسبت به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‌داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن‌اندازه دوست نمی‌داشت و وی را بر همه خاندانش در خوراک و پوشاک مقدم می‌داشت. در کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوابید و هر گاه بیرون می‌رفت، او را نیز همراه خود می‌برد و چنان دل‌بستگی شدیدی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار می‌داد.
علامه مجلسی (رحمه‌الله‌علیه) نقل می‌کند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش می‌خوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه می‌خوابیدند، به آرامی او را بیدار می‌کرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا می‌نمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مامور می‌ساخت.» یعقوبی می‌نویسد: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد» فرمود: «الیوم ماتت امی؛ امروز مادرم وفات کرد.» و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بی تاب شده‌ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه می‌گذاشت و مرا سیر می‌کرد. آنان را گردآلود می‌گذاشت و مرا تمیز و آراسته می‌نمود، و راستی که مادرم بود.»

ایمان ابوطالب

پیچیدگی شخصیت ابوطالب و کتمان وی از ایمانش در برابر زعمای قریش و سایر دشمنان باعث شده که عده‌ای وی را متهم به شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بی‌ایمان می‌دانند، حتی می‌گویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!

غرض‌ورزی‌های سیاسی

طرح ایمان ابوطالب قطعا ریشه سیاسی دارد و بدون شک اگر یک دهم شواهد و دلائلی را که مبنی بر ایمان و اسلام «ابوطالب» ارائه شده، درباره فرد دیگری به دور از غرض‌ورزی‌های سیاسی، کینه و بغض، بیان می‌کردیم، تمام فرق اسلامی، اعم از سنی و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وی را تصدیق می‌کردند؛ البته هدف از مشرک خواندن بزرگ‌ترین حامی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، و فضیلت‌سازی برای غاصبان خلافت و حکمرانی مسلمانان چیز دیگری نیست.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمه‌الله‌علیه) در این زمینه می‌فرماید: در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنی‌الحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن (علیه‌السّلام) با بنی‌العباس همکاری داشتند، اما بنی‌الحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین (علیه‌السّلام) که در راس آنها در آن وقت امام صادق (علیه‌السّلام) بود از همکاری با بنی‌العباس خودداری کردند. بنی‌العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنی‌الحسن نشان می‌دادند و آنها را از خود شایسته‌تر می‌ خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند. بنی‌العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنی‌الحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابوطالب که جدّ اعلای بنی‌الحسن و عموی پیغمبر است مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جدّ اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی‌الحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پول‌ها خرج کردند و قصّه‌ها جعل کردند.
درباره ایمان حضرت ابوطالب، کتاب‌های مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، مانند شیخ مفید، صاحب الغدیر و ابن ابی الحدید. این افراد مبغض گویا سخنان ابوطالب و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار (علیه‌السّلام) را در مورد تصدیق به ایمان وی کافی نمی‌دانند! و فقط به یک حدیث ضعیف که به اعتراف خود آنان، راوی‌اش «مغیره بن شعبه» مردی فاسق و مبغض اهل بیت و به ویژه علی (علیه‌السّلام) است، تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش می‌دانند!

ایمان ابوطالب در اخبار

به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت درباره ایمان و اسلام ابوطالب بسنده می‌کنیم:
۱. برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کرده‌اند که ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسول الله».
۲. ابوبکر بعد از ایمان آوردن پدرش در سال ۸ هجری، بعد از گذشت ۲۳ از بعثت در حای که از ایمان وی خوشحال شده بود گفت: ‌ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم.
۳. در حدیثی آمده است که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) مشغول خواندن نماز مستحبی بودند، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا می‌کردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار.» سپس به علی (علیه‌السّلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمی‌کند، از او دست برندار.»
۳. حضرت علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.» آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگی‌ام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»
۴. ابن ابی‌الحدید معتزلی می‌نویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لک و لا شفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت می‌نمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب می‌نمایند.»
۵. در روایتی چنین آمده که جبرئیل به محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد ۶ نفر پذیرفته است: مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است؛ پدر گرامی‌ات که تو از صلب او متولد گردیده‌ای؛ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ جد پدری‌ات «عبدالمطلب» که سرپرستی ات را عهده‌دار شد؛ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.
۶. در روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم می‌داشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»
۷. از امام باقر (علیه‌السّلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود.»
۸. در روایتی از امام حسین (علیه‌السّلام) وارد شده که پدرش علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که روزی امام علی در کنار خانه اش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او می‌پذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است؟
۹. امام علی (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام)، قبل از اسلام، عمل می‌کردند.»

سفر اول به شام

عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت ‌با‌ اندک اختلافی داستان سفر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به شام در معیت‌ عمویش ابوطالب و برخورد آن حضرت را با «بحیرا» نقل‌ کرده‌اند، اما بعضی از نویسندگان معاصر در صحت این ماجرا تردید کرده‌اند.
بنابر نقل مشهور ۹ سال و به قولی ۱۲ سال از عمر پربرکت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گذشته بود که ابوطالب عازم سفر شام شد. وی در مقام سرپرست محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علت علاقه شدید به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توجه ویژه‌ای در محافظت و محبت به وی داشت به همین سبب در سفر به شام محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نیز با خود همراه نمود.

ماجرای بحیرا

مقصد در این سفر شهر بصری در شام بود. در نزدیکی شهر بصری صومعه‌ای وجود داشت و مردی ترسا و گوشه گیر بنام «بحیرا» در آن زندگی می‌کرد، کاروان در نزدیکی صومعه توقف نمود. بحیرا با دیدن برخی نشانه‌های غیر طبیعی چون تعظیم و صلای سنگ‌ها بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت می‌کرده و بر وی سایه می‌افکنده و درختی که به مجرد نشستن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در پناه آن، شاخه‌های خود را به سوی او می‌گشوده است، حضرت را در میان کاروانیان می‌شناسد و آنان را به طعام، دعوت می‌کند. کاروانیان، پیامبر را به سبب خردسالی در کنار بنه کاروان، به مراقبت می‌گمارند و بحیرا با پی بردن به این نکته خواستار گفتگو با کودک می‌شود.
برخی سیره نویسان آن را گفت و شنودی کوتاه، گزارش کرده‌اند که بحیرا طی آن، تنها نبوت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را با گفتن این عبارت که «او سرور جهانیان است.» پیشگویی کرده است. بعضی به تفصیل بیشتر پرداخته‌اند، از جمله آن‌که بحیرا از خواب‌های پیامبر می‌پرسد، او را به لات و عزی سوگند می‌دهد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آن‌ها تبرّی می‌جوید و مهر نبوت را میان دو کتف حضرت می‌بیند و در پایان این دیدار، ابوطالب را از آینده کودک آگاه و سفارش می‌کند که از یهود یا چنان که مسعودی گفته است از اهل کتاب، با تاکید بر یهود حفظ کند.
در ادامه داستان دو گزارش وجود دارد: بعضی از انصراف ابوطالب از سفر و بازگشت وی به مکه خبر داده‌اند. و برخی از ادامه سفر ابوطالب به شام و فرستادن رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ابوبکر و بلال، به مکه گزارش داده‌اند.

ضعف سند اخبار

درباره اخبار دیدار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با بحیرا و به خصوص بازگرداندن رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ابوبکر و بلال، تردیدهای جدی‌ای وجود دارد که در ادامه اجمالا به آنها اشاره می‌شود.
اولین مسئله درباره داستان ملاقات بحیرا و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این است که روایات دیدار بحیرا با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در منابع فریقین دچار ضعف سند است، چرا که همگی به قُراد ابونوح می‌رسد که وی نیز با واسطه از ابوموسی اشعری روایت کرده است. این واقعیت که هیچ یک از صحابه به جز ابوموسی به چنین رویدادی اشاره نکرده‌اند، اعتبار این روایت را مخدوش کرده است.
یکی از راویان این واقعه در کتب اهل سنت، مانند سیره ابن هشام، تاریخ طبری، طبقات الکبری و … ابوموسی اشعری است. او که خود در زمان سفر و بر خورد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با بحیرا هنوز متولد نشده بودند؛ سند خود را نیز در این باره نقل نکرده تا در صحت و سقم آن تحقیق شود، لذا این‌گونه احادیث، خبر واحد و مرسله هستند. ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته و گفته است: «اظنه موضوعا بعضه باطل؛ گمان می‌رود که ساختگی باشد و قسمتی از آن دروغ است.»
اما آن‌چه در کتاب‌های شیعی مانند مناقب ابن شهرآشوب و کمال الدین صدوق در نقل این ماجرا آمده؛ هیچ‌کدام از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یا معصومی دیگر روایت نشده است. زیرا ابن شهرآشوب آغاز واقعه را از مفسران نقل کرده بدون سند و ادامه آن را از طبری روایت کرده، و ضمانت آن را از عهده خود برداشته است. مرحوم صدوق نیز از دو طریق آن را روایت کرده که طریق اول از نظر سند ضعیف است، چون بعضی از راویان مجهول و بعضی متهم به کذب هستند. روایت دوم نیز مرفوعه است. گذشته از آنکه روایت نخست مشتمل بر امور غریبه‌ای است که به افسانه شبیه‌تر است تا به یک ماجرای واقعی.

اضطراب در متن

در بعضی از روایات آمده است که جناب ابوطالب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به همراه ابوبکر و بلال از «بصری» پیش از آنکه به شام بروند، به مکه باز گرداند؛ اما این مطلب از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:
اولا: ابوبکر حداقل ۳ سال یا بیشتر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کوچک‌تر بوده و بلال نیز چند سال از ابوبکر کوچک‌تر بوده و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز ۹ یا ۱۲ ساله بودند، که در این صورت سن ابوبکر در آن موقع ۶ و حداکثر ۹ سال می‌باشد. بلال نیز در آن هنگام حداکثر ۲ ساله بوده بدین ترتیب حضور ابوبکر و بلال در آن سنین از عمر در کاروان شام بسیار بعید به‌نظر می‌رسد.
ثانیا: بلال حبشی در آن روزگار چه ارتباطی با ابوبکر داشته! چون بلال در آغاز بعثت در خانه امیه بن خلف بصورت برده‌ای زندگی می‌کرد و بعدها به قولی توسط ابوبکر آزاد گردید.
ثالثا: سپردن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابوطالب با آن همه علاقه‌ای که به پیامبر داشته؛ به دو کودک ۶ و ۲ ساله و بازگشت آنها از شام به مکه با آن فاصله دور امری غیر قابل قبول است. به همین علت برخی سیره نویسان این بخش را از افزوده‌های بعدی و شاهدی بر ساختگی بودن تمام روایت دانسته‌اند. بعضی نیز احتمال داده‌اند که این گزارش، بعدها به منظور اثبات نزدیکی ابوبکر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و تفضیل وی بر دیگر صحابه، ساخته و ملحق شده باشد. چنان که ابوسعید خرگوشی نیز که ملاقات ابوبکر و بحیرا را در گونه دیگر این روایت، نقل می‌کند، آن را گواهی بر حقانیت خلافت ابوبکر حتی پیش از بعثت دانسته است.

تردید در بحیرا

از دیگر نکات مبهم در ماجرای بحیرا این است که اصل وجود فردی به نام بحیرا در منابع تاریخی در‌هاله‌ای از ابهام قرار دارد. آیا نام اصلی اوجرجیس یا سرجس یا جرجس بوده، و یا این‌که از علماء و احبار یهود به نام «تیماء» بوده چنانچه برخی گفته‌اند و یا از کشیش‌های مسیحی و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخی دیگرگفته‌اند، که این خود موجب ضعف در روایاتی که رسیده می‌شود. با وجود تشابه در محتوای گفتگو و محل واقعه، ابن سعد و سیوطی نام راهب را نسطور ذکر می‌کنند نه بحیرا.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمه‌الله‌علیه) در کتاب «پیامبر امی» فرموده: «پرفسور ماسینییون» اسلام شناس و خاور شناس معروف، در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنین شخصی، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک می‌کند و او را شخصیت افسانه‌ای تلقی می‌نماید، می‌گوید: «بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که روات؛ در پیرامون پیغمبر جمع کرده‌اند اشباحی مشکوک و نایافتنی‌اند.

دست‌مایه اتهام

از دیگر نکات این ماجرا این است که در برخی آثار مسیحیت، دست‌مایه دشمنانی بوده است که با شک در رسالت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، آموزه‌های اسلام را مجموعه‌ای از اخبار و عقایدی قلمداد کرده‌اند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سفرهای پیاپی از اخبار یهود و راهبان مسیحی شنیده است. برخی از مستشرقین و کشیشان مغرض بمنظور خدشه‌دار کردن نبوت رسول خدا و وحی، این داستان رادستاویزی قرار داده و گفته‌اند: «پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتی آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوی خود نگهداری کرد و پس از گذشت ۳۰ سال از آن دیدار همان تعلیمات را اساس دین خود قرار داد، و بعنوان وحی و قرآن به پیروان خود آموخت.» در پاسخ باید گفت: بر فرض صحت این داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیرا چقدر طول کشیده که بتواند منشا این همه معارف عالیه شده و آن آئین انقلابی و جهانی راپی ریزی کند!

نتیجه‌گیری

در پایان باید گفت: وجود ابوبکر و یا بلال در این سفر و سپردن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به آنها و بازگرداندن پیامبر از بصری به مکه توسط آنها، با هیچ معیاری جور در نمی‌آید. البته مسئله شناخت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط نصاری و یهود مطلبی است که قرآن بر آن صحه می‌گذارد. قرآن می‌گوید: اهل کتاب پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌شناختند، آن طور که بچه‌های خود را می‌شناختند، «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُم» به خاطر این‌که تمامی خصوصیات آن جناب را در کتب خود دیده‌اند، ولی با این حال طائفه‌ای از ایشان عالما عامدا معلومات خود را کتمان می‌کردند. «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ وَ اِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون» چنان که از عبد اللَّه بن سلام که از علمای یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت نقل شده که می‌گفت: «انا اعلم به منی یا بنی؛ من پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بهتر از فرزندم می‌شناسم»! بنابراین این‌گونه اخبار را باید به دو بخش قسمت نمود. بخش اول ماجرای بحیرا و پیشگویی‌های او درباره پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، است؛ این قسمت اخبار جدای از بحث ضعف روایات استبعادی ندارد و قرآن هم به نوعی آن را تایید می‌کند. اما بخش دوم روایات، یعنی بازگرداندن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابوبکر و بلال که در بعضی از روایات اهل سنت آمده با هیج معیاری قابل پذیرش نیست تا جایی که ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته است. به علاوه، تعبیر «حَسَنٌ غریب» ترمذی درباره این حدیث، قابل تامل است. علامه جعفر مرتضی عاملی هدف از وضع چنین مطالبی را اثبات ایمان ابوبکر به نبوت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قبل از بعثت دانسته؛ تا از این طریق ابوبکر را اسبق الناس اسلاما معرفی کنند.

شرکت در جنگ‌های فجار

اعراب جاهلی، در تمام طول سال مشغول جنگ و غارت یکدیگر بودند و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل می‌ساخت. از این جهت، به منظور جلوگیری از نزاع و جنگ چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم را حرام می‌شمردند، تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کرده و به کار و کسب بپردازند. اما در پاره‌ای اوقات حرمت ماه‌های حرام را هم می‌شکستند و به جنگ با یکدیگر می‌پرداختند. این جنگ‌ها را «فجار» نامیده‌اند. جنگ‌های فجار شامل ۴ جنگ است و آخرین آنها فجار براض است که بر اساس نقل بعضی از منابع پیامبر گرامی‌ اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قبل از بعثت، در آن شرکت نموده‌اند.

احادیث و اخبار

مورخین و سیره‌نویسان اهل سنت بر این عقیده‌اند که حضرت در برخی از جنگ‌های فجار، به همراه عموهایشان شرکت داشته‌اند.
۱. ابن هشام در السیره النبویه نوشته است: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در برخی از روزها در جنگ حاضر می‌شد و عموهای آن حضرت او را به همراه خود می‌بردند.»
۲. بعضی منابع از نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین روایت می‌کنند: «در فجار برای عموهایم تیر جمع می‌کردم.»
۳. در روایت دیگری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که فرمود: «شهدت الفجار مع عمی ابی‌طالب و انا غلام؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکی بودم.»
۴. حتی بعضی از منابع اهل سنت روایتی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کرده‌اند که ایشان گفته‌ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.