پاورپوینت کامل ترجمه کلمات قصار نهج البلاغه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ترجمه کلمات قصار نهج البلاغه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ترجمه کلمات قصار نهج البلاغه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ترجمه کلمات قصار نهج البلاغه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ کلمات

۱.۱ کلمات محتاج به تفسیر

۲ جستارهای وابسته
۳ پانویس
۴ منابع

کلمات

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتی تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند – چنان زی که در تو طمع نبندند.
آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خُرد نمایاند، و آن که راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت.
بخل ننگ است و ترس نقصان، و درویشی کند کننده زبان – زیرک در برهان، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان.
ناتوانی آفت است، و شکیبایی شجاعت و ناخواستن – دنیا – ثروت و پرهیزگاری سپری – نگه‌دار – و رضا نیکو همنشین – و یار -.
دانش میراثی است گزین و آداب، زیورهای نوین – جان و تن – و اندیشه آینه روشن.
سینه خردمند صندوق راز اوست و گشاده‌رویی دام دوستی و بردباری گور زشتی‌هاست. [ یا که فرمود:] آشتی کردن، نهان جای زشتی‌هاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود.
صدقه دارویی است درمان‌بخش و کردار بندگان در دنیای آنان پیش دیده‌هاشان بود در آخرت ایشان – هرچه را در این جهان کنند، در آن جهان بینند -.
از این آدمی شگفتی گیرید: با پیه می‌نگرد و با گوشت سخن می‌گوید: و با استخوان می‌شنود، و از شکافی دم برمی‌آورد.
چون دنیا به کسی روی آرد، نیکویی‌های دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبی‌های او را برباید.
با مردم چنان بیامیزید که اگر مردید بر شما بگریند، و اگر زنده ماندید به شما مهربانی ورزند.
اگر بر دشمنت دست یافتی بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وی ساز.
ناتوان‌ترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد، و ناتوان‌تر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد.
چون طلیعهء نعمت‌ها به شما رسید، با ناسپاسی دنباله آن را مبرید.
آن را که نزدیک واگذارد، یاری دور را به دست آرد.
هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد.
کارها چنان رام تقدیر است که گاه مرگ در تدبیر است.
[ و آن حضرت را از فرموده رسول(ص) پرسیدند «پیری را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید» گفت:] او که درود خدا بر وی باد چنین فرمود: – و شمار مرد – دین اندک بود. اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده، هر کس آن کند که خواهد.
[ و دربارهء کسانی که از جنگ در کنار او کناره جستند، فرمود:] حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند.
هر که همراه آرزوی خویش تازد، مرگش به سر در اندازد.
از لغزش جوانمردان در گذرید که کسی از آنان نلغزید، جز که دست خدایش برفرازید.
ترس با نومیدی همراه است، و آزرم با بی‌بهرگی همعنان، و فرصت چون ابر گذران. پس فرصت‌های نیک را غنیمت بشمارید.
ما را حقی است اگر دادند- بستانیم – و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شب‌روی به درازا کشد. [و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنان‌که ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.][۱]
آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را پیش نراند.
از کفاره گناهان بزرگ، فریادخواه را به فریاد رسیدن است، و غمگین را آسایش بخشیدن.
پسر آدم! چون دیدی پروردگارت پی در پی نعمت‌های خود به تو می‌رساند و تو او را نافرمانی می‌کنی از او بترس.
هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بی‌اندیشه‌اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار.-
با درد خود بساز چندان که با تو بسازد.
برترین پارسایی نهفتن پارسایی است.
اگر تو به زندگی پشت کرده‌ای و مرگ به تو روی آور است پس چه زود دیدار میسر است.
بترسید بترسید که خدا چنان پرده- بر بنده- گستریده که گویی او را آمرزیده.
[و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] ایمان بر چهار پایه استوار است، بر شکیبایی، و یقین و داد و جهاد. و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومند بودن، و ترسیدن، و پارسایی و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق بهشت بود، شهوت‌ها را از دل زدود، و آن که از دوزخ ترسید، از آنچه حرام است دوری گزید، و آن که ناخواهان دنیا بود، مصیبت‌ها بر وی آسان نمود، و آن که مرگ را چشم داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت. و یقین بر چهار شعبه است: بر بینایی زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وی آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگی را در نوردید. و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکو داوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفای دانش رسید و آنکه به ژرفای دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید، و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامی زندگی نمود. و جهاد بر چهار شعبه است: به کار نیک وادار نمودن، و از کار زشت منع فرمودن. و پایداری در پیکار با دشمنان، و دشمنی با فاسقان. پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینی منافقان را به خاک سود، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقی را که بر گردن دارد ادا نمود، و آن که با فاسقان دشمن بود و برای خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وی را خشنود نماید. و کفر بر چهار ستون پایدار است: پی وهم رفتن و خصومت کردن و از راه حق به دیگر سو گردیدن و دشمنی ورزیدن. پس آن که پی وهم گرفت به حق بازنگشت، و آن که از نادانی فراوان، خصومت ورزید، از دیدن حق کور گشت، و آن که از راه حق به دیگر سو شد، نیکویی را زشت و زشتی را نیکویی دید و مست گمراهی گردید، و آن که دشمنی ورزید راه‌ها برایش دشوار شد و کارش سخت و برون شو کار ناپایدار. و شک بر چهار شعبه است: در گفتار جدال نمودن و ترسیدن و دو دل بودن، و تسلیم حادثه‌های روزگار گردیدن. پس آن که جدال را عادت خود کرد، خویش را از تاریکی شبهت برون نیاورد، و آن که از هر چیز که پیش رویش آمد ترسید، پیوسته واپس خزید، و آن که دو دل بود پی شیطان او را بسود، و آن که به تباهی دنیا و آخرت گردن نهاد هر دو جهانش را به باد داد.
نیکوکار از کار نیک بهتر است، و بدکردار از کار بد بدتر.
بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر.
شریف‌ترین بی‌نیازی، وانهادن آرزوهاست.
هر که بی‌محابا به مردمان آن گوید که نخواهند، دربارهاش آن گویند که ندانند.
آن که آرزو را دراز کرد، کردار را نابساز کرد.
[و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود:] این چه کار بود که کردید؟ [گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ می‌شماریم. فرمود:] به خدا که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیای‌تان خود را بدان به رنج می‌افکنید و در آخرت‌تان بدبخت می‌گردید. و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است، و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش امان است.
[و به فرزند خود حسن(ع) فرمود:] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنی از کرده خود زیان نبری: گرانمایه‌ترین بی‌نیازی خرد است، و بزرگ‌ترین درویشی بی‌خردی است و ترسناک‌ترین تنهایی خودپسندی است و گرامی‌ترین حسب خوی نیکوست. پسرکم از دوستی نادان بپرهیز، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند، و از دوستی بخیل بپرهیز، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندی از تو دریغ دارد، و از دوستی تبهکار بپرهیز که به‌اندک بهایت بفروشد، و از دوستی دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند.
اگر مستحبات واجبات را زیان رساند- بنده را به خدا- نزدیک نگرداند.
زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.[۲]
[و این معنی به لفظی دیگر از آن حضرت روایت شده است که:] دل بی‌خرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [و معنی هر دو یکی است.]
[و به یکی از یاران خود فرمود هنگامی که او از بیماری شکوه نمود.] خدا آنچه را از آن شکایت داری موجب کاستن گناهانت گرداند، چه در بیماری مزدی نیست، لیکن گناهان را می‌کاهد و می‌پیراید چون پیراستن برگ درختان، و مزد در گفتارست به زبان، و کردار با گام‌ها و دستان، و خدای سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک- بنده- هر بنده را که خواهد به بهشت در آورد.[۳]
[و آن گاه که از خَبّاب یاد کرد فرمود:] خدا بیامرزاد خبّاب پسر أرتّ را. به رغبت اسلام آورد و از روی فرمانبرداری هجرت کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود.
خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.
اگر بدین شمشیرم بر بینی مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد، نگیرد، و اگر همه جهان را بر منافق ریزم تا مرا دوست دارد، نپذیرد، و این از آن است که قضا جاری گشت و بر زبان پیامبر امّی گذشت که فرمود:‌ای علی مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستی تو نپذیرد.
گناهی که تو را زشت نماید نزد خدا بهتر است از کار نیکی که پسندت آید.
ارزش مرد به‌اندازه همت اوست و صدق او به مقدار جوانمردیاش و دلیری او به میزان ننگی – که از بدنامی – دارد و پارسایی او به مقدار غیرتی که آرد.
پیروزی به دور اندیشی است و دور اندیشی در به کار انداختن رأی و به کار انداختن رأی در نگاهداشتن اسرار.
بپرهیزید از صولت جوانمرد چون گرسنه شود و از ناکس چون سیر گردد.
دلهای مردان رمنده است، هر که آن را به خود خو داد، روی بدو نهاد.
عیب تو نهان است چندان که ستاره بختت تابان است.
سزاوارتر مردم به بخشودن، تواناترشان است به کیفر نمودن.
سخاوت بی‌خواستن بخشیدن است، و آنچه به خواهش بخشند یا از شرم است و یا از بیم سخن زشت شنیدن.
هیچ بینیازی چون خرد نیست، و هیچ درویشی چون نادانی و هیچ میراثی چون فرهیخته بودن و هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن.
شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آنچه خوش نمی‌شماری و شکیبایی از آنچه آن را دوست می‌داری.
توانگری در غربت چون در وطن ماندن است و درویشی در وطن، در غربت به سر بردن.
قناعت مالی است که پایان نیابد.
مال مایه شهوت‌هاست.
آن که تو را- از گزندی- ترساند چون کسی است که تو را مژده رساند.
زبان درنده‌ای است، اگر واگذارندش بگزد.
زن کژدمی است، گزیدنش شیرین.
چون تو را درودی گویند درودی گوی از آن به، و چون به تو احسانی کنند، افزون‌تر از آن پاداش ده، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست.
پایمرد، خواهنده را- همچون- پر است.
مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را می‌رانند.
از دست شدن دوستان، غربت است.
روا نشدن حاجت، آسان‌تر، تا آن را از نااهل خواستن.
از بخشیدن اندک شرم مدار که محروم کردن اندک‌تر از آن بود.
پارسایی زیور درویشی است، و سپاس زیور توانگری.
اگر آن که خواهی نیستی باری بدان ننگر که کیستی.
نادان را نبینی جز که کاری را از اندازه فراتر کشاند، و یا بدانجا که باید نرساند.
چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.
روزگار تنها را بفرساید، و آرزوها را تازه نماید، و مرگ را نزدیک آرد، و امیدها را دور و دراز دارد. کسی که بدان دست یافت رنج دید، و آن که از دستش داد سختی کشید.
آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خویش پردازد، و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.
آدمی با دمی که برآرد گامی به سوی مرگ بردارد.
هر چه شمردنی است به سر رسد و هر چه چشم داشتنی است در رسد.
چون کارها همانند شود- یکی را بر دیگری قیاس کردن توانست و- پایان آن را از آغاز دانست.
[و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابی است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وی را از امیرالمؤمنین(ع) پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پرده‌های خود را افکنده بود، و او در محراب خویش بر پا ایستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود می‌پیچید و چون اندوهگینی می‌گریست، و می‌گفت:]‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو! – با خودنمایی – فرا راه من آمده‌ای؟ یا شیفته‌ام شده‌ای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟ من تو را سه بار طلاق گفته‌ام و بازگشتی در آن نیست. زندگانی‌ات کوتاه است و جاهت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد -نیز- آه از توشه اندک و درازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه.
[و از سخنان آن حضرت است، چون کسی از او پرسید: «رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود» پس از گفتار دراز، و این گزیده آن است:] وای بر تو! شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‌ای، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بُوَد، و نوید و تهدید عاطل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود – و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر – کردار- اندک، بسیار. نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند. پیامبران را به بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتش.»
حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت – گاه- در سینه منافق بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
مرد را آن بهاست که بدان نیک داناست- آن ارزی که می‌ورزی-.[۴]
شما را به پنج چیز سفارش می‌کنم که اگر برای دسترسی بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید، در خور است: هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون کسی را چیزی پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزی را که نمی‌داند بیاموزد، و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی ایمان را چون سر است تن را، و سودی نیست تنی را که آن را سر نبود، و نه در ایمانی که با شکیبایی همبر نبود.
[و به مردی که در ستودن او افراط کرد، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود:] من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری.
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید.
آن که گفتن ندانم واگذارد، به هلاکت‌جای خود پای در آرد.
تدبیر پیر را از دلیری جوان دوست‌تر می‌دارم. [و در روایتی است] از حاضر و آماده بودن جوان- برای کارزار-.
در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند.
[و ابو جعفر محمد بن علی باقر از او(ع) حکایت کرد که فرمود:] دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود، یکی از آن دو برداشته شد پس دیگری را بگیرید و بدان چنگ زنید: امّا امانی که برداشته شد رسول خدا(ص) بود. و امّا امانی که مانده است آمرزش خواستن است. خدای تعالی فرماید: «و خدا آنان را عذاب نمی‌کند حالی که تو در میان آنانی و خدا عذابشان نمی‌کند حالی که آمرزش می‌خواهند»
آن که میان خود و خدا را به صلاح دارد، خدا میان او و مردم را به صلاح آرد، و آن که کار آخرت خود درست کند، خدا کار دنیای او را سامان دهد، و آن که او را از خود بر خویشتن واعظی است، خدا را بر او حافظی است.
فقیه کامل کسی است که مردم را از آمرزش خدا مأیوس نسازد، و از مهربانی او نومیدشان نکند و از عذاب ناگهانی وی ایمنشان ندارد.
این دلها همچون تنها به ستوه آید، پس برای – آسایش- آن سخنان گزیده حکمت را بجوئید- از هر جا که باید-!
فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین، آن که میان دل و جان است.
کسی از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه می‌برم! چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‌ای است، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‌های گمراه‌کننده پناهد که خدای سبحان فرماید: «بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است»، و معنی آن این است که خدا آنان را به مال‌ها و فرزندان می‌آزماید تا ناخشنود از روزی وی، و خشنود از آنرا آشکار نماید؛ و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها، لیکن برای آنکه کارهایی که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید، چه بعضی پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند می‌شمارند، و بعضی افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند.
[و او را از خیر پرسیدند فرمود:] خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردباری‌ات بزرگ‌مقدار، و بر مردمان سرافرازی کنی به پرستش پروردگار. پس اگر کاری نیک کردی خدا را سپاس گویی و اگر گناه ورزیدی از او آمرزش جویی، و در دنیا خیری نبود جز دو کس را: یکی آن که گناهانی ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید، و دیگری آن که در کارهای نیکو شتابید.
هیچ کاری با تقوی اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنی است.
نزدیکترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است بدانچه آورده‌اند. [سپس برخواند:] «همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانی که گرویدند.» [سپس فرمود:] دوست محمد(ص) کسی است که خدا را اطاعت کند هرچند نسبش به محمد(ص) نرسد، و دشمن محمد(ص) کسی است که خدا را نافرمانی کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد(ص) بود.
[و شنید که مردی از خارجیان شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن، فرمود:] به یقین خفتن به که با دو دلی نماز گزاردن.
[و فرمود:] چون حدیثی را شنیدید آن را فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید که راویان علم بسیارند و به کاربندان آن اندک در شمار.
[و شنید که مردی میگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» فرمود:] گفته ما «ما از آن خداییم» اقرار ما است به بندگی و گفته ما که «به سوی او باز می‌گردیم» اقرار است به تباهی و ناپایندگی.
[و گروهی او را پیش رویش ستودند، فرمود:] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‌شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‌شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که میپندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمیدانند.
روا ساختن حاجت‌ها جز با سه چیز راست نیاید، خرد شمردن آن، تا بزرگ نماید. پوشیدن آن، تا آشکار گردد، و شتاب کردن در آن، تا گوارا شود.
بر مردمان روزگاری آید که جز سخن چین را ارج ننهند، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند، و جز با انصاف را ناتوان ندانند. در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند، و عبادت را وسیلت بزرگی فروختن بر مردم انگارند. در چنین هنگام کار حکمرانی با مشورت زنان بود، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان.
[و او را دیدند با جامه‌ای کهنه و پینه‌زده. سبب پرسیدند فرمود:] دل را خاشع کند و نفس را خوار، و مؤمنان بدان اقتدا کنند – در کردار-. همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم، و دو راهند مخالف هم. آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت؛ و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکی نزدیک گردد از دیگری دور شود. و چون دو زنند در نکاح یکی شوی – که ناسازگارند و در گفتگوی-.
[و از نوف بکالی روایت است که شبی امیر المؤمنین(ع) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است گفتم دیدهام باز است. فرمود:] نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمیاند که زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‌اند- و نگاهی بدان نینداخته-. نوف! داود(ع) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بندهای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود، مگر آن که باج ستاند، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمتگزار داروغه باشد، یا عرطبه- طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است. [و گفتهاند عرطبه، طبل است و کوبه، طنبور.]
همانا خدا بر عهده شما واجبهایی نهاده، آن را ضایع مکنید و حدودی برایتان نهاده از آن مگذرید و از چیزهایی‌تان بازداشته حرمت آن را مشکنید و چیزهایی را برای شما نگفته و آن را از روی فراموشی وانگذارده، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید.
مردم چیزی از کار دین را برای بهبود دنیای خود وانگذارد جز آنکه خدا چیزی را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد.
بسا دانشمند که نادانی وی او را از پای درآورد و دانش او با او بود او را سودی نکرد.
به رگهای دل این آدمی گوشت‌پاره‌ای آویزان است که شگفتتر چیز که در اوست آن است، و آن دل است زیرا که دل را مادهها بود از حکمت و ضدهایی مخالف آن پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد، حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن دست یابد، دریغ آن را بکشد، و اگر خشمش بگیرد برآشوبد و آرام نپذیرد، اگر سعادتِ خرسندیاش نصیب شود، عنان خویشتنداری از دست بدهد، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد، پرهیزیدن او را مشغول گرداند؛ و اگر گشایشی در کارش پدید آید، غفلت او را برباید؛ و اگر مالی به دست آرد، توانگری وی را به سرکشی وادارد؛ و اگر مصیبتی بدو رسد ناشکیبایی رسوایش کند؛ و اگر به درویشی گرفتار شود، به بلا دچار شود، و اگر گرسنگی بی‌طاقتش گرداند، ناتوانی وی را از پای بنشاند؛ و اگر پر سیر گردد، پری شکم زیانش رساند. پس هر تقصیر، آن را زیان است، و گذراندن از هر حد موجب تباهی و تاوان.
ما تکیه گاه میان راهیم. آن که از پس آمد به ما رسد، و آن که پیش تاخته به ما بازگردد.
فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسی که – در حق – مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پی طمع‌ها نتازد.
[ سهل پسر حنیف أنصاری پس از بازگشت از صفّین در کوفه مرد، و امام او را از هرکس بیشتر دوست میداشت فرمود:] اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فروریزد. [یادداشت سید رضی: و معنی آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبت‌ها به سوی او شتاب گیرد. و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار. و این مانند فرموده اوست که:]
هر که ما اهل بیت را دوست گیرد، درویشی را همچون پوشاک بپذیرد.
هیچ مال از خرد سودمندتر نیست، و هیچ تنهایی ترسناکتر از خود پسندیدن، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن، و هیچ بزرگواری چون پرهیزگاری، و هیچ همنشین چون خوی نیکو، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن، و هیچ سوداگری چون کردار نیک ورزیدن، و هیچ سود چون ثواب اندوختن، و هیچ پارسایی چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام، و هیچ زهد چون نخواستن حرام، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایی و هیچ حسب چون فروتنی، و هیچ شرف چون دانایی، و هیچ عزت چون بردبار بودن، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأی زدن.
چون نیکوکاری بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسی به دیگری گمان بد برد، که از او فضیحتی آشکار نشده، ستم کرده است. و اگر بدکاری بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری گمان نیک برد خود را فریفته است.
[از او پرسیدند امیر مؤمنان خود را چگونه می‌بینی فرمود:] چگونه بُوَد آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستیاش – بیمار، – و- از آنجا که در امان است مرگ به سوی وی روان است.
بسا کسی که با نعمتی که بدو دهند. به دام افتد، و با پردهای که بر گناه او پوشند فریفته گردد، و با سخن نیک که دربارهاش گویند آزموده شود، و خدا هیچ کس را به چیزی نیازمود چون مهلتی که بدو عطا فرمود.
دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستی که از اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض – مرا – در دل کاشت.
از دست دادن فرصت اندوهی گلوگیر است.
دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر مرگبار. فریفته نادان دوستی آن پذیرد، و خردمند دانا از آن دوری گیرد.
[و او را از قریش پرسیدند، فرمود:] اما خاندان مخزوم: گل خوشبوی قریشاند، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنی گرفتن. امّا خاندان عبد شمس: در رأی دور اندیشترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر. لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشندهتریم، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار، و ما گشاده زبانتر و خیرخواهتر و خوبتر به دیدار.
دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار، کاری که لذتش رود و گناهش ماند، و کاری که رنجش برود و پاداشش ماند.
[و در پی جنازهای میرفت، شنید مردی میخندد فرمود:] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشتهاند، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشتهاند، و گویی آنچه از مردگان میبینیم مسافرانند که به زودی نزد ما باز میآیند، و آنان را در گورهاشان جای میدهیم و میراثشان را میخوریم، پنداری ما از پس آنان جاودان به سر میبریم. سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش میکنیم و نشانه قهر بلا و آفت میشویم.
خوشا آن که خود را خوار انگاشت، و کسبی پاکیزه داشت، و نهادش را از بدی بپرداخت، و خوی خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون‌گویی درکشید، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافی بود، و خود را به بدعت منسوب نگرداند.[۵]
رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.
اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است. اسلام گردن‌نهادن است و گردن‌نهادن یقین داشتن، و یقین داشتن راست‌انگاشتن، و راست‌انگاشتن بر خود لازم‌ساختن، و بر خود لازم‌ساختن انجام‌دادن، و انجام‌دادن به کار نیک پرداختن.
از بخیل در شگفتم، به فقری میشتابد که از آن گریزان است و توانگریی از دستش میرود که آن را خواهان است، پس در این جهان چون درویشان زید، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد؛ و از متکبّری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است، و از کسی در شگفتم که در خدا شک میکند و آفریدههای خدا پیش چشمش آشکار است؛ و از کسی در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیدهاش پدیدار؛ و از کسی در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمیپذیرد، و زنده شدن بار نخستین را میبیند؛ و در شگفتم از آن که به آبادانی ناپایدار میپردازد و خانه جاودانه را رها میسازد.
آن که در کار کوتاهی ورزید دچار اندوه گردید، آن را که از مال و جانش نصیبی از آن خدا نیست خدا را بدو نیازی نیست.
در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روی نمایید که سرما با تنها آن میکند که با درختان. آغازش میسوزاند و پایانش برگ میرویاند.
بزرگی آفریننده در اندیشهات، آفریده را خرد مینمایاند در دیدهات.
[و چون از صفین باز میگشت، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود:]‌ای آرمیدگان خانه‌های هراسناک، و محلتهای تهی و گورهای تاریک، و‌ای غنودگان در خاک!‌ای بی‌کسان،‌ای تنها خفتگان!‌ای وحشت زدگان! شما پیش از ما رفتید و ما پی شماییم و به شما رسندگان. امّا خانهها، در آنها آرمیدند، امّا زنان؛ به زنیشان گزیدند. امّا مالها، بخش گردیدند. خبر ما جز این نیست، خبری که نزد شماست چیست؟ [سپس به یاران خود نگریست و فرمود:] اگر آنان را رخصت میدادند که سخن گویند شما را خبر میدادند که بهترین توشه‌ها پرهیزگاری است.
[و شنید مردی دنیا را نکوهش میکند فرمود:]‌ای نکوهنده جهان، فریفته به نیرنگ آن، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته. فریفته دنیایی و سرزنشش مینمایی؟ تو بر دنیا دعوی گناه داری، یا دنیا باید بر تو دعوی کند که گنهکاری؟ دنیا کی سرگشتهات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت؟ با خفتنگاههای پدرانت که پوسیدند؟ یا با خوابگاههای مادرانت که در خاک آرمیدند؟ چند کس را با پنجه‌هایت تیمار داشتی؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتی بهبود آنان را خواهان بودی، و دردشان را به پزشکان مینمودی. بامدادان، که دارویت آنان را بهبودی نداد، و گریهات آنان را سودی. بیمت آنان را فایدتی نبخشید، و آنچه خواهانش بودی به تو نرسید، و نه به نیرویت بیماری از آنان دور گردید. دنیا از او برایت نمونهای پرداخت، و از هلاکتجای وی نموداری ساخت. دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بی‌نیازی است برای کسی که از آن توشه‌اندوخت، و خانه پند است برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او، و فرودآمد نگاه وحی خدا و تجارتجای دوستان او. در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند. چه کسی دنیا را نکوهد حالی که بانگ برداشته است که جدا شدنی است، و فریاد کرده است که ناماندنی است، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسی جان به در نخواهد برد. با محنت خود از محنت برای آنان نمونه ساخت، و با شادمانیش آنان را به شوق شادمانی انداخت. شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتی جانگداز برگشت، تا مشتاق گرداند و بترساند، و بیم دهد و بپرهیزاند. پس مردمی در بامداد پشیمانی بدگوی او بودند و مردمی روز رستاخیز او را ستودند. دنیا به یادشان آورد، و یادآور شدند. با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند. و پندشان داد، و از پند او بهره برداشتند.
خدا را فرشتهای است که هر روز بانگ برمی‌دارد: بزایید برای مردن و فراهم کنید برای نابود گشتن و بسازید برای ویران شدن.
دنیا خانهای است که از آن بگذرند، نه جایی که در آن به سر برند، و مردم در آن دو گونهاند: یکی آن که خود را فروخت و خویش را به تباهی انداخت، و دیگری که خود را خرید و آزاد ساخت.
دوست از عهده دوستی برنیاید تا برادر خود را در سه چیز نپاید: هنگامی که به بلا گرفتار شود، هنگامی که حاضر نبود، هنگامی که درگذرد.
کسی را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد: آن را که دعا دادند از پذیرفته‌شدن محروم نماند؛ و آن را که توبه روزی کردند، از قبول گردیدن؛ و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد، از بخشوده گردیدن؛ و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن. و گواه این جمله کتاب خداست که درباره دعاست «مرا بخوانید تا بپذیرم.» و در آمرزش خواستن گفته است: «آن که کاری زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا آمرزش خواهد، خدا را بخشنده و مهربان مییابد.» و درباره سپاس گفته است: «اگر سپاس گفتید برای شما میافزاییم.» و در توبت گفته است: «بازگشت به خدا برای کسانی است که از نادانی کار زشت میکنند، سپس زود باز میگردند، خدا بر اینان میبخشاید و خدا دانا و حکیم است.»
نماز تقرب هر پرهیزگار است و حج جهاد هر ناتوان، و برای هر چیز زکاتی است و زکات تن روزه است، و جهاد زن بودن شوی را به فرمان.
روزی را با دادن صدقه فرود آرید.
آن که عوض را باور کند، در بخشش جوانمرد بُوَد.
یاری – خدا- آن اندازه رسد که به کار داری.
آن که میانهروی گزید، درویش نگردید.
آن را که نانخور کم است یکی از دو توانگریاش فراهم است.
دوستی ورزیدن نیمی از خرد است.
اندوه خوردن نیمِ کهنسال شدن است.
شکیبایی به‌اندازه مصیبت فرود آید، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید.
بسا روزهدار که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره نبرد، و بسا برپا ایستاده که از ایستادن جز بیداری و رنج بری نخورد. خوشا خواب زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان.
ایمان خود را با صدقه نگاه دارید، و مالهاتان را با زکات دادن، و موجهای بلا را با دعا برانید.
[ کمیل پسر زیاد گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید آهی دراز کشید و گفت:]‌ای کمیل! این دلها آوندهاست، و بهترین آنها نگاهدارندهترین آنهاست. پس آنچه تو را میگویم از من به خاطر دار: مردم سه دستهاند: دانایی که شناسای خداست، آموزندهای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنی دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند. کمیل! دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه کردن کم آید، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید، و پرورده مال با رفتن مال – با تو- نپاید.‌ای کمیل پسر زیاد! شناخت دانش، دین است که بدان گردن باید نهاد. آدمی در زندگی به دانش طاعت – پروردگار- آموزد و برای پس از مرگ نام نیک اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار. کمیل! گنجوران مالها مردهاند گر چه زندهاند، و دانشمندان چندان که روزگار پاید، پایندهاند. تنهاشان ناپدیدار است و نشانههاشان در دلها آشکار. بدان که در اینجا [و به سینه خود اشارت فرمود] دانشی است انباشته، اگر فراگیرانی برای آن مییافتم. آری یافتم آن را که تیز دریافت بود، لیکن امین نمینمود، با دین دنیا میاندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برتری میجست، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگی میفروخت. یا کسی که پیروان خداوندان دانش است، اما در شناختن نکتههای باریک آن او را نه بینش است. چون نخستین شبهت در دل وی راه یابد درماند – و راه زدودن آن را یافتن نتواند-. بدان – که برای فرا گرفتن دانشی چنان- نه این در خور است و نه آن. یا کسی که سخت در پی لذت است و رام شهوت راندن یا شیفته فراهم آوردن است و مالی را بر مال نهادن. هیچ یک از اینان اندک پاسداری دین را نتواند و بیشتر به چارپای چرنده ماند. مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین. بلی زمین تهی نماند از کسی که حجّت بر پای خداست، یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود، و اینان چندند، و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند، و نزد خدا بزرگمقدار. خدا حجتها و نشانههای خود را به آنان نگاه میدارد، تا به همانندهای خویشش بسپارند و در دلهای خویشش بکارند. دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند. و بدانچه نادانان از آن رمیدهاند خو گرفته. و همنشین دنیایند با تنها، و جانهاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او میخوانند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم؟ کمیل اگر خواهی بازگرد.
آدمی نهفته در زیر زبان خویش است.
کسی که ارج خود نشناخت جان خود را باخت.
[و به مردی که از او خواست تا پندش دهد فرمود:] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی‌آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون زاهدان سخن گوید، و در کار دنیا راهِ جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان دادهاند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونی را خواهان. از کار بد باز میدارد، و خود باز نمیایستد، و بدانچه خود نمیکند فرمان میدهد. نیکوان را دوست میدارد، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن میدارد، و خود از آنان یکی است. مرگ را خوش نمیدارد، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن میترسد در کارست. اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانی است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی. چون عافیت یابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان. اگر بلایی بدو رسد، به زاری خدا را خواند، و اگر امیدی یابد مغرور روی برگرداند. در آنچه درباره آن به گمان است، هوای نفس خویش را به فرمان است، و درباره آنچه یقین دارد در چیرگی بر نفس ناتوان. از کمتر گناه خود بر دیگری ترسان است، و بیشتر از – پاداش- کرده او را برای خود بیوسان. اگر بی‌نیاز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است. چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجی بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد. آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد. در گفتن، بسیار گفتار، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنی است خود را بر دیگری پیش دارد، و آنچه را ماندنی است آسان شمارد. غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ بیم دارد و فرصت را وامیگذارد. گناه جز خود را بزرگ میانگارد و بیشتر از آن را که خود کرده، خرد به حساب میآرد، و از طاعت خود آن را بسیار میداند که مانندش را از جز خود ناچیز میپندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به ریا و خیانت کند. با توانگران به بازی نشستن را دوستتر دارد تا با مستمندان در یاد – خدا- پیوستن. به سود خود بر دیگری حکم کند و برای دیگری به زیان خود رأی ندهد، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید. پس فرمان او را میبرند و او نافرمانی میکند. و – حق خود را- به کمال میستاند و- حق دیگری را- به کمال نمیدهد. از مردم میترسد، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمیترسد در راه طاعت بنده‌ها.
هر کس را سر انجامی است، شیرین و یا تلخکامی است.
هر بختیاری را بخت برگشتنی است، و آنچه برگشت پنداری نبوده و نیست.
شکیبا پیروزی را از کف ندهد اگر چه روزگارانی بر او بگذرد.
آن که به کار کسانی خشنود است، چنان است که در میان کار آنان بوده است، و هر که در باطلی پا نهاد، دو گناه بر گردن وی افتاد، گناه کردار و گناه خشنودی بدان کار.
چنگ در پیمانهای کسانی در آرید که چشم وفا از ایشان دارید.
آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذری ندارید.[۶]
شما را نمایاندند اگر میدیدید، و راه نمودند اگر مییافتید، و شنواندند اگر میشنیدید.
برادرت را با نیکویی بدو سرزنش کن، و گزند وی را به بخشش بدو به وی بازگردان.
آن که خود را در جاهایی که موجب بدگمانی است نهاد، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد.
هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت.
هر که خود رأی گردید به هلاکت رسید، و هر که با مردمان رأی بر انداخت خود را در خرد آنان شریک ساخت.
آن که راز خود را نهان داشت، اختیار را به دست خویش گذاشت.
تنگدستی بزرگتر مرگ است.
آن که حق کسی را گزارد که حقش را به جا نیارد، به بندگی او اعتراف دارد.
آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانی آفریننده لازم آید.
مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود.
خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است.
مرگ نزدیک است و همصحبتی – دنیا- اندک.
برای کسی که دو دیدهاش بیناست، بامداد، روشن و هویداست.
دست از گناه برداشتن آسانتر تا روی به توبه داشتن.
بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن.
مردم دشمن آنند که نمیدانند.
آن که پیشاپیشِ رایها تاخت، درست را از خطا باز شناخت.
هر که برای خدا خشم کرد، باطل را هر چند سخت بود از پا در آورد.
چون از کاری ترسی بدان در شو، که خود را سخت پاییدن دشوارتر تا در نشدن در کار و ترسیدن.
فراخ سینگی و بردباری، دستافزار سروری است و سالاری.
با پاداش دادن به نیکوکار بدکار را بیازار.
بدی را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن.
ستیز، تدبیر را باطل کند.
آزمند بودن، جاودان بندگی نمودن است.
کوتاهی در کار را پشیمانی بار است و دور اندیشی را سلامت در کنار.
آنجا که گفتن باید خاموشی نشاید، و آنجا که ندانند، به که خاموش مانند.
دو دعوی خلاف هم نیست جز که یکی را روی در گمراهی است.
از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن دو دل نگردیدم.
دروغ نگفتم و دروغ نشنودم، و گمراه نشدم و کسی را گمراه ننمودم.
آن که نخست دست به ستم گشاید فردا پشت دست خاید.
رخت بر بستن نزدیک است.
آن که با حق بستیزد خون خود بریزد.
هر که را شکیبایی نرهاند بی‌تابیاش تباه گرداند.
شگفتا خلافت از راه همصحبتی به دست آید. [و شعری از او در این باره روایت شده است:] اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رأی دهندگان در آنجا نبودند. و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجّت آوردی، دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند.
آدمی در جهان نشانه است و تیرهای مرگ بدو روانه، و غنیمتی است – در میان – و مصیبتها بر او پیشدستی کنان. و با هر نوشیدنی، – نای – گرفتنی است و با هر لقمهای طعام در گلو ماندنی، و بنده به نعمتی نرسد تا از نعمتی بریده نشود، و به پیشباز روزی از زندگی خود نرود تا روزی از آنچه او راست سپری نشود. پس ما یاران مرگیم و جانهامان نشانه مردن، پس چسان امیدوار باشیم جاودانه به سر بردن و این شب و روز بنایی را بالا نبردند جز که در ویران کردن آن بتاختند و درپراکندند آنچه فراهم ساختند.
پسر آدم! آنچه بیش از خوراک روزانهات کسب نمودی در آن گنجور جز خود بودی.
دلها را هوایی است و روی آوردنی و پشت کردنی، پس دلها را آنگاه به کار گیرید که خواهان است و روی در کار، چه دل اگر به ناخواه به کاری وادار شود، کور گردد.
چون خشمناک شوم، کی خشم خود را فرو نشانم؟ آنگاه که انتقام گرفتن نتوانم، تا مرا گویند اگر شکیبا باشی – بهتر – یا آنگاه که توانم تا مرا گویند اگر ببخشایی – نیکوتر-.
[و بر پلیدیی که در پارگین بود گذشت و فرمود:] این چیزی است که بخیلان در آن بخل میورزیدند. [و در روایت دیگری است که فرمود:] این چیزی است که دیروز بر سر آن همچشمی میکردید.
آنچه از مالت رفت و تو را پند آموخت، از دستت نشد و نسوخت.
این دلها همچون تنها به ستوه آید پس برای – راحتِ – آن، سخنان تازه حکمت باید.
[و چون گفته خوارج را شنید که حکومت جز از آن خدا نیست، فرمود:] سخن حقّی است که بدان باطلی را خواهند.
[و در وصف جمع فرومایگان فرمود:] آنانند که چون فراهم آیند پیروز گردند، و چون پراکنده گردند شناخته نشوند [و گفتهاند امام فرمود:] آنانند که چون فراهم آیند زیان رسانند و چون پراکنده شوند سود دهند. [گفتند زیان فراهم آمد نشان را دانستیم سود پراکنده شدنشان چیست؟ فرمود:] خداوندان پیشهها به سر پیشههای خود بازگردند و مردم از آنان سود برند: چون بنّا که بر سر ساختن بنای خود رود و بافنده که به کارگاهش و نانوا که به نانوا خانه بازگردد.
[جنایتکاری را نزد او آوردند و گروهی فرومایگان با وی بودند، فرمود:] خوش مباد چهرههایی که جز به هنگام زشتی و شر دیده نشود.
با هر آدمی دو فرشته است که او را میپایند و چون قدر – الهی – رسد بدان واگذارش نمایند، و مدت زندگانی که برای انسان است چون سپری وی را نگهبان است.
[و طلحه و زبیر بدو گفتند با تو بیعت میکنیم به شرط آنکه ما را در خلافت شریک کنی، فرمود:] نه، لیکن شما شریکید در نیرو بخشیدن و یاری از شما خواستن، و دو یارید به هنگام ناتوانی و به سختی درماندن.
مردم از خدایی بترسید که اگر گفتید میشنود و اگر در دل نهفتید میداند. و بر مرگی پیشی گیرید که اگر از آن گریختید به شما میرسد، و اگر ایستادید شما را میگیرد، و اگر فراموشش کردید شما را به یاد میآرد.
آن که سپاس نیکی تو را نگزارد، مبادا به نیکویی کردنت بیرغبت گرداند، چه بُوَد که کسی تو را بدان نیکی سپاس دارد که سودی از آن برندارد، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابی بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار، «و خدا نیکوکاران را دوست میدارد.»
هر آوندی بدانچه در آن نهند تنگ شود جز آوند دانش که هر چه در آن نهند فراختر گردد.
نخستین عوض بردبار از بردباری خود آن بود که مردم برابر نادان یار او بوند.
اگر بردبار نیستی خود را به بردباری وادار چه کم است کسی که خود را همانند مردمی کند و از جمله آنان نشود.
آن که حساب نفس خود کرد سود برد، و آن که از آن غافل ماند زیان دید، و هر که ترسید ایمن شد و هر که پند گرفت بینا گردید. و آن که بینا شد فهمید و آن که فهمید دانش ورزید.
دنیا پس از سرکشی روی به ما نهد، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود، سپس این آیه را خواند «و میخواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمردهاند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم.»
از خدا بترسید، ترسیدن وارستهای که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته، و در فرصتی که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگی تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتی که بدان خواهد رسید.
جوانمردی آبروها را پاسبان است و بردباری بی‌خرد را بند دهان و گذشت پیروزی را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده برای تو مکافات، و رأی زدن دید راه یافتن است، و آن که تنها با رأی خود ساخت خود را به مخاطره‌انداخت، و شکیبایی دور کننده سختیهای روزگار است و ناشکیبایی زمان را- بر فرسودن آدمی یار، و گرامیترین بینیازی وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست، و تجربت اندوختن، از توفیق بود و دوستی ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بُوَد و تاب نیارد.
خود پسندیدن آدمی، یکی از حسودان خرد اوست.
بر آزار و درد بایدت تحمل نمود و گرنه هرگز خرسند نخواهی بود.
هر که را نهال – خوی و خلق- به بار بود، شاخ و بر او بسیار بود.
جدال تدبیر را ویران کند.
آن که به نوایی رسید خود را از دیگران برتر دید.
در دگرگونی روزگار گوهر مردان است پدیدار.
رشک بردن دوست از خالص نبودن دوستی اوست.
قربانگاه خردها را بیشتر – آنجا توان یافت – که برق طمعها بر آن تافت.
از عدالت نبود حکم نمودن به گمان.
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است برای آن جهان.
از شریفترین کردار مرد بزرگوار آن است که از آنچه میداند غفلت نماید.
هر که پوشش شرم گزیند کس عیب او نبیند.
با خاموش بودن بسیار، وقار پدیدار شود و با دادن داد، دوستان فراوان گردند و با بخشش، بزرگی قدر آشکار گردد و با فروتنی، نعمت تمام و پایدار، و با تحمل رنجها سروری به دست آید و به عدالت کردن دشمن از پا در آید. و با بردباری برابر بی‌خرد، یاران بسیار یابد.
شگفت است از رشک بران که غافلند از تندرستی مردمان.
طمعکار در بند خواری گرفتار است.
[و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] ایمان، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان.
آن که از دنیا اندوهناک است، از قضای خدا خشمناک است. و آن که از مصیبتی که بدو رسیده گله آرد، از پروردگار خود شکوه دارد و آن که نزد توانگر رفت و به خاطر مالداری وی از خود خواری نشان داد دو ثلث دینش را به باد داد، و آن که قرآن خواند و مرد و راه به دوزخ برد از کسانی بود که آیات خدا را به فسوس گرفت و افسانه شمرد، و آن که دلش به دوستی دنیا شیفته است دل وی به سه چیز آن چسبیده است: اندوهی که از او دست بر ندارد، و حرصی که او را وانگذارد، و آرزویی که آن را به چنگ نیارد.
قناعت دولتمندی را بس و خوی نیک نعمتی بود در دسترس. [و حضرتش را از- معنی- «فَلَنُحْیینَّهُ حَیاهً طَیبَهً» پرسیدند، فرمود:] آن قناعت است.
با کسی که روزی روی بدو آورده شریک شوید که او توانگری را سزاوارتر است و روی آوردن بخت بر وی شایستهتر.
[و درباره فرموده خدا «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» گفت:] عدل انصاف است و احسان نیکویی کردن.
آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند.[۷]
[و به فرزند خود حسن فرمود:] کسی را به رزم خود مخواه و اگر تو را به رزم خواندند بپذیر، چه آن که دیگری را به رزم خواند ستمکار است، و ستمکار شکست خورده و خوار.
نیکوترین خوی زنان زشتترین خوی مردان است: به خود نازیدن و ترس، و بخل ورزیدن. پس چون زن به خویش نازد، رخصت ندهد که کسی بدو دست یازد، و چون بخل آرد، مال خود و مال شویش را نگاه دارد، و چون ترسان بود، از هر چه بدو روی آرد هراسان بود.
[و او را گفتند خردمند را برای ما بستای فرمود:] خردمند آن بود که هر چیزی را به جای خود نهد. [پس او را گفتند نادان را برای ما وصف کن، گفت:] وصف کردم.
به خدا که این دنیای شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکی است که در دست گری باشد.
مردمی خدا را به امید بخشش پرستیدند، این پرستش بازرگانان است، و گروهی او را از روی ترس عبادت کردند و این عبادت بردگان است، و گروهی وی را برای سپاس پرستیدند و این پرستش آزادگان است.
زن همهاش بدی است و بدتر چیز او این که از او چاره نیست.
آن که زمام خود را به دست سستی سپارد، حقوق را خوار دارد، و آن که سخن چین را پیروی کند، دوست را از دست بدهد.
سنگی که به غصب در خانه است، در گرو ویرانی کاشانه است.
روز ستمدیده بر ستمکار سختتر است، از روز ستمکار بر ستم کشیده.
از خدا بترس هر چند ترسی اندک بود، و میان خود و خدا پردهای بنه هر چند تنک بود.
هرگاه پاسخها همانند و در هم بود، پاسخ درست پوشیده و مبهم بود.
خدا را در هر نعمتی حقی است، هر که آن حق از عهده برون کند خدا نعمت را بر او افزون کند و آن که در آن کوتاهی روا دارد خود را در خطر از دست شدن نعمت گزارد.
چون توانایی بیفزاید، خواهش کم آید.
از گریختن نعمتها بترسید که هر گریختهای باز نخواهد گردید.
جوانمردی مهرآورتر از خویشاوندی است.
آن که به تو گمان نیک برد – با نیکویی در کار- گمان وی را راست دار!
بهترین کارها آن بود که به ناخواه خود را بدان واداری.
خدا را شناختم، از سست شدن عزیمتها، و گشوده شدن بستهها.
تلخی این جهان شیرینی آن جهان است و شیرینی این جهان تلخی آن جهان.
خدا ایمان را واجب کرد برای پاکی از شرک ورزیدن، و نماز را برای پرهیز از خود بزرگ دیدن، و زکات را تا موجب رسیدن روزی شود، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد، و حج را برای نزدیک شدن دینداران، و جهاد را برای ارجمندی اسلام و مسلمانان، و امر به معروف را برای اصلاح کار همگان، و نهی از منکر را برای بازداشتن بی‌خردان، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان، و قصاص را تا خون ریخته نشود، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید، و ترک میخوارگی را تا خرد برجای ماند، و دوری از دزدی را تا پاکدامنی از دست نشود، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید، و غلامبارگی را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد، و گواهی دادنها را – بر حقوق- واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود، و دروغ نگفتن را تا راستگویی حرمت یابد، و سلام کردن را تا از ترس ایمنی آرد، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد، و فرمانبرداری را تا امام – در دیدهها- بزرگ نماید.
ستمکار را چنین سوگند دهید، اگر بایدش سوگند دادن: که او از حول و قوت خدا بیزار است، چه او اگر به دروغ چنین سوگندی خورد در کیفرش شتاب شود، و اگر سوگند خورد به خدایی که جز او خدایی نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست.
پسر آدم! وصی خود در مال خویش باش، و در آن چنان کن که خواهی پس از تو کنند.
تندخویی دیوانگی است، چرا که تندخو پشیمان شود و اگر پشیمان نشد دیوانگی او استوار بود.
حسد چون کم بود، تن درست و بی‌غم بُوَد.
کمیل! کسان خود را بگو تا پسین روز پی ورزیدن بزرگیها شوند و شب پی برآوردن نیاز خفتهها. چه، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد، هیچ کس دلی را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانی برای وی لطفی آفریند، و چون بدو مصیبتی رسد آن لطف همانند آبی که سرازیر شود روی به وی نهد، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را – از چراگاه- دور سازند.
چون تنگدست شدید به صدقه دادن با خدا سودا کنید.
وفا با بیوفایان، بیوفایی است با خدا، و بیوف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.