پاورپوینت کامل صاحب الدوله العباسیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل صاحب الدوله العباسیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل صاحب الدوله العباسیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل صاحب الدوله العباسیه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
ابومسلم خراسانی
ابومسلم خراسانی (۱۰۰ تا ۱۰۵-۱۳۷ ه.ق)، سردار ایرانی و رهبر جنبش سیاهجامگان که علیه بنی امیه قیام کرده و با براندازی آنان حکومت عباسیان را پایهگذاری کرد.
درباره زندگی و شخصیت او اخبار و روایات متناقضی وجود دارد؛ درباره نام ابومسلم، پدرش و همچنین زادگاه او اختلاف بسیار است، اما با القاب امین آل محمد، امیر آل محمد، صاحب الدعوه، و صاحبالدوله العباسیه یاد شده. بیشترین شهرت وی، بعد نظامی و قیام و حکومت اوست، ولی با این همه از علم و ادب بهرمند بود و حدیث شنیده و برخی از او روایت کردهاند، علاوه بر اینها با فرهنگ و زبان فارسی و عربی آشنا بوده و شعر هم سروده است.
وی از رهبران قیام علیه حکومت بنی امیه بود که به حکم ابراهیم امام از رهبران قیام، به خراسان رفته و رهبری جنبش ضد اموی را بر عهده گرفت و توانست بر خراسان مسلط شود، شعار قیام او الرضا من آل محمد بود. با شکست دادن آخرین خلیفه اموی در عراق، ابوالعباس عبدالله سفاح را به عنوان اولین خلیفه عباسی به حکومت نشاند و خود حکومت خراسان را بر عهده گرفت. قدرت و نفوذ او در خراسان باعث بیم خلفای عباسی بود تا اینکه سرانجام به دستور منصور عباسی دومین خلیفه عباسیان به قتل رسید. بعد از او شورشهایی علیه خلفای عباسی از طرفداران ابومسلم برپا شد که همگی آنها سرکوب شدند، همچنین عقاید غلوآمیزی درباره ابومسلم پدید آمد و فرقههایی مانند ابومسلمیه یا مسلمیه به وجود آمدند.
فهرست مندرجات
۱ – پژوهش درباره شخصیت
۱.۱ – دو نوع گزارش
۱.۲ – گزارشها درباره زندگی
۱.۳ – تحقیقات جدید
۲ – نام
۲.۱ – نام نخست
۲.۲ – تغییر نام
۲.۳ – نامگذاری نام آموزگار
۲.۴ – روایت خود ابومسلم
۲.۵ – در رویات امامان
۲.۶ – نامهای ایرانی
۲.۷ – احتمالات در علل تغییر نام
۳ – نژاد
۳.۱ – پدر
۳.۲ – انتساب به عربها
۳.۳ – انتساب به سلیط
۳.۳.۱ – ماجرای سلیط
۳.۳.۲ – احتمال بطلان انتساب
۳.۴ – انتساب به آل معقل
۳.۵ – ادعای مجهول النسب
۳.۶ – انتساب به اصفهان
۳.۷ – انتساب به هرات و کوفه
۳.۸ – انتساب به دهقانهای اصفهان
۴ – آغاز کار تا خلافت عباسیان
۴.۱ – آشنایی با ابوموسی
۴.۲ – شخصیت ابوموسی
۴.۳ – نحوه ارتباط با ابوموسی
۴.۴ – ورود به عراق
۴.۵ – واسطه رجال محبوس و آزاد
۴.۶ – تاریخ ولادت
۴.۷ – ارتباط با شیعیان کوفه
۴.۸ – دوره رکود فعالیتها
۴.۹ – ارتباط با رهبران قیام
۴.۱۰ – شیوههای پنهانکاری فعالیتها
۴.۱۱ – سفرها به خراسان
۴.۱۲ – همراهی با ابراهیم امام
۴.۱۳ – سیاست عباسیان در امر دعوت
۴.۱۴ – ارتباط داعیان قیام
۵ – قیام
۵.۱ – سپردهشدن امر خراسان به ابومسلم
۵.۲ – وصیت ابراهیم به ابومسلم
۵.۳ – رفتن به خراسان
۵.۴ – علل بازگشت از خراسان
۵.۵ – بازگشت دوباره به خراسان
۵.۶ – همکاری با سلیمان
۵.۷ – علل سرعتبخشیدن به فعالیتها
۵.۸ – پیوستن مردم به ابومسلم
۵.۹ – نخستین جنگ و حوادث بعد از آن
۵.۱۰ – موقعیت خراسان برای دعوت
۵.۱۱ – شعار دعوت
۵.۱۲ – تلاش دشمنان بر مقابله با ابومسلم
۵.۱۳ – تصرف مرو
۵.۱۴ – تصرف دیگر شهرها
۵.۱۵ – از میان بردن رقیبان اصلی
۵.۱۶ – سرکوب جنبشها
۵.۱۷ – از بین بردن بهافرید
۵.۱۸ – از بین بردن ابنضباره
۵.۱۹ – بهخلافت رسیدن عباسیان
۶ – از آغاز خلافت عباسیان تا قتل
۶.۱ – نفوذ ابومسلم
۶.۲ – جریان ولایتعهدی خلیفه
۶.۳ – رفتن ابوجعفر به خراسان
۶.۴ – قدرتنمایی
۶.۵ – مقابله با شورشها
۶.۶ – رفتن ابومسلم به عراق
۶.۷ – سفر حج
۶.۸ – بهخلافت رساندن ابوجعفر
۶.۹ – مقابله با قیام عبدالله
۶.۱۰ – نقشه قتل ابومسلم
۶.۱۱ – واقعه قتل ابومسلم
۶.۱۲ – تاریخ قتل و عمر
۶.۱۳ – دفع شورش سرداران ابومسلم
۷ – فرزندان
۸ – شخصیت علمی
۸.۱ – مشایخ و راویان
۸.۲ – سرودن شعر
۸.۳ – آشنایی با فارسی و عربی
۹ – آثار عمرانی
۱۰ – القاب
۱۱ – مشخصات ظاهری
۱۲ – قتل و کشتارها
۱۳ – بزرگداشت ابومسلم نزد ایرانیان
۱۴ – مذمت علما از ابومسلم
۱۵ – استفاده ابزاری از علویان در قیام
۱۶ – قیامها و فرقههای بعد از ابومسلم
۱۷ – مقابله خلیفه با قیامها
۱۸ – فهرست منابع
۱۹ – پانویس
۲۰ – منبع
۱ – پژوهش درباره شخصیت
پژوهش دربار شخصیتی چون ابومسلم که سرگذشت او با زندگی و فرهنگ مردمان درآمیخته و گاه تا سرحد پرستش ستایش شده، برای پژوهشگری که درصدد بازسازی رویدادهای زندگی و چگونگی مرگ اوست، دشوار مینماید.
۱.۱ – دو نوع گزارش
دربار ابومسلم، با دو گونه روایات روبهرو هستیم: روایاتی که بیگمان عباسیان در ساختن و پراکندن آن دست داشتند و در آنها حقیقت سرگذشت، خاصه آغاز زندگی وی را در میان شایعات و ابهامات، تا حد ممکن پوشانیده و تحریف کردهاند و دیگر روایات سرگذشت قهرمانان ابومسلم که مردم ایران به گونهای افسانهامیز، در داستانها و قصههای خود رقم زدهاند. افزون بر اینها، اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران ابومسلم و سرزمین خراسان به هنگام بروز تزلزل در حکومت اموی، چندان در هالهای از ابهام پیچیده که بهسختی میتوان دربار بسیاری نکتهها و جنبههای قیام عباسی و از همه مهمتر میزان استقلال ابومسلم در رهبری جنبشی که به فروپاشی کامل امویان و برآمدن عباسی انجامید، سخن گفت.
در هم مآخذی که بهطور گسترده به ذکر حوادث آن سالها پرداختهاند، اشارههای کوتاه و بلندی به آغاز زندگی و سرگذشت ابومسلم هست، ولی چنانکه خواهیم دید، خاصه دربار نژاد و خاستگاه ابومسلم و پیوند بعدی او با شبک داعیان عراق و خراسان، روایات گونهگون و گاه متضادی نقل شده است که دربار درستی و نادرستی آنها به یقین، سخنی نمیتوان گفت.
بررسی نژاد و خاستگاه ابومسلم با ماجرای پیوند او با دعوت ضداموی به هم آمیخته و پژوهش دربار هر یک بی دیگری ممکن نخواهد بود. دستگاهی که رجال دعوت پدید آورده بودند، بسیار پیچیده و پنهان بود و طبعاً جز برخی آگاهیهای پراکنده ــ که دستکاریهای بعدی و یا سهلانگاری در نقل آنها، بر رازآمیز بودن مضمون آن روایات میافزاید ــ در دست نداریم. دستگاه داعیان با دقت طرحریزی شده بود و سخت تحت مراقبت قرار داشت و هم کسانی نیز که در این قضایا دست داشتند، از نظر اهداف و شیوهها و سنتهای اجتماعی که آنان را به این جنبش پیوند میداد، یکسو و متحد نبودند. داعیان عراقی با داعیان خراسانی از آغاز، بر سر مسائلی توافق نداشتند و طبیعی بود که برخی فعالیتها را از یکدیگر پنهان کنند.
۱.۲ – گزارشها درباره زندگی
به هر حال اخبار مربوط به ابومسلم، بعدها چنان اهمیتی پیدا کرد که نویسندهای چون ابوعبدالله مرزبانی (د ۳۸۶ ق/ ۹۹۶ م) آنها را با عنوان اخبار ابیمسلم الخراسانی صاحب الدعوه در بیش از ۱۰۰ برگ گرد آورد،
[۱] حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم الادباء، ج۶، ص۲۵۸۶.
گرچه اکنون ظاهراً هیچ نشانی از آن در دست نیست.
روایت مهم دیگری از حمزه بن طلحه سلمی دربار آغاز کار و زندگی ابومسلم در دست است که مداینی هم آن را آورده
[۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۹۸.
و ظاهراً از شهرتـی برخوردار بـوده است
[۳] سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، ج۱، ص۴۲۷، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
[۴] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۷، قاهره، ۱۳۴۹ ق.
بخشی از این روایت از بازماندگان ابومسلم روایت شده و بنابراین حائز اهمیت بسیار است و چنانکه خواهیم دید، در مقایسه با دیگر روایات نکات بسیاری را روشن خواهد کرد. گاه برخی از کسانی که دربار آغاز کار ابومسلم نکتهای گفتهاند، از مردمان نزدیک به عصر او بودند. مثلاً یک روایت دربار روابط ابومسلم با آل معقل، به یکی از بازماندگان ایشان میرسد
[۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
روایت دیگری به یکی از نوادگان ابراهیم امام
[۶] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۱۹، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
و نیز روایت دیگری به یکی از فرزندان قحطبه طائی
[۷] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
منسوب است.
سند برخی روایات مبهم است و تنها از «آگاهان به امر دولت» نقل شده است
[۸] یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۲۷، بیروت، ۱۳۹۷ ق/ ۱۹۶۰ م.
جز اینها مورخان مهم دیگری چون هشام کلبی
[۹] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
و محمد بن موسی خوارزمی، منجم و ریاضیدان معروف ــ که کتابی در تاریخ داشته است
[۱۰] ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ج۱، ص۳۳۶.
ــ نکاتی از سرگذشت ابومسلم آوردهاند
[۱۱] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۷، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
اما مهمترین اخباری که اینک از زندگی ابومسلم و فعالیتهای او و حوادث خراسان بهطور کلی در دست است، گزارشهای مداینی است که طبری غالب آنها را در کتاب خود آورده است
[۱۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۳.
[۱۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۳.
[۱۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۵.
روایات مداینی که بهطور پراکنده، در برخی مآخذ دیگر نیز آمده است
[۱۵] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۱۶] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۴۸.
[۱۷] ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۵۸، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م.
به احتمال فراوان برگرفته از کتاب الدوله منسوب به اوست
[۱۸] ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ج۱، ص۱۱۶.
گو اینکه ممکن است به مناسبت، از دیگر کتابهای او مانند کتاب عبدالله بن معاویه
[۱۹] ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ج۱، ص۱۱۴.
یا کتابهایی که جداگانه دربار اخبار خلفا
[۲۰] ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ج۱، ص۱۱۵.
داشته، نیز نقلهایی شده باشد، ولی ماخذ مهم دیگری که معمولاً طبری، اخبار آن را در برابر روایات مداینی گزارش کرده و گاه حاوی نکات ارزشمندتری است، روایات ابوالخطاب است
[۲۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵.
[۲۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۶.
[۲۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۰.
و چندان بعید نیست که اشارات دیگر طبری نیز که به گون مبهمی اظهار شده
[۲۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۰.
[۲۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۹.
[۲۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۴۱۵.
به همین راوی بازگردد.
در اخبار الدوله العباسیه نیز یکبار دربار این موضوع به او استناد شده است
[۲۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
نکت شگفت آنکه این ابوالخطاب با آنکه ظاهراً ــ با توجه به منابع اخبار او ــ از نزدیکان به دربار خلفای عباسی و رجال دعوت بوده است
[۲۸] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۷.
[۲۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۰.
[۳۰] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۲۴۷.
[۳۱] مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۷، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ ق/ ۱۹۶۶ م.
شخصیت شناخته شدهای نیست و البته در یکی دانستن او با حمزه بن علی، راوی و شیخ ابومخنف
[۳۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۳۰.
باید احتیاط کرد. از ابومخنف نیز در باب فتوحات لشکر خراسان در عراق، چند خبر نقل شده است.
[۳۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۴۱۴.
[۳۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۴۱۷.
جز اینها، باید به چند ابومسلمنامه اشاره کرد که چهر قهرمانان ابومسلم را نزد مردم ایران و فرهنگ عامه به گون جذابی ترسیم کردهاند و جالب توجه آنکه گاه اخبار اینگونه آثار به متون تاریخی هم راه یافته است.
[۳۵] هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۷۹، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۳ ش.
در روزگاران بعد، ابومسلم همچنان چهر جذابی برای مورخان و نویسندگان بود و آنان که اخبار مربوط به سقوط امویان و برآمدن عباسیان را بیدقت به جزئیاتی که اکنون سخت مورد توجهند، مینگریستند، نمیتوانستند دستیابی به توفیقی چنین بزرگ و باعظمت را بیوجود مؤثر این سردار ایرانی دریابند. با اینهمه، دربار چند حادث مهم، مآخذ ما چنان اندکاند که چه بسا پیدا شدن یک ماخذ، روشنی قابل ملاحظهای بر جزئیات یک حادث فروریخته در تاریکی بیفکند.
۱.۳ – تحقیقات جدید
در تحقیقات جدید دربار سرزمینهای مرکزی و شرقی خلافت نیز، حوادث این روزگار و شخص ابومسلم نقط عطف سزاواری شمرده شده و پژوهشهای جداگانهای در این باب ــ حتی شخصیت اسطورهای او در ابومسلمنامهها ــ صورت گرفته است.
در میان نویسندگان شرقی، چند محقق عرب آثار اختصاصی در این زمینه تالیف کردهاند که بارزترین جنب آنها اهمیت بخشیدن به حضور عنصر عربی در نهضت ضداموی است. این نگرش ــ که کاملاً تازگی دارد ــ گاه موجب ضعف تحقیق به سبب چشمپوشی از بسیاری از مدارک و اسناد شده است و بنابراین در استفاده از آنها باید بسیار محتاط بود.
مهمترین تالیف به زبان فارسی در این باب کتاب ابومسلم سردار خراسان، از آنِ غلامحسین یوسفی است. در اینجا کوشش شده تا مآخذ کهن که چند ماخذ تازه چاپ نیز در میان آنهاست، دوباره مورد تحقیق قرار گیرد؛ گرچه آوردن سخنس نو، مبتنی بر منابع دست اول و ارائ تحلیلهای نوین اینک کاری آسان نیست و رازهای بسیاری از این دوران شگفت همچنان در پرده مانده است.
۲ – نام
درباره نام ابومسلم بین مورخین اختلاف وجود دارد.
۲.۱ – نام نخست
از پارههای روایات چنین برمیآید که نام و کنی ابومسلم نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیکان (یا ختکان:
[۳۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
احتمالاً هر دو تصحیف بُخْتَگان) بوده
[۳۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۳۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۳۹] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۸۵.
[۴۰] مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، ج۴، ص۱۲۸، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
[۴۱] مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، ج۴، ص۱۳۳: جیکان، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
پدرش را عثمان نیز نامیدهاند
[۴۲] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۴۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۷، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و ظاهراً این نام در سلسله نسبهای بعدی که برای ابومسلم نوشتهاند، وارد شده است.
۲.۲ – تغییر نام
اما زمانیکه ابومسلم ــ گویا اندکی پیش از رفتن به خراسان ــ نزد ابراهیم امام آمد، ابراهیم بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و کنی خود را به ابومسلم، عبدالرحمان بن مسلم تغییر دهد
[۴۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴- ۲۵۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۴۵] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۸۵.
[۴۶] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۱۸.
[۴۷] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۷، قاهره، ۱۳۴۹ ق.
[۴۸] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۴۵.
گفت کسانی که اعطای کنیه را امتیازی از سوی عربها برای ایرانیان
[۴۹] .EI2
و کار ابراهیم امام را نوعی افتخار برای ابومسلم تلقی کردهاند، بر هیچ سند و مدرکی استوار نیست. تغییر نام و کنیه چندان بیسابقه نبود و قبلاً محمد بن علی نیز برای حفظ اسرار دعوت و جان پیروان خود، به یکی دیگر از داعیان یعنی ابوعکرم گفته بود که کنی خود را تغییر دهد. به هر حال عبدالرحمان بن مسلم به عنوان نام و نسب و ابومسلم به عنوان کنیه مشهور شد: خود ابراهیم امام در نامهای که برای داعیان نوشت، ابومسلم را به همین نام و نسب معرفی کرد
[۵۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۹، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
با اینهمه در پارهای از نسبنامهها، ابومسلم را عبدالرحمان بن عثمان هم نامیدهاند.
[۵۱] ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۱۰۹، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
[۵۲] ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۵، ص۴۰۸.
[۵۳] ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۴۸.
۲.۳ – نامگذاری نام آموزگار
یک تن از آل معقل ــ که همیشه خود را پرورشدهندگان ابومسلم مینمودند ــ گفته است: ما آموزگاری داشتیم به نام و کنی ابومسلم عبدالرحمان بن مسلم و چون ابومسلم (خراسانی) بزرگ شد، نام و کنی آن آموزگار بر خود نهاد
[۵۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
مضمون همین روایت با اندک اختلافی در همان منبع تکرار شده، جز آنکه ابومسلم ــ که غلام بود ــ نخست سَلم نام داشت و بعدها نام آن آموزگار را بر خود نهاد و در دنبال روایت آمده که عیسی بن معقل از آغاز در خواب برای ابومسلم آیند روشنی دیده بود.
[۵۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
۲.۴ – روایت خود ابومسلم
ابومسلم هم یکجا در صدر نامهای به منصور، خود را عبدالرحمان ابن مسلم معرفی کرده است،
[۵۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۸۲.
[۵۷] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۵۶.
[۵۸] ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۸، ص۲۲۳، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۵ ق/ ۱۹۷۵ م.
همچنین منصور به او عبدالرحمان خطاب میکرده است
[۵۹] آبی، منصور، نثرالدر، ج۳، ص۸۲، به کوشش محمدعلی قرنه، قاهره، ۱۹۸۳ م.
[۶۰] ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۵۷، حوادث و وفیات سالهای ۱۲۱-۱۴۰ ق، به کوشش عبدالسلام عمر تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م.
[۶۱] مبرد، محمد، الفاضل، ج۱، ص۵۹، به کوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، ۱۳۷۵ ق/ ۱۹۵۸ م.
[۶۲] ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، ج۱، ص۲۶، قاهره، ۱۹۲۳-۱۹۳۰ م.
در روایتی که باب طبع قصهگویان است، همانندی حرف اول نام منصور (= عبدالله) و ابومسلم (= عبدالرحمان) ظاهراً موضوع خوبی برای نکتهپردازی در حضور خود منصور، بوده است.
[۶۳] یغموری، یوسف، نورالقبس، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانی، به کوشش رودلف زلهایم، بیروت، ۱۳۸۴ ق/ ۱۹۶۴م.
[۶۴] صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، ج۱۷، ص۳۲۲، به کوشش درتئا کراوولسکی و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲- ۱۴۰۸ ق.
۲.۵ – در رویات امامان
در روایتی منقول از اعمش که به امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) میرسد، در گرماگرم جنگ صفین، از ابومسلم ــ با تصریح به همین کنیه ــ به عنوان «مردی که شامیان را بکشد و ملک بنیامیه بستاند» خبر داده شده است
[۶۵] ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۲، ص۲۶۲، قم، انتشارات علامه.
[۶۶] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۱، ص۳۱۰-۳۱۱، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
همچنین بنابر یک روایت که نظر مساعد امام صادق (علیهالسّلام) نسبت به ابومسلم از آن برمیآید، او را نزد آن حضرت با نام عبدالرحمان معرفی کردهاند.
[۶۷] طبرسی، فضل، اعلام الوری، ج۱، ص۵۲۹.
[۶۸] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۰۹، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
[۶۹] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۷۴-۲۷۵، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
۲.۶ – نامهای ایرانی
دربار نام ابومسلم روایات دیگری نیز هست که با مبحث خاستگاه و نژاد وی ارتباط پیدا میکند: چندین روایت برای ابومسلم و نیاکان او نامهای ایرانی برشمردهاند. یک سلسله نسب این است: بهزادان
[۷۰] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۰، زادان، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
بن بنداد هرمز
[۷۱] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۷۲] حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم الادباء، ج۴، ص۱۷۵۳.
[۷۳] قاضی اسحاق، رفیعالدین همدانی، تاریخ خلفا (فارسی)، گ ۱۰۹.
بر مبنای همین روایت، نام پدر ابومسلم پیش از اسلام آوردنش بنداد بوده و بعد به عثمان تغییر یافته است. در یک روایت دیگر نام جد او را شنفیر روز (احتمالاً تصحیف شهفیروز) آوردهاند.
[۷۴] نسفی، عمر، القند فی ذکر علماء سمرقند، ج۱، ص۲۲۴، به کوشش نظر محمد فاریابی، حجاز، ۱۴۱۲ ق/ ۱۹۹۱ م.
[۷۵] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۵.
(عبدالرحمان بن مسلم بن سنفیرون بن اسفندیار).
روایت دیگری در دست است که در آن به جای عبدالرحمان بن مسلم، ابراهیم ابن عثمان بن یسار آمده است
[۷۶] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۵.
اینکه ابومسلم و نیاکان او به جز نامهای عربی، نام ایرانی هم داشته باشند، چندان بعید به نظر نمیرسد، اما در برخی از این تبارنامهها، نسب ابومسلم یکباره پس از نام نیایش، به شیدوش (= شیدوخش) فرزند گودرز میرسد که از فرزندان بزرگمهر شمرده شدهاند.
[۷۷] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۵.
[۷۸] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۴۵.
[۷۹] صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، ج۱۸، ص۱۶۲.
۲.۷ – احتمالات در علل تغییر نام
با دقت در برخی نکات اساسی روایت نام ابومسلم میتوان به نتایجی دست یافت: وقتی ابراهیم امام از ابومسلم خواست که نام و کنی خود را تغییر دهد، در برخی مآخذ آوردهاند که به او گفت: «نام خود را تغییر ده، چه این امر (= دعوت) بر ما راست نمیآید، مگر با تغییر نام تو…»
[۸۰] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۵.
این گفت ابراهیم میتواند یک نکته را به خوبی روشن کند: احتمالاً نام ابومسلم و نسب او، عربی نبود و این دستاویز خوبی برای دشمنان دعوت به شمار میرفت و آنان میتوانستند جنبش را به عناوین گوناگون ــ و همه مرتبط با ایرانیگرایی ــ متهم کنند. با اینهمه باید گفت که وجود این نامها در نسبنام ابومسلم، شاید معنایی استعاری مرتبط با قدرت و شوکت و خردمندی در کار دعوت داشته باشد. چنانکه شیدوخش ــ که نسب ابومسلم به او میرسد ــ به روایت طبری
[۸۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۰۸.
نخستین کسی بود که در سوگ و خونخواهی سیاوخش جام سیاه بر تن کرد و نیز میدانیم که ابومسلم و هم کسانی که در برافکندن امویان نقش داشتند، به «سیاهجامگان» شهره بودند. افزون بر آن، وجود نام بزرگمهر بُخْتَگان ــ وزیر فرهیخت خسرو انوشیروان که اتفاقاً گفتهاند از مرو بوده است
[۸۲] Nldeke، T، Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden، Leyden، ۱۹۷۳.
ــ میتواند نشانهای از هوشمندی و خردمندی ابومسلم باشد.
۳ – نژاد
در بررسی خاستگاه و نژاد ابومسلم باید به چند نکت اساسی توجه داشت: مجهول ماندن نسب و نژاد ابومسلم در سالهای نخست دعوت، جزء سیاستهای کلی خود او و عباسیان بود. این کار چند سود داشت:
نخست آنکه نشان اخلاص او در کار دعوت در آشفته روزگار خراسان و کشاکشهای عربان بود؛
دیگر آنکه در موقع لزوم میتوانست نسبت به قبیلههای گوناگون آزادانه اظهار دوستی و اتحاد کند؛
سوم اینکه، عباسیان میخواستند پس از قرارگرفتن بر اریک قدرت و تسلط بر اوضاع تا حد ممکن نقش دیگران را در جنبش بیاهمیت جلوه دهند و حداکثر آنان را مزدوران خویش بنمایانند.
۳.۱ – پدر
پدر ابومسلم در بسیاری از روایات، یکی از موالی به شمار آمده و دیدیم که نامهای گوناگون هم به او دادهاند؛ جای دیگر او را مردی از یمن معرفی کردهاند از قبیل مِذحَج
[۸۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و یا آنکه پدرش اساساً کس دیگری بود، به نام عُمیر بن بُطین عجلی
[۸۴] دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۳۳۸، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق/ ۱۹۵۹ م.
که درست نمیدانیم کیست.
۳.۲ – انتساب به عربها
مجموعه روایاتی هست که هر یک ابومسلم را فردی عرب معرفی میکند، اما با آنهمه دقت و تعصب عربان در حفظ انساب خویش، اینهمه اختلاف بر سر نسب یک عربنژاد دور مینماید. گذشته از روایتی یگانه ــ که میگوید، ابومسلم خود را به قبیله بنیمراد میبسته است (= «انّه اعتزی الی مُرادٍ»)
[۸۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
ــ و از آن باز عرب بودن وی برنمیآید.
۳.۳ – انتساب به سلیط
روایت بسیار شایعی هست که بنابر آن ابومسلم خود ادعا میکرده است که از نسل سلیط بن عبدالله بن عباس است.
۳.۳.۱ – ماجرای سلیط
ماجرای این سلیط خود داستان شگفت دیگری است و چند روایتی که در مآخذ کهن دربار او آمده، بسیار متناقض است و انگشت تحریف عباسیان در اصل ماجرا دیده میشود. کهنترین روایت موجود به نقل از علی بن محمد مداینی است
[۸۶] شابشتی، علی، الدیارات، ج۱، ص۵۲.
[۸۷] ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، ج۳، ص۴۳۶، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ ق/ ۱۹۱۳ م.
و به نظر میرسد که کمتر در معرض دستکاری قرار گرفته باشد. بر مبنای این گزارش، در مدینه در منزل عبدالله بن عباس کنیزی بربری، پسری به دنیا آورد که او را سلیط نام نهادند و در همانجا بزرگ شد و سپس نیز همراه علی بن عبدالله بن عباس ــ جد عباسیان ــ به شام آمد. چون ولید بن عبدالملک به خلافت رسید (۸۶ ق/ ۷۰۵ م)، سلیط ادعا کرد که فرزند علی بن عبدالله بن عباس است.
گزارشهای دیگری نشان میدهد، سلیط ــ که گویا بنا بر این روایات با امویان و خاصه ولید بن عبدالملک دوستی داشت ــ هم به تحریک ایشان چنین ادعایی کرد
[۸۸] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۷۶-۷۷، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۸۹] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۵۷-۲۶۵.
بههرحال عباسیان که نمیتوانستند چنین ادعایی را بپذیرند، سخت در برابر آن ایستادند و سرانجام کار به قاضی دمشق کشید. در آنجا گویا باز به تحریک ولید که میکوشید با انتساب سلیط ــ که کنیززاده بود ــ به علی بن عبدالله بن عباس، به اعتبار عباسیان خدشه وارد کند، حکم به صحیح النسب بودن سلیط داده شد و عباسیان خشمگین از این ماجرا سرانجام سلیط را در باغی کشتند و جسدش را پنهان کردند. ناپدیدشدن سلیط موجب بدگمانی خلیفه به علی بن عبدالله شد و برای آنکه از علی در اینباره اعتراف بستاند، بر او تازیانه زد و دستور داد تا وی را در شهر بگردانند. البته بعدها عباسیان ادعا کردند که تازیانه خوردن علی بن عبدالله به سبب آن بوده که وی خلافت را در فرزندان خویش پیشبینی میکرده است.
[۹۰] مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۵۷ به بعد، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م.
[۹۱] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۱۴۹به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی.
۳.۳.۲ – احتمال بطلان انتساب
در هیچیک از این روایات دربار سن سلیط و بازماندگانش اشارهای نمیشود، جز در کتاب العیون و الحدائق
[۹۲] مجهول، العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، ج۱، ص۱۸۳، لیدن، ۱۸۶۹ م.
که روایت آن با هم روایات دیگر متفاوت است و ظاهراً تنها به سبب شهرت انتساب ابومسلم به او، از خاندان و بازماندگان سلیط یاد کرده است. به هرحال از دانشمندان نسبشناس ــ که آثارشان اینک در دست است ــ فرزندی را به سلیط نسبت ندادهاند. منشا این روایت گویا مربوط بوده به گزارش آخرین گفتوگوی ابومسلم با منصور که خلیفه این انتساب را گناهی بر او شمرده است
[۹۳] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۰۵، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۹۴] دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۳۸۱، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق/ ۱۹۵۹ م.
[۹۵] یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶۷، بیروت، ۱۳۹۷ ق/ ۱۹۶۰ م.
[۹۶] ابن حبیب، محمد، اسماء المغتالین، ج۱، ص۱۹۵، نوادر المخطوطات، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، ۱۳۷۳ ق/ ۱۹۵۴ م.
[۹۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۱.
[۹۸] ابن خلکان، وفیات، ج۳، ص۱۵۴.
و همین موضوع بعدها، بیآنکه به اصل ماجرای این گفتوگو اشارهای شود، به مآخذ راه یافته است.
[۹۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۰۰] ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، ج۱، ص۴۲۰، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م.
[۱۰۱] شابشتی، علی، الدیارات، ج۱، ص۵۳.
[۱۰۲] ابن حزم، علی، جمهره انساب العرب، ج۱، ص۱۹، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
بنابراین باید در انتساب چنین ادعایی به ابومسلم احتیاط بسیار کرد، زیرا معلوم نیست که وی چنین ادعایی کرده باشد تا مورد عتاب خلیفه قرار گیرد؛ خاصه که قسمتهایی از این روایت فقط از خود منصور نقل شده است،
[۱۰۳] ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، ج۸، ص۲۴۲.
[۱۰۴] ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۶۶، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م.
واضح است که انتساب به سلیط در دید عباسیان گناهی بزرگ بهشمار میرفته و میتوانسته یکی از دستاویزهای مناسب برای متهم کردن ابومسلم و از میان برداشتن او باشد
[۱۰۵] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۷۹.
(برای بررسی متفاوتی از این موضوع، نک
[۱۰۶] یوسفی، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، ج۱، ص۳۰-۳۱، تهران، ۱۳۴۵ ش.
)
یک نمون دیگر از راهیافتن روایات مجعول به مآخذ تاریخی ــ که خالی از طعن نیست ــ بیت هجوآمیزی است که ابودلامه شاعر دلقک مآب دربار منصور، در یک قصیده در ذمّ ابومسلم گفته و او را از «اکراد» خوانده است.
[۱۰۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۰۸] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۶، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۱۰۹] ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، ج۱، ص۸۱.
[۱۱۰] ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، ج۲، ص۷۶۶.
[۱۱۱] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۵۵.
[۱۱۲] صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، ج۱۸، ص۱۶۵.
۳.۴ – انتساب به آل معقل
روایتهای بسیار دیگری هست که آغاز زندگی ابومسلم را با آل معقل عجلی پیوند میدهد. در هم این روایات، پدر ابومسلم بنده و مولای آل معقل و مادرش کنیزی است که دقیقاً روشن نیست از چه کسی باردار شده است و خود ابومسلم در خان ادریس بن معقل و عیسی بن معقل در اصفهان به دنیا آمده و تا هنگام رفتن به کوفه و پیوستن به شبک دعوت، بنده، مملوک و غلام ایشان بوده است و شاید همین شهرت موجب اینهمه اغراقگویی شده است و آل معقل خود را پرورشدهندگان و برکشندگان ابومسلم قلمداد میکردهاند.
خود منصور هم در آخرین گفتوگوی خویش با ابومسلم، او را بند عیسی بن معقل خوانده و تحقیر کرده است
[۱۱۳] ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۸، ص۳۶۲.
و در بیتی از قصیدهای که ابودلامه در هجو ابومسلم سروده، به این موضوع به تصریح اشاره شده است
[۱۱۴] ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۸، ص۳۶۳.
افزون بر اینها، مجموعه روایاتی هست که در آنها ابومسلم بهسختی تحقیر شده است.
۳.۵ – ادعای مجهول النسب
بر پای یک روایت کهن، در سخنی منسوب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مراد از «لُکَع بن لُکَع» را ابومسلم دانستهاند
[۱۱۵] مروزی، نعیم بن حماد، الفتن، ج۱، ص۱۱۵.
که مقصود از واژ لکع، میتواند بند ناکس و گول و نادان بهطور مطلق باشد.
[۱۱۶] ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۳۲۲.
در یک روایت دیگر که باز شامل پیشگوییهایی دربار جنبش ضد اموی و «رایات سود» (درفشهای سیاه) است، از او به عنوان مرد «مجهول النسب» یاد شده است
[۱۱۷] ابن فقیه، احمد، اخبار البلدان، ج۱، ص۱۳۶، مجموع فی الجغرافیا، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م.
همچنین یکی از سرداران ابومسلم او را لقیط (= مجهول النسب، بچ سرراهی) خطاب کرده
[۱۱۸] صابی، محمد، الهفوات النادره، ج۱، ص۱۴.
[۱۱۹] ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، ج۳، ص۱۲۱.
و سلیمان بن کثیر ــ داعی خراسانی ــ هنگام ورود وی به خراسان، او را مجهول النسب خوانده است،
[۱۲۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۰-۲۷۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
همچنین مردی، نصر بن سیار را به پرهیز و دوری از فتنهجویی در خراسان پند میدهد و میگوید: به زودی مردی «مجهول النسب» که سیاه در برمیکند و همگان را به دولتی میخواند و پیروز میشود، ظهور خواهد کرد.
[۱۲۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۳۸- ۳۳۹.
۳.۶ – انتساب به اصفهان
به هر حال، به دنیا آمدن ابومسلم در اصفهان، موجب پیوند او با آن شهر در اعصار بعدی شده است. حمز اصفهانی نام و نسب ایرانی او را در کتاب اصفهان خود آورده بوده است
[۱۲۲] مجهول، مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، ج۱، ص۳۱۵، تهران، ۱۳۱۸ ش.
در یک روایت منقول از مداینی، ابومسلم از ابوبکر هذلی ــ که از قصهگویان بود ــ دربار چگونگی فتح «سرزمین خود اصفهان» سؤال کرده است
[۱۲۳] ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۷، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
نیز در ترجم محدثان و علمای اصفهان، نامی و حدیثی از ابومسلم آورده شده است
[۱۲۴] ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۱۰۹، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
بعدها نیز که نویسندگان اصفهانی در ویژگیهای این شهر کتاب مینوشتند، نام و نسب غالباً ایرانی ابومسلم را میآوردهاند و از خود او نقل کردهاند که میگفت: من و سلمان در نسب به هم میرسیم.
[۱۲۵] مافروخی، مفضل، محاسن اصفهان، ج۱، ص۲۵، به کوشش جلالالدین تهرانی، تهران، ۱۳۱۲ ش.
شخصیتی به نام علی بن حمزه بن عماره بن حمزه ــ که ادیبی معاصر حمز اصفهانی بوده و کتابی دربار اصفهان داشته ــ نسب خود را به برادر ابومسلم خراسانی میرسانده است
[۱۲۶] حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم الادباء، ج۴، ص۱۷۵۳.
[۱۲۷] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۴۹.
[۱۲۸] ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، ج۴، ص۲۲۷، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ ق/ ۱۹۱۳ م.
[۱۲۹] مجهول، مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، ج۱، ص۳۲۸، تهران، ۱۳۱۸ ش.
(که احتمالاً در این ماخذ، علی بن حمز مذکور با شخصیت دیگری خلط شده است)
از دیگر نکات مهم در پیوندی که بعدها ابومسلم با مردم اصفهان یافته، اینکه محمد بن احمد مقدسی گفته است که رایجترین کنیه در اصفهان ابومسلم بوده است. شاید باز به همین سبب است که در طول سد ۴ ق، دستکم ۱۲ محدث مشهور اصفهانی که ابونعیم از آنان یاد کرده، نام عبدالرحمان و کنی ابومسلم داشتهاند.
[۱۳۰] ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۴، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
۳.۷ – انتساب به هرات و کوفه
جز اینها، زادگاه ابومسلم و یا پدرش را شهرهای بوشنج (پوشنگ) (در اطراف هرات
[۱۳۱] حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۵۰۸.
) یا خُطَرنیه (در اطراف کوفه:
[۱۳۲] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۲۰.
[۱۳۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۰.
) نیز دانستهاند.
۳.۸ – انتساب به دهقانهای اصفهان
تا اینجا ملاحظه شد که بنده بودن ابومسلم با عرب بودنش و عرب بودن او با مجهول النسب بودنش تا چهاندازه تناقض دارد، اما چند روایت کهن دیگر در کتاب اخبار الدوله العباسیه هست که با برخی روایات در مآخذ دیگر همخوانی دارد و شاید بر مبنای آنها بتوان به نتایجی دست یافت: روایتی ابومسلم را از خانواد دهقانهای اصفهان معرفی میکند.
[۱۳۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۲۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
بنابر یک روایت مهم دیگر، پدر و خانواد ابومسلم در اصفهان، در قریهای که از آنِ مردی خزاعی بود، ساکن بودند و او در ستاندن خراج از ایشان سختگیری میکرد، پس از نزد او گریخته و به ادریس بن معقل عجلی که او نیز از زمینداران آن منطقه بود، پناه بردند
[۱۳۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
این روایت، با آنچه پیشتر از اطلاع ابومسلم از نام و نسب ایرانی خود آوردیم و نیز کوشش طبق دهقانان برای حفظ سلسله نسب خود ــ که بیشتر به شاهان اسطورهای پیشدادیان و کیانیان میرسید و دامن آن دستکم تا قرن ۴ ق ادامه داشت ــ تطابق میکند. در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم میرود که سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً بسیار زود ــ پیش یا اندکی پس از تولد او ــ در گذشته باشد و این با آن گفت ابومسلم موافق است که «پدرم در جایی جز موطن خویش از میان رفت»
[۱۳۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۸۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
این نکته همچنین نشان میدهد که ابومسلم از سرنوشت پدر خویش آگاه بود و به کمک یک روایت دیگر میتوان تا حدی سرگذشت پدر او را نیز روشن کرد: بر پای این روایت منقول از آل معقل که آمیخته به پارهای افزودههای آنان است، پدر ابومسلم از پیش با ادریس بن معقل آشنا بوده و بعد برای جنگ به مرز (= ثغر) رفته و همانجا درگذشته است(
[۱۳۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۳۸] ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۱۰۹، به کوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م.
که روایت او، آشنایی پیشین میان آل معقل و پدر ابومسلم دانسته میشود) خود این نکته با آنچه ابومسلم دربار پدر خویش گفته و نیز آشنایی قبلی آل معقل و خانواد ابومسلم ــ که شاید به همین سبب به آل معقل پناه بردهاند ــ سازگار است.
۴ – آغاز کار تا خلافت عباسیان
ابومسلم خراسانی فعالیتهایی برای به خلافت رسید دولت عباسیان انجام داده است.
۴.۱ – آشنایی با ابوموسی
نخستین کس از طرفداران عباسی که ابومسلم با او آشنا شد، ابوموسی سرّاج است. آگاهیهای ما دربار ابوموسی بسیار اندک است و آشنایی با او میتواند تا حدی در روشن ساختن سرگذشت ابومسلم مؤثر باشد.
۴.۲ – شخصیت ابوموسی
احتمال آنکه شخص مذکور برای پنهان کردن کار خود در دعوت نام و کنیهاش را تغییر میداده، بعید نیست، اما در این نکته نمیتوان تردید کرد که او شغل سراجی و لگامسازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصه اصفهان سفر میکرده و اهل کوفه بوده و از بزرگان امر دعوتش میشمردهاند.
[۱۳۹] مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، ج۴، ص۱۲۸، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
از فحوای یک خبر نیز روشن میشود که این ابوموسی، نامههای هواداران کوفی را که به سبب شغلش کمتر سوءظن برمیانگیخت، نزد محمد بن علی میبرد.
[۱۴۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۱۹۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
۴.۳ – نحوه ارتباط با ابوموسی
به روایتی ابوموسی با پدر ابومسلم نیز آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در ۷ سالگی با ابوموسی به کوفه آمد
[۱۴۱] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۰۵.
[۱۴۲] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۵۴.
گرچه ممکن است دربار کمی سن ابومسلم اندکی مبالغه شده باشد. بر اساس هم این روایات ــ که یکدیگر را تکمیل میکنند ــ به دنیا آمدن ابومسلم از کنیزکی که او را وشیکه نامیدهاند
[۱۴۳] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
و داستانهای متعدد دربار پدرش و نیز تولد ابومسلم در خان آل معقل درست به نظر نمیرسد. افزون بر این، از دو روایت دیگر چنین برمیآید که ابومسلم توسط آل معقل به ابوموسی سراج معرفی شد تا احتمالاً به شغل سراجی مشغول شود
[۱۴۴] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۲۰، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
[۱۴۵] مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، ج۴، ص۱۳۵، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
به هر حال، احتمال آنکه همگی این افراد از پیش با هم آشنا بوده و ارتباط داشتهاند، فراوان است.
۴.۴ – ورود به عراق
مضمون برخی از روایات حاکی از آن است که ابومسلم همراه ابوموسی سراج در اواخر دوران حکمرانی خالد بن عبدالله، به عراق و کوفه آمد.
۴.۵ – واسطه رجال محبوس و آزاد
گروهی از رجال دعوت ــ که اسد بن عبدالله قسری آنان را در خراسان دستگیر و به کوفه گسیل کرده بود ــ و نیز عیسی عجلی و برادرش در همین زمان در زندان بودند. ابومسلم که به عنوان غلام آل معقل، به نزد ایشان رفت و آمد میکرد، واسط رجال محبوس و آزاد، همچون ابوموسی سراج بود. رجال محبوس دعوت نیز ابومسلم را برای تامین نیازهای خود به کوفه میفرستادند، تا آنکه نزد ابراهیم امام راه یافت،
[۱۴۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
اما در چند نکته باید تامل کرد: امارت خالد تا ۱۲۰ ق ادامه داشت و اسد برادر او نیز در همین سال درگذشت
[۱۴۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۴۱.
پس این اتفاقات میباید پیش از این تاریخ روی داده باشد و در این زمان محمد بن علی، رهبر دعوت، هنوز زنده بود. بنابراین، بخش پایانی روایت دربار ابراهیم امام درست نمینماید، اما میتوان حدس زد که ابومسلم، از سوی ابوموسی سراج مامور ارتباط با رجال محبوس دعوت بود و برای پنهان کردن این ماموریت، خود را غلام آل معقل میخواند و یا آنان او را چنین معرفی میکردهاند و به همین بهانه به زندان رفت و آمد داشت. در ضمن، معلوم نیست که آشنایی ابومسلم با دعوت عباسی در زندان صورت گرفته باشد، چه روایت دیگری در دست است که نشان میدهد که ابومسلم هنگامیکه همراه با ابوموسی سراج به کار بازرگانی میپرداخت، با وی نزد محمد ابن علی آمد و شد داشته است،
[۱۴۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
اما در عراق و شام برای آنکه رفت و آمد، سوءظن عوامل اموی را برنینگیزد، گاه خود را غلام آل معقل مینموده و گاهی همچنان در خدمات ابوموسی به کار سراجی مشغول بوده است
[۱۴۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴-۲۵۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
تعیین دقیق تاریخ این حوادث ممکن نیست، ولی میتوان آن را بین سالهای ۱۱۵ تا ۱۲۰ ق که خالد بر عراق حکم میراند، دانست.
۴.۶ – تاریخ ولادت
در یک روایت گفته شده که ابومسلم به هنگام ورود به خدمت محمد بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به کوفه، ۲۰ ساله بوده است
[۱۵۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴-۲۵۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
با توجه به تاریخ درگذشت محمد بن علی (۱۲۴ یا ۱۲۵ ق
[۱۵۱] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۵۲] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ص۲۴۴، جزء متمم، به کوشش زیاد محمد منصور، مدینه، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م.
) میتوان تولد ابومسلم را بین سالهای ۱۰۰ تا ۱۰۵ ق تعیین کرد و در برخی مآخذ سال تولد او صریحاً ۱۰۰ ق ذکر شده است.
[۱۵۳] ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، ج۱، ص۴۲۰، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م.
[۱۵۴] ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۴۹.
(تاریخ خلفا ۱۰۲ ق آورده است.
[۱۵۵] قاضی اسحاق، رفیعالدین همدانی، تاریخ خلفا (فارسی).
)
۴.۷ – ارتباط با شیعیان کوفه
روایت بسیار نادر، ولی مهمی در دست است که نشان میدهد، ابومسلم با دیگر شیعیان کوفه بیارتباط نبوده است. این ماجرا به ۱۱۹ ق باز میگردد که مغیره بن سعید در کوفه قیام کرد. این مغیره و یارانش همگی عقاید غلوآمیز داشتند. در این روایت گفته شده که ابومسلم از یاران مالک بن اعین جهنی بود و این مالک، از شیعیان نزدیک به حضرت صادق (علیهالسّلام) به شمار میرفت و گویا با جنبش مغیره مرتبط بود.
[۱۵۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۲۹.
در واقع پس از قلع و قمع مغیره و یاران اندکش، مالک ارتباط با مغیره را انکار کرد و بعد که نزد یاران خود که ابومسلم نیز در میان ایشان بود، بازگشت، در ابیاتی به زیرکی خویش در فرار از اتهام همکاری با مغیره افتخار کرد؛ بعدها ابومسلم قدرت یافت، میگفت: اگر مالک را بیابم، به سبب آنکه خودش را از مغیره جدا دانست، میکشم.
[۱۵۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۲۹.
از این روایت چنین برمیآید که ابومسلم در حدود سال ۱۲۰ ق یعنی در حوالی قیام مغیره در کوفه بوده و با شیعیان دیگر نیز ارتباط داشته است، اما چگونگی این ارتباط روشن نیست.
۴.۸ – دوره رکود فعالیتها
از حدود سال ۱۲۰ تا ۱۲۴ ق خبر دیگری از فعالیتهای ابومسلم در دست نیست، گرچه بعید نیست که وی در این سالها به فعالیتهای اقتصادی هم میپرداخته است؛ چنانکه گفتهاند از سوی عیسی بن معقل، بر یکی از دیههای او وکیل بوده است.
[۱۵۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۰، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
همچنین میباید در این دوره، اوضاع کلی «دعوت» را در نظر گرفت.
بسیار محتمل به نظر میرسد که دو عامل موجب رکود موقتی آن شده باشد:
یکی آنکه اقدامات خودسرانه و عقاید غلوآمیز خداش ــ که از داعیان گسیل شده به خراسان بود و سرانجام کشته شد ــ تا حدی در برانگیختن حسّ بیاعتمادی میان داعیان و رهبران دعوت عباسی مؤثر بود
[۱۵۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۴۱- ۱۴۲.
ظاهراً رهبران دعوت میکوشیدند تا تفاوت میان جنبش خود و دیگر تحرکات ضداموی را تا حدودی آشکارتر کنند. در این میان میتوان به جنبش زید بن علی (علیهالسّلام) در کوفه (۱۲۲ ق) اشاره کرد که رهبران اصلی دعوت، همچون بُکیر بن ماهان که از سوی هواداران دعوت برای پیوستن به این جنبش سخت تحت فشار بود، همگـان را از یاری رسـاندن به زید برحـذر میداشت.
[۱۶۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۳۰-۲۳۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
عامل دوم مربوط است به مرگ محمد بن علی و جانشینی ابراهیم امام که بههرحال تجدید ارتباط و احیاناً سازماندهی دعوت را مدتی به تاخیر افکند.
۴.۹ – ارتباط با رهبران قیام
در روایات موجود، زندانی شدن رجال دعوت و آل معقل به همانگونه که در زمان حکمرانی خالد بن عبدالله آمده بود، دوباره در حکومت یوسف بن عمر تکرار شده و این بار ابومسلم به عنوان بندهای میان بکیر بن ماهان و دامادش ابوسلمه خلال و ابراهیم امام دست به دست میشده است.
تاریخ این حوادث را تا حدودی میتوان تعیین کرد: هنگامیکه محمد بن علی درگذشت، بکیر بن ماهان از نزد ابراهیم امام به خراسان رفت و تغییر رهبری به اطلاع پیروان رسانید و سپس در ۱۲۵ ق همراه عدهای از آنان به کوفه آمد
[۱۶۱] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۰-۲۴۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
اینان همگی با ابراهیم در مکه ملاقات کردند و بکیر و ابوسلمه، همراه وی به شراه رفتند
[۱۶۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و در همانجا خبر کشته شدن یحیی بن زید ــ که بکیر هواداران را به کنارهگیری از او واداشته بود ــ به آنان رسید
[۱۶۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۲، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۶۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۲۸.
چون بکیر و ابوسلمه به کوفه آمدند، بکیر دستگیر شد و به زندان افتاد (
[۱۶۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۶۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۹۸.
گرچه تاریخ ۱۲۴ ق برای این روایت نمیتواند دقیق باشد) گفتهاند در همین زندان یکی از آل معقل هم در حبس بود و ابومسلم خدمت او میکرد و بکیر چنین وانمود که ابومسلم را از آل معقل خریده است
[۱۶۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۹۸.
روایت دیگری مبنی بر آنکه ابومسلم در زندان با بکیر آشنا شد
[۱۶۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۹، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
این گزارش را تایید میکند. اما بکیر دو ماه بیش زنده نماند و رهبری داعیان (ظاهراً در رمضان یا شوال ۱۲۶) به ابوسلمه خلال انتقال یافت
[۱۶۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۰، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
بکیر پیش از درگذشت، از ابوسلمه خواست تا «رایات سود» را به خراسان ببرد و میان هواداران بپراکند
[۱۷۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۰، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
ابوسلمه به خراسان رفت و ابومسلم را با خود برد.
۴.۱۰ – شیوههای پنهانکاری فعالیتها
در اینجا میباید نکاتی را به دقت بررسی کنیم. ابوسلمه که ظاهرا شغل صرافی داشت، بر مبنای روایتی که در مآخذ دیگر دیده نمیشود، ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خرید و او را به عنوان خادم با خود به خراسان برد
[۱۷۱] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۷، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
از یک روایت دیگر چنین بر میآید که ابومسلم ــ احتمالاً زمانیکه بکیر در زندان بود ــ از سوی او نزد ابوسلمه رفت و آمد میکرد
[۱۷۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
حتی گفتهاند در اینکه ابوسلمه، ابومسلم را خریده بود، تردید نمیتوان کرد
[۱۷۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
پنهانکاری رهبران دعوت تا بدانجا بود که ابوسلمه یک چند ابومسلم را در دکان خویش به کار صرافی گماشت، گرچه ابومسلم همچنان نزد ابوموسی سراج نیز رفت و آمد داشت
[۱۷۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
اینکه ابومسلم بارها به عنوان غلام و خادم و بنده، میان آل معقل و ابوموسی سراج و بکیر بن ماهان و ابوسلم خلال دستبهدست میشد، علت دیگری جز کوشش برای پنهان داشتن فعالیتهای ضد اموی نداشته است؛ چنانکه حتی برخی از رجال نزدیک به شبک داعیان نیز از چگونگی کار ابومسلم بیاطلاع بودهاند. مثلاً یکی از آنان به ابوسلمه گفته بود که من در این غلام هیات بندگان نمیبینم
[۱۷۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و نامهای متعدد او هم، تاییدی است بر همین موضوع.
۴.۱۱ – سفرها به خراسان
به هر حال ابوسلمه به خراسان رفت و دربار آشکار کردن قیام و جامههای سیاه در ۱۳۰ ق ــ که پیش از این دربار آن توافق شده بود ــ به هواداران دعوت تاکید کرد و ابومسلم را نیز برای این کار به جاهایی فرستاد
[۱۷۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۷۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
آنگاه هر دو با هم به کوفه درآمدند (۱۲۷ ق) که ضحاک بن قیس خارجی بر آن مسلط شده بود
[۱۷۸] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۳۴.
چندی بعد ابوسلمه با ابومسلم به شراه نزد ابراهیم امام رفتند. از پارهای گزارشها چنین بر میآید که ابومسلم قبلاً نیز شاید از سوی محمد بن علی
[۱۷۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۲۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
یکی دوبار به خراسان رفته بود، اما در اعتماد به این روایات میباید بسی احتیاط کرد، زیرا بعید نیست که با حوادث بعدی خلط شده باشد.
۴.۱۲ – همراهی با ابراهیم امام
باید به این نکته توجه کرد که احتمالاً ابومسلم پیشتر نیز نزد ابراهیم رفته بود
[۱۸۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و حتی گفتهاند ابراهیم او را نزد پدرش محمد بن علی دیده بود.
[۱۸۱] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
از یک گفت خود ابومسلم نیز چنین برمیآید که در حدود سال ۱۲۶ ق که یزید ناقص در مسجد دمشق نخستین خطب خویش را ایراد کرد، ابومسلم همراه ابراهیم بوده است
[۱۸۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۷، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۸۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۶۸ به بعد.
به هرحال، ابراهیم امام که گفتهاند از زیرکی و هوشمندی ابومسلم در شگفت شده بود، دربار او از ابوسلمه پرسید و ابوسلمه بنابر این گزارش او را آزاد کرد خود خواند و گفت که میتواند او را به ابراهیم واگذارد، و ابراهیم پذیرفت.
[۱۸۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
ابومسلم مدتی ــ ظاهراً یکی دو سال ــ نزد ابراهیم ماند و چندان به وی نزدیک بود که همگان گمان میبردند که بند اوست.
[۱۸۵] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۸۶] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۱۸۷] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۱۹، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸ م.
گفتهاند هنگامی که ابومسلم به ابراهیم پیوست، ابراهیم از او خواست که نام و کنیهاش را تغییر دهد
[۱۸۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
سپس نیز «ولاء» او را پذیرفت و این موضوع و تغییر نام وی را به اطلاع هواداران کوفی خود رسانید.
[۱۸۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
۴.۱۳ – سیاست عباسیان در امر دعوت
دو نکته باید در اینجا روشن شود: بندگی ابومسلم، ابوسلمه را ــ که خود از موالی بود ــ و سپس ابراهیم امام را و شیوع چنین امری میان داعیان، خود احتمالاً از سیاستهای عباسیان بود، برای پیشبرد امر دعوت. ارتباط ابومسلم با ابوسلمه موجب شد تا «بنومُسلیه» و موالی آنها که یکی از مهمترین ارکان دعوت شمرده میشدند و ابوسلمه خود، پس از دامادی بکیر ــ از موالی بنومسلیه ــ از ایشان به شمار میرفت، ابومسلم را از آن خود محسوب دارند
[۱۹۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۶۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
دیگر آنکه در این صورت ابراهیم امام میتوانست او را به عنوان یکی از اعضای خاندان خود نزد خراسانیان بفرستد که از وی چنین تقاضایی داشتند.
[۱۹۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۳.
۴.۱۴ – ارتباط داعیان قیام
دربار رفتن ابومسلم به خراسان و ارتباط با داعیان مقیم آنجا، در منابع روایات آشفتهای نقل شده است.
این نکته که رفت و آمد داعیان خراسانی به کوفه ــ که غالباً به بهان حج صورت میگرفت ــ در چند نوبت انجام شده و نام داعیان در مواردی متفاوت آمده، قابل توجه است.
چنانکه دیدیم، پس از درگذشت محمد بن علی و جانشینی ابراهیم، بکیر به خراسان رفت و گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت و اینان همگی در ۱۲۵ ق وارد کوفه شدند.
[۱۹۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، بج۱، ص۲۴۰، ه کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
نکت مهم اینجاست که نام سلیمان بن کثیر، رهبر داعیان خراسان، در بین آنان نیست. بههرحال، اینان همگی وعده کرده بودند که ابراهیم را در مکه ملاقات کنند، پس همراه ابوسلمه به مکه رفتند و مالی را که گرد آورده بودند، به ابراهیم سپردند.
[۱۹۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
در یک روایت دیگر ــ که نام سلیمان بن کثیر بین داعیان دیده میشود ــ همین گزارش تکرار شده و آمده است که ابومسلم همراه ایشان به مکه رفت و ظاهراً ابراهیم در آنجا نخستینبار ابومسلم را دید
[۱۹۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
اما ذکر نام سلیمان بن کثیر در این روایت، به احتمال فراوان مربوط به ماجرای دیگری است که در حدود سال ۱۲۴ ق اتفاق افتاد و سلیمان و چند داعی دیگر در سر راه حج به کوفه درآمدند و نخستینبار ابومسلم را نزد آل معقل و دیگر داعیان دیدند و چون دربار او پرسوجو کردند، پاسخ شنیدند که: غلامی است از سراجان که همراه ماست،
[۱۹۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۹۸- ۱۹۹.
[۱۹۶] ازدی، یزید، تاریخ الموصل، ج۱، ص۵۰، به کوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م.
اینکه آنان نخواستند هویت واقعی ابومسلم را برای داعیان خراسانی آشکار کنند، ظاهراً معلول اختلاف سیاسی میان داعیان عراقی و خراسانی بر سر دعوت بر ضد اموی بود، زیرا چنانکه بعدها روشن شد، وجود سلیمان بن کثیر و کسانی چون او که تمایلی به دیگر خاندانهای هاشمی داشتند و خردهگیری داعیان خراسانی که با بکیر آمده بودند، از ابراهیم امام در مورد یاری نرساندن به زید و تنها گذاردن فرزندش یحیی
[۱۹۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۴۱، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
نشان از همین اختلاف دارد.
در این باب همچنین میتوان از لاهز بن قریظ نام برد که یکی از این دیدارکنندگان و خود از داعیان بود و بعدها موجب نجات جان نصر بن سیار از دست ابومسلم شد و به گونهای او را فراری داد و ابومسلم به همین سبب دستور داد تا او را گردن زدند.
[۱۹۸] یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۲، بیروت، ۱۳۹۷ ق/ ۱۹۶۰ م.
[۱۹۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۴-۳۸۵.
۵ – قیام
ابومسلم با کمک مخالفان امویان دست به قیام زده و حکومت عباسیان را ایجاد کرد.
۵.۱ – سپردهشدن امر خراسان به ابومسلم
به هرحال ابراهیم کار خراسان را به ابومسلم سپرد و هواداران خویش را به طاعت از او دستور داد
[۲۰۰] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۴۴.
این کار به تقاضای خود داعیان صورت گرفت که زمان را برای آشکارشدن امر دعوت، بهسبب نزاعهای گسترده میان عربها مناسب میدیدند.
۵.۲ – وصیت ابراهیم به ابومسلم
گفتهاند که ابراهیم پیش از آنکه ابومسلم را گسیل کند، به او گفت: ای عبدالرحمان، تو از ما اهل بیت هستی (= «اِنّکَ رجُلٌ مِنّا اهل البیت») و سپس سفارش کرد که با یمانیان نیکو رفتار کند و با ایشان باشد، چه قیام جز به یاری آنان به جایی نرسد، اما به ربیعه بدگمان باشد و در کار مضریان نیکو بنگرد که ایشان دشمنان خانگی هستند و هر که را از آنان که دربار او بدگمان است، بکشد و اگر توانست در خراسان یک تن عرب زبان برجای نگذارد و حتی از کشتن بچهای که دربار او بدگمان است، درنگذرد و دیگر آنکه با سلیمان بن کثیر مخالفتی نکند.
[۲۰۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۴۴.
[۲۰۲] مجهول، العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، ج۱، ص۱۸۴، لیدن، ۱۸۶۹ م.
[۲۰۳] مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، ج۴، ص۱۳۶، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م.
[۲۰۴] مقریزی، احمد، النزاع و التخاصم، ج۱، ص۱۳۵.
چند تن از محققان در صحت انتساب این وصیت ــ که در چند ماخذ کهن با اندک تفاوتی یاد شده ــ خاصه در این نکته که «یک تن عرب زبان در خراسان برجای نماند»، تردید کردهاند.
[۲۰۵] فاروق عمر، طبیعه الدعوه العباسیه، ج۱، ص۱۶۹به بعد، بیروت، ۱۳۸۹ ق/ ۱۹۷۰ م.
[۲۰۶] Frye، R، «The Role of Ab Muslim in the Abbsid Revolt»، The Moslem World، ۱۹۷۰، vol XXXVII.
[۲۰۷] Daniel، E L، The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule، Chicago، ۱۹۷۹.
با توجه به حضور گروهی از عربها در شبک دعوت و نیز اینکه ابراهیم خود عرب بود، اظهار این مطلب توسط او اندکی بعید به نظر میرسد.
اینکه ابومسلم این وصیت را کاملاً اجرا کرد یا نه، چندان به اصل موضوع ارتباطی ندارد، اما باید توجه کنیم که عباسیان در دعوت خود اساساً به موالی ــ یعنی ایرانیان ــ تکیه داشتند و برای دست یافتن به هدف خود بسیار کارهای دیگر کرده بودند که بیسابقه بود و هیچ بعید نیست که تا اینجا نیز پیش رفته باشند. وانگهی، در اینجا حساب بنیهاشم از دیگر عربها جدا بود وگرنه ایرانیان گرد آنان فراهم نمیآمدند. این ویژگی ایشان بیگمان مربوط بود به شگردِ کار آنان مبنی بر تاکید اصل تساوی میان مسلمانان که اعراب دیگر، عملاً به آن توجه نمیکردند. افزون بر اینها، دو نکت دیگر قابل تامل است: نخست آنکه یکی از علل دستگیری ابراهیم امام و سپس قتل او را دستیابی امویان به نامهای شامل همینگونه سفارشها به ابومسلم دانستهاند،
[۲۰۸] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۳۹۲، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
[۲۰۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۴۲۲.
دیگر آنکه، مضامین همین سفارش بعدها خصوصاً توسط ابومسلم در خراسان تکرار شد
[۲۱۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۵، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و از فحوای روایت برمیآید که خبر این سفارش در منطقه شایع بوده است.
۵.۳ – رفتن به خراسان
رفت و آمد ابومسلم به خراسان و نخستین دیدار او با داعیان در مآخذ به گون آشفتهای نقل شده است. در واقع ابومسلم در ۱۲۹ ق/ ۷۴۷ م به خراسان رفت و در خان یکی از داعیان به نام ابوالنجم ــ که ابراهیم دختر او را به عقد ابومسلم درآورده بود
[۲۱۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۰.
ــ فرود آمد.
۵.۴ – علل بازگشت از خراسان
نقیبان و داعیان همگی در خان سلیمان بن کثیر، ظاهراً در روستای سفیدنج از توابع مرو که جایگاه خزاعیان بود
[۲۱۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵.
گرد آمدند. ابومسلم، نام ابراهیم را به ایشان نشان داد. ابومنصور نامی از داعیان که مامور گشودن و خواندن نامههای ابراهیم و پاسخ به او بود، نام ابراهیم را بر یاران خواند. سلیمان بن کثیر چنان خشمناک شد که ابومسلم را دشنام گفت و به ابومنصور دستور داد تا آنچه را که گفته برای ابراهیم بنویسد. گرچه دیگر داعیان لب به سرزنش سلیمان گشودند، اما او دواتی به سوی ابومسلم پرتاب کرد، چنانکه از گون ابومسلم خود روان شد و سپس داعیان متفرق شدند
[۲۱۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۰-۲۷۲، ببه کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، یروت، ۱۹۷۱ م.
[۲۱۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۰.
پس از این ماجرا ظاهراً ابومسلم خواست که به سوی ابراهیم بازگردد، اما یکی از داعیان به نام ابوداوود خالد بن ابراهیم، نقبا را گردآورد و ایشان را به سبب مخالفت با ابراهیم و بدرفتاری با ابومسلم سخت سرزنش کرد. پس داعیان کسانی را گسیل کردند و ابومسلم را از میان راه (قومس) بازگرداندند.
[۲۱۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۰-۳۶۱.
[۲۱۶] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۶۲.
موضوع دیگری نیز موجب موفقیت ابومسلم در این مرحله شد و آن اینکه داعیـان چنـدان از سلیمان بن کثیر ــ که ظاهراً بسیار مستبدانه عمل میکرد ــ ناخشنود بودند که اینک، با ریاست ابومسلم، از کاسته شدن ابهت سلیمان، استقبال میکردند.
[۲۱۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۲، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
طبری
[۲۱۸] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۳.
به نقل از مداینی سبب بازگشتن ابومسلم از خراسان را وصول نامهای از ابراهیم دانسته است که دستور داده بود به سوی او حرکت کند (جمادی الآخر ۱۲۹)، اما درستی این روایت با توجه به آنچه دربار فرستادن ابومسلم به خراسان گفتهاند، محل تردید میباشد. افزون بر آن آوردهاند که ابومسلم در هیات بازرگانان و به انگیز حج راه میسپرد که در حدود نسا نامهای از ابراهیم به او رسید، اما او به راه ادامه داد تا در قومس نام دیگری از ابراهیم دریافت کرد که در ضمن فرستادن درفشی معروف به «رایت نصر» به او دستور داده بود، از هرجا که هست به خراسان بازگردد و قحطبه را به سوی او بفرستد تا در موسم حج با یکدیگر ملاقات کنند و نامهای به همین وسیله برای سلیمان بن کثیر فرستاده بود
[۲۱۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۴-۳۵۵.
رسیدن این نامهها و بازگشت ابومسلم به خراسان تا حدودی اسرارآمیز باقی مانده است. در واقع ابراهیم یک نامه بیشتر نفرستاده بود که آن هم به سبب آنکه آورندگانش دستگیر شدند، دیر به دست ابومسلم رسید. نامه مشتمل بر هر دستوری که بود، ابومسلم نمیتوانست با وضع پیش آمده به خراسان بازگردد، بنابراین به راه ادامه داد تا چنانکه دیدیم داعیان او را از میان راه بازگرداندند و هیچ بعید نیست که نام دوم و نامه به سلیمان بن کثیر در همین هنگام به دست او رسیده باشد. طبری در وقایع سال ۱۲۸ ق، از اینکه داعیان، ابومسلم را نپذیرفتند، سخن رانده است و به گفت همو ابراهیم در ملاقات سران دعوت در مکه با وی که در ۱۲۹ ق روی داد، در این باب چنین گفت که ریاست دعوت را پیشتر به سلیمان ابن کثیر و ابراهیم بن سلمه نیز پیشنهاد کرده بود، ولی آنان نپذیرفته بودند، او نیز ابومسلم را گسیل کرد. سرانجام دوباره بر اطاعت داعیان از او تاکید ورزید.
[۲۲۰] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۴۴.
۵.۵ – بازگشت دوباره به خراسان
ابومسلم به خراسان بازگشت و بر اساس روایت ابوالخطاب
[۲۲۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵-۳۵۶.
در سهشنبه ۹ شعبان ۱۲۹ به قری فنین ــ در اطراف مرو که قری ابوداوود مذکور بود ــ وارد شد و آنجا منزل کرد و چند تن از داعیان را برای اعلام آمادگی هواداران، به طخارستان، مرورود و خوارزم گسیل کرد.
۵.۶ – همکاری با سلیمان
خود ابومسلم در اوایل رمضان همان سال با نامهای که ابراهیم برای سلیمان نوشته بود، وارد قری سفیدنج شد و نام خود را نیز برای او خواند که در آن آمده بود اگر سلیمان مسئولیت اظهار دعوت را میپذیرد، از او اطاعت کند وگرنه در هیچ کاری با سلیمان مخالفت نکند. اینبار سلیمان نرمخویی کرد و ابومسلم نیز به او قول اطاعت و همکاری داد. آنگاه ابومسلم کسانی به اطراف فرستاد تا همه را به آمادگی برای آشکار شدن دعوت در محرم ۱۳۰ آگاه سازند، و سلیمان نیز تصمیمات او را تایید کرد.
[۲۲۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
۵.۷ – علل سرعتبخشیدن به فعالیتها
یک موضوع موجب شد که ابومسلم به فعالیتهای خود سرعت بخشد: نصر بن سیار که سرگرم جنگ با علی بن جدیع کرمانی بود، از تحرکات هواداران دعوت اطلاع یافته و درصدد حمله به منطق مرو بود و اگر از یمانیان نمیهراسید ــ چون ممکن بود، بلافاصله با ابومسلم بر ضد نصر متحد شوند ــ تصمیم خود را عملی میکرد. خبر تصمیم نصر بن سیار به ابومسلم رسید و وی پس از مشورت با سلیمان بن کثیر بر آن شد تا از رجال جنبش بخواهد که در عید فطر سال ۱۲۹ گرد آیند.
[۲۲۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۵-۲۷۶، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
داعیان در این ایام، پیش از فطر، دو لوایی را که ابراهیم فرستاده بود و به یکی ظل (= سایه) و به دیگری سحاب (= ابر) میگفتند ــ و برای این نامگذاری، عقایدی نیز بدیشان نسبت داده شده بود ــ برپا داشتند و همگی جامهها را سیاه کردند و شب هنگام به نشان آشکاری دعوت، آتش افروختند. تا آنکه روز عید فطر ۱۲۹، در اواخر بهار، هم هواداران نماز را به امامت سلیمان بن کثیر برپا داشتند و گفتهاند که سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را بر خلاف ترتیب امویان به جای آورد. سپس نیز همگی شادمانه به طعامی نشستند که ابومسلم فراهم کرده بود(
[۲۲۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۶-۳۵۷.
[۲۲۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۳.
طبری روایتی کاملاً متفاوت از ماجرای اقام نماز و آشکاری دعوت آورده است)
به روایتی از همین زمان بود که ابومسلم را مردی از «اهل بیت» یا «بنیهاشم» خواندند
[۲۲۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵.
و آشکار است که چنین نسبتی تنها برای پیشرفت جنبش بود و نمیتوان آن را به اصل و منشا ابومسلم ارتباط داد.
۵.۸ – پیوستن مردم به ابومسلم
ابومسلم همچنان در سفیدنج مقام داشت و دستههای گوناگون ــ از عرب و ایرانی ــ گروه گروه در همینجا به او میپیوستند؛ گرچه او در جاهای دیگر نیز به پیروزیهایی دست یافته بود. شمار هواداران جنبش چندان بود که گفتهاند کسان بسیاری در یک شب از ۶۰ روستای اطراف مرو به او پیوستند.
[۲۲۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵.
بنابراین نخستین گروندگان از همان منطق مرو و روستاهای اطراف بودند که اکنون بیشتر این روستاها و نام درست آنها ناشناختهاند.
گفتهاند نخستین کسان از روستایی به نام سقادم بودند (
[۲۲۸] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۷- ۳۵۸.
[۲۲۹] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۴، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
قصور یقاذم، نیز نک: حاشی ۳) که برخی آن را تصحیف شد «تقادم» دانسته و معتقد شدهاند که گروندگان به ابومسلم، «اهل التقادم» یعنی عربهای مقیم مرو بودند (شعبان، ۱۵۸)، اما بیتردید، چنانکه محققان به درستی گفتهاند، سقادم ــ اعم از اینکه تصحیف شده باشد، یا نه ــ اشاره به محلی است از توابع مرو که طبری که یکبار پیشتر نیز از آن نام برده
[۲۳۰] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.
و در یکجا صریحاً ترکیب «ربع السقادم» را آورده که بیشک اشاره به جایی است
[۲۳۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۸.
[۲۳۲] بلعمی، محمد، تاریخنام طبری، ج۲، ص۹۹۸، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۶ ش.
[۲۳۳] Daniel، E L، The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule، Chicago، ۱۹۷۹.
[۲۳۴] ، Daniel، E L، The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule، Chicago، ۱۹۷۹.
که ضمن رد نظر شعبان، نام سقادم را تصحیفِ سقادنج یا سفیدنج دانسته است که در این مورد سفیدنج درست به نظر نمیرسد.
[۲۳۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۸.
۵.۹ – نخستین جنگ و حوادث بعد از آن
نخستین جنگ ابومسلم با نصر بن سیار به روایت طبری ۱۸ روز بعد (در متن اشتباها: ماه) رخ داد که به پیروزی لشکر ابومسلم و اسارت یزید مولای نصر انجامید. ابومسلم هوشمندانه به یزید گفت که اگر میخواهد، به آنان بپیوندد و اگر نه، نزد مولای خود بازگردد، به شرط آنکه تهمتهایی را که به جنبش بسته میشد، تکذیب کند. یزید نزد نصر رفت و گفت که آنان مسلمانند و آیین نماز را چون دیگر مسلمانان بر پای میدارند.
[۲۳۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۸- ۳۵۹.
نصر بن سیار که اساساً به این جنبش بیاعتماد بود، نخست درصدد برآمد تا آگاهیهایی اجمالی از آن و شخص ابومسلم کسب کند. پس کسانی را نزد ابومسلم فرستاد. واکنش ابومسلم در برابر این موضوع نشان از هوشمندی او دارد: نخست پیش از آنکه با فرستادگان نصر گفتوگو کند، از رجال دعوت چون سلیمان بن کثیر و دیگران خواست که در مجلس حاضر شوند؛ سپس عمداً مسال اقام نماز را پیش انداخت و فرستادگان نصر از این معنی در شگفت شدند، زیرا به آنها گفته بودند که ایشان گربه پرستند و اهل نماز نیستند و این حاکی از تبلیغات گسترده بر ضد جنبش در خراسان بود. سپس از ابومسلم دربار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و «الرضا من آل رسول الله» است و از دادن پاسخ صریح در مورد نام پیشوایی که برای او تبلیغ میشد، خودداری کرد و سپس گفت که مردی مسلمان است و به هیچ قبیلهای بستگی ندارد و نسبش اسلام است و یاری آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). فرستادگان بازگشتند و نصر را از ماجرا آگاه کردند.
[۲۳۷] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۸۱-۲۸۳، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
از سوی دیگر، جدیع کرمانی و شیبان بن سلم حروری که یکی با نصر در جنگ بود و دیگری دلخوشی از او نداشت، هیچیک چندان نگرانی از جنبش ابومسلم و هواداران او نداشتند و مخصوصاً هر دو مینگریستند تا کف قدرت به سوی کدام یک سنگینتر میشود. در این میان چون آتش نزاع میان نصر و کرمانی بالا گرفت، ابومسلم کسی نزد کرمانی فرستاد و او را با خود همراه کرد. نصر به مدافعه برخاست و کرمانی را به انعقاد معاهد صلح در مرو دعوت کرد. چون کرمانی به مرو رفت، نصر، پسر حارث بن سریج را با سپاهی به سوی او فرستاد و کرمانی کشته و بر دار شد
[۲۳۸] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۰-۳۷۱.
اما این اقدام عجولان نصر بن سیار کاملاً به سود ابومسلم پایان یافت و به همین سبب برخی محققان به گونهای دست ابومسلم را در کشته شدن کرمانی در کار میدانند
[۲۳۹] Daniel، E L، The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule، Chicago، ۱۹۷۹.
پس از آن ابومسلم و سلیمان بن کثیر و دیگران، روستای ماخوان را برای اقامت برگزیدند و دور همان منطقه را خندقی کندند و ابومسلم در ۸ ذیحجه ۱۲۹ به آنجا نقل مکان کرد.
[۲۴۰] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
به روایت طبری، ابومسلم از بیم آنکه نصر آب را بر ماخوان ببندد، دوباره به روستای دیگری به نام آلین در همان حوالی رفت و در عید قربان همان سال مراسم نماز عید در آلین برگزار شد
[۲۴۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۶۷.
علت تامل ابومسلم در آغاز جنگ، نامهای از ابوسلمه بود که به ابومسلم از جانب ابراهیم دستور میداد تا در آغاز جنگ با نصر پیشدستی نکند و تا میتواند آن را تا محرم ۱۳۰/ سپتامبر ۷۴۷ به تاخیر افکند.
[۲۴۲] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۷۷، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
۵.۱۰ – موقعیت خراسان برای دعوت
درک اقدامات بعدی ابومسلم، بیارائ تصویری از اوضاع منطقه ممکن نیست:
خراسان اینک دستخوش آشوبهای فراوان و کشمکش میان اعراب نزاری و یمانی بود. آغاز این درگیریها به سالها پیش و در حقیقت به زمان اقامت عربها در مناطق گوناگون خراسان بازمیگشت و راستی که بسیاری جنگ و گریزها و نزاعهای این سالها یادآورِ «ایام العرب» است.
به هنگام ورود ابومسلم به خراسان، حکمرانی آنجا با نصر بن سیار بود که خود از نزاریها بهشمار میرفت و با یمانیها و ربیعه سازش نداشت. گرچه نصر در ۱۲۸ ق حارث بن سُریج، از بنی تمیم را که یکی از شورشیان بزرگ و قدیمی ماوراءالنهر و خراسان بود، سرکوب کرد، اما بلافاصله با یمانی دیگری به نام جدیع بن علی کرمانی روبهرو شد که در فرونشاندن فتن حارث به نصر یاری رسانده بود و اینک خود داعی حکومت داشت. این درگیریها و جنگ و گریزهای پیدرپی، سالها بود که خراسانیان را به زحمت افکنده بود. دربار میزان مشارکت ایرانیان و خاص خاندانهای کهن ایران در این کشاکشها به تصریح، اطلاعی در دست نیست، اما همکاری آنان با مسلم بر ضد عربان، تا حدود بسیاری محتمل به نظر میرسد.
در واقع عباسیان نیز به اشار خود ایرانیان ــ همچون بکیر بن ماهان و چند تن دیگر ــ به اهمیت خراسان پی برده
[۲۴۳] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۱۹۷- ۱۹۸، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
و دانسته بودند که خراسان، هم به سبب دور بودن از چشم امویان و هم بروز آشوبهای فراوان میان قبایل عرب رقیب در آن منطقه و هم اساساً ناخشنودی ایرانیان که عربها آنان را «علوج» (جمع علج = غیرِعرب کافر) یا گربهپرست
[۲۴۴] مجهول، اخبار الدوله العباسیه، ج۱، ص۲۸۷، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
مینامیدند و پیوسته به عرب بودن خویش میبالیدند، جای بسیار مناسبی برای رشد دعوت است و بعدها درستی این نظر تایید شد. شاید ایشان با سپردن هم امور دعوت به ایرانیان، میخواستند چنین وانمود کنند که به تساوی حقوق میان مسلمانان معتقدند و رهبران ایرانی دعوت هم به خوبی دانسته بودند که رهایی از وضع موجود، جز از طریق عباسیان ممکن نیست و به همین سبب صادقانه برای پیشبرد دعوت کوشش میکردند، در این میان، دیگر گروههای عرب که به جنبش میپیوستند، نفع خود را میجستند. ابراهیم نیز به این سبب به ابومسلم گفته بود که با یمانیها همکاری کند، زیرا میدانست که با آنان آسانتر میتوان کنار آمد و دیگر آنکه از قدرت نصر بن سیار کاسته میشد و چنانکه خواهیم دید، ابومسلم از وضع موجود به خوبی سود برد.
۵.۱۱ – شعار دعوت
ابومسلم دو نکته را به خوبی میدانست: نخست آنکه نمییابد به قبیله و گروه نژاد خاصی تمایل بیشتری اظ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 