پاورپوینت کامل زندانی کردن جاسوس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زندانی کردن جاسوس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زندانی کردن جاسوس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زندانی کردن جاسوس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

حبس جاسوس

حبس جاسوس از مباحث فقهی و حقوقی مربوط به حقوق زندانی و درباره حکم پاورپوینت کامل زندانی کردن جاسوس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint بحث می‌کند. مقتضای برخی احادیث و شواهد تاریخی در کتب اهل سنّت و شیعه این است که جاسوس، اعدام می‌شود و اگر مسلمان بود یا اسلام آورد امام حق دارد او را عفو کند.
فقیهان شیعه در مورد جاسوس مسلمان قائل به عدم اعدام و تعزیر و محرومیت از غنیمت با صلاح‌دید امام، شده‌اند. اما از میان فقیهان اهل سنّت برخی به اعدام و برخی به حبس جاسوس مسلمان فتوا داده‌اند.

فهرست مندرجات

۱ – روایات
۱.۱ – جاسوسی معاویه از امام حسن
۱.۲ – ماجرای حاطب بن ابی بلتعه
۱.۳ – روایتی دیگر درباره حاطب
۱.۴ – روایت ابن عباس
۱.۵ – روایت سلمه بن اکوع
۱.۶ – ماجرای فرات بن حیان
۱.۷ – جاسوسی در غزوه بنی مصطلق
۱.۸ – ماجرای جاسوس بنی سعد
۲ – فقیهان شیعه قائل به تعزیر
۳ – آرای دیگر مذاهب قائل به حبس
۴ – آرای دیگر مذاهب قائل به غیر حبس
۵ – حکم جاسوس ذمی
۵.۱ – آرای فقیهان شیعه
۵.۲ – آرای دیگر مذاهب
۶ – رفتن جاسوس به جهاد
۷ – حکم معاهد و مستامن جاسوس
۸ – پانویس
۹ – منبع

۱ – روایات

در اینجا به برخی از روایاتی که درباره حکم حبس یا اعدام جاسوس نقل شده، اشاره می‌کنیم:

۱.۱ – جاسوسی معاویه از امام حسن

فلمّا بلغ معاویه بن ابی سفیان وفاه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و بیعه الناس ابنه الحسن (علیه‌السّلام) دسّ رجلا من حمیر الی الکوفه و رجلا من بنی القین الی البصره لیکتبا الیه بالاخبار و یفسدا علی الحسن (علیه‌السّلام) الامور فعرف ذلک الحسن (علیه‌السّلام) فامر باستخراج الحمیری من عند لحّام بالکوفه فاخرج و امر بضرب عنقه و کتب الی البصره باستخراج القینی من بنی سلیم فاخرج و ضربت عنقه و کتب الحسن (علیه‌السّلام) الی معاویه: امّا بعد، فانّک دسست الرجال للاحتیال و الاغتیال و ارصدت العیون کانّک تحبّ اللقاء …؛ (در کشف الغمّه دارد: «و یفسدا علی الحسن (علیه‌السّلام) الامور و قلوب الناس؛ آن دو کارها و قلوب مردمان را علیه امام حسن (علیه‌السّلام) خراب و تباه می‌ساختند».)

[۱] مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۹.

[۲] اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّه (به نقل از:ارشاد)، ج۱، ص۵۰۶.

[۳] ابن ابی الحدید معتزلی، عبد الحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۱.

[۴] اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۲۱، ص۲۸.

وقتی به معاویه بن ابی سفیان خبر رحلت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) و بیعت مردم با فرزندش امام حسن (علیه‌السّلام) رسید، مردی حمیری را برای جاسوسی به کوفه و شخصی از بنی قین را به بصره فرستاد تا اخبار را برای او بنویسند و اوضاع را بر ضد امام حسن (علیه‌السّلام) آشفته سازند. امام حسن (علیه‌السّلام) مساله را فهمید. دستور داد: حمیری را که پیش قصابی در کوفه [مخفی] بود بیرون بکشند و گردن او را بزنند و به بصره نامه نوشت، جاسوسی را که میان بنی سلیم [مخفی] بود بیرون بیاورند. او را بیرون آورده و گردنش را زدند. امام حسن (علیه‌السّلام) به معاویه نوشت: امّا بعد، تو افراد را برای سم‌پاشی و ترور فرستادی و جاسوسان را به کار گماردی گویا برخورد (جنگ) را دوست داری …
روینا ذلک عن ابی جعفر محمد بن علی (علیهماالسّلام): … و الجاسوس و العین اذا ظفر بهما قتلا. کذلک روینا عن اهل البیت؛

[۵] مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۸.

[۶] نوری، حسین، مستدرک الوسائل (به نقل از:دعائم الاسلام)، ج۱۱، ص۹۸، ح۲.

[۷] نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۱۹۷، ح۱.

امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود: … جاسوس و دیده‌بان هرگاه دستگیر شوند، کشته می‌شوند. از اهل بیت چنین به ما رسیده است.

۱.۲ – ماجرای حاطب بن ابی بلتعه

سوره الممتحنه: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ• یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیاءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ…

[۸] ممتحنه/سوره۶۰، آیه۱- ۲.

نزلت فی حاطب بن ابی بلتعه … و کان سبب ذلک انّ حاطب، کان قد اسلم و‌هاجر الی المدینه و کان عیاله بمکّه و کانت قریش تخاف ان یغزوهم رسول اللّه فصاروا الی عیال حاطب و سالوهم: ان یکتبوا الی حاطب، یسالوه عن خبر محمد رسول اللّه و هل یرید ان یغزو مکّه؟ فکتبوا الی حاطب یسالونه عن ذلک، فکتب الیهم حاطب، انّ رسول اللّه یرید ذلک و دفع الکتاب الی امراه تسمّی صفیّه، فوضعته فی قرنها [ای الذؤابه] و مرّت فنزل جبرئیل (علیه‌السّلام) علی رسول اللّه فاخبره بذلک، فبعث رسول اللّه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و الزبیر فی طلبها، فلحقوها فقال لها امیرالمؤمنین علیه السّلام: این الکتاب؟ فقالت: ما معی. ففتّشوها فلم یجدوا معها شیئا. فقال الزبیر: ما نری معها شیئا. فقال امیر المؤمنین: و اللّه! ما کذّبنا رسول اللّه و لا کذّب رسول اللّه علی جبرئیل (علیه‌السّلام) و لا کذّب جبرئیل علی اللّه- جلّ ثناؤه- و اللّه! لتظهرنّ لی الکتاب، او لاوردنّ راسک الی رسول اللّه. فقالت: تنحیّا حتی اخرجه، فاخرجت الکتاب من قرنها، فاخذه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و جاء به الی رسول اللّه فقال رسول اللّه: یا حاطب! ما هذا؟ فقال حاطب: و اللّه! یا رسول اللّه ما نافقت و لا غیّرت و لا بدّلت و انّی اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه حقّا، و لکن اهلی و عیالی کتبوا الیّ بحسن صنیع قریش الیهم فاحببت ان اجازی قریشا بحسن معاشرتهم، فانزل اللّه- جل ثناؤه- علی رسول اللّه: یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا … الآیه؛ (در تفسیر برهان فعل به صورت تثنیه آمده است و در تفاسیر دیگر- به جز تفسیر صافی تنها در کلم «فلحقاها» و «تنحیّا» و در تفسیر قمی و نور الثقلین تنها «تنحیّا» – به صورت جمع آمده است و ظاهرا ضمیر جمع نادرست است؛ زیرا دو نفر، یعنی حضرت امیر (علیه‌السّلام) و زبیر در تعقیب آن زن رفته بودند. «مترجم».)

[۹] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۳۶۱.

[۱۰] حویزی، عبد علی بن جمعه، نور الثقلین (به نقل از:تفسیر قمی)، ج۵، ص۲۹۹، ح۳.

[۱۱] بحرانی، سید‌هاشم، البرهان، ج۴، ص۳۲، ح۱.

[۱۲] فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ج۵، ص۱۶۱.

«به نام خداوند رحمتگر مهربان• ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید [به طوری] که با آن‌ها اظهار دوستی کنید …» این آیه دربار حاطب بن ابی بلتعه نازل شده است … و شان نزول آن این است که حاطب اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد و خانواده او در مکه بود. قریش که می‌ترسیدند پیامبر به جنگ ایشان بیاید پیش خانواد حاطب رفتند و از آنان خواستند به حاطب نامه بنویسند و کسب خبر کنند که آیا پیامبر قصد جنگ با مکیان را دارد؟ آنان هم به حاطب نامه نوشتند و از او در این باره پرسیدند. حاطب به ایشان نوشت: پیامبر چنین قصدی دارد و نامه را به زنی صفیّه نام داد. صفیّه نامه را در میان زلف‌هایش گذاشت و رفت. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او خبر داد. پیامبر امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) و زبیر را دنبال آن زن فرستاد. آن‌ها به او رسیدند.
امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) به او فرمود: نامه کجاست؟ زن گفت: چیزی همراه من نیست. او را بازرسی کردند چیزی نیافتند. زبیر گفت: ما که چیزی با او نمی‌بینیم. امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: پیامبر به ما دروغ نگفته و بر جبرئیل دروغ نبسته و جبرئیل بر خداوند دروغ نبسته. یا نامه را به من نشان می‌دهی یا سرت را پیش رسول اللّه می‌برم. زن گفت:
کنار بروید تا آن را بیرون آورم. پس نامه را از میان زلفانش بیرون آورد. امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) آن را گرفت و نزد رسول خدا آورد. پیامبر گفت: حاطب این چیست؟
حاطب گفت: به خدا سوگند! ‌ای رسول خدا! من منافق نشده‌ام و در دین من تغییر و تبدیلی صورت نگرفته. من شهادت می‌دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و تو واقعا رسول خدایی، ولی اهل و عیالم برای من نامه نوشتند که قریش با آنان خوش‌رفتاری کرده من خواستم خوش‌رفتاری آن‌ها را جبران کرده باشم که خداوند متعال بر رسول اللّه این آیه را نازل کرد.

۱.۳ – روایتی دیگر درباره حاطب

کتب فی الکتاب: من حاطب بن ابی بلتعه الی اهل مکّه: انّ رسول اللّه یریدکم فخذوا حذرکم … فرجعوا بالکتاب الی رسول اللّه، فارسل الی حاطب، فاتاه فقال له: هل تعرف الکتاب؟ قال:
نعم، قال: ما حملک علی ما صنعت؟ قال: یا رسول اللّه! و اللّه! ما کفرت منذ اسلمت، و لا غششتک منذ نصحتک، و لا احببتهم منذ فارقتهم، و لکن لم یکن احد من المهاجرین الّا و له بمکّه من یمنع عشیرته و کنت عریرا فیهم [ای غریبا] و کان اهلی بین ظهرانیهم، فخشیت علی اهلی، فاردت ان اتّخذ عندهم یدا، و قد علمت ان اللّه ینزل بهم باسه، و انّ کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدّقه رسول اللّه …؛

[۱۳] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۴۰۵.

در نامه نوشته شده بود: از حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه: رسول اللّه قصد شما را دارد. سلاح‌هایتان را برگیرید … نامه را نزد رسول اللّه آوردند. پیامبر دنبال حاطب فرستاد. او آمد. پیامبر به او فرمود: این نامه را می‌شناسی؟ گفت: آری. فرمود: چه باعث شد چنین کاری کردی؟ گفت: ‌ای رسول خدا! سوگند به خدا! از زمانی که مسلمان شده‌ام کفر نورزیده‌ام و از زمانی که خالصانه به تو ایمان آورده‌ام تا به حال به تو خیانت نکرده‌ام و از آن موقع که از مکیان جدا شده‌ام به آنان علاقه‌مند نشده‌ام؛ ولی هیچ‌یک از مهاجران نیست،
مگر اینکه در مکه کسی دارد که از قبیله‌اش دفاع می‌کند، ولی من در میان ایشان غریبم و خانواد من در میان مکیان است و من نسبت به آنان بیم داشتم خواستم نزد آنان موقعیتی پیدا کنم، ولی می‌دانستم خداوند عذابش را بر آنان نازل خواهد کرد و نام من به دردشان نمی‌خورد. پیامبر (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم او را تصدیق کرد …

۱.۴ – روایت ابن عباس

معنعنا عن ابن عباس (رضی‌اللّه‌عنه): … فبعث رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌و‌سلّم) رجلین من اصحابه فی اثرها [ساره]: امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و الزبیر بن العوام و اخبرهما خبر الصحیفه فقال: ان اعطتکم الصحیفه فخلّوا سبیلها و الّا فاضربوا عنقها … ثم رجعا الی النبی فاعطیاه الصحیفه، فاذا فیها: من حاطب بن ابی بلتعه الی اهل مکّه: انّ محمدا قد نفر؛ فانّی لا ادری ایّاکم اراد، او غیرکم فعلیکم بالحذر…؛

[۱۴] کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات بن ابراهیم، ص۱۸۳.

[۱۵] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (به نقل از:تفسیر فرات بن ابراهیم)، ج۲۱، ص۱۳۶، ح۳۰.

[۱۶] طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۳، ص۱۸۴، ح۳۰۶۶.

… رسول اللّه دو تن از اصحابش، یعنی علی (علیه‌السّلام) و زبیر بن عوام را دنبال وی (ساره) فرستاد و به آن‌ها جریان نامه را خبر داد و گفت: اگر نامه را به شما داد رهایش کنید وگرنه گردنش را بزنید … آنان نزد پیامبر بازگشتند و نامه را به وی دادند. در آن نامه چنین آمده بود: از حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه: محمد حرکت کرده، ولی نمی‌دانم قصد شما را دارد یا دیگری را، شما مواظب باشید …
علّامه طباطبائی گفته است: این مضمون در شماری از روایات، از عده‌ای از صحابه مانند انس، جابر، عمر و ابن عباس و از عده‌ای از تابعین مانند حسن و دیگران روایت شده است. روایت از نظر متن قابل خدشه است؛ زیرا ظاهر، بلکه صریح این روایت می‌گوید که، حاطب با این کارش سزاوار قتل یا کیفری کمتر از آن بود، ولی فقط بدین دلیل که بدری بود، مجازات نشد. در نتیجه بدری، هر گناهی انجام دهد کیفر نمی‌بیند چنان که صریحا در این روایت پیامبر به عمر می‌گوید: وی در بدر حضور داشته است. در روایت حسن بصری آمده است: ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر.
ولی آن چه در داستان «افک» آمده است با این منافات دارد. پیامبر پس از اینکه بی‌گناهی عایشه نازل شد، مسطح بن اثاثه را حد زد؛ چون از مفتریان بود، در حالی که این مسطح از سابقان و از مهاجران اوّلیه بود و در بدر شرکت کرده بود چنان که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است، پیامبر او را حد زد و روایات بی‌شمار، که دربار تفسیر آیات افک آمده است، گویای آن است…

[۱۷] طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۷۲.

۱.۵ – روایت سلمه بن اکوع

عن سلمه بن الاکوع، قال: اتی النبی عین من المشرکین، و هو فی سفر فجلس عند اصحابه ثم انسلّ. فقال النبی: اطلبوه فاقتلوه. قال: فسبقتهم الیه فقلته و اخذت سلبه، فنفلنی ایّاه؛

[۱۸] سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸، ح۲۶۵۳.

[۱۹] نک:بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۴۲۸.

[۲۰] نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۸۲.

[۲۱] قرطبی، ابن طلاع، اقضیه رسول اللّه، ص۲۹.

[۲۲] طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۷، ص۲۹، ح۶۲۷۲-۶۲۷۳.

جاسوسی از مشرکان پیش پیامبر که در سفر بود، آمد و پیش اصحاب آن حضرت نشست سپس مخفیانه رفت. پیامبر فرمود: دنبالش بروید و او را بکشید. سلمه می‌گوید: من پیشی گرفتم و او را کشتم و آنچه داشت برداشتم. پیامبر آن‌ها را به من عطا کرد.
عن سلمه، قال: غزوت مع رسول اللّه هوازن، قال: فبینما نتضحّی و عامّتنا مشاه و فینا ضعفه؛ اذ جاء رجل علی جمل احمر فانتزع طلقا من حقو البعیر فقیّد به جمله ثم جاء یتغذّی مع القوم، فلمّا رای ضعفتهم، و رقّه ظهرهم، خرج یعدو الی جمله، فاطلقه ثم اناخه فقعد علیه ثم خرج یرکضه، و اتبعه رجل من اسلم علی ناقه ورقاء هی امثل ظهر القوم. قال: فخرجت اعدو، فادرکته و راس الناقه عند ورک الجمل، ثم تقدّمت حتی کنت عند ورک الجمل، ثم تقدّمت حتی اخذت بخطام الجمل، فانخته، فلمّا وضع رکبته بالارض اخترطت سیفی فاضرب راسه، فندر فجئت براحلته و ما علیها اقودها، فاستقبلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: له سلبه اجمع؛

[۲۳] سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۹، ح۲۶۵۴.

سلمه گفت: همراه رسول اللّه به جنگ هوازن رفته بودیم هنگامی که مشغول خوردن ناهار بودیم و در حالی که هم ما پیاده بودیم و در میان ما افراد خسته و ناتوان زیاد بود یک باره مردی سوار بر شتر قرمزی آمد. طنابی از پشت شترش برداشت و آن را بست. سپس آمد و با جمعیت شروع به غذا خوردن کرد. وقتی ضعف و ناتوانی و کمبود مرکب آنان را دید به طرف شترش دوید آن را باز کرد و خواباند، بعد روی آن نشست و آن را به حرکت درآورد.
مردی از اسلم سوار بر ماده شتری خاکستری- که بهترین مرکب گروه بود- او را دنبال کرد. من شروع به دویدن کردم و به او رسیدم در حالی که سر ماده شتر به پشت شتر او رسیده بود. من جلوتر رفتم تا به شتر رسیدم باز جلوتر رفتم و افسار شتر را گرفتم آن را خواباندم همین که زانویش به زمین رسید شمشیرم را کشیدم تا سرش را بزنم. پس سرش جدا شد و روی زمین افتاد. افسار مرکب او را گرفته با آن چه بر پشتش بود، آوردم. رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به استقبال من آمد و فرمود: هرچه داشته از آن اوست.
نظر نگارنده: ظاهرا هر دو روایت، یک داستان است که به صورت مختلف نقل شده است.

۱.۶ – ماجرای فرات بن حیان

عن حارثه بن مضرب، عن فرات بن حیّان، انّ رسول اللّه امر بقتله و کان عینا لابی سفیان و کان حلیفا لرجل من الانصار، فمرّ بحلقه من الانصار، فقال: انّی مسلم، فقال رجل من الانصار: یا رسول اللّه! انّه یقول: انّی مسلم؟ فقال رسول اللّه: انّ منکم رجالا نکلهم الی ایمانهم، منهم فرات بن حیّان؛

[۲۴] سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸، ح۲۶۵۲.

[۲۵] صنعانی، عبدالرزاق، مصنّف عبدالرزاق، ج۵، ص۲۰۸، ح۹۳۹۶.

و اضاف ابن الاثیر فی روایته: … منهم فرات بن حیّان و اطلقه و لم یزل یغزو مع رسول اللّه الی ان توفّی رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فانتقل الی مکّه فنزلها و کان عقبه بها و لمّا اسلم، حسن اسلامه وفقّه فی الدین و کرم علی النبی (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) …؛

[۲۶] ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابه، ج۴، ص۱۷۵.

[۲۷] نک:طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۱۸، ص۳۲۲.

[۲۸] ابن سعد بغدادی، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۶.

[۲۹] ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۵.

رسول اللّه دستور کشتن او [فرات] را صادر کرد. وی جاسوس ابو سفیان و حلیف مردی از انصار بود. به جمعی از انصار رسید و گفت: من مسلمانم. یکی از انصار گفت:
‌ای رسول خدا! او می‌گوید: من مسلمانم. رسول اللّه فرمود: از شما افرادی هستند که ما آن‌ها را وامی‌گذاریم تا به ایمان خود عمل کنند و یکی از ایشان فرات بن حیّان است.
ابن اثیر در روایت خود چنین اضافه کرده است: … یکی از ایشان فرات بن حیّان است که او را آزاد کرد و پیوسته با پیامبر در جنگ شرکت می‌کرد تا آن حضرت رحلت کرد. سپس به مکه رفت و در آنجا سکونت یافت و نسل او در مکه ماندند. فرات وقتی اسلام آورد مسلمان خوبی شد و با مبانی دین آشنا گشت و در نزد پیامبر مورد احترام بود …

۱.۷ – جاسوسی در غزوه بنی مصطلق

فی غزوه المریسیع: فلما نزل [ای النبی (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)] ببقعاء (اسم روستایی از روستاهای یمامه.)

[۳۰] نک:حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۷۱.

اصاب عینا للمشرکین، فقالوا له: ما وراءک؟ این الناس؟ قال: لا علم لی بهم، قال عمر: لتصدقنّ، او لاضربنّ عنقک. قال: فانا رجل من بلمصطلق، ترکت الحارث بن ابی ضرار، قد جمع لکم المجموع و تجلّب الیه ناس کثیر و بعثنی الیکم لآتیه بخبرکم و هل تحرّکتم من المدینه فاتی عمر بذلک رسول اللّه فاخبره الخبر، فدعاه رسول اللّه الی الاسلام، فابی …، فقال عمر: یا رسول اللّه! اضرب عنقه؟ فقدمه رسول اللّه فضرب عنقه؛

[۳۱] واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۰۶.

وقتی که پیامبر به بقعاء رسیدند در آنجا به جاسوسی از مشرکان برخورد کردند. به او گفتند: چه خبر؟ مردم کجا هستند؟ گفت: من خبری از آن‌ها ندارم. عمر گفت: راست می‌گویی یا گردنت را بزنم! گفت: من مردی از بنی مصطلق هستم. از نزد حارث بن ابی ضرار که نیروهای زیادی برای مقابله با شما گرد آورده بود و مردم زیادی دور او جمع شده بودند، آمده‌ام. وی مرا فرستاده تا برایش خبر ببرم که آیا شما از مدینه حرکت کرده‌اید یا نه.
عمر نزد پیامبر آمد و جریان را گفت. پیامبر وی را به اسلام، دعوت کرد، ولی او خودداری کرد. عمر گفت: ‌ای رسول خدا! گردنش را بزنم؟ پیامبر او را به وی داد تا گردنش را بزند.

۱.۸ – ماجرای جاسوس بنی سعد

حدّثنی عبداللّه بن جعفر، عن یعقوب بن عتبه، قال: بعث رسول اللّه علیّا فی مائه رجل الی حیّ سعد بفدک و بلغ رسول اللّه انّ لهم جمعا یریدون ان یمدّوا یهود خیبر فسار اللیل و کمن النهار، حتی انتهی الی الهمج (آب و چشمه‌ها و نخل‌هایی در آن است که به سمت مدینه از سوی وادی القری است.

[۳۲] حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۴۱۰.

فاصاب عینا فقال: ما انت؟ هل لک علم بما وراءک من جمع من بنی سعد؟ قال: لا علم لی به فشدّوا علیه، فاقرّ انّه عین لهم بعثوه الی خیبر یعرض علی یهود خیبر نصرهم علی ان یجعلوا لهم من تمرهم کما جعلوا لغیرهم و یقدمون علیهم فقالوا له: فاین القوم؟ قال: ترکتهم و قد تجمّع منهم مائتا رجل و راسهم وبر بن علیم، قالوا: فسر بنا حتی تدلّنا. قال: علی ان تؤمّنونی؟ قالوا: ان دللتنا علیهم و علی سرحهم امنّاک، و الّا فلا امان لک. قال: فذلک. فخرج بهم دلیلا لهم حتی ساء ظنّهم به و اوفی بهم علی فدافد و آکام، ثم افضی بهم الی سهوله، فاذا نعم کثیر و شاء. فقال: هذا نعمهم و شاؤهم، فاغاروا علیه فضمّوا النعم و الشاء. قال: ارسلونی. قالوا: لا، حتی نامن الطلب و نذر بهم الراعی رعاء الغنم و الشاء، فهربوا الی جمعهم فحذّروهم فتفرّقوا و هربوا. فقال الدلیل: علام تحبسنی؟ فقد تفرّقت الاعراب و انذرهم الرعاء؟ قال علی: لم نبلغ معسکرهم، فانتهی بهم الیه، لم یر احد فارسلوه و ساقوا النعم و الشاء، النعم خمسمائه بعیر و الفا شاه؛

[۳۳] واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۵۶۲.

پیامبر، علی را با صد تن به سوی طایف سعد در فدک فرستاد؛ زیرا به پیامبر خبر رسیده بود گروهی از ایشان قصد کمک به یهود خیبر دارند. علی (علیه‌السّلام) شب حرکت می‌کرد و روز در استتار بود تا به همج رسید. در آنجا جاسوسی را دید. فرمود: تو کیستی؟ آیا از تجمع بنی سعد اطلاعی داری؟ گفت: من هیچ خبری ندارم. او را در فشار قرار دادند. اقرار کرد که جاسوس آن‌هاست و او را به خیبر فرستاده‌اند تا از آنان درخواست کمک کند به اینکه، همان‌طور که از خرمایشان به دیگران می‌دهند به آن‌ها هم بدهند و ایشان را بر دیگران مقدّم بدارند. به او گفتند: حالا کجا هستند؟ گفت: من در حالی ایشان را ترک کردم که دویست تن از ایشان به ریاست وبر بن علیم تجمع کرده بودند. گفتند: ما را پیش ایشان ببر. گفت: به شرط اینکه به من امان دهید. گفتند: اگر ما را به آن‌ها و چارپایانشان راهنمایی کنی در امانی، وگرنه در امان نیستی. گفت: باشد.
به عنوان راهنما با ایشان حرکت کرد تا اینکه به او شک کردند. وی آنان را به ارتفاعات و تپه‌های کوچکی برد و سپس به دشت وسیعی رسانید که در آنجا شتران و گوسفندان زیادی بود و گفت: این شتران و گوسفندان از آن ایشان است. مسلمانان حمله کردند و شتران و گوسفندان را جمع‌آوری کردند. جاسوس گفت: مرا رها کنید. گفتند: نه، تا موقعی که از تعقیب در امان باشیم. چوپانان متوجه قضیه شدند، به سوی بنی سعد فرار کرده و دربار آمدن دشمن هشدار دادند. آنان پراکنده گشتند و فرار کردند.
گفت: دیگر برای چه مرا نگه داشته‌ای؟ اعراب متفرق شده‌اند و چوپانان آن‌ها را ترسانده‌اند. علی (علیه‌السّلام) فرمود: ما به اردوی آنان نرسیدیم. وی آنان را به اردو برد، کسی را ندیدند. پس او را رها کردند. شتران و گوسفندان را با خود بردند. پانصد شتر بود و دو هزار گوسفند.
نظر نگارنده: فقها متعرّض مسال استعانت از مشرکین در جهاد شده‌اند، ولی ندیده بودم کسی متعرّض خود مسال استخدام جاسوس کافر شده باشد که از این روایت- با قطع نظر از صحت سند- ظاهرا جواز آن به صورت مطلق فهمیده می‌شود چنان که روایت دلالت می‌کند چنین شخصی مهدور الدم است به این قرینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) وی را عفو کرد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.