پاورپوینت کامل زندگینامهی حضرت موسی (ع) ۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زندگینامهی حضرت موسی (ع) ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زندگینامهی حضرت موسی (ع) ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از مطالب داخلی اسلاید ها
پاورپوینت کامل زندگینامهی حضرت موسی (ع) ۱۳ اسلاید در PowerPoint
اسلاید ۴: پیرمرد از موسی کمک خواست. موسی جلو رفت و از مامور خواست تا پیرمرد را کتک نزند. اما وقتی دید مامور به حرفش گوش نمیکند خیلی ناراحت و عصبانی شد و مشت محکمی به او زد. با همان ضربه، مامور فرعون به زمین افتاد و مرد. یکی از ماموران این ماجرا را دید و به فرعون خبر داد. فرعون دستور داد موسی را دستگیر کنند. اما موسی از شهر فرار کرده بود. او یک هفته در بیابان راه رفت تا اینکه به چاهی در نزدیکی مداین رسید. همانجا نشست تا کمی استراحت کند. در همین وقت، دو دختر جوان به نزدیک چاه آمدند تا به گوسفندهایشان آب بدهند. موسی که دید آنها به تنهایی نمیتوانند از چاه آب بکشند، به آنها کمک کرد و به گوسفندهایشان آب داد. این دو دختر، فرزندان پیامبر خدا شعیب بودند. آنها وقتی به خانه برگشتند ماجرا را به پدرشان گفتند و از قدرت و مهربانی موسی تعریف کردند.
اسلاید ۵: شعیب به دختر بزرگش گفت برو و آن جوان را به خانه بیاور. دختر پیش موسی رفت و گفت پدرم به خاطر کمکی که به ما کردید، میخواهد از شما تشکر کند. موسی به خانه ی شعیب رفت و به او گفت: به خاطر کمکی که به فرزندانم کردی و به خاطر این که جوان پاک و با ایمانی هستی یکی از دخترانم را به همسری تو میدهم. در عوض تو ده سال برای من چوپانی کن.موسی قبول کرد. ده سال از این ماجرا گذشت. موسی تصمیم گرفت به همراه خانوادهاش به مصر برگردد. آنها چندین روز در میان بیابان راه رفتند تا اینکه یک شب به کوه سینا رسیدند. هوا خیلی سرد بود. موسی روی کوه آتشی دید و به خانوادهاش گفت: من به آنجا میروم تا برای شما آتش بیاورم. وقتی به کوه رسید از آتش صدایی بلند شد: ای موسی! من پروردگار تو هستم و تو را به پیامبری انتخاب کردم. موسی خیلی ترسیده بود. صدا دوباره به او گفت: عصایت را بینداز.
اسلاید ۶: موسی عصایش را انداخت و با تعجب دید که عصا تبدیل به اژدهای وحشتناکی شد. موسی خواست فرار کند که صدا دوباره گفت: نترس دم اژدها را بگیر. موسی گرفت و این بار اژدها تبدیل به عصا شد. بعد خداوند گفت: دستت را به زیر بغلت ببر. موسی همین کار را کرد. وقتی دستش را بیرون آورد، دستش مثل ستارهای میدرخشید. خدا گفت: موسی تو پیامبر من هستی و باید به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بیرون بیاوری. موسی با خوشحالی از کوه پایین آمد و پیش خانوادهاش برگشت و آنها را به مداین پیش شعیب فرستاد و خودش به تنهایی به طرف مصر رفت . وقتی به مصر رسید به خانهی مادرش رفت و چند روز آنجا ماند. بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و از این که خدا برای نجاتشان پیامبری فرستاده خوشحال شدند. بعد از چند روز خدا به موسی فرمان داد: همراه برادرت هارون به قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن.”موسی همراه برادرش به قصر فرعون رفت. فرعون وقتی موسی را دید، زود شناخت. موسی به او گفت: خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او دعوت کنم.
اسلاید ۷: اما فرعون قبول نکرد و گفت: اگر راست میگویی معجزهای به ما نشان بده تا حرفت را قبول کنیم. موسی عصایش را روی زمین انداخت و عصا تبدیل به اژدهایی وحشتناک شد. همه ترسیدند و فرار کردند. بعد موسی دم اژدها را گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد. سپس دستش را زیر بغلش برد و بیرون آورد، دستش مثل ستاره میدرخشید. فرعون با خودش گفت: نکند مردم به او ایمان بیاورند. پس گفت: تو جادوگری و میخواهی با جادویت حکومت من را از بین ببری. اگر راست میگویی با جادوگران ماهر من مبارزه کن. موسی قبول کرد و روزی را برای این کار مشخص کردند. آن روز فرعون هفتاد و دو جادوگر آورده بود که همه در کارشان ماهر بودند. موسی به آنها گفت: اول شما جادویتان را نشان دهید. آنها طنابهایشان را روی زمین انداختند و طنابها به شکل مار در آمدند. بعد موسی به دستور خدا عصایش را انداخت، عصا اژدها شد و همهی مارها را خورد. همهی جادوگران فهمیدند که کار موسی جادو نیست و به خدای یکتا ایمان آوردند. اما فرعون قبول نکرد و باز هم به آزار و اذیت بنیاسرائیل ادامه داد، تا اینکه بنیاسرائیل پیش موسی رفتند و گفتند:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 