پاورپوینت کامل صاحب الاغانى ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل صاحب الاغانى ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل صاحب الاغانى ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل صاحب الاغانى ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ بررسى منابع
۲ ولادت
۲.۱ در بغداد
۳ شخصیت
۴ مذهب
۵ دانش
۶ شاگردان
۷ شعر
۸ نثر
۹ درگذشت
۱۰ آثار
۱۰.۱ دربار سرودها و ترانهها و ترانهسرایان و اشعار و اخبار مربوط به آنان
۱۰.۲ کتابى در ادب
۱۰.۳ کتابهایى که دربار اشخاص معین تألیف کرده
۱۰.۴ تبارنامهها
۱۰.۵ کتابهاى مذهبى
۱۱ پانویس
۱۲ منابع مقاله
۱۳ وابستهها
بررسى منابع
ابوالفرج با بسیارى از بزرگترین نویسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسیارى نیز دوست و همنشین بود: تنوخى و ابن ندیم به او نزدیک بودند و ابونعیم اصفهانى در بغداد به دیدار او شتافت. با اینکه ثعالبى و ابوحیان توحیدى و خطیب بغدادى اندکى بعد از زمان ابوالفرج کتابهاى بزرگى در زمین ادب تألیف کردند، ملاحظه مىشود که هیچ یک به زندگى ابوالفرج نپرداختهاند. تنوخى در نشوار تنها یک بار به صلههاى کلانى که وزیر مهلبى به ابوالفرج مىداده است، اشاره مىکند. ابن ندیم فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است. ثعالبى عمدتاً شعر او را مورد توجه قرار داده و ۱۲ قطع کوتاه و بلند از آثار او نقل کرده است.
اطلاعاتى که خطیب بغدادى مىدهد، اندکى بیشتر است، اما او هم چیز عمدهاى بر این آگاهیها نمىافزاید. حدود دو سده پس از خطیب، یاقوت مىکوشد که اطلاعات جامعترى از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وى پس از ذکر نام و نسب و دامن اطلاعات ابوالفرج و نیز بحث جالبى دربار تاریخ وفات او، از شیوخ و شاگردان او نام مىبرد و آنگاه به روایات و داستانهایى که دربار او نقل کردهاند، مىپردازد و در هم موارد منابع خود را نیز ذکر مىکند. از همین امر اهمیت کار او آشکار مىشود، زیرا چند روایت جالب-هرچند قابل انتقاد-از وزیر مغربى و نیز از ادب الغرباى ابوالفرج نقل کرده است که برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلاًروایات مهمى را که وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى این کتاب نمىتوان یافت.
بدین سان یاقوت مهمترین و وسیعترین منبع شرح احوال ابوالفرج گردیده و هم گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نویسندگان معاصر در این باره بر روایات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، ابن خلکان، ابن خلدون، ابن شاکر کتبى، ذهبى و دیگران هیچ چیز تازهاى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمىدهند. در تحقیقات معاصران نیز ابوالفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هیچ کار جدى دربار او انجام ندادهاند.
نیکلسون، بروکلمان، عبدالجلیل و بلاشر به ذکر کلیات و تکرار روایات کهن اکتفا کردهاند. مای اصلى هم مقالات عربى نیز همان روایات کهن است: احمد امین در ظهر الاسلام، صقر در مقدم مقاتل و جرجى زیدان در تاریخ آداب اللغه العربیه، نویسندگان مقدم اغانى چاپ دار الکتب و بسیارى دیگر سخن تازهاى نیاوردهاند.
در این میان، تنها زکى مبارک در النثر با دیدى انتقادى به ابوالفرج و کتاب اغانى او نگریسته است و در حب ابن ابى ربیعه، هنگام نقل روایات او جانب احتیاط را نگه داشته و از اینکه نویسندگان معاصر، چون جرجى زیدان و طه حسین بدون توجه به شخصیت ابوالفرج و چگونگى تکوین اغانى، روایات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربار اجتماع زمان او اظهار داشتهاند، تأسف مىخورد.
اعتبار و شهرت فراگیر اغانى از یک سو و شخصیت شگفت ابوالفرج و داستانها و روایات بىشمارى که از عیاشى، بادهنوشى و هرزه درایى مردمان در سدههاى نخستین نقل کرده است، از سوى دیگر، گویى مانع آن مىشد که نویسندگان به تجزیه و تحلیل زندگى و آثار او بپردازند. به همین جهت است که همگان به ذکر اخبار او اکتفا میکردند و تن به تجزیه و تحلیل شخصیت او، یا آثارش نمىدادند. حتى زمانى که فرهنگستان قاهره از نویسندگان و پژوهشگران خواست که به این کار اقدام کنند، هیچ کس به این کار دست نزد.
اما طى سالهاى ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳م سه نویسند عرب به شرح احوال ابوالفرج روى آوردند. محمد عبدالجواد اصمعى که در دار الکتب قاهره کتابدار بود، کتابى با عنوان ابوالفرج الاصفهانى، و کتابه الاغانى، در ۱۹۵۱م تألیف کرد که در واقع آن هم چیزى جز مجموعهاى ناقص از روایات مربوط به ابوالفرج نیست. در همان سال، شفیق جبرى در سوریه به شرح احوال ابوالفرج پرداخت. وى در درج اول، کتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابوالفرج از راویان، انتقاد راویان از او، مکتب خانهها، مجالس، میخانهها، و سرانجام وضعیت زنان پرداخته و مجموعهاى از روایات کتاب را که بر آن معانى دلالت دارند، نقل کرده است. جبرى اصرار دارد که در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نکند. به این جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نیست و تنها صفحات ۲۱ تا ۴۳ به بیان شخصیت او از خلال اغانى اختصاص یافته است. این کتاب با عنوان دراسه الاغانى در دمشق منتشر شده است. در ۱۹۵۳ م، محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانى ابوالفرج الاصفهانى الروایه را در قاهره انتشار داد. کار خلف الله با آنچه پیش از او تألیف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشتهاند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روایات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا که منابع بسیارى را بررسى کرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانهاى دربار ابوالفرج عرضه کند. هرچند، گاه استنتاجهاى او اغراق آمیز و غیر قابل پذیرش است.
کتابى دیگر نیز از شفیق جبرى در ۱۹۵۵م (بیروت) منتشر شده که سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص یافته است. پس از آن ۳ کتاب دیگر، منحصرا دربار اغانى تألیف شده: نخست، معانى الاصوات فی کتاب الاغانى از جرجیس فتحالله (بغداد، ۱۹۵۸ م)؛سپس، شروح الاصفهانى فی کتاب الاغانى از طلال سالم حدیثى و کریم علکم کعبى (بغداد، ۱۹۶۷ م)؛آنگاه، حل رموز کتاب الاغانى للمصطلحات الموسیقیه از محمد هاشم رجب.
از کتابهاى دیگر در این باره، یکى اثر داوود سلّوم، به نام کتاب الاغانى و منهج مؤلفه است که در ۱۹۶۹م در بغداد منتشر گردیده و دیگر ابوالفرج الاصفهانى فی الاغانى، تألیف ممدوح حقى است که در بیروت در ۱۹۷۱م چاپ شده است.
مؤلفان شیعه نیز گویى نخواستهاند احوال او را با دیدى انتقادى و همه جانبه مورد تدقیق قرار دهند: نجاشى تنها ۳ یا ۴ بار نام او را ذکر کرده و شیخ طوسى، دو کتاب شگفت و کاملا شیعى به او نسبت داده است. در زمانهاى اخیر نویسندگان عموماًروایات مربوط به او را، گاه به اختصار و گاه به تفصیل، نقل کرده و از هر گونه اظهار نظر پرهیز کردهاند، مگر خوانسارى که سخت به او تاخته و از جرگ شیعیان بیرونش نهاده است.
ولادت
ابوالفرج اصفهانى در ۲۸۴ق تولد یافت، اما در منابع کهن به محل تولد او اشارهاى نشده است.
تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى کرده است و دیگران چیزى بر آن نیفزودهاند. با اینهمه در سد اخیر همه بر آن اتفاق دارند که وى در اصفهان زاده شده است.
ظاهرا طاش کوپرى زاده نخستین کسى است که چنین نظرى ابراز کرده، آنگاه خاور شناسان، چون نیکلسون، عبدالجلیل و نالینو، همچنین نویسندگان عرب، چون زرکلى، امین و صقر همه آن را تکرار کردهاند. شاید ظاهر سخن ابن حزم این نظر را تأیید کند، زیرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حکم مىگوید: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد که از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج این احتمال را بسیار ضعیف مىکند.
ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسیقى بود. از پدر او هیچ اطلاعى در دست نیست و جبرى که بر اساس روایت اغانى پدر و عم او را موسیقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زیرا آن روایت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شاید علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمویش حسن و نیز عبدالعزیز، عمومى پدرش هر دو از مشاهیر بودند. ابن حزم دربار این دو مىنویسد که از نویسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوکل مىزیستهاند. خطیب اضافه مىکند که حسن از عمر بن شبه و ابوالفرج از حسن روایت مىکرده است. به راستى نیز ابوالفرج پیوسته از حسن نقل قول کرده، چندانکه نام او را تقریبا در هم شرح حالهاى شاعران سامره آورده است. وى در مجالس شعر بزرگان نیز شرکت مىجسته و بعدها ماجراهایى را که در آن محافل نقل مىشده، برای برادرزاد خود حکایت مىکرده است.
محمد جد ابوالفرج نیز از ادیبان زمان بود و خود روایت کرده که در مجلس عبیدالله بن سلیمان حاضر مىشده است، او بعدها با عبیدالله که در ۲۷۹ق وزیر معتضد شد، دوستى استوارى یافت.
از سوى دیگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسیار نزدیک بوده، چنانکه خود گفته است: این بزرگان در منزل او گرد مىآمدند. با اینهمه، در هیچ جا به نظر نرسیده که از این خانواده، کسى جز ابوالفرج به تشیع گراییده باشد و بعید نیست که سبب دوستى آنان با علویان آن روزگار، کین مشترکى بوده باشد که از عباسیان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طریق عمویش حسن، از نیایش محمد روایاتى نقل کرده است. علاوه بر این دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار و از عموى پدرش عبدالعزیز نیز ۱۰ بار روایت کرده است. این روایات، گاه از طریق عبدالعزیز، به مشاهیرى چون ریاشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبیر بن بکار مىرسد. از آنجا که بنابر قول ابن حزم مىدانیم که حسن و عبدالعزیز و اصولا هم این خاندان در سامره مىزیستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان.
ابوالفرج از طریق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه وابسته بود. او از نیاى مادریش یحیى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده و از کتابش روایاتى نقل کرده است. ابوالفرج در شرح حال بحترى نیز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرایى را که در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است؛ اما شاید خویشاوندى با او موجب شده است که از ذکر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شاید به همین جهت باشد که در باب شعر بحترى گوید: در هم انواع شعر، جز هجا زبردست است.
چنانکه اشاره شد، این دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مىزیستهاند، بنا بر این تولد ابوالفرج در اصفهان بسیار غریب مىنماید، مگر اینکه بپنداریم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به دنیا آمده است. ظاهرا موضوعى که همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مىکند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گویى این لفظ به صورت نوعى لقب بر اکثر افراد خاندان او اطلاق مىشده است: پدرش حسین، عمویش حسن، پسر عمویش احمد و جدش محمد همه اصفهانى خوانده شدهاند.
در هر حال ابوالفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى که مىشناخته، یا رابطهاى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر یا اقامت در چند شهر دیگر تصریح کرده که نخستین آنها کوفه است. وى در اغانى گوید: «احمد عجلى عطار در کوفه مرا چنین روایت کرد…»، یا «حسین شجاعى بلخى در کوفه مرا چنین گفت…». در مقاتل نیز تصریح مىکند که در کوفه روایتى شنیده است. علاوه بر آن بسیارى از کسانى که از شیوخ او به شمار آمدهاند و وى بارها از آنان نقل قول کرده، همه از راویان بزرگ کوفه بودهاند، از آن جمله محمد بن عبدالله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسین بن ابى احوص که بیشتر به روایت حدیث شهرت دارند.
شاید وى در کوفه در خدمت محمد بن حسین کندى شاگردى مىکرده است. این محمد، بنابر تصریح ابوالفرج خطیب مسجد قادسیه بوده است و ظاهرا به سبب نزدیکى قادسیه به کوفه، به این شهر مىآمده و مقدمات علوم را به ابوالفرج جوان مىآموخته است، زیرا ابوالفرج خود گوید که مؤدب من محمد بن حسین کندى مرا خبر داد. حال اگر باور داشته باشیم که او در کوفه زیسته، به قطع مىتوان گفت که این اقامت از ۱۷ سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثیر محدثان این شهر، به خصوص علویان را که بیشتر در کوفه گرد آمده بودند، مىتوان آشکارا در آثار او باز یافت. نخستین کتاب عمد او، مقاتل الطالبیین که آن را در ۳۱۳ق تألیف کرده، غالباً از قول محدثان و راویان شیعى کوفه روایت شده است. سخن این کتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نیست.
مىدانیم که ابوالفرج اندکى پس از سال ۳۰۰ ق۹۱۳/م در بغداد بوده است، زیرا در اغانى ضمن شرح حال ابوشراعه، مىنویسد که پسر او ابوالفیاض بعد از سال ۳۰۰ ق، نزد ایشان به بغداد رفت و یاران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل کردند. اما چون ابوالفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابوالفیاض نامهاى به او و پدرش نگاشته، اجاز روایت اخبار به آنان داده است. این سخن چند نکته را آشکار مىسازد: نخست اینکه وى تقریبا از ۱۷ سالگى در بغداد مىزیسته است، دیگر آنکه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مىرود که در همان احوال در گذشته باشد، زیرا ابوالفرج دیگر در هیچ جا-بر خلاف دیگر اعضاى خانواده و به خصوص عمویش حسن-از او نامى نمىبرد؛ سدیگر آنکه گویى ابوالفرج روایات و اخبار کتاب اغانى را از نوجوانى گرد مىآورده و اینکه از قول خود او گفتهاند آن کتاب را طى ۵۰ سال تدارک مىدیده است، چندان بىمعنى نیست.
اکنون پیش از آنکه به بغداد، یعنى شهرى که وى هم عمر فعال خود را در آن گذرانیده است، بپردازیم، به دیگر سفرهاى او اشاره مىکنیم:
وى در زمانى که بر ما معلوم نیست، به انطاکیه رفته است و دو بار در اغانى تصریح مىکند که در آنجا از عبدالملک بن مسلم قرشى و از ابوالمعتصم عاصم روایاتى شنیده است. سفر دیگر او که احتمالا در اواخر عمر صورت گرفته، به شهر بصره بوده است، اما در اغانى به آن اشارهاى نرفته و از راویان بزرگ آن سرزمین روایتى نقل نشده است. بعید نیست که در آن زمان کار کاتب اغانى پایان یافته بوده است. روایت این سفر در کتاب دیگر او ادب الغرباء آمده است. وى در این روایت گوید که چندین سال پیش از به بصره رفت و در کاروانسرایى، در کوى قریش، خانهاى یافت و غریب وار در آن مسکن گزید. پس از چند روز که آنجا را به قصد «حصن مهدى» (شهرکى در شمال بصره، نزدیک نهر ابله) ترک مىگفت، قطعهاى شامل ۸ بیت بر دیوار خانه نوشت.
این روایت چند نکته را در زندگى ابوالفرج آشکار مىکند: نخست آنکه در بصره کسى وى را نمىشناخته است، حال آنکه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفتهاند؛ دیگر آنکه جز با کسانى که نامشان را شنیده بوده است، ملاقات نمىکرده و چندان غریب بوده که ناچار در کاروانسرایى منزل گزیده است. شعرى که ابوالفرج بر دیوار آن خانه نوشته، شعرى دردناک است: در این قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است که به یاد نعمتهاى گذشته و سراى زیبایش در بغداد اندوه مىخورد و مردم بصره را به سبب بىمهرى هجا مىگوید. وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مىرفته و یک بار بر دیوار یکى از باغهاى کنار آن رود شعرى یافته است.
به دیگر سفرهاى او نیز، در هیچ جاى دیگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابوالفرج در این کتاب پربها، جاهایى را نام مىبرد که از محدود بغداد تا بصره چندان فراتر نمىرود، به همین جهت مىتوان پنداشت که وى این مکانها را در اثناى سفر بصره-که ذکرش گذشت- دیده است. وى چندى در اهواز بوده، زیرا یک بار گوید که کتابفروشى در آن شهر برای او حکایتى نقل کرده است و در جاى دیگر شرح مىدهد که در اهواز با جماعتى معاشر شده بوده و یکى از آنان وى را به دیدن «شاذروان» که احتمالا همان سد معروف عصر ساسانى است، دعوت مىکند و او تحت تأثیر زیبایى مناظر آن قرار مىگیرد. وى از اهواز به شهرک متّوث مىرود که میان اهواز و قرقوب (در چند کیلومترى غرب شوش) قرار داشته است و روى دیوارهاى مسجد جامع آن شعرى و یادگارى مىیابد.
دو شهر دیگرى که ابوالفرج بر آنها گذشته، نیز از بغداد چندان دور نبوده است: یکى شهر دسکره الملک که در شرق بغداد، بر سر راه خراسان قرار داشته است. وى در آنجا، بر دیوار مسجد جامع دو بیت شعر دیده که مردى در ۳۵۳ق نگاشته بوده است. نیز در حوالى شهر کوثى که آن هم از بغداد دور نیست، اخیطل شاعر را دیده است.
در بغداد
چنانکه در روایت ابوشراعه ملاحظه شد، ابوالفرج از ۱۷ سالگى به بعد با پدرش، در بغداد مىزیست. از زندگى او در بغداد روایات روشن و صریحى در دست نیست، تا بتوانیم بر اساس آنها پیچ و تابهایى را که وى طى ۴۰ سال در نوردیده، یکى یکى و با حفظ ترتیب زمانى برشماریم. روایتهاى مربوط به او در منابع سدههاى ۴ و ۵ق چندان اندک است که به راستى موجب حیرت پژوهشگر مىگردد و ممکن است او را وادارد که در تعلیل این امر، ابوالفرج را مردى تقریبا گمنام و اغانى او را در آن روزگار، اثرى کم بها انگارد. از سوى دیگر وى در مناسبتهاى گوناگون و ضمن نقل داستانها، گاه به دوستان و همنشینان خود و پیوندهایى که با ایشان داشته است، اشاره مىکند و صحنههاى متعددى از مجالس عیش و عشرت یا شعرخوانى و غنا را ترسیم مىنماید که با فرض گمنامى او سازگار نیست. در شرح این احوال، صداقت و بى رنگى و بىپروایى ابوالفرج و به خصوص شفافى سخنش سخت جلب نظر مىکند و از خلال این گزارشها شخصیت وى به روشنى تمام بر خوانندگان آشکار مىگردد.
صمیمیت او در گفتار موجب مىشود که هر چه او در بار خود نقل کرده است، با اطمینان خاطر بپذیریم و باور کنیم که او تا آنجا که به شخصیت و ویژگیهاى اخلاقى و اعتقادى و هنرى مربوط است هیچ دریچهاى را به روى ما نبسته است.
ابوالفرج در بغداد در خانهاى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر کران دجله، میان درب سلیمان و درب دجله که به خان ابوالفتح بریدى متصل بود، مىزیست. گویى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمعآورى روایات-خواه برای کتابهایى چون مقاتل، خواه برای کتابهایى در شعر و موسیقى-کار دیگرى نداشت. هیچ کس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام کسان بسیارى را که به او درس آموخته، یا روایاتى برای او نقل کردهاند، مىتوان ذکر کرد.
خطیب بغدادى معروفترین شیوخ او را این کسان دانسته است: محمد بن عبدالله حضرمى مطین، محمد بن جعفر قتات، حسین بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطیا، ابوخبیب برتى و محمد بن عباس یزیدى. ابونعیم، جعفر بن مروان را بر این گروه افزوده است. یاقوت نیز نام کسانى را که از ایشان روایت کرده، اینگونه آورده است: ابن درید، ابوبکر ابن انبارى، فضل بن حجاب جمحى، على بن سلیمان اخفش و نفطویه. اما این فهرستها هیچ یک کامل نیست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسیارى از مشاهیر و دانشمندان زمان را ملاقات کرده و از آنان روایت شنیده است. شاید بتوان این نامها را بر اسامى ذکر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، یحیى بن منجم، و از همه مهمتر عمویش حسن و سرانجام شاعر هرزوى جحظه.
نکت قابل ذکر، سال وفات این اشخاص است که نشان مىدهد تا چه زمانى ابوالفرج مىتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلاًابن ابى احوص و یحیى بن منجم هنگامى که او ۱۷ ساله بوده، در گذشتهاند؛فضل بن حباب در ۲۳ سالگى او؛ محمد یزیدى که از مراجع عمد اوست، در ۲۷ سالگى او و ابن قدامه که مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در ۳۱۹ ق، یعنى در ۳۶ سالگى او وفات یافتهاند.
جحظه که مرجع نقل روایات و دوست همنشین او بود، بیشتر زیسته و تا ۴۳ سالگى شاعر (۳۲۴ ق) زنده بوده است. از آنجا که تألیف اغانى ظاهرا تا کهن سالى او ادامه داشته، باز مىتوان سخن خود او را که گفته است کتاب طى ۵۰ سال تألیف شده، تأیید کرد.
رابط ابوالفرج با این استادان یکسان نبود. مثلاًابن درید که اساسا در بصره مىزیست، تنها در ۳۰۸ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسیار مشهور و کهن سال بود. هم دانشمندان، از جمله بسیارى از دوستان ابوالفرج به خدمت او مىشتافتند و چون در ۹۰ سالگى درگذشت، جحظه رثایش گفت. ابوالفرج نیز بى گمان نزد او مىرفته است. با اینهمه رد پاى او را در مجالس ابن درید کمتر مىیابیم، به همین جهت است که گاه به واسطه از او نقل قول کرده و گفته است: شخصا این روایت را از او نشنیدهام. رابط او با برخى دیگر از استادانش گاه روشنتر است، مثلاًدربار ابوعبدالله محمد بن عباس یزیدى که «مردى دانشمند و ثقه بود، گوید که هم اخبار و دیوان ابوجلده را در خدمتش آموخته است و دربار اخفش مىنویسد که کتاب المغتالین را نزد او خوانده است. اما درست نمىدانیم که آیا آثار معینى را نزد نفطویه، ابن انبارى، محمد صیدلانى و دیگران خوانده و شنیده است، یا نه.
روایات مربوط به غنا را که غالباً به اسحاق موصلى ختم مىشود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابواحمد یحیى ابن منجم نقل کرده، اما استاد خاص او در موسیقى همان دوست نزدیک ش جحظه بوده است.
جحظه که از تبار برمکیان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردى ادیب و شاعر، و در روایات و اخبار نحو و لغت و نجوم متبحر، و در عین حال حاضرجواب و نکته پرداز بود. وى با کسانى چون ابن معتز نشست و برخاست داشت و در ۳۲۴ق درگذشت. ابوالفرج نزد او کتاب اخبار ابى حشیشه را که او خود در موسیقى تألیف کرده بود و نیز کتاب الطنبوریین و الطنبوریات او را خوانده است و کتاب اخیر را بارها مورد استفاده قرار داده و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل کرده است. رابط ابوالفرج با جحظه چندان استوارى بود که وى عاقبت کتابى به نام اخبار جحظه تألیف کرد.
راست است که ابوالفرج با مردانى بسیار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و ابن انبارى آشنایى داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ کوفى روایت کرده است، اما آنچه در روح او بیش از هر چیز اثر گذاشته، همانا شخصیت استادانى چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است.
علاوه بر روایات بسیار متعددى که ابوالفرج از جحظه نقل کرده، حکایتى نیز میان آن دو رفته که خطیب آورده است: ابوالفرج در مجلسى حضور داشت که در آن مدرک بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسید، در ۲ بیت از ابوالفرج گله کرد که چرا بنابر آیین دوستى، از او دفاع نکرده است. ابوالفرج در ۴ بیت، به او اطمینان داد که از ارادتمندان وى است. بدیهى است که این دوستى در شخصیت ابوالفرج تأثیر عمیق گذاشته است.
از استادان ابوالفرج که بگذریم، وى را دوستان و همنشینانى بود که غالباً از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایى که ابوالفرج را در کنارشان مىبینیم، همانا مجالس عشرت است. از میان این همنشینان، حسن بن محمد مهلبى، وزیر معز الدوله از همه مشهورتر است. مهلبى وزیرى زیرک و سخت کوش و مقتدر و پر هیبت بود، اما هم اوقات فراغ خود را در محافل بادهنوشى و نکتهپردازى و شعر خوانى مىگذارد و در این کار زیاده روى مىکرد.
ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسیار مىگفت و از ندیمانش به شمار مىآمد. تنوخى بارها دیده است که وزیر به او و جهنى، جایزههاى ۵۰۰۰ درهمى مىبخشیده است. از روابط میان این دو، چند «مجلس» نقل کردهاند: یک مجلس ماجراى خوراک خوردن ابوالفرج بر سر سفر وزیر است؛ در مجلسى دیگر ابوالفرج، جهنى را که چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مىگفت، به استهزاء مىگیرد و شرمسار مىسازد؛ آخرین مجلس آن است که یاقوت از قول هلال صابى نقل کرده است. در این مجلس، مهلبى که مست باده بوده است، به ابوالفرج مىگوید: مىدانم که تو مرا هجو مىکنى. سپس وادارش مىسازد که شعرى در هجو او بسراید. ابوالفرج ناچار مصرعى مىسراید و مهلبى در معنایى بس زشتتر، آن را تکمیل مىکند.
مهلبى، گویى برای آنکه دوست دانشمندش پیوسته به کار روایت و شعر و موسیقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نکرد. یاقوت نیز تصریح مىکند که مهلبى کارهاى ساده به او مىسپرد. این روایات حکایت از دوستى استوار میان آن دو دارد و به قول یاقوت تنها مرگ بود که مىتوانست میانشان جدایى اندازد. به همین سبب ملاحظه مىشود که تقریبا هم مدایح ابوالفرج به این وزیر تقدیم شده است. با اینهمه، باید یادآور شد که در هیچ یک از صحنههاى غم انگیز و مفصلى که دربار مغضوب شدن وزیر و مرگ او نقل کردهاند، خبرى از این یار دیرینه نیست و وى هیچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندکى پیش از مرگ در ۳۵۲ق به مأموریتى ناخواسته در عمان گسیل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعایت کردند که معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت. در اینکه این احوال سبب دورى گزیدن ابوالفرج از وى شده باشد، باید تأمل کرد.
یکى دیگر از کسانى که نامش در روایات مربوط به ابوالفرج آمده، قاضیى است که در مجالس وزیر مهلبى پدیدار مىشود. این قاضى، ابوعلى حسن بن سهل ایذجى است که چندى قضاى ایذه و رامهرمز را داشت و سپس به حلق ندیمان مهلبى پیوست و «چندانکه او هرزگى و پردهدرى کرد، قاضیان را نشاید». ابوالفرج او را با الفاظى ناشایست هجا گفته و مىدانیم که این هجا نه دلیل بر دشمنى، که نشان دوستى نزدیک آن دو بوده است.
در مجالس مهلبى قاضى دیگرى نیز شرکت مىجست که ابوالقاسم على تنوخى نام داشت و به قول ثعالبى از اعیان اهل علم بود. ابوالفرج، در یک قطع ۱۰ بیتى این قاضى را ستوده است.
آخرین کسى که در زندگى و شعر ابوالفرج حضور یافته، همسای او ابوعبدالله بریدى است که خلیفه راضى، در ۳۲۷ق او را بر ولایت بصره گمارده بود. از آنجا که بریدیان بصره پیوسته سرکش و استقلال جوى بودند، اقدام خلیفه نوعى دلجویى از ایشان تلقى شد. اما گویى ابوالفرج از این همسایه دل خوشى نداشت، زیرا قصیدهاى ظاهرا بسیار تند و انتقاد آمیز، شامل ۱۰۰ بیت در هجاى او سرود که تنها ۱۰ بیت از آن باقى مانده است.
از همنشینان و دوستان ابوالفرج مىتوان فهرست مفصلى تدارک دید، مثلاًمىتوان گفت که وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د ۳۸۴ ق)، ابوسعید سیرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د ۳۶۸ ق)، ابن شاذان بزاز و بسیارى دیگر آشنا بوده است، اما از این کسان، روایتى یا حکایتى که به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نیست. او خود در روایتى منحصر به فرد گوید که در مجلس ابوطیب متنبى شیخى برایش حکایتى نقل کرده است. این امر به احتمال قوى در ۳۵۱ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود که وزیر مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگیخت. با اینهمه از این ماجراهاى بسیار معروف در تاریخ، هیچ اثرى در نوشتههاى ابوالفرج پدیدار نیست.
اینک لازم است به آن دسته از روایاتى که در هم کتب ادب نقل مىشود بپردازیم: موضوع اصلى این داستانها، دوستى ابوالفرج با صاحب بن عباد و ابن عمید و هدی کتاب اغانى به سیف الدوله است.
افسانههاى دیگرى نیز گرد این روایات تنیده شده که یکى حکایت نسخ منحصر به فرد اغانى است؛ دیگر کتابخان عظیم صاحب است که بخشى از آن بر ۳۰ شتربار مىشده و سپس اغانى جاى آنهمه کتاب را گرفته است، سدیگر هدی ۱۰۰۰ دینارى سیف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در این باب است. بدین سان اغانى، کتابى افسانهاى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گردیده است که نویسندگان سدههاى بعد، حتى معاصران، او را کاتب رکن الدوله و ندیم معز الدوله پنداشتهاند.
اما هم این روایات از سد ۷ق با سخن یاقوت آغاز مىشود. وى مىنویسد: «قال الوزیر… المغربى فی مقدمه ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سیف الدوله ابن حمدان فاعطاه الف دینار». «چون خبر به ابن عباد رسید، گفت: سیف الدوله کوتاهى کرده است و این کتاب چندین برابر این مال مىارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود که کتابخان من مشتمل بر ۲۰۶۰۰۰ جلد است، اما از آن میان تنها اغانى همنشین دائمى من است».
نوشت وزیر مغربى دقیقا روشن نیست، زیرا آنچه اینک پیش روى داریم، جملهاى مشوش و ناقص است؛گویى وى گزیدهاى از اغانى را برای سیف الدوله فرستاده است، اما این وزیر نویسنده در ۳۷۰ ق، یعنى ۱۵ سال پس از مرگ سیف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همین جهت، یاقوت و نویسندگان پس از او به طور کلى چنین برداشت کردهاند که وزیر مغربى در مقدمه گفته که ابوال
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 