پاورپوینت کامل پور سینا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پور سینا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پور سینا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پور سینا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ ولادت
۲ تحصیلات
۳ ورود به دنیاى سیاست
۴ بیمارى و مرگ
۵ نکته‌اى راجع به زندگى‌نامه
۶ کتب و رسالات ابن سینا
۷ تألیفات عربى
۸ تألیفات فارسی
۹ وابسته‌ها

ولادت

در حدود ۳۷۰ق در بخارا زاده شد. پدرش از اهالى بلخ بود و در دوران فرمانروایى نوح بن منصور سامانى (۳۶۶-۳۸۷ ق) به بخارا رفت و در آنجا در یکى از مهم ترین قریه‌ها به نام خرمثین در دستگاه ادارى به کار پرداخت. او از قریه‌اى در نزدیکى آنجا، به نام افشنه زنى ستاره نام را به همسرى گرفت و در آنجا اقامت گزید.

ابن سینا در آنجا به جهان چشم گشود. پنج سال پس از آن برادر کهترش به نام محمود به دنیا آمد.

تحصیلات

ابن سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ده ساله بود که هم قرآن و بسیارى از مباحث ادبى را فرا گرفته و سبب شگفتى دیگران شده بود. در این میان پدر وى دعوت یکى از داعیان مصرى اسماعیلیان را پذیرفته بود و از پیروان ایشان به شمار مى‌رفت. برادر ابن سینا نیز از آنان بود. پدر، ابن سینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت مى‌کرد، اما وى هرچند به سخنان آنان گوش مى‌داد و گفته‌هایشان را در بار عقل و نفس مى‌فهمید، نمى‌توانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفا را مطالعه مى‌کرد و ابن سینا نیز گاه به مطالع آنها مى‌پرداخت. سپس پدرش وى را نزد سبزى فروشى به نام محمود مساحى که از حساب هندى آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وى این فن را آموخت.

در این هنگام دانشمندى به نام ابوعبداللّه (حسین بن ابراهیم الطبرى) ناتلى که مدعى فلسفه دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سینا وى را در خان خود جاى داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وى پیش از آمدن ناتلى به بخارا، نزد مردى به نام اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت جویا و پویا و با هم شیوه‌هاى اعتراض، به روش فقیهان آشنا شده بود.

آنگاه ابن سینا نزد ناتلى به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (ایساگوگه ایساغوجى) اثر پرفوریوس فیلسوف نوافلاطونى (۲۳۴-۳۰۱ یا ۳۰۵ م) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه‌اى کشف مى‌کرد و سبب شگفتى بسیار استادش مى‌شد چنانکه وى پدر ابن سینا را وادار ساخت که فرزندش را یکباره و تنها در راه دانش مشغول کند. ابن سینا بخشهاى ساد منطق را نزد ناتلى فرا گرفت، اما او را در بار دقایق این دانش ناآگاه یافت، از این رو به خواندن کتاب‌هاى منطق ارسطو و مطالع شرحهاى دیگران بر آنها پرداخت، تا اینکه در این دانش چیره دست شد. وى همزمان کتاب «عناصر یا اصول هندسه» اثر اقلیدس (یوکلایدس) ریاضى‌دان مشهور یونانى (سد ۴ و ۳ق م) را اندکى نزد ناتلى خواند و سپس بقی مسائل کتاب را نزد خود خواند و آنها را حل کرد. سپس خواندن کتاب معروف المجسطى (مگیسته سونتاکسیس) اثر بطلمیوس (کلاودیوس پتولمایوس) ستاره شناس بزرگ یونانى (ثلث دوم سد ۲ق م) را نزد ناتلى آغاز کرد و پس از خواندن مقدمات و رسیدن به شکلهاى هندسى آن، ناتلى به وى گفت که بقی کتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل کند و مشکلات را از وى بپرسد، اما به این کار نپرداخت و ابن سینا نزد خودش مسائل آن را حل کرد، چنانکه بسیارى از مشکلها را ناتلى نمى‌دانست، مگر پس از آنکه ابن سینا آنها را برای وى توضیح مى‌داد. در این هنگام، ناتلى بخارا را به قصد گرگانج و رسیدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه، ترک کرد.

در این میان ابن سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهاى کتاب‌هایى در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفت خودش «درهاى دانش به رویش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشکى گرایش یافت و خواندن کتاب‌هایى را در این زمینه آغاز کرد. وى پزشکى را دانشى مى‌شمارد که دشوار نیست و بدین سان مى‌گوید که وى در اندک زمانى در آن مبرّز شده، چنانکه پزشکان برجسته نزد او آموختن پزشکى را آغاز کردند.

خود ابن سینا نیز به درمان بیماران مى‌پرداخت و در این رهگذر شیوه‌هایى درمانى، برگرفته از تجربه، بر وى آشکار مى‌شد که به گفت خودش نمى‌توان آنها را وصف کرد. وى همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه مى‌داد. وى در این هنگام ۱۶ ساله بوده است.

پس از آن، ابن سینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار دیگر خواندن کتاب‌هاى منطق و هم بخشهاى فلسفه را از سر گرفت. وى در این میان حتى یک شب را در سراسر آن نمى‌خوابید و روزها نیز جز به کار خواندن و آموختن نمى‌پرداخت. انبوهى از دسته‌هاى کاغذ در برابر خود مى‌نهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح مى‌کرد و در هر مسأله‌اى مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر مى‌گرفت.

هر گاه نیز با قیاسى رو به رو مى‌شد که نمى‌توانست به «حد اوسط» آن دست یابد، برمى‌خاست و به مسجد مى‌رفت و نماز مى‌گزارد و از خداوند حل مشکل خویش را خواستار مى‌شد تا بر وى گشوده مى‌گشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز مى‌گشت، چراغ پیش روى مى‌نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مى‌شد؛ هرگاه که خواب بر چشمانش چیره مى‌شد یا احساس ناتوانى در تن خود مى‌کرد، پیاله‌اى شراب مى‌نوشید (برخى معتقدند که در اینجا شراب مطلق نوشیدنى است) و توان خود را باز مى‌یافت و بار دیگر به خواندن مى‌پرداخت.

به گفت خودش «هرگاه خوابش مى‌برد، خود آن مسائل را در خواب مى‌دید و بسیارى از آنها بر وى روشن و آشکار مى‌شد.» ابن سینا بدین شیوه پیش مى‌رفت تا بر هم دانشها آگاهى یافت و به انداز توانایى انسانى، بر آنها چیره گردید، چنانکه خود مى‌گوید: «آنچه در آن زمان مى‌دانستم، به همان گونه است که اکنون مى‌دانم و تا به امروز چیزى بر آن نیفزوده‌ام.» ابن سینا در این هنگام نزدیک به ۱۸ سال داشته، در منطق، طبیعیات و ریاضیات چیره‌دست بوده است و آنگاه بر الهیات روى آورده و به خواندن کتاب متافیزیک (ما بعد الطبیعه) ارسطو پرداخته و حتى به گفت خودش ۴۰ بار آن را خوانده بوده، چنانکه متن آن را از بر داشته، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمى‌فهمیده است. وى از خود ناامید شده و به خود مى‌گفته است «این کتابى است که راهى به سوى فهمیدن آن نیست» تا اینکه روزى در بازار کتاب فروشان، مردى کتابى را به بهاى ارزان بر او عرضه مى‌کند که وى پس از تردید آن را مى‌خرد؛ این همان کتاب ابونصر فارابى در بار اغراض ما بعد الطبیعه بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتواى آن کتاب بر وى روشن مى‌شود.

ورود به دنیاى سیاست

فرمانرواى بخارا در این زمان نوح بن منصور سامانى بوده است. وى دچار یک بیمارى مى‌شود که پزشکان در درمان آن درمانده بودند. در این میان نام ابن سینا به دانشورى مشهور شده بود. پزشکان نام او را نزد آن فرمانروا به میان آوردند و از او خواستند که ابن سینا را به حضور بخواند.

ابن سینا نزد بیمار رفت و با پزشکان در مداواى وى شرکت کرد و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیک ان نوح بن منصور در آمد. ابن سینا روزى از وى اجازه خواست که به کتابخان بزرگ و مشهور وى راه یابد، این اجازه به او داده شد و ابن سینا در آنجا کتاب‌هاى بسیارى را در دانشهاى گوناگون یافت که نامهاى بسیارى از آنها را کسى نشنیده و خود وى نیز، هم پیش و هم پس از آن، آنها را ندیده بود.

وى به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهره‌هاى فراوان گرفت. پس از چندى آن کتابخانه آتش گرفت و هم کتاب‌ها سوخته شد. دشمنان ابن سینا مى‌گفتند که خود وى عمدا آن را به آتش کشیده بود تا دیگران از کتاب‌هاى آن بهره‌مند نشوند.در بار این کتابخانه و آتش گرفتن آن نک:مقال ماکس وایزوایلر، «ابن سینا و کتابخانه‌هاى ایرانى زمان وى» در «یادنام ابن سینا»، ۶۳-۴۸، به ویژه ۵۶، که نویسنده حدس مى‌زند کتابخانه در ذیقعد ۳۸۹ق آتش گرفته است.

ابن سینا در این هنگام، به گفت خودش به ۱۸ سالگى رسیده و از آموختن هم دانشهاى زمانش فارغ شده بود. وى مى‌گوید: «در آن زمان حافظ بهترى در علم داشتم، اما اکنون دانش من پخته‌تر شده است، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چیز تازه‌اى دست نیافته‌ام.»

ابن سینا به ۲۲ سالگى رسیده بود که پدرش درگذشت. بیهقى، على، ۴۴ وى در این میان برخى کارهاى دولتى امیر سامانى عبدالملک دوم را بر عهده گرفته بود.

از سوى دیگر، در این فاصله، سرکرد خاندان قراخانیان ایلک نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف کرد و در ذیقعد ۳۸۹ عبدالملک بن نوح، یعنى آخرین فرمانرواى سامانى را زندانى کرد و به اوزگند فرستاد. بدین سان ابن سینا بایستى ظاهرا در حدود دو سال در دربار عبدالملک بن نوح به سربرده باشد، یعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (۳۸۷ ق) تا پایان کار عبدالملک. نک:بارتولد، ۲۶۸، ۲۶۷ این دگرگونیهاى سیاسى و سقوط فرمانروایى سامانیان در بخارا، انگیز آن شد که ابن سینا بار سفر بر بندد و به گفت خودش «ضرورت وى را بر آن داشت که بخارا را ترک گوید.»

وى در حدود ۳۹۲ق در جام فقیهان با طیلسان و تحت الحنک از بخارا به گرگانج در شمال غربى خوارزم رفت و در آنجا به حضور على ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه، از فرمانروایان آل مأمون (تا ح ۳۸۷-۳۹۹ ق) معرفى شد. در این هنگام ابوالحسین سهیلى که به گفت خود ابن سینا «دوستدار این گونه دانشها» بوده مقام وزارت را بر عهده داشته است.

نام این مرد در متن گزارش ابن سینا و نیز متن على بن زید بیهقى (ص ۴۵) ابوالحسین آمده است، اما ثعالبى در یتیمه الدهر (۲۵۴/۴) نام وى را ابوالحسن احمد بن محمد سهیلى آورده است و مى‌گوید وى در ۴۰۴ق به بغداد رفت و در آنجا در ۴۱۸ق درگذشت. در گرگانج حقوق ماهیانه‌اى برای ابن سینا مقرر گردید که به گفت خودش برای «معاش کسى چون او کفایت مى‌کرد».

پس از چندى، به گفت ابن سینا، بار دیگر «ضرورت وى را بر آن داشت» که گرگانج را ترک کند. وى در بار چگونگى این ضرورت چیزى نمى‌گوید، اما از سوى دیگر، نظامى عروضى (ص ۷۷) داستانى را مى‌آورد که بنا بر آن، سلطان محمود غزنوى (حک ۳۸۸-۴۲۱ ق) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست کرد که چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سینا را به دربار وى گسیل دارد.

تنى چند از ایشان، از جمله ابوریحان بیرونى، به این سفر رضایت دادند، اما ابن سینا و دانشمند دیگرى به نام ابوسهل مسیحى از رفتن سر باز زدند و ناگزیر شدند که گرگانج را ترک گویند.

در این داستان مى‌توان بذرى از حقیقت را یافت. محمود غزنوى سنى مذهب متعصبى بوده است، در حالى که ابن سینا، بنا بر سنت خانوادگیش شیعى مذهب بوده است (چنانکه دیدیم پدرش به اسماعیلیان گرویده بود).

محمود غزنوى همچنین با فلسفه و فیلسوفان میان خوشى نداشته است، چنانکه وى را در هجوم به رى در ۴۲۰ق مى‌یابیم که در آن شهر «مقدار ۵۰ خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه، از سراهاى ایشان بیرون آورد و زیر درختهاى آویختگان (یعنى کسانى که ایشان را بر درختان به دار آویخته بودند) بفرمود سوختن.» مجمل التواریخ و القصص، ۴۰۴ با وجود این نمى‌توان انگیز اصلى ابن سینا را برای ترک گرگانج معین کرد و به حقیقت تاریخى این «ضرورت» پى‌برد.

به هر حال در حدود ۴۰۲ق ابن سینا از راه شهرهاى نسا، ابیورد (یا باورد)، طوس، سمنگان (سمنقان) به جاجرم سرحد نهایى خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسید. به گفت خود ابن سینا، قصد وى از این سفر پیوستن به دربار شمس المعالى قابوس بن وشمگیر (حک ۳۶۷-۴۰۲ ق) فرمانرواى زیارى گرگان بوده است. اما در این میان، سپاهیان قابوس بر وى شوریده و او را خلع و زندانى کرده بودند.

وى در ۴۰۳ق درگذشت. جانشین قابوس، پسرش منوچهر، خود را دست نشاند محمود غزنوى اعلام کرد و دختر او را به همسرى گرفت. روشن است که ابن سینا نمى‌توانست با وى از در سازش در آید و بار دیگر ناگزیر شد که گرگان را ترک گوید.

در این میان ابوعبید جوزجانى، شاگرد وفادارش به وى پیوست و تا پایان عمر ابن سینا، یار و همراه او بود و نیز نخستین نویسند سرگذشت ابن سینا به نقل از خودش بود.

از اینجا به بعد، جوزجانى به تکمیل بقی زندگانى و سرگذشت ابن سینا مى‌پردازد و مى‌گوید که در گرگان مردى بود به نام ابومحمد شیرازى که دوستدار دانشها بود و در همسایگى خود، برای ابن سینا خانه‌اى خرید و او را در آنجا مسکن داد.

در حدود ۴۰۴ق ابن سینا گرگان (جرجان) را به قصد رى ترک کرد. وى در رى به خدمت سیّده (با نام شیرین دختر سپهبد شروین و ملقب به امّ الملوک (د ۴۱۹ ق) بیو فخر الدوله على بویه (د ۳۸۷ ق) و مادر مجد الدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله) پیوست.

مادر و فرزند، ابن سینا را بنا بر توصیه‌هایى که همراه آورده بود، گرامى داشتند. در این میان ابن سینا مجد الدوله را که دچار بیمارى سوداء (مالیخولیا) شده بود، درمان کرد. وى همچنان در رى ماند تا هنگامى که شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخر الدوله که پس از مرگ پدرش در ۳۸۷ق فرمانرواى همدان و قرمیسن (کرمانشاه) شده بود، در ۴۰۵ق به رى حمله آورد. این حمله پس از درگیرى وى با هلال بن بدر بن حسنویه روى داد.

وى از دودمان کردهاى فرمانروا بر نواحى جبل و قرمیسن بوده است. هلال بن بدر که از سوى سلطان الدوله (د ۴۱۲ ق) در بغداد زندانى شده بود، آزادى خود را باز یافته و از سوى سلطان الدوله لشکرى در اختیارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله که در این میان بر سرزمینهاى دیگرى نیز دست یافته بود، به جنگ برخیزد.

در نبردى که در ذیقعد ۴۰۵ میان ایشان درگرفت، هلال بن بدر کشته شد و سپاهیان سلطان الدوله ناچار شدند که به بغداد بازگردند. ابن اثیر، حوادث سال ۴۰۵ ق

به گفت جوزجانى، در این هنگام «حوادثى روى داد که ابن سینا را ناگزیر ساخت که رى را ترک کند.» اما وى در بار ماهیت این حوادث چیزى نمى‌گوید. به هر حال مى‌توان گمان برد که این بار نیز اوضاع سیاسى و اجتماعى رى چنان شده بود که ابن سینا دیگر نمى‌توانست بیشتر در آن شهر بماند.

در این میان شاید تهدیدهایى که از سوى محمود غزنوى به رى مى‌شد، در تصمیم ابن سینا به ترک آن شهر بى تأثیر نبوده باشد، زیرا در گزارشى از خواند میر (ص ۱۲۸-۱۲۹) آمده است که «در آن وقت که سلطان محمود غزنوى به طرف عراق رایت آفتاب اشراق برافراشت، شیخ (یعنى ابن سینا) از رى به قزوین و از قزوین به همدان شتافت.» به هر روى، ابن سینا به همدان رفت.

در این میان شمس الدوله به بیمارى قولنج دچار شد. ابن سینا را به کاخ وى بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود یافت. ابن سینا چهل روز را در کاخ گذرانید و در پایان خلعتهاى فراوان گرفت و به خان خود بازگشت، در حالى که در شمار نزدیک ان و همنشینان شمس الدوله در آمده بود. پس از چندى شمس الدوله برای نبرد با عنّاز به سوى قرمیسن لشکر کشید.

حسام‌الدین ابوشوک فارس بن محمد بن عنّاز سرکرد قبیل کرد شاذنجان بود که در دو سوى رشته کوههاى میان کرمانشاه و قصر شیرین کنونى فرمانروایى داشت. پس از شکست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمینهایش، عنّاز که همسای دورتر او بود، بر آن شد که آن سرزمینها را تصرف کند.

بنا براین شمس الدوله برای پیشگیرى از دست اندازیهاى عناز به جنگ وى رفت، در حالى که ابن سینا نیز همراه او بود. در این نبرد، شمس الدوله شکست خورد و به همدان بازگشت. این واقعه در ۴۰۶ق بود.

در این هنگام شمس الدوله ابن سینا را به وزارت خود گماشت. اما پس از چندى میان ابن سینا و سپاهیان شمس الدوله که ترکیبى از پیاده نظام دیلمى و سواره نظام ترک بودند، درگیرى روى داد. سپاهیان که شاید از شکست خوردن از عنّاز ناآرام‌تر شده بودند و برای خود از سوى ابن سینا احساس خطر می‌کردند، بر وى شوریدند، خانه‌اش را محاصره کردند و پس از دستگیرى وى هم دارایى او را به تاراج بردند. افزون بر این از شمس الدوله خواستار کشتن وى شدند، اما شمس الدوله از این کار سر باز زد و برای آرام کردن سپاهیان، ابن سینا را فقط از دستگاه دولت دور کرد. ابن سینا متوارى شد و ۴۰ روز را در خان مردى به نام ابوسعد (یا ابوسعید) بن دخدول (یا دخدوک) به سر برد.

در این هنگام، شمس الدوله بار دیگر دچار بیمارى قولنج شد و ابن سینا را احضار کرد و از وى بسیار پوزش خواست. ابن سینا به معالج وى پرداخت تا بهبود یافت. شمس الدوله بار دیگر وزارت را به وى سپرد. بنا بر گزارش جوزجانى، شمس الدوله در این میان از ابن سینا خواسته بود که شرحى بر نوشته‌هاى ارسطو بنویسد، اما ابن سینا به وى گفته بود که فراغتى برای این کار ندارد، اما اگر وى راضى شود، به نوشتن کتابى در بار دانشهاى فلسفى (بى آنکه در آن با مخالفان مناظره یا عقاید ایشان را رد کند) خواهد پرداخت و بدین سان تألیف کتاب شفا را از «طبیعیات» آن آغاز کرد.

وى کتاب اول قانون در پزشکى را پیش از آن تألیف کرده بود. در این میان چنین مى‌نماید که ابن سینا از زندگانى آرامى برخوردار بوده است، زیرا بنا بر گزارش جوزجانى، روزها را به کارهاى وزارت شمس الدوله مى‌گذراند و شبها دانشجویان بر وى گرد مى‌آمدند و از کتاب شفا و قانون مى‌خواندند.

چند سالى بدین سان گذشت، تا هنگامى که شمس الدوله برای جنگ با امیر طارم برخاست. طارم ناحیه‌اى بود در کوهستانهاى میان قزوین و گیلان. امیر آن در هنگام حمل شمس الدوله به آنجا (۴۱۲ ق) ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وهسودان بود که پس از مرگ فخر الدوله (۳۸۷ ق) شهرهایى را در ناحی طارم به تصرف خود در آورده بود و آنها را تا ۴۲۰ق که محمود غزنوى به جبال هجوم آورد، در دست داشت (ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۰ ق). این فرمانروا از خاندان وهسودان و از سلسله‌اى بوده است که به آل افراسیاب (یا سالاریان با کنگریان) معروف است.

اما در نزدیکى طارم، شمس الدوله دوباره به سختى دچار بیمارى قولنج شد که بیماریهاى دیگرى را نیز به همراه داشت. سپاهیان از مرگ وى بیمناک شدند و او را در تخت روان به سوى همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت. (۴۱۲ ق)

پس از مرگ شمس الدوله، پسرش سماء الدوله ابوالحسن به جاى او نشست و از ابن سینا خواست که وزارت او را بپذیرد، اما ابن سینا از پذیرفتن این مقام سر باز زد. سماء الدوله از ۴۱۲ق دو سال مستقلا فرمانروایى کرد و سپس زیر فرمانروایى علاء الدوله قرار گرفت و از ۴۲۱ق که علاء الدوله فرماندارى برای همدان منصوب کرد، خبرى از وى در دست نیست. همو، حوادث سال ۴۲۱ق در این میان روزگار آل بویه به سر آمده بود و نشانه‌هاى انحطاط و فرو ریزش دولت آنان آشکار مى‌شد.

ابن سینا صلاح خود را در آن دید که کناره گیرد. جوزجانى گزارش مى‌دهد که «روزگار ضربات خود را فرود مى‌آورد و آن ملک به ویرانى مى‌گرایید. وى (ابن سینا) ترجیح داد که دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد که احتیاط در آن است که برای رسیدن به دلخواه خود، پنهان بزید و منتظر فرصتى باشد تا از آن دیار دور شود.» نک:جوزجانى، ۲

بدین سان ابن سینا چندى متوارى بود و در خان مردى به نام ابوغالب عطار پنهان مى‌زیست و نوشتن بقی کتاب شفا را از سر گرفت و پس از پایان دادن به هم بخشهاى «طبیعیات» (جز کتاب «الحیوان») و «الهیات» آن، بخش «منطق» را آغاز کرد و برخى از آن را نوشت.

در این میان ظاهرا ابن سینا نهانى با علاء الدوله (بو جعفر محمد بن دشمنزار یا دشمنزیار معروف به ابن کاکویه) فرمانرواى اصفهان مکاتبه مى‌کرده است. علاء الدوله را سیّده از ۳۹۸ق به حکومت اصفهان منصوب کرده بود. علاء الدوله خویشاوند دور آل بویه و پدرش دایى یا خالوى (کاکوى) سیّده مادر مجد الدوله و شمس الدوله بوده است. وى تا سال مرگش (۴۳۱ ق) -جز برای مدت کوتاهى که سرداران سلطان مسعود غزنوى، وى را از آنجا بیرون راندند-بر اصفهان حکومت مى‌کرد. از سوى دیگر، بنا بر گزارش على بن زید بیهقى (ص ۵۰) علاء الدوله خود مکاتبه با ابن سینا را آغاز کرده و از وى خواسته است که به اصفهان و دربار وى برود.

به هر روى، پس از چندى تاج الملک کوهى (ابونصر ابراهیم بن بهرام) که بنا بر گزارش ابن اثیر (حوادث سال ۴۱۱ ق) ظاهرا پس از امتناع ابن سینا از پذیرفتن وزارت شمس الدوله برای بار دوم، وزیر وى شده بود، ابن سینا را متهم کرد که با علاء الدوله نهانى نامه نگارى مى‌کند. سپس کسان را به جست و جوى وى برانگیخت.

دشمنان ابن سینا نهانگاه وى (خان ابوغالب عطار) را نشان دادند و وى را یافتند و دستگیر کردند و به قلعه‌اى به نام فردجان فرستادند و در آنجا زندانى کردند. قلع فردجان که همچنین برهان یا براهان (فراهان) نامیده مى‌شده است، به گفت یاقوت (۸۷۰/۳) در ۱۵ فرسنگى همدان در ناحی جرّا قرار داشته و اکنون پردگان نامیده مى‌شود و در ۱۱۰ کیلومترى راه میان همدان و اصفهان قرار دارد. نک:ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۱ق ابن سینا ۴ ماه را در آن قلعه سپرى کرد.

بنا بر گزارش ابن اثیر، در نبردى که در ۴۱۱ق میان سربازان کرد و ترک شمس الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملک سرکرد سربازان کرد بوده است.همو، حوادث سال ۴۱۱ق وى از علاء الدوله برای سرکوب سربازان ترک یارى خواست، اما سه سال بعد، یعنى در ۴۱۴ ق، سماء الدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره در آورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداویج از علاء الدوله یارى خواست و هر دو همدان را محاصره کردند، اما کمبود خواربار ایشان را ناچار به عقب نشینى کرد. سپس در نبردى با تاج الملک، علاء الدوله نخست به جرفاذقان (گلپایگان) عقب نشست، بار دیگر به همدان هجوم برد. در نبردى سماء الدوله شکست خورد و تسلیم شد.

اما علاء الدوله مقدم وى را گرامى داشت و تاج الملک به همان قلع فردجان پناه برد.همو، حوادث سال ۴۱۴ق سپس علاء الدوله همراه سماء الدوله به قلع فردجان رفت و تاج الملک تسلیم شد و آنگاه هم ایشان همراه ابن سینا به همدان بازگشتند و ابن سینا در خان مردى علوى سکنى گزید و به نوشتن بقی بخش «منطق» شفا پرداخت. ما در بار نام این مرد علوى چیزى نمى‌دانیم، اما از سوى دیگر، ابن سینا در همدان رسال ادوی قلبیّ خود را به مردى به نام شریف السعید ابوالحسین على بن حسین الحسنى تقدیم کرده است که چنانکه پیداست علوى بوده و احتمالا همان مرد باشد.(نک:مهدوى، ۳۳۵

ابن سینا مدتى را در همدان گذرانید و تاج الملک در این میان وى را با مواعید زیبا سرگرم مى‌داشت. سپس ابن سینا تصمیم گرفت که همدان را به قصد اصفهان ترک کند. وى به همراهى شاگردش جوزجانى و دو برده، با لباس مبدل و در جام صوفیان روانه شد و پس از تحمل سختیهاى بسیار راه به جایى به نام طیران (یا طهران یا طبران) در نزدیکى اصفهان رسید.

این محل اکنون یکى از روستاهاى حوم اصفهان و در سمت شمال محل آب بخشان، متصل به شهر است و بیدآباد و تیران (آهنگران) نام دارد. اصل نام آن از تیر فارسی به معناى سیّار عطارد با الف و نون نسبت است.همایى، ۲۴۱، حاشیه

دوستان ابن سینا و نیز یاران و ند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.