پاورپوینت کامل ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ الف. ملاقاتهای مدینه
۲ ب. ملاقات های مکه:
۳ ج. ملاقات های مسیر راه مکه تا کربلا:
۴ پانویس
۵ منابع
الف. ملاقاتهای مدینه
۱. ملاقات با ولید بن عتبه:
پس از درگذشت معاویه، یزید طی نامه ای به ولید بن عتبه، حاکم مدینه دستور داد که حسین بن علی علیه السلام و عبداللّه بن زبیر را احضار کند و از آنها برای خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچی کردند، سرِ آنها را از بدن جدا کرده برای او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر کسی نپذیرفت، حکمی را که بیان شد درباره آنها اجرا کند.[۱]
ولید بعد از آگاهی از محتوی نامه، شبانه مروان بن حکم – حاکم پیشین مدینه – را احضار کرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهی کرد. مروان گفت: هم اکنون آنها را احضار کن و از آنها برای یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خودداری کردند، سر از بدن آنها جدا کن، قبل از آن که از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند. ولید فوراً عبداللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسین علیه السلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند. در حالی که امام حسین علیه السلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیک ولید پیام را ابلاغ نمود.
امام حسین علیه السلام فرمود: گمان می کنم که معاویه رهسپار دیار آخرت شده است؛ [زیرا من در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش می سوزد.][۲] و یزید ما را برای بیعت فراخوانده است. حضرت با جمعی از جوانان هاشمی به سمت دارالاماره مدینه حرکت کردند و به آنها فرمودند: من داخل می شوم و هنگامی که شما را فراخواندم یا صدای فریاد مرا شنیدید، وارد دارالاماره شوید.[۳]
حضرت وارد شدند، در حالی که مروان بن حکم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را برای امام حسین علیه السلام قرائت کرد. حضرت فرمودند:«ما کنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد». مروان گفت: با امیرالمؤمنین بیعت کن! امام حسین علیه السلام فرمودند: وای بر تو که سخن به گزاف گفتی! چه کسی یزید را بر مؤمنین امیر کرده است؟[۴]
۲. مروان:
فردای آن روز، امام حسین علیه السلام در بین راه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: من شما را نصیحت می کنم به شرطی که بپذیری! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر می کنم که با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی که این بیعت به نفع دین و دنیای شما است.
حضرت با ناراحتی فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّه بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَک یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِی بِبَیعَه یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانی که امت گرفتار امیری چون یزید گردد. وای بر تو ای مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان می دهی، در حالی که او مرد فاسقی است!».
سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا می گویی؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمی کنم؛ زیرا تو همان کسی هستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تو را هنگامی که هنوز در صلب پدرت حکم بن العاص بودی لعنت کرد. آنگاه فرمود: دور شو ای دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمی گوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفیان و فرزندزادگان آنها حرام است» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بی درنگ شکم او را پاره کنید». به خدا سوگند که مردم مدینه او را بر فراز منبر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کردند؛ ولی به آنچه مأمور شدند، عمل نکردند».
در این هنگام بود که مروان از روی خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمی کنم، مگر اینکه با یزید بیعت کنی! شما فرزندان علی کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمنی کنید و آنها [نیز] با شما دشمنی ورزند».
امام حسین علیه السلام در جواب فرمود: «دور شو ای پلید که ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحی کرده است که «إِنَّمَا یرِیدُاللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا»؛[۵] خداوند می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.
با این بیان، دیگر برای مروان قدرت سخن باقی نماند. امام افزود: «ای پسر زرقاء! به خاطر آنچه که از رسول خدا ناخشنودی، تو را بشارت [و خبر] می دهم به عذاب دردناک الهی روزی که نزد خدا خواهی رفت و جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد کرد».[۶]
در این ملاقات امام حسین علیه السلام حقیقت و پستی مروان و آل ابوسفیان را به او معرفی کرد و حقیقت و حقانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پی این ملاقات ها بود که یزید بلافاصله ولید را از فرمانداری مدینه عزل نمود و مروان بن حکم را به جای او برگزید.[۷]
۳. محمّد بن حنفیه[۸]:
محمد بن حنفیه، قبل از حرکت امام حسین علیه السلام به ملاقات او آمد و گفت: «ای برادر! تو محبوب ترین مردم نزد منی و من از هیچ کس نصیحتم را دریغ نمی دارم، تا چه رسد به شما… از بیعت با یزید کناره گیر و از سکونت در شهرها تا می توانی پرهیز کن. سپس نمایندگان خود را به سوی شهرها اعزام کن و [به این وسیله] آنها را به سوی خودت دعوت کن؛ اگر تو را اجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر با دیگری بیعت کردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشی نخواهد سپرد…».
امام حسین علیه السلام فرمود: «برادر! به کجا روم؟» محمّد گفت: «به سوی مکه حرکت کن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدی، در آنجا بمان و اگر احساس کردی که مکه نیز جای امنی برای تو نیست، به بیابانها و کوهها رو کن و همیشه از نقطه ای به نقطه ای در حرکت باش تا آنکه سرانجام کار را دریابی».
امام حسین علیه السلام در پاسخ فرمود: «ای برادر! تو نصیحت ملاطفت آمیز خود را از من دریغ نداشتی. امیدوارم که پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد».[۹] و اضافه فرمود: «یا اَخِی وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یکنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوی لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیه؛ ای برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سکونتی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد». محمّد گریست، امام از او تشکر کرد و فرمود: «ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد که از سر خیر[خواهی] پیشنهاد کردی. من قصد عزیمت به مکه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأی اند و اما تو ای برادر! پس می توانی در مدینه بمانی و گزارش های لازم را از اخباری که می شنوی برایم بفرستی و چیزی از نظر من پنهان نگاه نداری».[۱۰]
محمّد بن حنفیه ملاقاتی نیز در مکه با امام حسین علیه السلام دارد که در آن ملاقات چنین عرض می کند: «ای برادر! تو مردم کوفه را خوب می شناسی و می دانی که با پدر و برادرت چه کردند و من می ترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانی، در مکه بمان که هم جانت سالم می ماند و هم عزت و احترامت محفوظ است».
حضرت فرمود: «خوف این را دارم که یزید به طور ناگهانی مرا بکشد و من همان کسی باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته می شود».[۱۱]
محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید که مناطق امنی است». حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل می کنم». ولی فردای آن روز حضرت به سوی کوفه حرکت کرد. محمّد گفت: «چه شد که در حرکت عجله می کنی؟»
حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراک قَتِیلاً؛ ای حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند». محمّد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اکنون که عازم هستی، پس چرا زنان را با خودت می بری؟» فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند».[۱۲]
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ور نه این بی حرمتی را کی روا دارد حسین
۴. عبداللّه بن مطیع:
عبداللّه بن مطیع، امام حسین علیه السلام را در بین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و به ایشان عرض کرد: «جانم به فدای تو باد! عزم کجا داری؟» امام حسین علیه السلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مکه را دارم و از خدای متعال طلب خیر می کنم».
عبداللّه عرض کرد: «به فدایت گردم! از خدا برای شما طلب خیر می کنم، مبادا از مکه به سوی کوفه حرکت کنی؛ چرا که کوفه همان شهر بدخاطره ای است که پدرت را در آنجا کشتند و برادرت امام حسن مجتبی علیه السلام را در چنگ دشمن رها کردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم کاری زدند که نزدیک بود، او نیز کشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربی و از مردم حجاز کسی نیست که با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگی می کشند».[۱۳]
قابل یادآوری است که مورخان دیگر همچون شیخ مفید، زمان به وقوع پیوستن این ملاقات را هنگام آمدن از مکه به سوی عراق می دانند و برخی نیز احتمال داده اند که دو ملاقات با دو نفر متفاوت بوده است؛ هنگام رفتن به مکه با عبداللّه بن مطیع و هنگام رفتن به عراق با عبداللّه بن ابی مطیع.[۱۴]
ب. ملاقات های مکه:
کاروان امام حسین علیه السلام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تا هشتم ماه ذی الحجه در آنجا باقی ماند. در این مدت، ملاقاتهای مختلفی داشته اند که به اهم آنها اشاره می شود:
۱. گروهی از مردم و عبداللّه بن زبیر:
با ورود امام به مکه، مردم و کسانی که برای حج به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت می رسیدند، از جمله عبدالله بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت می آمد. وی در اضطراب شدیدی بسر می برد؛ زیرا به خوبی می دانست که امام حسین تا زمانی که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام حسین علیه السلام دارای موقعیت خاص اجتماعی بود و مردم بیشتر از او اطاعت می کردند.[۱۵]
هدف از تظاهر عبداللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. امام علی علیه السلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَه الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛[۱۶] دام دینی می گستراند تا دنیا را بدست آورد».
با این حال ابن زبیر به امام حسین علیه السلام پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهی او تلقی کنند.[۱۷]
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِیء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَه؛ پسر زبیر! اگر در کنار رود فرات دفن شوم، برایم بهتر است از این که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم». و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛[۱۸] پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد و) آن قوچ باشم».
در نقل دیگر آمده هنگامی که عبداللّه متوجه شد امام حسین علیه السلام عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمی دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنی امیه به خاطر ستم هایی که بر بندگان صالح خدا روا می دارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهی می ترسم!» امام حسین علیه السلام فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.» عبداللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانی همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمی کردم».
ابن زبیر با این که قلباً از رفتن امام حسین علیه السلام به کوفه خوشحال بود؛ ولی برای حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالی گفت: «اگر شما در همین جا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فراخوانید، به سوی تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] می دانیم».[۱۹]
شاهد این ظاهرسازی، سخنان عبداللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «ای پسر زبیر! فضا برای تو باز شد و حسین به سوی عراق کوچ کرد» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نموده ای؟» گفت: به جهت شرافتم. ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا کرده ای؟ اگر برای تو شرافتی باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف تریم…».[۲۰]
این ملاقاتها ماهیت اصلی زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدی خلافت با درخواست بیعت با امام حسین علیه السلام و ماندن در مکه سازگاری ندارد.
۲. عبداللّه بن عمر:
عبدالله بن عمر وقتی از جریان حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه باخبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.
امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «ای ابا عبدالرحمن! مگر نمی دانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنی اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمی دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را می کشتند و بعد مثل این که هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش می شدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. ای ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان».[۲۱]
جالب است بدانید همین عبداللّه با حَجّاج جنایتکار به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمی خورم، مگر بر این که با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم».[۲۲]
عبداللّه وقتی از شهادت امام حسین علیه السلام آگاه شد، نامه ای با این مضمون برای یزید نوشت: «سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگی پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین علیه السلام نیست».
یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کرده ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت (عمر) اول کسی بود که این اساس را بنا گذاشت».[۲۳]
۳. عبداللّه بن عباس:
آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعی شده بود، عبدالله بن عباس به ملاقات امام حسین علیه السلام آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وی اهالی کوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانی می روید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساخته اند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند کرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ انِّی وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّک ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛[۲۴] ای پسرعمو! به خدا قسم می دانم تو نصیحتگر دلسوزی هستی؛ ولی من تصمیم گرفته ام که [به سوی عراق] بروم».
در منابع مختلف جوابهای متفاوتی از امام حسین علیه السلام نقل شده است که موارد زیر از آن جمله اند:
اینها نامه های اهالی کوفه است که برای من فرستاده اند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنی بر این که مردم کوفه با من بیعت کرده اند.[۲۵]
پیامبر خدا مرا امر [به خروج] کرده است و من هم آن را انجام می دهم.[۲۶]
در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم.[۲۷]
ابن عباس برای نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعه های استواری است و برای پدرت در آنجا شیعیانی است.[۲۸]
ولی امام حسین علیه السلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعی است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. می ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره گر این صحنه فجیع باشند؛ ولی امام علیه السلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهی مستند نمود.
هنگامی که باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روی ناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختی که خود به پای خود از مکه بیرون می روی و حجاز را جولانگاه او قرار می دهی؛ چرا که ابن زبیر کسی است که با وجود تو کسی به او اعتنا نمی کند.[۲۹]
۴. یحیی بن سعید با جماعتی:
عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیی بن سعید را با جماعتی فرستاد تا امام حسین علیه السلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتی کار به مشاجره لفظی و درگیری با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.
آن گروه گفتند: ای حسین! آیا تقوای الهی را پیشه نمیسازی و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایی می افکنی؟ امام در جواب آنها این آیه را قرائت کرد: «لِی عَمَلِی وَلَکمْ عَمَلُکمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»؛[۳۰] عمل من برای خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من می کنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزاری می جویم.
۵. جمعی از طرفداران یزید:
گروهی نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق بازدارند و در واقع مأمور مخفی امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهی کردند که به دو مورد اشاره می شود:
ابو سعید خدری به امام حسین علیه السلام گفت: اِتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِک وَاَلْزِمْ بَیتَک فَلا تَخْرُجُ عَلی اِمامِک؛[۳۱] از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشوای خود شورش نکن!
عمره دختر عبدالرحمن بن سعد بن زراره انصاری نیز امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود می رود.[۳۲]
ج. ملاقات های مسیر راه مکه تا کربلا:
۱. فرزدق شاعر:
در «صفاح» فرزدق فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا می خواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 