پاورپوینت کامل شب معراج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شب معراج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شب معراج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شب معراج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ معراج پیامبر اکرم در قرآن
۲ حدیث معراج
۳ روایات دیگرى در شرح اسراء و معراج
۴ زمان و مکان معراج و جسمانى یا روحانى بودن آن
۵ پانویس
۶ منبع
معراج پیامبر اکرم در قرآن
معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح قرآن کریم در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده است. آغاز ماجرای معراج در سوره اسراء چنین آمده است: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».[۱] پاک و منزه است خدایى که در (مبارک) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مکه معظّمه) به مسجد اقصایى که پیرامونش را مبارک و پر نعمت ساختیم سیر داد تا آیات و اسرار غیب خود را به او بنماییم که او (خدا) به حقیقت شنوا و بیناست.[۲]
بخشی از جریان معراج نیز در سوره نجم آمده است:
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى، ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى، وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى، ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى، فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى، مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى، أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یرَى، وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى، عِندَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى، عِندَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَى، إِذْ یغْشَى السِّدْرَهَ مَا یغْشَى، مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى، لَقَدْ رَأَى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکبْرَى
او را (جبرئیل) همان (فرشته) بسیار توانا (به وحى خدا) علم آموخته است. همان ملک مقتدرى که به خلقت کامل (و صورت ملکوتى بر رسول) جلوه کرد.و آن رسول در افق اعلا (ى کمال و مشرق انسانیت) بود.آن گاه نزدیک آمد و بر او (به وحى حق) نازل گردید.(بدان نزدیکى که) با او به قدر دو کمان یا نزدیکتر از آن شد. پس (خدا) به بنده خود وحى فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد.آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.آیا (شما کافران) با رسول بر آنچه (در شب معراج) به چشم مشاهده کرد ستیزه مىکنید؟ و یک بار دیگر هم او را (یعنى جبرئیل را) رسول مشاهده کرد. (در نزد (مقام) سدره المنتهى (که آن درختى است در سمت راست عرش که منتهاى سیر عقلى فرشتگان و ارواح مؤمنان تا آنجاست و بر مقام بالاتر آگاه نیستند).بهشتى که مسکن متقیان است در همان جایگاه سدره است. چون سدره را مىپوشاند (از نور عظمت حق) آنچه که احدى از آن آگه نیست.چشم (محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از حقایق آن عالم) آنچه را باید بنگرد بىهیچ کم و بیش مشاهده کرد.آنجا از بزرگتر آیات حیرت انگیز پروردگارش را به حقیقت دید
[۵۳–۱] (مشاهده آیه در سوره)
حدیث معراج
قمى در تفسیر خود از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، براق را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد. آنگاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مى داد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و همچنان پیش مى رفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، این جا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هیچ مى دانى کجا است که نماز مى خوانى؟ گفتم: نه، گفت: طور سینا است، همان جا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ مى دانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیه ایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آن جا متولد شد.
آنگاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه اى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آن جا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عده اى از انبیاء که خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در این که به زودى جبرئیل جلو مى ایستد و بر همه ما امامت مى کند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست.
آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مى گفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مى شوند.
آنگاه فرمود: من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت: هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند. آن گاه از من پرسید: در مسیرت چه دیدى؟ گفتم: صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید: آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم: نه و هیچ توجهى به آن نکردم. گفت: او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودى گرى مى گرائیدند.
سپس پرسید: دیگر چه دیدى؟ گفتم: هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید: آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم: نه و توجهى هم نکردم، گفت: او داعى مسیحیت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسیحى مى شدند. آنگاه پرسید: چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟ گفتم: زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید: آیا تو هم با او سخن گفتى؟گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم. گفت: او دنیا بود اگر با او هم کلام مى شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند.
آنگاه آوازى هول انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت. جبرئیل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب مى گویند: به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نکرد.
آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته اى را دیدم که او را اسماعیل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عزوجل درباره اش فرموده: «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ» مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مى کند.[۳] و او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند. فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت: این محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسید: مبعوث هم شده؟
گفت: آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و هم چنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هیچ فرشته اى ندیدم مگر آن که خوش و خندانش یافتم تا این که فرشته اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مى کردند.
پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مى ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تاکنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه کاران – مى افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مى گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آن ها که قبل از تو بودند و چه بعدی ها قطعا به روى تو تبسم مى کرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.
پس من به جبرئیل گفتم: آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئیل (یعنى همان کسى که خداوند درباره اش فرمود: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِِینٍ»)[۴] گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پرده اش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.
آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا که رسید سوره مطففین را از آیه هفدهم که مى فرماید: «کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ* وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ* کِتَابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.
آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگریست و نه به راست و قیافه اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟
گفت: این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم. وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته. عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را مى بینم که در امت تو جمع شده. گفتم حمد خداى منان را که منت ها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئیل گفت: این از همه ملائکه شدیدالعمل تر است پرسیدم آیا هر که تاکنون مرده و از این به بعد مى میرد او جانش را مى گیرد؟ گفت: آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بینى و در آن واحد بر بالین همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى. ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آن چه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمى ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه اى نیست مگر آن که در هر روز پنج نوبت وارسى مى کنم و وقتى مى بینم مردمى براى مرده خود گریه مى کنند مى گویم گریه مکنید که باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آیم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئیل فوق مرگ واقعه اى نیست! جبرئیل گفت: بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.
آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعام هایى از گوشت پاک و طعام هایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مى خوردند و پاک را فرو مى گذاشتند پرسیدم اى جبرئیل این ها کیانند؟ گفت: این ها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.
فرمود: آن گاه فرشته اى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مى کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: “منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمى گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمى گذارد این آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دل هاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده”، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست؟
گفت: فرشته ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین ها موکل نموده و او خیرخواه ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مى کند.
و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مى گفت پروردگارا به هر کسى که انفاق مى کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مى ورزد تلف و کمبودى ده.
آنگاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لب هایى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوی شان را قیچى مى کردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئیل پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: سخن چینان و مسخره کنندگانند.
باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى کوبیدند. پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: آنان که نماز عشاء نخوانده مى خوابند.
باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مى انداختند و از پائین شان بیرون مى آمد. پرسیدم: این ها کیانند. گفت: این ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند که در حقیقت آتش مى خورند و بزودى به سعیر جهنم مى رسند.
آنگاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها کسانى هستند که ربا مى خورند، برنمى خیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه شان کرده.
در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قیامت کى به پا مى شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم که به پستان هاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مى دادند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.
آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورت هایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آن که جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبیح مى کردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم این ها چه کسانى هستند؟
گفت: خداوند این ها را همین طور که مى بینى خلق کرده و از روزى که خلق شده اند هیچ یک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداخته اند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون این که به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمى داد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سیدالمرسلین است، آیا با او هم حرف نمى زنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.
سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت: اینان دو پسر خاله هاى تو یحیى و عیسى بن مریم علیه السلام، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکه اى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهره هایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر این که خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبیح مى کردند.
آنگاه به آسمان سوم صعود کردیم در آن جا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
گفت: این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در این بین ملائکه اى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که درباره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم جبرئیل همان حرف هایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد این جا نیز همان را تکرار نمود ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند.
آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آن جا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت: این ادریس است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آن ها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در این جا به خاطر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.
آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که به عمرم، پیرمردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش مى داشتند، این هارون پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون دیدم که گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم مى پوشید باز موى بدنش از آن ها بیرون مى آمد، و شنیدم که مى گفت: بنى اسرائیل گمان کردند که من محترم ترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن که این مرد گرامى تر از من است.
از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى هم دیگر استغفار نمودیم، و باز در آن جا از ملائکه در حال خشوع همان ها را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آن جا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آن که مى گفتند اى محمد حجامت کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آن جا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود. از جبرئیل پرسیدم: این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟
گفت: اى محمد این پدر تو ابراهیم است در این جا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ».[۵]
پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمان ها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشم ها را خیره مى ساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت یا منظره هول انگیزى مى دیدم از جبرئیل پرسش مى کردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شکر این کرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش مى داد. وقتى این گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آن چه مى بینى به نظرت عظیم و تعجب آور مى آید، این ها که مى بینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که این ها را آفریده چقدر بزرگ است با این که آن چه تو ندیده اى خیلى بزرگتر است از آن چه دیده اى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیکتر به خدا من و اسرافیلم و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و حجابى از آب.
رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آن چه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا این که شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود. و شنیدم که مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز مى کرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى کرد و به هم مى زد و به تسبیح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: “منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم” و وقتى این جملات را مى گفت، خروس هاى زمین همگى شروع به تسبیح نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساکت مى شد همه آن ها ساکت مى گشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آن هم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آن جا دو رکعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى دیگر لباس هایى کهنه، آن ها که لباس هاى نو دربر داشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر بجاى ماندند.
از آن جا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آن ها به نام “کوثر” دیگرى به نام “رحمت” از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آن که وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت: از آن زید بن حارثه مى باشم. صبح این مژده را به زید دادم.
نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى کند، مى بایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانه اى نبود مگر این که شاخه اى از آن درخت بدان جا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت: این درخت “طوبى” است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست.[۶]
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هول انگیز و عجائب حیرت انگیز آن سؤال نمودم، گفت: این ها سیر اوقات و حجاب هایى است که خداوند به وسیله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر این حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه که در آن بود را پاره مى کرد و از پرده بیرون مى ریخت.
آنگاه به درخت سدره المنتهى رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى درباره اش فرمود: «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى».[۷]
در این جا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ».
در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: «وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ».
خداى تعالى فرمود: «لاَیُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ ».
عرض کردم: «رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا».
خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى کنم.
عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا».
خداوند تعالى خطاب فرمود: “نه، تحمیلت نمى کنم”.
من عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَهَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ».[۸]
خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.
امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: “هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش مى کرد) نبوده است”.
رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیه اى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آن چه که داده ام دو کلمه عطیه داده ام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: “لاحول و لاقوه الا باللَّه” و کلمه: “لامنجى منک الا الیک” مى باشد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در این جا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: “اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لایفنى – خدایا اگر ظلم مى کنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى کنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو” و من این را در موقع عصر مى خوانم.
آنگاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشته ایست که اذان مى گوید، فرشته ایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نوبت گفت: “اللَّه اکبر” خداى تعالى فرمود: درست مى گوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: “اشهد ان لا اله الا اللَّه”. خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گوید، منم اللَّه، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من.
او گفت: “اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه”. پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کرده ام،
او گفت: “حى على الصلاه حى على الصلاه”. خداى تعالى فرمود: راست مى گوید بنده من و به سوى واجب من دعوت مى کند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش کفاره گناهان گذشته او خواهد بود.
او گفت: “حى على الفلاح حى على الفلاح”. خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است. آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم (این روایت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد).
سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه نماز واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوان ترین امتها هستند، پروردگار تو نیز هیچ خواسته اى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد.
من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدره المنتهى رسیده در آن جا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار که برمى گشتم تخفیفى مى گرفتم. تا آن که پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.
گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، این جا بود که گوینده اى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش مى نویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد به خاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش مى نویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش مى نویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمى نویسم.
امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى علیه السلام جزاى خیر بدهد “او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود” این است تفسیر آیه: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».[۹]
روایات دیگرى در شرح اسراء و معراج
و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمیر از ابان بن عثمان از ابى عبداللَّه جعفر بن محمد علیه السلام روایت آمده که فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج و به بیت المقدس بردند جبرئیل او را سوار براق کرد و به اتفاق به بیت المقدس آمدند جبرئیل محراب هاى انبیاء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به کاروان قریش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را که آنان در ظرف داشتند دید و دید که شترى گم کرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بیاشامید، و مابقى آن را به زمین ریخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قریش فرمود که خداى تعالى دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار انبیاء و منزل هاى ایشان را نشانم داد، و
من در مراجعت در فلان محل به کاروانى از قریش برخوردم که شترى گم کرده بودند و از آب ایشان بیاشامیدم، و مابقى آن را ریختم.
ابوجهل گفت: اى قریش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسید مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قندیل در آن آویزان بود؟ پرسیدند: اى محمد! در این جمع کسانى هستند که بیت المقدس را دیده باشند، اینک تو بیت المقدس را براى ما توصیف کن ببینیم راست مى گویى یا خیر، بگو ببینیم چند عدد ستون داشت؟ و قندیل ها و محراب هایش چند تا بود؟
جبرئیل در دم نازل شده صورت بیت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ایشان مى پرسیدند پاسخ مى گفت، بعد از آن که از جزئیات بیت المقدس فارغ شدند گفتند: باید صبر کنى تا کاروان برسد، از کاروانیان نیز قضیه تو را بپرسیم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من این است که کاروانیان قریش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش کاروانست.
فرداى آن روز قریش به استقبال کاروان آمده شکاف دره را نگاه مى کردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همین بین در یک آن هم آفتاب طلوع کرد و هم کاروان نمودار شد در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش آن بود. از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسیدند. گفتند: آرى همین طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ریخته بودیم صبح که برخاستیم دیدیم آب به زمین ریخته شده است. ولى مشاهده این معجزات چیزى جز بر طغیان قریش نیفزود.[۱۰]
مؤلف: در معناى این روایت، روایت دیگرى نیز از شیعه[۱۱] و سنى[۱۲] وارد شده است.
و در همان کتاب به سند خود از عبداللَّه بن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئیل او را به کنار نهرى رسانید، که آن را نهر نور مى گویند و آیه: «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ» (سوره انعام/آیه ۱) اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسیدند جبرئیل به او گفت: اى محمد! به برکت خدا عبور کن، زیرا خداوند چشمت را برایت نورانى کرده و پیش رویت را وسعت داده، آرى این نهرى است که تاکنون احدى از آن عبور نکرده نه فرشته اى مقرب و نه پیغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى یک بار در آن آب تنى مى کنم، و وقتى بیرون مى شوم بالهایم را بهم مى زنم هیچ قطره اى نیست که از بالم بچکد مگر آن که خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى کند که بیست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند که زبان دیگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور کرد تا رسید به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند که میان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از این جا پا فراتر بگذارم، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر که خدا مى خواست جلو رفت تا آن که گفتار خداى را شنید که مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر که با تو بپیوندد من با او مى پیوندم و هر که با تو قطع کند با او قطع مى کنم. برو به سوى بندگانم و ایشان را از کرامتى که به تو کردم خبر بده، هیچ پیغمبرى برنگزیدم مگر آن که براى او وزیرى قرار دادم و تو پیغمبر من، و على بن ابى طالب وزیر تو است.[۱۳]
و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت شده که در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنید که مى گفت: “آمنا برب العالمین” ابن عباس اضافه کرده که (جبرئیل) گفت: این ها ساحران فرعونند و همچنین (رسول اللَّه) شنید که گوینده اى مى گفت: “لبیک اللهم لبیک”. جبرئیل گفت: این ها حاجیانند، و نیز شنید صداى گوینده اى را که مى گفت: لبیک “اللَّه اکبر”. جبرئیل گفت: این ها مجاهدین راه خدایند و نیز صداى تسبیح شنید. جبرئیل بیان داشت که اینان انبیایند پس وقتى به سدره المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسید جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه تو خود جلو برو که من بیش از این نمى توانم نزدیک شوم چرا که اگر به اندازه یک بند انگشت نزدیکتر شوم خواهم سوخت.[۱۴]
و در احتجاج از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى که علیه یهود مى کرد فرمود: “بر بال جبرئیل سوار شدم، سیر نمودم و به آسمان هفتم رسیدم از سدره المنتهى که نزد آن جنت الماوى است نیز گذشتم تا آن که به ساق عرش پیوستم، و از ساق عرش ندا شد که به درستى که منم آرى منم اللَّه و معبود یکتا، معبودى نیست غیر من، منم “سلام”، “مؤمن”، “مهیمن”، “عزیز”، “جبار”، “متکبر”، “رؤوف”، “رحیم” و من او را با چشم دل دیدم نه با چشم سر…”.[۱۵]
و در کافى به سند خود از ابى الربیع روایت کرده که گفت سفرى با حضرت ابى جعفر علیه السلام به حج مشرف شدم که آن سال هشام بن عبدالملک نیز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى که در رکن بیت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت یا امیرالمؤمنین! این کیست که این قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟
گفت: این پیغمبر اهل کوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش که مى روم و از مسائلى پرسش مى کنم که در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به میان مى آورم که جز پیغمبر و یا وصى پیغمبر و یا فرزند پیغمبر نمى تواند جواب بگوید، گفت برو و سعى کن سؤالاتى را مطرح کنى تا شرمنده اش سازى.
نافع نزدیک آمد تا خود را به دوش مردم تکیه داده رو به ابى جعفر کرد و گفت: اى محمد بن على من تورات و انجیل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را یاد گرفته ام اینک آمده ام تا از تو سؤالاتى کنم که جواب آن ها را جز پیغمبران و یا اوصیاى آنان نمى دانند، راوى مى گوید: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود بپرس هر چه را که مى خواهى.
نافع گفت: به من بگو ببینم بین حضرت عیسى علیه السلام و خاتم الأنبیاء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظریه خودم را بگویم یا رأى تو را؟
عرض کرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببینم معناى کلام خدا که مى فرماید: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ».[۱۶] چیست؟ و با این که بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیغمبر قبل او عیسى پانصد سال فاصله است این سؤال را از کدام پیغمبر بکند؟
حضرت در جوابش این آیه را تلاوت فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا». و از جمله آیاتى که خداوند در بیت المقدس به او نشان داد این بود که خداوند انبیاء و مرسلین اولین و آخرین را محشور نموده به جبرئیل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگوید، و او در اذانش گفت حى على خیر العمل آن گاه به انبیاء نماز گزارد.
و چون از نماز فارغ شد رو به ایشان کرده پرسید شما به چه چیز شهادت مى دهید. (عقاید دینى شما چیست؟) و چه چیزى را مى پرستیدید؟ گفتند: ما شهادت مى دهیم به این که معبودى نیست جز خداى تعالى و او را شریکى نیست و نیز شهادت مى دهیم بر این که تو رسول خدایى بر این معنا از ما عهد و میثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.[۱۷]
و در علل به سند خود از ثابت بن دینار روایت کرده که گفت: من از حضرت زین العابدین على بن الحسین علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسیدم: که آیا خداوند به مکان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: “تعالى اللَّه عن ذلک – خدا بزرگتر از این است”.
عرض کردم: اگر خداوند به مکان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پیغمبرش را به خود نزدیک کند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه این کار براى آن بود که مى خواست ملکوت و واقعیت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدایع خلقت) است را به او نشان دهد.
پرسیدم: پس این که خداى تعالى مى فرماید: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى* فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى» (سوره نجم/آیه ۸-۹). چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا نزدیک شد؟ (که بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نماند؟)
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزدیک شد و در آن جا ملکوت آسمان ها را مشاهده کرد، آن گاه تدلى (نزدیکى) نموده و از طرف پائین ملکوت زمین را نگریست تا آن جا که پنداشت نزدیکی هاى زمین است و بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نبود. خلاصه جمله «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى» ناظر به فاصله آن جناب با زمین است.[۱۸]
و در تفسیر قمى به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نیز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند کرده نگاهى به آسمان و نگاهى به کعبه کرد و فرمود:{{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» سه بار این آیه را تکرار کرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق درباره این آیه چه مى گویند؟
عرض کردم: مى گویند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بیت المقدس برد، فرمود این طور نیست که آنان مى گویند لیکن از این جا به این جا سیرش دادند و با دست اشاره به آسمان کرد و فرمود ما بین آن دو حرم است.
آنگاه فرمود: به سدره المنتهى رسید جبرئیل از همراهیش باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا در چنین جایى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پیش برو که به خدا سوگند به جایى رسیده اى که هیچ خلقى از خلائق بدان جا نرسیده و نخواهد رسید این جا بود که پروردگار خود را دید و تنها سبحه میان او و خداوند فاصله بود، پرسیدم فدایت شوم سبحه چیست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمین و با دست خود اشاره به آسمان کرد و سه نوبت گفت: “جلال ربى جلال ربى” آن گاه خطاب شد که اى محمد، گفت: لبیک یا رب، خطاب رسید سکنه آسمان در چه چیز مشاجره مى کنند؟ پیامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه که تو به من آموختى.
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در میان دو کتفم احساس کردم، آن گاه هیچ چیز از گذشته و آینده از من نپرسید مگر آن که پاسخ آن را دانستم، در پایان پرسید اى محمد! سکان آسمان ها در چه چیز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و کفارات و حسنات.
فرمود: اى محمد نبوتت به پایان رسید، و خوردنت تمام شد، چه کسى را براى جانشینى خود در نظر گرفته اى؟ عرض کردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمایش کرده ام کسى را مطیع تر از على براى خود نیافتم، فرمود: اى محمد! هم چنین مطیع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.
عرض کردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم کسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نیافتم، فرمود: و هم چنین نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به این که آیات هدایت و پیشواى اولیاى من و نور براى فرمانبران من و کلمه باقیه ایست که من متقین را ملزم به پذیرفتن آن کرده ام، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر این، من او را به خصائصى اختصاص داده ام که احدى را به آن اختصاص نداده ام.
عرض کردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزیر و وارث من است، فرمود: این امرى است که قضایش مقدر شده که او باید مبتلا شود و مردم هم به وسیله او امتحان شوند علاوه بر این من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چیز را که گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى کند.[۱۹]
مؤلف: این که امام علیه السلام فرمود: “از این جا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 