پاورپوینت کامل محمد متقی همدانی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل محمد متقی همدانی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل محمد متقی همدانی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل محمد متقی همدانی ۱۱۳ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ ولادت
۲ تحصیلات ابتدایی
۳ تحصیلات حوزوی
۴ اجازات
۵ ازدواج و فرزندان
۶ تدریس و تبلیغ
۷ ویژگی ها
۸ آثار و دست نوشتها
۹ فرازهایی از وصیتنامه و سفارشات اخلاقی
۱۰ وفات و دفن
۱۱ پانویس
۱۲ منبع
ولادت
آقا شیخ محمد متقی همدانی، عصر روز جمعه ۲۰ رجب سال ۱۳۳۳ ق. برابر با ۱۵ خرداد سال ۱۲۹۴ ش. در یکی از محلههای شهر همدان متولد شد. پدرش از کاسبان معروف شهر و مادر او دختر یکی از تجار همدان و از زنان صالحه و مؤمنه بود. محمد در هشت سالگی مادرش را از دست داد و پس از آن، سالها با دلی پر غم و اندوه همراه دو برادر بزرگش با نامادریشان زندگی کرد.
تحصیلات ابتدایی
با گذشت هشت بهار از زندگی محمد، پدرش او را به مکتب خانه محل فرستاد تا آموزش های لازم را فراگیرد. او در مدت چهار سال در مکتب خانه، خواندن قرآن، گلستان سعدی و خوشنویسی را آموخت. پس از سپری شدن این مقطع چهار ساله پدرش او را برای کسب و کار روانه بازار همدان نمود. این نوجوان تا حدود نوزده سالگی به عنوان شاگرد حجره در بازار اشتغال داشت. در این دوره شوق تحصیل علوم دینی در او به وجود آمد و روزبروز افزایش یافت تا آن که موفق شد با رضایت پدرش به این خواسته درونی خود جامه عمل بپوشاند.
آقای متقی در یادداشت هایش چنین می نگارد: «…حدود هیجده یا نوزده سال که از زندگی پرماجرا و سراسر محنتم گذشته بود خود را از کفالت پدر خارج نمودم و از او که به من اذن داد تا درس دینی بخوانم خیلی متشکر بودم… در این اندیشه بودم که دو روزه عمر را در چه راهی صرف کنم که زیان و پشیمانی به دنبالش نباشد ناگهان جرقه ای در فکرم پدید آمد که چه خوب است در میان این غوغاها، غریوها و این سروصداها، من رو به سوی خدا کنم که ناگه زبان دل به این آیه از قرآن گویا شد «قال انّی ذاهب الی ربّی سیهدین». یکباره دل به خدا بستم، از همگان گسستم، از آن محیط تاریک جستم…
…چند ماهی گذشت، روز و روز به عشق به علاقه ام نسبت به درس افزوده می شد تا این که یک روز صبح زود به حجره استادم آمدم چون کلید حجره با من بود در حجره را باز و آب و جارو و گردگیری کامل کردم؛ سپس روی یک قطعه کاغذ کوچک نوشتم: من رفتم، خدا، حافظ و نگهبان شما باد… البته قبل از این که از شغل خود استعفا کنم در حدود یک شبانه روز در اطراف این هجرت و این سفر دور و دراز می اندیشیدم آیا رسماً وارد تحصیل شوم؟ آیا از شغل و کار و کسبم کنارهگیری کنم؟ و در این صورت معاش خود را از کجا بیاورم؟ و از طرف دیگر اسلام تجویز نفرموده که خود را تحمیل بر دیگران کنم و کلِّ بر دیگران باشم. در این فکر و تحیر و کشمکش بودم که ناگهان عقلم به کار افتاد و مثل آن که کسی با من سخن می گوید که چرا متحیری؟ چرا می ترسی؟ آن شیطان است که تو را از این راه رشد و صلاح می ترساند و بازمیدارد. فراموش کردی در قرآن مجید این آیه را که «الشّیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء…» این شیطان است که تو را از تحصیل بازمیدارد و از فقر می ترساند… تو که می خواهی هجرت به سوی خدا کنی مگر از خاطرت رفته که «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً کثیراً وَسعهً…» مگر از یاد برده ای که «و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقهُ من حیث لایحتسب…» و دیگر این که تو که می خواهی درس بخوانی و گوهر علم به دست آوری خود را حاضر کردهای با نان خالی بسازی و این مقدار از مصرف بر فرض که محترمانه برای تو نرسد می توانی با روزی یک ساعت کار حاصل نمایی، به علاوه خداوند روزی هر کس را به یک مقدار معین مقدر فرموده…
پس از آن که سخنان عقلم به این جا منتهی شد آرامشی در خود احساس نمودم و فهمیدم که وظیفه درس خواندن است و امروز باید به کمک اسلام شتافت بدون آن که کسی هزینه روزانه مرا تضمین کند. به مدرسه آخوند ملا حسین رفتم که اخیراً آیت الله آخوند ملا علی آن مدرسه را از نو بنا نموده و یک حیاط هم که در جلو مدرسه قرار داشت به مدرسه واگذار شد و آن هم ضمیمه مدرسه شد… .
تحصیلات حوزوی
از دست نوشت های آقای متقی چنین استفاده می شود که او سطح حوزوی را در قم سپری نموده و پس از فوت شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۳۱۵ ش. به همدان بازگشته است. وی در این باره می نویسد:
«در سال ۱۳۱۲ ش. برابر با ۱۳۵۲ ق. عشق به تحصیل مرا به حوزه علمیه قم رهنمون کرد و با این که آن روزها من مبتدی بودم و معلم در وطنم بسیار بود ولی این نکته در نظرم روشن بود که برای یک جوان محصل و طلبه در وطن هزاران گرفتاری، آلودگی و سد راه وجود دارد که در غربت ندارد. وجود علایق و آمد و رفت دوستان و آشنایان و خویشان مانع بزرگی برای کسی است که بخواهد وارد این راه شود… در ابتدای تحصیل به قم آمدم تا از غوغای وطن در آن روزها رهایی یابم. در مدرسه رضویه حجره گرفتم و با فراغت بال مشغول کار شدم. مقدمات و ادبیات، حاشیه ملا عبدالله و معالم را نزد استادان آن روز حوزه آموختم. ناگهان خبر تأسف آور رحلت آیت الله و مرجع تقلید منحصر به فرد ایران حضرت آیت الله حائری به گوش مردم رسید… با انتشار این خبر کسی انتظار و امید نداشت که حوزه علمیه قم باقی بماند. بعد از این واقعه اکثر بزرگان و مدرسان به شهرهای خود رفتند و آن هایی که باقی ماندند از بیم دژخیمان رژیم ضددینی رضاخان در منازل خود بسر می بردند و چون هر سال اوایل تابستان حوزه تعطیل می شد آن سال هم پس از رحلت حاج شیخ و فرارسیدن فصل تابستان به همدان رفتم. مدت پنج سال در همدان – که آن روزها حوزه علمیه آن جا زیر نظر آیت الله آخود ملا علی همدانی (م: ۱۳۹۷ ق) اداره می شد – بسر بردم و دروس سطح را نزد علمای آن روز حوزه مثل آخوند ملا علی و آقا میرزا محمد ثابتی (م: ۱۳۶۵ق) و… خواندم تا آن که متفقین در سال ۱۳۲۰ ش. وارد ایران شدند و به همدان نیز آمدند. هنوز جنگ بین الملل دوم پایان نیافته بود که از همدان عازم تهران شدم. در تهران به مدرسه مروی – که آن زمان زیر نظر آیت الله آقا میرزا احمد آشتیانی (م: ۱۳۹۵ ق) اداره می شد – وارد شدم. حدود هشت سال در آن جا توقف نمودم و از مشایخ آن زمان آن جا: آقا شیخ محمدتقی آملی (م: ۱۳۹۱ق)؛ آقا میرزا محمدباقر آشتیانی (م: ۱۴۰۴ق)؛ آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (م: ۱۳۸۵ق) و… استفاده نمودم.
…سال ۱۳۳۰ شمسی به حوزه علمیه قم که در آن روز زیر نظر آیت الله العظمی بروجردی (م:۱۳۸۰ ق) اداره می شد منتقل شدم و حدود ده سال در مجلس درس آن بزرگوار حاضر شدم. اکثر مباحث درس و تحقیقات آن قدوه اهل تحقیق را به رشته تحریر درآوردم. پس از رحلت آیت الله بروجردی از درس دیگر مراجع حوزه علمیه قم مثل آیت الله شیخ محمدعلی اراکی (م: ۱۴۱۵ ق) و آیت الله آقا شیخ عبدالنبی اراکی (م: ۱۳۸۷ ق) استفاده کردم و تا سال ۱۳۶۷ ش. در درس آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی (م: ۱۴۱۴ ق) شرکت نمودم».[۱]
اجازات
آیت الله متقی از سوی آیت الله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیت الله نجفی مرعشی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مکتوب دریافت نمود، و از آیات عظام و حضرات اعلام: اراکی، امام خمینی و سید محمدرضا گلپایگانی در امور حسبیه دارای اجازه شفاهی بود.
ازدواج و فرزندان
آقای متقی در سال ۱۳۳۰ ش. در ۳۶ سالگی با دختر محمدابراهیم کاظمی قزوینی که یکی از تاجران معروف و متدین تهران بود ازدواج کرد. قصه این ازدواج را از زبان خود آقای متقی و مصاحب و رفیق قدیمی اش جناب حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج علی عراقچی می خوانیم. آقای متقی می گوید: «بیش از سی سال داشتم که از سوی برخی از دوستان به من پیشنهاد ازدواج می شد ولی چون پول نداشتم و چیزی هم نداشتم که ازدواج کنم و کاری هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصمیم گرفتم اگر موردی پیش آمد اقدام کنم. از سوی آیت الله سید احمد خوانساری (م: ۱۴۰۵ ق) کسی به من معرفی شد و مرا نیز آیت الله خوانساری به آن خانواده معرفی کرد. قبل از هر کاری پیش خود گفتم حال که چنین است: بهتر است از همسر آینده ام سؤالاتی بکنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح کردم و با واسطه برای او فرستادم. سئوال اولم این بود که آیا این ازدواج به اختیار خودتان است یا به پیشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم این که در هفته چه روزهایی را دوست دارید؟ و سوم این که چه غذایی را دوست دارید؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختیار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختیار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزی که در آن روز بندگی خدا را انجام دهم و معصیت او را نکنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذایی را که از حلال به دست آمده باشد و لو ساده و کم باشد دوست دارم…».
آقای متقی می گوید: «از این پاسخ ها تعجب کردم و او را خیلی شایسته و بالاتر از آن چه فکر می کردم یافتم لذا حاضر به این وصلت شدم. آیت الله خوانساری مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم کرد و ما ازدواج نمودیم و از روزی که ازدواج کردیم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگی کردیم…».
آقای عراقچی می گوید: «آقای محمدابراهیم کاظمی قزوینی دخترش را به آقای متقی که انسانی شایسته بود تقدیم کرد و این ازداوج از عجایب بود. زیرا آقای متقی بر اثر فشارها و ناراحتی هایی که در دوران زندگی قبل از ازدواجش دیده بود خیلی به اصطلاح کم دست و پا و اصلاً در فکر ازدواج و تشکیل خانواده و این ها نبود چیزی هم نداشت. در مقابل آقای حاج ابراهیم و خانواده ایشان به دیانت و تقدس مشهور و معروف بودند…».
حاصل این ازدواج و ۳۴ سال زندگی ساده و باصفا ۶ فرزند؛ ۴ پسر و ۲ دختر بود. دو تن از پسران وی به نامهای علی و حسین اند که پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافته و از دانشجویان مبارز و مخالف رژیم طاغوت بودند. آنان در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۵۲ در کوه های شمیران تهران به طرز مشکوکی به وسیله ساواک جان باختند. در مراسم یادبودشان که در مسجد ارگ تهران برگزار گردید تظاهرات برپا شد و عده زیادی از دانشجویان دستگیر و زندانی شدند. پسر دیگرشان، مصطفی پس از دریافت دیپلم وارد سپاه پاسداران قم شد و با گذراندن آموزش های لازم به جبهه اعزام گردید. یک سال در جبهه ها فعالیت داشت تا این که در عملیات خیبر در شب ۱۲/۱۲/۱۳۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. چهارمین پسرشان حجه الاسلام والمسلمین حسن متقی ضمن تحصیلات حوزوی موفق به اخذ کارشناسی ارشد در رشته حقوق اسلامی گردید و هم اکنون به فعالیت های فرهنگی اشتغال دارد.
تدریس و تبلیغ
آقای متقی در سال هایی که در قم اشتغال به تحصیل داشت در درس های خصوصی برخی استادان همچون آیت الله سید حسن فرید اراکی (متوفای ۱۳۹۱ ق) حاضر شد تا مجال بیشتری برای پرسش و بحث داشته باشد. نیز در رابطه با مسائل عرفانی و معنوی با آیت الله شیخ عباس تهرانی (م: ۱۳۵۸ ق) که از شاگردان و تربیت یافتگان آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی (م: ۱۳۴۳ ق) بود ارتباط و مراوده داشت.[۲]
آیت الله متقی هیچگاه تدریس سنتی و رسمی حوزوی و نیز شاگردانی خاص نداشت بلکه به طور متفرقه برخی از طلاب، دروس سطح حوزوی را نزد او می خواندند. بیشتر وقت ها طلاب و فضلایی که با او ارتباط داشتند از فضایل اخلاقی و عرفان او بهرهمند می شدند.
آقای متقی برای تبلیغ به مسافرت نمی رفت و به طور رسمی و سنتی هم اهل منبر و سخنرانی نبود. حدود ۳۴ سال (۱۳۴۷-۱۳۸۱ ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ قم[۳] اقامه نماز جماعت نمود و در بین نمازها پس از اتمام آن در فرصتهای مناسب به بیان مواعظ کوتاه و پرمحتوای ائمه معصومین علیهم السلام و یا به گفتن مسئله ای از احکام شرعی می پرداخت. طرز ادا و بیان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرایش فوق العاده اهالی و مسجدی ها به ویژه نوجوانان و جوانان محل و محل های همجوار مسجد شده بود.
او نیز در مقابل به نوجوانان و جوانان علاقه وافر، ارتباط نزدیک و خودمانی داشت. آیت الله متقی در جلسات شادی (عروسی و جشن های خانگی) و سوگواری (وفات و عزاداری به مناسبت وفیات و شهادات ائمه) اهالی محل، همشهریان و دوستانش شرکت می کرد و حضور او در این جلسات موجب افتخار و برکت برای صاحبان مجلس بود. توجه و عنایت او به مستمندانی که برای دریافت کمک به مسجد و منزلش مراجعه می کردند از وی چهره ای مردمی و دوست داشتنی ترسیم نموده بود. برخورد وی طوری بود که اگر کمک مختصر و یا کم بود مراجعه کننده با خوشحالی و انبساط خاطر بازمی گشت.[۴]
در دوران خفقان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مسجد وی از کانون های مخفی مبارزه با طاغوت بشمار می رفت و آیت الله متقی خود به عنوان یکی از یاران گمنام امام خمینی قدس سره فعالیت های تبلیغی و سیاسی می کرد.[۵] نیز پس از پیروزی انقلاب از پایگاه های مردمی حافظ انقلاب و امنیت شهر بود. در دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی از سنگرهای جذب، آموزش و اعزام جوانان به جبههها بود و کمکهای مردمی شایسته و قابل توجهی از این پایگاه جمع آوری و به مناطق جنگی ارسال می شد.
ویژگی ها
از میان صفات پسندیده و فضایل اخلاقی آیت الله متقی به چند فضیلت بارز ایشان که از زبان علما و فضلای هم ردیف و نزدیکان او شنیده شده و او را در بین اقران و امثال خود شاخص و ممتاز ساخته است اشاره می کنیم:
۱. عشق به عبادت:
آیت الله متقی عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بود. وی این شوق و عشق را در جوانی یافته بود و آن را تا پایان عمر با شب زندهداری، ذکر و تفکر ادامه داد. او مصداق واقعی روایت «طوبی لمن عشق العبادهَ و عانقها» بود.[۶]
او جمله «الدّنیا ساعهً فاجعلها طاعهً» و «من کان لله کان الله له» را در توصیههایش زیاد تکرار می کرد و محتوای آن را به دیگران گوشزد می نمود. ذکر «لاحول و لاقوه الاّ بالله»، تکیه کلامش بود و به خواندن ادعیه، زیارات به ویژه دعاهای وارده در شب جمعه مثل: «کمیل» و «فرج» و «الهی طموح الامال….» و «زیارت امین الله» توصیه می کرد. وی توسلهای فراوانی به ائمه اطهار علیهم السلام داشت که دو نمونه از آن که به قلم وی نگاشته شده چنین است:
توسل به خامس آل عبا:
«حدود سال های (۱۳۱۳ ش، ۱۳۵۳ ق) که مبتدی بودم و کتاب جامع المقدمات را می خواندم به خاطر محیط سوء سلطنت رضاخانی از همدان گریختم و به قم آمدم. در مدرسه رضویه حجرهای گرفتم که با فراغت بال مشغول کار خود شوم… در چنین روزگاری من مشمول بالفعل بودم (باید در نظر داشت که آن روزها به مشمول و سرباز وظیفه «نظام اجباری» می گفتند) و یاد آن خاطرم را آزار می داد تا آن که روزی در ماه محرم به مجلس سوگواری خامس آل عبا علیهم السلام در منزل یکی از بزرگان حوزه علمیه که از آقایان تهران (آیت الله عبدالله چهلستونی) بود شرکت کردم.
در آن مجلس باشکوه آقای تهرانی تشریف بردند منبر و در عرشه منبر پس از سخنان موعظه آمیز ادامه سخنان خود را طبق معمول، با روضه و مصیبتی از مصائب جانسوز حضرت ابا عبدالله علیه السلام خاتمه داد. آن مصیبت جانسوز، انقلابی در من به وجود آورد. در حالی که منقلب بودم به یاد «نظام اجباری» و رفتن به سربازی افتادم. فوراً قلب خود را متوجه آن حضرت نموده با آن حال منقلب با زبان دل عرض کردم یا ابا عبدالله، ای حسین عزیز! من شنیدهام که هرگاه صیادها در میان عرب بخواهند حیوانی را صید کنند و آن حیوان پناه ببرد به خیمه یا خانهای، صاحب آن خیمه یا خانه از آن صید دفاع می کند تا آن صید از آن پناه بیرون رود. اکنون من در زیر این خیمه که منسوب به تو است و این خیمه که مثل حرم و زیر بقعه تو است قرار دارم و دست توسل و تضرع به دامن مطهرت زده ام. آیا ممکن است مثل مرا تسلیم دشمن فرمایید!؟ هرگز!
در همان لحظه به من یک نحوه آرامشی دست داد که قابل توصیف نیست. کاَنّ هاتفی به گوش دلم می گفت: «قد نجوت من القوم الظالمین» همان کلمه آرام بخشی که حضرت شعیب علیه السلام به حضرت موسی علیه السلام گفت: آن مجلس به پایان رسید؛ به حجرهام مراجعه نمودم آن روز کسی از همدان آمد و اظهار داشت که: در همدان شایع شده که دفتر نظام وظیفه آتش گرفته، با شنیدن این شایعه دچار افکار گوناگون شدم. آیا این شایعه راست است؟ همچنان دچار این افکار بودم تا پس از چند روز چند نفری از همدان به قم آمدند. من با شتاب به دیدن آنان رفتم و بی صبرانه از آتش سوزی پرسش کردم. آن ها در پاسخ من با خونسردی گفتند: چیز مهمی نبود، یک مقدار از دفتر نظام وظیفه همدان که فقط متعلق به متولدین سال ۱۲۹۴ شمسی است آتش گرفته؛ اتفاقاً من هم جزء متولدین همان سال بودم. دلم اندکی آرام گرفت ولی منتظر بودم که اول خرداد آیا ما را احضار می کنند یا نه؟ منتظر شدم اول خرداد خبری نشده، نیمه خرداد هم خبری نشد و آخر خرداد هم خبری نشد تا رژیم رضاخان سقوط کرد. بعداً متوجه شدم آن تیر دعا به هدف رسیده و توسل نتیجه داده است.[۷]
توسل به حضرت مهدی علیه السلام:
آیت الله متقی داستان یکی از توسلهای خود به حضرت امام مهدی علیه السلام را چنین می آورد: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین حجج الله علی عباده و امناء الله فی بلاده و مظاهر قدرته و لعنه الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین». مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیه الله حجهبن الحسن العسکری ارواحنا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 