پاورپوینت کامل حضرت یوسف علیه السلام ۷۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حضرت یوسف علیه السلام ۷۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حضرت یوسف علیه السلام ۷۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حضرت یوسف علیه السلام ۷۱ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ وجه تسمیه یوسف
۲ نسب حضرت یوسف علیه السلام
۳ حضرت یوسف در قرآن
۴ داستان یوسف در قرآن
۵ حضرت یوسف در روایات
۶ اخلاق و فضائل و ویژگی های حضرت یوسف علیه السلام
۷ پانویس
۸ منابع
۹ مقالات مرتبط

وجه تسمیه یوسف

یوسف: (بضم یاء و سین) یعنى خواهد افزود و مادرش به واسطه اعتقاد بر این که خدا پسر دیگرى به او کرامت خواهد کرد وى را یوسف نامید.[۱]

نسب حضرت یوسف علیه السلام

یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام می باشد.[۲]

حضرت یوسف در قرآن

نام حضرت یوسف علیه السلام ۲۷ بار در قرآن آمده است، و یک سوره قرآن یعنی سوره دوازدهم قرآن به نام سوره یوسف است که ۱۱۱ آیه دارد و از آغاز تا آخر آن پیرامون سرگذشت یوسف علیه السلام می‎باشد.

داستان یوسف در قرآن

یوسف پیغمبر، فرزند حضرت یعقوب ابن اسحاق بن ابراهیم خلیل، یکى از دوازده فرزند یعقوب، و کوچکترین برادران خویش است مگر بنیامین که او از آن جناب کوچکتر بود.

خداوند متعال مشیتش براین تعلق گرفت که نعمت خود را بر وى تمام کند و او را علم و حکم و عزت و سلطنت دهد و بوسیله او قدر آل یعقوب را بالا ببرد، ولذا در همان کودکى از راه رؤیا او را به چنین آینده درخشان بشارت داد، بدین صورت که وى در خواب دید یازده ستاره و آفتاب و ماه در برابرش به خاک افتادند و او را سجده کردند، این خواب خود را براى پدر نقل کرد، پدر او را سفارش کرد که مبادا خواب خود را براى برادران نقل کنى، زیرا که اگر نقل کنى بر تو حسد مى ورزند.

آنگاه خواب او را تعبیر کرد به این که بزودى خدا تو را برمى گزیند و از تاویل احادیث به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر آل یعقوب تمام مى کند، آنچنان که بر پدران تو حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت اسحاق علیه السلام تمام کرد.

این رؤیا همواره در نظر یوسف بود و تمامى دل او را به خود مشغول کرده بود او همواره دلش به سوى محبت پروردگارش پر مى زد و به خاطر علو نفس و صفاى روح و خصایص حمیده و پسندیده اى که داشت واله و شیداى پروردگار بود و از اینها گذشته داراى جمالى بدیع بود آن چنان که عقل هر بیننده را مدهوش و خیره مى ساخت.

یعقوب هم به خاطر این صورت زیبا و آن سیرت زیباترش او را بى نهایت دوست مى داشت و حتى یک ساعت از او جدا نمى شد، این معنا بر برادران بزرگترش گران مى آمد و حسد ایشان را برمى انگیخت، تا آن که دور هم جمع شدند و درباره کار او با هم به مشورت پرداختند، یکى مى گفت: باید او را کشت، یکى مى گفت: باید او را در سرزمین دورى انداخت و پدر و محبت پدر را به خود اختصاص داد، آنگاه بعداً توبه کرد و از صالحان شد و در آخر رایشان بر پیشنهاد یکى از ایشان متفق شد که گفته بود: باید او را در چاهى بیفکنیم تا کاروانیانى که از چاه هاى سر راه آب مى کشند او را یافته و با خود ببرند.

بعد از آن که بر این پیشنهاد تصمیم گرفتند به دیدار پدر رفته با او در این باره گفتگو کردند که فردا یوسف را با ما بفرست تا در صحرا از میوه هاى صحرائى بخورد و بازى کند و ما او را محافظت مى کنیم، پدر در آغاز راضى نشد و چنین عذر آورد که من مى ترسم گرگ او را بخورد، از فرزندان اصرار و از او انکار تا در آخر راضیش کرده، یوسف را از او ستاندند و با خود به مراتع و چراگاههاى گوسفندان برده بعد از آن که پیراهنش را از تنش بیرون آوردند در چاهش انداختند.

آنگاه پیراهنش را با خون دروغین آلوده کرده نزد پدر آورده گریه کنان گفتند: ما رفته بودیم با هم مسابقه بگذاریم و یوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بودیم، وقتى برگشتیم دیدیم گرگ او را خورده است و این پیراهن به خون آلوده اوست.

یعقوب به گریه درآمد و گفت: چنین نیست بلکه نفس شما امرى را بر شما تسویل کرده و شما را فریب داده، ناگزیر صبرى جمیل پیش مى گیرم و خدا هم بر آنچه شما توصیف مى کنید مستعان و یاور است، این مطالب را جز از راه فراست خدادادى نفهمیده بود، خداوند در دل او انداخت که مطلب او چه قرار است.

یعقوب همواره براى یوسف اشک مى ریخت و به هیچ چیز دلش تسلى نمى یافت تا آن که دیدگانش از شدت حزن و فروبردن اندوه نابینا گردید.

فرزندان یعقوب مراقب چاه بودند ببینند چه بر سر یوسف مى آید تا آن که کاروانى بر سر چاه آمده مامور سقایت خود را روانه کردند تا از چاه آب بکشد، وقتى دلو خود را به قعر چاه سرازیر کرد. یوسف خود را به دلو بند کرده از چاه بیرون آمد کاروانیان فریاد خوشحالیشان بلند شد که ناگهان فرزندان یعقوب نزدیکشان آمدند و ادعا کردند که این بچه برده ایشانست و آنگاه بناى معامله را گذاشته به بهاى چند درهم اندک فروختند.

کاروانیان یوسف را با خود به مصر برده در معرض فروشش گذاشتند، عزیز مصر او را خریدارى نموده به خانه برد و به همسرش سفارش کرد تا او را گرامى بدارد، شاید به دردشان بخورد و یا او را فرزند خوانده خود کنند، همه این سفارشات به خاطر جمال بدیع و بى مثال او و آثار جلال و صفاى روحى بود که از جبین او مشاهده مى کرد.

یوسف در خانه عزیز غرق در عزت و عیش روزگار مى گذراند و این خود اولین عنایت لطیف و سرپرستى بى مانندى بود که از خداى تعالى نسبت به وى بروز کرد، چون برادرانش خواستند تا بوسیله به چاه انداختن و فروختن او را از زندگى خوش و آغوش پدر و عزت و ناز او محروم سازند و یادش را از دل ها ببرند ولى خداوند نه او را از یاد پدر برد و نه مزیت زندگى را از او گرفت بلکه بجاى آن زندگى بدوى و ابتدایى که از خیمه و چادر مویین داشت قصرى سلطنتى و زندگى مترقى و متمدن و شهرى روزیش کرد به عکس همان نقشه اى که ایشان براى ذلت و خوارى او کشیده بودند او را عزیز و محترم ساخت، رفتار خداوند با یوسف از اول تا آخر در مسیر همه حوادث به همین منوال جریان یافت.

یوسف در خانه عزیز در گواراترین عیش زندگى مى کرد تا بزرگ شد و به حد رشد رسید و بطور دوام نفسش رو به پاکى و تزکیه و قلبش رو به صفا مى گذاشت و به یاد خدا مشغول بود تا در محبت خداوند به حد ولع یعنى مافوق عشق رسید و خود را براى خدا خالص گردانید، کارش به جایى رسید که دیگر همى جز خدا نداشت، خدایش هم او را برگزیده و خالص براى خودش کرد، علم و حکمتش ارزانى داشت، آرى رفتار خدا با نیکوکاران چنین است.

در همین موقع بود که همسر عزیز دچار عشق او گردید و محبت به او تا اعماق دلش راه پیدا کرد، ناگزیرش ساخت تا با او بناى مراوده را بگذارد به ناچار روزى همه درها را بسته او را به خود خواند و گفت: “هیت لک” یوسف از اجابتش سرباز زد و به عصمت الهى اعتصام جسته گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(سوره یوسف/ آیه۲۳)، زلیخا او را تعقیب کرده هر یک براى رسیدن به در از دیگرى پیشى گرفتند تا دست همسر عزیز به پیراهن او بند شد و از بیرون شدنش جلوگیرى کرد و در نتیجه پیراهن یوسف از عقب پاره شد.

در همین هنگام به عزیز برخوردند که پشت در ایستاده بود، همسر او یوسف را متهم کرد به این که نسبت به وى قصد سوء کرده، یوسف انکار کرد در همین موقع عنایت الهى او را دریافت، کودکى که در همان میان در گهواره بود به برائت و پاکى یوسف گواهى داد و بدین وسیله خدا او را تبرئه کرد.

بعد از این جریان مبتلا به عشق زنان مصر و مراوده ایشان با وى گردید و عشق همسر عزیز روز بروز انتشار بیشترى مى یافت تا آن که جریان با زندانى شدن وى خاتمه یافت. همسر عزیز خواست تا با زندانى کردن یوسف او را به اصطلاح تادیب نموده مجبورش سازد تا او را در آن چه که مى خواهد اجابت کند، عزیز هم از زندانى کردن وى مى خواست تا سر و صدا و اراجیفى که درباره او انتشار یافته و آبروى او و خاندان او و وجهه اش را لکه دار ساخته خاموش شود.

یوسف وارد زندان شد و با او دو جوان از غلامان دربار نیز وارد زندان شدند یکى از ایشان به وى گفت: در خواب دیده که آب انگور مى فشارد و شراب مى سازد. دیگرى گفت: در خواب دیده که بالاى سر خود نان حمل مى کند و مرغ ها از آن نان مى خورند و از وى درخواست کردند که تاویل رؤیاى ایشان را بگوید.

یوسف علیه السلام رؤیاى اولى را چنین تعبیر کرد که: وى بزودى از زندان رها شده سمت پیاله گردانى دربار را اشغال خواهد کرد و در تعبیر رؤیاى دومى چنین گفت که: بزودى به دار آویخته گشته مرغ ها از سرش مى خورند و همین طور هم شد که آن جناب فرموده بود، در ضمن یوسف به آن کس که نجات یافتنى بود در موقع بیرون شدنش از زندان گفت: مرا نزد صاحبت بیاد آر، شیطان این سفارش را از یاد او برد، در نتیجه یوسف سالى چند در زندان بماند.

بعد از این چند سال پادشاه خواب هولناکى دید و آن را براى کرسى نشینان خود بازگو کرد تا شاید تعبیرش کنند و آن خواب چنین بود که گفت: در خواب مى بینم که هفت گاو چاق، طعمه هفت گاو لاغر مى شوند، و هفت سنبله سبز و سنبله هاى دیگر خشکیده، هان اى کرسى نشینان نظر خود را در رؤیاى من بگوئید، اگر تعبیر خواب مى دانید.

گفتند: این خواب آشفته است و ما داناى به تعبیر خواب هاى آشفته نیستیم. در این موقع بود که ساقى شاه به یاد یوسف و تعبیرى که او از خواب وى کرده بود افتاد و جریان را به پادشاه گفت و از او اجازه گرفت تا به زندان رفته از یوسف تعبیر خواب وى را بپرسد، او نیز اجازه داده به نزد یوسف روانه اش ساخت.

وقتى ساقى نزد یوسف آمده تعبیر خواب شاه را خواست و گفت که همه مردم منتظرند پرده از این راز برداشته شود، یوسف در جوابش گفت: هفت سال پى در پى کشت و زرع نموده آنچه درو مى کنید در سنبله اش مى گذارید مگر مقدار اندکى که مى خورید، آنگاه هفت سال دیگر بعد از آن مى آید که آنچه اندوخته اید مى خورید مگر اندکى از آنچه انبار کرده اید، سپس بعد از این هفت سال، سالى فرا مى رسد که از قحطى نجات یافته از میوه ها و غلات بهره مند مى گردید.

شاه وقتى این تعبیر را شنید حالتى آمیخته از تعجب و مسرت به وى دست داد و دستور آزادیش را صادر نموده گفت: تا احضارش کنند، لیکن وقتى مامور دربار زندان مراجعه نموده و خواست یوسف را بیرون آورد، او از بیرون شدن امتناع ورزید و فرمود: بیرون نمى آیم مگر بعد از آنکه شاه ماجراى میان من و زنان مصر را تحقیق نموده میان من و ایشان حکم کند.

شاه تمامى زنانى که در جریان یوسف دست داشتند احضار نموده و درباره او با ایشان به گفتگو پرداخت، همگى به برائت ساحت او از جمیع آن تهمت ها متفق گشته به یک صدا گفتند: خدا منزه است که ما از او هیچ سابقه سویى نداریم، در این جا همسر عزیز گفت: دیگر حق آشکارا شد و ناگزیرم بگویم همه فتنه ها زیر سر من بود، من عاشق او شده و با او بناى مراوده را گذاردم، او از راستگویان است.

پادشاه امر او را بسیار عظیم دید و علم و حکمت و استقامت و امانت او در نظر وى عظیم آمد، دستور آزادى و احضارش را مجددا صادر کرد و دستور داد تا با کمال عزت و احترام احضارش کنند و گفت: او را برایم بیاورید تا من او را مخصوص خود سازم، وقتى او را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.