پاورپوینت کامل ابوسفیان ۹۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ابوسفیان ۹۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ابوسفیان ۹۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ابوسفیان ۹۵ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ زندگی نامه
۲ دشمنی با رسول خدا(ص)
۳ تصمیم به قتل پیامبر(ص)
۴ جنگ با مسلمانان
۵ اسلام آوردن ظاهری
۶ در زمان خلفا
۷ وفات ابوسفیان
۸ ابوسفیان در شأن نزول آیات قرآن
۹ پانویس
۱۰ منابع

زندگی نامه

صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیه ‌بن عبد شمس،[۱] از سران مشرک مکه بود.سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانسته‌اند.[۲] پدرش حرب ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌کردند.[۳] ابوسفیان خود از اشراف[۴] حاکمان و از جراران مکه[۵](کسانى‌ که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند)[۶] و ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود[۷] و پس از پدر رهبرى قریش را در جنگ‌ها و کاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.[۸]

وى یکى از معدود باسوادان قریش[۹] و از بازرگانان بود[۱۰] که روغن و پشم مى‌فروخت.[۱۱] گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.[۱۲] رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.[۱۳]

فردى خویشاونددوست بود[۱۴] و شاید آن‌چه از او در حمایت از حضرت فاطمه علیهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل کرده‌اند به دلیل همین ویژگى باشد.[۱۵] او را از زنادقه قریش نام برده‌اند.[۱۶]

تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.[۱۷] به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.

دشمنی با رسول خدا(ص)

پس از برانگیخته شدن پیامبر صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با حضرت برخاست؛[۱۸] چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.[۱۹]

ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با این‌که مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مى‌جنگیم.[۲۰]

او از جمله کسانى است که مى‌کوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند[۲۱] و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و ‌بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد.[۲۲]

آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن.[۲۳]

به رغم همه این دشمنى‌ها او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌نشستند و بى‌خبر از هم، آیات الهى را مى‌شنیدند و هنگامى‌ که «اخنس» نظر او را درباره آیات قرآن پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ که مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.[۲۴]

تصمیم به قتل پیامبر(ص)

ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد با شرکت در دارالندوه و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.[۲۵] پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد[۲۶] و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود در پى داشت.[۲۷]

جنگ با مسلمانان

نخستین مواجهه نظامى مشرکان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود که بدون درگیرى پراکنده شدند.[۲۸] در سال دوم هجرت در بازگشت از شام که ریاست کاروان تجارى قریش را بر عهده داشت در نزدیکى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى کاروان را به سلامت به مقصد رساند.

او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش جنگ بدر، تقاضایش از اهل مکه براى حمایت از کاروان بود.[۲۹] در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.[۳۰]

ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریک قریش پرداخت.[۳۱] گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام کرد.[۳۲] او که از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌کرد[۳۳] اندکى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضیر وارد شد و با کسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را کشت و خانه‌ها و کاه‌ها را آتش زد که با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبکبالى، فرمان داد تا کیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز غزوه «سویق» (آرد) نام گرفت.[۳۴]

در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى کرد[۳۵] و جنگ اُحد را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاکه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌که بنى‌بکر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.[۳۶]

پس از جنگ اُحد که با پیروزى مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز کوه رفته فریاد برآورد که جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.[۳۷]

وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مکه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.[۳۸]

این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضیر ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد که بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن امیّه ضمرى و سلمه ‌بن ‌اسلم را براى کشتن ابوسفیان به مکه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند.[۳۹]

رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفیان نیز به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو کند.[۴۰] او در سال پنجم به تحریک یهودیان، جنگ بزرگ ‌احزاب (خندق) را رهبرى کرد که با ناکامى مشرکان خاتمه یافت.[۴۱]

ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت.[۴۲] پس ‌از آن‌که اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بکر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد[۴۳] و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌که توفیقى یابد به مکه بازگشت.[۴۴]

اسلام آوردن ظاهری

در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش ‌از آن به ترغیب عباس اسلام آورد[۴۵] و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت همو پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛[۴۶] از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.[۴۷]

از کرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛[۴۸] چنان‌ که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش کوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و… اکنون‌ یقین کردم که تو رسول ‌خدایى.[۴۹]

در بازگشت مسلمانان از مکه در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند بر پایه روایتى ابوسفیان آنان را مسخره ‌کرد[۵۰] و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.[۵۱]

رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «مؤلفه‌القلوب» که ابوسفیان نیز یکى از آنان بود، داد[۵۲] او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد که حضرت چنین کرد آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیکو مداراگرى.[۵۳]

در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و ‌در آن یک چشم خود را از دست داد.[۵۴] هنگامى که مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیره ‌بن ‌شعبه را به شکستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور کرد؛[۵۵] همچنین بنا به قولى براى شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مکه) بود، فرمان یافت.[۵۶]

در زمان خلفا

گفته‌اند: هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران[۵۷] یا مسعاه[۵۸] براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبکر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم که جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛[۵۹] البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛[۶۰] به هر روى از مدائنى نقل است که در این قضیه نزد على علیه‌السلام رفت و از این که فردى از پست‌ترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد[۶۱] و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام کرد؛ اما امام على علیه‌السلام نپذیرفت.[۶۲]

عمر که فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت کرد.[۶۳] در حجى که با ابوبکر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.[۶۴]

در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى که اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.[۶۵] در سال ۱۳ هجرى در نبرد «یرموک» همراه فرزندش یزید شرکت ‌کرد[۶۶] و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.[۶۷] در دوره خلافت عثمان که در یک دگرگونى چندین ساله امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت[۶۸] و در جمع امویان آشکارا گفت: حال که گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.[۶۹]

وفات ابوسفیان

وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ نقل کرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۸۸ یا ۹۳ سال داشت.[۷۰] از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاویه افسار آن را مى‌کشید و یزید از دنبال آن را مى‌راند که پیامبر صلى الله علیه و آله سواره، کِشنده و راننده را لعن کرد.[۷۱] از مدائنى نقل شده که پیامبر سائلى را عطایى داد و او ثنا گفت و شکر کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفیان بخشش شود ثنا نمى‌گوید و شکر نمى‌گزارد.[۷۲]

ابوسفیان در شأن نزول آیات قرآن

مفسران در ذیل آیات بسیارى از ابوسفیان نام برده‌اند که بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان و حاکى از واقعیت زندگى او است اما اندکى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیکونمایى او آمده که با توجه به اقتدار امویان و کوشش آنان در تنزیه وى تردید در آن‌ها امرى پذیرفتنى است.

ابن‌عبّاس از ابوبکر نقل کرده که مقصود از آیات ۸ و ۹ سوره لیل/۹۲ «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ کَذّبَ بِالحُسنى»؛ اما آن کس که بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تکذیب کرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.[۷۳] «اشقى» در آیه پانزدهم همین سوره را نیز او دانسته‌اند.[۷۴]
«أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ × فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ»؛ آیا آن کس که روز جزا را دروغ مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان کسى است که یتیم را (به اهانت)مى‌رانَد». (سوره ماعون/۱۰۷، ۱‌ و ۲) گفته شده است که ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌کرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.[۷۵]
آیات ۴ تا ۶ سوره ص‌/ ۳۸: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الکفِرونَ هذا سحِرٌ کَذّابٌ × أَجَعَل الألِههَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.